امام شناسى ، جلد چهارم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۲ -


نديده‏اى كه شاعر چه خوب سروده است:

تلقى الامان على حياض محمد ثولاء مخرفة و ذئب اطلس لا ذى يخاف و لا لذلك جراة يهدى الرعية ما استقام الريس (99)

اين بيت‏ها از كميت، شاعر اهل بيت است و او شيعى مذهب بوده است و از اين اندوه مى‏خورد كه حق آل محمد را ديگران غصب كرده و منحصر در خود نموده‏اند و اشاره به ظهور قائم آل محمد مى‏كند كه در آن زمان كه عدل محض سراسر جهان را فرا گيرد گوسفند از گرگ نمى‏ترسد و گرگ نيز به گوسفند تعدى و تجاوز نمى‏كند و معنى شعر چنين مى‏شود: «در وقت‏حكومت آل محمد در كنار حوض‏هاى رحمت و عدل، گرگ تيره‏رنگ و گوسفند بچه‏دار با كمال آرامش و امان در برابر هم ايستاده و آب مى‏خورند.نه گوسفند از گرگ مى‏هراسد و نه براى گرگ جرات تعدى و تجاوز است.آرى وقتى كه پيشوا و رئيس راست و درست‏باشد رعيت و توده جمعيت را به راه كمال و آرامش و عدل و انصاف رهبرى خواهد نمود» .

و از اينجاست كه زرقاء كوفيه اعلان به عدل امير المؤمنين عليه السلام در برابر معاوية بن ابى سفيان مى‏كند و به آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد استشهاد مى‏كند.حاكم حسكانى با اسناد خود از عبد الله بن عامر روايت كرده است كه او گفت:

ازعجت الزرقاء الكوفية الى معاوية فلما دخلت عليه قال لها معاوية: ما تقولين فى مولى المؤمنين على؟ فانشات تقول:

صلى الاله على قبر تضمنه نور فاصبح فيه العدل مدفونا من حالف العدل و الايمان مقترنا فصار بالعدل و الايمان مقرونا

فقال لها معاوية: كيف غررت فيه هذه الغريرة؟ فقالت: سمعت الله يقول فى كتابه لنبيه:

«انما انت منذر و لكل قوم هاد»

المنذر رسول الله و الهادى على ولى الله (100) .

«زرقاء را كه يك زن از اهل كوفه بود به سوى معاويه بردند، چون بر او داخل شد معاويه گفت: در حق على مولاى مؤمنان رايت چيست؟ زرقاء دو بيت‏شعر انشاء نمود و مفاد آن اين است: «درود و رحمت‏خدا بر آن قبرى باد كه نور، آن را در خود فرا گرفت و در آن قبر، عدالت نيز مدفون شد.آن كسى كه با عدالت و ايمان هم سوگند شد و با آنها معاهده كرد كه پيوسته با آنها قرين باشد و بنابراين پيوسته با عدل و ايمان قرين و ملازم شد» .معاويه به او گفت: اين گونه مدائح را درباره او از كجا يافتى؟ زرقاء گفت: از خدا شنيدم كه در كتاب خود كه بر پيمبرش فرستاد گفت:

انما انت منذر و لكل قوم هاد .

منذر رسول خدا و هادى على بن ابيطالب ولى خداست‏» .

و همچنين در وقتى كه قيس بن سعد بن عباده در مدينه هنگام سفر معاويه بعد از شهادت حضرت امام حسن عليه السلام با او روبرو شد و مطالبى تند بين طرفين‏رد و بدل شد از جمله مناقبى را كه قيس بن سعد درباره امير المؤمنين به معاويه مى‏گويد استشهاد به آيه

انما انت منذر و لكل قوم هاد

است كه قيس مى‏گويد در شان امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است (101) .

طبقه هشتم رواياتى است كه دلالت دارد بر آنكه مراد از هادى تنها امير المؤمنين عليه السلام نيستند بلكه ائمه اهل بيت عليهم السلام يكى پس از ديگرى مصداق براى عنوان هادى مى‏باشند.و اين روايات به دو دسته تقسيم مى‏شوند.

دسته اول رواياتى است كه مى‏فهماند قرآن مجيد درباره شخصى بخصوصه نازل نشده است زيرا در اين صورت به مرگ آن شخص قرآن مجيد يا آن آيه از آن نيز مى‏مرده است، و چون كتاب خدا همواره زنده است لذا براى آيات آن هميشه مصداق زنده و گويا بايد وجود داشته باشد.سيد بحرانى و مجلسى از «تفسير عياشى‏» از عبد الرحيم قصير روايت كرده‏اند كه

قال: كنت‏يوما بين الايام عند ابى جعفر عليه السلام فقال: يا عبد الرحيم، قلت: لبيك، قال: قوله: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر و على الهادى، من الهادى الى اليوم (102) ؟ فسكت طويلا ثم رفعت راسى فقلت: جعلت فداك هى فيكم توارثونها رجل فرجل حتى انتهت اليك فانت جعلت فداك الهادى.قال: صدقت‏يا عبد الرحيم ان القرآن لا يموت و الآية حية لا تموت فلو كانت الآية فى الاقوام ماتوا فمات القرآن و لكن هى جارية فى الباقين كما جرت فى الماضين.و قال عبد الرحيم: قال ابو عبد الله عليه السلام: ان القرآن حى لم يمت و انه يجرى كما يجرى الليل و النهار و كما يجرى الشمس و القمر و يجرى على آخرنا كما يجرى على اولن (103) .

«عبد الرحيم قصير گويد: من روزى از روزها نزد حضرت امام محمد باقر عليه السلام بودم.آن حضرت فرمود: اى عبد الرحيم! عرض كردم: بلى، فرمود: در آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد رسول خدا فرموده است مراد از منذر من هستم ومراد از هادى على است، امروز هادى كيست؟ عبد الرحيم مى‏گويد: من مدتى سكوت طولانى نمودم و سپس سر خود را بالا نموده عرض كردم: فدايت‏شوم آيه مزبور درباره شماست و آنرا يك يك از پدران شما به ارث بردند تا نوبت‏به شما رسيده است، فدايت‏شوم امروز هادى و راهنماى امت‏شما هستيد.

حضرت فرمود: راست گفتى اى عبد الرحيم، قرآن كريم هيچ‏گاه نمى‏ميرد و آيه قرآن هميشه زنده است و نمى‏ميرد.اگر آيه‏اى از قرآن اختصاص به گروهى مخصوص داشته باشد و آنها بميرند قرآن مرده است و ليكن قرآن همانطور كه درباره افراد گذشته منطبق و جارى مى‏شده است درباره افراد آينده نيز صادق و منطبق خواهد شد.عبد الرحيم مى‏گويد: من از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: قرآن همواره زنده و جاودان است و ابدا مرگ ندارد و مانند شب و روز و ماه و خورشيد كه پيوسته در حركت و گردشند قرآن نيز دائما در گردش و جريان است و همانطور كه بسيارى از آيات بر سابقين و اولين از ما صادق و منطبق مى‏شده است‏بر آخرين و لاحقين از ما جارى و صادق خواهد شد» .

و محمد بن يعقوب كلينى در «كافى‏» با سند خود از ابو بصير روايت مى‏كند

قال: قلت لابيعبد الله عليه السلام: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» فقال: رسول الله المنذر و على الهادى.يا با محمد هل من هاد اليوم؟ قلت: بلى جعلت فداك ما زال منكم هاد بعد هاد حتى دفعت اليك.فقال: رحمك الله يا با محمد لو كانت اذا نزلت آية على رجل ثم مات ذلك الرجل ماتت الآية مات الكتاب، و لكنه حى يجرى فيمن بقى كما جرى فيمن مضى (104) .

«ابو بصير گويد: خدمت‏حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: تفسير آيه انما انت منذر چيست؟ حضرت فرمود: مراد از منذر رسول خداست و مراد از هادى على است.حضرت فرمود: اى ابا محمد آيا در امروز نيز راهنما و راهبرى هست؟ گفتم: فدايت‏شوم هميشه در ميان شما خاندان راهنما و راهبرى پس از راهنما بوده است تا اين زمان كه منصب رهبرى به شما محول شده است. حضرت فرمود: اى ابا محمد خدا تو را رحمت كند راست گفتى، اگر آيه‏اى از قرآن در شان مردى بخصوص‏فرود آيد و سپس آن مرد بميرد آيه قرآن مرده و كتاب خدا را مرگ فراگرفته است، و ليكن قرآن زنده است و در افراد آينده جارى و منطبق مى‏شود به همان قسمى كه در افراد گذشته منطبق و جارى مى‏شده است‏» .

دسته دوم - رواياتى است كه بدون استشهاد به تطبيق آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد بر ائمه طاهرين به عنوان جرى و تطبيق و استدلال به حيات قرآن، مستقيما ائمه عليهم السلام را مصداق عنوان هادى قرار مى‏دهد.

ابو الحسن محمد بن احمد بن على بن شاذان فقيه از طريق عامه با اسناد خود از عبد الله بن عمر روايت كرده است كه

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: بى انذرتم و بعلى بن ابيطالب اهتديتم.و قرا: «انما انت منذر و لكل قوم هاد» .و بالحسن اعطيتم الاحسان و بالحسين تسعدون و به تشقون.الا و ان الحسين باب من ابواب الجنة من عانده حرم الله عليه ريح الجنة (105) .

«عبد الله بن عمر گفته است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به واسطه من شما امت‏به سوى خدا دعوت شديد و از عذاب خدا در بيم و هراس افتاديد، و به واسطه على بن ابيطالب راه را پيدا كرديد و در صراط مستقيم به سوى خدا حركت كرديد.آنگاه رسول خدا براى استشهاد كلام خود به آيه انما انت منذر تمسك جست و سپس فرمود: به واسطه حسن مورد احسان و عنايت‏خدا واقع شديد، و به واسطه حسين سعادتمند يا شقى خواهيد شد.اى مردم آگاه باشيد كه حسين درى است از درهاى بهشت، هر كس با او دشمنى كند خداوند بوى بهشت را به مشام جان او نخواهد رسانيد» .

و عياشى از مسعدة بن صدقه از حضرت امام جعفر صادق از پدرش از جدش عليهم السلام روايت كرده است كه

قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: فينا نزلت هذه الآية انما انت منذر و لكل قوم هاد .فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انا المنذر و انت الهادى يا على فمنا الهادى و النجاة و السعادة الى يوم القيامة (106) .

«امير المؤمنين عليه السلام فرمودند: آيه

انما انت منذر و لكل قوم هاد

درباره ما نازل شده است و رسول خدا فرمود: من منذر هستم و تو اى على راهبر و راهنمائى و همواره تا روز قيامت راهبر و سعادت و نجات مردم ازميان ما خواهد بود.

شيخ صدوق محمد بن على ابن بابويه قمى با اسناد خود از حسين بن يزيد بن عبد على از عبد الله بن حسن از پدرش از حضرت امام حسن عليه السلام روايت كرده است كه روزى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در ميان مردم خطبه خواندند و بعد از حمد و ثناى خدا گفتند: اى مردم! گويا زمان مرگ من نزديك شده و بايد دعوت حق را اجابت كنم،

و انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى، اما ان تمسكتم بهما لن تضلوا، فتعلموا منهم و لا تعلموهم فانهم اعلم منكم. لا تخلو الارض منهم و لو خلت لانساخت‏باهلها.

«و من در ميان شما دو چيز پراهميت و گران قيمت‏باقى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند.اى مردم تا وقتى كه شما به آن دو تمسك جستيد ابدا گمراه نخواهيد شد.شما از اهل بيت من دانش را بياموزيد و به آنها چيزى ياد ندهيد و تعليم نكنيد، آنها از شما داناترند.هيچگاه زمين از آنها خالى نخواهد بود، و اگر فرضا خالى شود تمام اهل خود را در كام خود فرو خواهد كشيد» .

و سپس فرمود:

اللهم انى اعلم ان العلم لا يبيد و لا ينقطع و انك لا تخلى الارض من حجة لك على خلقك ظاهر ليس بالمطاع او خائف مغمور كيلا تبطل حجتك و لا تضل اولياؤك بعد اذ هديتهم اولئك الاقلون عددا الاعظمون قدرا عند الله.

«بار پروردگارا من مى‏دانم كه هيچگاه علم خراب و نابود نخواهد شد و هيچگاه تو زمين را از حجت‏خالى نخواهى گذارد يا حجت ظاهرى كه مردم فرمان او را نپذيرند يا حجت‏باطنى كه پيوسته در غيبت و خوف بسر برد براى آنكه حجت تو باطل نگردد و اولياى تو از بندگانت گم و گمراه نشوند و پس از هدايت، بى‏مربى و سرپرست نمانند، چقدر تعداد آنها كم و قدر و منزلت آنها در نزد خدا بزرگ است‏» .

چون خطبه تمام شد و از منبر به زير آمد عرض كردم: اى رسول خدا مگر تو حجت‏خدا بر جميع بندگان او نيستى؟ فرمود: اى حسن خدا مى‏گويد:

انما انت منذر و لكل قوم هاد فانا المنذر و على الهادى.

«اى پيغمبر تو اعلان كننده به توحيد و به شريعت‏خدا هستى و براى هر جمعيتى رهبر و راهنمائى خواهد بود.من دعوت كننده به خدا و ترساننده از عذاب او هستم، و على بن ابيطالب رهبر و راهنماست.

من گفتم: اى رسول خدا شما گفتيد هيچگاه زمين از حجت تهى‏نخواهد شد.حضرت فرمود: بله، على بن ابيطالب حجت‏خدا بر خلق و امام است‏بعد از من و پس از او حجت و امام تو هستى، و حجت و امام و جانشين بعد از تو حسين است.و خداوند لطيف و خبير به من خبر داده است كه از صلب حسين فرزندى خارج شود كه نام او على هم نام جدش خواهد بود، چون حسين از دنيا برود على فرزندش بر منصب امامت‏بنشيند و او حجت و امام مردم بعد از پدرش خواهد بود و از صلب على فرزندى برون آيد كه هم اسم من است و از همه مردم به من شبيه‏تر است، علم او علم من است و حكم او حكم من است، او امام و حجت‏بعد از پدرش خواهد بود و خداوند فرزندى را از صلب محمد بيرون آورد كه اسمش جعفر است از همه مردم راستگوتر و راست كردارتر، او امام و جت‏بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب جعفر فرزندى خارج كند كه اسمش موسى است هم نام موسى بن عمران، مقام عبوديت او از همه مردم شديدتر است، او امام و حجت‏بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب موسى فرزندى خارج كند كه نامش على است، معدن علم و محل حكمت است، او امام و حجت‏بعد از پدرش خواهد بود خداوند از صلب على فرزندى بيرون آورد به نام محمد، او امام و حجت‏بعد از پدرش خواهد بود خداوند از صلب محمد فرزندى خارج كند كه نامش على است، او امام و حجت‏خدا بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب على فرزندى پديد آورد كه نامش حسن است، او امام و حجت‏خدا بعد از پدرش خواهد بود و خداوند از صلب حسن به وجود آورد قائم آل محمد را، او امام و حجت‏بر شيعيان و روشن كننده نور معرفت در دل دوستان و اولياى خود خواهد بود، غيبتى خواهد نمود كه كسى او را نمى‏بيند، جمعيت‏بسيارى از تمسك به او برمى‏گردند و جمعيت ديگرى بر امامت او استوار مى‏مانند، مى‏گويند: وعده ظهور كى خواهد بود اگر شما راست مى‏گوئيد.

و لو لم يكن من الدنيا الا يوم واحد لطول الله عز و جل ذلك اليوم حتى يخرج قائمنا فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا، فلا تخلو الارض منكم، اعطاكم الله علمى و فهمى، و لقد دعوت الله تبارك و تعالى ان يجعل العلم و الفقه فى عقبى و عقب عقبى و فى زرعى و زرع زرعى (107) .

و اگر از مدت عمر دنيا باقى نمانده باشد مگر يك روز خداوند آن روز را به قدرى طولانى خواهد كرد تا به قدرى كه قائم ما ظهور كند و جهان را پس از ظلم و جور به عدل و داد مبدل سازد.زمين از شما حجتهاى الهيه خالى نخواهد ماند، خداوند علم من و درايت مرا به شما عنايت كرده است.من از خدا خواسته‏ام كه علم و فهم را در اولاد من و اولاد اولاد من قرار دهد، و در كشت من و كشته حاصله از كشت من بنهد» .

بارى اين حديث‏شريف حاوى نكاتى است كه بايد اجمالا در هر يك از آنها دقت نمود.

نكته اول بيان ثقلين يعنى كتاب خدا و اهل بيت رسول خداست كه عدم ضلالت و گمراهى را رسول خدا مرهون به عمل و تمسك به هر دو از آنها دانسته است.اين حديث از روايات متواتره است كه متجاوز از سى نفر از اصحاب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آن را روايت نموده‏اند و گذشته از علماى بزرگ شيعه و مصنفات معتبره آنها بيش از دويست نفر از علماى بزرگ اهل سنت آنرا با الفاظ مختلف روايت نموده (108) و در متجاوز از پانصد كتاب از كتب معتبره آنان آمده است (109) .

آية الله علامه مير حامد حسين لكنهوى هندى نيشابورى رضوان الله عليه جلد دوازدهم از «عبقات الانوار» را به بحث در پيرامون اين حديث اختصاص داده و آن را به دو جزء تقسيم كرده و جزء اول را اختصاص به بحث از سند حديث و جزء دوم را اختصاص به بحث در دلالت آن داده است (110) .

و ميرزا نجم الدين شريف عسگرى كتابى مستقل به نام «محمد و على و حديث الثقلين و حديث السفينة‏» از مصادر عامه درباره اين حديث و حديث‏سفينه تاليف نموده است و ما در آينده مفصلا راجع به اين حديث‏بحث‏خواهيم نمود ان شاء الله تعالى.

نكته دوم آن است كه رسول خدا مى‏فرمايد: شما به اهل بيت من چيزى يادندهيد زيرا كه آنها از شما داناترند

لا تعلموهم فانهم اعلم منكم.

اين جمله حديث را از رسول خدا بسيارى از علماء عامه و خاصه نقل كرده‏اند و ما در ص 21 از ج 3 «امام شناسى‏» از جابر بن عبد الله انصارى نقل كرديم.و اگر اين جمله حضرت را ضميمه كنيم با جمله ديگرى كه حضرت امام حسن عليه السلام ضمن خطبه خود از آن حضرت روايت مى‏كند استفاده امامت و رهبرى ائمه اطهار خواهد شد، و آن جمله اين است كه مى‏گويد:

و قد سمعت هذه الامة جدى صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ما ولت امة امرها رجلا و فيهم من هو اعلم منه الا لم يزل يذهب امرهم سفالا حتى يرجعوا الى ما تركوه (111) .

و «به تحقيق كه اين امت از جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيده است كه مى‏فرمود: هيچ طايفه و گروهى امور اجتماعى و شئون ديگر خود را به مردى نمى‏سپارند كه از او در ميان آن گروه داناتر هم بوده باشد مگر آنكه روزبروز امور آنها رو به فساد و خرابى خواهد رفت الا آنكه از عمل خود برگردند و شخص اعلم را براى رسيدگى و سرپرستى امور خود قرار دهند» .

از ضميمه نمودن اين دو جمله از رسول خدا استفاده مى‏شود كه حتما بايد ائمه طاهرين عليهم السلام رهبرى تمام شئون مردم را بدون استثناء چه در امور معاشى و سياست مدن و تدبير منزل و چه در امور معاد و چه در امور معارف و علوم دينى متكفل گردند زيرا اولا به طور اطلاق اعلميت آنها را بيان فرموده و اين، حكم صغراى قضيه را دارد، و ثانيا زعامت فرد اعلم را لازم شمرده و اين، حكم كبراى قضيه را دارد و نتيجه، زعامت آنان است‏به طور دوام و اطلاق.

حضرت مولى الموحدين امير المؤمنين عليه السلام در «نهج البلاغة‏» در ضمن خطبه 142 مى‏فرمايد:

اين الذين زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا كذبا و بغيا علينا ان رفعنا الله و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و ادخلنا و اخرجهم.بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى.ان الائمة من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم، لا تصلح على سواهم، و لا تصلح الولاة من غيرهم (112) .

«كجا هستند كسانى كه از روى دروغ و دشمنى با ما ادعا مى‏كنند كه آنان استواران در علمند؟ در حالى كه خداوند درجه و منزلت ما را بلند نموده و مقام آنها را پست قرار داده است، و از نعمتهاى علوم و معارف خود ما را بهره‏مند فرموده و آنها را محروم كرده است، و در ايمان و توحيد و درجات قرب، ما را داخل كرده و آنان را خارج نموده است.به واسطه ماست كه هدايت در ميان افراد بشر قسمت مى‏شود و هر كس بهره خود را از آن درمى‏يابد، و به واسطه ماست كه روشنائى چشم و نور باطن در دل مردم ظهور مى‏كند و هر كس مى‏تواند پرده‏هاى ظلمات جهل را پس زده و به نور بصيرت ديدگانش روشن گردد.پيشوايان و رهبران اجتماع پيوسته از طايفه قريش بوده و در آل محمد از طايفه بنى هاشم قرار داده شده‏اند.امامت و رهبرى براى غير آنان سزاوار نيست و جايز نيست كه حكمفرمايان امت از غير آنها بوده باشند» .

و در خطبه 145 مى‏فرمايد:

و اعلموا انكم لن تعرفوا الرشد حتى تعرفوا الذى تركه، و لن تاخذوا بميثاق الكتاب حتى تعرفوا الذى نقضه، و لن تمسكوا به حتى تعرفوا الذى نبذه، فالتمسوا ذلك من عند اهله فانهم عيش العلم و موت الجهل، هم الذين يخبركم حكمهم عن علمهم و صمتهم عن منطقهم و ظاهرهم عن باطنهم لا يخالفون الدين و لا يختلفون فيه، فهو بينهم شاهد صادق و صامت ناطق (113) .

«و بدانيد كه هرگز راه مستقيم و سعادت را نخواهيد شناخت مگر آنكه بشناسيد كسى را كه آن راه را ترك كرده است تا از فعل او تبرى جوئيد و به ضد آن كه راه حق است‏بگرائيد، و هيچگاه عهد و پيمان قرآن كريم را بر ذمه و عهده خود قرار نمى‏دهيد مگر آنكه بشناسيد كسى را كه آنرا نقض كرده و در هم شكسته است، و در عمل به قرآن كريم ثابت قدم و استوار نمى‏شويد و به آن چنگ نمى‏زنيد و متمسك نمى‏گرديد مگر آنكه بشناسيد كسى را كه آنرا از درجه اعتبار ساقط كرده و عملا به دور انداخته است (يعنى يكى از شرائط فهم كتاب خدا و تماميت درجه معرفت‏به آن شناختن مخالفان قرآن و منكران آن است، و تا ائمه ضلال شناخته نشوند و از قول وفعل آنان تبرى پيدا نشود تمسك به قرآن كريم و به واقعيت ائمه حق حاصل نخواهد شد) .بنابراين راه سعادت و ادراك معانى راقيه كتاب خدا و تمسك به قرآن كريم را از نزد اهلش بجوئيد و از آنها طلب كنيد (و آنها امامان از اهل بيت هستند) كه حقيقت دانش و حيات عرفانند، و مرگ جهل و فقدان نادانى.آنان كسانى هستند كه حكم آنها در ظاهر حاكى و كاشف از علوم و دانش آنها در باطن است، و سكوت عميق آنها كاشف از گويائى روح و جان آنها به اسرار جهان آفرينش و رموز عالم ملك و ملكوت است، و ظاهر ايشان كه همان سيماى عبوديت و روح خضوع و آيه خشوع است‏حاكى از باطن ايشان كه همان حال طمانينه و سكينه و اتصاف به كمالات قدسيه و معارف ربوبيه است‏خواهد بود.آنان در امر دين مخالفت نمى‏ورزند و با يكديگر اختلاف ندارند، دين در ميان آنها گواهى است صادق و خاموشى است ناطق (كه به واسطه عمل آنها به دين و تمركز يافتن معنى و روح دين در كانون نفوس آنها بهترين گواه راستين بر واقعيت آنهاست، و پياده شدن اسرار دين در دل و جوارح آنان بهترين شاهد عملى با لب بسته و دل گويا بر حقيقت آنهاست)» .

و حضرت سيد الساجدين و زين العابدين عليه السلام در ضمن دعاى روز عرفه كه چهل و هفتمين دعا از «صحيفه كامله‏» است عرض مى‏كند:

اللهم انك ايدت دينك فى كل اوان بامام اقمته علما لعبادك و منارا فى بلادك بعد ان وصلت‏حبله بحبلك، و جعلته الذريعة الى رضوانك، و افترضت طاعته و حذرت معصيته، و امرت بامتثال امره و الانتهاء عند نهيه، و الا يتقدمه متقدم، و لا يتاخر عنه متاخر، فهو عصمة اللائذين و كهف المؤمنين و عروة المتمسكين و بهاء العالمين.

«بار پروردگارا تو در هر زمانى دين خود را به امامى از امامها تقويت و تاييد نمودى، آن امامى كه او را به عنوان نشانه و علامت‏براى بندگان خود معرفى كردى و كانون نور و هدايت در ميان افراد بشر در وادى جهل و ظلمت قرار دادى بعد از آنكه رشته دل و اتصال باطن او را به رشته مقام جمال و جلال خود متصل فرمودى و او را وسيله مقام رضاى خود در ميان مردم معين كردى، و اطاعت از او را واجب و لازم شمردى، و مخالفت و سرپيچى از نهى او را حرام فرمودى، و بندگان خود را امر كردى كه اوامر او را بپذيرند و امتثال كنند، و از نواهى او اجتناب ورزند، و هيچكس از مردم و افراد امت از او در هر امرى از امور جلو نيفتد، و خود را بر او مقدم نكند، و هيچ فردى از او تخلف نورزد، و در فرمانبرى از اوامر و اتصال با او عقب نيفتد.بنابراين آن امام موجب مصونيت و حفظ پناه آورندگان از شرور و موانع و آفات دنيوى و اخروى و پناهگاه و ملجا و ملاذ مؤمنان، و دستاويز محكم گروندگان، و نور و بهاء و عظمت اهل عالم خواهد بود» .

مرحوم سيد على خان كبير در شرح اين فقره از دعا از شرح «صحيفه كامله سجاديه‏» مطالبى نفيس آورده ما مختصر آنرا نقل مى‏كنيم:

حضرت على بن الحسين عليهما السلام در اين فقرات مقام امام را به چهار صفت توصيف نموده است:

اول: عصمة اللائذين يعنى براى امام هيچ دافع و مانعى نيست كه پناه آورندگان به سوى خود را در راه مستقيم رهبرى كند و از ورطه هلاك در جانب افراط و تفريط حفظ نمايد.

دوم: كهف المؤمنين يعنى ملجا و پناه تمام مؤمنان است، كسانى كه در حوادث واقعه و در شبهات وارده به او روى آورند و چاره رهائى از ظلمات نفس اماره و مهالك را از او بجويند.

سوم: عروة المتمسكين يعنى افرادى را كه به او تمسك نمايند و از اوامر او پيروى كنند و به آثار او تاسى نموده و از نواهى او اجتناب ورزند از وقوع و فرو افتادن در چاه‏هاى مهلكه، و سقوط در نقمت و بعد برهاند.

چهارم: بهاء العالمين يعنى نظام امور جهان و طراوت و زيبائى مناظر عالم به او بسته است.چون مردم همگى به سيره و روش او رفتار مى‏كنند و به دين جهت ميزان عدل، استوار، و ترازوى انصاف، برقرار، و ستونهاى حق و معدلت در ميان آنها برپا مى‏گردد.

و اين دعا كه دلالت‏بر لزوم امام در هر زمانى از ازمنه دارد طبق حكم عقل و نقل است.اما دليل عقلى آنكه انسان در دنيا افرادى دارد كه بايد با يكديگر به نحو تعاون و اجتماع زيست كنند و با پديد آمدن تمدن و اجتماع طبعا بين افراد اصطكاك و تزاحم به وجود خواهد آمد، براى آنكه جلب منافع و دفع ضرر و حس استخدام از غرائز و جبليات بشر است، هر كس دوست دارد به تمام لذائذ و مشتهيات خود برسد و از هرگونه مزاحمى در راه اين مقصد خشمگين مى‏شود و بر عليه آن قيام و اقدام مى‏نمايد، بنابراين نزاع و تشاجر و مخاصمات پديد مى‏آيد و منجر به قتل و غارت وخرابى عمران و قطع نسل و اختلال نظام خواهد شد.و در اين صورت حتما بايد قانونى در ميان آنها حكومت كند كه معاش آنها را منظم كند و راه صحيحى را براى زندگى در پيش پاى آنان قرار دهد، و آن قانون شريعت است كه امور دنيوى آنها را اصلاح مى‏كند و در راه حفظ حقوق و عدم تعدى و تجاوز و تجاسر به ديگران آنها را تربيت مى‏دهد، و راهى را نيز براى وصول به خدا معين مى‏كند و آنها را به عالم ماوراء طبيعت و ماده متوجه نموده و به ياد آخرت و نتيجه اعمال مى‏اندازد، و كوس رحيل را به سفر سوى خدا در گوش آنان مى‏نوازد، و آنها را مى‏ترساند، و از راه نزديك دعوت حق را به آنها ابلاغ مى‏كند، و به صراط مستقيم رهبرى مى‏نمايد.

اين اساس تربيت‏شرعى بايد به دست فرد انسانى انجام گيرد چون مباشرت فرشتگان در اداء اين امر محال است و حيوانات پائين‏ترند از آنكه بتوانند مربى بشر گردند.و آن فرد انسان بايد به آيات و به بيناتى از جانب خداى خود مؤيد شود تا مردم دعوت او را بپذيرند و نوع بشر در مقابل او خاضع گردند و آن معجزه است.بنابراين در سنت‏حضرت بارى تعالى شانه العزيز ارسال چنين فردى لازم و حتمى است.و همچنانكه خدا در عنايت نظام عالم از ريزش باران دريغ نمى‏كند چون زمين به باران در پرورش درختان و گياهان و حيوانات و انسانها محتاج است همين طور نظام عالم بى‏نياز از امامى نيست كه صلاح دنيا و آخرت را به بنى نوع خود بفهماند.آرى كسى كه در نظام احسن آفرينش از رويانيدن موى ابروان به جهت زيبائى نه به جهت لزوم و ضرورت مضايقه نكرده است چگونه ممكن است از فرستادن امامى كه وجودش رحمة للعالمين، و معرفى او نشانه هدايت در صراط مستقيم ست‏خوددارى كند.

بنابراين لطف و عنايت از مقام منيع خداست كه چنين شخصى را ايجاد فرموده و براى دستگيرى بشر در راه نفع عاجل و سلامت نفس در آخرت و خير آجل بفرستد.اين شخص خليفه خداست در روى زمين و اوست امامى كه او را براى رهبرى بندگان و كانون فيض بخش و نوردهنده در ميان بلاد و اقوام مقرر فرموده است.

در اينجا اگر اين شبهه پيش آيد كه: اين دليل فقط دلالت‏بر لزوم فرستادن پيغمبر را از جانب خدا مى‏نمايد كه داراى شريعت و قانون باشد و خود آن پيغمبر مبين شريعت‏خود مى‏باشد و دلالت‏بر لزوم امام را ندارد.جواب آن است كه‏همان طور كه بشر احتياج به پيغمبرى دارد كه از او استفاده شريعت و حكمت را بنمايد همانطور نيازمند به حافظ آن شريعت الهيه و پاسدار و كفيل و قيم آن مى‏باشد.چون براى مردم حفظ جميع احكام شريعت و كتاب الهى مقدور نيست و علاوه كتاب هم مبين جميع احكام بر وجهى كه نياز به امام را در مراجعات رفع كند نخواهد بود، چون در كتاب خدا مجمل و مفصل، محكم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقيد، ناسخ و منسوخ، و علوم باطنه و دقايق غامضه و اسرار ملكوتيه به اندازه‏اى وجود دارد كه احاطه بر معرفت آنها براى غير پيمبر از راه وحى يا وصى پيمبر از راه افاضات غيبيه در اذن واعيه ممكن نيست.امام است كه با روح وسيع خود قابليت ادراك تمام معلومات پيمبر را دارد و آن طور كه بايد مى‏گيرد و به مردم ابلاغ مى‏كند.

و اگر كسى بگويد: با اجتهاد در كتاب خدا رفع نيازمنديها مى‏شود.جواب آن است كه اجتهاد ممنوع است و اگر به فرض جايز باشد در صورت ضرورت است و چون براى خدا ضرورتى معنى ندارد پس بايد امامى بفرستد كه عالم به جميع احكام و احتياجات بشر كما هو حقه و حافظ قانون و قيوم آن باشد، و اين درجه و منزله براى احدى ميسر نيست مگر براى صاحب نفس قدسيه و عقل كامل و بصيرت الهيه و ضمير صافى و وجدان پاك از زنگار صفات نكوهيده و كدورت نادانى و جهل تا آنكه علوم ربانيه در او جلوه‏گر گردد و اسرار غيبيه در او منعكس شود.و لذا بعضى از اهل عرفان گفته‏اند: حقيقت نبوت و رسالت هيچگاه از بين نمى‏رود و ماهيت و واقعيتش در هر زمان موجود است و نسخ نمى‏گردد بلكه فقط مسمى به اسم رسول و پيغمبر از بين مى‏رود به جهت فرود نيامدن فرشته وحى بر وجهى كه بر پيغمبر ظاهر شود، و بر اين اساس رواياتى از ائمه اطهار عليهم السلام در فرق ميان نبى و رسول و محدث وارد است.رسول كسى است كه فرشته بر او ظاهر شود و با او سخن گويد، و نبى كسى است كه در خواب فرشته را مى‏بيند و با او تكلم مى‏كند، و چه بسا در فردى هم معنى رسالت و هم معنى نبوت جمع مى‏شود، و محدث كسى است كه صداى فرشته را مى‏شنود ولى صورت او را نمى‏بيند.و از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اين حديث مشهور است كه فرمود:

ان فى امتى محدثين مكلمين

«در امت من افرادى هستند كه ملائكه پروردگار با آن‏ها سخن مى‏گويند» .و نيز از آن حضرت است كه فرمود:

ان لله عبادا ليسوا بانبياء يغبطهم النبيون

«به درستى كه خداوند بندگانى دارد كه از پيمبران نيستند و ليكن پيمبران به درجات آنها در نزد خدا غبطه مى‏خورند» .

و اما دليل نقلى بر وجود امام بسيار است كه از شيعه و سنى روايت‏شده است (114) - الى آخر ما ذكره من الروايات.

البته بر ناقد بصير و مؤمن خبير پوشيده نيست كه اين نحوه از استدلال بر لزوم امام را كه مبتنى بر حفظ اجتماع و تمدن بشر و بر اساس رعايت‏حقوق و عدم تجاوز به ديگران و پيدايش مدينه فاضله بر پايه تعاون بقاء نه تنازع بقاء است‏بسيارى از متكلمين اقامه نموده و به اين برهان و نظير آن خواسته‏اند مسئله لزوم نياز به وجود امام را اثبات كنند و ليكن مقام امام از اين مسئوليت‏بالاتر و وظيفه او با ارج‏تر است.در رواياتى كه داريم مطالبى عجيب راجع به شخصيت امام به چشم مى‏خورد مانند آنكه حيات بشر بستگى به او دارد و اگر او نباشد زمين اهلش را در كام خود فرو مى‏برد و او ريسمان خداست، و اسم اعظم، و آيت كبراى حق، و قوام عوالم، و والى كاخ آفرينش، و مايه زندگى دلها، و اطمينان قلوب است.و لذا اگر كسى در مقابل برهان فوق بگويد: اگر حكماى خبير و عقلاى هر ملت قانون عدل را طبق آراء و سليقه خود بر آن ملت اجرا كنند و افراد را در تحت تعليم و تربيت صحيح بر پيروى از آن قانون عادت دهند و از دوران كودكى با تلقينات روحى روح كودك را از دروغ و دزدى و هر گونه خيانت و جنايتى بر حذر دارند به طورى كه در بعضى از كشورهائى كه از خدا خبرى ندارند ديده مى‏شود كه چقدر رعايت نظم و آداب را مى‏كنند ديگر چه نيازى به امام داريم، و اگر فائده امام حفظ مردم از تعديات است‏به غير امام هم ممكن است و تجربه نيز نشان داده است، در اينجا اين نحوه از استدلال ديگر زمينه‏اى پيدا نمى‏كند.

ولى همانطور كه ذكر شد مقام امام منحصر به حفظ عدالت و توازن در حقوق نيست‏بلكه امام رابطه خلق و خالق است.بشر چون در عالم طبع قدم گذارد و از نسيم عالم قدس به دور افتاد و از نفحات ربانيه و جلوه‏هاى ملكوتيه محروم ماند در خود كه صاحب مسند اين مقام است نگرانى و اضطراب مشاهده كرد خواه متمدن باشد خواه نباشد، خواه در اجتماع زيست كند يا نكند.و بنابراين اگر فرض كنيم بشرى‏تنها بدون هيچ رابطه‏اى از زن و فرزند، و پدر و مادر، و خواهر و برادر، و شريك و همسايه، و حاكم و محكوم، و رئيس و مرئوس در جزيره‏اى سبز و خرم زندگى كرده و از همه مواهب ماديه متمتع شود باز اين نگرانى و اضطراب در او هست، خاطرات پريشان او را رنج مى‏دهد و هر لحظه كه به ياد نقاط ضعف و نقصان خود مى‏افتد در پريشانى واقع مى‏شود، حس دورى از حريم امن و امان الهى كه منزلگه واقعى اوست تمام نعمتهاى اين جزيره خرم را بر او زهر نموده و مناظر زيباى آنها را چون هياكل غول و ديو جلوه مى‏دهد.بشر تا به خدا ربط پيدا نكند آرام نمى‏گيرد، آرامش او فقط و فقط با انس با خداست

الا بذكر الله تطمئن القلوب (115) .

آرامش و سكون خاطر و ذكر خدا در دل جاى نمى‏گيرد مگر به تعليم مربى كامل كه همه راههاى آخرت را طى كرده و به سلونى قبل ان تفقدونى زبانش گويا است.او است كه مى‏تواند راهبر شود نه آن كه خود فاقد اين صفت است.بشر يا بايد به اين مرحله برسد و يا بايد در تحت تعليم و تربيت‏شخص رسيده قرار گيرد، اولى امام است و دومى ماموم، و فرض ثالثى وجود ندارد.در قرآن كريم حكايت زبان جهنمى‏ها را بيان مى‏كند كه آنها به خازنان جهنم مى‏گويند:

و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا فى اصحاب السعير فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير (116) .

«اگر ما يا خود به مقامى رسيده بوديم كه مستقلا درك مى‏كرديم و احتياج به هيچ گونه مربى نداشتيم و يا پيروى از شخصى مى‏نموديم كه او به مقام عقل و ادراك حقائق و اسرار رسيده و مستقلا مورد افاضات حضرت سبحان قرار گرفته بود، در امروز از مردم جهنم نبوديم.جهنمى‏ها اعتراف به گناه خود مى‏كنند پس مرگ و نابودى باد بر آنان‏» .

از اين آيه استفاده مى‏شود كه گناه اصحاب سعير كه ياران جهنم باشند فقط خود سر بودن و به آراء شخصيه عمل كردن و در تحت تربيت امام نرفتن است گر چه در نزد خود داراى افكار عالى و پسنديده باشند ولى آن كافى نيست‏يا بايد شخص به مقام عقل مستقل بدون نياز به عوامل خارجى برسد يا از چنين عقلى شنوا و پذيرا باشد و گرنه جاى او در دوزخ نفس اماره و آراء باطله و خاطرات شيطانيه بوده و مقام تجسم آنها در عوالم ديگر به صورت جهنم‏هاى برافروخته خواهد بود.باز در جاى ديگر، قرآن مردم را به سه قسمت مى‏كند:

و كنتم ازواجا ثلثة فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة و اصحاب المشئمة ما اصحاب المشئمة و السابقون السابقون اولئك المقربون (117) .

و در آخر سوره فرمايد:

فاما ان كان من المقربين فروح و ريحان و جنت نعيم و اما ان كان من اصحاب اليمين فسلام لك من اصحاب اليمين و اما ان كان من المكذبين الضالين فنزل من حميم و تصلية جحيم .

منظور از مقربان درگاه خدا خصوص ائمه اطهار عليهم السلام هستند و افرادى كه در سايه تعليم آنها به مقصود رسيده و در حرم خدا آرميده و به خطاب

يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية

مشرف شده‏اند.و مراد از اصحاب يمين مردمى هستند كه در راه شريعت و تبعيت از امام بوده ولى به مقصد نرسيده و مقام و منزلت قرب براى آنان حاصل نشده است.و مراد از اصحاب المشئمة كه آنها را از مكذبين ضالين قلمداد مى‏كند مردم خودسر و خود راى هستند كه به آراء و افكار خود مى‏بالند و از پيروى امام سر مى‏پيچند.و اين حقيقت را امير المؤمنين عليه السلام براى كميل بن زياد نخعى بيان مى‏فرمايد.

قال كميل بن زياد: اخذ بيدى امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام فاخرجنى الى الجبان فلما اصحر تنفس الصعداء ثم قال: يا كميل ان هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، فاحفظ عنى ما اقول لك: الناس ثلثة: فعالم ربانى، و متعلم على سبيل نجاة، و همج رعاع اتباع كل ناعق، يميلون مع كل ريح، لم يستضيئوا بنور العلم، و لم يلجاوا الى ركن وثيق (118) .

«كميل بن زياد مى‏گويد: امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام دست مرا گرفت و به سوى مقبره به راه افتاديم.چون حضرت وارد صحرا شد نفسى عميق كشيد و فرمود: اى كميل اين دلها ظرفهائى است و بهترين آنها آن دلى است كه گنجايشش بيشتر باشد.آنچه من با تو مى‏گويم حفظ كن و از خاطرات محو مساز.مردم سه دسته هستند: عالمى است عارف به خدا و مربى گم‏گشتگان به وادى حقيقت، و شاگردى است كه در پيروى از آن عالم راه نجات راه مى‏پيمايد، و مردمى هستند نادان و بى‏فكر، اوباش و بى‏منزله و قيمت كه به دنبال هر صدائى كه بلند شود خواه حق و خواه باطل مى‏دوند، و با وزش هر بادى مى‏جنبند، دل آنها به نور علم روشن نشده و به مقام قابل اعتمادى پناه نياورده‏اند» .

در اينجا ملاحظه مى‏شود كه حضرت مردم را منحصر در اين سه دسته نموده‏اند.اول عالم ربانى كه امام يا تربيت‏يافته به دست امام است، آنكه انوار ملكوتيه در دلش تابيده و از هواى نفس بالمره عبور كرده و شيطان خود را تسليم و منقاد نموده و بر اسرار عالم كون آگاه، داراى ضميرى منير و قلبى بيدار، به حيات حق زنده و مربى بشر است.دوم مردمى كه در مقام پيروى از آن عالم ربانى برآمده و قدم در راه سلوك نهاده و به نور او روشن و به همت او در حركت‏اند.سوم بقيه مردم از دانى و عالى كه همه بر اساس پيروى از هواى نفس در مهابط هلاك، ساقط، و در زمره حيوانات محكوم به لذائذ حسيه گشته و از ادراك عوالم قرب يا همت صعود بر آن مدارج و معارج محرومند.و محصل مطلب آنكه مسئوليت و وظيفه امام ربط دلهاى مردم است‏با خدا و دستگيرى و ايصال به مقامات عاليه قرب و لقاء.و البته تدبير شئون اجتماع نيز از مقدمات وصول به اين مرحله است نه غايت از ايجاد و مقصود از آفرينش، و لذا در روايات وارد است كه اگر فرضا در عالم بيش از دو نفر نباشند حتما يكى از آنان بايد امام باشد.

ثقة الاسلام كلينى با سند خود از ابن طيار روايت مى‏كند

قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: لو لم يبق فى الارض الا اثنان لكان احد هما الحجة (119) .

«ابن طيار مى‏گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: اگر در روى تمام زمين باقى نماند مگر دو نفر يكى از آنها حجت‏خدا خواهد بود» .

و نيز با دو سند ديگر يكى از حمزة بن طيار و ديگرى از محمد بن عيسى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

لو بقى اثنان لكان احدهما الحجة على صاحبه (120) .

«اگر دو نفر بمانند، يكى از آنها حتما حجت‏خداى بر آن ديگرى خواهد بود» .

و نيز با سند خود از كرام روايت كند كه

قال: قال ابو عبد الله عليه السلام: لو كان الناس رجلين لكان احدهما الامام.و قال: ان آخر من يموت الامام لئلا يحتج احد على الله عز و جل انه تركه بغير حجة لله عليه (121) .

«حضرت صادق عليه السلام فرمودند: اگر مردم منحصر در دو نفر گردند هر آينه يكى از آنها امام خواهد بود.و از آن دو نفر آن كه ديرتر بميرد امام خواهد بود به علت آنكه هيچ كس بدون حجت الهيه نباشد و در مقابل پروردگار ادعا نكند كه مرا بدون راهنمائى كه مرا به سوى تو دعوت كند گذاردى‏» .

و نيز از يونس بن يعقوب از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه

قال: سمعته يقول: لو لم يكن فى الارض الا اثنان لكان احدهما الحجة (122) .

نكته سوم آن است كه رسول خدا مى‏فرمايد:

لا تخلو الارض منهم

«هيچگاه زمين از امام خالى نيست‏» .

به مفاد اين جمله رواياتى وارد است.محمد بن يعقوب كلينى با سند خود از حسين بن ابى العلاء روايت مى‏كند

قال: قلت لابى عبد الله عليه السلام: تكون الارض ليس فيها امام؟ قال: لا.قلت: يكون امامان؟ قال: لا، الا و احدهما صامت (123) .

«مى‏گويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم: آيا مى‏شود در زمين امام نباشد؟ فرمود: نه.گفتم آيا مى‏شود در روى زمين دو امام باشد؟ فرمود: نه، مگر آنكه يكى از آنها ساكت‏بوده و زمام امور را در دست نگيرد» .

و نيز با سند خود از اسحاق بن عمار روايت كرده است

عن ابيعبد الله عليه السلام قال: سمعته يقول: ان الارض لا تخلو الا و فيها امام كيما ان زاد المؤمنون شيئا ردهم، و ان نقصوا شيئا اتمه لهم (124) .

«مى‏گويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: هيچگاه روى زمين از امام خالى نخواهد بود، براى آنكه اگر مؤمنين در امرى از امور زياده‏روى كنند آنها را به جاى خود در درجه اعتدال برگرداند، و اگر در امرى از امور كوتاهى كنند و نقصانى به بار آورند آن نقيصه را براى آنان تمام كند و آنان را معتدل نمايد» .

و نيز با سند خود از عبد الله بن سليمان عامرى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود:

ما زالت الارض الا و لله فيها الحجة، يعرف الحلال و الحرام و يدعو الناس الى سبيل الله (125) .

«هيچ وقتى از پيدايش زمين تا به حال نگذشته است مگر آنكه از براى خدا در آن حجتى بوده است كه حرام و حلال خدا را به آنها تعليم دهد و مردم را به راه خدا بخواند» .

و نيز با سند خود از ابن مسكان از ابو بصير عن احدهما عليهما السلام روايت كرده است

قال: قال: ان الله لم يدع الارض بغير عالم، و لو لا ذلك لم يعرف الحق و الباطل. (126)

«ابو بصير مى‏گويد: حضرت امام محمد باقر يا حضرت امام جعفر صادق عليهما السلام فرمودند: خداوند زمين را يله و بدون عالم قرار نمى‏دهد و رها نكرده و اگر چنين نبود حق و باطل شناخته نمى‏شد» .

و نيز با سند خود از على بن ابى‏حمزه از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام روايت مى‏كند كه

قال: ان الله اجل و اعظم من ان يترك الارض بغير امام عادل (127) .

«فرمود: خداوند بزرگتر و بلندمرتبه‏تر است از آنكه زمين را بدون امام عادل رها و يله بگذارد» .

نكته چهارم آنكه رسول خدا فرمود:

و لو خلت لانساخت‏باهلها

«اگر زمين از امام تهى باشد تمام اهلش را به كام خود فرو خواهد كشيد» .

ثقة الاسلام كلينى با سند خود از على بن راشد از حضرت ابو الحسن (يعنى حضرت على بن موسى بن جعفر عليهم السلام) روايت كرده است كه

قال: قلت لابى عبد الله عليه السلام: اتبقى الارض بغير امام؟ قال: لو بقيت الارض بغير امام لساخت (128) .

«مى‏گويد: از آن حضرت سئوال كردم: آيا زمين بدون امام باقى خواهد بود؟ فرمود: اگر زمين بدون امام باشد فرو خواهد رفت‏» .

و نيز با سند خود از محمد بن فضيل از حضرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است

قال: قلت له: اتبقى الارض بغير امام؟ قال: لا.قلت: انا نروى عن ابى عبد الله عليه السلام انها لا تبقى بغير امام الا ان يسخط الله تعالى على اهل الارض او على العباد.فقال: لا، لا تبقى اذا لساخت (129) .

مى‏گويد: به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم: آيا زمين بدون امام باقى خواهد بود؟ فرمود: نه.عرض كردم: به ما ازحضرت صادق عليه السلام روايت نموده‏اند كه فرموده است: زمين به غير امام باقى نخواهد بود مگر آنكه غضب خدا بر زمين يا بر بندگانش فرود آيد.حضرت فرمود: اصلا بدون امام نمى‏ماند، و در اين صورت زمين اهلش را در كام خود فرو خواهد كشيد» .

و نيز با سند خود از ابو هراسه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است

قال: لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجت‏باهلها كما يموج البحر باهله (130) .

«حضرت باقر فرمودند: اگر يك ساعت امام از روى زمين برداشته شود زمين مانند موجى كه در دريا پديد آيد و همه مسافران كشتى‏ها را غرق كند به موج درآمده و تمام افراد ساكن روى خود را هلاك خواهد نمود» .

و همچنين با سند خود از معلى بن محمد از وشاء روايت كرده است

قال: سالت ابا لحسن الرضا عليه السلام: هل تبقى الارض بغير امام؟ قال: لا.قلت: انا نروى انها لا تبقى الا ان يسخط الله عز و جل على العباد؟ قال: لا تبقى اذا لساخت (131) .

«وشاء مى‏گويد: از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم: آيا زمين بدون امام باقى خواهد بود؟ فرمود: نه.گفتم: به ما چنين روايت كرده‏اند كه زمين بدون امام نمى‏شود مگر آنكه خدا بر بندگان خود غضب كند.فرمود: اگر زمين بدون امام باشد تمام اهل خود را فرو خواهد برد» .

نكته پنجم آنكه رسول خدا مى‏فرمايد:

و انك لا تخلى الارض من حجة لك على خلقك ظاهر ليس بالمطاع او خائف مغمور.

تا آنكه مى‏فرمايد:

اولئك الاقلون عددا الاعظمون قدرا عند الله.

«و بار پروردگارا تو زمين را از حجت و امام بر بندگانت‏خالى نمى‏گذارى يا حجتى كه ظاهر باشد در ميان مردم ولى مردم از او پيروى نكنند، يا حجتى كه غايب باشد از ميان مردم و ترسناك...اين حجتها چقدر كم‏اند و چقدر درجه و مقام آنها نزد پروردگار بزرگ است‏» .

امير المؤمنين عليه السلام در ذيل همان مكالماتى كه با كميل داشتند هنگام خروج به مقبره در صحرا مى‏فرمايد:

اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته، و كم ذا؟ و اين اولئك؟ اولئك و الله الاقلون عددا و الاعظمون قدرا.يخفط الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظرائهم و يزرعوها فى قلوب اشباههم. هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى.اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاة الى دينه.آه آه شوقا الى رؤيتهم، انصرف اذا شئت (132) .

پس از آن كه امير المؤمنين عليه السلام براى كميل بيان چهار دسته از علماى دنياپرست و ضعيف‏الراى را مى‏نمايد و آرزو مى‏كند كه كسى را يافت كند تا از علوم انباشته در سينه خود به او بياموزد و يافت نمى‏كند و مى‏فرمايد: دنيا از علم خالى شده است آنگاه مى‏فرمايد: «بلى هيچ گاه زمين از حجت‏خدا كه براى خدا قيام كند خالى نخواهد بود خواه آن حجت در بين مردم ظاهر و معروف باشد و خواه غائب و هراسان.خداوند حجت‏خود را هميشه بر روى زمين باقى مى‏دارد براى آنكه ادله توحيد و دلائل و بينات خدا باطل نشود و نسخ نگردد و حجت‏هاى الهيه بر مردم تمام شود.آرى لكن آن حجت‏ها چند نفرند؟ و كجا هستند؟ سوگند به خدا كه تعدادشان بسيار كم ولى قدر و ارج آنها در نزد خدا بسيار بزرگ است.خداوند با دلهاى توانا و نفوس قدسيه آنان آيات و بينات خود را حفظ كرده تا آنها را به هم طرازان خود بسپارند و در دلهاى آنان ذخيره كنند و در قلوب نظائر و اشباه خود تخم توحيد و معارف الهيه و اسرار غيبية را بكارند.درياهاى علم با حقيقت‏بصيرت و درك واقعيت‏به آنها هجوم آورده است، و به روح يقين و مرتبه عاليه ايمان رسيده و آنرا بالمباشرة لمس نموده‏اند، و در نهايت زهد و بى‏اعتنائى به لذات مادى و حسى آنچه را كه مترفين و خوشگذرانها و راحت‏طلبان خشن و سخت مى‏پندارند اينان نرم و لطيف و ملايم مى‏شمرند، و به آنچه مردم نادان و جاهل از آن گريزانند انس و آشنائى دارند.در دنيا فقط با بدنهائى مصاحب هستند و با جسم خود در روى زمين زندگى مى‏كنند ليكن ارواح آنها به ملكوت اعلى پيوسته و جانهاى آنها به عوالم قدس و حرم امن و امان الهى مسكن گزيده است.اى كميل اين دسته فقط خليفه‏هاى الهى بر روى زمين هستند و حجت‏هاى خدا بر كاخ آفرينش و عالم هستى، و اينان دعوت كنندگان به‏سوى خدا هستند و رهبران دين او.آه آه چقدر اشتياق ملاقات و ديدار آنها را دارم. (حالا گفتار من با تو تمام شد) هر زمان كه خواستى برو» .

و كلينى با سند خود از ابو اسحاق از كسى كه مورد وثوق اوست از اصحاب امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه

قال امير المؤمنين عليه السلام: اللهم انك لا تخلى ارضك من حجة لك على خلقك (133)

«حضرت امير المؤمنين عليه السلام عرض مى‏كنند: بار پروردگارا تو زمين خود را هيچ گاه از حجتى بر بندگان خودت خالى نخواهى گذاشت‏» .

و همچنين با سند خود از ابو حمزه ثمالى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است

قال: قال: و الله ما ترك الله ارضا منذ قبض آدم عليه السلام الا و فيها امام يهتدى به الى الله و هو حجته على عباده و لا تبقى الارض بغير امام حجة لله على عباده (134) .

«حضرت باقر فرمودند: سوگند به خدا كه خداوند از روزى كه آدم ابو البشر را به سوى خود برد هيچ گاه زمينى از زمين‏ها را بدون امامى كه مردم را به سوى خدا رهبرى كند و حجت او بر بندگانش بوده باشد خالى نگذارده است، و هيچ‏گاه زمين بدون امامى كه حجت‏بر بندگانش باشد باقى نخواهد بود» .

و نيز چهار روايت‏با سندهاى مختلف از حضرت صادق و حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهم السلام روايت كرده مبنى بر آنكه حجت‏خدا بر بندگان بدون امام تمام نخواهد شد (135) .

مرحوم سيد عليخان در «شرح صحيفه‏» درباره رواياتى كه از طرق عامه راجع به لزوم امام وارد شده است گويد:

اما من طرق العامة فمنه الحديث المشهور المتفق على روايته عن النبى: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية.

و به همين مضمون حاكم تخريج كرده و آن را صحيح شمرده از ابن عمر كه رسول خدا فرمود:

من مات و ليس عليه امام مات ميتة جاهلية.

و ابن مردويه از على عليه السلام تخريج كرده كه:

قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فى قول الله تعالى يوم ندعوا كل اناس بامامهم قال: يدعى كل قوم بامام زمانهم و كتاب ربهم و سنة نبيهم.و ابن عساكر از خالد بن صفوان تخريج كرده است انه قال: لم تخل الارض من قائم لله بحجته فى عباده - انتهى.

نكته ششم - آنكه حضرت رسول در اين حديث اشاره به ظهور قائم آل محمد حضرت حجة بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف نموده مى‏فرمايد:

و لو لم يكن من الدنيا الا يوم واحد لطول الله عز و جل ذلك اليوم حتى يخرج قائمنا فيملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

اين مسئله از مسائل اختصاصى مذهب شيعه نيست‏بلكه يكى از اصول مسلمه اسلام است و طبق مفاد اين حديث احاديث‏بسيارى از بزرگان علماء عامه با سندهاى خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راجع به ظهور حضرت مهدى ارواحنا فداه وارد شده است و ان شاء الله مفصلا در آينده به ذكر آن خواهيم پرداخت.

ديگر از روايات دسته دوم از طبقه هشتم از تفسير آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد حديثى است كه شيخ صدوق با سند خود از موسى بن مسلم از مسعده روايت كرده است.مسعده گويد: من در خدمت‏حضرت صادق عليه السلام بودم كه پيرمردى با شت‏خميده و تكيه به عصا زده وارد شد و بر آن حضرت سلام كرد.حضرت پاسخ سلامش را دادند، سپس پيرمرد گفت: اى فرزند رسول خدا دستت را بده ببوسم، حضرت دست‏خود را دادند و شيخ پير بوسيد و گريه كرد.حضرت فرمودند: اى پيرمرد چرا گريه مى‏كنى؟ پيرمرد گفت: مدت صد سال است كه همواره در انتظار قائم شما هستم، مى‏گويم اين ماه ظهور مى‏كند، و در اين سال ظهور مى‏كند، سنم زياد شده پوستم نازك و استخوانم باريك و ضعيف، و مرگم نزديك و تا به حال در ميان شما خاندان رسول خدا زمانى نگذشته است كه دلم خوش و خرسند باشد، پيوسته شما را كشته و فرارى از شهر به شهر و ديار به ديار ديده‏ام اما دشمنان شما آن قدر در عزت به سر مى‏برند كه گويا با بالهاى خود بر فراز آسمان در پروازند و با اين اوضاع و پيش‏آمدها چگونه من گريه نكنم؟

چشمان حضرت صادق از عبارات اين پيرمرد به اشك سرازير شد و فرمود: اى شيخ اگر خدا تو را زنده بگذارد تا قائم ما را ادراك كنى و او را ببينى چقدر در مقام و منزله بزرگى قرار خواهى گرفت! و اگر قبل از ظهور قائم مرگ تو برسد در روز بازپسين با ثقل محمد محشور خواهى شد، و ما ثقل محمد هستيم (مراد از ثقل چيز مهم و بزرگ است كه شخصيت هر كس به آن بسته است) .

فقال محمد صلى الله عليه و آله و سلم: انى مخلف فيكم الثقلين فتمسكوا بهما لن تضلوا: كتاب الله و عترتى اهل بيتى.

«رسول خدا فرمود: من در ميان شما دو چيز بسيار مهم و بزرگ را به عنوان خلافت مى‏گذارم، اگر به آن دو چنگ زنيد و تمسك جوئيد هيچگاه گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و عترت من اهل بيت من‏» .

پيرمرد گفت: حال كه اين خبر را از شما شنيدم ديگر باكى از مردن ندارم.

پس از آن حضرت فرمودند: اى شيخ بدان كه قائم ما اهل بيت از صلب حضرت امام حسن عسكرى خواهد بود و حسن از صلب على خارج مى‏شود، و على از صلب محمد و محمد از صلب على خارج مى‏شود، و على از صلب موسى خارج مى‏گردد، و موسى اين است، و اشاره به فرزندشان موسى بن جعفر كه در آنجا بود نمودند و فرمودند: موسى از صلب من خارج شده است.ما دوازده نفر امامان، همگى معصوم و پاكيزه هستيم.شيخ گفت: آيا بعضى از شما بر بعضى ديگر افضليت دارد؟ حضرت فرمود: نه، ما همگى در فضل يكسانيم و ليكن بعضى از ما نسبت‏به ديگرى علمش بيشتر است.

ثم قال: يا شيخ و الله لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يخرج قائمنا اهل البيت الا ان الشيعة يقعون فى فتنة و حيرة فى غيبته.هناك يثبت الله على هذا المخلصين.اللهم اعنهم على ذلك (136) .

و «سپس حضرت فرمود: اى پيرمرد! سوگند به خدا كه اگر از عمر دنيا نمانده باشد مگر فقط يك روز، خداوند آن روز را به قدرى طولانى خواهد نمود كه قائم ما اهل بيت‏خارج شود و ظهور كند.و بدان كه شيعيان ما در امتحانات شديد و حيرت عجيبى در زمان غيبت او واقع شوند اما خداوند بندگان مخلصين خود را از شيعه ما بر اقرار و اعتراف به امامت او ثابت‏خواهد نمود.بار پروردگارا شيعيان ما را در صبر و ثبات در غيبت او يارى فرما» .

و نيز شيخ صدوق با اسناد خود از عبد الغفار بن قاسم ابو مريم از ابو هريره روايت كرده است

قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد نزلت هذه الآية:

انما انت منذر و لكل قوم هاد .

فقراها علينا رسول الله، قال: انا المنذر، اتعرفون الهادى؟ قلنا: لا، يا رسول الله.قال: هو خاصف النعل، فطولت الاعناق اذ خرج علينا على عليه السلام من بعض الحجر و بيده نعل رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ثم التفت الينا: الا انه المبلغ عنى و الامام بعدى و زوج ابنتى و ابو سبطى ففخرا.نحن اهل بيت اذهب الله عنا الرجس و طهرنا تطهيرا من الدنس، فقاتل بعدى على التاويل كما قاتلت على التنزيل، هو الامام ابو الائمة الزهد.فقيل: يا رسول الله كم الائمة بعدك؟ قال: اثنا عشر، عدد نقباء بنى اسرائيل، و منا مهدى هذه الامة يملا الله الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، لا تخلو الارض منهم الا ساخت‏باهله (137) .

«ابو هريره گويد: در وقتى كه آيه انما انت منذر و لكل قوم هاد نازل شده بود من به حضور رسول اكرم مشرف شدم، رسول خدا اين آيه را براى ما تلاوت فرمود و سپس فرمود: من منذر و دعوت كننده به سوى خدا هستم، آيا شما هادى و رهبر را مى‏شناسيد؟ عرض كرديم: نه اى رسول خدا.فرمود: راهنما و هادى كسى است كه مشغول پينه زدن كفش‏ها است.در اين حال همه اصحاب گردنهاى خود را بلند نموده كه وصله‏زن كفش‏ها را ببينند كه ناگهان از بعضى از اطاقها على بن ابيطالب عليه السلام بيرون آمد و در دستش نعل رسول خدا بود.در اين حال رسول خدا روى خود را به ما نمود و فرمود: اى مردم آگاه باشيد على است كه نداى مرا به گوش جهانيان مى‏رساند و رسالت مرا به مردم ابلاغ مى‏كند، و اوست امام بعد از من و شوهر دختر من و پدر دو فرزند من، پس چه افتخار بزرگى است.ما اهل بيتى هستيم كه خداوند هر گونه پليدى و آلايشى را از ما دور نموده و ما را به مقام طهارت و پاكى مطلق رسانيده است.على بن ابيطالب بعد از من براى اثبات تاويل قرآن جنگ مى‏كند همچنانكه من براى تنزيل قرآن جنگ كردم. اوست امام و پدر امامان كه همه آنها پاك و بى‏رغبت‏به آمال دنيوى هستند.گفته شد: اى رسول خدا! امامان بعد از شما چند نفرند؟ حضرت فرمود: دوازده نفر به عدد نقباء بنى‏اسرائيل، و مهدى اين امت از ماست.خداوند زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد.هيچ گاه زمين از امام خالى نخواهد بود و گرنه تمام اهل خود را در كام‏خود فرو خواهد كشيد» .

علامه مجلسى پس از آنكه بسيارى از رواياتى را كه در تفسير آيه

انما انت منذر و لكل قوم هاد

وارد شده است روايت كرده به عنوان توضيح و بيان معنى اين روايات گفته است: سيد ابن طاووس رضوان الله عليه در كتاب «سعد السعود» گفته كه: در تفسير اين آيه شيخ محمد بن عباس بن مروان به پنجاه طريق روايت كرده است كه مراد از هادى على بن ابيطالب است.و سپس مجلسى پس از قدرى شرح در پيرامون آيه گويد: احتمال سوم آنكه مراد از منذر رسول خدا و مراد از هادى على است.ابن عباس گويد:

كه رسول خدا دست‏خود را بر سينه خود گذارده و فرمود: انا المنذر و اشاره به شانه على نموده و فرمود: انت الهادى، يا على بك يهتدى المهتدون بعدى.

و البته مخفى نيست كه اين آيه مباركه بعد از ورود اين سلسله مستفيضه از اخبار دلالت مى‏كند كه هيچ زمانى از امام هادى و رهبر امت‏خالى نخواهد بود، و امير المؤمنين عليه السلام خليفه و امام بعد از رسول اكرم است نه غير او.و اين دلالت از چند نقطه نظر است: اول مقابله رسول خدا به اينكه منذر است‏با على به اينكه هادى است.و هيچ عاقل عارف به اسلوب كلام در ترديد نمى‏ماند كه اين مقابله دلالت دارد بر آنكه على بن ابيطالب بعد از رسول خدا قائم مقام او بوده و به آنچه وظيفه آن حضرت در زمان حيات بوده است قيام و اقدام بايد بنمايد.بلكه از اين مرحله دلالت، دلالت‏بيشترى نيز دارد و آن اين كه در اين آيه فقط انذار به رسول خدا نسبت داده شده است اما هدايت و رهبرى كه از انذار قوى‏تر است‏به على عليه السلام واگذار شده است.

دوم از قول رسول خدا كه فرمود: انت الهادى استفاده حصر مى‏شود زيرا كه اگر خبر معرفه باشد دلالت‏بر حصر مى‏كند.و همچنين از قول امير المؤمنين عليه السلام كه فرمود:

انا الهادى الى ما جاء به.

و از قول رسول خدا و الهادى على نيز استفاده حصر مى‏شود زيرا اگر مبتدا معرف به الف و لام باشد افاده حصر مى‏كند.

سوم از تقديم ظرف در قول رسول خدا كه فرمود: بك يهتدى المهتدون نيز استفاده حصر مى‏گردد.و نيز از بسيارى از تعبيراتى كه در مضمون روايات سابق الذكر گذشت از همه اينها استفاده مى‏شود كه مقام امامت و خلافت‏بعد از رسول خدا كه همان هدايت است اختصاص به آن حضرت دارد.و از اينجا استفاده مى‏شود كه‏حديث اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم «اصحاب من مانند ستارگانند به هر يك از آنها اقتدا كنيد هدايت مى‏شويد» از افتراهاى عامه است‏بر رسول خدا، و بسيارى از بزرگان عامه خود اعتراف كرده‏اند كه اين خبر مجعول و ساختگى است.از جمله شارح «شفا» است كه اعتراف به اين معنى نموده و راويان اين حديث را ضعيف شمرده است، و ديگر ابن حزم و ديگر حافظ زين الدين عراقى.و ان شاء الله تعالى بحث آن خواهد آمد (138) .

علامه ميرحامد حسين هندى - رضوان الله عليه - در جزء دوم از جلد دوازدهم كتاب «عبقات الانوار» مفصلا در پيرامون حديث اصحابى كالنجوم بحث و مجعوليت آنرا از جهات عديده اثبات نموده است (139) .

بارى بحث ما در اين قسمت از كتاب فقط راجع به تفسير آيه انما انت منذر و اثبات امامت امير المؤمنين عليه السلام از اين آيه مباركه بود و لذا به روايات وارده در اين موضوع اكتفا شد و گرنه رواياتى كه به مضامين مختلفه دلالت‏بر امامت آن حضرت دارد و رسول خدا بيان فرموده و در جوامع شيعه و سنى مضبوط است از حد احصاء خارج و ما در ابحاث اين كتاب به بعضى از آنها اشاره كرده و خواهيم كرد.

شاعر اهل بيت‏سيد اسماعيل حميرى گويد:

هما اخوان ذا هاد الى ذا و ذا فينا لامته نذير فاحمد منذر و اخوه هاد دليل لا يضل و لا يحير كسابق حلبة و له مظل امام الخيل حيث‏يرى البصير (140)

مى‏گويد: «آن دو (يعنى رسول خدا و على بن ابيطالب) دو برادرند كه آن هدايت مى‏كند مردم را به دين اين و اين در ميان ما براى انذار امت‏خود آمده است.احمد منذر و دعوت كننده، و برادر او هادى و رهبر است، رهبر و راهنمائى است كه ابدا خود در راه متحير نمى‏شود و كسى را گمراه نمى‏كند.مانند اسب سوارى كه ازهمگنان گوى سبقت را ربوده و در پيشاپيش سواران در سايه‏بان خود به منزل مقصود رسيده و در آنجا آرميده است‏» .

و نيز حميرى گويد:

يا احمد الخير الذى انما كان علينا رحمة تنشر حمزة و الطيار فى جنة فحيث ما شاء دعا جعفر منهم و هادينا الذى نحن من بعد عمانا فيه نستبصر لما دجا الدين ورق الهدى و جار اهل الارض و استكبروا ذاك على بن ابى طالب ذاك الذى دانت له خيبر (141)

«پيغمبر خدا، احمد كانون خيرى است كه رحمت‏خدا به وسيله او بر ما افاضه مى‏شود.و حمزه و جعفر طيار در بهشتند و جعفر هر جا را كه بخواهد همانجا براى اوست.و از آنها است راهبر و هادى ما، آن كسى كه به نور ولايت او ديدگان ما بعد از كورى و نابينائى شفا پيدا كرد و راه حق و صراط مستقيم را در وقتى كه تاريكى عميق، دين خدا را پوشيده و هدايت ضعيف شده و تمام مردم روى زمين به ستم و ظلم قيام و استكبار مى‏ورزيدند پيدا كرديم و از جهالت‏بازگشتيم و امامت او را پذيرفتيم، اوست على بن ابيطالب همان كسى است كه خيبر با آن قلاع آهنين و مردان جنگى در مقابل او سست و پست و خاضع شد» .

و نيز حميرى گويد:

من كان فى الدين نورا يستضاء به و كان من جهلها بالعلم شافيها كان النبى بوحى الله منذرها و كان ذا بعده لا شك هاديه (142)

«على بن ابيطالب آن كسى است كه در دين الهى كانونى است از نور كه تمام مردم از او استضائه مى‏كنند و نور مى‏گيرند و مردم را از مرض جهل شفا مى‏بخشد و به دانش و علم، روح آنها را زنده مى‏كند.پيغمبر خدا با وحى الهى مقام انذار را داشته و دعوت به دين خدا مى‏كرده است، و بدون شك و ترديد على بن ابيطالب پس از اوهادى به سوى دين اوست و راهنما به سوى شريعت او» .

ابن ابى الحديد معتزلى در قصيده هفتم از قصائد هفتگانه خود درباره اوصاف عجيبه و مقامات عاليه امير المؤمنين عليه السلام گويد:

الصبر الا فى فراقك يحمل و الصعب الا عن ملالك يسهل يا ظالما حكمته فى مهجتى حتام فى شرع الهوى لا تعدل انفقت عمرى فى هواك تكرما و تضن بالنزر القليل و تبخل ان ترم قلبى تصم نفسك انه لك موطن تاوى اليه و منزل اتظن انى بالاسائة مقلع كيف الدواء و قد اصيب المقتل اعرض و صد و جر فحبك ثابت بتنقل الاحوال لا يتنقل و الله لا اسلوك حتى انطوى تحت التراب و يحتوينى الجندل من لى باهيف قد اقام قيامتى خدله قان و طرف اكحل

تا آنكه مى‏گويد:

و لاهتكن على الهوى ستر الحيا ان الفضيحة فى المحبة اجمل يصفر وجهى حين انظر وجهه خوفا فيدركه الحياء و يخجل

و تا آنجا كه مى‏گويد:

لا تنكروا فيض الدموع فانها نفسى يصعدها الغرام المشعل هى مهجتى تحلل بالبكاء اسفا و طورا بالزفير تحلل

و تا آنكه مى‏گويد:

يا راكبا تهوى به شدنية حرف كما تهوى حصاة من عل هوجاء تقطع جوز تيار الفلا حتى تبوص على يديها الارجل عج‏بالغرى على ضريح حوله ناد لاملاك السماء و محفل فمسبح و مقدس و ممجد و معظم و مكبر و مهلل و الثم ثراه المسك طيبا و استلم عيدانه قبلا فهن المندل و انظر الى الدعوات تصعد عنده و جنود وحى الله كيف تنزل و النور يلمع و النواظر شخص و اللسن خرس و البصائر ذهل و اغضض و غض فثم سر اعجم دقت معانيه و امر مشكل و قل السلام عليك يا مولى الورى نصابه نطق الكتاب المنزل و خلافة ما ان لها لو لم تكن منصوصة عن جيد مجدك معدل

و تا آنجا كه مى‏گويد:

عجبا لهدى الارض يضمر تربها اطواد مجدك كيف لا تتزلزل عجبا لاملاك السماء يفوتها نظرا لوجهك كيف لا تتهيل يا ايها النبا العظيم فمهتد فى حبه و غواة قوم جهل يا ايها النار التى شب السنا منها لموسى و الظلام مجلل يا فلك نوح حيث كل بسيطة بحر يمور و كل بحر جدول يا وارث التوراة و الانجيل و القرآن و الحكم التى لا تعقل لولاك ما خلق الزمان و لا دجى غب ابتلاج الفجر ليل اليل

و تا آنجا كه مى‏گويد:

ان كان دين محمد فيه الهدى حقا فحبك بابه و المدخل

و تا آنجا كه مى‏گويد:

صلى عليك الله من متسربل قمصا بهن سواك لا يتسربل و جزاك خيرا عن نبيك انه الفاك ناصره الذى لا يخذل سمعا امير المؤمنين قصائدا يعنو لها بشر و يخضع جرول الدر من الفاظها لكنه در له ابن الحديد يفصل هى دون مدح الله فيك و فوق ما مدح الورى و علاك منها اكمل (143)

در اين قصيده ابن ابى الحديد به روش شاعر غزل‏سرا كه به عشق معشوق مبتلا و در آتش هجران او در سوز و گداز، و محبوب را در برابر عشق سوزان و ذوق گدازان خود كم‏مهر و بى‏التفات ديده به طورى كه اجازه ورود عاشق مسكين را به هيچ وجه به حرم‏سراى منيع خود نمى‏دهد و حتى از تكلم و التفات و نگاهى كه چون مرهم بر دل خسته اوست دريغ مى‏كند سخن خود را با امير المؤمنين عليه السلام از در شكوه و گلايه باز كرده مى‏گويد: «صبر و شكيبائى قابل تحمل است مگر در فراق تو، و سختيها و شدائد آسان است مگر از ملال تو.

اى جفا پيشه‏اى كه من ترا در ريختن خونم فرمانفرما ساختم و مهر تو را به جان خريده‏ام تا كى توجهى به دل شكسته من نمى‏كنى و دست از بيدادگرى برنمى‏دارى و در صراط عدالت قدمى نمى‏نهى.

من تمام عمر خود را در عشق تو بر باد دادم و نقد حيات خود را در نزد تو باخته‏ام و به جهت عز وصول به اندك نگاهى خشنودم ليكن تو از آن هم دريغ مى‏كنى و به شيوه بخيلان مرا در انتظار ديدار وجه منيرت حسرت‏زده گذارده‏اى.

بدان كه اگر دل رميده مرا به تير محبت‏شكافتى و شكار سر به آستان نهاده خود را به مژگان كينت آغشته به خون نمودى خودت را كشته‏اى چون دل من تنها منزل و ماواى توست.

آيا گمان مى‏كنى كه با جفا و بيداد دست از محبت تو مى‏شويم و دامان خود را از عشق تو تهى مى‏كنم؟ اين گونه علاج‏ها و دواها براى من كه شهيد راه محبت و كشته عشق تو شده‏ام به چه كار آيد؟

روى از من بگردان، مرا از حريمت منع كن، و جور و جفا پيشه‏ساز اما بدان كه مهر تو بر لوح ضميرم نقش بسته و با اينكارها دگرگون نمى‏شود.

سوگند به خدا كه ابدا چاره‏اى براى درد عشق تو نيافته‏ام و آرامش در خود نمى‏بينم تا زمانى كه در زير خاك پنهان شوم و سنگ سنگين قبر جثه مرا در برگيرد.

كيست كه مرا رهبرى كند به آن محبوب كمر باريك معتدل اندامى كه قيامت مرا برپا نموده است، آن محبوبى كه آثار جمال الهى چون شقايق سرخ بر چهره و سرمه مشكين در چشمانش هويداست.سوگند به خدا كه بايد من پرده حيا را در محبت او پاره كنم و ديوانه‏وار فرياد برآورده كار به رسوائى كشم، چون فضيحت و رسوائى در عالم عشق پسنديده‏تر است.

اما مقام جلال او به پايه‏اى است كه چون در رخسارش بنگرم از شدت خوف سيمايم زرد شود و او از چهره زرد من در عالمى از حيا فرو رفته شرمگين گردد.

اشكهاى ريزان مرا بر من خرده مگيريد، اين اشكها جان من است كه آتش عشق فروزان، آنرا از بدن من بالا مى‏برد.اين اشكها روح من است كه گاهى به اشك حسرت و گاهى به ناله جانسوز تبديل و رفته رفته از بين مى‏رود.

اى سوارى كه بر شتر لاغر تندرو يمانى مانند ريگى كه از بلندى با سرعتى هر چه بيشتر به زمين افتد در شتابى و با آن ناقه تندرو از وسط بيابانهاى پهناور چون امواج دريا مى‏گذرى.

با آن ناقه سريعى كه گوئى از شدت سرعت پاهايش بر دست‏هايش سبقت مى‏گيرند به زمين نجف فرود آ، و در كنار ضريحى كه فرشتگان سماوى در اطراف آن دائما به ذكر تسبيح و تقديس و تمجيد و تعظيم و تكبير و تهليل، محفل انسى دارند قرار گير و بوسه بر آن تربت مقدس كه چون عطر بر مشام جان روح‏پرور است‏بزن.

و چوبهاى ضريحش را كه گوئى مانند عود مشك و بخور معطر است‏با دست نياز استلام كن و بوسه زن.

و تماشا كن كه چگونه دعاهاى مستجاب از آن حرم به آسمان بالا مى‏رود و چگونه ملائكه وحى خدا به آنجا از آسمان پائين مى‏آيند.

و چگونه امواج نور در لمعان، و ديدگان متحير و مبهوت، و زبانها لال و عقلها از سرپريده و به وادى حيرت افتاده است.

تو نيز صداى خود را كوتاه كن و چشم خود را به زير انداز چون در اينجا سرى عجيب و مبهم و معنائى دقيق و امرى مشكل است.

و بگو: سلام بر تو اى والى عالم امكان و اى صاحب اختيار خلق كه به تصريح رسول خدا و نص كتاب منزل حائز خلافتى گشتى كه اگر تصريحى نيز در بين نبود غير از مقام مجد و فضل تو كسى را لياقت آن نبود.

عجيب است از روش زمين كه خاكش كوههاى مجد و عظمت تو را در خود پنهان كرده چگونه متزلزل نمى‏شود.

شگفت است از فرشتگان آسمان كه از ادراك لقاى تو محروم مانده‏اند چگونه همچون خاك، پراكنده و پاشيده نمى‏شوند؟ !

اى نبا عظيم كه جمعى در محبت تو راه سعادت پيموده و گروهى در غوايت و جهل و گمراهى درآمدند.

اى آتشى كه به آن موسى بن عمران در شب تار وادى ايمن نور گرفت و شعاع‏آن از شجره بالا رفته آن وادى ظلمانى را تبديل به يك صحنه روشنائى نمود.

اى كشتى نوح در آن وقتى كه بسيط زمين به دريائى مواج مبدل شد كه درياها نسبت‏به آن آب پهناور چون نهر كوچكى مى‏نمودند.

اى وارث تورات و انجيل و قرآن و رموز و حكمتهاى غير قابل ادراك بشر و ملك.

اگر تو نبودى زمان خلق نمى‏شد و تاريكى شب تار پس از روشنائى صبح صادق نبود.

اگر در دين محمد هدايتى باشد حقا محبت تو در ورود و مدخل آن خواهد بود.

خدا رحمت‏بى‏پايان خود را بر تو فرستد، جامه‏هائى از فضل و شرف در بر كردى كه جز تو كسى در بر نكرد.

و از ناحيه پيغمبرت تو را جزاى خير دهد آن پيمبرى كه تو را براى خود يار و ياورى يافت كه هيچ گاه لكه سرافكندگى و كست‏خوردگى بر دامنش ننشست.

اى امير المؤمنين اين قصائدى را كه درباره تو سروده‏ام بشنو، قصائدى كه از سرودن آن امثال بشر و جرول (حطيه شاعر) ناتوانند.

از عبارات اين اشعار در شاهوار مى‏ريزد ليكن درى كه ابن ابى‏الحديد آنرا با سبكى بديع و نظمى لطيف به رشته درآورده است.

اين قصائد درباره تو از مدح خدا پائين‏تر است و بالاتر از مدحى كه خلايق به آن ستوده شده‏اند، و در عين حال مقام مجد و عظمت تو بالاتر از اين است و بايد بهتر از اين را درباره تو سرود» .

و نيز ابن فارض عارف مشهور مصرى گويد:

ذهب العمر ضياعا و انقضى باطلا اذ لم افز منكم بشى‏ء غير ما اوليت من عقد و لا عترة المبعوث من آل قصى (144)

در مقام مناجات با خدا كه اين رباعى را به عنوان گلايه و در عين حال شكرانه سروده است مى‏گويد: «اى پروردگار! عمر من به باطل گذشت و ضايع شد چون از ذات مقدس تو بهره‏اى نيافتم.مگر بهره‏اى كه از عقد ولاى عترت‏محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه از آل قصى مبعوث به رسالت‏شده است‏به من عنايت گرديده است‏» .

اللهم اجعلنا من رفقاء محمد و آله الطاهرين عليهم السلام و اخلف على عقبنا فى الغابرين و ارحمنا برحمتك يا ارحم الراحمين. هذه بضاعة مزجاة الى باب مدينة العلم و منار الانام و غاية الهدى امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام

كه در رمضان سنه يك هزار و سيصد و نود و پنج هجريه قمريه موفق شدم كه به عنوان مواعظ در مسجد براى مردم بگويم.و نيز خدا مرا توفيق داد كه در همان رمضان آنرا به رشته تحرير درآوردم.

غرض نقشى است كز ما بازماند كه هستى را نمى‏بينم بقائى مگر صاحبدلى از روى رحمت كند در حق درويشان دعائى

يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين.

و انا العبد الراجى السيد محمد حسين الحسينى الطهرانى