امام شناسى ، جلد سوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۵ -


درس سى و ششم و سى و هفتم

تفسير آيه «و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالح ين و حسن اولئك رفيقا»

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (1)

«و كسانى كه خدا و رسول را اطاعت كنند البته با افرادى كه خداوند به آنها عنايت نموده يعنى با پيمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران هستند و ايشان چقدر رفقاى نيكوئى براى آنان خواهند بود» .

از اين آيه استفاده مى‏شود كه لازمه اطاعت‏خدا و رسول، يك نوع اتحاد معنوى و روحى است كه با خاصان درگاه و محرمان حريم انس و حرم امان او حاصل مى‏شود.چون روح اطاعت، تسليم در مقابل مطاع است، و به هر درجه كه اطاعت قوى‏تر شود اندكاك مطيع در حقيقت مطاع بيشتر، و تا به حدى كه اگر درجه اطاعت‏به اندازه‏اى بالا رود كه مطيع ابدا از خود راى و اراده‏اى نداشته باشد، بلكه حقا اراده و راى مطاع در وجود او حاكم و مستولى شود، در اين صورت بدون شك به علت فناء در ذات مطاع، معيت و اتحاد روحى با افرادى كه در اين مسير با او همقدم بوده و به اين درجه فائز شده‏اند پيدا خواهد نمود.زيرا از تاخر و تقدم زمانى عالم ماده كه از لوازم ماده است اگر صرف‏نظر شود، در سير روحى و معنوى بين سابقين‏و لا حقين تقدم و تاخرى نيست.همه با يكديگر در عالم فوق زمان كه عالم عبور از ملكات طبع و غرائز است و بالاخره عبور از شوائب ربوبيت و وصول به مقام رفيع عبوديت مطلقه، مشترك، و رفيق سفر و يار و همراه خواهند بود، و بنابراين در مقصد نيز كه مقام لقاى حضرت احديت است‏با هم بوده و بين ارواح آنان يك نوع معيت روحى و خلوص و صميميت فطرى و يك نوع اتحاد حقيقى پيدا خواهد گشت.و لذا آن صفات و خصوصيات و اخلاق و آداب كه در بعضى مشهود است در بعض دگر نيز مشهود و معلوم مى‏گردد.

حضرت ابراهيم عليه السلام عرض مى‏كند:

فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم (2) .

«اى پروردگار...كسانى كه از من پيروى كنند آنها از من خواهند بود و كسانى كه مخالفت ورزند پس به درستى كه امر آنها به دست توست و تو آمرزنده و مهربانى‏» .

اين اتحاد و يگانگى در اثر اطاعت كه طبق كلام ابراهيم تابعان را از جنس خود ابراهيم قرار مى‏دهد، ناشى از تسليم روحى و معنوى است گرچه از نقطه نظر مادى و خارجى با او پيوند خويشاوندى نداشته باشند، و به عكس اگر آن اتحاد و معيت روحى نباشد و اختلاف روحى بين دو بدن حكم‏فرما باشد پيوند رحميت و خويشاوندى مثمر ثمر نخواهد بود.

و نادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى و ان وعدك الحق و انت احكم الحاكمين قال يا نوح انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح فلا تسئلن ما ليس لك به علم انى اعظك ان تكون من الجاهلين (3) .

چون طوفان در زمان نوح عالم را گرفت و آب بر سر كوه‏ها بالا آمد و پسر نوح حاضر نشد در كشتى بنشيند و تمرد نمود، همينكه نزديك بود غرق شود، «نوح به درگاه خدا فرياد كرد و گفت: اى خداى من اين فرزند من از اهل بيت من است (كه وعده دادى آنها را از عذاب نجات دهى) و البته وعده تو حق است و تو راستين‏ترين حكم‏كنندگانى (و البته طبق وعده خود فرزند مرا از غرق رهائى ده) .خداوند خطاب فرمود: اى نوح اين فرزند تو از اهل بيت تو نيست‏بلكه او عملى ناشايسته است، و تقاضاى امرى كه تو را در آن علم و اطلاعى نيست منما، من تو را پند مى‏دهم كه بشنوى و از مردم جاهل و نادان نباشى‏» .

در اين آيات چون فرزند نوح توافق روحى با پدر نداشت‏با وجود قرابت و پيوند متصل و بدون فاصله او را از اهل او خارج شمرده و بيگانه تلقى فرموده است.

در بسيارى از روايات با مضامين مختلفه وارد شده است كه شيعيان ائمه عليهم السلام از آنها هستند، و از زيادى گل طينت آنها سرشته شده‏اند.و در بسيارى از روايات وارد شده كه آنها همنشين و هم صحبت‏بلكه هم درجه ما در بهشت‏اند.

از «جامع الاخبار» (4) از جابر بن عبد الله انصارى روايت است كه مى‏گويد:

سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: ان الله تعالى خلقنى و خلق عليا و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة عليهم السلام من نور، فعصر ذلك النور عصرة فخرج منه شيعتنا فسبحنا و سبحوا، و قدسنا و قدسوا، و هللنا فهللوا، و مجدنا فمجدوا، و وحدنا فوحدوا (5) - الحديث.

شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مى‏فرمود: خداوند تعالى مرا و على بن ابيطالب را و فاطمه را و حسن و حسين را و ائمه عليهم السلام را از نورى ايجاد فرمود، و سپس آن نور را فشرد و شيعيان ما از آن نور پديد آمدند.پس ما خدا را تسبيح كرديم و شيعيان ما نيز تسبيح كردند، و ما خدا را تقديس كرديم و شيعيان ما تقديس كردند، و ما لا اله الا الله گفتيم و خدا را به وحدانيت‏خوانديم شيعيان ما نيز تهليل گفتند، و ما خدا را تمجيد نموده، بزرگ داشتيم شيعيان ما نيز تمجيد كردند، و ما خدا را به يگانگى و وحدت خوانديم شيعيان ما نيز خدا را به وحدت و يگانگى خواندند» .

اين روايت‏به خوبى مى‏رساند كه در ارواح شيعيان و ائمه و رسول خدا يك نوع تلائم و توافقى است‏به طورى كه سرشت و طينت آنها از سرشت و خميره رسول خدا و ائمه بوده است.بنابراين بايد ديد شيعيان كه داراى اين اندازه طهارت روح هستند چه كسانى هستند و مزاياى خلقى و روحى آنها كدام است؟

صفات و نشانه‏هاى شيعه اهل البيت عليهم السلام

از مرحوم صدوق در كتاب «توحيد» از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام روايت است كه فرمود:

انما شيعتنا من شيعنا، و اتبع آثارنا، و اقتدى باعمالنا (6) .

«حقا كه فقط شيعيان ما كسانى هستند كه از ما پيروى كنند و گام خود را به جاى گام ما گذارند، و از آثار و اخلاق ما متابعت كنند، و اقتدا به كردار ما بنمايند» .

و از «قرب الاسناد» حميرى روايت است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمودند:

امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلاة كيف محافظتهم عليها، والى اسرارنا كيف حفظهم لها عند عدونا، و الى اموالهم كيف مواساتهم لاخوانهم فيها (7) .

«شيعيان ما را در اول وقتهاى نماز امتحان كنيد كه چگونه است مراقبت و محافظت آنها بر آن اوقات، و ديگر آنكه چگونه اسرار ما را در نزد دشمنان ما حفظ ميكنند، و ديگر آنكه مواساتشان در اموال خود با برادران دينى آنها چگونه است‏» .

و از كتاب «كافى‏» نقل است‏با اسناد خود از جابر بن يزيد جعفى (ره) از حضرت امام باقر عليه السلام كه:

قال لى: يا جابرا يكتفى من ينتحل التشيع ان يقول بحبنا اهل البيت؟ فوالله ما شيعتنا الا من اتقى الله و اطاعه و ما كانوا يعرفون الا بالتواضع و التخشع و الامانة و كثرة ذكر الله و الصلاة و الصوم و البر بالوالدين و التعهد للجيران من الفقراء و اهل المسكنة و الغارمين و الايتام و صدق الحديث و تلاوة القرآن (8) و كف الالسن عن الناس الا من خير و كانوا امناء عشايرهم فى الاشياء.

قال جابر: فقلت: يا ابن رسول الله ما نعرف اليوم احدا بهذه الصفة!

فقال عليه السلام: يا جابر لا تذهبن بك المذاهب، حسب الرجل ان يقول احب عليا و اتولاه ثم لا يكون مع ذلك فعالا؟ فلو قال: انى احب رسول الله - فرسول الله خير من علي - ثم لا يتبع سيرته و لا يعمل بسنته ما نفعه حبه اياه شيئا، فاتقوا الله و اعملوا لما عند الله، ليس بين الله و بين احد قرابة، احب العباد الى الله عز و جل اتقاهم و اعملهم بطاعته، يا جابر فوالله ما يتقرب الى الله تبارك و تعالى الا بالطاعة، و ما معنا براءة من النار و لا على الله لاحد من حجة، من كان لله مطيعا فهو لنا ولى، و من كان لله عاصيا فهو لنا عدو، لا تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع. (9)

«جابر گويد: حضرت امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود: اى جابر آيا براى تشيع همين بس است كه كسى ادعا كند محبت ما اهل بيت را؟ سوگند به خدا كه شيعيان ما نيستند مگر افرادى كه تقواى خدا پيشه گيرند و او را اطاعت كنند.شيعيان ما شناخته نمى‏شوند مگر به تواضع و خشوع دل، و نگاهدارى امانت، و به زياد ياد خدا كردن، و به زياد روزه گرفتن، و نماز خواندن، و احسان به پدر و مادر نمودن، و مراعات فقراى از همسايگان را نمودن، و از حال آنها با خبر بودن، و از حال مسكينان و قرض داران و يتيمان با اطلاع بودن، و به آنها رسيدگى كردن، و در گفتار از راستى تجاوز نكردن، و تلاوت قرآن كردن (10) و زبان را از گفتگوى با مردم مگر چيزهائى كه راجع به خير آنها است‏بازداشتن، و افراد امين و مورد اعتماد اقوام خود بودن در همه چيزها.

جابر گويد: عرض كردم اى فرزند رسول خدا ما در امروز كسى را به اين صفت كه بيان مى‏فرمائى نمى‏شناسيم.

حضرت فرمود: اى جابر آراء و مذاهب فكر تو را خراب نكند و تو را در شك در نياورد.آيا براى انسان همين قدر كافى است كه بگويد: من على را دوست دارم و ولايت امر او را قبول دارم و در عين حال عمل به دستورات او نكند؟ و اگر كسى بگويد: من رسولخدا را دوست دارم - با آنكه معلوم است كه رسول خدا از على بهتر است - در صورتى كه عمل به سنت رسول خدا نكند اين محبت و دوستى براى او فائده‏اى ندارد.بنابراين تقواى خدا را پيشه سازيد، و به آنچه خدا فرموده عمل بنمائيد.بين خدا و كسى قرابت و خويشاوندى نيست، محبوبترين بندگان در نزد خدا پرهيزكارترين آنهاست، و عامل‏ترين آنها به دستورات خدا.اى جابر سوگند به خدا بنده‏اى نمى‏تواند به خدا نزديك گردد مگر به فرمانبردارى از اوامر او، و با ما چنين قدرت و اختيارى نيست كه كسى را از آتش برى سازيم، و هيچ بنده‏اى بر خدا نمى‏تواند حجتى اقامه كند.كسى كه مطيع خداباشد او دوست ماست، و كسى كه گناه كند او دشمن ماست، و كسى را قدرتى نيست كه به ولايت ما برسد مگر به عمل صالح و اجتناب از افعال ناپسند» .

و از «امالى‏» شيخ طوسى روايت است‏با سند متصل خود از سليمان بن مهران

قال: دخلت على الصادق جعفر بن محمد و عنده نفر من الشيعة و هو يقول: معاشر الشيعة كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتكم و كفوها عن الفضول و قبح القول. (11)

سليمان بن مهران اعمش گويد: «من بر حضرت جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام وارد شدم و در نزد آن حضرت جماعتى از شيعيان بودند و آن حضرت به آنها مى‏فرمود: اى جماعت‏شيعه! شما هميشه با كردار پسنديده و افعال شايسته زينت ما باشيد به طورى كه هر كس شما را ببيند و اخلاق ستوده شما را مشاهده كند به ما نزديك گردد، و تحسين و تمجيد نمايد.و هيچگاه موجب بدنامى ما نشويد كه به كردار زشت‏خود، مردم، ما را هم كه معلم شما هستيم بد بدانند، و از دين خدا منحرف شوند.زبانهاى خود را از گفتار بيجا و بى‏فائده حفظ كنيد، و از افشاى سر خوددارى نمائيد، و از زياده‏گوئى و كلام زشت و طعن و سب و شتم و لمز و همز جلوگيرى كنيد» .

و از كتاب «مشكاة‏» با سند خود از مهزم روايت است كه مى‏گويد:

دخلت على ابى عبد الله عليه السلام فذكرت الشيعة فقال: يا مهزم انما الشيعة من لا يعدو سمعه صوته، و لا شجنه بدنه، و لا يحب لنا مبغضا، و لا يبغض لنا محبا، و لا يجالس لنا غاليا، و لا يهر هرير الكلب، و لا يطمع طمع الغراب، و لا يسال الناس و ان مات جوعا، المتنحى عن الناس، الخفى عنهم، و ان اختلفت‏بهم الدار لم تختلف اقاويلهم، ان غابوا لم يفقدوا (12) ، و ان حضروا لم يؤبه بهم، و ان خطبوا لم يزوجوا، يخرجون من الدنيا و حوائجهم فى صدورهم، ان لقوا مؤمنا اكرموه، و ان لقوا كافرا هجروه، و ان اتاهم ذو حاجة رحموه، و فى اموالهم يتواسون. ثم قال: يا مهزم قال جدى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لعلى رضوان الله عليه:

يا على كذب من زعم انه يحبنى و لا يحبك، انا مدينة العلم و انت الباب، و من اين تؤتى المدينة الا من بابها (13) .

مهزم مى‏گويد: «بر حضرت امام جعفر صادق عليه السلام وارد شدم و سخن از شيعه به ميان آوردم حضرت فرمود: اى مهزم شيعه آن كسى است كه صدايش از گوشش تجاوز نكند (كنايه از آنكه با مردم به تندى و خشونت‏سخن نگويد)، و غصه و تعب او از بدنش نگذرد، (كنايه از آنكه بار و اندوه خود را بر ديگران تحميل نكند)، و دشمن ما را دوست و دوست ما را دشمن نگيرد، و با افرادى كه درباره ما غلو مى‏كنند مجالست ننمايد، و مانند سگ صداى خود را بلند نكند، و مانند كلاغ در جمع‏آورى مال طمع نورزد، و از مردم چيزى نطلبد گرچه از گرسنگى بميرد، و از مردم غافل و دنياپسند دورى كند، و گفتار همه آنان يكى باشد گرچه در مكان‏هاى مختلف زندگى كنند، (و مردمى بى‏سر و صدا و بى‏هوا و آشوب به طورى كه) اگر غائب شوند كسى سراغ آنها را نگيرد، و اگر حضور داشته باشند كسى به آنها التفات نكند، و چون زن خواهند به آنها ندهند، از دنيا خارج شوند و حاجتهاى آنان در سينه‏هاشان باشد، اگر با مؤمنى برخورد كنند او را گرامى دارند، و اگر با كافرى ملاقات كنند از او دورى گزينند، و اگر حاجتمندى بدانها روى آورد او را مورد رحمت‏خود قرار دهند، و در اموال خود بين برادران ايمانى خود مواسات كنند.

سپس حضرت فرمود: اى مهزم جد من رسول خدا به على بن ابى طالب - عليه السلام فرمود: اى على دروغ مى‏گويد كسى كه مى‏پندارد مرا دوست دارد و تو را دوست نداشته باشد.من شهر علم هستم و تو در آن شهرى، و از كجا مى‏توان داخل در شهر شد بدون ورود از در آن؟ !» .

و نظير اين روايت را با مختصر اختلافى در لفظ در كتاب «كافى‏» (14) بيان مى‏كند.

و از «كافى‏» با سند خود از مفضل روايت است كه:

قال قال ابو عبد الله عليه السلام: اياك و السفلة فانما شيعة على من عف بطنه و فرجه، و اشتد جهاده، و عمل لخالقه، و رجا ثوابه، و خاف عقابه، فاذا رايت اولئك فاولئك شيعة جعفر (15) .

مفضل مى‏گويد كه: حضرت صادق عليه السلام به من گفتند: «با مردم پست و رذل منشين، شيعه على كسى است كه شكم و فرج خود را حفظ كند و از عفت‏خارج نشود، و جهادش در راه خدا شديد باشد، و كارهاى خود را براى خدا انجام دهد، و به ثواب او اميدوار، و از عذاب او ترسان باشد.اگر جماعتى را ديدى كه اين صفات در آنها بود بدان كه آنها شيعه جعفر بن محمد هستند» .

و از «امالى‏» شيخ طوسى از حضرت رضا از پدرانش از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه به خيثمه فرمودند:

ابلغ شيعتنا انا لا نغنى عن الله شيئا، و ابلغ شيعتنا انه لا ينال ما عند الله الا بالعمل، و ابلغ شيعتنا ان اعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره، و ابلغ شيعتنا انهم اذا قاموا بما امروا انهم هم الفائزون يوم القيامة (16) .

«به شيعيان ما ابلاغ كن كه ما نمى‏توانيم شما را از طاعت‏خدا بى‏نياز نموده در رحمت داخل كنيم، و به شيعيان ما برسان كه درجات و مقاماتى كه در نزد خداست‏به دست نمى‏آيد مگر با عمل صالح، و به شيعيان ما برسان كه حسرت‏مندترين مردم در روز بازپسين كسى است كه وصف عدل و نيكى را كرده لكن خودش عمل ننموده و غير آنرا بجا آورده است، و به شيعيان ما برسان كه اگر به آنچه به آنها امر شده است عمل كنند رستگاران در روز قيامت‏خواهند بود» .

و از «كافى‏» با سند خود از حضرت على بن الحسين عليهما السلام روايت است كه فرمود:

وددت و الله انى افتديت‏خصلتين فى الشيعة لنا ببعض لحم ساعدى: النزق و قلة الكتمان. (17)

حضرت سجاد فرمودند: «سوگند به خدا راضى هستم كه از شيعيان ما دو صفت زشت‏بيرون شود: يكى سبكى و زود به غضب آمدن، و ديگرى كم سر نگاهداشتن، و در مقابل مقدارى از گوشتهاى بازوى خود را فدا بدهم‏» .

چون در سابق معمول بود كه اسير چيزى را فدا مى‏داد و در مقابل آن آزاد مى‏شد، و اگر هيچ نداشت مقدارى از گوشت‏خود يا استخوان، و اگر هيچ راضى نمى‏شد كشته مى‏شد.حضرت مى‏فرمايد: اين دو صفت‏به قدرى بر من ناگوار است و بر ضرر من و شيعيان ماست كه براى آنكه شيعيان را از اين دو صفت مبرى سازم حاضرم و دوست دارم در مقابل، مقدارى از گوشتهاى ست‏خود را بدهم.

و از «كافى‏» با اسناد متصل خود روايت است از عمرو بن ابى مقدام

قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: خرجت انا و ابى حتى اذا كنا بين القبر و المنبر اذا هو باناس من الشيعة فسلم عليهم ثم قال: انى و الله لاحب رياحكم و ارواحكم فاعينونى على ذلك بورع و اجتهاد، و اعلموا ان ولايتنا لا تنال الا بالورع و الاجتهاد، من ائتم منكم بعبد فليعمل بعمله، انتم شيعة الله و انتم انصار الله و انتم السابقون الاولون و السابقون الآخرون و السابقون فى الدنيا و السابقون فى الآخرة، قد ضمنا لكم الجنة بضمان الله عز و جل و ضمان رسول الله، و الله ما على درجة الجنة اكثر ارواحا منكم، فتنافسوا فى فضائل الدرجات، انتم الطيبون و يساؤكم الطيبات، كل مؤمنة حوراء عيناء، و كل مؤمن صديق، و لقد قال امير المؤمنين لقنبر: يا قنبر ابشر و بشر و استبشر فوالله لقد مات رسول الله و هو على امته ساخط الا الشيعة.الا و ان لكل شى‏ء عزا و عزا لاسلام الشيعة، الا و ان لكل شى‏ء دعامة و دعامة الاسلام الشيعة، الا و ان لكل شى‏ء ذروة و ذروة الاسلام الشيعة، الا و ان لكل شى‏ء سيدا و سيد المجالس مجالس الشيعة، الا و ان لكل شى‏ء شرفا و شرف الاسلام الشيعة، الا و ان لكل شى‏ء اماما و امام الارض ارض تسكنها الشيعة (18)

الحديث.

«عمرو بن ابى مقدام گويد كه: شنيدم حضرت صادق عليه السلام مى‏فرمود: من با پدرم براى رفتن به مسجد رسول خدا از منزل خارج شديم و وقتى كه در بين قبر و منبر بوديم جماعتى از شيعيان در آنجا مجتمع بودند.پدرم بر آنها سلام كرد و پس از آن فرمود: سوگند به خدا من بوى شما را و روح شما را دوست دارم، شما در اين امر مرا با ورع و اجتهاد خود يارى كنيد.بدانيد كه به ولايت ما كسى نمى‏رسد مگر با ورع و اجتهاد.اگر فردى از شما به بنده‏اى اقتدا كند بايد طبق روش او رفتار كند.شما شيعه خدا هستيد، شما ياران خدا هستيد، شما سابقون اولين هستيد، شما سابقون آخرين هستيد، شما سابقون در دنيا و سابقون در آخرت به سوى بهشت هستيد.ما براى شما بهشت را به ضمان خدا و ضمان رسول خدا ضمانت كرديم.سوگند به خدا كه هيچ ارواحى بيشتر از شما در درجات بهشتى نيست، پس در كسب فضائل و مكارم از ديگران سبقت گيريد، و گوى مسابقه را بربائيد.شما پاكانيد، و زنان شما پاكانند، هر زن مؤمنه‏اى حوريه‏اى است زيبا و داراى چشمان درشت، و هر مرد مؤمنى صديقى است در اين امت.

امير المؤمنين عليه السلام به قنبر فرمود: اى قنبر بشارت باد تو را و خوشحالى و سرور، سوگند به خدا كه رسول خدا از دنيا رفت و بر امتش غضبناك بود مگر بر شيعيان، آگاه باش براى هر چيزى عزتى است و عزت اسلام شيعه است، و براى هر چيزى ستون و تكيه‏گاهى است و تكيه‏گاه اسلام شيعه است، و براى هر چيزى نقطه اوج و بلندى‏اى است و اوج اسلام شيعه است، و از براى هر چيزى آقا و رئيسى است و رئيس مجالس مجالس شيعه است، و براى هر چيزى شرفى است و شرف اسلام شيعه است، و براى هر چيزى پيشوائى است و پيشواى زمين‏ها زمينى است كه در آن شيعه زيست مى‏كند» .

و از «خصال‏» صدوق با سند خود از ابو مقدام از حضرت امام محمد باقر روايت‏شده است كه فرمود:

يا ابا المقدام انما شيعة على الشاحبون الناحلون الذابلون، ذابلة شفاههم، خميصة بطونهم، متغيره الوانهم، مصفره وجوههم، اذا جهنم الليل اتخذوا الارض فراشا، و استقبلوا الارض بجباههم، كثير سجودهم، كثير دموعهم، كثير دعاؤهم، كثير بكاؤهم، يفرح الناس و هم محزونون (19) .

حضرت فرمودند: «اى ابو مقدام حقا مطلب از اين قرار است كه شيعيان ما كسانى هستند كه رنگ چهره آنان از بسيارى روزه و عبادت خدا زرد شده و لاغر و ضعيف شده‏اند، و طراوت و شادابى رخسار آنان از بين رفته، لبهاى آنان از بسيارى ذكر و فكر خشكيده، شكم‏هاى آنان خالى، رنگهاى آنان پريده، سيماى آنان زردشده.چون شب فرا رسد و سياهى جهان را بپوشاند زمين را فراش خود قرار مى‏دهند، و با پيشانى به روى زمين در مقابل حضرت معبود به سجده مى‏افتند، سجده آنان بسيار است، قطرات اشك آنان ريزان است، دعاى آنان بسيار است، گريه آنان فراوان است، مردم همگى در خوشى و مسرت و غفلت‏بسر مى‏برند ولى آنها در دل حزن و اندوه (از عدم وصول به مطلوب و لقاى خدا) دارند» .

و از «امالى‏» شيخ طوسى و «ارشاد» مفيد با سندهاى متصل خودشان روايت است كه:

روى ان امير المؤمنين عليه السلام خرج ذات ليلة من المسجد و كانت ليلة قمرآء فام الجبانة و لحقه جماعة يقفون اثره، فوقف عليهم ثم قال: ما انتم؟ قالوا: شيعتك يا امير المؤمنين، فتفرس فى وجوههم ثم قال: فمالى لا ارى عليكم سيمآء الشيعة؟ قالوا: و ما سيماء الشيعة يا امير المؤمنين؟ قال: صفر الوجوه من السهر، عمش العيون من البكاء، حدب الظهور من القيام، خمص البطون من الصيام، ذبل الشفاه من الدعاء، عليهم غبرة الخاشعين (20) .

امير المؤمنين عليه السلام شبى از مسجد خارج شدند و قصد كردند كه به جبانه (كه محلى است) بروند.آن شب شب ماهتابى بود، جماعتى از مردم به دنبال آن حضرت حركت كرده و به آن حضرت رسيدند.حضرت ايستادند و سئوال كردند: شما چه كسانيد؟ عرض كردند: از شيعيان تو هستيم اى امير المؤمنين.حضرت يك نگاه عميقى در صورت آنها انداخت و فرمود: پس چرا در صورتهاى شما علامت‏شيعيان را نمى‏بينم؟ گفتند: اى امير المؤمنين نشانه‏هاى شيعه چيست؟

حضرت فرمود: شيعيان زرد چهره‏اند از زيادى بيدارى شبها براى عبادت خداوند عز و جل، از شدت گريه از چشمهايشان ريزش آب و اشك مشهود است پشت‏هايشان از زيادى قيام و نماز خميده، شكم‏هايشان از بسيارى روزه به پشت چسبيده، لبهايشان از كثرت دعا خشكيده، و بر سيما و صورت آنان گرد و غبار خشوع و تذلل نشسته است‏» .

از كتاب «صفات الشيعه‏» صدوق نقل است كه او روايت مى‏كند از پدرش با اسناد متصل خود از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه:

قال: كان على بن الحسين قاعدا فى بيته اذ قرع قوم عليهم الباب فقال: يا جارية انظرى من بالباب؟ فقالوا: قوم من شيعتك، فوثب عجلا حتى كاد ان يقع فلما فتح الباب و نظر اليهم رجع فقال: كذبوا فاين السمت فى الوجوه، اين اثر العبادة، اين سيمآء السجود؟ انما شيعتنا يعرفون بعبادتهم و شعتهم، قد قرحت العبادة منهم الآناف و دثرت الجباه و المساجد، خمص البطون، ذبل الشفاه، قد هيجت العبادة وجوههم، و اخلق سهر الليالى و قطع الهواجر جثثهم، المسبحون اذا سكت الناس، و المصلون اذا نام الناس، و المحزونون اذا فرح الناس (21) .

«حضرت امام زين العابدين عليه السلام در اطاق خود نشسته بودند كه ناگهان جماعتى در خانه را زدند، حضرت به كنيز خود فرمودند: اى جاريه ببين در پشت در كيست؟ آن جماعت گفتند: طايفه‏اى از شيعيان تو هستيم، حضرت به طورى با عجله و سرعت‏براى باز كردن در از جاى خود برخاستند كه نزديك بود به زمين پرت شوند.چون حضرت در را باز كردند و به آنها نظر نمودند برگشتند و گفتند: اين جماعت دروغ مى‏گويند، چرا علائم تشيع در صورت آنها نيست؟ آثار عبادت كجاست؟ و آن علامت و نشانه عبوديت در چهره‏هاى آنان كجاست؟ شيعيان ما به عبادتشان شناخته مى‏شوند، و به تغيير رنگ صورت، بينى‏هاى آنان در اثر سجده و اشك قرحه‏دار شده، و صورتهاى آنان كهنه و خراب گشته، و پيشانى‏هاى آنها نيز از حال و وضع اصلى خارج شده، شكم‏هاى آنان به پشت چسبيده، لبانشان خشكيده، آثار عبادت صورتهاى آنها را متغير كرده، و آثار كهنگى و فتور بدن در اثر شب زنده‏دارى و پيمودن روزهاى گرم (به روزه‏دارى و عبادت) در آنان پديدار گشته، آنها مشغول تسبيح‏اند زمانى كه مردم اكت‏باشند، و نمازگزارند وقتى كه مردم درخواب باشند، و در دل غم و غصه دارند وقتى كه مردم خوشحالند» .

از «احتجاج‏» شيخ طبرسى از حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

قدم جماعة فاستاذنوا على الرضا عليه السلام و قالوا: نحن من شيعة على عليه السلام فمنعهم اياما ثم دخلوا، قال لهم: ويحكم انما شيعة امير المؤمنين عليه السلام الحسن و الحسين و سلمان و ابوذر و المقداد و عمار و محمد بن ابى بكر الذين لم يخالفوا شيئا من اوامره (22) .

«جماعتى بر حضرت رضا عليه السلام وارد شدند و گفتند: ما شيعيان على هستيم، حضرت چند روز آنها را نپذيرفتند و اجازه ورود ندادند، و سپس داخل شدند.حضرت فرمود: واى بر شما، شيعيان امير المؤمنين عليه السلام حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابى بكر هستند كه ابدا مخالفت اوامر آن حضرت را ننموده‏اند» .

و اين روايت را به طور مشروح در «تفسير امام‏» (23) آورده است.و مرحوم مجلسى در باب صفات الشيعه مرقوم داشته كه حضرت ابى محمد الحسن العسكرى عليه السلام فرمايد: «در وقتى كه مامون ولايت عهدى را به حضرت رضا سپرد دربان بر آن حضرت داخل شده و عرض كرد كه: جماعتى در خانه ايستاده و از شما اذن دخول مى‏طلبد و مى‏گويند: ما شيعه على هستيم.حضرت فرمودند: من مشغولم آنها را از دخول منصرف نما، آنها را منصرف كرد.فرداى آنروز آمدند و عين كلمات ديروز را بيان كردند، باز آنها را منصرف نموده اجازه دخول نداد، و همين طور مى‏آمدند و حضرت اجازه ورود نمى‏فرمود تا آنكه دو ماه طول كشيد و سپس از ملاقات با حضرت مايوس شدند و به دربان گفتند: به مولاى خود بگو: ما شيعيان پدر تو على بن ابيطالب هستيم و دشمنان، ما را در اين مدت دراز كه ما را راه ندادى شماتت كردند، و ما آماده‏ايم كه برگرديم لكن ديگر در شهر خود نمى‏توانيم زندگى كنيم از شدت خجلت و شرمندگى و شكستگى‏اى كه به ما وارد شده است، چون تحمل و صبر بر شماتت دشمنان و زخم زبان آنها را نداريم. حضرت به حاجب فرمود: اجازه بده وارد شوند، آنها داخل شده و سلام كردند، حضرت پاسخ نفرمود و اذن نشستن نداد، و به حال وقوف متوقف بودند.عرض كردند: اى فرزند رسول خدا اين جفاى بزرگ واستخفاف چيست كه بر ما روا مى‏دارى؟ بعد از آنكه در اين مدت طولانى ما را از لقاى خود محروم نمودى ديگر براى ما چه آبروئى خواهد بود؟ حضرت فرمود: بخوانيد اين آيه را كه:

و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير (24) .

«آنچه از مصائب به شما رسيده از ناحيه خود شما بوده و خداوند از بسيارى از آنها چشم‏پوشى كرده است‏» .

من در اين امر اقتدا به پروردگار خود عز و جل نموده‏ام، و به رسولخدا، و به امير المؤمنين و امامان بعد از آن حضرت، بنابر اين شما را مورد عتاب خود قرار دادم.عرض كردند: به چه علت اى فرزند رسول خدا؟ حضرت فرمود: چون شما ادعا كرديد كه ما شيعيان امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام هستيم، واى بر شما، شيعه امير المؤمنين حسن است و حسين و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد بن ابى‏بكر، آن كسانى كه ابدا در موردى از موارد مخالفت امر آن حضرت را نكردند و هيچ كارى كه موجب ملالت آن حضرت بوده و نهى فرموده بود به جاى نياوردند، و شما مى‏گوئيد: ما شيعه هستيم، و در اكثر از كردار خود مخالفت مى‏كنيد، در بسيارى از واجبات كوتاهى مى‏نمائيد، در اداى قسمت مهمى از حقوق برادران دينى خود كه اخوان فى الله هستند كوتاهى مى‏كنيد، و جائى كه نبايد تقيه كنيد تقيه مى‏كنيد، و جائى كه بايد تقيه كنيد تقيه را ترك مى‏نمائيد.اگر مى‏گفتيد: ما از مواليان و دوستان امير المؤمنين هستيم و از دوستان دوستان آن حضرت و از دشمنان دشمنان آن حضرت، من گفتار شما را رد نمى‏كردم و شما را به حضور خود مى‏پذيرفتم، و لكن ادعاى مقام و منزلت عظيمى نموديد كه اگر هر آينه افعال شما با اين گفتارتان تطبيق نكند هلاك خواهيد شد مگر آنكه خداى رحيم با رحمت‏خود شما را عفو كند و از اين گناه بگذرد.

عرض كردند: يابن رسول الله، به سوى خدا استغفار مى‏كنيم و از اين ادعاى مهم توبه مى‏نمائيم بلكه فقط مى‏گوئيم همچنانكه مولاى ما حضرت رضا به ما تعليم نموده است: ما از دوستان شما و دوستان اولياى شما، و از دشمنان دشمنان شما هستيم.حضرت فرمود: مرحبا بكم يا اخوانى و اهل ودى، ارتفعوا، ارتفعوا، ارتفعوا، فما زال يرفعهم حتى الصقهم بنفسه. «آفرين بر شما، خوش آمديد اى برادران من، واى اهل محبت و دوستى من، برخيزيد بيائيد، بيائيد، بيائيد، و همين طور حضرت آنها را به سوى خود كشيد تا آنكه آنها را پهلوى خود بدون فاصله نشانيد، و سپس به حاجب فرمود: چند مرتبه آنها را از آمدن و داخل شدن بازداشتى؟ عرض كرد: شصت مرتبه، فرمود: حال شصت مرتبه متوالى و پى در پى به سوى آنها رفت و آمد كن و در هر مرتبه به آنها سلام كن و سلام مرا نيز برسان، بدرستى كه آنها به واسطه توجه و استغفارى كه نمودند تمام گناهان خود را درباره اين ادعاى بزرگ محو و نابود كردند، و مستحق مراتب كرامت‏شدند چون از محبين و مواليان ما هستند، اينك از حال آنها و حال عيالات آنها پرسان شو، و آنچه سزاوار است از نفقات و هدايا و تحف و صله به آنان اعطاء كن، و در رفع گرفتارى‏هاى آنان بكوش‏» . (25)

و از كتاب «صفات الشيعه‏» صدوق با اسناد خود روايت است از ابو العباس دينورى، از محمد ابن حنفيه كه او روايت كند كه: «بعد از واقعه جنگ جمل كه امير المؤمنين عليه السلام وارد بصره شدند، احنف بن قيس غذائى تهيه كرد و خدمت آن حضرت و اصحاب آن حضرت پيغامى فرستاده و دعوت كرد.حضرت تشريف آورد و فرمود: اصحاب مرا بخوان كه در اينجا بيايند.جماعتى با خشوع آمدند كه از شدت عبادت مانند مشكهاى پوسيده بودند.احنف بن قيس عرض كرد: يا امير المؤمنين اين چه واقعه‏اى است كه بر آنها فرود آمده، آيا از كمى غذا و گرسنگى است‏يا از ترس جنگ به اين حال در آمده‏اند؟ حضرت فرمود: چنين نيست اى احنف، خداوند جماعتى را در دنيا برگزيده كه از دنيا اعراض كنند و دل در مقام عبوديت، فقط به ساحت او دهند مانند كسانى كه قيامت را مشاهده كرده باشند، و از اهوال قيامت قبل از مشاهده آن باخبر شوند، و در اين صورت نفس‏هاى خود را بر تحمل مشكلات در راه رضاى خدا آماده كرده‏اند، و چون ياد صبح روز حشر را كنند كه در مقام عرض در پيشگاه خدا قرار گيرند در خيال خود گذرانند يك تنوره عظيمى از آتش سر برون كرده و همه خلائق به سوى خدا محشور و مجتمع‏اند، و نامه عمل آنها كه تمام فضائح كردارها در آن نگاشته شده در مقابل ديدگان همه مردم باز شده است، پس نزديك است كه جان آنها مانند شمع آب شود يا دلهاى آنان با بالهاى ترس و وحشت‏در پرواز آيد، و عقلهاى آنان در وقتى كه ديگهاى شدت انقطاع به سوى خدا و قصد و عزم حرم او به جوش آيد از سرهاى آنان بيرون شود.آنان مانند شخص واله و پريشان در دل شبهاى تار به ناله و آه درآيند، و از خوف آنچه نفسهاى آنان بر آن اطلاع حاصل نموده به درد و تعب آيند.

بنابراين روزگار خود را در دنيا مى‏گذرانند با بدنهاى خشك و نحيف، و دلهاى محزون، و صورتهاى گداخته، و لبهاى خشكيده، و شكم‏هاى خالى و به پشت چسبيده، گمان مى‏كنى كه آنها مست‏اند.در دل شبهاى تار با تاريكى شب همراز و هم‏نياز، خشوع در مقابل حضرت بارى دلهاى آنها را آب كرده و بدنهايشان مانند مشكهاى پوسيده نحيف و لاغر گرديده، در ظاهر و پنهان كارهاى خود را براى خدا خالص كرده‏اند، و در عين حال دلهاى آنان از فزغ در امن و امان نيامده بلكه مانند كسانى كه اطاقهاى اموال خود را مواظبت مى‏كنند آنها دل خود را مراقبت مى‏نمايند.اگر آنها را در شبهاى تارشان ببينى در حالى كه چشم همه مردم به خواب رفته، و صداها ساكت‏شده و حركات ساكن گشته، و مرغان در آشيانه‏هاى خود آرميده خواهى ديد كه چگونه ترس از روز قيامت و وعيد پروردگار خواب را از ديدگان آنها ربوده است، كما قال سبحانه:

افامن اهل القرى ان ياتيهم باسنا بياتا و هم نائمون.

پس به جهت آن تجلى مقام عظمت در روز قيامت، از خواب بر مى‏خيزند با ترس و فزع، و به نماز مى‏ايستند با گريه و آه و اشك و ناله.گاهى به ذكر و تسبيح، گاه دگر در محراب عبادت مى‏گريند، و ناله مى‏زنند، و در شب تاريك و بى‏سر و صدا ايستاده گريه مى‏كنند.اگر ببينى اى احنف آنها را كه در شبها چگونه برپا مى‏ايستند تا به حدى كه پشت آنها خم مى‏شود، و وقتى كه فقرات آيات قرآن را در نمازشان تلاوت مى‏كنند ناگهان صداى ناله و فرياد آنها بالا مى‏رود و آتش عشق سوزان از دهان آنها زبانه مى‏كشد، گويا در آن وقت آتش تا حلقوم آنها را احاطه كرده، و زمانى كه ناله مى‏كنند گويا زنجيرهاى آتشين به گردنهاى آنها فرود آمده است.و اگر آنها را در روز ببينى خواهى يافت افرادى را كه در روى زمين به آرامش و ملايمت راه مى‏روند و با مردم به نيكوئى سخن مى‏گويند، و زمانى كه با جاهلان برخورد كنند سلام نموده و به مسالمت مى‏گذرند، و زمانى كه از لغوى عبور كنند بزرگوارانه و كريمانه مرور مى‏نمايند.پاهاى خود را از رفتن به مواضع تهمت زنجير كرده‏اند، و زبانهاى خود را از آنكه در آبرو و اعراض مردم تكلم كنند لال نموده‏اند، و گوشهاى خود را از شنيدن سخن بيجا و بيهوده كر كرده‏اند، و چشمان خود را به فرو بستن از معاصى سرمه نموده‏اند، و ايشان عازم حركت و سفر به سوى حرم خدا و حريم لقا و دار السلامى هستند كه كسى كه در آن وارد شود از هر شك و اندوهى رهائى يافته و در امان است.

سپس حضرت از مكان و محل آنها در بهشت‏به احنف بيان فرمودند و بعضى از اوصاف بهشت را توضيح دادند و پس از آن فرمودند: اى احنف اگر آنچه را كه در ابتداى كلام خود بيان كردم فراموش كنى و در مقام عمل نباشى هر آينه تو نيز از لباسهاى آتشين كه از قير سياه آتشين بافته شده روز قيامت در برخواهى نمود، و بين اين عذاب و خوردن فلز گداخته دور خواهى زد، و از مشروبات داغ و شديد الغليان در كام تو خواهند ريخت.اى احنف چه بسيار افرادى روز قيامت در ميان آتش به دار آويخته و خرد شوند، و چه بسيار صورتهائى كه قطعه قطعه شده و متغير اللون بر خرطوم و بينى آنان كوفته شده.غل‏هاى جامعه دست‏هاى آنها را خورده و نابوده كرده، و طوق آتشين به گردن آنها پيوند خورده و چسبيده.اگر ببينى اى احنف آنها را كه چگونه پريشان و سرگردان در وادى‏هاى جهنم سرازير شوند، و از كوههاى جهنم بالا روند در حالى كه از مقطعات قطران و تكه‏هاى آتش براى آنان لباس ساخته و در بر خود نموده‏اند و با سنگهاى آتش و شياطين آتشين قرين و يار شده، و زمانى كه استغاثه كنند به بدتر از اين حالت ماخوذ شوند، آتشى چنان سخت آنها را خواهد گرفت و عقرب‏ها و مارهاى آتشين بر آنان بسته خواهد شد، و اگر ببينى كه منادى از طرف پروردگار ندا كند و به بهشتى‏ها بگويد: اى اهل بهشت و نعمتهاى بهشتى، و اى اهل زينتهاى بهشت و جامه‏هاى بهشتى در بهشت جاودان زيست كنيد كه ديگر مرگ و نيستى براى شما نيست، در اين حال اميد جهنمى‏ها به كلى قطع گردد، و تمام درهاى رحمت و بهشت‏به روى آنان بسته گردد، و راه‏ها و اسباب نجات منقطع شود.در آن هنگام چه بسيار پيرمردانى فرياد زنند: و اشيبتاه، و چه بسيار جوانانى فرياد زنند و اشباباه، و چه بسيار زنانى فرياد كنند: وافضيحتاه.

پرده و حجاب‏هائى كه روى عمل زشت آنها را گرفته پاره شود، و چه بسيارافرادى در آن روز بين طبقات دوزخ فرو روند و محبوس گردند.چه بسيار شدائدى كه تو را در كام خود فرو برد و لباس تن تو گردد بعد از آنكه در دنيا لباس كتان در بر مى‏كردى و آب سرد در كوزه بر فراز ديوار نهاده مى‏خوردى، و از غذاهاى رنگارنگ تناول مى‏نمودى، اينك لباسهاى آتشين يك موى نرم در بدن تو باقى نگذارده مگر آنكه آنرا سفيد نموده، و چشمى كه با آن به محبوب خود تماشا مى‏كردى آنرا از حدقه بيرون آورده، اينست آنچه خدا براى مجرمان معين فرموده، و آن است آنچه كه خدا براى متقيان آماده و تهيه نموده است‏» (26) .

بارى شيعيان به علت اخلاص در عبادت نورى در قلب آنان ظاهر مى‏گردد كه حقايق را درك مى‏كنند، حقايقى كه درك آن براى ساير مردم محال است.

از «تفسير عياشى‏» از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه آن حضرت فرمود:

انما شيعتنا اصحاب الاربعة الاعين عين فى الراس و عين فى القلب، الا و الخلائق كلهم كذلك، الا ان الله فتح ابصاركم و اعمى ابصارهم (27) .

«شيعيان ما داراى چهار چشم هستند، دو چشم در سر، و دو چشم در دل.متوجه باشيد كه همه بندگان خدا چنين‏اند لكن خدا چشم دل شما شيعيان را باز كرده و چشم دل ديگران را نابينا نموده است‏» .

و از «محاسن‏» برقى از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه:

ان لكل شئى جوهرا و جوهر ولد آدم محمد صلى الله عليه و آله و سلم و نحن و شيعتنا (28) .

«از براى هر چيزى حقيقت و جوهرى است و جوهر فرزندان آدم محمد صلى الله عليه و آله و سلم است، و ما هستيم و شيعيان ما هستند» .

و نيز از «محاسن‏» از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه به فضيل بن يسار كه از خواص شيعيان و روات آن حضرت بود فرمودند:

انتم و الله نور فى ظلمات الارض (29) .

«سوگند به خدا كه شما نور هستيد در ظلمات زمين‏» .

و نيز از «محاسن‏» نقل است از على بن عبد العزيز از حضرت صادق عليه السلام كه مى‏فرمود:

و الله انى لاحب ريحكم و ارواحكم و رؤيتكم و زيارتكم، و انى لعلى دين الله و دين ملائكته فاعينوا على ذلك بورع، انا فى المدينة بمنزلة الشعيرة [الشعرة] اتقلقل حتى ارى الرجل منكم فاستريح اليه (30) .

«سوگند به خدا كه من بوى شما را دوست دارم، و ارواح شما را دوست دارم، و زيارت و ديدار شما را دوست دارم، و حقا كه من بر دين خدا و دين فرشتگان خدا هستم، اى شيعيان، شما مرا بر اين دين يارى كنيد.من در تمام مدينه مانند يك دانه جو تك و تنها هستم، در تمام مدينه حركت مى‏كنم تا يكى از شما را ببينم و با ملاقات و ديدار او استراحت‏خاطر برايم حاصل شود» .

و از كتاب «كنز الفوائد» كراجكى با اسناد خود نقل است از ابو حمزه ثمالى از مردى از قوم او كه اسمش يحيى بن ام طويل است، از نوف بكالى كه مى‏گويد: «براى من نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام حاجتى پيدا شد و محل حضرت را از جندب بن زهير و ربيع بن خثيم و برادرزاده او همام بن عبادة بن خثيم كه از اصحاب برانس بود جويا شدم، همگى براى ملاقات امير المؤمنين روانه شديم و با خود اعتماد داشتيم كه آن حضرت را زيارت خواهيم نمود، پس به آن حضرت رسيديم در وقتى كه از منزل خارج شده و براى نماز عازم مسجد بود.و در حالى كه ما با آن حضرت به سوى مسجد مى‏آمديم به چند تن از مردان فربه برخورد كرديم كه در مطالب فكاهى فرو رفته و بعضى با بعضى مزاح و شوخى نموده و بعضى از كارهاى لهو را انجام مى‏دادند.چون نزديك بود كه امير المؤمنين عليه السلام به آنها برسد به سرعت‏برپا برخاسته و سلام كردند.حضرت جواب سلام فرمود و پس از آن فرمود: شما كه هستيد؟ عرض كردند: جماعتى از شيعيان تو اى امير المؤمنين، حضرت براى آنها دعاى خير نمود و سپس فرمود: چرا من در چهره‏هاى شما آثار و علائم شيعيان خود را نمى‏بينم؟ و نشانه‏هاى زينت محبين ما اهل بيت را مشاهده نمى‏كنم؟ آن جماعت از روى حياء از دادن پاسخ خوددارى نمودند.نوف بكالى گويد: جندب بن زهير و ربيع بن خثيم به آن حضرت متوجه شده عرض كردند: علامات و صفات شيعيان شما چيست اى امير المؤمنين؟ حضرت از پاسخ آنها كوتاهى فرمود و فقط فرمود: اى دو مردى كه با من مذاكره داريد از خدا بپرهيزيد و نيكوئى و احسان را پيشه خود سازيد چون خداوند تبارك و تعالى با كسانى است كه تقوا پيشه خود ساخته و با كسانى كه احسان را شعار و عمل خود قرار داده‏اند.

همام بن عباده كه مرد عابد و كوشائى بود عرض كرد: تو را سوگند مى‏دهم به آن خدائى كه شما اهل بيت را گرامى داشت و از خواص حرم خود قرار داد و از الطاف و عنايات خود بهره‏مند ساخت و شما را بر بندگان به درجات و مراتبى بس بلند تفضيل و برترى داد كه براى ما اوصاف شيعيان خود را بيان فرمائى.حضرت فرمود: اى همام سوگند نخور من بزودى براى همه شما اوصاف آنها را بيان خواهم كرد.حضرت دست همام را گرفته و داخل مسجد شد و دو ركعت نماز مختصر ولى كامل بجاى آورد و نشست و رو به ما كرد و تمام جمعيت اطراف آن حضرت گرد آمدند.حمد خداى را به جاى آورد و تحيت و درود بر پيامبر فرستاد و فرمود:

اما بعد حقا خداوند جل ثناؤه و تقدست اسماؤه بندگان خود را آفريد، و عبادت خود را بر آنها لازم گردانيد، و اوامر خود را بر آنها تكليف فرمود، و ارزاق و معيشت را بين آنها تقسيم كرد، و در دنيا هر يك را در مقام و محلى معين قرار داد، در حالى كه در تمام اين كارها و عنايت‏ها از مردم بى‏نياز بوده، نه طاعت اطاعت كننده‏اى به او فائده مى‏رساند، و نه معصيت معصيت كننده بر او ضررى وارد مى‏كند...

و سپس راوى، كلام آن حضرت را ادامه مى‏دهد تا آنكه مى‏گويد: امير المؤمنين عليه السلام دست‏خود را بر دوش همام گذارد و فرمود: بدان كسى كه از شيعيان اهل بيت‏سئوال كند آن اهل بيتى كه خدا هرگونه رجس و پليدى را از آنان برده و آنها را پاك و پاكيزه نموده است، پس آنها عارفين به خدا هستند، و عاملين به امر خدا، و اهل فضايل و كمالات، گفتار آنان صواب، و لباس آنها ميانه و معمولى، و رويه و روش آنها تواضع...و حضرت صفات آنها را مفصلا يكايك به طور مشروح شمرد و حالات روحى و ملكات نفس و مشاهدات غيبى آنها را بيان فرمود تا آنكه فرمود:

اولئك عمال الله و مطايا امره و طاعته و سرج ارضه و بريته، اولئك شيعتنا و احبتنا و منا و معنا، الا هاه شوقا اليهم.

آنان عمال خدا، و مركب‏هاى امر خدا و طاعت‏خدا هستند، و چراغهاى درخشان در زمين خدا و در ميان بندگان خدا.آنان شيعيان و محبان ما هستند و از ما هستند و با ما هستند.آه چقدر مشتاق ديدارشان هستم.ناگهان همام صيحه‏اى زد و غش كرده به روى زمين افتاد، چون او را حركت دادند ديدند مرغ روحش از دنيا مفارقت كرده است، رحمة الله عليه.

ربيع بن خثيم عموى او شروع به گريه و زارى نموده و عرض كرد: چقدر با سرعت مواعظ تو اى امير المؤمنين برادرزاده مرا هلاك كرد! اى كاش من جاى او بودم و به اين فيض نائل مى‏شدم.

حضرت فرمودند: مواعظ بليغه اين طور اهلش را مى‏يابد و به آنها مى‏رسد.سوگند به خدا من بر او خوف داشتم و از اين مواعظ احتمال موت او را مى‏دادم.

شخصى گفت: اى امير المؤمنين پس چرا خودت اين طور نشدى و اين مواعظ در تو چنين اثرى نگذارد؟ حضرت فرمود: اى واى بر تو براى هر كس اجلى معين شده كه نمى‏تواند از آن تخلف ورزد، و براى آن اجل، سببى معين گشته كه نمى‏توان از آن تجاوز كرد.آرام باش و ديگر از اين سخنان بر زبان نياور، اين كلمات را شيطان بر زبان تو دميده است.

نوف گويد: امير المؤمنين عصر آن روز بر جنازه او نماز خواندند و بر جنازه او حاضر شدند و ما با آن حضرت بوديم.

راوى اين حديث‏به نقل از نوف مى‏گويد:

من روزى نزد ربيع بن خثيم رفتم و مطالبى را كه نوف به من گفته بود براى ربيع ذكر كردم، ربيع آنقدر گريست كه نزديك بود جانش از قالب بيرون آيد، و گفت: برادر من نوف آنچه را كه گفته راست گفته، موعظه امير المؤمنين و واقعه‏اى كه اتفاق افتاد در امر همام در حضور من و در مقابل ديدگان من بود، و من در سعه و فراخى عيش بودم كه آن موعظه آن را تيره ساخت و هيچ شدتى براى من نبود مگر آنكه موجب گشايش آن شد» (31) .

و همچنين از «امالى‏» شيخ طوسى از نوف بكالى روايت است كه

قال: قال لى على عليه السلام: يا نوف خلقنا من طينة طيبة و خلق شيعتنا من طينتنا، فاذا كان يوم القيامة الحقوا بنا.قال نوف: فقلت: صف لى شيعتك يا امير المؤمنين، فبكى لذكرى شيعته، و قال: يا نوف شيعتى و الله الحكماء العلماء بالله و دينه العاملون بطاعته و اوامره (32) - الحديث.

نوف مى‏گويد كه: «امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام به من فرمود: اى نوف ما از سرشت پاكى آفريده شده‏ايم و شيعيان ما از سرشت ما آفريده شده‏اند، و چون قيامت‏برپا گردد به ما ملحق شوند.نوف مى‏گويد: عرض كردم: اى امير المؤمنين شيعيان خود را براى من توصيف كن.آن حضرت گريست چون نام شيعيان او را بردم و حالات آنها را از خاطر گذرانيد و فرمود: اى نوف سوگند به خدا شيعيان من حكماء هستند و علماء بالله و به دين خدا هستند، عمل كنندگان به اوامر خدا و مطيع به طاعت پروردگار - تا آخر حديث‏» .

ابو نعيم اصفهانى در «حلية الاولياء» ج 1 ص 86 گويد:

حدثنا احمد بن على بن محمد، عن...عن مجاهد قال: شيعة على الحكماء العلماء، الذبل الشفاه، الاخيار الذين يعرفون بالرهبانية من اثر العبادة.

و نيز گويد:

حدثنا محمد بن عمرو بن سلم، عن...عن على بن الحسين قال: شيعتنا الذبل الشفاه، و الامام منا من دعا الى الله.

و از كتاب «فضايل‏» ابن شاذان و كتاب «روضة‏» در فضايل از عبد الله بن ابى اوفى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حديث مى‏كند كه فرمود: چون خداوند عز و جل ابراهيم خليل را خلق كرد پرده عالم غيب را از مقابل ديدگان آن حضرت برداشت و نظر به جانب عرش خدا كرد، نورى را مشاهده كرد.گفت اى پروردگار من و اى مولاى من اين نور چيست؟ خدا خطاب فرمود: اى ابراهيم اين محمد برگزيده من است.ابراهيم عرض كرد: اى پروردگار من و اى سيد من در طرف اين نور نور ديگرى مى‏بينم؟ خطاب رسيد: اين على است كه يارى كننده دين من است.ابراهيم عرض كرد: اى خداى من و اى مولاى من در پهلوى اين دو نور، نور ديگرى مى‏بينم اين نور چيست؟ خطاب رسيد: اى ابراهيم اين فاطمه است كه در دنبال پدر و شوهرش قرار گرفته و تمام محبان خود را از آتش غضب خدا جدا خواهد نمود.ابراهيم‏عرض كرد: دو نور ديگر در پشت‏سر اين سه نور مى‏بينم، خطاب رسيد: اى ابراهيم اين‏ها حسن و حسين هستند كه به دنبال پدر و مادر و جد خود قرار گرفته‏اند.ابراهيم عرض كرد: پروردگار من و آقاى من نه نور ديگر مى‏بينم كه اطراف و گرداگرد اين پنج نور را گرفته و به دور آنها حلقه زده‏اند، خطاب رسيد: اى ابراهيم آنان ائمه طاهرين از اولاد آن انوار هستند.

عرض كرد: پروردگار من و سيد من به چه نامهائى آنها در دنيا شناخته مى‏شوند؟ خطاب رسيد اى ابراهيم اول آنها على بن الحسين است، و ديگر محمد فرزند على، و جعفر فرزند محمد، و موسى فرزند جعفر، و على فرزند موسى، و محمد فرزند على، و على فرزند محمد، و حسن فرزند على، و محمد فرزند حسن كه قائم و مهدى است.عرض كرد: پروردگار من و آقاى من در اطراف اين انوار نورهاى بى‏شمارى را مى‏بينم كه غير از تو كسى قادر بر شمارش آنها نيست.خطاب رسيد: اى ابراهيم آنها شيعيان اين انوار و محبان آنها هستند.عرض كرد: پروردگار من آنها به چه علامت و نشانه‏اى شناخته مى‏شوند؟ خطاب آمد: به پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز، و به بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم، و به قنوت برداشتن قبل از ركوع، و به سجده شكر، و به انگشترى در دست راست نمودن.ابراهيم عرض كرد: خدايا مرا نيز از شيعيان آنها و از محبان آنها قرار ده.خطاب آمد: تو را از شيعيان آنها قرار دادم، پس اين آيه را خدا درباره او فرستاد:

و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربه بقلب سليم‏» (33) .

مرحوم محدث قمى فرموده است كه: شيخ ما در «مستدرك‏» از كتاب «غيبت‏» فضل بن شاذان اين روايت را نقل كرده و در آخرش فرموده كه: مفضل بن عمر مى‏گويد: «براى ما روايت‏شده است كه چون ابراهيم عليه السلام احساس كرد كه مرگ او رسيده است اين خبر و مكاشفه روحى را براى اصحاب خود گفت و سپس به سجده افتاد و در سجده جان به جان آفرين تسليم كرد» (34) .

و از كتاب «كافى‏» نقل است‏با سلسله سند متصل خود از ابى يحيى كوكب الدم، از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام

قال: ان حواريى عيسى كانوا شيعته، و ان شيعتنا حواريونا، و ما كان حوارى عيسى باطوع له من حوارينا لنا، و انما قال عيسى للحواريين: من انصارى الى الله؟ قال الحواريون: نحن انصار الله، فلا و الله ما نصروه من اليهود و لا قاتلوهم دونه، و شيعتنا و الله لم يزالوا منذ قبض الله عز ذكره رسوله صلى الله عليه و آله و سلم ينصروننا و يقاتلون دوننا و يحرقون و يعذبون و يشردون فى البلدان، جزاهم الله عنا خيرا» (35) .

«حضرت صادق عليه السلام فرمودند: حواريون حضرت مسيح عيسى بن مريم شيعيان او بودند، و شيعيان ما حواريون ما هستند، و حواريون عيسى نسبت‏به اوامر او مطيع‏تر از حواريون ما نسبت‏به ما نيستند.عيسى به حواريون گفت: ياران من در راه خدا كيستند؟ آنها پاسخ دادند: ما ياران خدا هستيم.سوگند به خدا كه او را يارى نكردند و از دست‏يهود رها ننمودند، و در مقابل يهود براى حفظ او شمشير نزدند.و اما شيعيان ما قسم به خدا از آن روزى كه خداوند پيغمبرش را قبض روح فرمود دائما ما را يارى كردند، و براى حفظ ما در مقابل ما شمشير زدند، و در آتش سوزان محترق شدند، به انواع عذاب‏ها و شكنجه‏ها معذب گشتند، و در شهرها آواره و پريشان شدند، خداوند به خاطر ما به آنان جزاى خير مرحمت فرمايد» .

پى‏نوشتها:‌


1. سوره نساء: 4- آيه 69.

2. سوره ابراهيم 14- آيه 36.

3. سوره هود 11- آيه 45 و 46.

4. كتاب «جامع الاخبار» منسوب به صدوق است و در اين انتساب ترديد بسيار است، و ظاهرا مستند به يكى از پنج نفر علماى ديگر است كه همه آنها امامى وثقه هستند.در مقدمه كتاب «بحار الانوار» متعرض ترديد شده است.

5. «بحار الانوار» طبع كمپانى ج 7 ص 355.

6. «بحار الانوار» ج 3 ص 394.

7. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 141.

8. در كتاب «بحار الانوار» قلادة القرآن است و ظاهرا تصحيف شده است.

9. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 148.

10. بنابر نسخه «بحار» : و قلاده عمل به قرآن را به گردن انداختن.

11. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 142.

12. در اين طبع از «بحار» لم يفقدوا آمده است، ولى در طبع حروفى كه ج 68 ص 179 است لم يفتقدوا آمده است و اين لفظ ظاهرا اقرب است، زيرا معنايش اين مى‏شود كه: در وقت غيبتشان، كسى از آنها سراغ نمى‏گيرد، گرچه لفظ لم يفقدوا نيز غلط نمى‏باشد.

13. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 150.

14. همان كتاب.

15. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 152.

16. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 164.

17. «بحار الانوار» ج 15 كتاب العشرة ص 137.

18. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 123.

19. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 141.

20. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 142.

21. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 147.

22. «بحار الانوار» ج 6 ص 75 به نقل از «احتجاج‏» .

23. در نسبت اين تفسير به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كلام بسيار است، و چون متضمن بعضى از مطالبى است كه از هر عالمى فضلا از امام صادر نمى‏شود نمى‏توان آن را به امام نسبت داد.مرحوم بلاغى (ره) در مقدمه تفسير خود «الآء الرحمن‏» شواهدى بر عليه صحت اين تفسير و استنادش به امام اقامه مى‏فرمايد.

24. سوره شورى 42- آيه 30.

25. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 144.

26. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 148 باب صفات الشيعة، و «بحار الانوار» ج 3 كتاب المعاد ص 254.

27. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الاخلاق ص 31.

28. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 109.

29. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 109.

30. همان.

31. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 153.

32. «بحار الانوار» ج 15 كتاب الايمان ص 149.

33. «بحار الانوار» ج 9 ص 124.و آيه شريفه در سوره صافات 37- آيه 83 و 84.

34. «سفينة البحار» ج 1 ص 732 ماده «شيع‏» .

35. «بحار الانوار» ج 5 ص 398.