امام شناسى ، جلد دوم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۴ -


درس هيجدهم

امام انسان واصل به مقام توحيد است و قرآن به واسطه امام هادى بشر است

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر ذلك خير و احسن تاويلا (1) .

امام، مربى انسان به اعلى درجه كمال و آخرين نقطه از ذروه توحيد و مقام معرفت است و چون انسان به حق آفريده شده است‏بايد امام به حق راهنما و موصل آدمى بدين ذروه گردد و الا كسى ديگر كه ما دون مقام معرفت و توحيد و درجات قرب است از اين نصيب بى‏بهره است.

خلقت عالم هستى و انسان بر اساس حق است

توضيح اين معنى آنكه خداوند مى‏فرمايد:

ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (2) .

«ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنهاست را نيافريديم مگر به حق‏» .

و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا (3) .

«ما آسمان و زمين و آنچه بين آن‏ها است را باطل نيافريديم اين گمان كسانى است كه روى حق را پوشانيده و كافر شده‏اند».

از اين آيات استفاده مى‏شود كه خلقت موجودات عبث و لهو و بيهوده نبوده، و روى غرض صحيح و منظور اصيلى آفريده شده‏اند و در اين حقيقت هيچ موجودى مستثنى نشده است.تمام اين دستگاه آفرينش و جهان خلقت‏بر اساس حق به وجود آمده‏اند از كوچك و بزرگ موجودات زنده و بى‏روح در تحت اين ناموس كلى واقع و از اين واقعيت تجاوز نمى‏كنند.انسان كه نيز جزئى از اين موجودات به شمار مى‏رود به همين منظور آفريده شده است.او را خدا به حق آفريده و با فطرت توحيد سرشته است.

فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (4) .

«توجه دل خود و چهره باطن خود را به سوى اين دين حنيف كه بر اساس حق استوار است، و از انحرافات منزه و مبرى ست‏بگردان.اين دين بر پايه همان فطرت و سرشتى است كه خداوند انسان را بر آن فطرت سرشته است و در خلقت و آفرينش خدا تغيير و تبديلى نيست، اين است آن دين استوار و لكن اكثريت مردم از درك اين حقيقت فرو مانده‏اند».

انسان داراى ادراك و معرفتى است و داراى غرائز و صفاتى كه در اصل، تمام آنها از مبدا توحيد سرچشمه گرفته است.خداوند انسان را بر اساس معرفت و درك حقيقت آفريده و دل او را مخزن اسرار خود قرار داده است.

توحيد يعنى يگانه دانستن خدا در تمام مراحل وجود از ذات و صفات و مظاهر عالم هستى.تمام اين كاخ وجود بر ذات او قائم و به او بسته‏اند.در آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است‏حكومتى جز حكومت‏خدا و قدرتى جز قدرت خدا و علم و حياتى جز علم و حيات خدا مشهود نيست و ذره كوچكى از اين امر جدا نيست و هيچ شائبه استقلال و اتكاء به ذات، غير از ذات حضرت احديت وجود ندارد.

بنابر اين چون تمام اين جهان بر اين اصل متكى است، خداوند انسان را براى درك اين معنى و رسيدن به معرفت و دريافت اين حقيقت آفريده، و در دل انسان نيروى كشش و پرش بدين آستان را قرار داده است.اين همان حقيقت و فطرتى است كه انسان را با آن سرشته‏اند.

از طرف ديگر مى‏دانيم كه خداوند هر موجودى را خوب و نيكو آفريده است ونقص و عيب در كاخ آفرينش نيست:

الذى احسن كل شى‏ء خلقه و بدا خلق الانسان من طين (5) .

«خداوند است كه هر موجودى را كه خلقت فرموده آفرينش او را نيكو قرار داده و ابتداى خلقت انسان را از گل قرار داده است‏».

علاوه بر آنكه خلقت را نيكو و تام و تمام نموده است هر موجودى را به كمال خود هدايت مى‏نمايد.

قال فمن ربكما يا موسى قال ربنا الذى اعطى كل شى‏ء خلقه ثم هدى (6) .

«فرعون به موسى گفت: پروردگار شما دو نفر (موسى و هارون) كيست؟ موسى در پاسخ او گفت: پروردگار ما كسى است كه هر موجودى را كه آفريده آنچه لازمه خلقت و تماميت آفرينش او بوده به وى عنايت نموده و سپس نيز او را در راه كمال خود رهبرى نموده است‏» .از ميان اين موجودات بى‏شمار كه همه تام الخلقة ايجاد شده و در راه كمال به سوى مقصد در حركت هستند، انسان نيز كه بر اساس فطرت خدا و سرشت توحيد خلق شده است‏بايد به سوى كمال رهبرى شود و آن استعدادهاى نهفته را به ظهور برساند.اگر در راه مستقيم حركت نمود به مقصد مى‏رسد و الا دچار اضطراب و تشويش خاطر شده مانند مرغ بى‏آشيان هنگام طوفان و باران و رعد و برق و صاعقه آن قدر خود را به اين طرف و آن طرف زده تا هلاك شود و بدون ظهور استعداد و فعليت غرائز خدادادى جان سپرده ناقص از دنيا برود.

يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا و اما من اوتى كتابه وراء ظهره فسوف يدعو ثبورا و يصلى سعيرا (7)

«اى انسان به تحقيق كه تو با رنج و مشقت فراوان به سوى پروردگار خود در سير و حركت هستى، و به شرف ملاقات او خواهى رسيد.پس كسى كه (در راه مستقيم حركت كرده و به كردار نيك اشتغال ورزيده) نامه عمل از دست راست‏به او داده شده است‏به زودى به حساب او به طور آسان رسيدگى شده و به سوى كسان خود در بهشت مسرور و شادمان خواهد رفت.و اما آن كسى كه (از راه كج و انحراف‏حركت و به گناه و تعدى اشتغال ورزيده و) نامه عمل از پشت‏سر به او داده شده (بد به احوال او كه) بر هلاكت‏خود آه و فرياد كند و به آتش سوزان دوزخ درافتد» .

بنابر اين انسان بايد در تحت تعليم و تربيت صحيح واقع شود تا به كمال خود برسد و لذا خدا قرآن را نيز به حق فرستاده است.

الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان (8) .

و نيز حضرت رسول الله را به حق و دين حق ماموريت داده است هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق (9) .

قوانين دين بر اساس توحيد است

يعنى دينى كه رسول الله آورده دين حق است و در او هيچ جنبه عبث و باطلى وجود ندارد و مى‏تواند جوابگوى نيازهاى يكايك از افراد بوده، و تمام آنها را به كمال حقيقى و توحيد واقعى رهبرى كند.

اسلام دين توحيد است، يعنى تمام دستورات اخلاقى و علمى آن بر اساس توحيد نازل شده است و مقنن و مشرع آن توحيد بوده و اين قوانين را براى وصول به توحيد جعل كرده است.پس اين قوانين بر اساس توحيد پائين آمده و چنانچه عمل شود بر توحيد بالا مى‏رود.

چگونه مى‏بينيم كه در قوانين دنيا و نظامنامه‏هاى احزاب دستوراتى است كه از روح آن دسته و حزب سرچشمه گرفته و نماينده افكار و آراء آن حزب است، و اگر كسى بدان پابند شود او را به آراء و افكار صاحبان آن حزب سوق مى‏دهد، همين طور دين اسلام از توحيد سرچشمه گرفته است.توحيد يعنى تمام موجودات را بدون استثناء در تحت علم و قدرت و تاثير خدا ديدن و خدا را در تمام عوامل وجود مؤثر دانستن، و در قبال خدا براى هيچ موجودى ارزش و استقلال وجودى نيافتن است.دستورات اسلام همگى بر اين اصل وضع شده است.شخص مسلمان و پابند به اين قانون خود را مرتبط به تمام جهان هستى مى‏بيند و از هيچ موجودى نمى‏گريزد، با همه انس و الفت دارد، از ملاقات و برخورد با مردم، صله رحم، عيادت مريض، برآوردن حوائج نيازمندان، و الفت‏با فقرا و مسكينان، بذل مال براى آسايش ديگران، و هزاران‏دستورى كه انسان را با تمام موجودات مى‏پيوندد لذت مى‏برد و كانه انسان يك قطعه غير قابل انفكاك از كارگاه هستى بوده است.و لذا مى‏بينيم كه قوانين جهاد با عبادات كاملا سازش و ملايمت دارد. جهاد بر اساس هدايت مردم گمراه است نه بر اساس جهانگيرى و ربودن مال و ملك مردم، لذا در دستورات جهاد اسلام تعدى و تجاوز نيست، بى‏رحمى و بى‏انصافى نيست، كشتن اطفال و زنان و آتش زدن و سوزاندن درختها و متاعها و آب بستن و تشنه گذاردن و داروى سمى ريختن نيست، چون منظور از جهاد هدايت مردم است نه از ريشه كندن آنها براى جلب منافع شخصى، و لذا جهاد عبادتى است كه حتى با نماز كه لازمه‏اش طهارت و خلوص است كاملا سازش دارد.نكاح با طلاق كه به صورت ظاهر دو امر متخالف هستند با هم انس و آشنائى دارند.

در قرآن مجيد به اندازه‏اى دستورات طلاق روى مبناى صحيح و اخلاقى بيان شده كه حقا اگر عمل شود يك دنيا رحمت و عطوفت را در بر دارد.مى‏گويد يا انسان زن را به خوبى نگاه دارد يا به خوبى رها كند، براى طلاق او را در مضيقه نگذارد، و اگر مهريه او به اندازه يك پوست گاو پر از طلا و جواهرات بود دينارى از مهريه او نربايد و براى بخشيدن مهر، او را در فشار نگذارد و به او آزار نرساند، و در حقيقت طلاق يك امر توام با رحمت و مودت است.ملاحظه مى‏شود كه در دستورات اين دين مبين هر كارى كه انسان را به لطف و مودت و رحمت و شفقت و حسن نزديك مى‏كند تاكيد شده، و از هر چه موجب تفرقه و جدائى و پريشانى و دورى از ابناء نوع مى‏باشد نهى به عمل آمده است و حتى عيب جوئى و عيب گوئى گناه است، سوء ظن گناه است، مردم را به القابى كه راضى نيستند ياد كردن گناه است، سب و شتم گناه است، تجسس در احوال نمودن گناه است.

اسلام مى‏گويد مسلمان بايد حسن ظن داشته باشد و به برادران ايمانى به ديده نيك بنگرد و به تمام موجودات از نقطه نظر ارتباطى كه با خدا و مبدا توحيد دارند به ديده حسن بنگرد.مسلمان بايد شخصيت طلب نباشد، استكبار نداشته باشد، اموال خود را به فقرا و مسكينان بدهد، زر و سيم اندوخته نكند، دنيا پرست نباشد، كار كند و دسترنج‏خود را براى رضاى خدا و وصول به اعلى درجه انسانيت‏به افراد تهى دست و بينوا بدهد.اين قوانين همه رحمت است و از توحيد نازل شده و در تمام شئون‏زندگى و حيات با روح توحيد پياده شده است، و اگر كسى به آن عمل كند او را به توحيد بالا برده و به مبدا و منشا خود مى‏رساند.به خلاف قوانين غير توحيدى كه خواهى نخواهى بر اساس افتراق و نفع طلبى و سود جوئى و كاميابى است.آن قوانين انسان را به تفرقه دعوت مى‏كند، پيوند انسان را با جهان مى‏برد، هر كس گمان مى‏كند كه از عالم جداست و براى بقاء وجود خود گرچه منافات با هستى غير داشته باشد مى‏كوشد.

حتى در ممالك راقيه، آنها دنبال منافع خود مى‏روند و به فقر و مسكنت و ضلالت كشورهاى ديگر كارى ندارند، مرام آنان كاميابى خود آنان است و بدين وسيله خود را از جهان هستى منقطع مى‏دانند

منيبين اليه و اتقوه و اقيموا الصلوة و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون (10) .

اسلام مى‏گويد: همه به سوى خدا حركت كنيد و لباس دوئيت را بكنيد و از آنچه شما را از منظور و مقصد توحيد باز مى‏دارد اجتناب كنيد، و براى وصول بدين منزل اقامه نماز بنمائيد، و از مشركين نباشيد كه آنها قوانين خود را طبعا بر اساس تفرقه قرار داده و دسته دسته منشعب و متفرق شده‏اند.

اين دين حنيف فقط و فقط خدا را فاعل ما يشاء مى‏داند و او را مؤثر و مربى و مكمل معرفى مى‏كند و تمام موجودات را فعل و اثر خدا و محكوم اراده متين و مشيت او مى‏داند، به خلاف مرامها و سننى كه بر اساس توحيد بنا نشده است، آنها افراد انسان را مؤثر مى‏دانند.شرك به هر درجه كه باشد غير خدا را نيز در عالم وجود شركت مى‏دهد و بالنتيجه در آنچه غير خدا را مؤثر دانسته ست‏خدا را منفعل و متاثر معرفى مى‏كند.انسان كه به فعل خود متكى باشد به همان اندازه خدا را در خيال خود عقب زده و او را منفعل مى‏داند، غفلت از خدا كه نيز درجه‏اى از شرك است همين اثر را دارد.

خدا براى تربيت مردم و بالا بردن سطح معارف و هدايت آنان به اصالت علم و واقعيتهاى جهان كه همه در پرتو توحيد واقع‏اند مى‏فرمايد:

ا لكم الذكر و له الانثى تلك اذا قسمة ضيزى ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس و لقد جائهم من ربهم الهدى (11) .

«آيا قواى فعل و اثر، متعلق به شما افراد انسان، و انفعال و تاثر از آن خدا است؟ اين قسمت تقسيم نادرستى است.اين موجوداتى كه براى آنها قدرت و عظمتى قائليد فقط نامهائى هستند كه شما و پدرانتان روى آنها گذارده‏ايد، (و حقيقت و واقعيتى ندارند) و شما از روى گمان و هواى نفس آنها را در مقابل خدا مؤثر مى‏دانيد.و به تحقيق كه از جانب خدا دين توحيد آمد و شما را بر اصل توحيد و انحصار قدرت و عظمت و اراده و علم و حيات و ساير صفات و اسماء به ذات مقدس لا يزالى معرفى نمود.

قرآن به واسطه امام هادى بشر است

بنابر اين هر كس به مقام توحيد واقعى و يقين كامل رسيده باشد او به مرتبه انسانيت واصل شده و اگر نرسيده باشد ناقص، و احتياج به تربيت دارد.معلم و مربى آدمى بايد شخص كامل باشد، شخص ناقص نمى‏تواند راهبر انسان به كمال باشد.منظور از دين، مجرد بعضى از اعمال صالحه نيست تا گفته شود: كفانا كتاب الله.قرآن به تنهائى نمى‏تواند راهبر بشر باشد، از حقايق قرآن چه كسى خبر دارد؟

امام، معلم قرآن و عارف به مبدا و منشا احكام، و در آبشخوار قانون نشسته و مصالح و مفاسد را با ديده حق بين از منشا و اصل مى‏نگرد.

ثم جعلناك على شريعة من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و الله ولى المتقين (12) .

«ما تو را در سرچشمه و مبدا نزول امر قرار داديم كه قوانين و فرامين را از اصل خود مى‏نگرى، بنابر اين از آنها پيروى كن و از آراء و افكار مردم بى‏خرد و جاهل پيروى منما.آنها نمى‏توانند از بهره‏هاى الهى تو را بى‏نياز كنند و تو را به هدف و مقصد تو كه رضاى خدا و ملاقات خداست‏برسانند» .

امام مى‏تواند دست انسان را بگيرد و او را به حقيقت مطلق رهبرى نمايد.

چون دانسته شد كه خلقت آسمانها و زمين و خلقت انسان و انزال قرآن و ارسال حضرت رسول الله همه به حق است و انسان نيز بايد به حق راه يافته و راه و مرتبه خود را به اقصى درجه توحيد طى كند، آيا بدون امام و مربى اين راه طى مى‏شود؟ آيا بعد از پيامبر اكرم تربيت و تعليم برداشته شد؟ آيا لطف خدا فقط در زمان رسول الله بوده و بعدا خدا امت را مهمل و بى‏بند و بار قرار داده؟ آيا نفس پيغمبر بعد از ممات كافى براى دستگيرى و ايصال امت‏به مقام كمال بوده، اما حى و زنده و صاحب يقين لازم نيست؟ آيا عمل به قرآن طبق فهم ساده‏اى كه مردم دارند بدون معرفى حقايق كافى است؟ آيا نفس عمل صالح مانند نماز و روزه و صدق و اجتناب از دزدى و قمار انسان را به سرمنزل انسانيت مى‏رساند؟

مى‏گويند: در سويس و بعضى از نقاط ديگر، مردم هيچ دروغ نمى‏گويند دزدى نمى‏كنند، خيانت نمى‏كنند و و و...درست است كه چون انسان را به هر قسم بار بياورند به همان قسم عمل مى‏كند ولى اين صفات حسنه در آنها آيا ناشى از عقل و علم و خداشناسى و معرفت و درك مصالح صدق است‏يا اين طور تلقين شده و بر همين اساس تربيت‏شده‏اند (13) ؟ من خود ديده‏ام كه در دهات كه صبح گوسفندها و بزها را به صحرا مى‏برند چون چوپان با گوسفندهاى خود حركت مى‏كند از در هر خانه عبور كند گوسفند آن خانه روى عادت، خود به خود از منزل بيرون آمده و با گله مى‏رود و شب، هنگام غروب كه گله برمى‏گردد و از كوچه باغ‏ها عبور مى‏كند از جلوى هر منزلى كه مى‏گذرد گوسفند و بزى كه متعلق به آن منزل است‏خود به خود از گله جدا شده و به منزل مى‏رود. اين عمل در اين حيوان روى عادت است و سزاوار تحميد و تمجيد نيست.ضبط صوت خوب صدا را مى‏گيرد و بدون دخالت‏بازگو مى‏كند، بدين صدق و راستى كه حقا صداى نفس خواننده يا ورق كاغذ را نيز بازگو مى‏كند مستوجب تحميد و تحسين نمى‏گردد. انسان اروپائى كه تعليم و تربيتش بر اساس توحيد و رحم و مروت و ايثار و گذشت نيست، صدق و نظم و امانت او (به هر مقدار كه صحت داشته باشد) صرفا بر اساس تربيت و تلقين و عادت‏است، اين چه قيمتى دارد؟ كارگر اروپائى كه صبح دنبال كار مى‏رود و فرضا بدون مراقبت مربى و سرپرست كار خود را در كارخانه انجام مى‏دهد چه مرتبه‏اى از انسانيت را درك كرده، بسيارى از ماشين‏ها هستند خود به خود به طور اتوماتيك چندين ساعت متوالى بدون مراقبت كارگر كار مى‏كنند و محصول صحيح و سالم بيرون مى‏دهند و پس از انجام مقدار معينى از تهيه محصول كه مورد نياز است‏خود به خود خاموش شده و متوقف مى‏گردند.آيا اين ماشين‏ها با اين نظم سزاوار تحسين و تعريف هستند؟ اين افراد انسان هم بدين منوال تربيت‏شده‏اند و بر اين صراط دائما در حركت‏اند و بهتر آن است كه آنها را انسان‏هاى ماشينى نام گذاريم كه صرفا عمل مطلوب را انجام داده ولى از حظوظ معرفت و حقيقت و صفا و محبت و آثار توحيدى، فاقد و چون جمادى پيوسته در راه و نشانى كه بدانها داده‏اند در سير و حركت‏اند، ولى معناى انسانيت اين نيست.ذات انسان چون بر اساس فطرت آفريده شده، طى راه كمال او به اين نيست، وقوف بر درجات علم و معرفت و پيدا كردن اسرار الهى و راز آفرينش و وقوف بر صراط و ميزان و حق و باطل به اين نيست.

انسان بايد به مرحله توحيد پا گذارد.پس از پيغمبر چه كسى است كه انسان را بدين مرحله معرفى كند؟ معلمى كه از چهار عمل اصلى در حساب، معلوماتش بالاتر نيست چگونه مى‏تواند به شاگرد معادلات چند مجهولى آموخته، ريشه گيرى و ترسيم منحنى و هندسه فضائى و مثلثات و حساب استدلالى تعليم كند؟ اين محال است، او نهايت درجه قدرتى را كه اعمال كند همانا رسانيدن شاگرد در حدود معلومات خود اوست.و بنابر اين چگونه شخص غير كامل و غير موحد كه از دستبرد شيطان و هواى نفس خارج نشده است مى‏تواند معلم بشر به راه توحيد و موصل آنان به كمال انسانيت گردد! اين امرى محال است، يا بايد گفت كه: شيت‏خدا از راهنمائى مردم به كمال خود برگشته و آنها را مهمل گذارده است، و اين درست نيست چون ثابت‏شد تمام آسمان و زمين و انسان بر حق خلق شده‏اند و معنايش عدم بطلان و عبث است، يا بايد گفت: مهمل نيستند بلكه محتاج به مربى و مكمل هستند در اين صورت آن مربى بايد اكمل مردم باشد و الا مكمل نخواهد بود و هو المطلوب.

و نتيجه بحث اين مى‏شود كه همان طور كه اصل تشريع شريعت‏بر اساس حق است و ارسال رسول نيز بر همين اصل است.

منصب امامت ويژه مخلصين است

همچنين نصب امام و پيشوائى كه داراى مقام كمال باشد و مربى و معلم بشر به اعلى درجه انسانيت و فعليت قواى خدادادى و مقام توحيد، نيز بر اساس حق بوده و هر دو مسئله از يك ريشه بوده، گلبن يك اصل بوده و از يك پستان شير مى‏خورند.و اما شخصى كه به مقام توحيد مطلق و اعلى درجه انسانيت نرسيده و هنوز نفس اماره و شيطان از سر او دست‏برنداشته‏اند، هنوز حساب خود او روشن نشده، هنوز خود او در ظلمات شرك (گرچه شرك خفى باشد) به سر مى‏برد، هنوز خود راه حق را يقين ننموده، و تا به حال از روى تقليد يا بعضى از شوائب ديگر ايمان داشته، و بر ايمان او محك نخورده و تصحيح نشده، و خود، طعمه گرگ آرزوى باطل و گرفتار در چنگال كركس هواى نفس است نمى‏تواند معلم و راهبر شود.

فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور حنفاء لله غير مشركين به و من يشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق (14) .

«از پليدى‏ها كه عبادت بتها (و نفس اماره كه بت واقعى) است اجتناب كنيد و نيز از گفتار باطل تحرز كنيد.بر اساس مستقيم دين توحيد را كه از هر جانب افراط و تفريط مبرى و از كجى و كاستى منزه است‏سير كنيد و ابدا با خدا به هيچ وجه من الوجوه شريك نياورده موجود ديگرى را مؤثر نداريد، و هر كس با خدا موجود ديگرى را مؤثر و در انجام چرخش عالم دخالت دهد، مثل آن است كه يك باره از مراتب هستى سقوط كرده و از آسمان فضيلت‏به پائين پرتاب شده و مرغ آدمى خوار هوى او را به سرعت ربوده و طعمه خود گردانيده يا تند باد حوادث و پريشانى او را به مكان دورى پرتاب كرده است‏» .

شخصى كه به مقام كمال نرسيده و هنوز خود در حجاب نفس محجوب است و به گرد نفس و هواى خود دائما مى‏گردد، و نتوانسته شكافى پيدا كرده يا رخنه‏اى در پرده‏هاى تاريك دل باز نموده و خود را از آن رخنه و شكاف بيرون بيفكند، و در فضاى عالم پرواز نموده، و در انشراح صدر و اطمينان دل و سعه عالم رضا به خطاب:

ارجعى الى ربك راضية

مخاطب، و به خلعت

فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى

مخلع گردد، به هر درجه و مقام كه رسيده باشد باز هم‏محجوب و عنوان كفر واقعى نسبت‏به حال و درجه او بر او منطبق مى‏شود، و پيوسته در مقابل شدائد و امتحانات لرزيده و صاعقه هوى و حب رياست و جاه كه به مراتب از صداى رعد و برق حب مال و فرزند و حتى حيات و زندگى شديدتر است او را در بيابان و تيه بدبختى در يافته و به هلاكت و تباهى مى‏رساند.

و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتى ياتى وعد الله ان الله لا يخلف الميعاد (15) .

«پيوسته به افرادى كه روى حق را مى‏پوشانند در اثر كردارشان كوبنده‏هاى شديد مى‏رسد و آنها را مى‏كوبد و خرد مى‏كند يا در نزديكى خانه آنها بر زمين فرود مى‏آيد تا زمانى كه وعده خدا برسد و البته خداوند در وعده خلاف نمى‏نمايد» .

آيا چنين فردى كه چون مبتلا به قارعه آسمانى بوده و سيل خاطرات نفسانى دائما بر قلب او هجوم آورده، و لشكر و جنود شيطان دل او را احاطه مى‏نمايد، مى‏تواند دستى از امت‏بگيرد و راهبر ضعفاى امت در راه توحيد و اقوياى آنان به مقام كمال گردد؟

اعتراف ابى بكر به ضعف خود

ابو قتيبه دينورى كه از اعاظم و اعيان قدماء عامه است و تمام اهل تسنن به جلالت و قدر او معترف‏اند مى‏گويد: پس از رحلت رسول خدا ابو بكر بر منبر پيغمبر بالا رفته و اين خطبه را خواند:

و لقد وليت امرا عظيما مالى به طاقة، و لوددت ان وجدت اقوى الناس عليه مكانى، فاطيعونى ما اطعت الله فاذا عصيت فلا طاعة لى عليكم.ثم بكى و قال: اعلموا ايها الناس انى لم اجعل لهذا المكان ان اكون خيركم و لوددت ان بعضكم كفانيه و لئن اخذتمونى بما كان الله يقيم به من الوحى ما كان ذلك عندى و ما انا الا كاحدكم، فاذا رايتمونى قد استقمت فاتبعونى و ان زغت فقومونى.و اعلموا ان شيطانا يعترينى احيانا فاذا رايتمونى عصيت فاجتنبونى، لا اؤثر فى اشعاركم و ابشاركم، ثم نزل (16) .

مى‏گويد: «اى مردم من توليت و سرپرستى امر عظيمى را عهده‏دار شده‏ام كه به انجام آن طاقت و قدرت ندارم، و دوست داشتم اين كه قوى‏ترين مردم را به جاى خود مى‏يافتم، پس شما از من پيروى كنيد تا وقتى كه من از خدا اطاعت مى‏كنم، و هر زمان كه مخالفت و گناه نمودم ديگر عهده‏اى بر شما ندارم.و سپس گريه نموده و گفت: اى مردم بدانيد من كه اين مكان و منبر را اشغال كردم نه به جهت آن است كه بهترين فرد از افراد شما هستم و دوست داشتم اينكه بعضى از شما مرا كفايت كند، و اگر از من مسائلى درخواست مى‏كنيد و حاجتى تقاضا مى‏نمائيد كه احتياج به علم باطن و نور قلب و وحى آسمانى باشد دست من از آن خالى است، و من نيستم مگر مانند يك فرد از شما، پس اگر مرا مستقيم يافتيد پيروى كنيد و اگر من كج‏شده و انحراف پيدا نمودم مرا راست كنيد.

و بدانيد اى مردم كه با من شيطانى است كه بعضى اوقات مرا در بر مى‏گيرد و بر من مستولى و چيره مى‏شود، پس زمانى كه ديديد من مخالفت امر خدا نموده و از آن شيطان پيروى مى‏كنم شما دست از پيروى من برداريد، من هيچ اثرى در شما نمى‏گذارم نه در موهاى شما و نه در پوستهاى بدن شما» .

و چون در جواب مسائل مردم فرو مى‏ماند مى‏گفت: ساقول فيها برايى (17) : «من در آتيه راى خود را بيان مى‏كنم‏» .

و چون خسته مى‏شد و از عهده كار برنمى‏آمد مى‏گفت: اى سماء تظلنى (18) : «كدام آسمان بر سر من سايه مى‏افكند و مرا از اين مشقت مى‏رهاند» ؟

او معترف است كه هنوز از دستبرد نفس اماره و شيطان خارج نشده و گهگاهى معصيت مى‏كند و شيطان او را در آغوش خود مى‏گيرد با اين حال چگونه امامت مى‏كند، و نه تنها ضعفاى امت‏بلكه بزرگان از آنها را مانند سلمان و ابوذر و عمار و مقداد و حذيفه و جابر بن عبد الله انصارى و بلكه مقام عصمت كبرى و ولايت عظمى امير المؤمنين عليه السلام را به پيروى خود كشيده و به بيعت و سرسپردگى و اقتداى به اوامر و فرامين و سنت‏خود امر مى‏كند و در صورت تخلف عمر را به قتال وجنگ با آنان دستور مى‏دهد و مى‏گويد: فان ابوا فقاتلهم (19) : «اگر براى بيعت نيامدند و خود را تسليم بدون قيد و شرط ما ننمودند با آنان كارزار كن‏» .با آنكه مى‏داند و خوب هم مى‏داند كه امير المؤمنين محور حيات اسلام و قطب سعادت و پيروزى امت است.

امير المؤمنين فرمود:

اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى، ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير (20) .

«سوگند به خدا كه فرزند ابو قحافه لباس خلافت را در بر كرد، با آنكه به خوبى مى‏دانست كه منزله من نسبت‏به خلافت مانند نسبت قطب است‏به سنگ آسيا.سيل و باران رحمت از اطراف و جوانب من فرو مى‏ريزد و هيچ مرغ و عنقاى بلند پروازى نمى‏تواند بر فراز سر من اوج گيرد».

در اينجا حضرت مى‏فرمايد كه او مى‏دانست كه بدون من آسيا قطب ندارد و در اثر گردش، سنگهايش لغزيده و نه تنها گندم را خرد نمى‏نمايد بلكه آسيابان و خانه آسيا را خراب و با خطر مواجه مى‏كند.

ام حسب الذين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سوآء محياهم و مماتهم سآء ما يحكمون (21) .

ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون (22) .

و لا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون (23) .

پى‏نوشتها:‌


1. سوره نساء: 4- آيه 59.

2. سوره احقاف: 46- آيه 3.

3. سوره ص: 38- آيه 27.

4. سوره روم: 30- آيه 30.

5. سوره سجده: 32- آيه 7.

6. سوره طه: 20- آيه 49- 50.

7. سوره انشقاق: 84- آيه 7- 13.

8. سوره شورى: 42- آيه 17.

9. سوره صف: 61- آيه 9.

10. سوره روم: 30- آيه 31- 32.

11. سوره النجم: 53- آيه 21- 23.

12. سوره جاثيه: 45- آيه 18.

13. البته بنابر صحت اين اقوال، و الا در واقع مردمان اين مناطق هم جز در بعضى آداب و مقررات ظاهرى و تشريفاتى در ساير جهات عملى تفاوتى با ديگران ندارند.

14. سوره حج: 22- آيه 30- 31.

15. سوره رعد: 13- آيه 31.

16. «الامامة و السياسة‏» ج 1 ص 16.و نيز در ص 157 و 158 از همين كتاب به عباراتى ديگر خطبه ابو بكر نقل شده است مراجعه شود.

17. «مسند احمد» ج 1 ص 11 مراجعه به «الغدير» ج 7 ص 118.

18. «مسند احمد» ج 1 ص 11 و «الرياض النضرة‏» ج 1 ص 177 مراجعه به «الغدير» ج 7 ص 118.

19. «عبد الله بن سبا» ص 68 نقلا عن ابن عبد ربه و ابى الفداء.

20. «نهج البلاغه‏» فيض الاسلام خطبه شقشقيه ص 46.

21. سوره جاثيه: 45- آيه 21.

22. سوره عنكبوت: 29- آيه 4.

23. سوره انفال: 8- آيه 59.