درس شانزدهم
اكمليت امير المؤمنين عليه السلام در جميع فضائل
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الآخر
ذلك خير و احسن تاويلا (1) .
سابقا ذكر شد كه مراد از اولوا الامر در اين آيه مباركه معصومين عليهم
السلام هستند، چون آيه به طور مطلق اطاعت آنها را لازم شمرده و در رديف اطاعت رسول
خدا قرار داده و اين معنى بدون عصمت آنها محال است.اگر بنا به فرض معصوم نباشند و
قولا يا فعلا خلاف اوامر رسول خدا را عمل كنند لازمهاش اجتماع امر و نهى از طرف
خدا كه اطاعت آنان را لازم شمرده، خواهد بود.چون از طرفى امر مىكنند طبق قول خدا و
رسول خدا و از طرفى عملا يا قولا نهى مىكنند و اين محال است.
اولوا الامر حتما افرادى هستند كه هيچ گاه در قول يا فعل آنها مخالفت
كتاب و سنت ديده نمىشود و فعل و قول آنها به طور اطلاق بر امتحجيت دارد و اين امر
ملازم با عصمت آنها است، و چون تمام افراد مسلمين چه شيعه و چه غير شيعه غير ائمه
معصومين را معصوم نمىدانند بنابر اين، آيه كه به طور اطلاق امت را بر لزوم اطاعت
معصوم امر مىكند مراد ائمه طاهرين عليهم السلام هستند.بعضى از اهل سنت گفتهاند
(2) كه نه عصمت رسول خدا از اين آيه استفاده مىشود و نه عصمت اولوا
الامر.اما عصمت رسول خدا اگر ثابتشود به ادله ديگرى است و اما عصمت اولوا الامر در
صورتى استفاده مىشود كه آيه بدون اين معنى استقلال و مفهوم صحيح خود را حفظ نكند
ولى مىبينيم كه چنانكه اولوا الامر را معصوم ندانيم باز آيه در استقامتخود باقى و
اجتماع امر و نهى لازم نمىآيد و مستلزم امر محال نخواهد بود.بيان اين مطلب آنكه
اين آيه فقط براى حفظ اجتماع مسلمين و عدم تشتت و تفرق آنان اطاعت اولوا الامر را
واجب كرده است مانند ولايت معهودى كه سرپرستهاى ساير امم و مجتمعات در ميان خود
دارند.آن مجتمعات براى خود رئيس و سرپرستى تعيين مىكنند و به او اختيار مىدهند و
امت را در لزوم اطاعت او مقيد مىكنند ولى اگر احيانا سرپرستى به طور عمد سركشى
نموده و بر خلاف قانون آن مجتمع رفتار كرد از او در اين موضوع اطاعت نمىكنند چون
او را حافظ قانون انتخاب كردهاند نه مشرع قانون، و اگر خطا و اشتباه نمود نيز
متابعت او واجب نبوده و بايد او را به خطا و اشتباه واقف كنند، و اما در صورتى كه
خطاى او يقينى نباشد بلكه فقط احتمال خطا درباره اوامر او بدهند در اينجا حكمش به
علتحفظ اجتماع لازم الاتباع مىباشد چون مصلحتحفظ وحدت اجتماع و بقاء سيادت و
بزرگى آنها امرى است مهم و به واسطه آن مفسده مترتبه بر اوامر محتمل الخطاء تدارك
مىشود و بالجمله اولوا الامر در آيه شريفه همين رؤساء و حكامى هستند كه در ميان
امت وظيفه سرپرستى را دارند.اگر يقينا در حكمى مخالف قول خدا و رسول خدا رفتار
نمايند در خصوص آن حكم نبايد از آنها پيروى كرد چون مقيدات از قبيل:
ان الله لا يامر بالفحشاء (3) ،
و قول رسول خدا:
لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق (4)
كه شيعه و سنى در نقل و روايت آن از رسول الله صلى الله عليه و آله و
سلم مشتركاند، و مثل قول رسول خدا:
لا طاعة الا فى المعروف (5)
و امثال اينها وجوب اطاعت آنها را در موارد معصيت تخصيص مىزنند، و
اگر در حكمى اشتباه كنند بايد آنها را متوجه نموده و به كتاب و سنت ارجاع داد و اين
در صورتى است كه خطاى آنها محرز باشد اما در صورت احتمال خطا و اشتباه، اوامر آنها
حجيت دارد و مانعى نيستبراى حجيت اوامر آنها در اين موارد گرچه اتفاقا عمل بر خلاف
واقع شود، چون حفظ مصلحت و نظام مسلمين به پيروى آنها از مفسده مترتبه بر اين امور
اهميتش بيشتر است.
و ليكن با تامل كافى در ظهور آيه شريفه و سبك و سياق آن اين شبهه به
كلى بىمورد است زيرا اگر چه فى حد نفسه جعل جيتبر اقوال و افعال غير معصوم محال
نيست و در صورت خطاى يقينى يا معصيت، دليل مخصص، لزوم اطاعت آنان و حجيت اوامر آنان
را تخصيص مىزند و در موارد خطاء محتمل، مفسده مخالف واقع به مصلحتسلوكيه كه آن
حفظ اجتماع و برقرارى نظم است تدارك مىشود و نظير اين گونه حجيت را در امراء سرايا
كه حضرت رسول الله به عنوان جهاد مىفرستادند و در مورد حكامى كه آن حضرت يا امير
المؤمنين به ولايات نصب مىنمودند و در مورد حجيت قول مجتهد نسبتبه مقلد و در مورد
حجيت روايات و خبر واحد مىتوان يافت، ولى امكان جعل حجيت اوامر اولوا الامر بدين
كيفيت مسئلهاى است و ظهور آيه شريفه در اطلاق وجوب متابعت آنها مسئلهاى ديگر، و
اين دو ابدا با هم ربط ندارند.ما انكار امكان حجيتحكام و رؤساء و به طور كلى هر
شخص غير معصوم را به طريق تدارك مفسده واقعه به مصلحتسلوكيه نمىكنيم و ليكن
مىگوئيم ظهور آيه شريفه از اين مصب خارج است.
لزوم اطاعت اولوا الامر به طور مطلق
آيه شريفه به طور اطلاق، ظهور بلكه نص در لزوم متابعت آنها است و اين
معنى بدون عصمت آنها مستلزم محال است زيرا سبك و سياق آيه قابل تخصيص نيست.آيه
اطاعت اولوا الامر را در رديف اطاعت رسول خدا و مقارن و ملازم با اطاعت آن حضرت و
در رديف اطاعتخدا لازم شمرده است همچنان كه در اطاعتخدا و رسول خدا تخصيص معنى
ندارد همچنين است در اطاعت اولوا الامر كه با اطاعت آنها در يك قالب ريخته شده و به
يك عبارت بيان شده است.در اين مورد اگر احيانا مخصصى بود حتما بايد يا متصل به اين
جمله بوده باشد و موارد لزوم اطاعت را معين و موارد عدم لزوم را مشخص كند يا اقلا
آيه ديگرى از قرآن مجيدصراحتا ناظر به تخصيص در اين مورد باشد مثلا بگويد: لا
تطيعوا امرهم فى مخالفة الله.
و اما آيه
ان الله لا يامر بالفحشاء (6)
و نظاير آن ابدا نظرى به تخصيص اين مورد ندارد و كلام رسول الله در
حرمت متابعت مخلوق عند المعاصى رافع ظهور آيه شريفه اولوا الامر نخواهد بود و به
طور كلى طبق قواعد اصوليه، حكمى قابل تخصيص است كه مخصص، ظهور او را در عموم از بين
ببرد و اما اگر مخصص ظهور او را از بين نبرد و به عموم خود باقى بود كشف مىكنيم كه
مراد از مخصص در مورد ديگرى است و قابليت تخصيص دادن آن عموم را ندارد.و علاوه ما
مىبينيم در موارد بسيار كم اهميتى كه خداوند لزوم احسان يا متابعت را در غير مورد
اولوا الامر لازم شمرده استبلافاصله تخصيص زده و اطاعت آنها را منحصرا در غير
معاصى خدا قرار داده است.درباره احسان و پيروى از پدر و مادر مىفرمايد:
و وصينا الانسان بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم
فلا تطعهما (7)
«ما به انسان درباره احسان پدر و مادرش سفارش نموديم و گفتيم كه اگر
آنان تو را دعوت به شرك كنند و بر خلاف امر خدا امر كنند از آنها پيروى مكن».
در اين مورد كه لزوم اطاعت والدين را بيان مىكند بلافاصله مقيد و
محدود مىسازد در موارد غير عصيان خدا.آيا اين مورد اهميتش بيشتر استيا ولايت كليه
امور مسلمين؟
اگر در آيه اولوا الامر قيدى بود مسلما بايد براى او مخصص و قيد را
متصلا ذكر نمود و بر اساس اهميت موضوع در تاخير آن كوتاهى نكرد.و بالجمله نتيجه بحث
آن كه اطاعت اولوا الامر به طور اطلاق لازم است و سياق جمله از تخصيص منع مىكند و
آيه نهى از فحشاء و كلام رسول خدا در عدم جواز اطاعت در موارد معاصى ابدا نظرى به
تخصيص لزوم اتباع اوامر اولوا الامر ندارد و بنابر اين ظهور بلكه نص آيه دلالتبر
عصمت آنان با مقدمه محاليت اجتماع امر و نهى دارد و هذا واضح لمن تدبر و الحمد لله.
در لقب «امير المؤمنين» كه افضل القاب على بن ابيطالب عليه السلام
است
اولوا الامر جمع استيعنى صاحبان امر و منظور صاحبان امر مؤمنيناند
چون مىفرمايد:
و اولى الامر منكم
و اين اولين لقبى است كه رسول خدا از طرف خدا به حضرت على بن ابيطالب
دادند چون كلمه مفرد
«اولى الامر منكم»
همان «ذى الامر» از مؤمنين است كه با امير المؤمنين كه نيز به معنى
صاحب امر از مؤمنين است لفظا و معنى يكى است.اين لقب از مهمترين القاب آن حضرت است
و از ميان «سيد المسلمين» و «يعسوب الدين» و «قائد الغر المحجلين» و «امام
البررة» و «قاتل الفجرة» و «خليفة رسول الله» و «وصيه» و «وزيره» و امثال
اينها، مهمتر و در درجه بالاتر و جلوترى قرار دارد و به همين جهت رسول الله مردم
را امر كردند كه به حضرت على بن ابيطالب سلام نموده و او را بدين لقب نام برند و
تحيتبگويند.و اين لقب عنوان اعتبارى نيستبلكه بيان حقيقتى است و كشف سرى كه در آن
حضرت موجود بوده است چون امير و رئيس به هر چه اضافه شود راجع به معنى و حقيقت آن
شىء است.امير جيش يعنى شخصى كه از نقطه نظر فن رزم آزمائى بر تمام جيش مقدم است، و
امير الامراء يعنى شخصى كه از نقطه نظر امارت بر ساير امراء برترى دارد.
امير المؤمنين يعنى شخصى كه از نقطه نظر ايمان، رئيس و سپهسالار
مؤمنين است و لذا ابن عباس گويد:
قال رسول الله: ما انزل الله آية فيها يا ايها الذين آمنوا الا و على
راسها و اميرها (8) .
و نيز ابن شهر آشوب از طريق عامة چنين نقل مىكند كه: قال مجاهد فى
تفسيره:
ما كان فى القرآن يا ايها الذين آمنوا فان لعلى عليه السلام سابقة ذلك
لانه سبقهم الى الاسلام فسماه الله فى تسع و ثمانين موضعا امير المؤمنين و سيد
المخاطبين الى يوم الدين (9) .
بنابر اين هر جا كه در قرآن يا ايها الذين آمنوا گفته شده يا خطاب به
مؤمنين بدون اين لفظ بوده يا تعريف و تمجيد از مؤمنين شده و به خصلتى آنان راستوده
در راس و طليعه آن امير المؤمنين عليه السلام قرار دارد.
امير المؤمنين عليه السلام در جميع فضائل اكمل بودند
و از اين لقب مىتوان پى برد همان طور كه آن حضرت از تمام جهات فضائل
نفسيه و مكارم اخلاق و ملكات و عقائد و درجات توحيد از همه افضل و اكمل بودهاند،
حتما بايد در زهد كه از صفات مؤمنين است از همه ازهد باشد و الا در اين خصوص عنوان
امارت نخواهد داشت، و اگر فرض شود در تمام امت مثلا يك نفر زهدش از آن حضرت بيشتر
باشد يا در رديف زهد آن حضرت باشد در اين صورت از اين نقطه نظر، آن حضرت امير او
نخواهد بود و همچنين در ساير صفات حسنه مانند جود و سخا و ايثار و عفو و اغماض و
علم و حلم و كرم و صلاة و صوم و انفاق و جهاد و قضاء و حكم و لطافت دل و پاكى ضمير
و معارف الهيه و اطلاع بر اسرار و اتصاف به صفات خدا و اسماء حسنى، و وصول به درجات
مقربين و صديقين و شهداء و تجلى ذات مقدس حضرت احديت و مراتب فنا و بقا، در همه
امير المؤمنين به علت مزيت و شرافت، عنوان رهبرى و امارت را داشته است و در همه جلو
و مقدم بوده است.و در آخر سوره فرقان كه چهارده خصلتبراى بندگان خدا مىشمرد:
و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون
قالوا سلاما
و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما
و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما
انها سائت مستقرا و مقاما
و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما
و الذين لا يدعون مع الله الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم الله
الا بالحق و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما
تا آنكه مىفرمايد:
و الذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما
و الذين اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا
و الذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا
للمتقين اماما (10) ،
در تمام اين موضوعات على بن ابيطالب سپهسالار و پيشقدم است، و همچنين
در ساير آيات مانند آيه:
و الذين آمنوا اشد حبا لله (11)
و آيه:
و الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله و الذين آووا و نصروا
اولئك هم المؤمنون حقا لهم مغفرة و رزق كريم (12)
و آيه:
يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (13)
و آيه:
يا ايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا (14)
و آيه:
يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الآخرة
(15)
و آيه:
و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم (16)
و آيه:
ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط (17)
و آيه:
الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله (18)
و آيه:
يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات (19)
و آيه:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم اجر غير ممنون (20)
و آيه:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية (21)
و آيه:
الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر
(22)
و آيه:
و المقيمى الصلوة و مما رزقناهم ينفقون (23)
و آيه:
و يدرؤون بالحسنة السيئة و مما رزقناهم ينفقون (24)
و آيه:
يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون (25) .
و نظير اين آيات كه در قرآن مجيد فراوان است.البته فعلا كلام در اين
آيات و نظاير آنها است كه امير المؤمنين عليه السلام فرد شاخص و نمونه بارزى است در
اين صفات و افعال، و اما آياتى كه در قرآن كريم وارد شده و اختصاص به آن حضرت داشته
و شان نزول آنها آن حضرت بوده است فعلا از كلام ما خارج است.
و بر همين اساس حضرت امير المؤمنين داراى صفات متقابله و متضاده بوده،
چون هم داراى شجاعت و ثبات قدم و جهاد راسخ در راه خدا بوده و هم رقت قلب و صفاى
باطن و توجه به خدا و زهد و عبادت فراوان، كه مورد كلام و بحث علماء و بزرگان واقع
شده است.
اجتماع صفات متضاده در امير المؤمنين عليه السلام
جامع «نهج البلاغه» مرحوم سيد رضى در مقدمهاى كه بر آن نوشته است
گويد: از عجائب امير المؤمنين عليه السلام آن عجايبى كه اختصاص به خود او داشته و
هيچ كس نتوانسته استبا او مشاركت كند آن است كه چون شخص متامل و متفكر در كلمات آن
حضرت راجع به زهد و موعظه و يادآورى خدا و منع از توجه به دنيا و غير خدا به
دقتبنگرد و تامل كند و از موقعيت آن حضرت با آن جلالت قدر و نفوذ قدرت و سيطره
كليه بر امت صرف نظر كند و به كلى شئون اجتماعى آن حضرت را از دل خارج كند هيچ گونه
شك و ترديدى براى او پيدا نمىشود كه اين مواعظ، كلام يك زاهد است كه غير از زهد
بهرهاى نداشته و به غير از عبادت شغلى نداشته، هميشه سر خود را در خانه شكسته و
بيغولهاى فرو برده يا در دامنه كوهى سكنى گزيده و با احدى رفت و آمد نداشته و غير
از حس خود و نفس خود چيزى را نديده و برخورد نكرده است.و هيچ گاه نمىتواند باور
كند كه اين مواعظ و زواجر، كلام كسى است كه در درياى جنگ فرو مىرفته است و پيوسته
با شمشير بران گردنهاى رجال روزگار و گردن كشان را مىزده، شجاعان عالم را به خاك
و خون مىكشيده و از دم شمشيرش خون مىچكيده است و در عين حال از تمام زهاد روزگار
زاهدتر و از ابدال اين عالم بوده است.و اين حقيقت از فضائل عجيب و اختصاصات لطيف آن
حضرت است كه بين اضداد جمع نموده و مشتتات صفات و اخلاق را در نفس نفيس خود تاليف و
آشتى داده است.و من در بسيارى از اوقات با برادران دينى خود اين قضيه را گفتهام و
آنها نيز در عجب فرو رفتهاند، و واقعا موضع عبرت و تفكر است (26) .
ابن ابى الحديد شافعى شارح معتزلى در ذيل كلام سيد رضى گويد: امير
المؤمنين عليه السلام داراى اخلاق متضاد بودهاند.
يكى همان كه سيد رضى ذكر كرد و واقعا جاى شگفت است.زيرا آنچه بر مردان
شجاع روزگار و اهل جرات و اقدام در معارك و مغامر غلبه دارد همانا قلبهاى قسى و
بىباكى و جبروتيت و سركشى است، و آنچه بر مردان زاهد و تارك دنيا كه دست از لذات
كشيده و به موعظه مردم و ياد آورى آنان از مرگ و ترسانيدن آنها ازمعاد مشغول
شدهاند غلبه دارد همانا رقت قلب و نرمى و نازكى خاطر و لطافت دل و فتور و ضعف طبع
حيوانى است و اين دو صفت از حالات متضادى هستند كه در امير المؤمنين عليه السلام
مجتمع بوده است.
ديگر آنكه: آنچه بر افراد شجاع و خون ريز غلبه دارد همانا اخلاق سبعيت
و طبعهاى سركش و غرائز و صفات وحشى است، و نيز آنچه بر اهل زهد و صاحبان نصيحت و
پند و اندرز به ترك دنيا و شهوات آن غلبه دارد همانا انقباض در اخلاق و گرفتگى چهره
و رميدن از مردم و استيحاش از آنان است و امير المؤمنين عليه السلام از همه مردم
شجاعتر و در راه خدا خون ريزتر و از همه زاهدتر و از لذات دنيا كنارتر و از همه
پند و موعظهاش به مرگ و فناى دنيا و عبرت از گذشتگان و احوال آنها بيشتر بود و سعى
و اجتهادش در عبادت از همه فزونتر و كوشش او در ملاحظه آداب نفس بيشتر بود و با
اين حال اخلاقش از تمام اهل عالم لطيفتر و چهرهاش بشاشتر و صورتش نورانىتر و
تبسم و لبخندش بيشتر بود، ابدا در آن حضرت انقباض چهره موحش يا خلق زننده يا گرفتگى
و عبوست صورت يا غلظت و تندخوئى كه نفس از آن متنفر گردد و دل از آن مكدر شود ديده
نشد، تا به جائى كه بر آن حضرت به «دعابة» (كثرت مزاح و شوخى) خورده گرفتند و چون
دستاويزى براى آنان پيدا نشد كه بدان، آن حضرت را طعن كنند و به عيب نسبت دهند براى
دور نمودن مردم از آن حضرت به دعابت و مزاح آن حضرت متوسل شدند و گفتند: «چون على
مزاح مىكند قابل خلافت نيست» و اين از عجائب و غرائب لطيف او است.
و ديگر آن كه: آنچه بر مردمان شريف و كسانى كه از اهل بيتسيادت و
رياست هستند غلبه دارد آن است كه داراى تكبر و تبختر و بزرگ منشى و بلند پروازى
هستند، خصوصا اگر به شرافت نسبى آنها شرفى ديگر از جهات عديده ضميمه شود، و امير
المؤمنين عليه السلام منبع و سرچشمه و معدن شرف بود، و در اين معنى دوست و دشمن شك
ندارند كه بعد از رسول خدا، ابن عمش صلوات الله عليه اشرف خلق خدا بوده و براى آن
حضرت غير از شرافت نسبى شرافتهاى ديگرى از جهات عديده حاصل بود و در عين حال از
تمام مردم فروتنى و تواضعش نسبتبه صغير و كبير بيشتر بود و نرمتر و ملايمتر بود
و اخلاقش خوشتر و لطيفتر و به حق داناتر و از كبر و خودپسندى دورتر بود.و اين حال
آن حضرت بود در دو زمان، زمان خلافت و زمانقبل از خلافت، رياست و امارت او را
تغيير نداد و حكومت اخلاق او را عوض نكرد.چگونه رياست اخلاق او را عوض كند، و هميشه
او رئيس بود و چگونه امارت، سجيه او را تغيير دهد و هميشه او امير بود.او از
خلافتشرافتى را اخذ ننمود و از آن زينتى به خود نگرفتبلكه چنانكه ابو عبد الله
احمد بن حنبل گفته است همان طور بود.
شيخ ابو الفرج عبد الرحمن بن على ابن الجوزى در تاريخ معروف خود
«المنتظم» گفته است: در محضر احمد بن حنبل از خلافت ابو بكر و على سخن گفتند و
بسيار گفتند.سپس احمد سر خود را بلند نموده گفت: زياد سخن گفتيد ان عليا لم تزنه
الخلافة و لكنه زانها: «خلافت على را زينت نداد بلكه على خلافت را زينت داد» .و اين
كلام به مفهومه دلالت دارد بر آنكه غير على از خلافت ينتيافتند و نقصان خود را به
خلافت تمام نمودند و در على عليه السلام نقص نبود تا آنكه محتاج شود به خلافت نقص
خود را تتميم كند بلكه خلافت صاحب عيب و نقص بود و به ولايت على نقص خود را تمام
كرد.
و ديگر آنكه: آنچه بر ارباب شجاعت و كشندگان نفوس و ريختن خون غلبه
دارد آن است كه بسيار كم گذشت و بعيد العفو هستند چون داراى جگرهاى پر غيظ و غضب و
دلهاى ملتهب و آتشين هستند و قواى غضبيه در آنها شديد است.و اما حال امير المؤمنين
عليه السلام را در بسيارى خون ريزى و در عين حال، گذشت و عفو و اغماض و حلم و غلبه
بر هواى نفس دانستى و ديدى چگونه در يوم جمل پس از فتح و پيروزى و غلبه بر دشمن،
عفو و اغماض نمود و كرامت و بزرگى به خرج داد (27) .
و چه خوب «مهيار» راجع به آن حضرت سروده است:
حتى اذا دارت رحى بغيهم
عليهم و سبق السيف العذل
عاذوا بعفو ماجد معود
للعفو حمال لهم على العلل
فنجت البقيا عليهم من نجا
و اكل الحديد منهم من اكل
اطتبهم ارحامهم فلم يطع
ثائرة الغيظ و لم يشف الغلل
«و زمانى كه گردونه ستم به ضرر خودشان به گردش افتاد و مورد ملامت و
سرزنش قرار گرفتند پناه آوردند به عفو بزرگ مردى كه بخشش شيوه او بوده و آنها را به
پيمودن راه حق وا مىداشت.پس گروهى طالب نجات و رستگارى ابدى شده، و دستهاى ديگر
طعمه شمشير خشم قرار گرفتند.ولى با تمام اين عفو و بخششها پس از پايان جنگ و
بازگشتبه خويشان خود غضبشان فرو ننشست و از كيفرشان كاسته نگرديد» .
و ديگر آنكه: ما نديديم هيچ گاه شخص شجاعى، جواد و سخى باشد.عبد الله
بن زبير شجاع بود و بخيلترين مردم و پدرش زبير شجاع بود و بخيل و حريص.عمر به او
گفت: اگر خلافت را بگيرى هميشه در بطحاء براى ربودن صاع و مدى كه در دست مردم است
آنها را لطمه و سيلى مىزنى.و على عليه السلام چون خواست كه جلوى تبذير مالى برادر
زاده خود عبد الله بن جعفر را بگيرد، نقشهاى كشيده و او را با زبير در اموال و
تجارتش شريك ساخت و پس از آن مىفرمود: زبير از تبذير عبد الله سوء استفاده نمود و
به پناهگاه خوبى تكيه داد (و اموال او را بىدريغ از دست او به نفع خود مىربود) و
اين شركت زبير نتوانست عبد الله را از تبذيرها و زيادهروىها جلوگيرى كند.و طلحه
شجاع بود و لكن بسيار حريص و بخيل بود و از انفاق امساك مىنمود تا به حدى كه از
اموال پس از خود آنقدر باقى گذاشت كه به حساب در نيايد.و عبد الملك شجاع بود و
بسيار حريص و بخيل به طورى كه در بخل و حرص ضرب المثل شده بود و به او مىگفتند:
رشح الحجر يعنى ترشحات او همه منع، و انفاق او بخل و امساك است.و اما حال امير
المؤمنين عليه السلام را دانستى كه در شجاعت و سخاوت تا چه سر حدى بود و چگونه چنين
نباشد و اين نيز از عجائب آن حضرت است (28) .و راجع به اين موضوع اديب
شاعر شيخ صفى الدين بن عبد العزيز بن سراباء حلى سروده است:
جمعت فى صفاتك الاضداد
فلهذا عزت لك الانداد
زاهد حاكم حليم شجاع
فاتك ناسك فقير جواد
شيم ما جمعن فى بشرقط
و لا حاز مثلهن العباد
خلق يخجل النسيم من اللطف
و باس يذوب منه الجماد
ظهرت منك فى الورى مكرمات
فاقرت بفضلك الحساد
ان يكذب بها عداك فقد
كذب من قبل قوم لوط و عاد
جل معناك ان يحيط به الشعر
و يحصى صفاته (29) النقاد (30)
«اى على، در تو صفات متضاد و مغاير جمع شده، از اين رو تو را نظير و
مانند نيست.در تو جمع گشته: زهد، حكومت، حلم، شجاعت، قدرت، عبادت، فقر، سخاوت،
صفاتى كه غير از تو در هيچ بشرى ديده نشده، و هيچ بندهاى واجد آنها نخواهد بود.
حسن خلقى كه نسيم از لطف او به شرمسارى افتد، و هيبتى كه سنگ از سطوتش
آب گردد.يا على از تو آن قدر بزرگوارىها سرزده كه حسودان بر كرامتت اعتراف دارند.
اگر دشمن تو را تكذيب نموده بىسابقه نيست، كه قوم لوط و عاد اين
پيامبران را تكذيب نمودند.
اى على بزرگ است منزلت تو كه در شعر بگنجد، يا كه نقادان و سخنوران
صفات نيكويت را به شمار آورند» .
قاضى نور الله پس از نقل اين اشعار مىگويد كه: استجماع امير المؤمنين
عليه السلام به صفات متضاده بر اساس تشبه آن حضرت به جناب حق تعالى است در وسعت
كمال و احاطه او كه منحصر به طرفى از اضداد و مقيد به جانبى نيستبلكه مقتضى تعانق
اطراف و جامعيت اضداد است زيرا در نزد اهل تحقيق مقرر است كه كمال هر صفتى در آن
است كه با ضد خود معانق و مشابك گردد چنانكه در عقد فرائد الاسماء الحسنى مشاهده
مىرود و هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن پس به اعتبارات مختلفه وصف خداى متعال
و متشبهان او در صفات كمالبه صفات متقابله توان كرد و در هيچكدام محصور نباشد.
و چه خوب شاعر پارسى زبان گفته است:
اسير نفس نشد يك نفس على ولى
نشد اسير كه بر مؤمنين امير آمد
اسير نفس كجا و امير خلق كجا
كه سر بلند نشد آن كه سر به زير آمد
على نخورد غذائي كه سير برخيزد
مگر كه سير خورد آن كه نيم سير آمد
على ستم نكشيد و حقير ظلم نشد
نشد حقير كه دشمن برش حقير آمد
على نداد به باطل حقى ز بيت المال
كه بر حساب و كتاب خدا خبير آمد
درود باد بر آن ملتى كه رهبر وى
چنين بلند مقام و چنين خطير آمد
پىنوشتها:
1. سوره نساء: 4- آيه 59.
2. تفسير «الميزان» ج 4 ص 415.
3. سوره اعراف: 7- آيه 28
4. تفسير «الدر المنثور» ج 2 ص 177 و ايضا روى عن عمران بن الحصين قال
سمعت رسول الله قال: لا طاعة فى معصية الله، و «وسائل الشيعة» ج 11 ص 422.
5. «صحيح بخارى» ج 9 ص 79 (كتاب الاحكام باب 4- ح 4) قال (ص) : «انما
الطاعة فى المعروف» .
6. سوره اعراف: 7- آيه 28.
7. سوره عنكبوت: 29- آيه 8.
8. «مطالب السئول» : ص 21 و «حلية الاولياء» ج 1 ص 64 و در «ينابيع
المودة» ص 212 گويد: عن ابن عباس: ليس من آية فى القرآن يا ايها الذين آمنوا الا
على راسها و اميرها و شريفها و لقد عاتب الله اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم
فى القرآن و ما ذكر عليا الا بخير.
9. «غاية المرام» ص 26.
10. سوره فرقان: 25- آيه 63- 74.
11. سوره بقره: 2- آيه 165
12. سوره انفال: 8- آيه 74.
13. سوره انفال: 8- آيه 29.
14. سوره انفال: 8- آيه 45.
15. سوره ابراهيم: 14- آيه 27.
16. سوره يونس: 10- آيه 2.
17. سوره يونس: 10- آيه 4.
18. سوره رعد: 13- آيه 28.
19. سوره مجادله: 58- آيه 11.
20. سوره فصلت: 41- آيه 8.
21. سوره بينه: 98- آيه 7.
22. سوره عصر: 103- آيه 3.
23. سوره حج: 22- آيه 35.
24. سوره قصص: 28- آيه 54.
25. سوره سجده: 32- آيه 16.
26. «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد» ج 1 ص 16.
27. امير المؤمنين عليه السلام عائشه را بخشيد و با وجود حقد شديدى كه
از آن حضرت در دل خود داشتحضرت او را عفو نمود. قال فى نهج البلاغة: و اما عائشة
فقد ادركها ضعف راى النساء.و نيز از مروان حكم گذشت و او را عفو نمود با آنكه خودش
هنگام عفو غدر و مكر او را بيان مىكند. (نهج البلاغه ج 1 ص 123) .
28. «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد» ج 1 ص 16 و 17.
29. صفاتك (ظ) .
30. «مجالس المؤمنين» ص 493 و «سفينة البحار» ج 1 ص 437.
شيخ صفى الدين شاعر شاگرد محقق حلى بوده و شيخ مجد الدين فيروز آبادى
شافعى كه از اكابر فن حديث و از متاخرين استبه صحبت او رسيده است.