امام شناسى ، جلد اول

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۳ -


درس دوازدهم

لازمه عصمت هدايت‏به حق است

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين من الان الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

«ا فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون‏» (1)

در اين آيه مباركه كيفيت احتجاج با مشركين را خداوند به پيغمبرش تعليم مى‏كند، كه چگونه بر آنها اثبات نمايد، كه شركاء خدا قابل ستايش و پيروى نيستند، و اساس اين احتجاج مبتنى بر لزوم پيروى از صدق و اعراض از غير حق مى‏باشد.

اين احتجاج عقلى است، چون بر يك اصل كلى مبتنى است، كه آن اصل لزوم تبعيت هميشگى از حق مى‏باشد، لذا براى استدلال بلزوم تبعيت و پيروى از امام معصوم بهترين دليل خواهد بود، و براى ورود در اصل احتجاج بايد آن مبنا را بعنوان مقدمه بيان كنيم:

لزوم پيروى از حق

يكى از احكام فطرى و عقل انسان، لزوم متابعت از حق است، اين حكم يك قانون كلى است كه هميشه انسان باو متكى است، و اگر احيانا در اعمال يا گفتار خود از آن منحرف شود، و بغير حق مايل گردد، بعلت هواى نفس يا شبهه و غلطى كه احيانا براى او رخ دهد، باز بجهت گمانيست كه او را حق مى‏پندارد، وبجهت اشتباه و التباس امر، از غير حق پيروى مى‏كند، و لذا در مقام اعتذار برآمده و گمان خود را باينكه حق مى‏پنداشتم، عذر خود قرار مى‏دهد.

بنابراين حق بدون هيچ قيد و شرطى لازم الاتباعست و بر همين اصل متفرع مى‏گردد قاعده ديگرى، و آن اينكه كسيكه دايت‏بحق كند متابعت او واجب است، چون با او حق است، و دلالت‏بحق مى‏كند و، بنابراين لازم، بايد او را در پيروى نمودن، بر شخص ديگرى كه يا بحق دلالت نمى‏كند و يا آنكه بغير حق دلالت مى‏كند مقدم داشت، چون پيروى هدايت كننده بحق پيروى از حق است كه با او موجود است.

و قبلا گفتيم كه پيروى از نفس حق، حكم ضرورى فطرى و عقلى است.

بر اين اساس، قرآن مجيد در اين آيه مباركه استدلال خود را بر عليه مشركين پايه‏گذارى مى‏كند، بدين منوال كه اولا از آنها بعنوان استفهام سئوالى مى‏كند:

«قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق؟» (2)

بگوى‏اى پيغمبر!آيا از شريكهائى كه با خدا قرار داده‏ايد كسى هست كه هدايت‏بحق كند؟معلوم است كه مشركين در اين زمينه پاسخ مثبتى ندارند، چون شركائى كه براى خدا قرار مى‏دهند يا از جمادات هستند، مثل بتها، و يا از زندگان مانند ملائكه، و ارباب انواع، و جن و طواغيت زمان، و فراعنه، و حكام جور كه از آنها پيروى مى‏كنند، و معلوم است كه هيچ يك از آنها چون از خود، نفع و ضرر، و حيات، و موت و نشورى ندارند، هدايت‏بحق نمى‏كنند.

و چون جواب مثبتى ندارند، خدا بزبان پيغمبرش گذارده، كه فورا جواب آنها را از پيش خود ابداع نموده، و بگويد: «قل الله يهدى للحق‏»، خداوند است كه بسوى حق هدايت مى‏فرمايد، و هر موجودى را در مقاصد تكوينيه خود بدانچه محتاج است هدايت فرموده، و مايحتاج او را بدو مى‏رساند،

كما فى قوله تعالى: «ربنا الذى اعطى كل شيئى خلقه ثم هدى‏» (3)

چون فرعون از هارون و موسى سئوال كرد كه پروردگارتان كيست؟

گفتند پروردگار ما كسى است كه بهر موجودى در عالم آفرينش، نيازمنديهاى وجودى او را داده، و تام الخلقه آفريده، و سپس او را بسوى كمال خودرهبرى نموده است.

و مثل قوله تعالى: «الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى‏» (4)

خداوند، كسى است كه خلقت فرموده، و سپس در آفرينش تعادل و تناسب را من جميع الجهات ملحوظ داشته است، كسى است هر موجودى را در عالم، باندازه و حد معين آفريده، و سپس او را در راه كمال سير داده است.

و بنابراين خداوند است كه انسان را بسعادت زندگى هدايت نموده، و او را به بهشت و سعادت مطلق با فرستادن انبياء و كتب سماوى و احكام آسمانى دعوت فرموده است.

لزوم پيروى از امام معصوم مبتنى بر اصل لزوم متابعت از حق است

بارى چون رسول خدا در مقام احتجاج، از آنها دو اعتراف گرفت: يكى آنكه شركاء آنها هدايت‏بحق نمى‏كنند، ديگر آنكه تنها خداوند بحق هدايت مى‏فرمايد، در اين حال اين سؤال را لازم و واجب مى‏بيند:

افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى؟

آيا آن كسى كه هدايت‏بحق مى‏كند، سزاوارتر به پيروى و تبعيت است، يا كسى كه هدايت‏بحق نمى‏كند؟

و معلوم است كه پاسخ اين گفتار آن است كه بگويند: خدا كه هدايت‏بحق مى‏كند سزاوارتر به پيروى است، ولى چون كفار و مشركين عملا به اين منطق پاى‏بند نيستند، و عبادت شركاء كه بحق هدايت نمى‏كنند، نموده، و از عبادت خداى لا شريك له كه هدايت‏بحق مى‏كند اعراض نموده‏اند، و بنابراين روى قواى فطرى و احكام عقلى سرپوش گذارده، بر خلاف ناموس فطرت و عقل رفتار مى‏نمايند، لذا پيغمبر از باب توبيخ و ملامت مى‏فرمايد:

«فما لكم كيف تحكمون؟»

چه در نظر داريد در اين باره؟چگونه حكم مى‏كنيد؟

در اينجا لازمست كه در مقابله بين جمله‏«ا فمن يهدى الى الحق‏»و جمله‏«امن لا يهدى الا ان يهدى‏»دقت نظر شود تا ببينيم چگونه اين دو جمله مقابل و عدل يكديگر قرار گرفته‏اند. چون معلوم است كه سؤال كننده بطريق استفهام هميشه بايد يكطرف جمله را نفى قرار دهد، مثل آنكه مى‏گويد: زيد را ديدى يا نديدى؟حسن درس خواند يا درس نخواند؟و اما اگر مثلا سؤال شود حسن درس مى‏خواند يا مغرور بخود است، حتما براى آنكه اين معادله استفهاميه صحيح باشد، بايد گفت كسى كه مغرور بخود باشد درس نمى‏خواند بنابراين در جمله «مغرور بخود است‏» ، يك جمله منطوى و مختفى است و آن اينكه: «درس نمى‏خواند» ،

و همچنين از اين طرف «مغرور بخود است‏» عدلش «مغرور بخود نيست‏» خواهد بود و چون در جمله استفهاميه فوق بجاى مغرور بخود نيست، جمله «درس مى‏خواند» قرار گرفته است، لذا بايد گفت در اين جمله، «جمله مغرور بخود نيست‏» منطوى است، و حاصل چنين مى‏شود حسن مغرور بخود نيست و درس مى‏خواند يا مغرور بخود است و درس نمى‏خواند.

در استفهام بايد طرفين جمله، نفى و اثبات باشند

حسن/درس مى‏خواند-يا-مغرور بخود است

حسن/مغرور بخود نيست-يا-درس نمى‏خواند

در آيه مباركه نيز طرفين جمله استفهاميه نفى و اثبات نيست، تا احتياج بجمله منطوى و مختفى ديگر نباشد (چون يهدى در اصل يهتدى بوده و قاعده در باب افتعال جواز ادغام تاء افتعال است در عين الفعل، بعد از آنكه او را قلب بعين الفعل نمايند) و حاصل معنى چنين مى‏شود آيا كسى كه هدايت‏بحق مى‏كند سزاوارتر به پيروى است‏يا كسيكه خودش هدايت نيافته است مگر بهدايت غير.

چون جمله «هدايت‏بحق مى‏كند» عدلش «هدايت‏بحق نمى‏كند» خواهد بود، بنابراين استفاده مى‏شود كه كسيكه هدايت نيافته است مگر بهدايت غير، هدايت‏بحق نمى‏كند.

و نيز چون جمله «كسى كه خودش هدايت نيافته است مگر بهدايت غير» عدلش جمله «هدايت ذاتى يافته است‏» خواهد بود لذا استفاده مى‏شود كه كسى كه بحق هدايت كند كسى است كه ذاتا هدايت‏يافته است، نه به هدايت غير. كسى كه بحق هدايت مى‏كند-سزاوارتر است‏به پيروى يا-كسيكه خودش هدايت نيافته است مگر به هدايت غير

كسيكه ذاتا هدايت‏يافته است-سزاوارتر است‏به پيروى يا-كسى كه هدايت‏بحق نمى‏كند

بنابراين از اين آيه خوب استفاده مى‏شود كه انسان سزاوارتر است از فردى تبعييت كند كه هدايت‏بحق مى‏كند، و البته او كسى است كه ذاتا هدايت‏يافته باشد، نه آنكه ديگرى او را هدايت نموده باشد، و او امام معصوم است كه در هيچ لحظه غير از خدا را نپرستيده و از او معصيتى سر نزده باشد.

چنين كسى بدون دخالت واسطه‏اى، بدست‏خود خدا كه حق است هدايت‏يافته است، و اما شخصى كه مدتى غير از خدا را پرستيده، يا معصيتى از او صادر شده، گر چه فعلا بدست غير متنبه شده و خداپرست و عادل گرديده است، لكن لايق براى مقام امامت و پيروى نيست.

و البته بايد دانست كه كلمه «احق‏» در آيه شريفه كه افعل التفضيل است، و دلالت‏بر رجحان متابعت از حق مى‏كند نه لزوم آن، مبنى بر قواعد فن مناظره و مباحثه است، كه عصبيت طرف مقابل بحركت درآيد، و الا معلوم است كه تبعيت از غير حق بطور كلى جايز نيست، و پيروى از حق در هر حال لازم و واجب است.

بنابراين پيروى از امام معصوم واجب است و از امام غير معصوم حرام است.

اين يكى از طرق استدلالى است كه بزرگان شيعه براى لزوم پيروى از امام معصوم نموده‏اند، و طبق روايات متواترى از رسول خداوند نقل كرده‏اند: اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام يك آن بت نپرستيد، و يك لحظه معصيتى نكرد، و هيچ جاى شبهه نيست كه در دامان رسول اكرم پرورش يافت، و اول كس بود كه ايمان آورد، و هنوز بسن بلوغ نرسيده بود.

از امالى شيخ طوسى مسندا نقل شده، و همچنين از مناقب ابن المغازلى مرفوعا از ابن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله فى آية، لا ينال عهدى الظالمين، عن قول الله لابراهيم من سجد لصنم دونى لا اجعله اماما-قال صلى الله عليه و آله و انتهت‏الدعوة الى و الى اخى على، لم يسجد احدنا لصنم قط (5)

حضرت رسول الله فرمودند: كه خداوند بحضرت ابراهيم خطاب كرد: كسيكه به بت‏سجده كرده باشد، من هيچگاه او را امام قرار نمى‏دهم سپس حضرت رسول اكرم فرمودند: تا اينكه دعوت رسالت و امامت‏به من و به برادرم على منتهى شد، هيچيك از ما دو نفر به بتى سجده نكرديم در هيچ زمان.

على مع الحق و الحق مع على

سيد هاشم بحرانى (6) پانزده روايت از طريق عامه و يازده روايت از طريق خاصه روايت مى‏كند مبنى بر آنكه على با حق است، و حق با على است، و بر آنكه حضرت فرمودند: خدايا حق را با على قرار ده، هر جا كه على قرار دارد، و بر لزوم متابعت و پيروى از طريقه آن حضرت.

ما در اينجا رواياتى كه از طريق عامه نقل شده، و يكى از روايات خاصه را با حذف سند و باختصار بيان مى‏كنيم.

1-ابراهيم بن محمد حموينى كه از علماء عامه است، و

2-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود روايت مى‏كنند از شهر بن حوشب، و

3-زمخشرى در ربيع الابرار مرسلا روايت مى‏كنند (7) : قال شهر بن حوشب: كنت عند ام-سلمة رضى الله عنها، اذا استاذن رجل فقالته له: من انت؟

قال: انا ابو ثابت مولى على عليه السلام،

فقالت ام سلمة: مرحبا بك يا ابا ثابت ادخل، فدخل فرحبت‏به

ثم قالت: يا ابا ثابت اين طار قلبك حين طارت القلوب مطائرها؟

قال: تبع عليا عليه السلام

فقالت: وفقت و الذى نفسى بيده، لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول على مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع على، و (9)

و در روايت موفق بن احمد خوارزمى وارد است كه ابو ثابت مى‏گويد: مولى ابى‏ذر، و بعد از بيان حديث ام سلمه مى‏گويد: و لقد بعثت ابنى عمر، و ابن اخى عبد الله بن ابى اميه، و امرتهما ان يقاتلا مع على من قاتله، و لو لا ان رسول الله امرنا ان نقر فى حجالنا و فى بيوتنا، لخرجت و كنت‏حتى اقف فى صف على

شهر بن حوشب مى‏گويد: من در نزد ام سلمه نشسته بودم، كه مردى اجازه دخول خواست.

ام سلمه گفت: كيستى تو؟

گفت: من ابوثابت غلام على هستم.

ام سلمه گفت: خوش آمدى‏اى ابوثابت‏بيا بنشين.

ابوثابت داخل شد، و ام سلمه باو مرحبا گفت.

سپس ام سلمه گفت:اى ابو ثابت!در آن وقتيكه دلها بسوى مقاصد خود بپرواز درآمد، و هر دلى بمقصدى و آرزوئى، و دنبال شخصى پريد، دل تو بكجا پرواز كرد؟

ابوثابت گفت دل من پيروى از على نمود.

ام سلمه گفت: خوب جائى بار خود را فرود آوردى!قسم به آن خدائى كه جان من در دست اوست، حقا از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: على با حق و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

و سپس ام سلمه گفت: من فرزند خود عمر، و فرزند برادر خود عبدالله بن ابى اميه، را فرستادم، تا در ركاب على با دشمنانش نبرد كنند، و اگر رسول خدا ما زنان را امر نمى‏فرمود كه در خانه‏هاى خود بمانيم، و در آسايشگاههاى خود بياسائيم، هر آينه من نيز براى حمايت على از منزل بيرون مى‏رفتم، تا خود را به على رسانيده، و با مردان در صف جنگجويان على بكارزار با دشمنان او مشغول مى‏شدم. -حموينى با اسناد متصل خود از ابوحيان تميمى، از پدرش، از على عليه السلام

5-در كتاب «الجمع بين الصحاح الستة‏» ، تاليف رزين امام الحرمين از صحيح بخارى از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام

6-از جزء اول كتاب الفردوس از اميرالمؤمنين عليه السلام

7-و موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابوالحباب تميمى، از پدرش، از على عليه السلام روايت كنند كه، قال: قال رسول الله: رحم الله عليا، اللهم ادرالحق معه حيث دار، و خوارزمى مى‏گويد: اخرج ابوعيسى الترمذى فى جامعه.

اميرالمؤمنين على بن ابيطالب فرمود كه رسول خدا فرمود: خدا رحمت كند على را، بار پروردگار حق را با على بگردش در آر هر كجا كه على مى‏گردد.

8-حموينى با اسناد متصل خود از برادر دعبل خزاعى، از هارون الرشيد از ازرق بن قيس، از عبدالله بن عباس روايت مى‏كند كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله الحق مع على بن ابيطالب حيث دار. (10) حضرت رسول الله مى‏فرمايد: حق با على بن ابيطالب است هر كجا على حركت كند و در هر حاليكه بوده باشد.

9-از كتاب فضائل الصحابة با اسناد متصل خود از اصبغ نباته، از محمد بن ابى بكر از عائشه، قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: على مع الحق و الحق مع على، لن يفترقا حتى يردا على الحوض

على با حق است و حق با على است، و آندو هيچگاه از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

10-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از شريك، از سليمان اعمش، از ابراهيم، از علقمه و اسود قالا: سمعنا ابا ايوب الانصارى. قال: سمعت النبى صلى الله عليه و آله يقول لعمار بن ياسر: تقتلك الفئة الباغية و انت مع الحق و الحق معك يا عمار، اذا رايت عليا سلك واديا، و سلك الناس واديا غيره، فاسلك مع على و دع الناس، انه لن يدلك على ردى، و لن يخرجك عن الهدى

يا عمار انه من تقلد سيفا، اعان به عليا على عدوه، قلده الله يوم القيمة و شاحا من در، و من تقلد سيفا اعان به عدو على قلده الله يوم القيمة و شاحا من‏نار قال: قلت: حسبك

علقمه و اسود مى‏گويند: ما از ابوايوب انصارى شنيديم كه مى‏گفت: شنيدم كه رسول الله به عمار بن ياسر مى‏گفت:اى عمار؟تو را جماعت‏ستمگر خواهند كشت، و تو با حق هستى و حق با توست،اى عمار!زمانى كه ديدى على را كه از يك طريق سير مى‏كند!و غير على از وادى ديگر، تو با على باش و در طريق او گام بردار و تمام مردم را رها كن، على تو را بهلاكت و ضلالت نمى‏افكند، و از هدايت‏خارج نمى‏كند.

اى عمار!كسيكه شمشيرى حمايل خود كند و بدان بخواهد على را بر عليه دشمنانش نصرت كند خداوند آن شمشير را در روز بازپسين به صورت گردن‏بندى از در به گردن او در آويزد و كسى كه شمشيرى حمايل كند و بخواهد با آن دشمن على را يارى كند، خداوند در روز قيامت آن شمشير را بصورت گردن‏بندى از آتش بگردن او آويزان كند، عمار مى‏گويد: بحضرت رسول اكرم عرض كردم: كافيست من مطلب را آنطور كه بايد دريافتم

ملاقات علقمه و اسود نزد ابو ايوب انصارى و مذاكره راجع بخلافت على عليه السلام

11-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از اعمش، از ابراهيم از علقمه و اسود روايت كند، قالا: ايتنا ابا ايوب الانصارى، و قلنا له يا ابا ايوب!ان الله تبارك و تعالى اكرم نبيه صلى الله عليه و آله و صفالك من فضله من الله فضلك بها!اخبرنا بمخرجك مع على عليه السلام تقاتل اهل لا اله الا الله؟

(فقال ابوايوب) اقسم لكما بالله، لقد كان رسول الله صلى الله عليه و آله فى هذا البيت الذى انتما فيه معى، و ما فى البيت غير رسول الله صلى الله عليه و آله و على جالس عن يمينه و انا جالس عن يساره، و انس قائم بين يديه، اذ حرك الباب، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله افتح لعمار الطيب المطيب.

ففتح الناس (11) الباب و دخل عمار، فسلم على رسول الله فرحب به، ثم قال لعمار: انه سيكون فى امتى بعدى هناة، حتى يختلف السيف‏فيما بينهم، و حتى يقتل بعضهم بعضا فاذا رايت ذلك فعليك بهذا الاصلع عن يمينى يعنى على بن ابيطالب.

فان سلك الناس كلهم واديا

و سلك على واديا فاسلك وادى على عليه السلام و خل عن الناس، يا عمار!ان عليا لا يردك عن هدى و لا يدلك الى ردى، يا عمار! طاعة على طاعتى، و طاعتى طاعة الله عز و جل.

علقمه و اسود مى‏گويند ما بر اباايوب انصارى در منزلش وارد شديم؟و گفتيم:اى اباايوب!خداوند پيغمبر خود را گرامى داشت، و تو را بواسطه صحبت‏با او شرافت و فضيلت داد.

براى ما بيان كن چگونه تو بمعاونت على خارج شدى و با اهل توحيد جنگ نمودى؟ (منظور جنگ او با اصحاب معاويه است كه بصورت ظاهر مسلمان بودند)

ابو ايوب گفت: شما را بخدا سوگند كه رسول خدا در همين اطاقى كه ما و شما فعلا نشسته‏ايم، نشسته بود، و در اطاق هيچ كس نبود، غير از رسول خدا، و على بن ابيطالب كه در سمت راست آن حضرت نشسته بود، و من كه در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم، و انس بن مالك خادم آن حضرت كه در مقابل آن حضرت ايستاده بود، كه ناگهان در زدند، حضرت فرمودند: باز كنيد در را براى عمار مرد پاك و پاكيزه، در را باز كردند، و عمار داخل شد و سلام كرد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت به او خوشامد گفتند، سپس فرمودند:اى عمار بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مى‏شود، بطوريكه شمشير بروى هم مى‏كشند، و بعضى بعض ديگر را مى‏كشند، چون چنين ديدى بر تو باد به آن مردى كه در سمت راست من نشسته و اشاره بحضرت اميرالمؤمنين كردند، اگر ديدى تمام مردم جهان در يك مسير حركت مى‏كنند، و على بن ابيطالب بتنهائى در مسير ديگر حركت مى‏كند، تو از مسير على حركت كن، و مردم را رها كن،اى عمار على تو را در ضلالت و پستى وارد نمى‏كند، و از راه هدايت تو را دور نمى‏نمايد،اى عمار متابعت از على متابعت از من، و متابعت از من متابعت از خداست.

12-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابى ليلى، قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ستكون من بعدى فتنة فاذا كان ذلك فالزموا على بن‏ابيطالب، فانه الفاروق الاكبر الفاصل بين الحق و الباطل (12)

حضرت رسول الله فرمودند: بزودى چون از دنيا بروم، فتنه‏اى در ميان شما بر خواهد خاست، و در آن حال دست از على بن ابيطالب نداريد، اوست جدا كننده بين حق و باطل، و فيصل دهنده بزرگ خدا.

13-حموينى با اسناد خود از اعمش، از ابى وايل، از حذيفة قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله على طاعته طاعتى و معصيته معصيتى

حضرت رسول الله فرمودند اطاعت از على اطاعت از من، و مخالفت‏با على مخالفت‏با من است

14-از كتاب فردوس با اسناد خود از ابوسعيد خدرى، قال: قال رسول الله تفترق امتى فرقتين، فيمرق بينها فرقة مارقة، يقتلها اولى الطائفتين بالحق

حضرت رسول الله فرمودند: امت من بدو دسته افتراق پيدا نموده و از هم جدا مى‏شوند، يك دسته از دين خارج مى‏شوند و آنها را آن دسته ديگر كه حقند مى‏كشند.

15-عامر شعبى كه از نواصب، و از منحرفين از اميرالمؤمنين است، از عروة بن زبير از ابوبكر روايت مى‏كند كه: سمعت رسول الله يقول: الحق مع على و على مع الحق

حضرت رسول فرمودند: حق با على است و على با حق است.

اينها رواياتى بود كه در «غاية المرام‏» از طريق اهل تسنن بيان شده است و از طريق شيعه يازده روايت نقل شده است كه ما بذكر يكى از آنها اكتفا مى‏كنيم.

عيادت عطا از عبدالله بن عباس و مذاكره درباره خلافت على بن ابيطالب عليه السلام

ابن بابويه با اسناد متصل خود نقل مى‏كند از عبدالحميد اعرج، از عطا كه مى‏گويد: عبدالله بن عباس مريض بود، و ضعف او را گرفته بود، ما براى عيادت او بطائف رفتيم، و بر او سلام نموده، و نشستيم. گفت:اى عطا، افراديكه با تو آمده‏اند چه كسانند؟

گفتم:اى آقاى من!از شيوخ و محترمين اين شهر هستند!و از ايشانست عبدالله بن سلمة بن مريم الطائفى، و عمارة بن الاجلح و ثابت‏بن مالك، همينطور مرتبا من يكايك از آنها را معرفى نمودم.

پس از آن همه آنها بجلو آمده و گفتند:اى پسر عم رسول خدا، تو بشرف صحبت رسول خدا رسيده!و از آن حضرت آنچه بايد بشنوى شنيدى!براى ما بيان كن از سر اختلاف اين امت، چرا دسته‏اى على را مقدم مى‏دارند بر غير او، و دسته‏اى دگر او را بعد از سه خليفه قبول دارند

قال: فتنفس ابن عباس، فقال سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: على مع الحق و الحق مع على، و هو الامام و الخليفة بعدى، فمن تمسك به فاز و نجا، و من تخلف عنه ضل و غوى، يلى تكفينى و غسلى، و يقضى دينى، و ابوسبطى الحسن و الحسين، و من صلب الحسين يخرج الائمة التسعة و منا مهدى هذه الامة

عطا مى‏گويد ابن عباس نفس عميقى كشيد و گفت: كه از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: على با حق است و حق با على است، و اوست امام و جانشين بعد از من، كسيكه بدو تمسك جويد، نجات مى‏يابد، و رستگار مى‏شود، و كسيكه از او تخلف ورزد گمراه مى‏شود، و بهلاكت مى‏رسد.

على است كه متكفل كفن نمودن، و غسل من مى‏شود، اوست كه دين مرا ادا مى‏كند، و پدر دو فرزند من حسن و حسين است و از صلب حسين خارج مى‏شود نه امام، و از آنهاست مهدى اين امت.

در اين وقت عبدالله بن سلمه حضرمى گفت:اى پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و آله چرا ما را بدين معارف پيش از اين دلالت ننمودى!ابن عباس گفت‏سوگند بخدا آنچه را كه از رسول خدا شنيدم ابلاغ كردم، و ادا كردم حق آنرا، و نصحت لكم و لكن لا تحبون الناصحين، و شما را نصيحت كردم و ليكن نصيحت كنندگان را دوست نداريد.

ثم قال: اتقوا الله عباد الله تقية من اعتبر تمهيدا، و ابقى فى وجل، و كمش فى مهل، و رغب فى طلب، و هرب فى هرب فاعملوا لآخرتكم قبل حلول آجالكم، و تمسكوا بالعروة الوثقى من عترة نبيكم، فانى سمعته يقول: من تمسك بعترتى من بعدى كان من الفائزين.

سپس گفت:اى بندگان خدا تقوى پيشه سازيد، مانند تقواى كسى كه جايگاه خود را درست مى‏نمايد، و محل آرامش و سكونت‏خود را آزمايش مى‏كند، و خود را در خوف و خشيت نگاه مى‏دارد، و با رفق و مدارا بسرعت ناقه خود را مى‏دوشد، و بار خود را مى‏بندد، و در طلب سعادت رغبت دارد، و از خوفگاه مى‏گريزد، پس قبل از آنكه اجلهاى شما فرا رسد، براى سفر آخرت خود عمل كنيد، و بدستاويز محكم از عترت پيغمبر خود متمسك گرديد.

حقا من از پيغمبر خدا شنيدم كه مى‏فرمود: كسى كه تمسك جويد بعترت من بعد از من از رستگاران خواهد بود، ثم بكى بكائا شديدا سپس ابن عباس گريه فراوانى نمود: جمعيتى كه بودند از او سئوال كردند چگونه گريه مى‏كنى، در حالى كه منزلت و مقام تو نزد رسول خدا است؟

ابن عباس گفت:اى عطا به دو چيز مى‏گريم: لهول المطلع و فراق الاحبة يكى براى خوف و خشيت از طلوع مقام جلال و ظمت‏خدا، و ديگرى از مفارقت احبه و دوستان.

سپس آن جماعت از نزد او برخاستند و متفرق شدند.

در اين حال گفت:اى عطا دست مرا بگير، و مرا در صحن خانه ببر!من و سعيد او را بلند كرديم، و بسوى حياط منزل حركت داديم چون در صحن آمد دست‏خود را به آسمان بلند كرد و گفت: اللهم انى اتقرب اليك بمحمد و آل محمد، اللهم انى اتقرب اليك بموالاة الشيخ على بن ابيطالب، فما زال يكررها حتى وقع على الارض، فصبرنا عليه ساعة ثم اقمناه فاذا هو ميت رحمة الله عليه.

گفت‏بار پروردگارا!من بسوى تو بمحمد و آل محمد تقرب مى‏جويم، بار پروردگارا!من بسوى تو بشيخ على بن ابيطالب تقرب مى‏جويم!و دائما اين جملات را تكرار مى‏كرد، تا بروى زمين افتاد، ما ساعتى درنگ نموده و او را بحال خود گذاشتيم، و سپس او را از زمين بلند نموديم ديديم كه رحلت نموده و برحمت‏خداپيوسته است (13)

علت مخالفت معاندين با خلافت امير المؤمنين

بارى اگر كسى بگويد: چطور با وجود اين نصوصى كه از حضرت رسول الله رسيده، و بسيارى از آنرا خود خلفاى ثلاثه، و عائشه روايت كرده‏اند، و مقامات و درجات مولاى متقيان را اعتراف نموده‏اند، آنها خلافت را از آن حضرت گردانيدند، و خود بمقام خلافت در جاى اميرالمؤمنين نشستند، و بر منبر پيغمبر بالا رفتند؟

جواب همانست كه خود رسول الله فرموده است، و سنى‏ها نيز روايت كرده‏اند: حبك الشيئى يعمى و يصم (14)

كسى كه بچيزى محبت داشته باشد، و اين محبت از روى احساسات باشد، و هواى نفس و قواى دنيه در پيدايش او مؤثر باشد، آنكس را نسبت‏بغير آن منظور و محبوبى كه دارد، كور و كر مى‏كند، يعنى غير از آن هدف، چيزى نمى‏بيند، و سخنى غير از آن نمى‏شنود.

بر ارباب ملل و نحل پوشيده نيست، و بر مطلعين بر سير و تاريخ مكشوف است، كه غصب مقام خلافت از خاندان رسول هيچ داعى، جز محبت‏حكومت و سرورى بر مسلمين، و طلوع حس شخصيت‏طلبى نداشته است، و لذا تمام اين احاديث و نصوص، با وجود آن غريزه مهلكه، كارى نمى‏كند، و در وقت اراده رسيدن بمنظور و هدف، تمام آنها را چون خس و خاشاك بطوفان بلا مى‏دهد، و با مواجه شدن با مقصود از ستيزه نمودن با خاندان رسول خدا، و آتش زدن در خانه بضعه رسول خدا، و بيرون كشيدن مقام ولايت را بمسجد، دريغ نكرده، و با شمشير برهنه ادعاى تسليم شدن، و بيعت نمودن، و گردن نهادن در برابر اين تعديات را تحميل مى‏كند.

و اين يك مسئله‏ايست كه بايد روى او دقت نمود، مقام علم و ادراك به حقايق جداست، و مرحله خضوع نفس و انقياد او نسبت‏بحق جداست.

بسيارى از كسانيكه در چاه طبيعت و هوى گرفتارند، نه بعلت جهل آنان‏بطريق صلاح مى‏باشد، بلكه چه بسا داراى علم كافى هستند، و بسيار خوب زشت را از زيبا تشخيص مى‏دهند، ولى در مقام عمل روى سيطره قواى نفسيه، و عدم انقياد آنها سبت‏بملكه عقل، و روى غلبه غرائز شهويه، خود را در كام آن كردار زشت و ناپسند در مى‏آوردند.

لذا انبياء و ائمه اطهار دعوتشان مبنى بر اصلاح نفس است، و خضوع و انقياد در مقابل حق، خداى على اعلى فرمود:

«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (15)

هيچ نفرمود فلاح مختص كسى است كه روايت از پيغمبر بشنود، و بدبختى و خسران براى كسيكه نشنود، بلكه فرمود رستگارى براى كسى است كه نفس خود را اصلاح كند، و زيان و خسران براى كسى كه نفس خود را به تباهى آورد، و در طى طرق هلاك آزاد گذارد.

عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصيت مولا اميرالمؤمنين خبر داشت، رواياتى كه از طريق سنت در اين موضوع وارد شده، بسيار است كه خود او اعتراف مى‏نموده، و احاديثى را از رسول خدا نقل كرده است، ولى همانطور كه ذكر شد تبعيت از حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقياد لازم دارد و اين هذا؟

علامه امينى گويد كه حافظ دار قطنى و ابن عساكر تخريج اين حديث نموده‏اند كه دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق كنيز سئوال كردند كه چند مرتبه مى‏توان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و ديگر نتوان او را بعقد جديدى نيز در حباله نكاح درآورد.

عمر با آنها برخاست تا آنكه بمسجد آمده و در ميان حلقه‏اى از جمعيت مرد اصلعى (16) نشسته بود

عمر گفت‏اى اصلع در طلاق امة (يعنى كنيز) چه مى‏گوئى؟

آن مرد سر خود را بسوى او بلند كرد و با دو انگشت‏سبابه و وسطى اشاره كرد.

عمر دانست كه طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطليقتان يعنى دو بار طلاق. يكى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمديم، و تو اميرالمؤمنين و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل اين مرد ايستادى!و از او سئوال كردى!و به اشاره او با دو انگشت‏خود اكتفا نمودى؟

عمر به آندو گفت: آيا مى‏دانيد اين مرد كيست؟

گفتند: نه گفت: اين على بن ابيطالب است اشهد على رسول الله صلى الله عليه و آله لسمعته و هو يقول: ان السماوات السبع، و الارضين السبع، لو وضعا فى كفة، ثم وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على بن ابيطالب (17)

عمر به آندو گفت: شهادت مى‏دهم بر رسول خدا كه از او شنيدم كه درباره على مى‏فرمود: اگر آسمان‏هاى هفتگاه و زمين‏هاى هفت طبقه را در كفه ترازوئى بگذارند، و سپس ايمان على را در كفه ديگر بگذارند، هر آينه ايمان على بن ابيطالب سنگين‏تر خواهد بود.

سپس علامه امينى گويد در حديثى كه زمخشرى روايت كرده مى‏گويد: آندو نفر بعمر گفتند: تو خليفه مسلمين هستى و آمده‏ايم از تو سؤال كنيم!تو ما را پيش مرد دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، يكى از آندو گفت: سوگند بخدا كه‏اى عمر من ديگر با تو سخن نخواهم گفت:

عمر گفت: واى بر تو!مى‏دانى اين مرد كه بود؟او على بن ابيطالب است الخ.

و اين روايت را دارقطنى و ابن عساكر از حافظين نقل نموده‏اند، و نيز گنجى در كفايه ص 129 روايت نموده و گفته است كه هذا حسن ثابت، اين روايت، روايت‏خوب و قبول آن نزد علماء ثابت‏شده است.

و نيز از طريق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمين در مناقب ص 78 و سيد على همدانى شافعى در مودة القربى روايت كرده‏اند، و حديث (18) ميزان و ترازو را از عمر، محب الدين طبرى در كتاب رياض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة المجالس ج 2 ص 240 آورده‏اند.

پى‏نوشت‏ها:

1 - سوره يونس: 10 - آيه 35

2 - سوره يونس: 10 - آيه 35

3 - سوره طه: 20 - آيه 50

4 - سوره اعلى: 87 آيه 2 - 3

5 - تفسير الميزان ج 1 ص 282

6 - غاية المرام ص 539 و ص 540

7 - زمخشرى مى‏گويد: استاذن ابوثابت مولى على الخ

8 - اين سه روايت را در ينابيع المودة ص 90 نقل مى‏كند

9 - ينابيع المودة ص 90 از جمع الفوائد معيت على را با قرآن و عدم افتراق آنها را تا حوض روايت مى‏كند: و مى‏گويد للاوسط و الصغير

10 - اين روايت را در ينابيع المودة ص 91 نيز بيان مى‏كند

11 - ظاهرا بايد «انس‏» باشد.

12 - در ينابيع المودة ص 82 اين روايت را با كمى تغيير از اصابة روايت مى‏كند گويد: و فى كتاب الاصابة، ابو ليلى الغفارى قال: سمعت رسول الله يقول: تكون من بعدى فتنة فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابيطالب، فانه اول من آمن بى، و اول من يصافحنى يوم القيمة، و هو الصديق الاكبر، و هو فاروق هذه الامة، و هو يعسوب المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين

13 - غاية المرام ص 541

در كتاب على و الوصية از ص 61 الى ص 65 احاديثى را با اسناد مختلفه راجع بمعيت اميرالمؤمنين با حق و با قرآن آورده است

14 - اين حديث را مسعودى در مروج الذهب ج 2 ص 302 روايت كرده است

15 - سوره شمش: 91 - آيه 10

16 - اصلع كسى است كه جلوى سر او مو ندارد

117 - الغدير ج 2 ص 299

18 - يعنى فقط ذيل حديث فوق را كه جمله: لوان السوات السبع الخ بوده باشد