درس دوازدهم
لازمه عصمت هدايتبه حق است
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدآئهم اجمعين
من الان الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«ا فمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم
كيف تحكمون» (1)
در اين آيه مباركه كيفيت احتجاج با مشركين را خداوند به پيغمبرش تعليم
مىكند، كه چگونه بر آنها اثبات نمايد، كه شركاء خدا قابل ستايش و پيروى نيستند، و
اساس اين احتجاج مبتنى بر لزوم پيروى از صدق و اعراض از غير حق مىباشد.
اين احتجاج عقلى است، چون بر يك اصل كلى مبتنى است، كه آن اصل لزوم
تبعيت هميشگى از حق مىباشد، لذا براى استدلال بلزوم تبعيت و پيروى از امام معصوم
بهترين دليل خواهد بود، و براى ورود در اصل احتجاج بايد آن مبنا را بعنوان مقدمه
بيان كنيم:
لزوم پيروى از حق
يكى از احكام فطرى و عقل انسان، لزوم متابعت از حق است، اين حكم يك
قانون كلى است كه هميشه انسان باو متكى است، و اگر احيانا در اعمال يا گفتار خود از
آن منحرف شود، و بغير حق مايل گردد، بعلت هواى نفس يا شبهه و غلطى كه احيانا براى
او رخ دهد، باز بجهت گمانيست كه او را حق مىپندارد، وبجهت اشتباه و التباس امر، از
غير حق پيروى مىكند، و لذا در مقام اعتذار برآمده و گمان خود را باينكه حق
مىپنداشتم، عذر خود قرار مىدهد.
بنابراين حق بدون هيچ قيد و شرطى لازم الاتباعست و بر همين اصل متفرع
مىگردد قاعده ديگرى، و آن اينكه كسيكه دايتبحق كند متابعت او واجب است، چون با او
حق است، و دلالتبحق مىكند و، بنابراين لازم، بايد او را در پيروى نمودن، بر شخص
ديگرى كه يا بحق دلالت نمىكند و يا آنكه بغير حق دلالت مىكند مقدم داشت، چون
پيروى هدايت كننده بحق پيروى از حق است كه با او موجود است.
و قبلا گفتيم كه پيروى از نفس حق، حكم ضرورى فطرى و عقلى است.
بر اين اساس، قرآن مجيد در اين آيه مباركه استدلال خود را بر عليه
مشركين پايهگذارى مىكند، بدين منوال كه اولا از آنها بعنوان استفهام سئوالى
مىكند:
«قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق؟» (2)
بگوىاى پيغمبر!آيا از شريكهائى كه با خدا قرار دادهايد كسى هست كه
هدايتبحق كند؟معلوم است كه مشركين در اين زمينه پاسخ مثبتى ندارند، چون شركائى كه
براى خدا قرار مىدهند يا از جمادات هستند، مثل بتها، و يا از زندگان مانند ملائكه،
و ارباب انواع، و جن و طواغيت زمان، و فراعنه، و حكام جور كه از آنها پيروى
مىكنند، و معلوم است كه هيچ يك از آنها چون از خود، نفع و ضرر، و حيات، و موت و
نشورى ندارند، هدايتبحق نمىكنند.
و چون جواب مثبتى ندارند، خدا بزبان پيغمبرش گذارده، كه فورا جواب
آنها را از پيش خود ابداع نموده، و بگويد: «قل الله يهدى للحق»، خداوند است كه
بسوى حق هدايت مىفرمايد، و هر موجودى را در مقاصد تكوينيه خود بدانچه محتاج است
هدايت فرموده، و مايحتاج او را بدو مىرساند،
كما فى قوله تعالى: «ربنا الذى اعطى كل شيئى خلقه ثم هدى» (3)
چون فرعون از هارون و موسى سئوال كرد كه پروردگارتان كيست؟
گفتند پروردگار ما كسى است كه بهر موجودى در عالم آفرينش، نيازمنديهاى
وجودى او را داده، و تام الخلقه آفريده، و سپس او را بسوى كمال خودرهبرى نموده است.
و مثل قوله تعالى: «الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى» (4)
خداوند، كسى است كه خلقت فرموده، و سپس در آفرينش تعادل و تناسب را من
جميع الجهات ملحوظ داشته است، كسى است هر موجودى را در عالم، باندازه و حد معين
آفريده، و سپس او را در راه كمال سير داده است.
و بنابراين خداوند است كه انسان را بسعادت زندگى هدايت نموده، و او را
به بهشت و سعادت مطلق با فرستادن انبياء و كتب سماوى و احكام آسمانى دعوت فرموده
است.
لزوم پيروى از امام معصوم مبتنى بر اصل لزوم متابعت از حق است
بارى چون رسول خدا در مقام احتجاج، از آنها دو اعتراف گرفت: يكى آنكه
شركاء آنها هدايتبحق نمىكنند، ديگر آنكه تنها خداوند بحق هدايت مىفرمايد، در اين
حال اين سؤال را لازم و واجب مىبيند:
افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى؟
آيا آن كسى كه هدايتبحق مىكند، سزاوارتر به پيروى و تبعيت است، يا
كسى كه هدايتبحق نمىكند؟
و معلوم است كه پاسخ اين گفتار آن است كه بگويند: خدا كه هدايتبحق
مىكند سزاوارتر به پيروى است، ولى چون كفار و مشركين عملا به اين منطق پاىبند
نيستند، و عبادت شركاء كه بحق هدايت نمىكنند، نموده، و از عبادت خداى لا شريك له
كه هدايتبحق مىكند اعراض نمودهاند، و بنابراين روى قواى فطرى و احكام عقلى سرپوش
گذارده، بر خلاف ناموس فطرت و عقل رفتار مىنمايند، لذا پيغمبر از باب توبيخ و
ملامت مىفرمايد:
«فما لكم كيف تحكمون؟»
چه در نظر داريد در اين باره؟چگونه حكم مىكنيد؟
در اينجا لازمست كه در مقابله بين جمله«ا فمن يهدى الى الحق»و
جمله«امن لا يهدى الا ان يهدى»دقت نظر شود تا ببينيم چگونه اين دو جمله مقابل و
عدل يكديگر قرار گرفتهاند. چون معلوم است كه سؤال كننده بطريق استفهام هميشه بايد
يكطرف جمله را نفى قرار دهد، مثل آنكه مىگويد: زيد را ديدى يا نديدى؟حسن درس خواند
يا درس نخواند؟و اما اگر مثلا سؤال شود حسن درس مىخواند يا مغرور بخود است، حتما
براى آنكه اين معادله استفهاميه صحيح باشد، بايد گفت كسى كه مغرور بخود باشد درس
نمىخواند بنابراين در جمله «مغرور بخود است» ، يك جمله منطوى و مختفى است و آن
اينكه: «درس نمىخواند» ،
و همچنين از اين طرف «مغرور بخود است» عدلش «مغرور بخود نيست» خواهد
بود و چون در جمله استفهاميه فوق بجاى مغرور بخود نيست، جمله «درس مىخواند» قرار
گرفته است، لذا بايد گفت در اين جمله، «جمله مغرور بخود نيست» منطوى است، و حاصل
چنين مىشود حسن مغرور بخود نيست و درس مىخواند يا مغرور بخود است و درس
نمىخواند.
در استفهام بايد طرفين جمله، نفى و اثبات باشند
حسن/درس مىخواند-يا-مغرور بخود است
حسن/مغرور بخود نيست-يا-درس نمىخواند
در آيه مباركه نيز طرفين جمله استفهاميه نفى و اثبات نيست، تا احتياج
بجمله منطوى و مختفى ديگر نباشد (چون يهدى در اصل يهتدى بوده و قاعده در باب افتعال
جواز ادغام تاء افتعال است در عين الفعل، بعد از آنكه او را قلب بعين الفعل نمايند)
و حاصل معنى چنين مىشود آيا كسى كه هدايتبحق مىكند سزاوارتر به پيروى استيا
كسيكه خودش هدايت نيافته است مگر بهدايت غير.
چون جمله «هدايتبحق مىكند» عدلش «هدايتبحق نمىكند» خواهد بود،
بنابراين استفاده مىشود كه كسيكه هدايت نيافته است مگر بهدايت غير، هدايتبحق
نمىكند.
و نيز چون جمله «كسى كه خودش هدايت نيافته است مگر بهدايت غير» عدلش
جمله «هدايت ذاتى يافته است» خواهد بود لذا استفاده مىشود كه كسى كه بحق هدايت
كند كسى است كه ذاتا هدايتيافته است، نه به هدايت غير. كسى كه بحق هدايت
مىكند-سزاوارتر استبه پيروى يا-كسيكه خودش هدايت نيافته است مگر به هدايت غير
كسيكه ذاتا هدايتيافته است-سزاوارتر استبه پيروى يا-كسى كه
هدايتبحق نمىكند
بنابراين از اين آيه خوب استفاده مىشود كه انسان سزاوارتر است از
فردى تبعييت كند كه هدايتبحق مىكند، و البته او كسى است كه ذاتا هدايتيافته
باشد، نه آنكه ديگرى او را هدايت نموده باشد، و او امام معصوم است كه در هيچ لحظه
غير از خدا را نپرستيده و از او معصيتى سر نزده باشد.
چنين كسى بدون دخالت واسطهاى، بدستخود خدا كه حق است هدايتيافته
است، و اما شخصى كه مدتى غير از خدا را پرستيده، يا معصيتى از او صادر شده، گر چه
فعلا بدست غير متنبه شده و خداپرست و عادل گرديده است، لكن لايق براى مقام امامت و
پيروى نيست.
و البته بايد دانست كه كلمه «احق» در آيه شريفه كه افعل التفضيل است،
و دلالتبر رجحان متابعت از حق مىكند نه لزوم آن، مبنى بر قواعد فن مناظره و
مباحثه است، كه عصبيت طرف مقابل بحركت درآيد، و الا معلوم است كه تبعيت از غير حق
بطور كلى جايز نيست، و پيروى از حق در هر حال لازم و واجب است.
بنابراين پيروى از امام معصوم واجب است و از امام غير معصوم حرام است.
اين يكى از طرق استدلالى است كه بزرگان شيعه براى لزوم پيروى از امام
معصوم نمودهاند، و طبق روايات متواترى از رسول خداوند نقل كردهاند: اميرالمؤمنين
على بن ابيطالب عليه السلام يك آن بت نپرستيد، و يك لحظه معصيتى نكرد، و هيچ جاى
شبهه نيست كه در دامان رسول اكرم پرورش يافت، و اول كس بود كه ايمان آورد، و هنوز
بسن بلوغ نرسيده بود.
از امالى شيخ طوسى مسندا نقل شده، و همچنين از مناقب ابن المغازلى
مرفوعا از ابن مسعود عن النبى صلى الله عليه و آله فى آية، لا ينال عهدى الظالمين،
عن قول الله لابراهيم من سجد لصنم دونى لا اجعله اماما-قال صلى الله عليه و آله و
انتهتالدعوة الى و الى اخى على، لم يسجد احدنا لصنم قط (5)
حضرت رسول الله فرمودند: كه خداوند بحضرت ابراهيم خطاب كرد: كسيكه به
بتسجده كرده باشد، من هيچگاه او را امام قرار نمىدهم سپس حضرت رسول اكرم فرمودند:
تا اينكه دعوت رسالت و امامتبه من و به برادرم على منتهى شد، هيچيك از ما دو نفر
به بتى سجده نكرديم در هيچ زمان.
على مع الحق و الحق مع على
سيد هاشم بحرانى (6) پانزده روايت از طريق عامه و يازده
روايت از طريق خاصه روايت مىكند مبنى بر آنكه على با حق است، و حق با على است، و
بر آنكه حضرت فرمودند: خدايا حق را با على قرار ده، هر جا كه على قرار دارد، و بر
لزوم متابعت و پيروى از طريقه آن حضرت.
ما در اينجا رواياتى كه از طريق عامه نقل شده، و يكى از روايات خاصه
را با حذف سند و باختصار بيان مىكنيم.
1-ابراهيم بن محمد حموينى كه از علماء عامه است، و
2-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود روايت مىكنند از شهر بن
حوشب، و
3-زمخشرى در ربيع الابرار مرسلا روايت مىكنند (7) : قال
شهر بن حوشب: كنت عند ام-سلمة رضى الله عنها، اذا استاذن رجل فقالته له: من انت؟
قال: انا ابو ثابت مولى على عليه السلام،
فقالت ام سلمة: مرحبا بك يا ابا ثابت ادخل، فدخل فرحبتبه
ثم قالت: يا ابا ثابت اين طار قلبك حين طارت القلوب مطائرها؟
قال: تبع عليا عليه السلام
فقالت: وفقت و الذى نفسى بيده، لقد سمعت رسول الله صلى الله عليه و
آله يقول على مع الحق و القرآن، و القرآن و الحق مع على، و (9)
و در روايت موفق بن احمد خوارزمى وارد است كه ابو ثابت مىگويد: مولى
ابىذر، و بعد از بيان حديث ام سلمه مىگويد: و لقد بعثت ابنى عمر، و ابن اخى عبد
الله بن ابى اميه، و امرتهما ان يقاتلا مع على من قاتله، و لو لا ان رسول الله
امرنا ان نقر فى حجالنا و فى بيوتنا، لخرجت و كنتحتى اقف فى صف على
شهر بن حوشب مىگويد: من در نزد ام سلمه نشسته بودم، كه مردى اجازه
دخول خواست.
ام سلمه گفت: كيستى تو؟
گفت: من ابوثابت غلام على هستم.
ام سلمه گفت: خوش آمدىاى ابوثابتبيا بنشين.
ابوثابت داخل شد، و ام سلمه باو مرحبا گفت.
سپس ام سلمه گفت:اى ابو ثابت!در آن وقتيكه دلها بسوى مقاصد خود بپرواز
درآمد، و هر دلى بمقصدى و آرزوئى، و دنبال شخصى پريد، دل تو بكجا پرواز كرد؟
ابوثابت گفت دل من پيروى از على نمود.
ام سلمه گفت: خوب جائى بار خود را فرود آوردى!قسم به آن خدائى كه جان
من در دست اوست، حقا از رسول خدا شنيدم كه مىفرمود: على با حق و قرآن است، و حق و
قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد
شوند.
و سپس ام سلمه گفت: من فرزند خود عمر، و فرزند برادر خود عبدالله بن
ابى اميه، را فرستادم، تا در ركاب على با دشمنانش نبرد كنند، و اگر رسول خدا ما
زنان را امر نمىفرمود كه در خانههاى خود بمانيم، و در آسايشگاههاى خود بياسائيم،
هر آينه من نيز براى حمايت على از منزل بيرون مىرفتم، تا خود را به على رسانيده، و
با مردان در صف جنگجويان على بكارزار با دشمنان او مشغول مىشدم. -حموينى با اسناد
متصل خود از ابوحيان تميمى، از پدرش، از على عليه السلام
5-در كتاب «الجمع بين الصحاح الستة» ، تاليف رزين امام الحرمين از
صحيح بخارى از اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام
6-از جزء اول كتاب الفردوس از اميرالمؤمنين عليه السلام
7-و موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابوالحباب تميمى، از
پدرش، از على عليه السلام روايت كنند كه، قال: قال رسول الله: رحم الله عليا، اللهم
ادرالحق معه حيث دار، و خوارزمى مىگويد: اخرج ابوعيسى الترمذى فى جامعه.
اميرالمؤمنين على بن ابيطالب فرمود كه رسول خدا فرمود: خدا رحمت كند
على را، بار پروردگار حق را با على بگردش در آر هر كجا كه على مىگردد.
8-حموينى با اسناد متصل خود از برادر دعبل خزاعى، از هارون الرشيد از
ازرق بن قيس، از عبدالله بن عباس روايت مىكند كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه
و آله الحق مع على بن ابيطالب حيث دار. (10) حضرت رسول الله مىفرمايد:
حق با على بن ابيطالب است هر كجا على حركت كند و در هر حاليكه بوده باشد.
9-از كتاب فضائل الصحابة با اسناد متصل خود از اصبغ نباته، از محمد بن
ابى بكر از عائشه، قالت: سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول: على مع الحق و
الحق مع على، لن يفترقا حتى يردا على الحوض
على با حق است و حق با على است، و آندو هيچگاه از هم جدا نمىشوند تا
در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.
10-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از شريك، از سليمان اعمش،
از ابراهيم، از علقمه و اسود قالا: سمعنا ابا ايوب الانصارى. قال: سمعت النبى صلى
الله عليه و آله يقول لعمار بن ياسر: تقتلك الفئة الباغية و انت مع الحق و الحق معك
يا عمار، اذا رايت عليا سلك واديا، و سلك الناس واديا غيره، فاسلك مع على و دع
الناس، انه لن يدلك على ردى، و لن يخرجك عن الهدى
يا عمار انه من تقلد سيفا، اعان به عليا على عدوه، قلده الله يوم
القيمة و شاحا من در، و من تقلد سيفا اعان به عدو على قلده الله يوم القيمة و شاحا
مننار قال: قلت: حسبك
علقمه و اسود مىگويند: ما از ابوايوب انصارى شنيديم كه مىگفت: شنيدم
كه رسول الله به عمار بن ياسر مىگفت:اى عمار؟تو را جماعتستمگر خواهند كشت، و تو
با حق هستى و حق با توست،اى عمار!زمانى كه ديدى على را كه از يك طريق سير مىكند!و
غير على از وادى ديگر، تو با على باش و در طريق او گام بردار و تمام مردم را رها
كن، على تو را بهلاكت و ضلالت نمىافكند، و از هدايتخارج نمىكند.
اى عمار!كسيكه شمشيرى حمايل خود كند و بدان بخواهد على را بر عليه
دشمنانش نصرت كند خداوند آن شمشير را در روز بازپسين به صورت گردنبندى از در به
گردن او در آويزد و كسى كه شمشيرى حمايل كند و بخواهد با آن دشمن على را يارى كند،
خداوند در روز قيامت آن شمشير را بصورت گردنبندى از آتش بگردن او آويزان كند، عمار
مىگويد: بحضرت رسول اكرم عرض كردم: كافيست من مطلب را آنطور كه بايد دريافتم
ملاقات علقمه و اسود نزد ابو ايوب انصارى و مذاكره راجع بخلافت على
عليه السلام
11-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از اعمش، از ابراهيم از
علقمه و اسود روايت كند، قالا: ايتنا ابا ايوب الانصارى، و قلنا له يا ابا ايوب!ان
الله تبارك و تعالى اكرم نبيه صلى الله عليه و آله و صفالك من فضله من الله فضلك
بها!اخبرنا بمخرجك مع على عليه السلام تقاتل اهل لا اله الا الله؟
(فقال ابوايوب) اقسم لكما بالله، لقد كان رسول الله صلى الله عليه و
آله فى هذا البيت الذى انتما فيه معى، و ما فى البيت غير رسول الله صلى الله عليه و
آله و على جالس عن يمينه و انا جالس عن يساره، و انس قائم بين يديه، اذ حرك الباب،
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله افتح لعمار الطيب المطيب.
ففتح الناس (11) الباب و دخل عمار، فسلم على رسول الله
فرحب به، ثم قال لعمار: انه سيكون فى امتى بعدى هناة، حتى يختلف السيففيما بينهم،
و حتى يقتل بعضهم بعضا فاذا رايت ذلك فعليك بهذا الاصلع عن يمينى يعنى على بن
ابيطالب.
فان سلك الناس كلهم واديا
و سلك على واديا فاسلك وادى على عليه السلام و خل عن الناس، يا
عمار!ان عليا لا يردك عن هدى و لا يدلك الى ردى، يا عمار! طاعة على طاعتى، و طاعتى
طاعة الله عز و جل.
علقمه و اسود مىگويند ما بر اباايوب انصارى در منزلش وارد شديم؟و
گفتيم:اى اباايوب!خداوند پيغمبر خود را گرامى داشت، و تو را بواسطه صحبتبا او
شرافت و فضيلت داد.
براى ما بيان كن چگونه تو بمعاونت على خارج شدى و با اهل توحيد جنگ
نمودى؟ (منظور جنگ او با اصحاب معاويه است كه بصورت ظاهر مسلمان بودند)
ابو ايوب گفت: شما را بخدا سوگند كه رسول خدا در همين اطاقى كه ما و
شما فعلا نشستهايم، نشسته بود، و در اطاق هيچ كس نبود، غير از رسول خدا، و على بن
ابيطالب كه در سمت راست آن حضرت نشسته بود، و من كه در سمت چپ آن حضرت نشسته بودم،
و انس بن مالك خادم آن حضرت كه در مقابل آن حضرت ايستاده بود، كه ناگهان در زدند،
حضرت فرمودند: باز كنيد در را براى عمار مرد پاك و پاكيزه، در را باز كردند، و عمار
داخل شد و سلام كرد بر رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت به او خوشامد گفتند، سپس
فرمودند:اى عمار بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مىشود، بطوريكه شمشير بروى
هم مىكشند، و بعضى بعض ديگر را مىكشند، چون چنين ديدى بر تو باد به آن مردى كه در
سمت راست من نشسته و اشاره بحضرت اميرالمؤمنين كردند، اگر ديدى تمام مردم جهان در
يك مسير حركت مىكنند، و على بن ابيطالب بتنهائى در مسير ديگر حركت مىكند، تو از
مسير على حركت كن، و مردم را رها كن،اى عمار على تو را در ضلالت و پستى وارد
نمىكند، و از راه هدايت تو را دور نمىنمايد،اى عمار متابعت از على متابعت از من،
و متابعت از من متابعت از خداست.
12-موفق بن احمد خوارزمى با اسناد متصل خود از ابى ليلى، قال رسول
الله صلى الله عليه و آله: ستكون من بعدى فتنة فاذا كان ذلك فالزموا على
بنابيطالب، فانه الفاروق الاكبر الفاصل بين الحق و الباطل (12)
حضرت رسول الله فرمودند: بزودى چون از دنيا بروم، فتنهاى در ميان شما
بر خواهد خاست، و در آن حال دست از على بن ابيطالب نداريد، اوست جدا كننده بين حق و
باطل، و فيصل دهنده بزرگ خدا.
13-حموينى با اسناد خود از اعمش، از ابى وايل، از حذيفة قال: قال رسول
الله صلى الله عليه و آله على طاعته طاعتى و معصيته معصيتى
حضرت رسول الله فرمودند اطاعت از على اطاعت از من، و مخالفتبا على
مخالفتبا من است
14-از كتاب فردوس با اسناد خود از ابوسعيد خدرى، قال: قال رسول الله
تفترق امتى فرقتين، فيمرق بينها فرقة مارقة، يقتلها اولى الطائفتين بالحق
حضرت رسول الله فرمودند: امت من بدو دسته افتراق پيدا نموده و از هم
جدا مىشوند، يك دسته از دين خارج مىشوند و آنها را آن دسته ديگر كه حقند مىكشند.
15-عامر شعبى كه از نواصب، و از منحرفين از اميرالمؤمنين است، از عروة
بن زبير از ابوبكر روايت مىكند كه: سمعت رسول الله يقول: الحق مع على و على مع
الحق
حضرت رسول فرمودند: حق با على است و على با حق است.
اينها رواياتى بود كه در «غاية المرام» از طريق اهل تسنن بيان شده
است و از طريق شيعه يازده روايت نقل شده است كه ما بذكر يكى از آنها اكتفا مىكنيم.
عيادت عطا از عبدالله بن عباس و مذاكره درباره خلافت على بن ابيطالب
عليه السلام
ابن بابويه با اسناد متصل خود نقل مىكند از عبدالحميد اعرج، از عطا
كه مىگويد: عبدالله بن عباس مريض بود، و ضعف او را گرفته بود، ما براى عيادت او
بطائف رفتيم، و بر او سلام نموده، و نشستيم. گفت:اى عطا، افراديكه با تو آمدهاند
چه كسانند؟
گفتم:اى آقاى من!از شيوخ و محترمين اين شهر هستند!و از ايشانست
عبدالله بن سلمة بن مريم الطائفى، و عمارة بن الاجلح و ثابتبن مالك، همينطور مرتبا
من يكايك از آنها را معرفى نمودم.
پس از آن همه آنها بجلو آمده و گفتند:اى پسر عم رسول خدا، تو بشرف
صحبت رسول خدا رسيده!و از آن حضرت آنچه بايد بشنوى شنيدى!براى ما بيان كن از سر
اختلاف اين امت، چرا دستهاى على را مقدم مىدارند بر غير او، و دستهاى دگر او را
بعد از سه خليفه قبول دارند
قال: فتنفس ابن عباس، فقال سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول:
على مع الحق و الحق مع على، و هو الامام و الخليفة بعدى، فمن تمسك به فاز و نجا، و
من تخلف عنه ضل و غوى، يلى تكفينى و غسلى، و يقضى دينى، و ابوسبطى الحسن و الحسين،
و من صلب الحسين يخرج الائمة التسعة و منا مهدى هذه الامة
عطا مىگويد ابن عباس نفس عميقى كشيد و گفت: كه از رسول خدا شنيدم كه
مىفرمود: على با حق است و حق با على است، و اوست امام و جانشين بعد از من، كسيكه
بدو تمسك جويد، نجات مىيابد، و رستگار مىشود، و كسيكه از او تخلف ورزد گمراه
مىشود، و بهلاكت مىرسد.
على است كه متكفل كفن نمودن، و غسل من مىشود، اوست كه دين مرا ادا
مىكند، و پدر دو فرزند من حسن و حسين است و از صلب حسين خارج مىشود نه امام، و از
آنهاست مهدى اين امت.
در اين وقت عبدالله بن سلمه حضرمى گفت:اى پسر عم رسول خدا صلى الله
عليه و آله چرا ما را بدين معارف پيش از اين دلالت ننمودى!ابن عباس گفتسوگند بخدا
آنچه را كه از رسول خدا شنيدم ابلاغ كردم، و ادا كردم حق آنرا، و نصحت لكم و لكن لا
تحبون الناصحين، و شما را نصيحت كردم و ليكن نصيحت كنندگان را دوست نداريد.
ثم قال: اتقوا الله عباد الله تقية من اعتبر تمهيدا، و ابقى فى وجل، و
كمش فى مهل، و رغب فى طلب، و هرب فى هرب فاعملوا لآخرتكم قبل حلول آجالكم، و تمسكوا
بالعروة الوثقى من عترة نبيكم، فانى سمعته يقول: من تمسك بعترتى من بعدى كان من
الفائزين.
سپس گفت:اى بندگان خدا تقوى پيشه سازيد، مانند تقواى كسى كه جايگاه
خود را درست مىنمايد، و محل آرامش و سكونتخود را آزمايش مىكند، و خود را در خوف
و خشيت نگاه مىدارد، و با رفق و مدارا بسرعت ناقه خود را مىدوشد، و بار خود را
مىبندد، و در طلب سعادت رغبت دارد، و از خوفگاه مىگريزد، پس قبل از آنكه اجلهاى
شما فرا رسد، براى سفر آخرت خود عمل كنيد، و بدستاويز محكم از عترت پيغمبر خود
متمسك گرديد.
حقا من از پيغمبر خدا شنيدم كه مىفرمود: كسى كه تمسك جويد بعترت من
بعد از من از رستگاران خواهد بود، ثم بكى بكائا شديدا سپس ابن عباس گريه فراوانى
نمود: جمعيتى كه بودند از او سئوال كردند چگونه گريه مىكنى، در حالى كه منزلت و
مقام تو نزد رسول خدا است؟
ابن عباس گفت:اى عطا به دو چيز مىگريم: لهول المطلع و فراق الاحبة
يكى براى خوف و خشيت از طلوع مقام جلال و ظمتخدا، و ديگرى از مفارقت احبه و
دوستان.
سپس آن جماعت از نزد او برخاستند و متفرق شدند.
در اين حال گفت:اى عطا دست مرا بگير، و مرا در صحن خانه ببر!من و سعيد
او را بلند كرديم، و بسوى حياط منزل حركت داديم چون در صحن آمد دستخود را به آسمان
بلند كرد و گفت: اللهم انى اتقرب اليك بمحمد و آل محمد، اللهم انى اتقرب اليك
بموالاة الشيخ على بن ابيطالب، فما زال يكررها حتى وقع على الارض، فصبرنا عليه ساعة
ثم اقمناه فاذا هو ميت رحمة الله عليه.
گفتبار پروردگارا!من بسوى تو بمحمد و آل محمد تقرب مىجويم، بار
پروردگارا!من بسوى تو بشيخ على بن ابيطالب تقرب مىجويم!و دائما اين جملات را تكرار
مىكرد، تا بروى زمين افتاد، ما ساعتى درنگ نموده و او را بحال خود گذاشتيم، و سپس
او را از زمين بلند نموديم ديديم كه رحلت نموده و برحمتخداپيوسته است (13)
علت مخالفت معاندين با خلافت امير المؤمنين
بارى اگر كسى بگويد: چطور با وجود اين نصوصى كه از حضرت رسول الله
رسيده، و بسيارى از آنرا خود خلفاى ثلاثه، و عائشه روايت كردهاند، و مقامات و
درجات مولاى متقيان را اعتراف نمودهاند، آنها خلافت را از آن حضرت گردانيدند، و
خود بمقام خلافت در جاى اميرالمؤمنين نشستند، و بر منبر پيغمبر بالا رفتند؟
جواب همانست كه خود رسول الله فرموده است، و سنىها نيز روايت
كردهاند: حبك الشيئى يعمى و يصم (14)
كسى كه بچيزى محبت داشته باشد، و اين محبت از روى احساسات باشد، و
هواى نفس و قواى دنيه در پيدايش او مؤثر باشد، آنكس را نسبتبغير آن منظور و محبوبى
كه دارد، كور و كر مىكند، يعنى غير از آن هدف، چيزى نمىبيند، و سخنى غير از آن
نمىشنود.
بر ارباب ملل و نحل پوشيده نيست، و بر مطلعين بر سير و تاريخ مكشوف
است، كه غصب مقام خلافت از خاندان رسول هيچ داعى، جز محبتحكومت و سرورى بر مسلمين،
و طلوع حس شخصيتطلبى نداشته است، و لذا تمام اين احاديث و نصوص، با وجود آن غريزه
مهلكه، كارى نمىكند، و در وقت اراده رسيدن بمنظور و هدف، تمام آنها را چون خس و
خاشاك بطوفان بلا مىدهد، و با مواجه شدن با مقصود از ستيزه نمودن با خاندان رسول
خدا، و آتش زدن در خانه بضعه رسول خدا، و بيرون كشيدن مقام ولايت را بمسجد، دريغ
نكرده، و با شمشير برهنه ادعاى تسليم شدن، و بيعت نمودن، و گردن نهادن در برابر اين
تعديات را تحميل مىكند.
و اين يك مسئلهايست كه بايد روى او دقت نمود، مقام علم و ادراك به
حقايق جداست، و مرحله خضوع نفس و انقياد او نسبتبحق جداست.
بسيارى از كسانيكه در چاه طبيعت و هوى گرفتارند، نه بعلت جهل
آنانبطريق صلاح مىباشد، بلكه چه بسا داراى علم كافى هستند، و بسيار خوب زشت را از
زيبا تشخيص مىدهند، ولى در مقام عمل روى سيطره قواى نفسيه، و عدم انقياد آنها
سبتبملكه عقل، و روى غلبه غرائز شهويه، خود را در كام آن كردار زشت و ناپسند در
مىآوردند.
لذا انبياء و ائمه اطهار دعوتشان مبنى بر اصلاح نفس است، و خضوع و
انقياد در مقابل حق، خداى على اعلى فرمود:
«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها» (15)
هيچ نفرمود فلاح مختص كسى است كه روايت از پيغمبر بشنود، و بدبختى و
خسران براى كسيكه نشنود، بلكه فرمود رستگارى براى كسى است كه نفس خود را اصلاح كند،
و زيان و خسران براى كسى كه نفس خود را به تباهى آورد، و در طى طرق هلاك آزاد
گذارد.
عمر بخوبى از مقام و منزلت و شخصيت مولا اميرالمؤمنين خبر داشت،
رواياتى كه از طريق سنت در اين موضوع وارد شده، بسيار است كه خود او اعتراف
مىنموده، و احاديثى را از رسول خدا نقل كرده است، ولى همانطور كه ذكر شد تبعيت از
حق، طهارت نفس، و صفاى باطن، و انقياد لازم دارد و اين هذا؟
علامه امينى گويد كه حافظ دار قطنى و ابن عساكر تخريج اين حديث
نمودهاند كه دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق كنيز سئوال كردند كه چند
مرتبه مىتوان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و ديگر نتوان او را بعقد جديدى نيز در
حباله نكاح درآورد.
عمر با آنها برخاست تا آنكه بمسجد آمده و در ميان حلقهاى از جمعيت
مرد اصلعى (16) نشسته بود
عمر گفتاى اصلع در طلاق امة (يعنى كنيز) چه مىگوئى؟
آن مرد سر خود را بسوى او بلند كرد و با دو انگشتسبابه و وسطى اشاره
كرد.
عمر دانست كه طلاق امه دو طلاق است و فورا به آن دو مرد گفت تطليقتان
يعنى دو بار طلاق. يكى از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمديم، و تو
اميرالمؤمنين و بزرگ آنها هستى!چگونه با ما آمدى تا در مقابل اين مرد ايستادى!و از
او سئوال كردى!و به اشاره او با دو انگشتخود اكتفا نمودى؟
عمر به آندو گفت: آيا مىدانيد اين مرد كيست؟
گفتند: نه گفت: اين على بن ابيطالب است اشهد على رسول الله صلى الله
عليه و آله لسمعته و هو يقول: ان السماوات السبع، و الارضين السبع، لو وضعا فى كفة،
ثم وضع ايمان على فى كفة لرجح ايمان على بن ابيطالب (17)
عمر به آندو گفت: شهادت مىدهم بر رسول خدا كه از او شنيدم كه درباره
على مىفرمود: اگر آسمانهاى هفتگاه و زمينهاى هفت طبقه را در كفه ترازوئى
بگذارند، و سپس ايمان على را در كفه ديگر بگذارند، هر آينه ايمان على بن ابيطالب
سنگينتر خواهد بود.
سپس علامه امينى گويد در حديثى كه زمخشرى روايت كرده مىگويد: آندو
نفر بعمر گفتند: تو خليفه مسلمين هستى و آمدهايم از تو سؤال كنيم!تو ما را پيش مرد
دگرى بردى، و از او سئوال نمودى، يكى از آندو گفت: سوگند بخدا كهاى عمر من ديگر با
تو سخن نخواهم گفت:
عمر گفت: واى بر تو!مىدانى اين مرد كه بود؟او على بن ابيطالب است
الخ.
و اين روايت را دارقطنى و ابن عساكر از حافظين نقل نمودهاند، و نيز
گنجى در كفايه ص 129 روايت نموده و گفته است كه هذا حسن ثابت، اين روايت، روايتخوب
و قبول آن نزد علماء ثابتشده است.
و نيز از طريق رواة زمخشرى، خوارزمى امام الحرمين در مناقب ص 78 و سيد
على همدانى شافعى در مودة القربى روايت كردهاند، و حديث (18) ميزان و
ترازو را از عمر، محب الدين طبرى در كتاب رياض النضره ج 1 ص 244 و صفورى در نزهة
المجالس ج 2 ص 240 آوردهاند.
پىنوشتها:
1 - سوره يونس: 10 - آيه 35
2 - سوره يونس: 10 - آيه 35
3 - سوره طه: 20 - آيه 50
4 - سوره اعلى: 87 آيه 2 - 3
5 - تفسير الميزان ج 1 ص 282
6 - غاية المرام ص 539 و ص 540
7 - زمخشرى مىگويد: استاذن ابوثابت مولى على الخ
8 - اين سه روايت را در ينابيع المودة ص 90 نقل مىكند
9 - ينابيع المودة ص 90 از جمع الفوائد معيت على را با قرآن و عدم
افتراق آنها را تا حوض روايت مىكند: و مىگويد للاوسط و الصغير
10 - اين روايت را در ينابيع المودة ص 91 نيز بيان مىكند
11 - ظاهرا بايد «انس» باشد.
12 - در ينابيع المودة ص 82 اين روايت را با كمى تغيير از اصابة روايت
مىكند گويد: و فى كتاب الاصابة، ابو ليلى الغفارى قال: سمعت رسول الله يقول: تكون
من بعدى فتنة فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابيطالب، فانه اول من آمن بى، و اول من
يصافحنى يوم القيمة، و هو الصديق الاكبر، و هو فاروق هذه الامة، و هو يعسوب
المؤمنين، و المال يعسوب المنافقين
13 - غاية المرام ص 541
در كتاب على و الوصية از ص 61 الى ص 65 احاديثى را با اسناد مختلفه
راجع بمعيت اميرالمؤمنين با حق و با قرآن آورده است
14 - اين حديث را مسعودى در مروج الذهب ج 2 ص 302 روايت كرده است
15 - سوره شمش: 91 - آيه 10
16 - اصلع كسى است كه جلوى سر او مو ندارد
117 - الغدير ج 2 ص 299
18 - يعنى فقط ذيل حديث فوق را كه جمله: لوان السوات السبع الخ بوده
باشد