درس چهارم
لزوم عصمت انبياء و ائمه عليهم السلام
بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين
من الآن الى قيام يوم الدين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
«و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا
الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا» (1)
صفات معتدله انسان
در انسان صفات نيكوئى موجود است مانند شجاعت و سخاوت و عفت و غيره كه
چنانچه هر يك از آنها را بجا و بموقع خود بمقدار معين و لازم اعمال كند، صحيح و
مفيد بوده، و اگر از حدود خود تجاوز كند، و ضد آنها را اعمال نمايد غلط و مضر خواهد
بود.
ضد اين صفات را صفات رذيله گويند، و آن جنبه افراط و تفريط در حدود
اين صفات است مثلا شجاعت، ملكهايستبسيار نيكو و آن حد متوسط و اعتدال و پسنديده
بين دو حد نكوهيده است.
در ناحيه تفريط و كمبودى عنوان جبن و ترس از صفات رذيله و در ناحيه
افراط و زيادهروى عنوان تهور و بىباكى است كه آن نيز غلط و غير نيكو است.
انسان بايد پيوسته اين صفت را در خود بحال متعادل نگاهدارد و نگذارد
از حدود خود بپائين كه مرتبه جبن استسقوط كند يا ببالا كه مرتبه تهور و
بىباكىاست تجاوز نمايد.
هم چنين عفتبسيار نيكو و پسنديده است، ولى چنانچه از حد خود ضعيفتر
باشد بمرتبه خمود يعنى بىحسى و افتادگى منجر مىشود كه در اينحال زشت و ناپسند، و
اگر از حد خود قويتر شود بمرتبه پردهدرى و بىباكى كه شره است منجر مىشود، كه او
نيز زشت و نكوهيده است، و بايد انسان مواظب خود باشد كه ملكه ميانه و معتدل بنام
عفت پيوسته در او زنده بوده، و خداى ناكرده بمرحله خمود سقوط ننمايد، و يا بمرحله
شره و پردهدرى تجاوز نكند، كه در آنحال آن ملكه پسنديده مىميرد، و يكى از اين دو
ناحيه غير محموده در انسان زنده مىشود، و زندگى او زندگى نفس اماره خواهد بود.
سخاوت نيز حد ميانه و درجه پسنديده است چون بجا و بموقع مصرف نگردد،
عنوان بخل بر او مترتب است و چون زياده از حد اعمال شود عنوان تبذيز و نفله كردن بر
او صادق است، و معلوم است كه هر يك از اين دو ناحيه، خراب و غير پسنديده است، و
بايد سعى نمود كه پيوسته در حال تعادل و به اسم ملكه سخاوت در انسان موجود باشد، و
از افراط و تفريط كه همان مرتبه تبذيز و نفله كردن و مرتبه بخل است جلوگيرى شود، و
انسان در اين صورت انسان صحيح و متعادلى خواهد بود.
و ليكن آن نيروئى كه در انسان موجود است و بواسطه آن اين صفات را بحال
تعادل نگاه مىدارد همانا عقل است، كه بعلت عالم بودن آن بمصالح و مفاسد و برخوردار
شدن از منافع و مضار اشياء، مانند زنجيرى آن صفات نكوهيده را مقيد نموده و از حركت
و بروز آنها جلوگيرى مىنمايد و تا هنگامى كه نيروى عقل كار خود را نموده و بر
وظيفه خود كه انتظام اين قواست عمل كند، هيچ يك از آنها نمىتوانند از محل خود
تجاوز نموده و بظهور درآيند ولى چون در تمام افراد انسان بدون استثناء حتى اخيار و
مردان با تقوى و صاحب فصيلت و دانش، اصل و ريشه آن صفات از بين نمىرود، بلكه تخم
آنان در دل موجود و در انتظار پيدايش فرصت و زمينه مساعد براى نشو و نما و بروز
است، همينكه بعلت فراهم شدن چنين زمينهاى موقع را براى بروز مساعد ديدند، بدون
درنگ حمله نموده، و ملكه تقوى را، و دانش و فضيلت و عقل و بينش را در زير پاى خود
لگدكوب نموده، و خود در انسان طلوع مىكنند.
مريضى كه طبيب او را از خوردن غذا منع كرده است، چه بسا بعلت همان عقل
و ادراك منافع پرهيز، از خوردن غذا خوددارى مىكند، ولى احيانا اگر زمينهمساعدى
فراهم شود، يعنى گرسنه بوده و اشتهاى كافى بغذا داشته باشد، و غذاى بسيار مطبوع و
لذيذى هم در خانه طبخ گردد كه بوى آن از دور نيروى اشتها و ميل مريض را بجنبش آورد،
و اتفاقا كسى هم در منزل نباشد كه از او احتشام نموده و خوددارى كند، چه بسا
يكمرتبه نيروى درخواست غذا و اشتها بحد اعلى در وجود او بالا رفته، يكمرتبه از جاى
برمىخيزد و از آن غذا بحد اشباع مىخورد.
همينكه سير شد و در رختخواب افتاد، دست ندامتبدندان مىگزد كه چه
عملى بود كه انجام دادم با وجود عمل جراحى در معده يا روده مسلما پس از چند
ساعتبايد گورستان را استقبال كنم.
و همچنين تا وقتى كه ملكه تقوى مشغول انجام وظيفه است، و مهار شهوت را
بدست گرفته و او را اسير خود نموده است، محال استشخص دستبه زنا زند و عمل منافى
عفت انجام دهد ولى چون اين شهوت جنسى در كانون انسان موجود است، چه بسا در زمينه
مساعد مهار را پاره نموده، در جائيكه اين قوه شديد شده، در محل خلوت بدون مانع و
رادع خارجى، و بدون مؤاخذه، بالاخص با رغبت و ميل طرف، يا دعوت و تقاضاى او،
يكمرتبه اين قوه طلوع نموده و مرتكب چنين عمل زشتى مىشود.
البته در حال طلوع، چنان عقل و تقوى و دانش بمفاسد و مضار اين عمل را
منكوب مىكند كه ابدا آنها نمىتوانند در مقام جلوگيرى برآيند، مسلما در آن حال
تقوى و عقلى نيست، و علم و دانشى وجود ندارد، و الا با وجود آنان كجا مىتواند اين
غريزه از جاى خود تعدى كند.
لذا از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مرويست كه: لا يزنى الزانى حين
يزنى و هو مؤمن و لا يشرب الشارب حين يشرب و هو مؤمن (2)
شخص زناكار در حال زنا ايمان ندارد، و شخص شارب خمر در حين شرب خمر،
ايمان ندارد.
چه بسا از بسيارى از دانشمندان و اهل بصيرت در مواقع خاص، هنگام بحث و
مغلوبيت كلمه زشتى سر مىزند، و يا براى منكوب نمودن خصم و غلبه بر او در مقام
مناظره و مجادله جملهاى ادا مىشود كه ناپسند بوده، و پس از آن نادم و
پشيمانمىشود، و با خود مىگويد: من كه داراى ملكه عفتبودم، من كه با خود قرارداد
كرده بودم كه دروغ يا غيبتيا سب و شتم، يا كلمهاى كه لالتبر عيب و نقص رقيب كند،
سر نزند، چه شد كه بدون تامل و عاقبتانديشى چنين كلمهاى را ادا كردم؟و پرده عفت
لسان خود را دريدم؟
تمام اينها و اشباه و نظاير اينها بعلت همان وجود صفت رذيله در دل، و
مقيد شدن آن بتقييد عقل و حفظ مصالح خارجى است، كه دائما در كمين نشسته، تا در موقع
مناسب شكار خود را بگيرد و بكام خود برسد.
و همانطور كه ذكر شد در تمام افراد بدون استثناء اين بروزات و ظهورات،
گاه گاه و احيانا مشاهده مىشود.
دانشمند شهير و فيلسوف شرق بوعلى سينا با آنكه مىگويد من تمام طب را
براى تو بدو جمله خلاصه مىكنم:
اسمع جميع وصيتى فاعمل بها فالطب مجموع بنظم كلامى
اقلل جماعك ما استطعت فانه ماء الحياة تصب فى الارحام
اجعل غذائك كل يوم مرة و احذر طعاما قبل هضم طعام (3)
اولا جماع و آميزش را تا توانى كم كن، زيرا آنچه در رحم زنان مىريزد
آب حيات است كه هر چه بيشتر ريخته گردد از حيات تو بيشتر كم مىكند.
ثانيا غذا خوردن خود را در هر روز يكبار قرار بده، و از خوردن غذا قبل
از آنكه غذاى سابق هضم شود پرهيز كن.
گويند كه از او سئوال كردند با آنكه خود شما بمضار آميزش زياده از حد
اعتدال و نياز، آشنائى و اطلاع داريد!پس چرا خود شما در اين عمل زيادهروى و افراط
مىكنيد؟
در پاسخ گفت: من از كيفيت عمر خود مىخواهم بهرهمند شوم نه از كميت
آن.
بسيارى از اطباء از مضار مشروبات الكلى بخوبى اطلاع دارند، و در اين
زمينه نيز كنفرانس داده و خطابه خواندهاند، يا مقاله و كتابى نوشته، ولى در عين
حال خود مبتلى باين عمل شيطانى هستند. بارى اگر انسان به اين حد از علم و تقوى قانع
شود كه بعلت ملاحظه مصالح خارجى از جنايت و جريمه خوددارى كند، و نتواند اصل ماده
فساد را در خود نابود كند، و ريشه و ميكرب صفات رذيله از شره و خمودى، جبن و تهور،
بخل و تبذير و نظائر آنها را بكلى از سويداى ضمير خود ريشهكن كند، هنوز بمقام
انسان واقعى نرسيده است.
مانند حيوانى كه او را زنجير نموده باشند تسليم و مطيع است، ولى چون
زنجير را بگسلد چه كارها خواهد كرد.
اگر از دروغ، كمفروشى و ظلم و زنا و اشباه آن در بيدارى اجتناب ورزد،
در حالتخواب كه ديگر مصالح خارجى مورد نظر نيست، اين صفات رذيله طلوع كرده، و
صحنهاى را از فجايع بوجود مىآورد.
خواب زنا مىبيند، خواب سودجوئى، و شخصيتطلبى و ظلم و جنايت مىبيند،
و چون از خواب بيدار شود، مسكين نيز تعجب مىكند كه اين خوابها با من چه مناسبت
دارد، غافل از آنكه اصل و ريشه اين مفاسد هنوز از دل او بيرون نرفته، بلكه موجود
بوده، و خود را در زوايا و بيغولههاى نفس مخفى نموده، تا در زمينه مساعد بروز
نموده و بمقصد خود برسند.
انبياء و ائمه عليه السلام و اولياء مقربين درگاه حضرت احديت اين صفات
رذيله و جراثيم فساد را بكلى از دلهاى خود بيرون ريخته، و تخم آن را در مزرعه دل
خود محو و نابود نمودهاند، و بعلت عنايتحضرت بارى يكنوع علم و دانش به آنها داده
شده است كه با وجود آن علم و دانش ديگر مجالى براى اين رذائل نيست.
آن نحوه از علم و بينش به يك بارقه تمام اين صفات را مىسوزاند و محو
و نابود مىكند، اصل و بنياد بخل و شره و تهور را برمىاندازد كه حتى در تمام طول
عمر و حتى براى يكبار و حتى در عالىترين زمينه مساعد، براى آنها چنين رذيلهاى رخ
نمىدهد.
چون يوسف صديق با وجود تمام شرائط و امكانات، با وجود تمام مقتضيات، و
مواجه شدن با خطراتى عظيم بعلت ترك گناه، باز هم قلب او اجازه گناه نمىدهد.
اين خاصه و جوهره قلب كه در چنين افراد است، ديگر نمىگذارد كه حتى در
خواب خواب گناه ببينند، يا در بيدارى خيال گناه را بنمايندبراى مقربان و اولياى خدا
در تمام در ازاى عمر، يك لحظه خيال گناه هم پيدا نمىشود، اگر ساليان دراز بدون
عيال زيست كنند و در عالىترين درجه امكانات براى آنان حتى دور از اطلاع مردم وسائل
گناه آماده گردد، ابدا خيال گناه در دل آنها خطور نمىكند، و فقط و فقط اين افراد
از آن كليتبروز غرائز استثناء شدهاند و بس. آن علمى كه خدا به آنها بر اثر
مجاهدات نفسانيه و استقامت در راه عبوديتحق داده و بعلت نور قلب، بدين مقام
رسيدهاند از سنخ علمهاى معمولى نيست، بلكه علم خاص و كيفيت مخصوصى است كه در لسان
قرآن مجيد تعبير به روح الله يا روح القدس شده است.
«و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا
الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا» (4)
ما همچنين وحى كرديم بسوى تو روحى را از امر خود، كه قبل از آن از
حقيقت كتاب و اسرار عالم آفرينش، و از معارف الهيه علم و اطلاعى نداشتى!
ما اين روح را نورى قرار دادهايم كه بوسيله آن هر كدام از بندگان
شايسته خود را كه بخواهيم هدايت مىكنيم.
اين نور همان روح خدا يا روح القدس است كه در قلب انسان وارد شده، و
حالت قلب را دگرگون مىكند، او را بكلى از غير خدا منصرف و يكباره بخدا مىپيوندد،
و اين است مقام عصمت انبياء و ائمه اطهار.
در اينجا بايد دانست، در اين مقام نه اينست كه نفس بكلى نابود مىشود،
بلكه منقاد صرف و مطيع محض مىگردد، و به اندازه سر سوزنى مجال تخطى و تجاوز براى
او نمىماند.
روزى حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله فرمودند: با هر يك از افراد
بشر شيطانى است كه او را دعوت بگناه مىكند.
عرض كردند:اى رسول خدا آيا در وجود شما هم اين شيطان موجود است؟فرمود:
بلى و لكن شيطانى اسلم بيدى (5)
آرى!لكن شيطان من بدست من رام شده، و تسليم و منقاد اوامر من
گرديدهاست.
در اين حال براى اولياى خدا، اين نفس بهترين سرمايه خدا، و گرامىترين
موهبت الهى است، چون نفس مطمئنه گرديده، و لياقتخطاب رجوع بحرم خدا را پيدا نموده
است.
در سوره انعام خداوند پس از آنكه هفده تن از پيغمبران را در چند آيه
متصل بهم ياد مىكند از نوح، و ابراهيم، و لوط، و اسحق، و يعقوب، و اسمعيل و اليسع
و موسى، و هرون، و عيسى، و يحيى، و داود، و سليمان، و ذكريا، و ايوب، و يونس، و
الياس، و از آنها تمجيد نموده، و حتى از بعضى پدران و برادران و ذريه آنها تحسين
نموده و آنها را بندگان پسنديده و راه يافته معرفى فرموده است;سپس مىگويد:
«ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده» (6)
استفاده عصمت مقربان خدا از مجموع سه آيه قرآن
هدايتخدا به آنها رسيده آن نوع هدايتى كه خداوند بندگان خاص خود را
كه بخواهد، به آن هدايت و رهبرى مىفرمايد، و پس از يك آيه مىفرمايد:
«اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده» (7)
اينان افرادى هستند كه خداوند هدايتشان نموده، تو نيز از هدايت آنان
پيروى كن. از اين دو آيه استفاده مىشود كه به پيغمبران هدايتخدا رسيده است، و از
طرفى ميفرمايد:
«و من يضلل الله فماله من هاد و من يهدى الله فماله من مضل» (8)
و كسى را كه خداوند اضلال كند، و جلوى فيض و رحمت را بر او به بندد،
هيچ راهنمائى نخواهد داشت، و كسى را كه خداوند هدايت كند، هيچ گمراه كنندهاى براى
او نخواهد بود و مىفرمايد:
«من يهد الله فهو المهتد» (9)
كسى را كه خدا هدايت كند، اوست راه يافته و از اين دو آيه
استفادهمىشود كه افرادى را كه خداوند هدايت كند آنان راه يافته بوده و هيچ القاء
شيطانى از تسويلات جن و انس در آنها اثرى نمىگذارد و اگر تمام عالم جمع شوند
نمىتوانند آنان را از راه بيراه نموده و گمراه كنند، و در اراده و علوم و اختيار
آنان تصرفى نموده و آنان را متزلزل نمايند.
و از طرف ديگر مىفرمايد:
«الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و
ان اعبدونى هذا صراط مستقيم و لقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون»
(10)
اى فرزندان آدم!آيا من با شما پيمان نبستم كه عبادت شيطان را ننموده
از او پيروى نكنيد او دشمن آشكار شماست و مرا عبادت كنيد و از من پيروى نمائيد كه
اينست راه مستقيم؟
و بدرستيكه شيطان افراد بسيار و طوائف فراوانى را گمراه نموده آيا شما
تعقل نمىكنيد؟
در اين آيه پيروى از شيطان را گمراهى و اضلال تعبير نموده است.
بنابراين بمقتضاى آيات سابق الذكر پيغمبران را خدا هدايت نموده و كسى
را كه خدا هدايت كند براى او گمراهكنندهاى نخواهد بود.
و گمراهى به مفاد اين آيه عبارت است از پيروى شيطان،و معصيت و گناه و
توجه بغير حق،و متاثر شدن از القاآت نفس اماره،و چون پيمبران را مضلى نيستبنابراين
براى آنان القاآت شيطانيه و تسويلات نفسيه و معصيت و گناه نيست،و اين است معنى
عصمت.
بنابراين از اجتماع اين سه دسته از آيات قرآن بطور وضوح عصمت راه
يافتگان بهدايتخدا ثابت و مبرهن گرديد،و الحمدلله.
عصمت امير المؤمنين عليه السلام
اين استدلال راجع بعموم مقربان خداست ولى اميرالمؤمنين عليه السلام كه
يعسوب الدين و ولى المؤمنين و قائد الغر المحجلين استبنحو اولى و اتم دلالتبر
عصمت آنحضرت دارد.
آنحضرت از كودكى در دامان حضرت رسول اكرم پرورش يافت،و در تحت تعليم و
تربيت رسول خدا بود. محمد بن طلحه شافعى مذهب متوفى بسال 654 هجرى (11)
و ابن صباغ مالكى مذهب متوفى بسال 855 هجرى (12) مىگويند (13)
: كه چون اميرالمؤمنين عليه السلام بسن تميز رسيدند در مكه قحطى و غلاى بسيار
سختى پديد آمد، بطورى كه صاحبان عيال را از پاى در آورد، و ثروتمندان را نيز تهى
دستساخت ابوطالب كه بزرگ قريش بود و داراى عائله فراوان، نيز تهى دستشد، روزى
رسول خدا نزد عباس كه در آن هنگام ثروتمندترين از بنى هاشم بود آمده فرمودند:اى عم
از وضع قحط و غلاى مكه باخبرى و ابوطالب داراى عائلهاى سنگين استبيا برويم قدرى
از عائله او را با خود بمنزل آوريم و خود متفكل امور آنان گرديم تا بر او تخفيفى
حاصل شود.
عباس قبول نمود، هر دو بخانه ابوطالب آمدند و گفتند: آمدهايم كه تا
قدرى از امور تو را متكفل گرديم، تا آنكه اين قحط از مكه رختبربندد ابوطالب گفت:
دو پسر بزرگ مرا، طالب و عقيل را براى من بگذاريد و ديگر اختيار با شماست.
عباس، جعفر را برداشت و حضرت رسول الله، على را برداشته هر يك بخانه
خود رفتند و پيوسته على در خانه آنحضرت و در تحت تربيت آنحضرت بود. تا زمانيكه
خداوند آنحضرت را به رسالتبرانگيخت، در اينحال نيز على متابعت نموده ايمان آورده و
تصديق رسالت نمود، و سن آنحضرت در آنوقتسيزده (14) سال بود و بعضى
گفتهاند كمتر بوده، و بعضى گفتهاند بيشتر بوده، لكن اشهر و اكثر اقوال آنست كه آن
حضرت هنوز بحد علم و بلوغ نرسيده بودند، و آنحضرت اولين كسى است كه از مردان بر
رسول خدا ايمان آورده است (15) .
ثعالبى در تفسير (16) آيه مباركه: «و السابقون السابقون
اولئك المقربون» (17) گويد كه او اولين ايمان آورنده به رسول خداست، و
اينمطلب را قول ابن عباس و جابر بن عبدالله انصارى و زيد بن ارقم و محمد بن المنكدر
و ربيعة الراى مىداند. و خود آنحضرت اين معنى را در ابياتى كه بعد از مدتى مديد
سرودهاند و راويان ثقه و مطمئن و ثبت از آنحضرت نقل كردهاند مىفرمايد:
محمد النبى اخى و صنوى و حمزة سيد الشهداء عمى
و جعفر الذى يضحى و يمسى يطير مع الملئكة ابن امى
و بنت محمد سكنى و عرسى منوط لحمها بدمى و لحمى
و سبطا احمد ولداى منها فايكم له سهم كسهمى
سبقتكم الى الاسلام طرا غلاما ما بلغت اوان حلمى
و اوجب لى ولايته عليكم رسول الله يوم غدير خم
فويل ثم ويل ثم ويل لمن يلقى الاله غدا بظلمى (18)
محمد رسول خدا برادر من، و شاخه روئيده از اصل و ريشهاى است كه من
نيز شاخه ديگر آن هستم، و حمزه سيد الشهداء عموى من است.
و جعفريكه روزها و شبها در بهشتبرين با ملائكه رحمتبپرواز در
مىآيد، فرزند مادر من است
و دختر محمد، آرام دل و تسكين خاطر و زوجه من است، كه گوشت او با خون
و گوشت من بستگى پيدا نموده است.
و دو سبط رسول خدا، احمد، دو فرزند من هستند، پس كدام يك از شما مانند
من سهميه و بهرهاى دارد.
من از تمام شما زودتر به اسلام سبقت گرفتم، در وقتيكه طفل بودم، و
هنوز زمان احتلام من نرسيده بود.
و واجب كرد رسول خدا در روز عيد غدير خم سرپرستى و زعامتشما را براى
من.
پس واى، پس واى، سپس واى بر آن كسانيكه در فرداى قيامتبا ظلم و ستمى
كه بمن روا داشتهاند، خدا را ملاقات كنند.
(عجيب كه اين دو عالم سنى مذهب چگونه اولا بطور يقين اين اشعار را از
آنحضرت ميدانند، و معترف و مقر بدوزخى بودن ستمكاران به آن حضرت بنا بفرموده آنحضرت
خواهند بود)
و نقل شده است از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت: شنيدم على بن
ابيطالب در حضور رسول خدا اشعارى انشاء مىكرد و حضرت رسول مىشنيدند:
انا اخو المصطفى لا شك فى نسبى به ربيت و سبطاه هما ولدى
جدى و جد رسول الله منفرد و فاطم زوجتى لا قول ذى فند
صدقته و جميع الناس فى بهم من الضلالة و الاشراك و النكر (19)
من برادر رسول خدا مصطفى هستم، كه هيچ شكى در نسب من نيست، در دست
آنحضرت تربيتيافتم، و دو سبط آنحضرت دو فرزند من هستند.
جد من و جد رسول خدا واحد است، و فاطمه دختر رسول خدا زوجه من است، و
اين گفتار جزاف و كلام خالى از شعور و ادراك نيست.
من به پيغمبر ايمان آوردم و تصديق او را نمودم، در وقتيكه جميع مردم
در ضلالت و شرك و عسرت، متحير و سرگردان بودند.
قال: فتبسم رسول الله و قال: صدقتيا على.
جابر مىگويد رسول خدا تبسمى نمودند، و فرمودنداى على!راست گفتى.
اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه ضمن خطبه قاصعه شرح حالات
دوران كودكى خود را در صحبت رسول خدا ذكر مىكنند:
و قد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله عليه و آله بالقرابة القريبة
و المنزلة الخصيصة و ضعنى فى حجره و انا ولد و يضمنى الى صدره، و يكنفنى الى فراشه
و يمسنى جسده، و يشمنى عرفه و كان يمضغ الطعام ثم يلقمنيه و ما وجد لى كذبة فى قول،
و لا خطلة فى فعل. و لقد قرن الله به صلى الله عليه و آله من لدن ان كان فطيما اعظم
ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد
كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يامرنى
بالاقتداء به.
و لقد كان يجاور في كل سنة بحراء، فاراه و لا يراه غيرى، و لم يجتمع
بيت واحد يومئذ فى الاسلام، غير رسول الله صلى الله و آله و خديجة، و انا ثالثهما،
ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى
عليه صلى الله عليه و آله فقلتيا رسول الله: ما هذه الرنة؟
فقال: هذا الشيطان ايس من عبادته، انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا
انك لستبنبى و لكنك وزير و انك لعلى خير (20)
مىفرمايد:اى مردم شما موقعيت و منزلت مرا نسبتبه رسول خدا مىدانيد،
كه تا چه اندازه رحم نزديك آن حضرت بودهام، و داراى محل و منزلتى مخصوص بودهام.
من كودكى صغير بودم كه رسول خدا مرا در دامان خود مىنشانيد، و به
سينه خود مىچسبانيد، و مرا در فراش خود به آغوش خود مىگرفت، بدن خود را به من
مىسود، و بوى پاكيزه و لطيف خود را بمن مىبويانيد، و چه بسا غذا را مىجويد و سپس
از آن بمن لقمه مىداد، و در تمام اين مدت از من حتى يكدروغ در گفتارم و يك خطا و
گناهى در كردارم نيافت.
و از روزى كه آنحضرت را از شير بازگرفتند، خداوند بزرگترين ملكى از
فرشتگان خود را با او ملازم نمود، كه طريق اخلاق پسنديده و صفات عاليه انسانى و
امور محسنه خلقهاى عالم را در شب و روز به او بيآموزد.
و اما من پيوسته مانند بچه شترى كه از هر طرف بدنبال مادرش مىدود،
دائما بدنبال او حركت مىكردم، و از او پيروى مىنمودم، و آنحضرت هر روز براى من از
اخلاق حميده خود نشانهاى را ظاهر مىنمود، و مرا به پيروى و متابعت از آن اخلاق
امر مىفرمود. عادت آنحضرت چنان بود كه در هر سال در كوه حراء مجاورت مىنمود، فقط
من او را مىديدم، و كسى ديگر غير از من او را نمىديد، و در تمام جهان اسلام در
آنروز خانهاى نبود كه در آن مسلمانى باشد غير از رسول خدا و خديجه، و من سومى آنها
بودم.
من نور وحى و رسالت را مىديدم، و بوى نبوت را استشمام مىكردم و حقا
مىگويم كه ناله شيطان را در حين نزول وحى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم،
عرض كردم:اى پيغمبر خدا اين چه نالهاى است؟
فرمود: اين شيطان است از اينكه بنى آدم او را عبادت كنند مايوس شده،
تو مىشنوى آنچه را كه من مىشنوم، و مىبينى آنچه را كه من مىبينم، مگر آنكه تو
پيغمبر نيستى، و لكن تو وزير منى و بر خيرخواهى بود.
عجيب استبا اين مقام و منزلت و سفارشهائيكه رسول خدا نموده، و او را
وصى و وزير و ولى مؤمنين و خليفه خود قرار دادند، هنوز جسد مطهر پيغمبر دفن نشده
بود كه در سقيفه بنى ساعده اجتماع كردند، و كردند آنچه كردند.
گذشته از بردن خلافت، از يك باغستان حضرت صديقه دختر رسول خدا
دستبرنداشتند، و نحله رسول خدا را برده، و دختر رسول الله را دل شكسته نمودند.
پس از آنكه فاطمه براى اثبات حق خود به مسجد رفت، و با ابوبكر به
محاجه پرداخت ابن شهرآشوب مىگويد: چون فاطمه از مسجد به منزل مراجعت كرد، و حضرت
اميرالمؤمنين عليه السلام در منزل انتظار بازگشت او را داشتند، در اين حال رو به آن
حضرت نموده و گفت: يا بن ابيطالب!اشتملتشملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين، نقضت
قادمة الاجدل فخاتك ريش الاعزل.
هذا ابن ابى قحافة، قد ابتزنى نحيلة ابى، و بليغة ابنى
و الله لقد جد فى ظلامتى، و الد فى خصامى، حتى منعتنى القيلة نصرها، و
المهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دونى طرفها، فلا مانع و لا دافع.
خرجت و الله كاظمة، و عدت راغمة.
اضرعتخدك يوم اضعتحدك، افترست الذئاب و افترسك الذباب، ما كففت
قائلا، و لا اغنيتباطلا، و لا خيار لى ليتنى مت قبل ذلتى، و توفيت دون هينتى.
عذيرى و الله فيك حاميا، و منك داعيا، ويلاى فى كل شارق، مات العمد و وهن العضد
شكواى الى ربى و عدواى الى ابى
اللهم انت اشد قوة و احد باسا و تنكيلا
اى پسر ابوطالب!مانند بچه در شكم مادر، دست و پاى خود را در خود جمع
كردهاى!و مانند شخص متهم در گوشه غرفه نشستهاى!شاه بال خودت را كه همچون بالهاى
قوى باز شكارى بود شكستى!در نتيجه پرهاى نرمى كه براى تو ماند، بتو وفا نكرد و
كارگر نشد، و همچون مرغ بىبال و پرى كه مورد هجوم پرندگان قوى واقع شود گرفتار
شدى!
اينكه اين پسر ابى قحافه، عطيه پدر مرا از من بقهر و غلبه ربوده، و
معاش مختصر فرزند مرا گرفته است.
سوگند بخدا كه در ستم با من بنهايت رسيده، و در دشمنى با من پافشارى
كرده، تا بسر حديكه اولاد قيلة كه انصار اوس و خزرجند، از يارى من دريغ نمودند، و
مهاجرين از اهتمام و رسيدگى بكار من خوددارى كردند، و جماعت مسلمانان به بىاعتنائى
از من، از اين جنايات چشم پوشيدند، نه كسى است كه او را ممانعت كند، و نه كسيكه او
را از ستم با من باز دارد.
سوگند بخدا كه من با نهايت فرو بردن خشم خود به مسجد رهسپار شدم ولى
پژمرده و افسرده بازگشتم.
چهره خود را بذلت و خوارى سپردى، آنروز كه خود را از مقام و مرتبه خود
ساقط كردى!گرگان درنده را شكار مىنمودى، و اينك مگسها تو را شكار خود نمودند هيچ
گويندهاى را از كلام نارواى خود بازنداشتى!و هيچ باطلى را دور ننمودى!
و اختيارى براى من نيست، و ايكاش قبل از آنكه پرده ذلت مرا فرا گيرد،
در كام مرگ فرو رفته بودم و پيش از اين پستى و حقارت مرده بودم.
سوگند بخدا كه بازخواست كننده من، در كار تو خداست كه مرا حمايت
مىكند و از تو پرسش مىنمايد،اى واى بر من، از اين حوادث ناگوار كه وارد شده است.
محل اعتماد و اتكاى من از دنيا رختبربست، و بازوى من سستشد، شكايت من بسوى
پروردگار است، و مخاصمه از ظلم و ستمى كه بر من وارد شده استبسوى پدرم.
بار پروردگار من!قوه تو شديدتر، و شدت انتقام تو تيزتر و برندهتر
است.
اميرالمؤمنين عليه السلام بفاطمه عليها السلام پاسخ داد:
لا ويل لك!بل الويل لشانئك، نهنهى عن عربك!يا بنت الصفوة، و بقية
النبوة.
ما ونيت فى دينى، و لا اخطاءت مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك
مضمون و كفيلك مامون و ما اعد لك خير مما قطع عنك، فاحتسبى!فقالت: حسبى الله و نعم
الوكيل (21)
ويل و واى براى تو مباد، بلكه براى دشمنان تو باد!مرا از اينگونه خطاب
بازداراى دختر برگزيده مخلوقات، واى يادگار مقام نبوت.
من در كار خود سستى نكردهام، و از آنچه در توان و نيروى من بود
كوتاهى نورزيدم
اگر تو معاشى و روزى مىخواهى؟بدان كه خداوند ضامن و كفيل است، و آنچه
را براى تو مهيا نموده بهتر است از آنچه از دست تو رفته است!خدا را كافى بدان و بدو
پناه بر!
فاطمه سلام الله عليها گفت: خدا براى من كافى است و او بهترين وكيل
است ابن ابى الحديد گويد: و قد روى عنه عليه السلام ان فاطمة عليها السلام حرضته
يوما على النهوض و الوثوب، فسمع، صوت المؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله.
فقال لها: ايسرك زوال هذا النداء من الارض؟
قالت: لا.
قال: فانه ما اقول لك (22) از اميرالمؤمنين عليه السلام
روايت است كه فرمود:
روزى فاطمه عليها سلام او را بر قيام و اقدام و نهضت تحريض و ترغيب
مىنمود، ناگاه شنيد كه مؤذن مىگويد: اشهد ان محمدا رسول الله.
اميرالمؤمنين به او گفت:اى فاطمه!دوست دارى كه اين ندا و دعوت از روى
زمين برچيده گردد؟
گفت: نه
حضرت فرمود: اين همانست كه من بتو گفتهام.
پىنوشتها:
1 - سوره شورى 42، آيه 52
2 - «وسائل الشيعه» ج 14 صفحه 233
3 - «الكنى؟؟؟ و الالقاب» ج 1 ص 322
4 - سوره شورى 42: آيه 52
5 - «مجمع الزوائد» ، ج 8، ص 225
6 - سوره انعام 6 آيه 89
7 - سوره انعام: 6 آيه 91
8 - سوره زمر: 39 - آيه 36
9 - سوره كهف: 18 - آيه 17
10 - سوره يس: 36 - آيه 60 - 62
11 - مطالب السئول فى مناقب آل الرسول ص 11
12 - فصول المهمه ص 14
13 - اين داستان را طبرى در ج 2 ص 58 از تاريخ خود آورده است
14 - اكثر علماى شيعه قائلند كه سن مبارك اميرالمؤمنين در زمان بعثت
رسول خدا ده سال بوده است
15 - طبرى در ج 2 ص 57 از ابن اسحق روايت كند قال كان اول ذكر آمن به
رسول الله صلى الله عليه و آله معه و صدقه بما جاء به من عند الله على بن ابيطالب.
و هو يومئذ ابن عشر سنين و كان مما انعم الله به على بن ابيطالب انه كان فى حجر
رسول الله صلى الله عليه و آله قبل الاسلام. و نيز ابن اثير در «اسد الغابه» ج 4 ص
16 مىگويد: و هو اول الناس اسلاما فى قول كثير من العلماء على ما نذكره. و نيز در
«غاية المرام» ص 499 راجع به آنكه اميرالمؤمنين اول من اسلم است از طريق عامه 18
حديث و در ص 504 از طريق خاصه نيز 18 حديث نقل مىكند.
16 - نقل از ثعالبى فقط در «فصول المهمه» است و در «مطالب السئول»
نيست
17 - سوره واقعه: 56 - آيه 10
18 - در «فصول المهمه» فقط از اشعار فوق چهار بيت (1 و 3 و 5 و 7) را
ذكر مىكند
19 - مطالب السئول ص 11 و نيز در «ينابيع المودة» ص 75 اين اشعار را
از موفق بن احمد بسند خود از جابر بن عبد الله نقل مىكند كه گفتسمعت عليا يقول:
...(مراجعه به متن گردد)
20 - نهج البلاغه ج 1 ص 392
21 - مناقب ابن شهرآشوب ج 1 ص 382 طبع سنگى
22 - شرح نهج البلاغه (20 جلدى) ج 11 ص 113