امام شناسى ، جلد دهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۳ -


(148) - «مغازى‏» ج 3، ص 1009 و ص 1010، و «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 9، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 153، و «بحار الانوار» ج 6، ص 629 از «خرايج و جرايح‏» راوندى، و نيز در ص 632 از «كافى‏» آورده است.و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 279 و ص 280، و «حبيب السير» ج 1، ص 399 و ص 400، و «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 949 و ص 950.
(149) - «مغازى‏» ج 3، ص 1012 و ص 1013، و نظير همين واقعه در مراجعت از تبوك واقع شده است چنانچه در همين كتاب ص 1039 گويد: در مراجعت از تبوك در محلى كه بين تبوك و وادى الناقه بود، سنگى و يا كوهى بود كه از آن مقدار كمى آب مى‏آمد به قدرى كه دو مرد سواره و يا سه نفر را كفايت كند، حضرت رسول الله گفتند: هر كس زودتر از ما بدان محل رسد آب نياشامد تا ما برسيم.چهار نفر از منافقين سبقت كردند، چون رسول خدا بدانجا رسيد، گفت: مگر من شما را از آن نهى ننمودم؟ آنگاه آنها را نفرين كرد و لعنت فرستاد، و پياده شد و دست‏خود را در زير آن آب گرفت و مقدار كمى جمع شد و آنرا پاشيد، و سپس آن سنگ را با دست‏خود ماليد و دعاى بسيار خواند، آنگاه آب زياد شد و وسعت‏يافت و مردم هر چه خواستند آب خوردند و مراكب خود را سيراب نمودند.سلمة بن سلامة بن وقش مى‏گويد: به يكى از آن چهار منافق كه وديعة بن ثابت‏بود گفتم: اى واى بر تو! ديگر بعد از اين معجزه كه در برابر ديدگانت ديده‏اى، چه مى‏خواهى و منتظر چه هستى؟ آيا عبرت نمى‏گيرى؟ ! او گفت: قبل از اين هم نظير اين كارها مى‏شده است و تازگى ندارد.و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 155 و ص 162، و «بحار الانوار» ج 6، ص 632 از «كافى‏» و «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 12.
(150) - و ابن هشام در سيره خود ج 4، ص 172 گويد: البجاد: الكسآء الغليظ الجافى.
(151) - در «صحاح اللغة‏» ص 2480 آمده است كه: اللحاء قشر الشجر.
(152) - «مغازى‏» ج 3، ص 1013 و ص 1014 و «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 954.
(153) - «مغازى‏» ج 2، ص 1015.
(154) - در «صحاح اللغة‏» ص 247 گويد: حميت، پوستى است كه مو ندارد و آنرا براى نگاهدارى روغن بكار مى‏برند.
(155) - در «نهايه‏» ابن اثير، ج 4، ص 101 گويد: امعاء جمع معى به معناى مصارين است، و مصران يعنى روده كه جمع آن مصارين آيد.
(156) - «مغازى‏» ج 3 ص 1017 و ص 1018، و در «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 15 پيغام هرقل و حضرت را به هرقل به گونه‏اى ديگر شبيه به همين بيان مى‏كند، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 161.
(157) - «مغازى‏» ج 3، ص 1018 و ص 1019، و «بحار الانوار» ج 6، ص 633 از «كافى‏» و در اين روايت آمده است كه: هرقل در پنهانى اسلام آورد و از جنگ با رسول خدا امتناع كرد و پيامبر نيز مامور به جنگ با او نشدند و مراجعت نمودند.و «حبيب السير» ج 1، ص 400.
(158) - «مغازى‏» ج 3، ص 1021 و ص 1022 و ذيل اين روايت را سيوطى در «جامع الصغير» خود ص 46 و ص 47 بدين عبارت آورده است: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به روايت‏بخارى و مسلم و نسآئى از جابر صحيحا روايت كرده‏اند كه: رسول خدا گفته‏اند: اعطيت‏خمسا لم يعطهن احد من الانبياء قبلى: نصرت بالرعب مسيرة شهر، و جعلت لى الارض مسجدا و طهورا، فايما رجل من امتى ادركته الصلوة فليصل، و احلت لى الغنائم، و لم تحل لاحد قبلى، و اعطيت الشفاعة، و كان النبى يبعث الى قومه خاصة، و بعثت الى الناس كافة.و اين روايت از جهت مفاد متن آن صحيح‏تر به نظر مى‏رسد، چون پنج چيز مشخص و معلوم است و يكى از آنها نصرت بالرعب است‏يعنى يكى از اسباب ظفر و پيروزى من، ترس و وحشتى است كه خداوند از من در دل دشمنان مى‏اندازد.و اين فقره در روايت واقدى در «مغازى‏» نيامده است، و اما شفاعت كه در اين روايت است همان مفاد خامسه پنجمين چيزى است كه در «مغازى‏» وارد شده است، كه رسول خدا مى‏فرمايد: اختصاص به شما و گويندگان لا اله الا الله دارد.
(159) - «در سيره حلبيه‏» ج 3، ص 147 گويد: به اين غزوه العسيرة گويند و همچنين فاضحة گويند چون حال بسيارى از منافقين ظاهر شد و اين غزوه آنها را رسوا كرد.
(160) - آيه 117، از سوره 9: توبه.
(161) - شعير به معناى جو است.و مسوس يعنى سوس به آن افتاده، و سوس نام كرمى است كه در طعام و پشم مى‏افتد، و تمر به معناى خرما، و اهاله با كسره همزه به معناى پيه و يا پيه سرخ شده.و سخنه با فتحه سين و نون به معناى تغيير كرده و فاسد شده است.
(162) - «مجمع البيان‏» ج 3، ص 79.و اين روايت را نيز مجلسى در «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 6، ص 622 از تفسير «مجمع البيان‏» آورده است و «تفسير الميزان‏» ج 9، ص 431 از «مجمع البيان‏» ، و «حبيب السير» ، ج 1، ص 399.
(163) - «مغازى‏» ج 3، ص 1009، و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 279، و «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 949، و كتاب «حياة محمد» ص 429.
(164) - اداوه ظرفى است‏به شكل كوزه هرمى شكل از پوست كه در آن آبرا نگاهدارى مى‏كنند و ركوه ظرفى همچون كاسه از پوست كه در آن آب مى‏آشامند.
(165) - «مغازى‏» ج 3، ص 1040 و ص 1041، و «بحار الانوار» ج 6، ص 629 از «خرايج و جرايح‏» راوندى.
(166) - نظير اين جمله را نيز عمر به رسول خدا گفت در وقتى كه رسول خدا ابو هريره را فرستادند كه به مؤمنين واقعى بشارت بهشت دهد.در «الغدير» ج 6، ص 175 و ص 176 از «سيره عمر» ابن جوزى ص 38، و «شرح ابن ابى الحديد» ج 3، ص 108 و ص 116، و «فتح البارى‏» ج 1، ص 184 در ضمن قضيه‏اى ذكر مى‏كند كه: رسول خدا گفت: اى ابو هريره! اين دو لنگه كفش مرا بردار و ببر در پشت اين باغ، و به هر كس كه او را ديدى كه شهادت به لا اله الا الله مى‏دهد و دلش به آن يقين دارد، او را بشارت به بهشت‏بده! ابو هريره مى‏گويد: من از نزد رسول خدا بيرون آمدم، و با اولين كسى كه برخورد كردم عمر بود.عمر گفت: اين دو لنگه كفش چيست؟ گفتم: اينها نعل رسول الله است، آنها را با من فرستاده است و گفته است: من لقيته يشهد ان لا اله الا الله مستيقنا بها قلبه بشره بالجنة.عمر چنان در سينه من با مشت‏خود كوفت كه با مقعد به روى زمين افتادم و گفت: به نزد رسول خدا برگرد! من با گريه بلند به سوى رسول خدا آمدم.رسول خدا گفت: چه شده است؟ گفتم: من عمر را ديدم و آنچه را كه تو مرا به آن مامور نمودى به او خبر دادم، و عمر يك ضربه‏اى به سينه من زد كه از پشت‏به روى مقعدم افتادم و گفت: باز گرد به سوى رسول خدا! رسول خدا از باغ بيرون آمد و به عمر برخورد كرد، و گفت: چرا با ابو هريره چنين عملى كردى؟
عمر گفت: انت‏بعثت ابا هريرة بكذا؟ «تو ابو هريره را بدين پيام فرستادى؟» پيامبر گفت: آرى!
عمر گفت: فلا تفعل فانى اخشى ان يتكل الناس عليها فيتركوا العمل، خلهم يعملون! «اين كار را مكن! زيرا من مى‏ترسم مردم به اين كلام اعتماد كنند، و از عمل كردن دست‏بردارند، بگذار مردم عمل كنند!»
رسول خدا گفت: فخلهم «پس مردم را بگذار!»
(167) - در «قاموس محيط‏» طبع بيروت ج 3، ص 283 و ص 284 گويد: «فرق با فتح فاء كه جمع آن افراق است عبارت است از مكيال مدينه كه ظرفيت آن سه صاع و يا شانزده رطل است.» انتهى.
و اين عبارت شانزده رطل عبارة اخراى همان سه صاع است زيرا هر صاع چهار مد است و هر مد يك رطل و ثلث رطل است، رطل 3/4 1 مد و بنا بر اين سه صاع كه دوازده مد است، شانزده رطل خواهد بود 16 3/4س‏12 ؟ ؟ ؟ و به حساب ما فارسى زبانان اگر هر مد را كه يك چهار يك است تقريبا 750 گرم بگيريم مجموع سه صاعى كه در نزد رسول خدا جمع شده بود بالغ بر 9 كيلوگرم مى‏شود زيرا 9 12س‏750/1000؟ ؟ ؟
(168) - «مغازى‏» ج 3، ص 1036 تا ص 1039، و «بحار الانوار» ج 6، ص 629 از «خرايج و جرايح‏» راوندى.
(169) - عجيب اينجاست كه عامه، اين روايت و نظائر آنرا از فضائل عمر مى‏شمرند و مى‏گويند: چنان راى و ابهت و سدادى داشته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به گفتار او عمل مى‏كرده‏اند، و اين اشتباه بزرگى است كه در حقيقت معنى و مفهوم نبوت و عصمت را نفهميده‏اند، و مماشاة و مداراى حضرت را در امثال اين امور و خفض جناح، و صبر در برابر تحكم‏ها و اصرار بر خلاف راى او را كه دليل عظمت روحى و اخلاق واسع و حلم و گذشت اوست - كه و انك لعلى خلق عظيم - درست در خلاف مسير خود، دليل بر صحت افعال متجاوزان مى‏پندارند.و نظير اين حديث، روايتى است كه محب الدين طبرى در كتاب «الرياض النضرة‏» در كتاب «فضائل عمر» ج 2، ص 83 و ص 84 آورده است.او مى‏گويد: از ابو هريره روايت است كه مى‏گويد: من به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم و آنحضرت دو لنگه نعل خود را به من دادند و گفتند: اين دو لنگه نعل مرا بردار و بر در پشت اين ديوار.هر كس را كه پشت ديوار ديدى كه: شهادت از روى دل مى‏دهد به لا اله الا الله و قلبش بدان يقين دارد، او را به بهشت‏بشارت ده.ابو هريره مى‏گويد: اولين كسى را كه من ديدم، عمر بود.گفت: اى ابو هريره، اين دو نعل چيست؟ ! گفتم: اين دو نعل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، به من امر فرموده كه آنها را بياورم و به هر كس كه ديدم از روى يقين شهادت بر لا اله الا الله مى‏دهد، او را بشارت بهشت دهم! عمر چنان مشت‏خود را بر سينه من كوفت كه از پشت كله معلق شدم و بر پشتم و سرينم روى زمين پخش شدم.عمر به من گفت: اى ابو هريره! برگرد! من به حضور رسول خدا برگشتم و صداى من به گريه بلند بود.اتفاقا عمر از پشت‏سر مى‏آمد، و ناگهان ديدم عمر پشت من است، به رسول خدا گفتم: عمر را ديدم و پيغام شما را كه دخول در بهشت‏باشد براى كسى كه قلبش يقين به لا اله الا الله داشته باشد به او دادم، او چنان در سينه من زد كه از عقب برگشتم و بر روى سرينم روى زمين افتادم و به من گفت: برگرد.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به عمر گفتند: اى عمر، سبب اين كارت چه بود؟ عمر گفت: تو ابو هريره را با دو لنگه نعلت فرستادى كه هر كس را ديدار كند به لا اله الا الله و قلبش به آن يقين داشته باشد، بشارت بهشت‏به او داده‏اى؟ ! پيغمبر فرمود: آرى.عمر گفت: لا تفعل فانى اخاف ان يتكل الناس عليها فخلهم ما يعملون. «اينكار را مكن! زيرا من بيم دارم از اينكه مردم بر اين گفتار اعتماد كنند.تو مردم را به حال خود واگذار تا عمل كنند!» رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بگذار مردم عمل كنند.اين روايت را احمد و مسلم تخريج كرده‏اند.آنگاه محب الدين طبرى: صاحب كتاب گويد: اقرار و تثبيت رسول خدا او را دليل بر تصويب راى و اجتهاد او است.انتهى.اولا اين روايت را كه در صورت فرض صحتش بايد از مثالب عمر شمرد، عامه از مناقب آورده‏اند، ثانيا ابدا دلالتى بر تصويب راى و اجتهاد او ندارد.و الامر كما ذكرناه.
(170) - آيه 2 و 3، از سوره 65: طلاق.
(171) - ص 272 از همين كتاب «امام شناسى‏» ج 10.
(172) - «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 159 و «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 9 و ص 10...قال لما كان يوم غزوة تبوك اصاب الناس مجاعة فقالوا يا رسول الله لو اذنت لنا فننحر نواضحنا فاكلنا و ادهنا! فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: افعلوا فجاء عمر فقال يا رسول الله! ان فعلت قل الظهر و لكن ادعهم بفضل ازوادهم وادع الله فيها بالبركة لعل الله ان يجعل فيها البركة الحديث.
(173) - در «معجم البلدان‏» ج 2، ص 221 آورده است كه حجر با كسره حاء اسم است‏براى ديار ثمود، در وادى القرى بين مدينه و شام. و اصطخرى گفته است: حجر قريه كوچكى است كه ساكنان آن كم هستند، و تا آنجا از وادى القرى يك روز راه است و در ميان كوه‏ها واقع است و در آنجا منزل‏هاى قوم ثمود است كه خداوند مى‏گويد: و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين.و گويد: من آن خانه‏ها را ديده‏ام كه مثل خانه‏هاى ماست در سلسله جبال و آن سلسله جبال را اثالث نامند.و آن عبارت است از كوههائى كه چون بيننده‏اى ببيند مى‏پندارد: يك كوه است ولى چون داخل آن شود مى‏بيند كه هر كدام از آنها كوهى مستقل و جداگانه است كه دور هر يك از آنها انسان مى‏تواند دور بزند و گردش كند.و در اطراف اين كوهها رمل است (شن و ماسه بادى) كه انسان نمى‏تواند بالا برود.و هر يك از آن كوهها جدا از كوه ديگر است و كسى نمى‏تواند از آنها بالا برود مگر به مشقت‏شديد.و در آنجاست چاه ثمود كه خداوند درباره آن و درباره ناقه مى‏گويد: لها شرب و لكم شرب يوم معلوم.
(174) - «مغازى‏» ج 3، ص 1006 و ص 1007، و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 281، و «حبيب السير» ج 1، ص 400، و «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 948، و كتاب «حياة محمد» ص 428.
(175) - همين كتاب ص 1008، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 152، و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 279.
(176) - همين كتاب ص 1008.
(177) - «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 16، و «اعيان الشيعة‏» طبع رابع، ج 2، ص 199، و كتاب «حياة محمد» ص 429 و «اعلام الورى‏» ص 129.
(178) - «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 16 و ص 17، و «بحار الانوار» ج 6، ص 632 از «اعلام الورى‏» شيخ طبرسى، و «بحار الانوار» ج 6، ص 634 و ص 635 از «تفسير امام‏» ، و «اعيان الشيعة‏» طبع رابع، ج 2، ص 199، و كتاب «حياة محمد» ص 430، و «اعلام الورى‏» ص 130.
(179) - در «اسد الغابة‏» ج 1، ص 92 و ص 93 آورده است كه: اسيد بن حضير از انصار و از طائفه اوس بوده است، و كينه او ابو يحيى بوده است، و پدرش حضيريكه تاز از اسب سواران اوس در جنگ‏هائى كه با طائفه خزرج داشتند بوده است و قلعه واقم از آن او بوده است و در واقعه بعاث رئيس اوس بوده است، و پيش از سعد بن معاذ به دست مصعب بن عمير در مدينه اسلام آورد.و پيغمبر ميان او و زيد بن حارثه عقد اخوت بستند و از صاحبان عقل و درايت و از كملين آنها بود و از بهترين مردم بود كه قرآن را با صداى نيكو تلاوت مى‏نمود.مى‏گويد: من شبى سوره بقره را با آهنگ خوش مى‏خواندم، اسب من بسته بود، و يحيى پسر من كه پسر بچه‏اى بود نزديك من خوابيده بود از صوت من اسب به حركت آمد و مشغول شد به دور زدن.من برخاستم و هيچ همى نداشتم مگر آنكه يحيى پسرم لگد مال نشود، و پس از آن باز شروع كردم به خواندن قرآن و باز اسب به حركت آمد و من ايستادم و مقصودم حفظ يحيى بود.و باز شروع كردم به خواندن قرآن و اسب به جولان آمد، من سرم را بلند كردم ديدم چيزى به هيئت‏سايبانى مثل چراغ‏هائى از آسمان به من روى مى‏آورد.ترسيدم و ديگر ساكت‏شدم، چون صبح شد بيدرنگ به سوى رسول خدا رفتم و آنحضرت را از اين واقعه خبر دادم!
حضرت فرمود: اقرء يا ابا يحيى.
عرض كردم: من قرائت كردم و اسب به جولان افتاد و ايستادم و مقصودم حفظ پسرم بود.
حضرت فرمود: اقرء يا ابا يحيى!
عرض كردم: من قرائت كردم و اسب به حركت آمد و دور مى‏زد، من برخاستم و همى جز حفظ پسرم نداشتم.
حضرت فرمود: اقرء يا ابا يحيى!
عرض كردم: من قرائت كردم و پس از آن سر خود را بالا كردم، ديدم: در بالاى سر من مثل هيئت‏سايبان از چراغهائى است و اين مرا به ترس آورد.حضرت فرمود: آنها ملائكه بودند كه به جهت صوت تو پائين آمدند و اگر تو قرائت مى‏كردى تا صبح مى‏شد مردم نيز آن ملائكه را مى‏ديدند.اسيد بن حضير در شهر شعبان سنه بيستم وفات كرد و در بقيع او را به خاك سپردند.
(180) - در روايت است كه: قطعوا انساع راحلتى و نخسوها حتى يطرحونى.انساع جمع نسعه است و نسعه عبارت است از بند چرمى كه به هم مى‏بافند.و آنرا زمام شتر مى‏كنند.و نخس - نخسا الدابة يعنى پهلو و يا پشت مركب را با چوبى و يا ميخى فرو برد، تا آنكه آن به هيجان در آيد و رم كند.
(181) - نبيت‏يعنى و اگر ايشان از اولاد نبيت‏باشند.و نبيت عمرو بن مالك بن اوس است، «انساب الاشراف‏» بلاذرى، ج 1، ص 287.
(182) - انى اكره ان يقول الناس: ان محمدا لما انقضت الحرب بينه و بين المشركين وضع يده فى قتل اصحابه.
(183) - «مغازى‏» ج 3، ص 1042 تا ص 1044، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 162، و «بحار الانوار» ج 6، ص 629 از «خرايج و جرايح‏» راوندى.و نيز در ص 632 از «دلائل النبوه‏» بيهقى روايت كرده است، و «اعلام الورى‏» ص 130 و ص 131 از «دلائل بيهقى‏» .
(184) - «مغازى‏» ج 3، ص 1044، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 162، و در «بحار الانوار» ج 6، ص 627 گويد: اقول: رسول خدا در هفت جا ابو سفيان را لعنت كرده‏اند، يكجا در عقبه بود كه بر رسول خدا حمله ور شده و قصد به حركت در آوردن و رم دادن ناقه او را داشتند و آنها دوازده نفر از بنى اميه و پنج نفر از ساير مردم بوده‏اند.و پيغمبر تمام كسانى را كه بر روى عقبه بودند لعنت كرد غير از خودش را و ناقه‏اش را و قائدش را و سائقش را (قائد به جلودار ناقه گويند كه عمار بود و سائق به دنبال رونده آن كه حذيفه بود) .
(185) - نيمى از آيه 51، و آيه 52 از سوره 40: غافر، و تمام آيه اول اينطور است:
«انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد.»و اين روايت را واقدى در «مغازى‏» ج 3، ص 1044 و ص 1045 ذكر كرده است.
(186) - در «بحار الانوار» ج 6، ص 629 از «تفسير امام‏» و از «احتجاج‏» طبرسى آورده است كه حذيفه داناترين مردم به منافقين بوده است.
(187) - «مغازى‏» ج 3، ص 1045، و در «بحار الانوار» ج 6، ص 621 از تفسير «مجمع البيان‏» در تفسير آيه:
«يحذر المنافقون ان تنزل عليهم سورة تنبئهم بما فى قلوبهم‏»
ذكر كرده است.
(188) - «بحار الانوار» ج 6، ص 626.
(189) - ص 258 از همين كتاب: ج 10، «امام شناسى‏» .
(190) - در «بحار الانوار» ج 6، ص 621 از شيخ طبرسى در تفسير و هموا بما لم ينالوا آورده است كه مراد قصد كشتن رسول خدا در عقبه بوده است.
(191) - «تفسير قمى‏» ص 277، و تفسير «مجمع البيان‏» ج 3، ص 51.
(192) - مختصرى از ص 293 و ص 294 از ج 5 «مجمع البيان‏» تفسير سوره منافقين.
(193) - فتك يفتك و يفتك از باب ضرب يضرب و نصر ينصر و داراى چهار مصدر است: فتكا و فتكا و فتكا و فتوكا و به معناى غفلة حمله‏ور شدن و كسى را كشتن است.
در «نهايه‏» ابن اثير جزرى گويد: فتك: فيه «الايمان قيد الفتك‏» الفتك ان ياتى الرجل صاحبه و هو غار غافل فيشد عليه فيقتله، و الغيلة ان يخدعه ثم يقتله فى موضع خفى و قد تكرر ذكر الفتك فى الحديث.و در «سفينة البحار» ج 2، ص 344 در ماده فتك گويد: از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه: الاسلام قيد الفتك، و جزرى گفته است: كه الايمان قيد الفتك يعنى ايمان منع مى‏كند مؤمن را كه كسى را غفلة بكشد همچنانكه قيد و قفل منع مى‏كند از تصرف، و فتك عبارت است از آنكه كسى به ديگرى كه غافل است‏حمله كند و او را بكشد.
و در «مستدرك حاكم‏» ج 4، ص 253 با اسناد خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى‏كند كه: لا يفتك المؤمن، الايمان قيد الفتك.هذا حديث صحيح على شرط مسلم و لم يخرجاه.
و در ج 7 «تاريخ طبرى‏» ص 525 از طبع دار المعارف مصر آورده است كه محمد نفس زكيه اجازه فتك منصور دوانيقى را ندارد.او آورده است كه در سنه 140 كه ابو جعفر دوانيقى حج كرد، محمد و ابراهيم دو پسران عبد الله محض از او پنهان بودند.آن دو و دستيارانشان در مكه مجتمع شدند و قصد فتك منصور را داشتند پس محمد نفس زكيه كه نامش اشتر بود گفت: اين امر به عهده من باشد من شما را از شر او كفايت مى‏كنم محمد گفت: لا و الله، لا اقتله ابدا غيلة حتى ادعوه. «سوگند به خدا كه من او را غفلة نمى‏كشم تا آنكه او را براى جنگ بخوانم.» و اين عدم فتك تمام امور آنها و اجتماع آنها را هدر كرد.
و در «شرح نهج البلاغه‏» ابن ابى الحديد ج 1، ص 219 بعد از بيان وقايع پس از رحلت رسول الله گويد: جمعى از مهاجرين با زبير و ابو سفيان نزد على عليه السلام و عباس آمدند و آنها را تحريك به قيام نمودند عباس در ضمن سخنانى گفت: و الله لو لا ان الاسلام قيد الفتك لتدكدكت جنادل صخر يسمع اصطكاكها من المحل الاعلى.و امير المؤمنين عليه السلام خطبه‏اى خواندند.
(194) - مجلسى در «بحار الانوار» ج 9، ص 211 در ضمن بيان خود گويد: فيروز آبادى گفته است: مشركين به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ابن ابى كبشه مى‏گفتند و او را تشبيه به ابن ابى كبشه مى‏نمودند كه او مردى از قبيله خزاعه بود و با قريش و در عبادت بت‏ها مخالفت نمود، و يا آنكه اين كنيه، كنيه وهب بن عبد مناف جد رسول الله است از طرف مادر، زيرا رسول خدا در شباهت همانند او بود، و يا آنكه كينه زوج حليمه سعديه است.
(195) - «تفسير عياشى‏» ج 2، ص 97 تا ص 99 حديث‏شماره 89، و «بحار الانوار» ج 9، ص 210 از عياشى، و «تفسير برهان‏» ج 2، ص 145، و مختصر اين روايت را شيخ حر عاملى در «اثبات الهداة‏» ج 3، ص 546 از «تفسير عياشى‏» آورده است.
(196) - اين عبارت آيه نيست، بلكه اقتباس است از آيه 74 از سوره 9: برائت.
(197) - «تفسير عياشى‏» ج 2، ص 99 و ص 100، و «بحار الانوار» ج 9، ص 211، و «تفسير صافى‏» ج 1، ص 716، و «تفسير برهان‏» ج 2، ص 146.
(198) - آيه 67، از سوره 5: مآئده.
(199) - در «الغدير» ج 3، ص 296 و ص 297، شش روايت صحيحه از «صحيح بخارى‏» و «صحيح مسلم‏» بر اين مضمون نقل مى‏كند، و در «تفسير الميزان‏» ج 3، ص 420 از «صحيح‏» بخارى و مسلم ايضا در روايت صحيحه از ابو هريره ذكر مى‏كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يرد على يوم القيمة رهط من اصحابى (او قال: من امتى) فيحلون عن الحوض، فاقول: يا رب اصحابى فيقول: لا علم لك بما احدثوا بعدك! ارتدوا على ادبارهم القهقرى فيحلؤون. «در روز قيامت جماعتى از اصحاب من (يا از امت من) بر من وارد مى‏شوند، و آنها را از حوض كوثر دور مى‏كنند.من مى‏گويم: بار پروردگارا، اينان اصحاب من هستند! خدا مى‏فرمايد: تو نمى‏دانى بعد از تو چه چيزهاى تازه بر خلاف قرآن و سنت تو انجام داده‏اند! آنها بر آئين تو و از ايمان به خدا پشت كرده‏اند! لذا ايشان را از حوض كوثر دور مى‏كنند.» و همچنين در بحار الانوار، ج 8، ص 7 و 8 روايات بسيارى راجع به انحراف صحابه، از طريق عامه روايت مى‏كند.
و در «روضه كافى‏» ص 345 با اسناد خود از زراره از حضرت باقر و يا از حضرت صادق عليهما السلام روايتى را در خواب ديدن پيغمبر اكرم بوزينگان را كه از منبر او بالا مى‏روند ذكر مى‏كند.
(200) - آيه 74، از سوره 9: توبه.
(201) - «تفسير على بن ابراهيم قمى‏» ص 159 تا ص 162، و در «بحار الانوار» ج 9، ص 199 و ص 200 از «تفسير قمى‏» آورده است.
(202) - آيه 20، از سوره 34: سب.
(203) - «اقبال‏» ص 458.
(204) - آيه 48، از سوره 9: توبه.
(205) - ثنيه به راهى گويند كه به عقبه (گردنه) منتهى مى‏شود.
(206) - «تفسير كشاف‏» ، طبعه مطبعه ليسى كلكته 1276 هجريه كه قديمترين طبع كشاف است، ج 1، ص 545 و ص 546.و از طبع مطبعه شرفيه، ج 1 ص 398.
(207) - آيه 74، از سوره 9: توبه.
(208) - «اقبال‏» ص 458 و ص 459 و «تفسير كشاف‏» طبع ليسى كلكته ج 1 ص 554، و طبع مطبعه شرفيه ج 1، ص 403.
(209) - «مغازى‏» ج 3، ص 1068.
(210) - «مغازى‏» ج 3، ص 1046، و كتاب «حياة محمد» ص 432.
(211) - «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 163 و ص 164، و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 281 و ص 282.
(212) - در «مغازى‏» ج 3، ص 1073 و ص 1074 كه اين آيات را بيان مى‏كند، مى‏گويد: ابن ابى الزناد از شيبة بن نصاح از اعرج براى ما حديث كرد كه مراد از اين دو بنيان تاسيس شده، دو مردى هستند كه آنرا تاسيس مى‏كنند، نه دو نوع مسجد.
(213) - «مجمع البيان‏» ج 3، ص 73، و «الميزان‏» ج 9، ص 415 از «مجمع البيان‏» ، و «بحار الانوار» ج 6، ص 633 از «مجمع البيان‏» و در ص 634 از «تفسير قمى‏» و «حبيب السير» ج 1، ص 400 و «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 956 و ص 957.
(214) - در تفسير «قمى‏» و «الميزان‏» كه از «قمى‏» نقل كرده است، زيد بن حارثه آورده است، و ما از نسخه واقدى به زيد بن جاريه تصحيح كرديم.
(215) - «تفسير قمى‏» ص 281، و «تفسير الميزان‏» ج 9، ص 414 از «تفسير قمى‏» و «مغازى‏» ج 3، ص 1046، و «تفسير نور الثقلين‏» ج 2، ص 269.
(216) - در «تفسير قمى‏» حتى احترقت البنية وارد شده است، و در «مغازى‏» حتى احترقت اليته و ما هر كدام را طبق معناى خود ترجمه كرديم.
(217) - «مغازى‏» ج 3، ص 1046.
(218) - «مجمع البيان‏» ج 3، ص 72، و ص 73، و «الميزان‏» ج 9، ص 415 از «مجمع البيان‏» .
(219) - مربد: مكانى است كه در آن شتر و گوسفند را مى‏بندند.
(220) - «مغازى‏» ج 3، ص 1048 و ص 1049.
(221) - «تفسير مجمع البيان‏» ج 3، ص 73، و «تفسير الميزان‏» ج 9، ص 416 از «مجمع البيان‏» و «تفسير نور الثقلين‏» ج 2، ص 268، و «بحار الانوار» ج 6، ص 634 از «تفسير عياشى‏» .
(222) - «تفسير عياشى‏» ج 2، ص 111، و «الميزان‏» ج 9، ص 415 و «بحار الانوار» ج 3، ص 632، و «تفسير برهان‏» ج 2، ص 162، و «تفسير صافى‏» ج 1، ص 731، و «تفسير نور الثقلين‏» ج 2، ص 267.
(223) - عريش اطاقى است كه با پارچه و يا برگ و امثال آن درست مى‏كنند، مانند آلاجيق‏هائى كه در باغستانها و يا زمين‏هاى زراعتى براى جلوگيرى از آفتاب مى‏سازند و محل عبادت حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام عريش بوده است.اين روايت را عياشى در تفسير خود ج 2، ص 111 و ص 112، و در «بحار الانوار» ج 6، ص 632، و «تفسير برهان‏» ج 2، ص 162، و «تفسير صافى‏» ج 1، ص 731 آورده‏اند.
(224) - آيه 111 و 112، از سوره 9: توبه.
(225) - تفسير «مجمع البيان‏» ، ج 3، ص 75.و شاهد بر گفتار طبرسى از زجاج كه آيه دلالت‏بر وجوب جهاد در شرايع سابق دارد، آيات 146 تا 148 از سوره 3: آل عمران است:
و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما و هنوا لما اصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين - و ما كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين - فاتيهم الله ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخرة و الله يحب المحسنين.
بلكه اين آيات از جهت آنكه در مقابل جهاد مژده ثواب در دنيا و نيكوئى ثواب در آخرت را مى‏دهد همانند همان آيات مورد بحث است كه خداوند براى آنها بهشت را تضمين نموده است.
(226) - همان.
(227) - تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 429، و در تفسير «مجمع البيان‏» ج 3، ص 76 بعينه همين مضمون از سئوال و جواب را در راه مكه، از زهرى و آنحضرت آورده است.
(228) - «مجمع البيان‏» ج 3، ص 76.
(229) - آيه 8 و 9 از سوره 61: صف.
(230) - آيه 83، از سوره 9: توبه.
(231) - تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 378، و تفسير «مجمع البيان‏» ج 3، ص 56.
(232) - آيه 94 تا 96، از سوره 9: توبه.
(233) - تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 382.
(234) - «الميزان‏» ج 9، ص 388.
(235) - «مجمع البيان‏» ج 3، ص 61، و «الميزان‏» ج 9، ص 388.
(236) - آيه 97 و 98، از سوره 9: توبه.
(237) - راغب اصفهانى در «مفردات‏» خود گفته است: عرب فرزند اسمعيل است، و جمع آن اعراب است در اصل لغت، ولى، اعراب را نام براى بيابان نشين‏ها گذاشته‏اند.
(238) - آيه 101، از سوره 9: توبه.
(239) - آيات 124 تا 127، از سوره 9: توبه.
(240) - آيه 58 و 59، از سوره 9: توبه.
(241) - آيه 61 و 62، از سوره 9: توبه.
(242) - تفسير «الميزان‏» ، ج 9، ص 329.
(243) - آيات 75 تا 79، از سوره 9: توبه.
(244) - در تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 370 و ص 371 از تفسير «الدر المنثور» آورده است كه او از بخارى و مسلم و ترمذى و نسائى از ابو هريره تخريج كرده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفته‏اند: آية المنافق ثلاث: اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف و اذا ائتمن خان. «علامت منافق سه چيز است
چون سخن بگويد دروغ گويد، و چون وعده نمايد عمل نكند، و چون او را مورد امانت قرار دهند خيانت ورزد.»
(245) - تفسير «مجمع البيان‏» ج 3، ص 53، و تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 369 و ص 370.
(246) - «الميزان‏» ج 9، ص 370.
(247) - «مغازى‏» واقدى، ج 3، از ص 1049 تا ص 1056، و در «تفسير على بن ابراهيم‏» در ذيل آيه 46: و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة، در ص 272 و در تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 316 و ص 317 از «تفسير قمى‏» آورده است.
(248) - نام اين سه تن را نيز در «مغازى‏» باب آيات وارده در غزوه تبوك، ج 3، ص 1075 آورده است.
(249) - تفسير «مجمع البيان‏» ج 3، ص 79، و تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 431 و ص 432 از «مجمع البيان‏» ، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 165، و «بحار الانوار» ج 6، ص 622 و ص 623 از «مجمع البيان‏» و «بحار الانوار» ج 6، ص 630 از «تفسير عياشى‏» و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 282، و «اعيان الشيعة‏» طبع رابع، ج 2، ص 199، و «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 946 و ص 957، و كتاب «حياة محمد» ص 433.
(250) - و نيز در «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 282 آورده است.
(251) - قعدة يعنى كثير القعود، آنان كه بسيار مى‏نشينند.و قعد به كسانى مى‏گويند كه به جنگ نمى‏روند، و اقعده عن الامر: يعنى او را از كار بازداشت.
(252) - «مغازى‏» ج 3، ص 1056 و ص 1057، و «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 163 و «بحار الانوار» ج 6، ص 632 از «دلائل النبوه‏» بيهقى، و «اعلام الورى‏» ص 131.
(253) - كتاب «حياة محمد» ص 432 مختصرا نماز بر عبد الله بن ابى را ذكر كرده است.
(254) - آيه 80 و 84، از سوره 9: توبه.
(255) - همان.
(256) - «مغازى‏» ج 3، ص 1057 تا ص 1060، و همچنين در ص 1070، و «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 34 و ص 35.
(257) - تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 372 و ص 373، و «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 35.
(258) - تفسير «الميزان‏» ج 9، ص 373 و ص 374 و در «سيره ابن هشام‏» ج 4، ص 979 اين روايت را از ابن عباس از عمر نقل مى‏كند تا اينكه عمر مى‏گويد: فلما وقف عليه يريد الصلوة، تحولت‏حتى قمت فى صدره فقلت - الخ.
«چون رسول خدا در مقابل جنازه ايستاد كه نماز بخواند، من از جاى خود حركت كردم و رفتم روبروى پيغمبر در برابر سينه او ايستادم و گفتم چنين و چنان.»
(259) - استشفاء به معناى شفا خواستن است، و در اينجا مناسب نيست چون عبد الله بن ابى مى‏دانسته است كه مى‏ميرد، و اين پيراهن را براى كفن خواسته است.و بنا بر اين ممكن است در نسخه استشفاع بوده است‏يعنى شفيع قرار دادن، و اشتباها عين را همزه نوشته باشند.و ممكن است نيز از كلمه استشفاء معناى اعم را قصد كرد، يعنى شفا خواستن در امر روحى و نفسى كه با مرگ هم مغايرت ندارد.
(260) - «مجمع البيان‏» ج 3، ص 57، و «بحار الانوار» ج 6، ص 621 و ص 622.
(261) - «تفسير قمى‏» ص 277 و ص 278، و «تفسير صافى‏» ص 237، و «الميزان‏» ج 9، ص 373 و ص 374.
(262) - «تفسير عياشى‏» ج 2، ص 101.
(263) - ظاهرا پسرش بايد بوده باشد، ولى چون در نسخه ابيه بود، ما همانطور كه ترجمه كرديم و در صورت اول ابنه بايد باشد و آن در كتابت‏با ابيه نزديك است.
(264) - «تفسير عياشى‏» ج 2، ص 102، و «تفسير برهان‏» ج 2، ص 149، و «تفسير صافى‏» طبع سنگى ص 237.
(265) - يعنى روايت على بن ابراهيم و روايت عياشى.
(266) - آيه 53، از سوره 33: احزاب:
«يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبى الا ان يؤذن لكم الى طعام غير ناظرين اناه و لكن اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستانسين لحديث ان ذلك كان يؤذى النبى فيستحيى منكم و الله لا يستحيى من الحق و اذا سالتموهن متاعا فاسئلوهن من ورآء حجاب ذلك اطهر لقلوبكم و قلوبهن و ما كان لكم ان تؤذوا رسول الله و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا ان ذلكم كان عند الله عظيما:
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد داخل در اطاق‏هاى پيغمبر نشويد مگر آنكه براى صرف طعام به شما اجازه داده شود، (و آنگاه زودتر هم نرويد كه) منتظر ظروف طعام شده و بدان چشم بدوزيد بلكه چون دعوت شديد وارد شويد و چون طعام خورديد متفرق شويد و آنجا را مجلس انس و نشست‏به گفتگو قرار ندهيد! زيرا كه اينگونه كارها پيغمبر را آزار مى‏دهد و خجالت مى‏كشد كه به شما بگويد وليكن خدا از بيان حق خجالت نمى‏كشد.و اگر از زن‏هاى پيغمبر متاعى خواستيد از پشت پرده و حجاب بخواهيد زيرا از پشت‏حجاب و پرده خواستن براى پاكى دل‏هاى شما و دل‏هاى آنها بهتر است.و شما چنين حقى را نداريد كه رسول الله را آزار كنيد و نه اينكه زن‏هاى او را اگر چه پس از مرگ باشد به ازدواج و نكاح خود در آوريد به سبب آنكه اين عمل در نزد خداوند بسيار عظيم است.»
(267) - «تفسير صافى‏» ص 273.
(268) - آيه 53 از سوره 9: توبه.
(269) - «تفسير الميزان‏» ج 9، ص 368 و ص 369.
(270) - آيه 8 از سوره 63: منافقون.
(271) - آيه 80 از سوره 9: توبه.
(272) - آيه 6 از سوره 63: منافقين.
(273) - «الميزان‏» ج 9، ص 371 و ص 372.
(274) - «الميزان‏» ج 9، ص 372 و ص 373 و ما روايت وارده در «تفسير على بن ابراهيم قمى‏» را در ص 327 از همين جلد كتاب «امام شناسى‏» از «تفسير قمى‏» و «تفسير صافى‏» و «تفسير الميزان‏» آورديم.
(275) - آيه 84، از سوره 9: توبه.
(276) - «الميزان‏» ج 3، ص 378.
(277) - آيه 113 از همين سوره توبه.
(278) - آيه 75، از سوره 17 اسرى.
(279) - «تفسير الميزان‏» ج 9، ص 383 تا ص 386.
(280) - ص 284 از همين كتاب: ج 10 «امام شناسى‏» .
(281) - ص 289 از همين كتاب: ج 10 «امام شناسى‏» .
(282) - آيه 35، از سوره 16: نحل.
(283) - آيه 82، از سوره 16: نحل.
(284) - آيه 54، از سوره 24 نور، و آيه 18، از سوره 29: عنكبوت.
(285) - آيات 1 تا 3 از سوره 20: طه.
(286) - آيه 45، از سوره 50: ق.
(287) - آيه 55 از سوره 51: الذاريات.
(288) - آيه 9، از سوره 87: اعلى.
(289) - آيه 21 و 22، از سوره 88: غاشيه.
(290) - آيه 4، از سوره 68 قلم: «و بدرستيكه حقا تو اى پيغمبر داراى اخلاق عظيمى هستى!»
(291) - «شرح روضه كافى‏» ملا صالح ج 11، ص 281.
(292) - آيات 73 تا 75، از سوره 17: اسرآء.
(293) - آيه 67، از سوره 5: مآئده.
(294) - «تاريخ الامم و الملوك‏» طبع مطبعه استقامت، قاهره، ج 2، ص 368.
(295) - «الكامل فى التاريخ‏» طبع بيروت، سنه 1385 هجرى، ج 2، ص 278.
(296) - «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 7.
(297) - «المغازى‏» ج 3، ص 995.
(298) - «سيره ابن هشام‏» ج 43، ص 946.
(299) - و محمد حسين هيكل در كتاب «حياة محمد» بر اساس همين مصادر از تاريخ گفته است: محمد بن مسلمه را در مدينه گذاشت و على بن ابيطالب را جانشين خود بر اهل خود قرار داد و او را امر كرد كه در ميان آنها اقامت كند (كتاب حياة محمد ص 428) .او در اين كتاب ابدا اشاره‏اى به حديث منزله ندارد و حتى از ابوذر غفارى نيز در غزوه تبوك ياد نمى‏كند با آنكه از امثال ابو خيثمه و كعب بن مالك و رفقاى او كه از متخلفين بودند، نام مى‏برد.از اينجاست كه سوء ظن ما به امثال هيكل شواهد و قرائنى پيدا مى‏كند كه چگونه اين افراديكه خود را رجال علم و تاريخ و جامعه مى‏دانند بر اساس تعصبات جاهلى روى حقايق را پرده مى‏كشند و مسلمات را ناديده مى‏گيرند.
(300) - «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 149.
(301) - «استيعاب‏» ج 3، ص 1097.
(302) - «سيره حلبيه‏» ج 3، ص 149.
(303) - «ارشاد مفيد» طبع سنگى، ص 83 و ص 84، و «اعيان الشيعه‏» طبع چهارم ج 2، ص 197 و ص 198، از شيخ مفيد.
(304) - «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 7.
(305) - «تاريخ طبرى‏» ج 2، ص 368، و «البداية و النهاية‏» ج 5، ص 7، و «مناقب ابن مغازلى‏» بنا به نقل «غاية المرام‏» ص 114 حديث 50 از عامه، و «الكامل فى التاريخ‏» ج 2، ص 278.
(306) - «ارشاد مفيد» ص 83 و ص 84، و «اعيان الشيعة‏» طبع چهارم، ج 2، ص 197 و ص 198 از مفيد.
(307) - «تفسير قمى‏» ص 246.
(308) - همان.
(309) - «ارشاد مفيد» ص 83 و ص 84، و «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 4، ص 624 از «ارشاد» .
(310) - «اعلام الورى‏» طبرسى، ص 129، و «بحار الانوار» كمپانى، ج 6، ص 631 از «اعلام الورى‏» .
(311) - «بحار الانوار» ج 6، ص 635 از «تفسير امام‏» ، و «طبقات ابن سعد» ج 3، ص 24: لا بد من ان اقيم او تقيم.
(312) - «الاصابة‏» ج 2، ص 502 و «مسند احمد حنبل‏» بنا بر نقل «غاية المرام‏» ص 114 حديث چهل و هشتم از عامه.
(313) - مثالى است كه براى تعريف و تحسين از كسى كه دوست و دشمن به فضل او معترفند، آورده مى‏شود، و اصل بيت اين است:
و مليحة شهدت بها ضراتها و الفضل ما شهدت به الاعداء
يعنى «چه كم و اندك هست آن زيباى با ملاحت كه حتى هووهاى او به ملاحت و زيبائى او گواهى مى‏دهند.آرى فضيلت از آن كسى است كه دشمنان او به آن فضل و برترى گواهى دهند.»
(314) - آيه 125، از سوره 16: نحل:
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين:
«بخوان و دعوت كن مردم را به راه پروردگارت با حكمت و پند و اندرز نيكو، و مجادله كن با آنها با طريقه‏اى كه آن طريقه بهترين طريق باشد! حقا پروردگار تو داناتر است‏به كسى كه از راه او دور افتاده و گم شده است، و به كسيكه هدايت‏يافته است.»
(315) - در «الذريعة‏» ج 4، ص 192 و ص 193، گويد كه كتاب «تشييد المطاعن لكشف الضغائن‏» با تمام اجزايش كه بعدا ذكر مى‏شود، جلد هشتم از مجلدات كتاب «الاجناد الاثنا عشرية المحمدية‏» مى‏باشد كه در رد «تحفه اثنا عشرية‏» دهلويه كه آن در دوازده باب در رد اماميه نوشته شده، تصنيف شده است.و اين «تشييد المطاعن‏» در رد خصوص باب دهم از آنست كه در دفع مطاعن به شيعه مى‏باشد.و رد باب اول از تحفه كه در حدوث فرقه‏هاى شيعه است، نامش «السيف الناصرى‏» است.و رد باب دوم از آن كه در نسب مكائد به شيعه است، نامش «تقليب المكائد» است.و رد باب هفتم از آن كه در امامت است، نامش «برهان السعادة‏» است.و رد باب يازدهم از آن كه در اوهام و تعصبات و لغزش‏هاست، نامش «مصارع الافهام‏» است.تمام اين كتابها از مجلدات كتاب «الاجناد» است و به زبان فارسى است كه در هند طبع شده است و همگى از تاليفات علامه سيد محمد قلى بن سيد محمد حسين بن حامد حسين بن زين العابدين موسوى نيشابورى كنتورى متولد در سال 1188 و متوفى در سال 1260 در نهم محرم مى‏باشد.
(316) - در «الذريعة‏» ج 15، ص 214 و ص 215 درباره «عبقات‏» مطالبى آورده است كه ما مختصر از آنرا در اينجا مى‏آوريم: «عبقات الانوار فى مناقب الائمة الاطهار» در مجلدهائى ضخيم و بزرگ در اثبات امامت ائمه گرد آمده است.مؤلف آن سيد مير حامد حسين بن محمدقلى خان صاحب بن محمد بن حامد نيشابورى كنتورى متوفى در سال 1306 مى‏باشد، اين كتاب رد بر باب هفتم از «تحفه اثنا عشريه‏» كه در بحث امامت است نوشته شده است و آنرا بر دو منهج تقسيم كرده است: منهج اول در دلالت آيات قرآن بر امامت كه هنوز طبع نشده است.و منهج دوم در دلالت احاديث دوازده گانه بر امامت و پاسخ از اعتراضات صاحب تحفه بر آن احاديث، در دوازده جزو، و براى هر حديثى جزوى از كتاب را اختصاص داده است.جزء اول از منهج ثانى در حديث غدير است.و جزء دوم در حديث منزله، و جزء سوم در حديث ان عليا منى و انا من على و هو ولى كل مؤمن من بعدى.و جزء چهارم در حديث طير، و جزء پنجم در حديث انا مدينة العلم و على بابها.و جزء ششم در حديث تشبيه من اراد ان ينظر الى آدم و نوح فلينظر الى على.و جزء هفتم در حديث من ناصب عليا الخلافة فهو كافر.و جزء هشتم در حديث نور كنت انا و على بن ابيطالب نورا.و جزء نهم در حديث رايت در روز خيبر.و جزء دهم در حديث على مع الحق حيث دار.و جزء يازدهم در حديث قتال على با تاويل و با تنزيل.و جزء دوازدهم در حديث ثقلين است، كه تمام اين مجلدات مجموعا منهج دوم را تشكيل مى‏دهند.
(317) - «مسند احمد حنبل‏» ج 1، ص 330 و ص 331، و همچنين در «غاية المرام‏» ص 112 حديث چهل و يكم از عامه، از مسند احمد بن حنبل تا فقره نهم را كه من كنت مولاه مى‏باشد، روايت كرده است.
(318) - «منهاج الكرامة فى اثبات الامامة‏» طبع سنگى ص 34 و ص 35.
(319) - تتمه اين است: و عن النبى صلى الله عليه و آله مرفوعا انه بعث ابا بكر بالبرائة الى اهل مكة فساربها ثلاثا ثم قال لعلى عليه السلام: الحقه فرده و بلغها انت ففعل.و لما قدم ابو بكر على النبى صلى الله عليه و آله و سلم بكى و قال: يا رسول الله! احدث في شى‏ء؟ قال: لا ولكن امرنى ربى الا يبلغه الا انا او رجل منى.
«از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرفوعا روايت‏شده است كه ابو بكر را با سوره برائت‏به سوى اهل مكه فرستاد و ابو بكر سه روز راه را طى كرده بود كه رسول خدا به على فرمود: خود را به او برسان و او را برگردان و تو سوره برائت را برگير و براى مشركين بخوان.على عليه السلام همين دستور پيامبر را اجرا كرد.و چون ابو بكر به مدينه بر رسول خدا وارد شد گريه كرد و گفت: اى رسول خدا! آيا در باره من چيز تازه‏اى وارد شده است؟ ! پيامبر فرمود: نه وليكن پروردگار من به من امر كرده است كه: اين تبليغ سوره برائت را كسى نكند مگر آنكه يا خود من باشم و يا مردى كه از من باشد.»
(320) - «منهاج السنة‏» ج 3، ص 8، فصل نهم.
(321) - «الاستيعاب‏» ج 3، ص 34، در حاشيه «الاصابة شرح التقريب‏» ج 1، ص 85، «الرياض النضرة‏» ج 2، ص 163، «الصواعق المحرقة‏» ص 72، «السيرة الحلبية‏» ج 3، ص 148، «الاسعاف‏» ص 149، «الاصابة‏» ج 2، ص 507.
(322) - «الرياض النضرة‏» ج 2، ص 162، «الامتاع مقريزى‏» ص 449، «عيون الاثر» ج 2، ص 217، «السيرة الحلبية‏» ج 3، ص 148، «شرح المواهب‏» زرقانى ج 3، ص 69، «سيره زينى دجلان‏» ج 2، ص 338.
(323) - در «مجمع الزوائد» هيثمى ج 9، ص 111 آورده است كه اين جمله را طبرانى با سند صحيح تخريج كرده است.
(324) - در «مجمع الزوائد» ج 9، ص 120 عين اين عبارت را آورده است.
(325) - ما در مباحث صدر كتاب استفاده از مضمون اين حديث را اينطور دانستيم كه: حديث نمى‏خواهد حتى از نقطه نظر نبوت مقام و منزلت امير المؤمنين عليه السلام را كمتر از انبياء قرار دهد، بلكه مى‏خواهد برساند كه تو فقط اين منصب را از جهت اينكه ديگر پيغمبرى بعد از من نيست ندارى! و الا شان و مقام و درجه و مرتبه و قابليت تو در اتصال با عوالم ملكوت همانطور كه در پيامبران بوده است‏به نحو اكمل و اتم مى‏باشد.فلهذا چون امير المؤمنين شكايت‏خود را در جرف خارج مدينه به رسول خدا ابراز كرد كه: قريش چنين گمان مى‏كند كه تو به جهت‏سنگينى من بر تو، مرا از همراهى خود محروم داشتى! رسول خدا در جواب مى‏گويد: طال ما آذت الامم انبياءها «چقدر از زمان‏هاى دور و دراز، امتها پيامبرانشان را اذيت مى‏كردند.» يعنى اين اذيتى است كه به من مى‏كنند در اين نسبت‏خلاف و اذيتى است كه به تو مى‏كنند در اين اتهام و بهتان. (اين گفتار رسول الله، از «اعلام الورى‏» ص 129 نقل شد) .
(326) - اين حديث را طبرانى با دو سند تخريج كرده است‏يكى از آن دو سند، راويانش صحيح هستند، مگر ميمون بصرى، و او نيز موثق است.او را ابن حبان همانطور كه در «مجمع الزوائد» ج 9، ص 111 آورده است، توثيق كرده است.
(327) - «خصائص نسائى‏» ص 32، و «مروج الذهب‏» ج 2، ص 61.
(328) - «جامع ترمذى‏» ج 2، ص 213، و «مستدرك حاكم‏» ج 3، ص 108 و آنرا حاكم صحيح شمرده و ذهبى صحت آنرا امضاء نموده است، و به همين لفظ مذكور مسلم در صحيح خود روايت نموده است، و حافظ گنجى در «كفايه‏» ص 28 و بدخشانى در «نزل الابرار» ص 15 از مسلم و ترمذى نقل كرده‏اند، و به همين عبارت ابن حجر در «الاصابة‏» ج 2، ص 509 از ترمذى و ميرزا مخدوم جرجانى در فصل دوم از كتاب «نواقض الروافض‏» از مسلم و ترمذى نقل كرده‏اند.
(329) - و در «البداية و النهاية‏» ج 8، ص 77 به دنبال اين حديث مى‏گويد: و در روايت ديگرى بدين مضمون آمده است كه اين كلام بين سعد و معاويه در مدينه در حجى كه معاويه نمود رد و بدل شد.و آن دو نفر برخاستند و نزد ام سلمه رفتند و از او درباره اين حديث پرسيدند.ام سلمه طبق روايتى را كه سعد براى معاويه كرده بود با آنها حديث كرد فقال معاوية: لو سمعت هذا قبل هذا اليوم لكنت‏خادما لعلى حتى يموت او اموت «پس معاويه گفت: اگر من اين مطلب را پيش از امروز شنيده بودم، هر آينه خادم على مى‏شدم تا وقتى كه يا على بميرد و يا من بميرم.»
(330) - نسائى در «خصائص‏» ص 15 با طرق عديده‏اى روايت كرده است.
(331) - حافظ گنجى در «كفايه‏» ص 150.
(332) - آيه 137، از سوره 2: بقره:
فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم.
(333) - «شرح مواهب‏» علامه زرقانى ج 3، ص 70.
(334) - «الغدير» ج 3، ص 197 تا ص 202.
(335) - و ظاهرا علامه حلى سبق اسلام على عليه السلام را بعد از خديجه كه ما در ضمن شماره سوم ذكر كرديم، او شماره مستقلى دانسته است، و در اين صورت ذيل روايت ديگر مربوط به آن مناقب نمى‏شود و مطلب مستقلى مى‏گردد كه در مثالب عمر و امثاله ذكر شده است، و به همين جهتى كه ما ذكر كرديم كه ذيل روايت منقبت دهم است‏بعضى از روات حديث‏سبق اسلام على را منقبت جداگانه‏اى شمرده‏اند و در روايت‏خود مناقب را بضعة عشر يعنى از ده منقبت‏بالاتر روايت نموده‏اند.و الله العالم.
(336) - آيه 18، از سوره 48: فتح:
لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم و اثابهم فتحا قريب.
«هر آينه تحقيقا خداوند از مؤمنين راضى شد در آن وقتى كه با تو در زير درخت‏بيعت كردند، پس خداوند دانست آنچه را كه در نيات و افكار آنها بود، در اينحال آرامش و سكينه را بر آنها فرو فرستاد و فتح نزديكى را به آنها پاداش داد.»
(337) - در «مستدرك‏» ج 3، ص 134 لفظ عنهم را ندارد.
(338) - اين مفاد را در تعليقه همين مدرك آورده است.
(339) - و همچنين اين حديث‏شريف را محب الدين طبرى شافعى در كتاب «ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى‏» طبع قاهره سنه 1356، ص 86، در تحت عنوان «ذكر اختصاصه بعشر» از عمرو بن ميمون از ابن عباس آورده است.و سپس طبرى گفته است: اين حديث را بتمامه احمد و ابو القاسم دمشقى در «الموافقات‏» و در «الاربعين الطوال‏» آورده‏اند.و نسائى بعضى از فقرات آنرا ذكر كرده و بعضى از الفاظ حديث را شرح داده است.و همچنين بعضى از عبارات اين حديث را ملا على متقى در «كنز العمال‏» ج 6، ص 153 از «مستدرك‏» حاكم و از «مسند» احمد بن حنبل از ابن عباس در حديث‏شماره 2559 آورده است كه: قال رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم لعلى: اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى الا انك لست‏بنبى انه لا ينبغى ان اذهب الا و انت‏خليفتى.
و نيز ذهبى در «تلخيص المستدرك‏» حاكم جزء سوم ص 132 كه با خود «مستدرك‏» در حيدر آباد دكن طبع شده است روايت كرده است و در آخرش گفته است: اين حديث صحيح است همچنانكه حاكم نيز گفته است: اين حديث صحيح الاسناد است، و بخارى و مسلم بدين سياق آنرا تخريج نكرده‏اند.و نيز قندوزى در «ينابيع المودة‏» طبع اسلامبول سنه 1301، ص 234 آورده و گفته است كه: ابن مغازلى شافعى آنرا تخريج كرده است، و نسائى در «خصائص‏» ص 7 آورده، و نيز محب الدين طبرى در كتاب ديگرش به نام «الرياض النضرة‏» ج 2، ص 203 طبع مصر سنه 1327.و نيز علامه عبيد الله بن مظهر جمال در كتاب خود: «ارجح المطالب فى عد مناقب على بن ابيطالب‏» ص 692 طبع لاهور آورده است و سپس جمعى از علماء را كه اين حديث را در كتب خود آورده‏اند يكايك شمرده و از جمله آنها نيز ابو يعلى و خوارزمى و ابن عساكر و سيوطى در «جمع الجوامع‏» را نام برده است.
(340) - «بحار الانوار» ج 6، ص 663، ط كمپانى.
(341) - «مجالس المؤمنين‏» شرح ترجمه محيى الدين عربى.
(342) - از صلوات محيى الدين طائى عربى است كه آنرا حكيم سيد صالح خلخالى به نام شرح مناقب محيى الدين شرح كرده است (الذريعة ج 13، ص 261) .و خلخالى شاگرد ميرزا ابو الحسن جلوه بوده است و نيز در «الذريعة‏» ج 8، ص 269 گويد: دوازده امام منسوب است‏به محيى الدين عربى مدفون در صالحيه دمشق، و ليكن در ج 22، ص 317 و ص 318 گويد: مناقب دوازده امام منسوب به محيى الدين است و شايد از انشاء عيانى خفرى باشد.و در ج 9، ص 777 گويد: عيانى خفرى، محمد بن محمود دهدار شيرازى است.