امام شناسى ، جلد دهم

علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسينى طهرانى

- ۱۰ -


و نيز شيخ عياشى از جعفر بن محمد خزاعى از پدرش روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن خطبه را در غدير خم خواند، بعدا مقداد به جمعى از ايشان مرور مى‏كرد كه مى‏گفتند: و الله ان كنا و قيصر لكنا فى الخز و الوشى و الديباج و النساجات، و انا معه فى الاخشنين: ناكل الخشن و نلبس الخشن حتى اذا دنا موته و فنيت ايامه و حضراجله اراد ان يوليها عليا من بعده اما و الله ليعلمن. «سوگند به خدا اگر ما با قيصر بوديم، هر آينه در لباس‏هائى از پوست‏خز، و يا در لباس‏هاى زرنگار، و ابريشم، و منسوجات پربها بوديم، و ليكن ما با محمد با دو چيز خشن روزگار مى‏گذرانيم: غذاى خشن و سخت مى‏خوريم، و لباس خشن و درشت مى‏پوشيم.تا زمانيكه مرگ او فرا رسيده، و روزهاى زندگى او سپرى شده است، اراده كرده است كه على را پس از خود والى مقام خلافت گرداند.سوگند به خدا خواهد ديد كه چه خواهد شد.»

مقداد نزد پيامبر آمد، و او را از اين واقعه مطلع ساخت، رسول خدا فرمود: الصلوة جامعة «حاضر شويد در مسجد براى نماز كه جمع كننده مسلمين است.» حاضر شدند و گفتند: مقداد ما را بدين گفتار متهم كرده است و با خود گفتند: مقداد را قسم مى‏دهيم كه ما چنين گفتارى را نگفته‏ايم.و در مقابل رسول خدا نشستند و گفتند: پدران و مادران ما به فداى تو گردد اى رسول خدا! قسم به آن كه تو را به حق برگزيد، و تو را به منصب نبوت گرامى داشت، آنچه به تو رسيده است، از ناحيه ما نبوده است، سوگند به آن كه تو را براى همه بشريت انتخاب كرد، ما نگفته‏ايم!

رسول خدا فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم، يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بك يا محمد ليلة العقبة و ما نقموا الا ان اغناهم الله من فضله، (196)

كان احدهم يبيع الرؤس، و آخر يبيع الكراع، و يفتل القرامل، فاغناهم الله برسوله، ثم جعلوا حدهم و حديدهم عليه(197).

«بسم الله الرحمن الرحيم، سوگند به خدا ياد مى‏كنند كه: چنين گفتارى را نگفته‏اند، در حاليكه گفتار كفر آميز را بر زبان جارى نموده‏اند، و پس از آنكه اسلام آورده‏اند كافر شده‏اند، و در شب عقبه اى محمد اهتمام كردند كه تو رابكشند.و اين كارشان هيچ جنبه تلافى نداشت مگر در مقابل آنكه خداوند آنها را از فضل خود بى‏نياز فرموده و غنى ساخت.شغل يكنفر از آنها بنده فروشى (غلام و كنيز) بود، و ديگرى پاچه فروش (كله و پاچه) بود و سومى قرمله را فتيله مى‏ساخت (نخهائيست كه بهم مى‏بافند، و با آن زنها گيسوان خود را مى‏بندند) .و خداوند به واسطه بركت و رحمت واسعه پيامبرش آنها را غنى و بى‏نياز نمود.و آنان در مقابل اين محبت و شفقت رسول خدا، شدت و صولت و تيغ و آهن خود را بر پيغمبر نهادند.»

و در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيه مباركه:

يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك(198)،

خطبه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را در غدير خم مفصلا ذكر مى‏كند، تا آنجا كه رسول خدا مى‏گويد:

الا و انه سيرد على الحوض منكم رجال يدفعون عنى! فاقول: رب اصحابى! فيقال:

يا محمد! انهم احدثوا بعدك، و غيروا سنتك، فاقول: سحقا سحقا (199).

«اى مردم آگاه باشيد كه در فرداى قيامت، در كنار حوض كوثر، مردانى از شما را بر من وارد مى‏كنند كه فرشتگان آنها را از من با شدت دور مى‏كنند، و مى‏رانند.من عرض مى‏كنم: اى پروردگار من، ايشان اصحاب من هستند.وخطاب از ناحيه حضرت حق سبحانه و تعالى مى‏رسد كه: اى محمد، ايشان پس از رحلت تو در دين حديث‏هائى وارد كردند، و سنت تو را تغيير دادند.من مى‏گويم: پس البته و البته دور باشند، و باز هم دور باشند از من و از رحمت‏حق و از ورود بر حوض كوثر.»

و سپس باز مفصلا وقايع مسجد خيف و غدير را بيان مى‏كند، و پس از بيان اينكه رسول خدا فرمود:

الا من كنت مولاه فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله، و احب من احبه!

و سپس عرض كرد:

اللهم اشهد عليهم و انا من الشاهدين:

«بار پروردگار من، تو شاهد باش بر اين قوم، و من بر آنها شاهدم.»

و از ميان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عمر از آنحضرت پرسيد: اى رسول خدا، اين جريان از جانب خدا و رسول او بوده است؟ ! رسول خدا فرمود: آرى از جانب خدا و رسول او بوده است!

انه امير المؤمنين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين، يقعده الله يوم القيمة على الصراط فيدخل اولياءه الجنة و اعداءه النار.

«حقا او امير و رئيس مؤمنان است، و امام و مقتداى متقيان است، و رهبر و پيشواى سفيد چهرگانى است كه از نور آب وضويشان، پيشانى و پاهاى آنها سپيد و نورانى گرديده است، خداوند او را در روز باز پسين بر صراط و پل دوزخ مى‏نشاند، و او اولياء خود را در بهشت وارد مى‏كند، و دشمنان خود را در جهنم‏» .

آن دسته از صحابه‏اى كه بعد از رسول خدا مرتد شدند گفتند: محمد در مسجد خيف چنان گفت، و در اينجا چنين گفت و اگر به مدينه برگردد، براى خلافت و رياست على، از ما بيعت‏خواهد گرفت.

و بنا بر اين چهارده نفر از آنها با هم مجتمع شدند، و هم عهد و پيمان شدند براى كشتن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و در عقبه براى قتل او به كمين نشستند، و آن عقبه ارشى بود ميان جحفه و ابوآء.هفت نفر از جانب راست عقبه، و هفت نفر از جانب چپ عقبه نشستند، تا ناقه رسول خدا را رم دهند.چون تاريكى شب را فرا گرفت، رسول خدا پيش از جمعيت از عقبه بالا رفت و بر روى ناقه خود حال خلسه او را گرفت، و چون به آن محل از عقبه نزديك شد جبرائيل وى را ندا داد: اى محمد، فلان و فلان، و فلان و فلان براى سوء قصد به تو نشسته‏اند.رسول خدا نگاهى به پشت‏سر خود كرده گفت: كيست پشت‏سر من؟ حذيفة بن يمان گفت: اى رسول خدا من هستم، حذيفة بن يمان!

رسول خدا فرمود: آنچه من شنيدم تو هم شنيدى؟ گفت: آرى! فرمود: نام آنها را پنهان بدار!

در اينحال رسول خدا نزديك آنها شد، و آنها را با اسامى خودشان صدا زد: آنها چون نداى رسول خدا را شنيدند، از جاى خود حركت كردند، و خود را در توده جمعيت پنهان نمودند، و در حاليكه پاى شترهاى خود را بسته بودند كه حركت نكنند، در عين حال آنها را رها كرده و در مردم شدند، و مردم از پشت‏سر به رسول خدا رسيدند، و در پى آنها رفتند و كسى را نيافتند.چون رسول خدا به شترهاى عقال زده رسيد، آنها را شناخت، و چون از عقبه به زير آمد گفت:

ما بال اقوام تحالفوا فى الكعبة ان مات محمد او قتل ان لا يردوا هذا الامر فى اهل بيته ابدا.

«چطور شده است كه گروههائى در كعبه با همديگر هم سوگند شده‏اند كه اگر محمد بميرد و يا كشته شود، نگذارند امر امامت امت هيچگاه در اهل بيت او قرار گيرد؟»

آن گروه نزد رسول خدا آمده، و قسم خوردند كه ايشان جمله‏اى از اين سخن را نگفته‏اند، و قصد كشتن رسول خدا را نداشته‏اند، و ابدا درباره او سوء نيتى ننموده‏اند! و خداوند اين آيه را فرستاد:

يحلفون بالله ما قالوا

(نگفته‏اند كه: ما اين امر را از اهل بيت او را برمى‏گردانيم)

و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا

(از كشتن رسول خدا)

و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الآخرة و ما لهم فى الارض من ولى و لا نصير(200).

و رسول خدا به مدينه مراجعت كرد، و ماه محرم و نيمى از صفر را گذارند، و هيچ مرض و علتى در آنحضرت نبود.در اين وقت آن درد و مرضى كه با آن رحلت نمود، ابتدايش شروع شد(201).

سيد ابن طاوس از ابو سعيد سمان با اسناد خود روايت مى‏كند كه: ابليس به صورت پيرمردى نيكو روش، به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: اى محمد! چقدر بيعت كنندگان با آنچه را كه تو درباره پسر عمويت: على بيان كردى، كم هستند؟ ! خداوند اين آيه را فرستاد:

و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين (202).

«و شيطان پندار باطل خود را جدا بصورت حقيقت و واقعيت، در نظر مردم جلوه داد تا بالنتيجه غير از اندكى از اهل ايمان، همگى از او پيروى كردند.»

و در اين موقعيت، جمعى از منافقين كه عهد پيامبر را شكستند، با هم مجتمع شده، و گفتند: محمد ديروز در مسجد خيف چنان گفت، و امروز چنين گفت، و اگر در مدينه داخل شود حتما براى على بيعت مى‏گيرد، بنا بر اين راى استوار اينست كه قبل از آنكه در مدينه داخل شود، او را بكشيم، و غائله را مرتفع سازيم.

آنگاه ابن طاوس مضمون همين روايتى را كه ما اينك از تفسير قمى آورديم، از روايت ابو سعيد سمان روايت مى‏كند، و روايت را با همين تتمه پايان مى‏دهد.(203)

و به دنبال اين روايت فصلى را در كلام زمخشرى مستقلا منعقد نموده است، و چنين گويد: فصل در آنچه زمخشرى در كتاب «كشاف‏» آورده است، و زمخشرى كسى است كه در نزد مخالفين ما از عامه متهم به تشيع و يا جانبدارى از اهل بيت نيست، او در تفسير اين قول خداوند متعال:

لقد ابتغوا الفتنة من قبل و قلبوا لك الامور(204).

«هر آينه تحقيقا منافقين از زمان قبل در پى فتنه و فساد بودند، و جريان امور را براى تو اى پيغمبر واژگون مى‏نمودند.»

گويد با عين اين عبارت كه: از ابن جريح روايت است كه منافقين در كمين رسول خدا در شب ثنيه(205)بر عقبه متوقف شدند، و ايشان دوازده نفر بودند،

ليفتكوا به من قبل غزاة تبوك، و قلبوا لك الامور و دبروا لك الحيل و المكائد و دوروا الآراء فى ابطال امرك.

«براى آنكه پيامبر را ترور كنند قبل از غزوه تبوك.و امور را بر تو منقلب نمودند، و حيله‏ها و مكرهائى را براى اعدام تو تدبير كردند، و در باطل نمودن امر تو و دين تو، با هم به همفكرى و هم رايى نشستند.»

و قلبوا لك الامور

نيز با تخفيف راء قرائت‏شده است

حتى جاء الحق و ظهر امر الله.(206)

«تا حق آمد، و امر خداوند آشكار شد.»

و پس از اين، همچنين زمخشرى در همين كتاب «كشاف‏» در تفسير قول خداوند تعالى:

و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا(207)،

گفته است‏به عين اين عبارت كه: مراد از ابن اهتمام به رسول خدا، فتك و ترورى است كه مى‏خواستند به رسول خدا وارد آورند، و اين قضيه در رجوع آنحضرت از غزوه تبوك واقع شد، كه پانزده نفر از منافقين، هم ميثاق شدند كه چون آنحضرت بر فراز عقبه بالا آيد، او را از روى شترش در دره و ته وادى پرتاب كنند.عمار بن ياسر رضى الله عنه دهانه شتر رسول الله را گرفته بود و حذيفه از پشت‏سر شتر را مى‏راند.در اين بين حذيفه شنيد كه صداى پاى شتر و بهم خوردن اسلحه مى‏آيد.چون به پشت‏سر روى گردانيد، ديد جماعتى هستند كه لثام و نقاب بر چهره خودانداخته‏اند.به آنها گفت: دور شويد اى دشمنان خدا و آنها فرار كردند (208).

بارى از مجموع آنچه بيان شد، به دست مى‏آيد كه دو سوء قصد نسبت‏به رسول - خدا بر فراز عقبه صورت گرفته است‏يكى در غزوه تبوك و ديگرى در مراجعت از حجة الوداع، و جهت تشابه اين دو سوء قصد چه در عقبه بودن محل، و چه در جهت قيادت عمار و سياقت‏حذيفه، و چه در جهت تعداد منافقين كه چهارده نفر و يا پانزده نفر بوده‏اند، نمى‏توان از نقطه نظر جنبه تاريخى، حكم به وحدت آن نمود كه به دو شكل و صورت تحويل داده شده است، بلكه دو واقعه متمايز با مشخصات متمايزه مى‏باشند.

و عبارت زمخشرى در «كشاف‏» همانطور كه ديديم صراحت‏بر تعدد آن دارد، ولى عبارت او به طوريكه سيد ابن طاوس استظهار كرده، و فرموده است: درباره مراجعت از غدير است، و زمخشرى از متهمين به تشيع نيست، نمى‏باشد.

زيرا در عبارت زمخشرى آمده است كه يكى از اين دو واقعه قبل از غزوه تبوك بوده است، با وجود آنكه مى‏دانيم وقعه غدير بعد از غزوه تبوك بوده است.غزوه تبوك در رجب تا رمضان سنه نهم از هجرت بود، و طبعا واقعه عقبه كه در مراجعت آنحضرت بوده است، در اوايل رمضان صورت گرفته است، ولى واقعه غدير در سنه دهم از هجرت، و واقعه عقبه بايد پس از روز هجدهم تا چند روز بعد صورت گرفته باشد.

ولى چون مى‏دانيم، داستان و قضيه سومى كه در عقبه باشد، و منافقين قصد كشتن رسول خدا را بدينصورت داشته باشند، تحقق نپذيرفته است‏بايد گفت: در كيفيت‏بيان دو واقعه در كلام راويان «كشاف‏» - يعنى آنانكه زمخشرى از آنها روايت مى‏كند - تغيير و تبديلى رخ داده است.

بارى برگرديم به اصل داستان تبوك، و بيان بقيه حوادث واقعه، در وقت ورود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه.واقدى در تفسير آيه كريمه:

و هموا بما لم ينالوا

«و اهتمام كردند براى مقصدى كه به آن دست نيافتند» گويد:

كسانى كه در عقبه قصد كشتن رسول خدا را داشتند، با خود مى‏گفتند، چون از محمد خلاص شويم، و به مدينه برگرديم، تاج سلطنت را بر سر عبد الله بن ابى مى‏گذاريم، و مراسم تاجگذارى را انجام مى‏دهيم(209).

و بر اين اصل خداوند اين آيه را فرستاد كه: ايشان به مقصد و مقصود خود نائل نشدند.

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ذى اوان كه تا مدينه يك ساعت راه بيش نيست وارد شدند، داستان مسجد ضرار و بنا كنندگان آنرا خداوند از آسمان براى پيامبرش فرستاد كه: آنها اين مسجد را براى آن بنا كردند كه روى قراردادى كه در ميان خود نهاده بودند، ابو عامر راهب فاسق از شام به نزد آنها بيايد، و براى آنها سخنرانى كند، و از مطالب گوناگون با او مذاكره نمايند. چون ابو عامر گفته بود: من نمى‏توانم در مسجدى كه در ناحيه قبا، بنى عمرو بن عوف ساخته‏اند، بيايم، اصحاب محمد با چشم‏هاى خود مرا ملامت مى‏كنند و سب و شتم مى‏نمايند، و عيب مى‏گيرند، (210)فلهذا بنى غنم بن عوف كه از برادران بنى عمرو بن عوف بودند، و بر آن برادران به واسطه ساختن مسجد قبا حسد مى‏بردند، و مى‏گفتند: ما در جائيكه طويله خران بوده است، نماز نمى‏خوانيم (چون محل مسجد قبا متعلق به زنى بوده است كه خرهاى خود را در آنجا مى‏بسته است) در محله خود مسجدى ساختند كه براى خود مستقل باشند، و ابو عامر راهب هم از شام بيايد، و براى آنها امام جماعت‏شود، و در تصميم گيرى‏هاى خود بر عليه اصحاب رسول خدا به اصطلاح ما پاطوق و كميته‏اى داشته باشند.

قبل از ساختن اين مسجد، مسلمين آن ناحيه، همگى در مسجد قبا نماز مى‏خواندند، چون اين مسجد ساخته شد، جماعتى از رفتن به مسجد قبا منصرف شدند، و در اين مسجد نماز مى‏خواندند.و اين امر موجب آن شد كه به بنى عمرو بن عوف ضرر معنوى برسد، و ثانيا بين جماعت مسلمين و وحدت كلمه آنان تفريق و جدائى پديد آيد.و ثالثا در آن مسجد مى‏نشستند، و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عيب مى‏گفتند: و او را مسخره مى‏نمودند.

زيرا آن كسيكه ايشان را امر به بناء اين مسجد كرد ابو عامر بود - آن ابو عامرى كه رسول خدا به وى لقب فاسق را دادند - او براى منافقان مسجد ضرار پيام داده بود كه: مسجدى نو بنياد بسازيد و آنچه در توان داريد از قوت و نيرو و اسلحه گرد آوريد! من به نزد قيصر پادشاه روم مى‏روم، و لشگرى انبوه از روميان با خود مى‏آورم، و محمد و اصحاب او را از مدينه اخراج مى‏كنيم.و لهذا اين هم وجه رابعى است از اوصاف اين مسجد كه ارصاد است، يعنى تهيه شده است و آماده گرديده است، براى آن كسيكه با خدا و رسول خدا از زمان پيشين در مخاصمه و ستيز بوده است، يعنى ابو عامر راهب فاسق.

بارى چون رسول خدا در ذى اوان آمد، بانيان مسجد ضرار به حضورش رسيدند كه: با قدم مبارك خود تشريف بياوريد و براى افتتاح آن در آن نماز بگزاريد، همچنانكه در مسجد قبا هم شما نماز گزارده‏ايد!

خداوند در اين باره، از آسمان چنين خبر داد:

و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون - لا تقم فيه ابدا لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين - افمن اسس بنيانه على تقوى من الله و رضوان خير ام من اسس بنيانه على شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدى القوم الظالمين - لا يزال بنيانهم الذين بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله عليم حكيم. (آيات 107 تا 110، از سوره 9: توبه) (211)

«و آن منافقينى كه مسجدى را بر پا كرده‏اند تا به مسلمانان ضرر برسانند، و كفر و زندقه را در آن رواج دهند، و در ميان مؤمنين اختلاف كلمه ايجاد كنند، و آنرا مهيا و آماده سازند براى كسى (ابو عامر) كه از زمان ديرين با خدا و رسول او سر جنگ و خصومت داشته است، و با وجود اين سوگندهاى مؤكد ياد مى‏كنند كه: ما جز نيكى (نشر اسلام، و مساعدت به ضعفاء و پيرمردان در شب باران و غيرها) منظور ديگرى نداشته‏ايم، و خداوند شهادت مى‏دهد كه البته البته ايشان از دروغگويانند، اى پيغمبر هيچگاه در آن مسجد نماز مگزار! سوگند كه مسجدى (قبا) كه تاسيس آن از ابتداى امر بر اساس تقوى و خشنودى خدا بوده است، سزاوار است كه در آن نماز بگزارى! زيرا كه در آن مسجد، مردانى هستند كه دوست دارند پاك و پاكيزه و مطهر گردند، و البته خداوند پاكان و پاكيزه شدگان را دوست دارد.

آيا آن كسى(212)كه بنيان خود را بر اصل تقوى و خشنودى خدا نهاده است، مورد پسند و انتخاب است، يا آن كس كه بنيان خود را در كنار پرتگاه نهاده است كه پيوسته در شرف انهدام بوده، و بالاخره با تانى من حيث لا يشعر او را كم‏كم وارد در جهنم سازد؟ ! و خداوند از گروه ظالم و ستمگر دستگيرى ننموده، و ايشان را رهبرى نمى‏نمايد.

هميشه و به طور پيوسته و مداوم آن بنيانى كه ايشان بنا كرده‏اند، موجب شك و نفاق و ترديد و تحير در دلهاى آنها خواهد بود (و هيچگاه به مرحله يقين و اطمينان نمى‏رسند) مگر آنكه دلهاى ايشان پاره شود (و آن شك و ريب به واسطه متلاشى شدن دلهاى آنها متلاشى گردد) و خداوند عليم و حكيم است (كه آن دسته را رفعت مى‏دهد، و اين دسته را ذلت) .»

چون اين آيه فرود آمد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم كه از بنى عمرو بن عوف بود، طلبيدند، و گفتند: برويد به اين مسجدى كه اهل آن ستمگران هستند، و آنرا خراب كنيد، و آتش بزنيد.و در روايتى است كه عمار بن ياسر و وحشى را فرستادند، و امر كردند كه بعد از منهدم‏كردن آنرا مزبله نموده و كثافات و جيفه‏ها را در آنجا بريزند(213).

در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه: رسول خدا مالك بن دخشم خزاعى و عامر بن عدى را كه از بنى عمرو بن عوف بود فرستادند.مالك به عامر گفت: منتظر من باش تا من آتشى از منزلم بياورم! داخل منزل شد، و آتشى را آورد و با آن سعف نخل (شاخه‏هاى خرما) را آتش زد، و با آن سعف مشتعل، مسجد را آتش زدند، و همه متفرق شدند، مگر يكنفر از آنها كه نامش زيد بن جارية بن عامر(214)بود.او در مسجد نشست تا آنكه بنا آتش گرفت.و سپس ديوار آنرا منهدم كردند (215).

واقدى به دنبال اين مطلب آورده است كه: مالك بن دخشم و عاصم بن عدى، پس از برداشتن آتش، با سرعت مى‏دويدند، تا به آن مسجد رسيدند، و وقت‏بين مغرب و عشاء بود، و آن منافقين در آنجا بودند، و امام جماعت آنها در آنروز مجمع بن جاريه بود.عاصم مى‏گويد: من هيچوقت فراموش نمى‏كنم كه چون وارد آن مسجد شديم ايشان چنان به ما نظر مى‏كردند و خيره شده بودند كه گويا گوش‏هاى آنها گوش‏هاى گرگ است.

ما مسجد را آتش زديم، و تمام آن بسوخت، و كسى كه از منافقان فرار نكرد، و در آنجا باقى ماند، زيد بن جاريه بود كه گوشت پشت .ما مسجد را منهدم ساختيم، تا با خاك يكسان نموديم، و آنان متفرق شدند(217).

شيخ طبرسى در تفسير و ارصادا لمن حارب الله و رسوله گويد: مراد ابو عامرراهب است.و داستان او از اينقرار است كه او در جاهليت از رهبانان نصارى شد، و تارك دنيا گشت، و لباس پشمينه و موئينه كه براى رياضت‏بدن است در تن كرد.چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كردند، بر آنحضرت حسد برد، و جماعات و طوائف و احزاب را بر عليه آنحضرت تجهيز مى‏كرد، و بعد از فتح مكه به طائف گريخت، و چون اهل طائف اسلام آوردند به شام گريخت، و از آنجا به روم رفت و نصرانيت را انتخاب كرد، و او پدر حنظله غسيل الملائكه مى‏باشد كه در غزوه احد در ركاب رسول خدا به درجه رفيعه شهادت رسيد، و چون با حال جنابت‏بود، فرشتگان او را غسل دادند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابو عامر لقب فاسق دادند.و او براى منافقين رسولانى مى‏فرستاد كه خود را مستعد و مجهز نمائيد، و مسجدى بسازيد كه من به نزد قيصر مى‏روم، و لشگرى را با خود مى‏آورم، و محمد را از مدينه بيرون مى‏نمايم و منافقين مدينه در انتظار آمدن او بودند كه قبل از آنكه به ملك روم برسد، مرد، و خبر مرگش به مدينه آمد(218).

و واقدى گويد: از عاصم بن عدى پرسيدند كه به چه علت منافقين تصميم بر ساختن مسجد ضرار را گرفتند؟ !

او در پاسخ گفت: آن منافقين در مسجد ما (مسجد قبا) جمع مى‏شدند، و با يكديگر نجوى نموده و سخنان محرمانه و در گوشى مى‏گفتند، و بعضى به بعضى ديگر از جانب راست و چپ چهره‏هاى خود را مايل كرده، و با اشاره حرف مى‏زدند، و مسلمانان با گوشه‏هاى چشم خود از راست و چپ آنها را مى‏نگريستند، و اين وضع بر منافقين گران آمد، فلهذا تصميم گرفتند مسجدى بنا كنند كه خودشان در آن باشند، و كسى در آنجا نيايد مگر افرادى كه هم راى با آنها باشند، و آنها آمدنش را اجازه دهند.

و ابو عامر مى‏گفت: من نمى‏توانم در اين مربد(219) شما داخل شوم! زيرا اصحاب‏محمد مرا با گوشه چشم از چپ و راست مى‏نگرند، و مرا به عيب و زشتى ملامت و سب مى‏كنند كه بر من ناپسند است.

منافقين گفتند: ما خودمان مسجدى جدا مى‏سازيم تا تو در آنجا براى ما سخن بگوئى(220).

در «مجمع البيان‏» در تفسير آيه

يحبون ان يتطهروا

آورده است كه مراد تطهير محل بول و غائط است، با آب، و همين تفسير از سيدين، حضرت امام محمد باقر و حضرت امام جعفر صادق عليهما السلام روايت‏شده است.

و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت است كه به اهل قبا فرمود: شما براى امر طهارت خود چه مى‏كنيد، كه خداوند بر شما ثناى نيكويى نموده است؟ ! ايشان گفتند: محل غائط را مى‏شوئيم.رسول خدا فرمود: خداوند درباره شما نازل كرده است كه:

و الله يحب المطهرين(221)

و خداوند پاكيزه شدگان را دوست دارد.و در تفسير «عياشى‏» از حلبى از حضرت صادق عليه السلام آمده است كه مراد از

لمسجد اسس على التقوى من اول يوم،

مسجد قبا است(222).

و نيز از زراره و حمران و محمد بن مسلم، از حضرت باقر و صادق عليهما السلام در گفتار خداوند:

لمسجد اسس على التقوى من اول يوم

وارد است كه مراد مسجد قبا است.و اما گفتار خداوند: احق ان تقوم فيه مراد آنستكه اگر در آن نماز بخوانى از نماز در مسجد نفاق سزاوارتر است.و اين مسجد نفاق در راه رسول خدا بوده است، در هنگامى كه مى‏خواستند به مسجد قبا بروند، رسول خدا زمين با خاك يكسان شده آنرا مقدارى آب و سدر به طور ترشح مى‏پاشيدند، و لباس خود را تا بالاى دو ساق پاى خود بلند مى‏كردند، و از روى سنگى كه در كنار جاده‏بود راه مى‏رفتند، و در راه رفتن سرعت مى‏نمودند، و نا پسند داشتند كه از خاك و گرد آن مسجد چيزى به لباس او برسد.راوى مى‏گويد: من از آنحضرت پرسيدم: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد قبا نماز خوانده‏اند؟ !

فرمود: آرى! چون از مكه به مدينه هجرت كردند در منزل سعد بن خيثمه انصارى وارد شدند.

پرسيدم: آيا مسجد رسول خدا سقف داشته است؟ فرمود: نه، و بعضى از اصحاب او گفتند: آيا براى مسجد ما سقف نمى‏زنى اى رسول خدا؟ ! فرمود: عريش كعريش موسى(223).

بارى خداوند تعالى به دنبال شرح حال اين منافقين كه مسجد ضرار را ساختند، شرح حال مؤمنين را بدينگونه بيان مى‏كند كه:

ان الله اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التوراة و الانجيل و القرآن و من اوفى بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين(224).

«بدرستيكه خداوند از مؤمنين، جان‏هايشان و مال‏هايشان را خريده است، كه در مقابل به آنها بهشت را بدهد، بدينگونه كه آنها را در راه خدا كارزار كنند، و بكشند و كشته شوند.و اين تعهدى است كه خدا بر خود نموده و در كتاب آسمانى تورات و انجيل و قرآن آمده است.و بنا بر اين كيست كه از خداوند بهتر به عهدش و وعده‏اش وفا كند؟ پس اى مؤمنين بشارت باد شما را در اين معامله وفروشى كه فروختيد خود را در مقابل آن! و اينست البته ظفر و پيروزى عظيم. - آن مؤمنينى كه در راه خدا بدينگونه جهاد مى‏كنند، كسانى هستند كه رجوع به خدا مى‏كنند (در عبادت و طاعت و ندامت از خطا) و عبادت او را تنها مى‏گذارند، و سپاس و حمد و شكر او را به جاى مى‏آورند در هر حال، و در زمين (براى مشاهده عجائب و آيات آفاقيه) سير و گردش مى‏كنند، و ركوع و سجود خدا را در نمازها انجام مى‏دهند، و امر به معروف مى‏نمايند، و نهى از منكر مى‏كنند، و حدود و دستورات و مرزهاى قوانين و احكام را پاسدارى مى‏نمايند، و اى پيغمبر، بشارت بده مؤمنين را.»

شيخ طبرسى در تفسير اين آيات گويد: جهاد گاهى با شمشير است و گاهى با زبان، و چه بسا جهاد با زبان ابلغ است، زيرا كه سبيل الله، دين خداست، و دعوت به دين اولا با زبان است، و شمشير تابع آنست و نيز به جهت آنكه اقامه دليل بر صحت مدلول بهتر، و واضح نمودن حق و مبين ساختن آن سزاوارتر است، و اين امر ميسر نمى‏گردد مگر با زبان.و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امير المؤمنين عليه السلام گفتند:

يا على لان يهدى الله على يديك نسمة خير مما طلعت عليه الشمس!

«اى على، بدرستى كه هدايت‏يافتن ذى روحى از جانب خدا بر دست تو، بهتر است از تمام نقاطى كه آفتاب بر آن مى‏تابد» .(225)

و نيز گويد: در گفتار حضرت حق: فى التوراة و الانجيل از زجاج وارد شده است كه: اين آيه دلالت دارد بر آنكه تمام اهل ملت‏ها و شرايع آسمانى مامور به كارزار شده‏اند، و به آنها وعده بهشت داده شده است(226).و علامه طباطبائى رضوان الله عليه، از «كافى‏» با اسناد خود از سماعه از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده‏اند كه آنحضرت گفته‏اند: عباد بصرى حضرت على بن الحسين عليهما السلام را در راه مكه ديد، و گفت: يا على بن الحسين تركت الجهاد و صعوبته و اقبلت على الحج و لينته، ان الله يقول: ان الله اشترى الى آخر الآيات. «اى على بن حسين! تو از جهاد و مشكلات آن شانه خالى كرده‏اى، و به حج و سبكى و نرمى آن روى آورده‏اى! خداوند مى‏گويد: خداوند از مؤمنين خريدار جان‏ها و مالهايشان است - و تا آخر آيات را خواند» .

حضرت در جواب گفتند:

اذا راينا هؤلاء الذين هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحج

«وقتى كه ما ببينيم كسانى را كه اين صفات، صفات آنهاست، پس جهاد با آنها از حج فضيلتش بيشتر است.»

آنگاه علامه فرموده‏اند: مراد حضرت سجاد عليه السلام صفاتى است كه در آيه بعد ذكر شده است: التائبون العابدون تا آخر اوصافى كه بيان شده است (227).

يعنى مراد حضرت سجاد آنست كه چون حكام اسلام در حكومت اسلام افرادى باشند كه اين صفات در آنها باشد، كه خداوند توصيف فرموده است، جنگ با آنها و در ركاب آنها بر عليه دشمنان دين از حج افضل است، اما اگر بنا بشود جهاد در ركاب عبد الملك بن مروان و هشام و وليد و يزيد بن عبد الملك و امثالهم كه حكام جائر مسلمين در عهد آنحضرت بوده‏اند بوده باشد جهاد در راه آنان فضيلتى ندارد، زيرا جهاد فى سبيل الله نيست.و در اينصورت البته حج افضل است.

شيخ طبرسى (ره) در ذيل و بشر المؤمنين گويد: اين امرى است كه از خدا به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شده است كه: بشارت بده تصديق كنندگان به خدا را، و اعتراف كنندگان به نبوت او را، به ثواب جزيل، و به منزلتى رفيع، مخصوصا اگر در آنها اين صفات مجتمع باشد.و اصحاب ما رضوان الله عليهم روايت كرده‏اندكه: اين صفات ائمه معصومين عليهم السلام است، زيرا اين صفات بتمامها و كمالها در غير آنها مشكل است كه جمع شود.

آنگاه داستان ملاقات زهرى را با حضرت على بن الحسين عليهما السلام در راه مكه و ايراد او را به حضرت در ترك جهاد، و پاسخ آنحضرت را به اينكه اگر كسانى فرمانده جنگ باشند كه صفاتشان اينطور است، به همان عبارت و مضمونى كه علامه از «كافى‏» از عباد بصرى آورده‏اند روايت مى‏كند(228).

آرى سفر غزوه تبوك به پايان رسيد، و پيغمبر اكرم با مسلمانان به مدينه بازگشتند، و براى منافقان جز شرمسارى و ذلت و نكبت چيزى نماند.نه توانستند پيامبر را در عقبه بكشند، و نه آنحضرت و مسلمين را به دست‏سربازان رومى اسير و به زنجير و ريسمان كشيده ببينند، و نه توانستند با وجود مولى الموالى حضرت امير المؤمنين عليه السلام در غياب رسول خدا، در مدينه فتنه و آشوبى بر پا نمايند.تير ايشان از هر ناحيه به سنگ خورد، و رئيسشان ابو عامر هم مرد، و مسجد ضرارشان هم طعمه آتش شد.از هر جهت تنها و بى يار و ياور، نه سرى داشتند و نه سامانى و نه عده‏اى و نه عده‏اى.در چنين موقعيتى است كه خوب اين آيات مباركه، رخ خود را نشان مى‏دهد:

يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون - هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون(229).

«مى‏خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش سازند، و خداوند تمام كننده نور خود است، گرچه اين امر بر كافران ناگوار آيد - اوست كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمامى اديان غلبه دهد، گرچه اين غلبه براى مشركان ناگوار آيد.»

فلهذا به دنبال غزوه تبوك، منافقين در مدينه به صورت‏ها و اشكالى به حضورپيامبر مى‏رسيدند و عذر مى‏خواستند.دسته‏اى مى‏گفتند: از اين پس ما با تو در غزوات شركت مى‏كنيم.اين آيه نازل شد:

فان رجعك الله الى طائفة منهم فاستاذنوك للخروج فقل لن تخرجوا معى ابدا و لن تقاتلوا معى عدوا انكم رضيتم بالقعود اول مرة فاقعدوا مع الخالفين (230).

«و اى پيغمبر اگر خداوند تو را به گروهى از ايشان باز گرداند كه از تو استيذان براى بيرون رفتن براى جنگ را بنمايند، در جوابشان بگو: شما ديگر هيچگاه با من بيرون نخواهيد شد، و هيچگاه با من با دشمنى كارزار نخواهيد نمود زيرا كه شما در اولين مرحله از تخلف و نشستتان از جنگ، اظهار مسرت كرده و راضى بوده‏ايد، بنا بر اين اينك هم بنشينيد با نشستگان و تخلف كنندگان!»

علامه طباطبائى رضوان الله عليه فرموده‏اند: مراد از خالفين كسانى هستند كه به حسب طبع از جنگ تخلف مى‏كنند، همانند زنان، و بچگان، مريضان، و زمين‏گيران.و بعضى گفته‏اند: مراد كسانى هستند كه بدون عذر تخلف كرده‏اند.و بعضى گفته‏اند: مراد منافقين و اهل فساد مى‏باشند.و جمله فان رجعك الله الى طائفة منهم - الاية، دلالت دارد بر اينكه اين آيه و آيات سابقه و لاحقه‏اى كه در سياق، با آن مشابهند، در سفر تبوك نازل شده است، و هنوز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه مراجعت ننموده بودند(231).

و طريق عذرخواهى و سوگندهاى مؤكده آنها را بر آنكه پيامبر از گناه ايشان چشم‏پوشى كند، و از آنها راضى گردد، در اين آيات بيان مى‏فرمايد:

يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم قل لا تعتذروا لن نؤمن لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون - سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم فاعرضوا عنهم انهم رجس و ماواهم جهنم جزاء بما كانوا يكسبون - يحلفون لكم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين (232).

«چون شما مسلمانان از سفر به سوى آنها بازگشتيد، مراتب عذرخواهى خود را به نزد شما معروض مى‏دارند.اى پيغمبر به ايشان بگو: ما هيچوقت تصديق گفتار شما را نمى‏نمائيم، و حقا خداوند ما را بر حقيقت احوال و اخبار شما مطلع ساخت.و به زودى كردار شما را خدا و رسول خدا خواهند ديد، و سپس شما را به سوى يگانه عالم به غيب و شهود بازگشت مى‏دهند، و آن داناى سر و ظهور، شما را به آنچه عمل كرده‏ايد، آگاه خواهد نمود!

به زودى چون به سوى ايشان برگرديد، شما را به خداوند قسم مى‏دهند كه از گناه آنها درگذريد و چشم پوشى نمائيد، شما از آنها اعراض كنيد (و به قسم‏هاى آنها اعتنا نكنيد) زيرا كه آنها پليدند و در ازاى اعمالى كه از آنها سرزده است آتش جهنم محل و ماواى ايشان خواهد بود.

شما را به قسم‏هائى نيز سوگند مى‏دهند، تا از آنها راضى شويد! و اگر هم شما از آنها راضى شويد، پس خداوند از آن قوم فاسق راضى نخواهد شد (و شما بدينگونه قسم‏ها اعتنا نكنيد) !»

علامه طباطبائى رضوان الله عليه فرموده‏اند: معناى يحلفون لكم لترضوا عنهم آنستكه اين قسم‏هائى كه آنها براى شما مى‏خورند همانطور كه براى آنستكه شما از آنها درگذريد، تا از مذمت و تقريع و ملامت‏شما در امان باشند، همچنين براى آنستكه شما از آنها راضى شويد! اما در گذشتن و اعراض نمودن، اينكار را انجام دهيد، زيرا ايشان رجس و پليد هستند و براى مؤمن سزاوار نيست كه به جهت نزاهت ايمان و طهارت آن كه در اوست، متعرض رجس نفاق و كذب و قذارت كفر و فسق گردد.پس با تقريع و عتاب و نحوهما متعرض آنها نشويد.و اما رضايت از آنها، پس بدانيد كه شما مؤمنين هم اگر از آنها راضى شويد، خداوند به جهت فسقشان از آنها راضى نمى‏شود

فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين.

و عليهذا معناى اين عبارت چنين مى‏شود كه: اگر شما از آنها راضى شويد، پس راضى شده‏ايد از كسى كه خداوند از او راضى نشده است، و رضايت پيدا كرده‏ايد، در جهت مخالف رضاى خدا! و سزاوار نيست كه مؤمنين از آنچه خدايش را به غضب مى‏آورد، رضا دهد.پس اين عبارت با بليغ‏ترين وجهى از كنايه مى‏فهماند كه مؤمنين نبايد از منافقين راضى شوند(233).

و شاهد بر اين مطلب، در تفسير على بن ابراهيم آورده است كه چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از تبوك مراجعت كردند، اصحاب مؤمنين ايشان متعرض منافقين مى‏شدند، و آنها را اذيت مى‏نمودند، خداوند اين آيه را فرستاد كه متعرض آنها نشويد(234).

و در «مجمع البيان‏» گويد: اين آيات درباره جد بن قيس و معتب بن قشير و دستياران آنها از منافقين وارد شده است كه: هشتاد نفر بوده‏اند، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از تبوك بازگشتند، به اصحاب خود گفتند: لا تجالسوهم و لا تكلموهم (با آنها منشينيد و با آنها سخن مگوئيد) از ابن عباس، و گفته شده است كه درباره عبد الله بن ابى نازل شده است كه براى پيغمبر قسم ياد كرد كه پس از اين از آنحضرت تخلف نكند، و از او خواست كه از او راضى باشد.از مقاتل(235).

و همچنين درباره منافقين از اعراب باديه نشين آمده است كه:

الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر ان لا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله و الله عليم حكيم - و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم(236).

«عرب(237)هاى بيابان نشين در كفر و نفاق از ديگران شديدترند، و (به علت توغل در جهل و نادانى) سزاوارترند كه احكام و حدود قوانين و معارفى را كه خدا بر رسولش فرو فرستاده است، ندانند، و خداوند دانا و حكيم است.و بعضى از عرب‏هاى بيابانى، منافقينى هستند كه انفاق در راه خدا و صدقات را ضرر مى‏دانند، و براى شما مسلمانان پيوسته در انتظار وقوع حوادث ناگوار و بد هستند، در حاليكه حوادث ناگوار و از پاى در آورنده، براى خود آنها و بر اثر كردار آنهاست، و خداوند شنوا و داناست.»

تا مى‏رسد به اين آيه كه مى‏فرمايد:

و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثم يردون الى عذاب عظيم(238).

«و بعضى از اعرابى كه در اطراف شما و در جوانب مدينه هستند، منافق مى‏باشند، و بعضى از اهل مدينه در نفاق از حد گذرانده، و بر آن دوام و استمرار دارند.اى پيامبر تو آنها را نمى‏شناسى، و ما آنها را مى‏شناسيم! به زودى دوبار ايشان را عذاب مى‏كنيم (يكبار در دنيا به كشته شدن و اسارت، و يكبار به عذاب قبر در آخرت) و پس از عذاب قبر ايشان به عذاب عظيمى سوق داده مى‏شوند.»

و همچنين قرآن كريم احوال منافقين را در وقت نزول سوره و يا آيه‏اى بيان مى‏كند كه چگونه در تزلزل مى‏افتند:

و اذا ما انزلت‏سورة فمنهم من يقول ايكم زادته هذه ايمانا فاما الذين آمنوا فزادتهم ايمانا و هم يستبشرون - و اما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون - ا و لا يرون انهم يفتنون فى كل عام مرة او مرتين ثم لا يتوبون و لا هم يذكرون - و اذا ما انزلت‏سورة نظر بعضهم الى بعض هل يريكم من احد ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم بانهم قوم لا يفقهون(239).

«و چون سوره‏اى فرود آيد، بعضى از منافقين مى‏گويند: نزول اين سوره، موجب زيادى ايمان كداميك از شما شد؟ آرى آن كسانى كه ايمان آورده‏اند، نزول اين سوره موجب زيادى ايمان آنها مى‏شود، و موجب سرور و بشارت آنها مى‏گردد - و اما براى آن كسانى كه دلهايشان به مرض نفاق و كفر و شرك، عليل و دردناك است، نزول اين سوره، موجب زيادى پليدى و خبث و زشتى بر روى پليدى و خبث و زشتى ديرين آنها مى‏شود و با حال كفر مى‏ميرند.

آيا اين منافقين نمى‏بينند كه: ما در هر سال، يكى دو بار ايشان را امتحان مى‏كنيم، و معذلك توبه ننموده، و بازگشت نمى‏كنند، و متذكر به ذكر خدا و عواقب خود نمى‏شوند؟ !

و چون سوره‏اى نازل شود (و طبعا بعضى از ايشان در نزد رسول خدا هستند از شدت قلق و اضطراب و تزلزلى كه براى آنها رخ مى‏دهد، و در سيمايشان مشهود مى‏گردد)، بعضى از آنها به بعضى ديگر از همقطارانشان نگاه سؤال آميز مى‏كنند كه آيا كسى شما را ديد (و از حال اضطراب شما مطلع شد يا نه؟) و سپس بر مى‏خيزند و مى‏روند و بر مى‏گردند، خداوند دل‏هاى آنها را برگرداند، (و يا آنكه خداوند دل‏هاى آنها را برگردانده است)، بعلت آنكه آنها گروهى هستند كه نمى‏فهمند.»

و نيز احوال منافقين را در وقت تقسيم صدقات و زكوة واجب بيان مى‏كند كه به پيامبر خرده مى‏گرفتند:

و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون - و لو انهم رضوا ما آتيهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سيؤتينا الله من فضله و رسوله انا الى الله راغبون(240).

«و بعضى از منافقين، در قسمت كردن صدقات بر تو عيب مى‏گيرند، و اعتراض دارند، و اگر از آن صدقات به آنها داده شود، راضى و خشنود مى‏شوند، و اگر به آنها داده نشود، از سر خشم و غضب بر مى‏خيزند.

و اگر ايشان به آنچه خداوند و رسول او به آنها داده بودند، راضى بودند، و مى‏گفتند: خدا ما را كافى است، و اينها همه از فضل خدا و رسول اوست كه به مارسيده است و ما حقا به سوى خداوند رغبت داريم، چقدر براى آنها بهتر بود.»

و منهم الذين يؤذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم و الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم - يحلفون بالله لكم ليرضوكم و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مؤمنين - الم يعلموا انه من يحادد الله و رسوله فان له نار جهنم خالدا فيها ذلك الخزى العظيم(241).

«و برخى از منافقين كسانى هستند كه پيوسته پيغمبر را اذيت مى‏كنند، و مى‏گويند: او گوش محض است (مرد خوش باورى است كه هر چه بشنود، گوش مى‏دهد، و هر چه به او بگويند، مى‏شنود و استماع مى‏نمايد) بگو: او گوش خوبى است‏براى شما! ايمان به خدا مى‏آورد و تصديقى كه مى‏كند به نفع مؤمنين است، و رحمت واسعه حق است‏براى آنانكه ايمان آورده‏اند از ميان شما! و آنانكه رسول خدا را آزار مى‏كنند، براى آنان عذاب دردناكى است.

منافقين براى اغفال شما به خداوند سوگند مى‏خورند تا آنكه شما را از خود راضى و خشنود نمايند، در حاليكه اگر ايمان به خدا داشتند، سزاوار بود كه خدا و رسول او را از خود راضى و خشنود كنند.

آيا ايشان نمى‏دانند كه: هر كه با خدا و رسول او سرسختى كند، و مخالفت و دشمنى را در حد كمال برساند، جزاى وى آتش جهنم است كه بايد در آن خلود نمايد؟ و اينست‏بدبختى و نكبت عظيم.»

علامه طباطبائى رضوان الله عليه فرموده‏اند: در اذن خير لكم ممكن است اضافه، اضافه حقيقيه باشد، يعنى پيامبر شنواست‏به چيزهائى كه در ان چيزها خير شماست.چون از خداوند، وحى را مى‏شنود، و در آن خير شماست.و از مؤمنين نصيحت را مى‏شنود، و در آن خير شماست.و ممكن است اضافه موصوف به صفت‏باشد، يعنى او شنوائى است كه آن شنوائى خير است‏براى شما! زيرا كه او نمى‏شنود مگر چيزى را كه به شما نفع مى‏رساند، و ضرر نمى‏رساند!

و فرق بين اين دو وجه، آنستكه بر وجه اول بايد آنچه را كه مى‏شنود يعنى‏مسموع او خير آنها باشد، مانند وحى از خدا و نصيحت از مؤمنين.و بر وجه دوم بايد شنوائى او خير باشد براى آنها، گرچه مسموع او خير نباشد.مثل آنكه بشنود چيزهائى را كه براى آنها خير نيست، وليكن استماع مى‏كند و رد نمى‏نمايد، و احترام گوينده را فرو نمى‏گذارد، و سپس آن گفتار شنيده را حمل بر صحت مى‏نمايد، و حرمت او را نمى‏درد و سوء ظن به او نمى‏برد، و از طرفى هم ترتيب اثر خبر صادق و راستى كه مطابق با واقع باشد به آن نمى‏دهد، و درباره آنچه از كسى شنيده است، اعتنا ننموده و وى را مورد مؤاخذه و سؤال نمى‏گيرد.و بنا بر اين هم احترام ايمان او را نگه داشته است، و هم احترام ايمان آورنده خبر را.

و از اينجا به دست مى‏آيد كه نسبت‏به سياق آيه، وجه دوم مناسب‏تر است چون مى‏فرمايد:

يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين(242).

و راجع به بخل و عدم تعهد منافقين به وعده‏هايشان، و عيب جوئى ايشان از مؤمنين درباره صدقات مى‏فرمايد:

و منهم من عاهد الله لئن آتينا من فضله لنصدقن و لنكونن من الصالحين - فلما آتيهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون - فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه و بما كانوا يكذبون - الم يعلموا ان الله يعلم سرهم و نجويهم و ان الله علام الغيوب - الذين يلمزون المطوعين من المؤمنين فى الصدقات و الذين لا يجدون الا جهدهم فيسخرون منهم سخر الله منهم و لهم عذاب اليم(243).

«و بعضى از منافقين اينطور با خدا عهد بسته‏اند كه اگر خدا از فضل خود به ما بدهد، البته و البته زكوة مال خود را داده، و صدقه را خواهيم پرداخت، و البته از صالحين و نيكوكاران خواهيم بود(244).و با وجود اين، چون خداوند از فضل خود به آنها مرحمت فرمود، بر آن مال بخل ورزيده، و از دادن زكوة و صدقه امتناع نموده، و به دين خدا پشت كردند، و بالنتيجه، آن بخل در دلهاى ايشان، نفاقى را به جاى گذاشت كه تا روزيكه خدا را ملاقات كنند، و مرگ آنها برسد، آن نفاق باقى خواهد بود، و اين پيوستگى نفاق تا روز مرگ به علت آنستكه با ميعادى كه با خدا نهادند، مخالفت كرده، و به واسطه نفس كاذب و دروغگوئى بود كه دروغ مى‏گفتند.آيا ايشان ندانسته‏اند كه خداوند از پنهانى‏هاى آنها، و از راز گفتن‏هاى آنها، خبر دارد، و اينكه خداوند علام الغيوب است؟ !

كسانيكه عيبجوئى مى‏كنند، و خرده مى‏گيرند بر آن مردان مؤمنى كه از روى طوع و رغبت، صدقات خود را به نحو فراوان مى‏دهند، و مسخره مى‏كنند آن مردان مؤمنى را كه غير از نهايت مقدار سعى و كوشش خود نمى‏توانند چيزى بدست آورده، و صدقه بدهند، و بر آن كمى و قلت صدقه خرده مى‏گيرند و مسخره مى‏نمايند، خداوند ايشان را سخريه مى‏كند، و از براى ايشانست عذابى دردناك.»

شيخ طبرسى گويد: بعضى گفته‏اند كه اين آيه درباره ثعلبة بن حاطب وارد شده است.

ثعلبة از انصار بود و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: دعا كن خداوند به من مال عنايت كند!

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

يا ثعلبة قليل تؤدى شكره خير من كثير لا تطيقه، ا ما لك فى رسول الله اسوة حسنة؟ ! و الذى نفسى بيده لو اردت ان تسير الجبال معى ذهبا و فضة لسارت!

«اى ثعلبه! مال اندكى داشته باشى و شكر آن را به جاى آرى، بهتر است از مال بسيارى كه طاقت آنرا نداشته باشى! آيا براى تو در وجود رسول خدا ماده و الگوى تاسى نيكو نيست؟ ! سوگند به آن كه جان من در دست اوست اگر بخواهم كوههابه صورت طلا و نقره در آيند، و با من روان گردند، هر آينه روان مى‏گردند!»

ثعلبه باز به نزد آنحضرت آمد و عرض كرد: يا رسول الله از خدا بخواه به من مال بدهد! سوگند به آن كه تو را به حق برگزيده است اگر خدا به من مال عنايت كند، من حق هر ذى حقى به او خواهم داد! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشت: خداوندا به ثعلبه مال مرحمت كن! ثعلبه گوسپندى را تهيه كرد و آن گوسپند نمو كرد، و زاد و ولد نمود، و همانند كرم كه بچه مى‏گذارد، و زياد مى‏شود نسل اين گوسپند نمو و رشد كرد، به طوريكه در مدينه جاى نگهدارى آنها را نداشت، و از مدينه آنها را بيرون برد، و در يكى از وادى‏هاى مدينه آنها را نگهدارى مى‏نمود.و باز گوسپندان در آنجا نمو كردند، و زياد شدند، تا ناچار در مكانى دور از مدينه آنها را جاى داد.

گوسپندان آنقدر ثعلبه را به خود مشغول نمود، تا از نماز جمعه و جماعت‏باز ماند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مامور جمع‏آورى زكوة و صدقات را به نزد او فرستاد.ثعلبه از دادن زكوة بخل نموده و امتناع ورزيد، و گفت: ما هذا الا اخت الجزية: «اين زكوة مال نيست، مگر همانند خواهر جزيه و خراجى كه از زمين و از يهود و نصارى مى‏گيرند.»

رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا ويح ثعلبة يا ويح ثعلبة (اى واى بر ثعلبه اى واى بر ثعلبه) و اين آيات در باره او نازل شد.و اين روايت از ابو امامه باهلى مرفوعا روايت‏شده است.

و بعضى گفته‏اند: ثعلبه در مجلس انصار آمد و آنها را گواه گرفت كه: اگر خداوند از فضل خود به او مرحمت كند، زكوة و صدقه مستحقان را بدهد، و حق هر ذى حقى را به وى برساند، و اقرباى خود را با آن صله كند، خداوند او را امتحان نمود.پسر عموئى داشت، بمرد و از او مالى را به ميراث برد، و به آنچه گفته بود وفا ننمود.و اين روايت از ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده است.

و بعضى گفته‏اند: درباره ثعلبة بن حاطب و معتب بن قشير وارد شده است و آنها از بنى عمرو بن عوف بوده‏اند كه گفتند: اگر خدا به ما مالى را روزى فرمايد، البته در راه خدا صدقه خواهيم داد.و چون خداوند به آنان مال داد، بخل ورزيدند، و ندادند، و اين روايت از حسن و مجاهد است(245).

علامه طباطبائى رضوان الله عليه بعد از ذكر اين روايت گفته‏اند: اين روايات با هم تنافى ندارند، زيرا ممكن است ثعلبه با پيغمبر معاهده‏اى نموده باشد، و سپس جماعتى از انصار را بر آن گواه گرفته باشد، و نيز با او بعضى ديگر بوده باشند، پس از اين روايات بعضى از آنها مؤيد ديگرى است(246).