نقش ا ما مت در زندگى انسانها

سيّد حميد فتاحى

- ۱ -


مقدّمة

موضوع : امامت

در يك نگاه به جهان هستى حقائقى را پيدا مى كنيم از جمله آنها نظم خاصى است كه تمام عالم هستى را در برگرفته است و هر مخلوقى در جايگاه و قرارگاه خودش بر طبق نظام آفرينش بحركت خويش ادامه مى دهد و از ابتداى خلقت بر همان نظم استوار بوده و خلائق و موجودات از منافع لازم آن بر خوردار مى باشند اين همه بركت در كائنات مديون نظمى است كه ناظم و خالق يكتا در آنها قرار داده است و اساسا فلسفه آفرينش از همين نظم معنى مى گيرد كه مهمترين دليل بر وجود خالق و ناظم است .

در آسمان نيلگون وجود خورشيد را مى بينيم كه سحرگاهان با آرامى و محبت موجودات زنده را بيدار مى كند و با حرارت و نورى كه مناسب زمان صبح و انتهاى استراحت شبانه مخلوقات است خود را نشان مى دهد و در تربيت و پرورش آنها كمترين خيانت و بى توجهى بخود راه نمى دهد و برطبق نظام هستى به وظائف محوّله عمل مى كند بتدريج كار آفتاب از كره زمين به پايان مى رسد و كم كم ستارگان با چشمك هاى شيرين خود جلب توجه مى كنند و هركدام براى خود يك عالَم و روزگارى دارند بعد نوبت به ماه مى رسد و او هم در مدار خويش بكار خود ادامه مى دهد و باجزر و مدّ درياها آبيارى هاى لازم را انجام مى دهد.

وقتى كه نظم موجود را در منظومه شمسى و يا در كُلّ جهان هستى مى بينيم به ناظم و خالق عالِم و مدير و حكيم ، ايمان پيدا مى كنيم خداى متعال كه براى آفتاب و ماه و ستارگان و ساير مخلوقات نظمى قرار داده تا آنها در سايه همان نظم زمينه هاى سالم زندگى را فراهم سازند آيا براى پيشرفت و كمال موجودى بنام ((انسان )) كه با قدرت عقل و انتخاب مُزيّن ساخته نظمى قرار نداده است ؟ آيا مى توان در افعال خداى سبحان چنين تصورى را بخود راه داد كه او بر تمام جهان هستى از بزرگترين كهكشانها گرفته تا اندرون ((اَتُمْ)) نظم وقانونى معين كرده ليكن شيوه زندگى بشر را در رسيدن به كمال و معرفت بى نظم قرار داده و به عبارتى بخود آنها تفويض نموده است ؟ چگونه براى جمادات و نباتات حتى به سيستم رشد جسمانى انسان توجه شده و آنها را در يك مدار منظم قرار داده است تا جائيكه اگر در فعل و انفعالات وجود آدمى مشكل يا مانعى پيدا شود فورا به مركز وجود كه [قلب انسان است ] مراجعه مى كند و با سرعت تمام به حل مشكل اقدام مى شود و اين حقيقتى است كه همگان با زبان حال و قال بدان اعتراف دارند كه در سيستم خون رسانى يا سوخت و ساز بدن نظم فوق العاده اى وجود دارد حتى اگر سيستم گيرنده يا دوربين بدن [چشم و گوش ] از درك چيزى عاجز شوند فورا به [(1) قلب كه مركز ادراكات وجود است ] رجوع مى كنند و مشكل بر طرف مى شود.

مناظره شنيدنى

مردى بنام [عمرو بن عبيد] روزها با شاگردانش در مسجد بصره مى نشست و در باره [امامت ] بحث و گفتگو مى كرد و هدفش اين بود كه عقيده شيعه را در مورد امامت تخطئه كند.

يكى از شاگردان حضرت امام صادق عليه السلام [بنام هُشام بن حكم ] بعد از شنيدن محتوى جلسه وارد مسجد شد و در نزديك عمرو بن عبيد قرار گرفت به او گفت : اى مرد دانشمند من شخص غريبى هستم اجازه مى دهى از شما سئوال كنم ؟

گفت آرى : گفتم آيا شما چشم داريد؟ گفت اى فرزند چيزى را كه مى بينى چرا سئوال مى كنى اين چه سئوالى است ؟

گفت سئوالات من از اين قبيل است لطفا با حوصله جواب دهيد.

عمرو گفت : سئوال كن هر چند سئوالات تو احمقانه است .

گفت آيا شما چشم داريد؟ گفت آرى .

س چكارى با آن انجام مى دهى ؟

ج رنگها و اشخاص را مى بينم .

س آيا بينى دارى ؟

ج آرى .

س با آن چه مى كنيد؟

ج بويها را بوسيله آن استشمام مى كنم .

س آيا دهان داريد؟

ج آرى .

س با آن چه مى كنيد؟

ج طعم خوردنى ها و آشاميدنيها را مى چَشم .

س زبان داريد؟

ج آرى .

س با آن چه مى كنيد؟

ج سخن مى گويم .

س گوش داريد؟

ج آرى .

س با آن چكار مى كنيد؟

ج صداها را مى شنوم ...... در آخر سئوال كرد:

س آيا قلب داريد؟

ج آرى .

س با آن چكارى انجام مى دهيد؟

ج آنچه بر اعضايم مى گذرد تشخيص مى دهم .

س آيا اعضاء وقتى سالم هستند چه نيازى به قلب دارند؟

گفت : اى فرزند، هرگاه اعضاء در باره چيزى از وظائف بدن ترديد كند مثلا يكى از قواى پنجگانه انسان : قوّه بينائى يا بويائى و .... در انجام وظائف خود ترديد كند به مركز كشور بدن [يعنى قلب ] رجوع مى كند و به فرمان قلب گردن مى نهد و در كار خود يقين پيدا نموده ترديدش برطرف مى شود.

س بنابراين قلب براى اداره امور بدن انسان لازم است وگرنه اين اعضاء نمى توانند درست انجام وظيفه كنند اين طور نيست ؟!

گفت : آرى چنين است .

س : اى مرد دانشمند خداوند عالم بدن كوچك تو را به حال خود نگذاشته بلكه براى انجام وظيفه اعضاء و اداره امور آن ، پيشوائى قرار داده كه نظم وجود را با برطرف كردن اشكالات و ترديدهاى اعضاء حفظ كند ولى چگونه بندگانش را به حال خود مى گذارد كه هميشه بدون نظم در حيرت و شك و اختلافات بسر برند وبراى آنها الگو و معيار و پيشوائى تعيين ننموده است تا در مقام شك وانحراف از مدار زندگى بدان رجوع كنند؟!

در اين هنگام [عمرو بن عبيد] سر به زير انداخت و بعد از سكوت عميقى سر برداشت و پرسيد: تو هشام نيستى ؟! گفت : نه ، گفت با او نشست و برخاست نكرده اى ؟ گفت نه .

پرسيد: تو اهل كجائى ؟

ج از مردم كوفه هستم .

گفت : پس قطعا تو همان هشام هستى ، اين را گفت مرا طلبيد و در آغوش گرفت و نزد خود نشانيد تا موقعى كه نشسته بودم ديگر سخنى نگفت .(2)

و اگر مقام و جايگاه [امامت ] درست معنى شود مركز نظم و اداره امور زندگى جامعه انسانى مى باشد و نظام اُمَّت بر آن وابسته است و براى درك همين معنى به سخنان معصومين عليهم السلام مراجعه مى كنيم :

1 قال على عليه السلام : .... و الاِمامَةَ نِظاما للا مة و الطّاعة تَعْظيما للاِمامَةِ.(3)

ترجمه : خداى سبحان امامت را جهت آرامش ونظم مردم و طاعت و پيروى او را براى بزرگ شمردن مقام امامت ، قرار داده است .

2 در خطبه شقيقيه مى فرمايد: ((اَنَّ مَحَلىّ منها مَحَلّ القُطْبِ مِنَ الرَّحى ))(4)

ترجمه : همانا مقام و منزلت من در امور خلافت ، بمشابه ميله آهنين آسياب براى درست و منظم چرخاندن سنگ هاى آن مى باشد.

حضرت امير عليه السلام با يك مثال ساده و روشن همگان را به موقعيّت والا ى امامت در تنظيم امورات زندگى مردم ، آشنا مى كند همانطور كه سنگ هاى آسياب در تبديل كردن گندم به آرد، به يك نظم مخصوص نيازمند هستند و اگر كوچكترين بى نظمى در گردش و چرخش آنها ايجاد شود نمى توانند آرد سالمى تحويل دهند و آن نظمى كه اين همه فوائد به دنبال دارد از همان ميله قوى و محكمى كه در وسط آنها واقع شده است سر چشمه مى گيرد.

نظم امورات جامعه انسانى به پيشوايان معصوم عليهم السلام وابسته است و از اولين روز خلقت نوع بشر، اين واقعيّت خودش را نشان داده كه جامعه انسانى را الگو و معيار ونظم دهنده بايد باشد و اين يك مقام و منصب الهى است كه پروردگار عالم آن را در وجود اشخاص لايق و سزاوار قرار داده است و اين حقيقت در بينش توحيدى ، ضرورت و لازمه زندگى را مصداق است اولين فردى كه بر كره خاكى قدم نهاده به عنوان پيامبر الهى معرّفى شد و مقام امامت همان مقام انبياء است و به عبارت ديگر امامت و نبوت همان منصب الهى است و هيچ تفاوتى از هم ندارند مگر از جهت وظائف و كيفيت اجراء از يك ديگر جدا مى شوند.

يعنى نگهدارنده قوانين آسمانى در روى زمين امامت است و بوسيله آنها تمامى دستورات الهى در ميان انسانها پياده مى شود.

نتيجه مقدّمه : در جهان هستى نظام واحدى وجود دارد كه حقيقت بينش توحيدى را معنى مى كند و به بركت همين نظم ، تمامى مخلوقات اعم از خورشيد و ماه و ستارگان و جمادات و نباتات و و... در مدار خاصّى كه خالق يكتا براى آنها قرار داده است به حركت خويش ادامه داده و فوائد لازم را در اختيار نيازمندان قرار مى دهند وقتى كه نظم در ميان خلائق ، زمينه هاى رشد و كمال را بوجود مى آورد انسانى كه گُل سر سَبد مخلوقات الهى است با كدام نظم و در چه مدارى بايد حركت كند تا بهترين ترقيات و كمالات را در خود پديد آورد؟

خداى متعال پيشوايان معصوم را در منصب رسالت و نبوّت و امامت براى ايجاد نظم و رساندن جامعه انسانى به مقام تعالى و كمال مبعوث فرموده است و اجمالا با جايگاه امامت در فرهنگ اسلامى آشنا شديم ودر قرآن مقام [امامت ] بعنوان عهد و مسئوليت الهى معنى شده است وقتى كه خداى متعال به حضرت ابراهيم عليه السلام بالاترين مقام و منصب را عنايت كرد چنين فرمود:

((قالَ انّى جاعِلْكَ للنّاس اِماما قالَ و مِن ذُريَّتى قال لاَيَنالُ عَهْدى الظّالميّن )).(5)

(خداوند) باو فرمود من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ابراهيم گفت از دودمان من [نيز امامانى قرار بده .] خداوند فرمود پيمان من [مقام امامت ] به ستمكاران نمى رسد [تنها از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند] .

((فرق نبوت و رسالت و امامت

1 مقام نبوت

همانطور كه در بيان احاديث آمده است نبوت يعنى دريافت وحى از خداوند و ابلاغ بديگران .

بنابراين نبى كسى است كه وحى بر او نازل مى شود و آن چه را بوسيله وحى دريافت مى دارد چنانچه از او بخواهند در اختيار آنها قرار مى دهد.

2 مقام رسالت

يعنى مقام تبليغ و نشر احكام خداوند، و تربيت نفوس از طريق تعليم است بنابراين رسول كسى است كه در حوزه ماءموريت خود با تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اى براى دعوت مردم بسوى خداوند و ابلاغ دعوت او استفاده كند.

3 مقام امامت

يعنى رهبر و پيشوائى و زمامدارى خلق و در واقع امام كسى است : كه با تشكيل يك حكومت الهى و بدست آوردن قدرتهاى لازم سعى مى كند احكام خداوند عملا اجرا و پياده گردد.

بعبارت ديگر: وظيفه امام ايصال به مطلوب است ولى مقام رسول ارائه طريق مى باشد ناگفته پيداست كه بسيارى از پيامبران خدا مانند پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله هر سه مقام را دارا بودند و مقام امامت در مفهوم خودش ‍ عبارت است از: تحقق بخشيدن به برنامه هاى دينى اعم از حكومت به معنى وسيع و اجراى حدود و احكام خدا، و هم چنين تربيت وپرورش نفوس در جهت ((ظاهر)) و ((باطن )) و اين مقام از دو مقام مذكور [رسالت و نبوت ] بالاتر است .

زيرا مقام نبوت و رسالت تنها خبردادن از ناحيه خدا و ابلاغ فرمان او و بشارتها و انذار است اما در مورد [امامت ] همه اينها وجود دارد باضافه اجراى احكام و تربيت نفوس از نظر ظاهر و باطن مى باشد.

بنابراين مقام امامت بالاترين و عاليترين منصب الهى است كه بعد از يك سلسله شايستگى ها اعطاء مى گردد و حضرت ابراهيم عليه السلام بعد از يك سلسله شايستگى ها كه در برابر امتحانات الهى از خود نشان داد و مقام يقين خويش را نسبت به خالق متعال بحد مطلوب رساند اين منصب الهى باو اعطاء گرديد.

اولين شخصيتى كه بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شايستگى مقام امامت را پيدا كرد حضرت على عليه السلام بود و احاديث زيادى وجود دارد مبنى براينكه آن بزرگوار بعد از رسولخدا حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله از تمامى پيامبران پيشين افضل و اعلم است و حتى ايمان به ولايت او از اهداف بعثت انبياء بشمار مى رود.

در تفسير آيه : وَ اساءل من اَرْسلنا من قبلك من رسلنا...(6) ابونعيم الحافظ از بزرگان اهل سُنّت از رسولخدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: وقتى كه به معراج رفتم خداى متعال روح تمامى انبياء را در اطراف من جمع نمود و خطاب بمن كرد كه از آنها سئوال كن براى چه هدفى آنها را مبعوث كرده ام و من ازآنها پرسيدم و همگى گفتند:

((على شهاده اَن لا اله الاّ الله و الاقرار بنبوَّتك والولاية لعلى بن ابيطالبّ))(7)

براى شهادت و گواهى بريگانگى خدا و اقرار به نبوت تو و به داشتن اعتقاد بولايت على بن ابيطالب مبعوث شده ايم مقام ((امامت )) داراى مراتبى است همانطور كه نورداراى درجات مختلفى است و مى دانيم از نظر اثرات تربيتى مثلا نور ماه بانور خورشيد در تربيت گياهان قابل مقايسه نيست چه مانعى دارد كه مرحله امامت در وجود حضرت على عليه السلام كاملتر از مراحلى باشد كه در پيامبران پيشين بوده است و همين امر سبب برترى مقام او گردد.

اتفاقا اصل تكامل نيز همين اقتضاء را دارد كه هميشه كسانيكه بعد مى آيند از آنان كه در گذشته بوده اند كاملتر باشند.

و در اين زمينه روايات زيادى از عامه و خاصه وارد شده كه بعدا اشاره خواهد شد اصلى ترين موضوع در مقدمه نظم بود و خدائى كه درميان مخلوقات خود نظم را برپا ساخته چگونه انسان را بدون نظم به سرخود واگذارد و موجودى بنام انسان را كه باعقل و شعور مزّين ساخته قطعا براى امورات او، اعم از مادّى و معنوى نظم خاصّى را معين فرموده و اين حقيقت در لسان حديث و آيات قرآن بطور واضح بيان شده است و در خطبه شريف حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) كه بعد از وفات رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان جمع كثيرى ايراد گرديد چنين آمده است : ((وطاعَتَنا نظاما لِلملّةِ، و اِمامتَنا اَمانا مِنَ الفُرِقة ...))(8)

((خداى متعال ، اطاعت ما را باعث نظام ملت اسلام ، و امامت مارا امان از تفرقه و پراكندگى ، قرار داده است )).

اطاعت و پيروى از خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله يعنى چهارده معصوم عليهم السلام يگانه راه براى ايجاد نظم ويك پارچه گى در ميان جامعه اسلامى از ناحيه خداى سبحان معيّن شده است كمترين بى اعتنائى به مقام شامخ امامت ، به معناى انحراف و تخلف از نظام توحيدى مى باشد و بدنبال خود ضرر و زيانهاى جبران ناپذيرى دارد زيرا منصب امامت بيان كننده حقيقت ولايت خدا است و هيچ تفاوتى در ميان ولايت خدا و ولايت يا اطاعت امامان معصوم عليه السلام وجود ندارد چون در اينجا دو ولايت كه در عرض هم باشند وجود ندارد بلكه همان ولايت خداست كه در وجود اشخاص لايق و شايسته اى كه تنها پروردگار عالم مى تواند آنها را تشخيص دهد قرار گرفته و حتى حديث شريف ثقلين كه از زبان مبارك رسول اكرم صلى الله عليه و آله بيان شده است همين واقعيت را توضيح مى دهد باين معنى كه اهل بيت عليه السلام و قرآن يك واقعيّت هستند قرآن مصداق قول و كلام خدا است لكن اهل بيت عليه السلام مصداق عملى آيات خدا مى باشند و ازهم جدا شدنى نيستند نبى اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

((انّى تارك فيكم الثقَّلينَ كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى لَنْ يَفْتَرقا حتى يَردا عَلىَّ الحوض )).(9)

من درميان شما دو امانت سنگين گذاشتم كتاب خدا (قرآن ) و عترت واهل بيتم [حضرت على و فاطمه بايازده امام معصوم (صلوات عليهم اجمعين )] كه از هم جدا نمى شوند تا در قيامت برمن وارد شوند.

گروهى كه در باره امامت دعا وى غير معقول و غير منطقى به راه انداخته و اين مقام رفيع و منصب الهى را در اختيار كسانى كه كوچكترين آگاهى از توحيد و اسرار آن ندارند قرار مى دهند سخت در اشتباه هستند براى اينكه انسان قبل از هر چيز، بايد توان وقدرت درك خويش را محاسبه كند چون به اندازه آن مى تواند در كارها پيشروى داشته باشد مقام امامتى كه در تصّور بشر نمى گنجد و او را كمترين توان براى دركش نيست چگونه و در چه شرائطى مى تواند خود و يا ديگران را كانديداى اين مسند الهى و يا مقام الهى معرّفى نمايد در اينجا به سخنان گُهربار حضرت امام رضا عليه السلام در تعريف مقام امامت مى پردازيم تا درك اين منصب الهى و تشخيص دادن شايستگان آن براى همگان روشن شود اميد است ، همواره با توفيق الهى و توجّهات ائمه هدى عليهم السلام اين مهمّ را تحويل علاقمندان داده تا از بركت اين خاندان عصمت و طهارت عليه السلام مستفيض شويم انشاءالله .

سيد حميد فتاحى اول ذى الحجه 1414

مصادف با 24/2/1373

فصل اوّل : امامت و امام از ديدگاه امام على بن موسى الرّضا عليه السلام

يادآورى : مطلبى كه به حول و قدرت خداى سبحان آغاز مى كنم عبارت است از فرمايشات حضرت ثامن الحجج امام رضا عليه السلام در باره اوصاف امام وتعريف منصب امامت مى باشد آن بزرگوار هنگامى كه وارد شهر مَرْو شد مردم در مسجد جامع آن شهر اجتماع كرده بودند و در مورد امامت بحث مى نمودند و چون توان مردم از درك آن محدود و خيلى ناچيز است باهم به اختلاف و مشاجره پرداختند شخصى بنام عبدالعزيز بن مسلم خدمت امام رضا عليه السلام رسيد و جريان را نقل كرد حضرت بعد از تَبسّم و لبخند مطالب ارزشمندى در اين مورد بيان فرمود كه بتدريج مطرح نموده و به شرح آن پرداخت خواهيم كرد.

و اين مطلب در كتابهاى روائى مانند: تحف العقول صفحه 513 و اصول كافى ج 1/198 معانى الاخبار ص 96 و عيون اخبار الرّضا عليه السلام ج 1 ص 216 و امالى صدوق رحمه الله مجلس ص 97 و اكمال الصدوق رحمه الله ص 675 آمده است و ما متناسب با نقل كتاب شريف تحف العقول به بيان مطلب پرداخته ايم و علاقمندان مى توانند به منابع مذكور مراجعه نمايند.

قال الرّضا عليه السلام : ياعبدالعزيز جهل القوم و خدعوا عن اديانهم ، اِنَّ اللّه عزوجل لم يقبض نَبيّه صلى الله عليه و آله حتى اكمَلَ لَهُ الدّين ، و انزل عليه القرآن فيه تبيان كُل شى ء و بيَّنَ فيه الحلال و الحرام و الحدود و الاحكام و جميع ما يحتاج اليه النّاس جملا.

فقال : ((عزوجّل ما فرطنا فى الكتاب من شيى ))(10)

ترجمه : حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: اى عبدالعزيز، مردم جاهلند و در دينشان فريب خورده اند خداى عزوجّل قبل از مرگ پيامبرش صلى الله عليه و آله دينش را كامل نمود و قرآن را بر او نازل كرد و در آن همه چيز را بيان نموده است و تمامى دستورات اعم از حلال و حرام ، حدود و احكام و همه احتياجات مردم درآن بيان شده است تا جائيكه فرمود: ما در قرآن از هيچ چيز فرو گذار نكرديم .(11)

و در حجة الوداع كه مصادف با اواخر عمر شريف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود آيه شريفه : ((اَليَوم اَكْملتُ لَكُم دينَكَم و اَتْمَمَتُ عَليكُمْ نِعْمَتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا))(12) نازل فرمود.

((امروز [روز غديرخم ] دين را به شما كامل كردم و نعمت خويش را بر شما تكميل و تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئين هميشگى شما پذيرفتم )).

شاءن نزول آيه و روز اكمال دين

مطابق آراء و عقائد مفسّران و مورّخان در اواخر عمر شريف رسولخدا صلى الله عليه و آله كه از مراسم حج بر مى گشتند در محيطى بنام [غدير خُمّ] دستور دادند تمامى مسلمانانى كه با او از سفر حج مى آمدند توقف كنند و آن محل براى مسافران جايگاه استراحت نبود كه در بين راه در آنجا توقف كنند و علت توقف تاكيد شديد خداى متعال بود مبنى بر اينكه بايد در اين مكان على بن ابيطالب عليه السلام را به جانشينى خود منصوب نموده و مقام امامت وى را براى مردم بيان نمائى و چون اكثر حُجاج از شهرهاى متعددى بودند و هر كس بعد از طى مسافتى از هم جدا شده و به وطن خود خواهند رفت لذا دستور الهى رسيد بايد مقام ولايت و امامت آن حضرت براى تمامى مسلمانان ابلاغ شود وكسى را عُذرى در اين مورد باقى نماند و با آياتى : يا اَيُّها الرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنْزِلَ اليكَ مِنْ رَبِّك وَ اِنْ لَمْ تَفْعل فَما بَلَّغْتَ رَسالَتَه وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَالنّاس .(13)

اى پيامبر، آنچه از پروردگار تو برايت نازل شده است بر مردم ابلاغ كن و اگر اينكار را انجام ندهى رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از [خطرات و توطئه هاى ] مردم حفظ خواهد كرد.

مردم از حركت باز ايستاده و به دور پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع كردند و حضرت دستور داد يك جايگاهى از پالان شتران به شكل منبر درست كردند و رسولخدا صلى الله عليه و آله در بالاى آن قرار گرفت وحضرت على عليه السلام را بر بالاى منبر طلبيد و درسمت راست خود قرار داد و خطبه مفصّلى مبنى برحمد وثناى الهى و مواعظ بليغ بيان فرمود و مردم را از خبر وفاتش آگاه كرد كه اى مسلمانان : من ازميان شما خواهم رفت ودارفانى را وداع مى كنم ليكن براى سعادت و خوشبختى خودتان از قرآن و عترت جدا نشويد زيرا اين دو از هم جدا نمى شوند دست حضرت امير عليه السلام را گرفت و فرمود: مَنْ كُنْتُ مولاه فهذا عَلىُّ مولاه ...(14)

به هركسى كه من مولا و رهبر هستم بعد از من على ابن ابى 0طالب عليه السلام مولا و رهبر اوست خدايا دوستدار كسانى باش كه اورا دوست داشته باشند ودشمن دار كسانى را كه با او دشمنى و عداوت كنند.

و مرحوم حاج شيخ محمد حسين عزوى نخجوانى معروف به كمپانى رحمه الله مطلب را به نظم آورده .

بهر كه مولا منم على است مولاى او

نسخه آسماء منم على است طغراى او

سرّمعمّا منم على مجلاى او

محيط انشاء منم على مدار ومدير

طور تجلّى منم سينه سينا على است

سرّ اَنَاالله منم آيت كبرى على است

دُرّه بيضا منم لؤ لؤ لالا على است

شافع عقبى منم على مشار و مشير

رسولخدا صلى الله عليه و آله در خيمه نشست و دستور داد در خيمه جداگانه اى حضرت على عليه السلام باشد تا مسلمانان همگى با او بيعت كنند ودسته دسته يا گروه گروه مى رفتند وآن بزرگوار را تهنيت گفته و بيعت مى كردند و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله دستور فرمود: كه بعد از اين وقتى خواستيد به ايشان سلام دهيد با لقب [يا اميرالمؤ منين ] سلام كنيد.(15)

عمر بن خطّاب ازهمه پيش قدم شد وبا جملات [بَخٍّ بَخٍّ لك يا على اَصبَحتَ مولاىَ وَ مَوْلا كُلّ مؤ منٍ و مُؤ منةٍ] و قيل لعمر انّكَ تصنع بِعَلّىٍ شَيئا لا تصنعه باحدِ فى الصحابة ؟ قال : انه مُولاى .(16)

يعنى : بَهْ بَهْ از براى تو ياعلى و گوارا باد تو را، كه براى من وتمامى مؤ منان اعم از زن و مرد مولا و رهبر شدى ، كسى به عمر گفت تو در مقابل حضرت على عليه السلام اعمالى انجام مى دهى كه به هيچ يك از صحابه چنين احترامى نكرده اى در جواب گفت : او رهبر و پيشواى من است .

بعد از اتمام مراسم آيه اكمال نازل شد و معنى آن تاييد كامل داستان غدير است كه پروردگار عالم با تعابير زيبا و دلنشين مى فرمايد:

((اليوم اكملتُ لكم دينكم واتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا))(17)

كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: الله اكبر الله اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة و رضى الرّب برسالتى والولاية لعلى من بعدى : خداوند بزرگ است همان خدائى كه آئين خود را كامل ونعت خود را برما تمام كرد و از نبوت ورسالت من و ولايت على عليه السلام پس از من راضى وخوشنود گشت .

اسناد و مدارك غديرخم

اين موضوع همانطور كه نقل شد در زبان مورّخين و مفسرين و اُدباء و شعراء و محدثين وامثال ذلك تا حدّى مشهور بود كه مى توان دعوى تواتر نمود يعنى موضوعى كه در روز غديرخم در شاءن نزول آيات مذكور، كه همان امامت و ولايت حضرت على عليه السلام بود بصورت يك مطلب قطعى و مُسلّم است و تاآنجا كه نويسنده محقق ((علامّه امينى رحمه الله در كتاب شريف الغدير)) حديث غدير را از (110) نفر از صحابه و ياران پيامبر و با اسناد و مدارك و از 84 نفر از تابعين و از (360) دانشمند و كتاب معروف اسلامى نقل كرده است كه نشان حديث مزبور يكى از قطعى ترين روايات متواتر است و اگر كسى در تواتر اين روايت شك وترديد كند بايد گفت كه او هيچ روايت متواترى را نمى تواند بپذيرد.

قال الرضا عليه السلام :

و انزل فى حجة الوداع و هو آخر عمره صلى الله عليه و آله اليوم اكملت لكم دينكم واَتْمَمْتُ عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا و امر الامام من تمام الدين ...(18)

در ادامه سخنانش فرمود: خداوند در آخرين حجّ [حجة الوداع ] و آن در اواخر عمر شريفش بود آيه شريفه را نازل فرمود كه امروز [غديرخم ] دين را براى شما كامل و نعمت را براى شما تمام ، و اسلام را بعنوان دين و آئين براى شما پسنديدم و در اين آيه امر امامت تكميل كننده دين معرفى شده است .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله در حيات خويش تمام دستورات وآموزشهاى دينى را بر پيروان واُمّت خويش بيان فرمود و راهها را در فراگرفتن روشن ساخت وامت را در مسير حقّ و براه راست قرار داد و حضرت على عليه السلام را به عنوان راهنما و رهبر و امام براى آنها معرّفى كرد و به تمامى نيازمنديهاى مسلمين از كوچك يا بزرگ توجه داشت وآنها را بطور كامل روشن نمود.

فَمَنْ زَعَم اَنَّ اللّه لم يَكْمِل دينَهُ فَقدرَدَّ كتابَ اللّه وَ مَنْ رَدَّ كِتابَ اللّهِ...(19)

هركس تصور كند كه خداوند سبحان دين خود را ناقص قرار داده در حقيت كتاب خدا را رد نموده و هر كه كتاب خدا را ردّ كند كافر است آيا مردم مقام و منزلت امامت و جايگاه آن را در ميان امت اسلامى مى شناسند تا بتوانند آن را انتخاب كنند؟

نكاتى كه در بيان امام عليه السلام آمده قابل توجه و دقت است :

1 امامت و تكميل دين 2 قرار دادن مردم در مسير حق 3 درك مقام امام ، موضوعات سه گانه لازم است مقدارى توضيح داده شود تا مطلب بطور كامل خودش را نشان دهد زيرا بهترين راه در استدلال و هم چنين در پذيرفتن مطلبى ، شناساندن آن مى باشد و تعريف يا شناساندن گاهى از راه دليل عقلى وگاهى از طريق نقلى و در مواردى با مراجعه بوجدان ممكن است وقتى از طرق سه گانه در فهم مطلبى استفاده كنم چندين مسئله براى انسان حَلّ مى شود ابتداء خود موضوع شناخته شده و حوزه فعاليت فكر آدمى معين مى شود ثانيا توان و قدرت درك فرد نسبت به آن مشخص خواهد شد باين معنى كه او تاچه اندازه مى تواند مطلب را درك كند و با قبول ناتوانى درك خويش نقص را بخود نسبت دهد حالا به توضيح مطالب سه گانه برمبناى دلايل سه گانه مى پردازيم .

امامت وتكميل دين

كلمه دين در لسان وحى بطور صريح آمده است و در آيات قرآنى و يا احاديث پيشوايان دينى حقيقت خودش را معنى كرده است وآن عبارت است از آئين و راه و روشى كه برمبناى رضاى خداوند بوده باشد درلغت معناى دين يعنى جزاء وپاداش و طاعت است ليكن به يك اعتبارى اطاعت وتسليم شريعت شدن را گويند و همين مفهوم را كلام الهى چنين بيان مى كند.(20)

((اِنَّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِاَلاِْسْلام ))(21) به تحقيق معنى دين در پيشگاه الهى همان تسليم شدن مى باشد.

معنائى كه از دين در تمام آزمنه تاريخ مدّنظر قرار گرفته اين است كه آدمى خود را تسليم دستورات الهى كند و از صميم دل برآن پايبند باشد و اين موضوع اهداف تمامى پيامبران و رسولان عليه السلام الهى را تشكيل مى دهد كه هدف از ارسال رسل وانزال كتابهاى آسمانى آگاه ساختن بشر به خداى متعال وتسليم شدن در برابر فرمان او مى باشد و در بيان قرآن واژه دين به حالت مفرد آمده است و بصورت اَديان مطرح نشده است و اين نشان مى دهد كه دين از ابتداء تا انتهاء يك مطلب است و تفاوتى در ميان انبياء وجود ندارد بلكه همگان مبلّغ يك نظام و آئين هستند ليكن ظرفيّت انسانها درهر عصر و زمان برنامه هاى دينى را ملاك بود و خداى سبحان به نسبت آمادگى هاى مردم در طول تاريخ تكاليف و وظائف آنها را مشخصّ مى فرمود بهمين جهت مسئله دين از زمان حضرت آدم عليه السلام تا حضرت خاتم صلى الله عليه و آله يك هدف را تعقيب مى كند وآن اسلام است و معناى اسلام همان تسليم شدن در برابر فرمان خداوند متعال مى باشد.

قرآن مى فرمايد: ومَنْ اَحسَنُ دينا مِمَّن اَسْلَم وَجْهَهُللّه وَ هُوَمُحسنْ...(22)

و دين و آئين چه كسى بهتر است از آن كسى كه خود را تسليم خدا كند ونيكو كار باشد.

و در آيه ديگر معنى دين را كه همان طاعت است روشن مى كند مى فرمايد:

((لا اكراه فى الدّين ))(23) در اطاعت خدا اكراهى وجود ندارد زيرا طاعت از اخلاص ريشه مى گيرد واخلاص از افعال قلبى است كه هيچ اكراهى واجبارى نمى تواند به آن محيط راه پيدا كند.

بعبارت ديگر: جايگاه نيّت در هركارى قلب آدمى است و هيچ كسى نمى تواند به حوزه نيّت ديگرى وارد شود و معناى دين از همان توجه و يانيّت قلب شروع مى شود و لذا اكراه در آن ميسّر نيست .

و در آيه ديگر مى فرمايد: ((و مَنْ يَبْتَغ غَيرَ الاسلامِ دينا فَلَنْ يُقبَلَ منه ))(24)

هركس غير از اسلام دينى را براى خود انتخاب كند چيزى از او پذيرفته نخواهد شد بنابراين معناى دين همان قوانين و دستورات خداوندى است توسط پيامبران وپيشوايان معصوم عليه السلام در اختيار جامعه بشرى قرار گرفته است و هدف از آن تسليم شدن انسان در برابر خداست و انبياء در هر عصر وزمان براى همين مقصود مبعوث شده اند و در ديدگاه يك خدا شناس آئين و روشهائى كه بوسيله رسولان الهى براى مردم ابلاغ شده همه از يك منبع سرچشمه مى گيرد و هيچ تفاوتى در ميان آنها وجود ندارد.

بعنوان مثال : يك دانش آموز از دوران ابتدائى وقتى كه در مسير علم و دانش قرار مى گيرد بتدريج آماده گيهاى لازم را براى كسب قاعده وفرمول هاى بيشتر و دقيق تر پيدا مى كند و متناسب با توان و قدرت خود در هر مرحله اطلاعاتى را بدست مى آورد تا اينكه به مراحل بالاترى مانند محيط دانشگاه آماده مى شود تمامى اين مراحل براى او يك هدف را مصداق است و آن كسب آگاهيهاى لازم مى باشد به عبارت ديگر، تمام مراحل علمى يك حركت طولى دارند و انسان خود را در هر شرائطى وارد اين مسير مى كند تا به آخرين مدارج آن دست پيدا كند برنامه هاى دينى هم بر همين روال ادامه پيدا مى كنند تا اينكه توسط حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله تمام دستورات دينى بطور كامل در اختيار جامعه بشرى قرار گرفت وآن حضرت در مدت بيست و سه سال دين كامل را كه مجموعه قوانين و دستورات خداى متعال است بطرز روشن بر همگان ابلاغ فرمود و اينكه كمال دين با امامت و ولايت حضرت على بن ابيطالب ويازده فرزند معصومش عليهم السلام است . يعنى امامت اساس اين قوانين است .

ممكن است در ذهن گروهى چنين سئوالى ايجاد شود كه تكميل دين با امامت است يعنى چه ؟ و دين بدون امامت چگونه ناقص ‍ است ؟

جواب : معنى كمال يعنى حُصول غرض ، هرچيزى كه به مرحله نهائى برسد و هدف لازم از آن حاصل شود يعنى تكميل شده است .(25)

دين همانطور كه معنى شد آئين و دستورات الهى را شامل مى شود و اين دستورات در شعاع وابستگى بشر به خداى متعال شكل مى گيرد به عبارت ديگر: دين و آئين الهى حقيقتى است كه در ذات انسان آفريده شده و او درهنگام تولدّش آن را با خود دارد و با وجود مربيّان الهى پرورش مى يابد و تمامى تبليغات انبياء و پيشوايان معصوم عليه السلام برمبناى همان سرمايه فطرى دور مى زند و بصورت پرده برداشتن از روى اسرارى كه خالق متعال در وجود آدمى قرار داده مى باشد و هيچ انسان بيدين بدنيا نيامده بلكه دين در خميرمايه وجودش آفريده شده است و هدف از بعثت انبياء عليه السلام جلوگيرى انحرافات بشر، از آئين فطرى مى باشد و نمى توان گفت كه بعثت پيامبران در جهت مبارزه با بيدينى بوده است چون برمبناى آيات و روايات هر مولودى بر فطرت خدا شناسى قدم به عرصه زندگى نهاده است و حضرت امير عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد:

((فَبَعثَ فيهم رُسُلَهُ، و واتَرَ اليهم انبيائهُ، ليستاءدوُهُمْ ميثاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّروهُمْ مَنْسِىَّ نِعْمَتهِ و يَحْتَجُّوا عليهم بالتَّبْليغ ، و يُشيروُا لهم دَفائِنَ العُقُولِ.))(26)

((خداوند متعال رسولان خود را مبعوث و يكى را بعد از ديگرى بسوى آنها [انسانها] فرستاد تا آنها را به سمت برنامه هاى فطريشان سوق دهند ونعمت هاى فراموش شده را يادآورى كرده و با تبليغات و بيان حقائق راهنمائى كنند و از اسرار و دفينه هاى عقلشان پرده بردارند)).

و اين خيلى واضح است كه دين يك امر فطريست و تمامى دستورات الهى كه ، بتوسط پيشوايان معصوم عليهم السلام براى انسانها بيان مى شود برمبناى همان قانون فطريست و در اين صورت عظمت و اُبّهت دين آشكار مى شود و آن اينكه دين از مسائل تشريفاتى و قرار دادى و يا حاصل فكر بشرى بودن فاصله مى گيرد بصورت يك امر لازم و ضرورى در جهت سعادت و سلامت زندگى انسان ، خودش را نشان مى دهد همانطور كه اكسيژن و آب و هوا و موادّغذائى يك امر مصنوعى نمى باشند و انسان در حيات و بقاء خويش ، به آنها نيازمند است مسئله دين در حفظ و نگهدارى او و تاءمين سلامت وسعادت وى از آب و غذا ضرورى تر مى باشد يك انسان ممكن است چند روزى گرسنه بماند اما بدون دين ومذهب براى يك لحظه هم نمى تواند زندگى كند.

وقتى جايگاه وموقعيّت دين مشخص شد پرواضح است دين با اين ظرافت و لطافتى كه دارد به حافظان و پاسداران معصوم نيازمند است .

يعنى بدون وجود رهبر آسمانى ، انسان نمى تواند خود را از انحراف و لغزشها نگهدارى كند و خود را برمبناى دينى كه با جسم وجانش معجون شده تطبيق دهد در اين صورت مقام امامت بعنوان تكميل كننده دين مشخّص مى شود چون وجود امام مانند آفتاب درخشان ذرّات موجود را پرورش مى دهد و آنها را به سوى كمال هدايت مى كند واگر موجودات زنده مدت زمان كوتاهى از نور خورشيد فاصله گيرند بطور كامل پژمرده شده و از رسيدن به رُشد و كمال محروم مى شوند.

و تكميل دين با امامت است چون دين و قوانين الهى به تخم هاى مانند كه در زير خاك دفن شده اند و بوسيله نور امامت پرورش يافته و آدمى را به سوى كمال سوق مى دهند واگر آئين الهى از امامت فاصله گيرد ناقص خواهد بود و هيچ دردى را معالجه نخواهد كرد.

(قرار دادن مردم در مسير حق

در مسائل تربيتى چندين شرائط وجود دارد از جمله آنها اين است كه مربيّان بايد آمادگى هاى لازم را در انسانها ايجاد كنند براى اينكه تربيت حركتى است كه از وجود آدمى بسوى كمال شروع مى شود و هر مقدار در روح و روان وى آمادگى و پذيرش فراهم شود كه قابليت او را در جهت درك ارزشها بالا ببرد نتائج مطلوبى را بدنبال دارد نكته مهمّى كه اساس و حقيقت تربيت را در انسان آشكار مى سازد اين است كه او هميشه بدنبال حقّ باشد يعنى در باره تربيت اگر اظهارنظر درستى بشود بايد گفت هدف از آن اين است كه انسان حقّ شناس شود.

انبياء عظام عليه السلام براى تربيت نوع بشر همانطور كه قرآن مجيد مى فرمايد از همين راه وارد شده اند تا انسان خود جوش شود و به تمامى ارزشهاى زندگى آگاهى پيدا كند چون كه هر ارزشى بعد از بصيرت و ايمان ، مفهوم پيدا مى كند و در غير اين صورت نمى تواند براى انسان كمال باشد.

مثال : عدالت براى انسان در تمامى شرائط زندگى ارزش است انسان ممكن است روزى با الزام و اجبار عادل شود كه هيچ ارزشى ندارد و روزى بوسيله بصيرت و معرفت قلبى عدالت را در هر زمينه اى مراعات كند در اين حال ، عدالت براى او يك ارزش تمام عيار خواهد بود.

شخصى خدمت حضرت امير عليه السلام رسيد و در مورد حيرت و ترديدى كه در باره گروهى پيدا كرده بود سئوال نمود: ((اَيُمكِنُ اَنْ يجتَمَع زُبير وَ طلحة وَ عائِشة عَلى باطِل ؟)) در جنگ جمل بود كه گفت آيا ممكن است افرادى مانند زبير و طلحة و عائشة در مسير باطل باشند يعنى الا ن كه با شما درحال جنگ هستند سوابقى در اسلام دارند و چطور ممكن است انسان مسلمان اين قدر حق را پايمال كند و راه باطل را به پيمايد؟ حضرت امير عليه السلام در جواب فرمود:

((انَّه مَلْبُوسٌ عليك ، انّ الحقَّ وَ الْباطِلَ لا يُعْرَفانِ بَاقْدارِالرّجال اعرف الحَقَّ تَعْرِفُ اهله ، واِعْرِف الباطِلَ تَعْرِفْ اهله )):(27)

سرت كلاه رفته و حقيقت برتو مشتبه شده است چون حق وباطل را با ميزان قدر و شخصيت افراد نمى توان شناخت و اشخاص نبايد ملاك ومعيار سنجش حق باشند بلكه بايد حق شناس وباطل شناس باشى ، و شخصيّتها را كوچك يا بزرگ با حق مقايسه كنى اگر با آن منطبق شدند بپذيريرى .

يكى از عمده ترين مسائل در تربيت مسائل در تربيت انسان آشنا ساختن آن باحق است او بايد قبل از هر چيز حقّ را به شناسد و آن را تشخيص دهد و هر جريان را با آن به سنجد تا بتواند خود را در مسير درستى قرار دهد كسانى كه در اُبّهت اشخاص غرق شده اند و آنها را معيار سنجش حق قرار مى دهند از تربيت سالم بى بهره هستند و بصورت يك حالت تصنّعى تربيت يافته اند.

حضرت امير عليه السلام معيار حقيقت را خود حقيقت قرار داده است .

واين اصول تربيتى مذهب شريف تشيع را نشان مى دهد كه پيروان آن حضرت قبل از هرچيز و هركس بايد حق را بشناسند و تمامى ارزشها و شخصيتها را باآن ارزيابى كنند.

و قرآن در مورد تربيت و پرورش انسانها توسط انبياء مى فرمايد:

((لَقَد اَرْسَلنا رُسُلَنا بالبَيّنات واَنزَلْنا مَعَهُم الكتابَ والميزان لِيَقُومَ النّاسُ بالقِسطْ)).(28)

ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم ، و باآنها كتاب [آسمانى ] و ميزان [شناسائى حق و قوانين عادلانه ] نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.

در اينجا قرآن از خود جوشى مردم سخن مى گويد نمى فرمايد: هدف اين بوده كه انبياء انسانها را وادار به اقامه قسط كنند بلكه مى فرمايد: ((هدف اين بوده كه مردم مجرى قسط و عدل باشند.))

شيوه تربيت وپرورش انبياء عليه السلام براين مبنى بود كه انسان دستورات لازم را فراگيرد و آنها را خودش بكار برد و بفهمد چه كارى مى كند و چرا و بخاطر چه كسى ؟ همه اين سئوالات زمانى پاسخ واقعى پيدا مى كنند كه نيروى دفاعى وجود با آموزش و پرورشهاى معصومين عليه السلام تقويت شود.

مثال : وقتى در هنگام بيمارى از پزشكان آمپول وداروهاى مناسبى دريافت مى شود اين به آن معنى نيست كه داروها به تنهائى مشكل وناراحتى بدن را بر طرف كرده اند بلكه آن قواى دفاعى وجود را تقويت مى كنند وقتى كه نيروى دفاعى كشور وجود قدرت پيدا كرد مى تواند خودش را در برابر بيمارى ها حفظ كند.

آموزش و تربيت و تبليغات انبياء عليه السلام به تنهائى مشكلى را حل نمى كند بلكه توسط بيان معصوم ، كه يك كلام سالم و قابل است قلب آدمى را تكان مى دهد و ذخائره موجود را حفّارى كرده و اورا در يك موقعيّت مناسبى براى اجراى دستورات الهى آماده مى كند تبليغات انبياء عليه السلام مانند كليدى است كه خزينه ها را به روى انسان باز مى كند. وجود آدمى بيك كارخانه پيچيده اى مى ماند كه تمامى دستگاههايش بصورت كامپيوترى اداره مى شوند وهر لحظه خطرات وحوادث ناگوار، او را تهديد مى كند چون به مجرد غفلت واستفاده ناصحيح ممكن است يك عمر خسارت ببار آورد.

انبياء آمدند آئين نامه و اصول به كار گرفتن وطرز استفاده درست را به او آموزش دهند و هميشه با كليد تزكية نفس و آموزش قوانين لازم دست بكار شوند.

امامت يك كارشناس قوى ونيرومند و مُوّيد پيشگاه الهى ، و نشان دهنده ولايت تكوينى و تشريعى خداى متعال براى هدايت وپرورش وتقويت كنند نيروى دفاعى ايمان ويقين در روح انسان مى باشد.

وجود امام عليه السلام در ميان جامعه انسانى از ناحيه خداى سبحان به معنى قرار دادن مردم در مسير حق است چون چنين پاسدارى از طرف خدا ماءموريت دارد بشر را در شيوه استفاده از اين كارخانه عظيم وحسّاس وجودش يارى كند.

درك مقام امامت

درك يا فهميدن عملى است كه هميشه در ميان جوامع بشرى محبوبيّت دارد وامتيازات كارهائى كه انسان انجام مى دهد بعد از درك او محاسبه مى شود و اين عمل تنها به نوع بشر اختصاص ندارد بلكه حيوانات حتى گياهان هم به نوعى از درك و يا فهم مسلّح هستند ونمى توانند به مسائلى كه در اطراف زندگى آنها دور مى زند بى تفاوت باشند.

مثال : مرغ وقتى با بچّه هايش مشغول غذا خوردن است گربه ويا روباهى را اگر در نزديكى خود به بيند مى فهمد كه او دشمن است در مقام دفاعى بر مى آيد.

سگ بيگانه را از صاحب خانه خودش تشخيص داده و درك مى كند و مشابهه اين گونه كارها در ميان موجودات ديگر نيز وجود دارد كه در غير انسان از تعبير ديگرى برخوردار است .

اما مسئله درك و يافهم در انسان ويژه گيهاى خاصّى دارد كه تمام كمالات وى از همان نكته شروع مى شود حتى اگر دركنار بزرگترين اعمالش دركى وجود نداشته باشد آن عمل هيچ مزيّتى براى وى نخواهد داشت و به تعبير ديگر بزرگى اعمال از گسترده گى درك ومعرفت مايه مى گيرد.

درك يا فهم آن تصوير درستى است كه انسان از حقيقت اشياء پيدا مى كند و با تمام وجودش بر آن ارزش قائل مى شود.

سؤ ال : انسان تا چه اندازه مى تواند ازحقائق عالم هستى را درك كند؟

جواب : موضوع درك و يا فهم در انسان به ساختمان وجوديش مربوط نمى شود كه هر موجودى بنام انسان بوده باشد حتما داراى درك خواهد بود بلكه درك از كارهاى قلب و يا روح و روان اوست يعنى اين قلب است كه اشياء و حقائق را مى تواند درك كند ليكن قلبى كه به ابزار سالم و لازم مزيّن و مسلّح باشد.

آن وسيله اى كه قلب را براى درك حقائق آماده مى سازد عبارت است از يقين و معرفتى كه به آن محيط خاصّ وارد شده است .

و اندازه درك هرانسانى به يقين ومعرفت او وابسته است هر مقدار اين وسيله سالم و لازم در دل آدمى نفوذ كند بهمان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد و آن چه در يك فرد مُهّم است ايجاد ابزار و وسيله درك است .

مثال : دستگاهى بنام تلويزيون تصاوير را متناسب با امكاناتى كه درخود دارد تحويل مى دهد اگر آن را مقدارى با امكانات بيشترى آماده كنند تصاويرى رنگى پخش مى كند و نسبت به تلويزيونهاى ديگر مترّقى تر بوده و موجودات را با رنگ مخصوصشان كه مورد علاقه انسان است نشان مى دهد.

حالا اگر آن را باآنتن هاى قوى تر، مانند ماهواره ارتباط دهند، اطلاعات بيشترى در اختيار انسان قرار مى دهد.

قلب بشر دستگاهى است كه براى درك حقائق آفريده شده است اگر آن را با ابزار مناسب ارتباط دهند مطالب ظريف ودقيقى را درك خواهد كرد.

آنتن هاى ماهواره اى قلب بشر يقين ومعرفت اوست هر اندازه يقين به پروردگار عالم در قلب او نفوذ كند به همان اندازه توفيق درك پيدا خواهد كرد وحضرت امير عليه السلام مى فرمايد:

((و باليقين تُدرَكُ الغايَة القُصْوى )).

بوسيله يقين [به خداى متعال ] مراحل عاليه كمال درك مى شود.

بنابراين درك مقام مقدّس امام ومسئله امامت براى انسان خيلى مشكل است زيرا قدرت تفكر وانديشه او در مقابل آن مانند قطره اى از اقيانوس بيكران است حتّى مقام تصوّر كه يك محيط وسيع ذهنى مى باشد در اين ميدان توان فعاليّت ندارد و به همين جهت است كه امام را بايد خداوند منصوب نمايد چون هيچ احدى از انسانها نمى توانند امام را تعيين كنند حتى اگر درمقام نبوت هم باشند بازهم نيازمند عنايات و توجهات خداوندى هستند و به تنهائى نمى توانند كسى را به مقام امامت منصوب نمايد وامام رضا عليه السلام مى فرمايد: ((هل يعرفون قدر الامامة و محلّها فى الامة فيجوز فيها اختيارهم )).(29)

آيا مردم مى توانند مقام ومنزلت امامت را درك كرده و جايگاه آن را در ميان امت پيدا كرده و از ميان آنها فردى را به اين مقام منصوب كنند؟

از بيان حضرت رضا عليه السلام چنين استفاده مى شود ابتدائى ترين مسئله اين است آيا انسان مى تواند اين منصب الهى را بطور صريح و روشن تعريف كند وشعاع قدرت و ولايت آن را برتمام مخلوقات اعمّ از انسان و كوه وحيوان و ستاره گان و نباتات و... درك نمايد يانه ؟

در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايد:

((نحن اصل كُلّ خير وَ مِن فُروعنا كُلّ بِرٍّ، فَمِن البِرِّ التَوْحِيد والصَّلاة و الصِّيام و كَظْم الغَيظ والعَفْوعن المُسى ء و رَحْمَةُ الفقير و تَعهُّد الجار و الاِقْرار بالفَضْلِ لا هْلِه و عَدُّونا اَصْلُ كلّشَرٍّ و من فُرُوعِهِم كُلّ قَبيحٍ وَ فاحِشَة فَمِنْهُم الكذب )).(30)

ما [امامان معصوم عليه السلام ]ريشه واساس تمام نيكيها وخوبيها وخيرات هستم و تمامى احسان ونيكى ها از ماريشه مى گيرد واز جمله اين خيرات ونيكيها توحيد ونماز و روزه و فرو بردن خشم و غضب ، و گذشت از خطا كار، نشان دادن مهر و عطوفت بر فقير، احترام به حقوق همسايه ، و اقرار به فضيلت انسانهاى واقعى و ارزشمند مى باشد.

دشمنان ما [اهل بيت عليه السلام ] ريشه تمام شرّ و فسادها هستند و از همان ريشه هر عمل زشت و قبيح و فحشاء مايه مى گيرد مانند، دروغ ، بخل سخن چينى ، قطع رَحِم ، ربا خوارى ، خوردن مال يتيم بصورت ظالمانه ، تجاوز از حدود و قوانين الهى ، روى آوردن بر فحشاء در خَلْوتْ و جَلْوت ، زناكارى و دزدى ، و هر كار وعملى كه در رديف اين نوع كارها باشد و كسانيكه گمان مى كنند كه دشمنان ما در رديف ما و با ما هستند كاملا راه غلط رفته و دروغ گفته اند چون آنها به شرّ و ريشه هاى آن وابسته هستند.

بنابراين مقام امامت ريشه تمام خيرات از جمله توحيد وخداشناسى مى باشد.

و آن حقيقتى كه اين همه بركات با خود دارد در فضاى ادراكات انسانى نمى گنجد.

در اين صورت درك كامل آن از قدرت انسان خارج است .

حضرت امام رضا عليه السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

((اِنَّ الاِمامَة خَصَّ بها ابراهيم الخليل عليه السلام بَعَد النّبَوةِ والخِلّة مرتبة ثالثة وَ فَضيلَة شَرَّفُه بها...))(31)

امامت مقامى است كه خداى متعال ابراهيم خليل عليه السلام را پس از نبوّت و دوستى او با خداوند در مرتبه سوّم (32) باو اختصاص داد و اين مقام يك فضيلت بزرگى است كه خليلش را بدان امتياز داد و نام او را بدينوسيله بر افراشت و در قرآن آمده است و اِذا ابْتلى اِبراهيمَ رَبَّهُ بِكَلِماتٍ فَاءَتَمَهُّنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماما)).(33)

آنگاه كه پروردگارش ابراهيم را بكلماتى امتحان كرد و چون وى تمامى امتحانات را بخوبى پشت سر گذاشت فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم حضرت خليل عليه السلام از خوشحالى عرض كرد: آيا در نژاد و ذُرّيّه من هم خواهد بود؟ فرمود: عهد من به ستمكاران نمى رسد.

سؤ ال : منظور از كلمات در آيه شريفه چيست

جواب : همانگونه كه درتاريخ داستان زندگى حضرت ابراهيم عليه السلام آمده است ايشان با امتحانات و آزمايشات سخت الهى مواجه شدند و بعبارتى وظائف و مسئوليتهاى سنگين بر دوش ابراهيم گذاشته شد و او به بركت ايمان و يقين به خداى سبحان همه آنها را بنحو اَحْسن انجام داد از جمله امتحانات اين بود:

1 قربانى فرزند.

2 قرار دادن زن و فرزند در سرزمينى خشك وبى گياه .

3 مهاجرت از سرزمين بت پرستان .

4 شكستن بتها.

5 قرار گرفتن در دل آتش و و ... .

بعد از آن كه حضرت ابراهيم عليه السلام اين همه شدائد و سختيها را پشت سر گذاشت خداى متعال مقام امامت را به او واگذار نمود و اين امتحانات در آيه شريفه به كلمات مفهوم گرفته اند.

حضرت رضا عليه السلام در ادامه سخنانش مى فرمايد:

اين آيه امامت هر ظالمى را تا روز قيامت ردّ كرده است يعنى اشخاص ظالم و بى توجه به خداى متعال شايستگى اين مقام را ندارد و كسانيكه خود را در مقام بندگى و عبوديّت به مراحل عالى نائل نموده اند ولياقت منصب الهى را واجد هستند از ناحيه خداى سبحان انتخاب مى شوند و اين مقام به برگزيدگان امّت اختصاص يافت پس خداوند آن را عزيز و محترم داشت و در نسل برگزيدگان پاك او نهاده و فرمود:

((وَوَهَبنالَهُاِسحاقَ وَ يَعقُوبَ نافِلةً و كُلاّ جَعَلنا صالحينَ)).(34)

ما به او اسحاق را بخشيديم و يعقوب [فرزند اسحق ] را بر او افزوديم و همه آنها را مردانى صالح و شايسته و مفيد قرار داديم .

و در آيه ديگر مى فرمايد:

((وَجَعْلناهُمْ ائمَّةً يَهْدُونَ باءَمرِنا وَ اَوْحَيْنا اِلَيهم فِعْلَ الخَيْراتِ وَاِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ)).(35)

((و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه بفرمان ما [ مردم را ] هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط مرا عبادت مى كردند))

و اين مقام و منصب الهى در ذرّيه حضرت ابراهيم عليه السلام ادامه داشت تا زمان نبى اكرم صلى الله عليه و آله رسيد و اين منصب الهى به او منتقل گرديد كه خداوند عزوجل مى فرمايد: ((انَّ اَوْلَى النّاسُ بِابراهيم لَلّذين اتَّبَعُوهُ و هَذا النَّبى وَ الذِّينَ امَنُوا ...))(36)

سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و (در زمان و عصر او به مكتب او وفادار بودند و هم چنين ) اين پيامبر وكسانى كه ايمان (به او) آورده اند و خداوند ولى و سرپرست مؤ منان است .

آنچه از معنا و مفهوم آيه شريفه بدست مى آيد نشان دادن معيار پذيرش انسانها در پيشگاه خداوند متعال مى باشد يعنى امتيازاتى كه براى انسانها در زمان پيامبران و بعد از آن از ناحيه پروردگار شان در نظر گرفته مى شود در تبعيت وپيروى آنها از آئين و شريعتى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله بر ايشان عرضه داشته مى باشد.

بعبارت ديگر: ملاك ومعيار امتيازات تسليم شدن انسان در برابر دستورات الهى مى باشد احراز مقام تسليم موجب وموجد ارزش است و هيچ وقت با عناوين مانند، قوم وخويش داشتن با پيامبر، صحابه ، و و... نمى توان امتيازى را كسب كرد وهم چنين مقام اوّلويّت هم در اطاعت بيشتر انسان از رسولخدا صلى الله عليه و آله كه همان اطاعت خداست قرار گرفته است .

اگر همين نكات را در باره انسانها مدّ نظر قرار دهيم و امتيازات را متوّجه تسليم و اطاعت از فرمان پيامبر كه همان دستور خداست بنمائيم و در اين صورت انصاف را كه سرمايه شخصيّت هر فرد با آن مشخصّ مى گردد قرين آن دستورالعمل قرآنى بسازيم اولويّت ها و قابليّت ها براى احراز مقام و منصب الهى يعنى امامت ، خود بخود مشخّص مى شود و ديگر نزاعى در ميان مسلمين واقع نمى شود يكى از بزرگترين جنايتى كه سياست هاى استعمارى درميان مسلمين آفريدند اين بود كه معيار وملاك ارزش ها و اولويّت ها را عوض كرده و مسلمين را به انحراف كشاندند و واژه صحابه را يك مزيّت قلمداد نموده وآن را در افكار مردم ملاك و معيار امتياز گروهى قرار داده و از همين راه ، حقيقت و اساس اسلام را بعد از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله از خود اسلام جدا ساختند.

اگر معنى صحابه صرفا مصاحبت را نشان بدهد يعنى شخصى مدّتى با پيامبر صلى الله عليه و آله مصاحبت داشته و هيچگونه به روح و روان او، از كمالات رسولخدا صلى الله عليه و آله چيزى منتقل نشده است در اين صورت فرقى در ميان منافقين و مشركين ومؤ منين نخواهد بود زيرا اينها هم معاصر با رسولخدا صلى الله عليه و آله بودند كدام عاقل مى تواند اين نوع اصحاب را در رديف صحابه اى كه قدم بقدم با پيامبر صلى الله عليه و آله حركت نموده و بر طبق بيان قرآن خودش را در مقام بندگى خدا و كمالات عاليه در مرحله اى قرار داده است كه مصداق نفس رسولخدا صلى الله عليه و آله در آيه مباهله آمده است كه مى فرمايد:

((فَمَنْ حاجَّكَ فيه من بَعْدِ ماجاءَك من العِلْم فَقُلْ تَعاَلوْا نَدْعُ اَبْنائَنا و اَبْنائكُمْ و نِسائنا و نِسائكُمْ و اَنْفُسَنا واَنْفُسَكُمْ ثم نَبْتَهِلْ فَنَجعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ علَىَ الكاذِبين )).(37)

ترجمه : ((هرگاه بعد از اطلاعاتى كه [در باره عيسى ] بتو رسيده دو باره كسانى باتو به مُحاجّه و مباحثه بر خيزند به آنها بگو: بيآئيد ما فرزندان خود را دعوت مى كنيم شما فرزندان خود را، ما زنان خودمان را شما هم زنان خودتان را، ما از نفوس خودمان شما هم از نفوس خودتان را دعوت مى كنيم سپس مباهله مى كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار مى دهيم )).

مباهله يعنى نفرين به يك ديگر، كردن در بعضى موارد براى اثبات حقّانيت مسئله اى از آن استفاده مى شود مسيحيان نجران وقتى آمدند كه با رسولخدا صلى الله عليه و آله مباهله كنند ديدند ايشان با حضرت على وحضرت فاطمه وامام حسن وامام حسين عليهم السلام آمده است مسيحيان وقتى كه اين صحنه را مشاهده كردند سخت به وحشت افتاده و از اقدام به مباهله خوددارى كردند و به مصالحه حاضر شدند.

سند زنده براى امتياز و عظمت اهل بيت عليهم السلام

محدثان و مفسّران شيعه واهل تسنُنّ تصريح كرده اند كه آيه مباهله درحق اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است و مراد از ابنائنا منحصرا ((حسن و حسين عليهم السلام هستند همانطور كه مراد از نسائنا)) حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) ومنظور از ((اَنْفُسنا)) حضرت على عليه السلام بوده است و در اين باره احاديث زيادى نقل شده است كه ايشان نفس ‍ رسولخدا صلى الله عليه و آله هستند پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود: ((عَلَّى منّى و اَنَا منه ))(38) ((على عليه السلام از من است و من از او هستم ))

قاضى نورالله شوشترى در جلد سوم كتاب نفيس و ارزشمند ((احقاق الحق )) طبع جديد صفحه 46 مى گويد:

مفسران در اين مسئله اتفاق دارند كه مراد از اَنبائنا حسين عليه السلام ونسائنا حضرت فاطمه (سلام اللّه عليها) و اَنفُسَنا حضرت على عليه السلام است .

و در پاورقى همان كتاب در حدود شصت نفر از بزرگان اهل سُنَّت نقل مى كند كه آنها تصريح كرده اند كه آيه مباهله در باره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده است نام آنها و مشخصّات كتابهايشان را در احقاق الحق جلد سوم از صفحه 46 تا 76 بطور مشروح آورده است .

از جمله شخصيتاى سرشناسى كه اين مطلب از آنها نقل شده است عبارتند:

1 مسلم بن حجاج نيشابورى صاحب ((صحيح )) معروف كه از كتب شش گانه مورد اعتماد اهل سنت است ج 7 صفحه 120.

2 احمد بن حنبل در كتاب مسند جلد 1 صفحه 185.

3 طبرى در تفسير معروفش در ذيل همين آيه ج 3/192.

4 حاكم در مستدرك ج 3/150.

5 حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب دلائل النبوّة صفحه /297.

6 واحدى نيشابورى در اسباب النزول صفحه 74.

7 فخر رازى در تفسير معروفش ج 8/85.

8 ابن اثير در جامع الاصول ج 9/470.

9 زمخشرى در كشّاف ج 1/193.

10 اكوسى در روح المعانى ج 3/167.

و زمخشرى دركشّاف مى گويد: اين آيه قوى ترين دليلى است كه فضيلت اهل كساء را ثابت مى كند، و اهل كساء همان پنج تَنْ آل عباء حضرت محمد وعلى وفاطمه و حسن وحسين (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) هستند.

اشكالاتى كه عدهّاى از بندگان هوى و هوس در مورد اين آيه شريفه دارند اينكه چگونه صيغه جمع بر مفرد اطلاق مى شود؟

جواب اولا: اطلاق صيغه جمع برمفرد تازه گى ندارد و در قرآن وكتابهاى ادبى در ميان عرب و غير عرب اين معنا بسيار مشاهده شده است .

ثانيا: در اغلب موارد قانون ، حكم بصورت كلى به صيغه جمع آورده مى شود ليكن در مصداق مفرد قرار مى گيرد و بعبارتى : يك مرتبه مرحله قرار داد است و ديگرى مرحله اِجراء در مرحله قرار داد، گاهى الفاظ بصورت جمع ذكر مى شود تا بر همه مصاديق تطبيق كند لكن در مرحله اجراءممكن است مصداق منحصر بيك فرد باشد.

و در يك عبارت روشن : در مصداق آيه شريفه كسانى كه به منزله جان پيامبر صلى الله عليه و آله بودند همراه خود به مباهله آورد غير از آنهاكسى ديگرى نبود [حضرت على و فاطمه و امام حسن و حسين عليهم السلام بودند]

آشنائى با مطلب ديگر مطلبى كه از ناحيه مقدسه وارد شود مطابق با واقع است در آيه شريفه وقتى مى فرمايد: اءَنفسنا... يعنى مقام و منزلت حضرت امير عليه السلام را در حدّمقام و منزلت شخص نبى اكرم صلى الله عليه و آله نشان مى دهد آن بزرگوار واجد چنين مقامات عاليه اى بود كه نفس پيامبر صلى الله عليه و آله را مصداق شده است .

وقتى كه اولوّيت اشخاص در فرهنگ دينى مدّنظر قرار مى گيرد بر طبق همان آيه ايكه بدان استدلال شده است بايد قبل از هرچيز ايمان واعتقاد و اطاعت آنها از نبى اكرم صلى الله عليه و آله مورد توجّه قرار گيرد زيرا ساير امتيازات از قبيل صحابه قوم خويشى با پيامبر، و و... در شعاع ايمان واعتقاد افراد، معنائى بخود مى گيرند در غير اين صورت معنائى درسطح ارزش وامتياز نخواهند داشت .

و مطابق نقل بزرگان اهل سنّت و شيعه ، تنها كسى كه در تمامى زمينه هاى كمال و بندگى از همگان پيش قدم بود حضرت على عليه السلام مى باشد حتى از پيامبران اولواالعزم هم بالاتر بود در اين زمينه بيهقى از نبى اكرم روايت مى كند كه فرمود:

((مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ الى آدمَ فى عِلْمِه وَاِلى نُوحٍ فى تَقْواه ، و اِلى ابراهيمَ فى حِلْمِه ،والى مُوسى فى هَيبتَهِ، والى عيسى فى عِبادَتِهِ فَليَنظُر الى عَلِّى بن اَبيطالِب )).(39)

ترجمه : ((هركس بخواهد به حضرت آدم در علمش و بحضرت نوح در تقوايش و به حضرت ابراهيم در حلم و برد باريش و به حضرت موسى در هيبت و عظمتش و به حضرت عيسى در عبادتش ، نظر كند به حضرت على بن ابيطالب بنگرد كه تمامى اوصاف انبياء عظام در او جمع است )).

بنابراين حضرت على عليه السلام مستجمع تمام صفات كماليّه است و هر صفت كماليّه اى كه پيامبران اُولواالعزم دارا بودند همه آن اوصاف را در خود جاى داده است بنابراين درك مفهوم حديث فوق سرمايه بزرگى را لازم دارد زيرا در تفكر عادّى اين معنى متصوّر نيست كه چگونه ممكن است جميع اوصاف كماليّه در وجود يك فرد مصداق پيدا نمايند زيرا هر پيامبرى با يكى از اين اوصاف صاحب كرامات عديده و معجزات زياد بود وتمامى معاندان را در هر زمينه اى مغلوب مى كرد و عظمت الهى را بر جُهّال روشن مى ساخت اَمّا وقتى كه تمامى سرمايه هاى معنوى پيام آوران الهى در وجود اميرمؤ منان على عليه السلام جمع شود. در حقيقت آيت عظمى خداونديست كه در كون و مكان وعالم هستى محبوبيّتى ويژه اى پيدا نموده است و هر فردى كه خود را در مدار و محور آيات الهى قرار ندهد و صاحب جهان بينى ويژه توحيدى نباشد نمى تواند از ولايت و عظمت پروردگار متعال كه در وجود و شخصيت حضرت امير عليه السلام تبلور يافته است معنائى را دريافت كند وتنها كسى كه بعد از خداى سبحان مقام و منزلت آن بزرگوار را درك نمود حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه در باره اش مى فرمايد:

((اِنّى لاِ رجُوا لاِ مَّتى فى حُبِّ عَلّىٍ كَما اَرجُو فى قول لا اِلهَ الاّ اللّه )).(40)

ترجمه : من به سعادت وخوشبختى امتم در محبت داشتن به على عليه السلام اميدوارم همانطور كه در اقرار به وحدانيت خداى متعال اميّدوارم .

در اينجا دو مطلب در عرض هم نيست كه در اذهان تشويش ايجاد كند بلكه يك مطلب در دو صورت بيان شده است و آن اينكه اقرار به وحدانيّت خداوندى معيارى لازم دارد و آن داشتن محبت به على بن ابيطالب عليه السلام است و بعبارة ديگر: محبت و اقرار در متن حديث شريف يك مرجع دارند و آن پذيرفتن ولايت كه در وجود على عليه السلام مبتلور است .

در حديث ديگر آمده است قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : ((اِنَّ الله تعالى فَضَّلَنى بِالنُبَّوةِ و فَضَّل عَليّا بالا مامة و اَمَرنى اَنْ اُزوّجه اِبنَتى فَهُو ابو وُلدى و غاسل جُثَتَّى و قاضى دينى و وَليّه ولىّ وَعدوُّه عدوّى )).(41)

رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: خداى متعال من را با مقام نبوت فضيلت بخشيد و على را با امامت فضيلت داد و به من دستور داد كه دخترم [فاطمه (سلام اللّه عليها)] را به عقد او در آورم و او پدر فرزندانم [حسن و حسين ] و غسل دهنده جنازه ام واداء كننده دِينم مى باشد دوستان او دوستان من و دشمنان او دشمن من مى باشد.

بنابراين مقام و منزلت حضرت على عليه السلام را خداى متعال براى رسولش مشخّص ساخت و او بعد از مقام نبوّت تمام مقامات عاليه الهيّه ، خصوصا امامت را بر عهده داشت و بر طبق آيات و روايات مقام امامت بالاترين تعهد و مسئوليت الهى است كه بردوش انسان كامل گذاشته مى شود ليكن مطلب مهم اين است كه تشخيص دادن اين فضيلت بااطلاعات محدود انسانى ممكن نيست بلكه براى درك وتشخيص آن عنايت الهى لازم است كه آدمى را در اين مهم يارى نمايد و اين يارى بزرگترين نعمت الهى است و رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد: ((مَنْ مَنَّ اللّه عليه بِمَعْرِفَةِ اهلَ بَيتى وَ وِلايَتِهِمْ فَقَدْ جَمَع اَللّهُ لَهُ الخَيرَ كُلُّه )).(42)

ترجمه : ((هركس را خداوند به شناخت و معرفة اهل بيت من و ولايت آنها موفق نمايد [ آنها را به نعمت ولايت اهل بيت مُتَنّعم سازد] در حقيقت خداى متعال تمامى خير وسعادت را در او جمع نموده است )).

حديث شريف يك الگوى كامل را نشان مى دهد مبنى بر اينكه درك ارزشها خود ارزش ديگر است واين جزبه توفيق و عنايت الهى ميسّر نمى شود و توفيق خداوندى هم بدون جهت سراغ كسى نمى رود بلكه بايد آماده گيهائى را مدّ نظر قرار داد در اين جا لازم است مطلب اصلى را از حديث شريف بفهميم و سپس به مسئله توفيق بپردازيم .

آن مطلبى كه از حديث شريف دستگير ما مى شود اين كه شناخت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعبارتى چهارده معصوم عليه السلام و داشتن ايمان به ولايت وامامت آنها مطلوب و محبوب خداى يكتاست و هركس را چنين توفيقى حاصل شود در حقيقت تمامى ارزشهاى معنوى را كه بزرگترين سند براى كمال آدمى مى باشد در خود جمع كرده است .

س توفيق الهى يعنى چه ؟

جواب : اينكه اراده انسان واعمال يا افعالش با قضاء و قدر الهى موافق باشد و در كتب لغت همان معناى توافق را نشان مى دهد ليكن در اصطلاح غرض موافقت هائى كه در خيرات باشد بنابراين ايجاد وفق در ميان افعال بشر و قضاء قدر الهى خودش يك مسئله است كه با حريّيت و اختيار انسان منافات ندارد.

و در آيه شريفه مى فرمايد:

((يا ايُّهَا الذين اَمَنوُا اِنْ تَتَقُّوا اللّه يجعل لكم فُرقانا)).(43)

ترجمه : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از [مخالفت فرمان ] خدا بپرهيزيد براى شما وسيله اى براى جدائى حق ازباطل قرار مى دهد.

در اثر توجه بخدا و رعايت تقوا زمينه هاى رشد و هدايت در انسان شكل مى گيرد و او را به تاءييد وتوفيق الهى درشناخت ومعرفت حقائق آماده مى كند زيرا توفيق الهى براى انسان همان هدايت ورشد وتاييد اوست و هيچ احدى نمى تواند فضائلى را بدون هداية ورحمت الهى كسب كند در نتيجه توفيق الهى شامل كسانى مى شود كه تقواى الهى را مراعات كنند.

در ادامه سخنان حضرت رضا عليه السلام رسيديم به اينجا كه مى فرمايد:

فَقَلَّدها النَبّى صلى الله عليه و آله عَليّا عليه السلام باَمرِاللّه فصارت فى ذُريَّتِهِ الاَصْفِياءِ الذّينَ آتاهُم اللّه العِلْمَ والا يمانَ وَذلكِ قَوْلُه : ((و قالَ الذّين اءُوتوا العِلْمَ والا يمان لَقَدْ لَبِثْتُمْ فى كِتاب اللّه اِلى يَوْم البَعْث [فهذا يوم البَعْث ولِكَنَّكُم كُنْتُم لا تعلمون (44)] على رسم ماجَرى ...(45)

نبىّ اكرم صلى الله عليه و آله مقام امامت را بدستور خدا به عهده على عليه السلام نهاد سپس اين منصب الهى در ذريّه برگزيده او، كه خداى متعال علم وايمانشان داده است قرار گرفت وخداوند در باره آنها فرمود: كسانى كه علم وايمان به آنها داده شده مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت درجهان برزخ درنگ كرديد واكنون روز رستاخيز است ، ولى شما نمى دانستيد)) اين سُنّت و روشى است كه جارى شده و خداوند آن را تا قيامت در نسل [پاك و مطهّر] پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده ، چون بعداز حضرت محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر نيست [كه عهده دار مسئوليت هدايت جامعه انسانى باشد پس بايد ذريّه يعنى دوازده امام معصوم عليه السلام مقام و منصب الهى را عهده دار شوند.]

با اين اوصاف مردم جاهل و نادان و ناتوان چگونه مى توانند كسى را بعنوان امام بوسيله راءى خودشان انتخاب كنند؟!

در استدلال امام رضا عليه السلام به آيه شريفه دونكته مورد استفاده قرار مى گيرد:

1 عظمت علم و ايمان امامان معصوم عليه السلام 2 عجز وناتوانى انسان .

اما نكته اول : مقام علم و دانش امامان معصوم عليه السلام در يك سطح خيلى وسيع و گسترده اى است كه تمام علماء و دانشمندان روزگار اعم از معاصرين و غير آن را مبهوت و حيران ساخته است نمونه بارز وروشن آن جمله ايست كه از زبان مبارك حضرت امير عليه السلام بيان شده است مى فرمايد: ((ايُّها النَّاسُ، سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمْ مِنِّى بِطُرُقِ الا رْضِ)).(46)

ترجمة : ((اى مردم ، هر چيزى كه مى خواهيد ازمن سئوال كنيد قبل از آنكه ازميان شما نرفته ام ومن به راههاى آسمان از راههاى زمين آگاهترم ))

((و در خطبه 93 باز مى فرمايد: تا از ميان شما نرفته ام [زنده هستم ] هر نوع سئوالى داريد بپرسيد و تا روز قيامت هر حوادثى كه بيايد براتيان روشن كنم ))

و در جاى ديگر از نهج البلاغه آمده است : بَل اندَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَ ضْطَرَبْتُمُ...(47)

ترجمه : من دريك علمى واقع شده ام اگر براى شما آن علوم را آشكار سازم مضطرب و لرزان مى شويد.

در باره علم و دانش حضرت امير عليه السلام و يازده فرزند معصومش (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) كسى را ترديدى وجود ندارد حتى دشمنان سر سخت شان هم اين واقعيت را قبول دارند ليكن با پذيرفتن قابليّت و فضيلت خاندان عصمت وطهارت براى احراز مقام ومنصب الهى [يعنى امامت ] از حق حمايت نكردند و لذا در هنگام بيان علم و فضيلت و كمال حضرت امير عليه السلام نتوانستند از علم و دانش خودشان استفاده درستى بنمايند وقتى كه ابى الحديد آن دانشمندان بزرگ سُنّى ، در باره سخنان اميرالمؤ منين عليه السلام به شرح و تفسير مى پردازد و در حدود بيست جلد كتاب بعنوان شرح براى نهج البلاغه مى نويسد و چندين بار درهمين شرح خودش به عظمت حضرت امير عليه السلام اعتراف مى كند كه رسولخدا صلى الله عليه و آله فرمود: انّ الامامة حقه ، و انه اولى بها من جميع النّاس ....

اينكه امامت حق واقعى على بن ابيطالب عليه السلام است وايشان به اين مقام از تمام مردم اولى ولايقتر هستند و در ادامه مطالب مى گويد كه استاد ابوالقاسم بلخى رحمه الله اين نكته را باصراحت كامل بيان كرد:

كه اگر بعد از وفات رسولخدا صلى الله عليه و آله حضرت على عليه السلام براى گرفتن حق واقعى و مُسلّم خويش دست به شمشير مى زد در اين صورت مخالفين ايشان هركس باشد فاسق است و براى ما واجب است كه مخالفين على عليه السلام را فاسق بدانيم زيرا رسولخدا صلى الله عليه و آله بارها مى فرمود: على مع الحق و الحق مع على يدور حيثما دار و يا درجائى مى فرمود: حرْبُك حَربى ، سِلُمك سِلمى يعنى : حق وعلى باهم هستند در ميان آنها جدائى غير ممكن است هرجا على عليه السلام باشد آنجا حق و مطلوب خداست و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود هركس با تو بجنگد با من جنگ كرده و هركس با تو صلح وسازش كند با من صلح نموده است .(48)

ساسيت حضرت امير عليه السلام بر طبق سياست رسولخدا صلى الله عليه و آله بود وگروهى كه عمر بن خطاب را در سياست از همه قوى مى دانند كاملا راه اشتباه رفته اند وحتى عدّه اى معاويه را درسياست از آن حضرت مقدم مى دانند بهرحال همه در فهم معنى سياست حق مطلب را درست درك نكرده اند زيرا امير مؤ منان على عليه السلام در برنامه هاى خويش بتمام قيودات شرع مقدس اسلام مقيد بود ليكن سياستى كه در عمرو يا معاويه و و... وجود داشت بر مبناى قياس و استحسان و مصالح مرسله بوده يعنى بر طبق علاقه و ميل خودشان رفتار مى كردند هر چند مخالف دستورات اسلام بوده باشد وحضرت امير عليه السلام هميشه امورات دنيوى را مطابق دين اجراء مى كرد همانطور كه رسولخدا صلى الله عليه و آله مطابق دين كه همان وحى الهى بود رفتار مى كرد.(49)

و در جاى ديگر مى گويد: ((و انَّ عَليّا عليه السلام لم يكن فيه نقص يحتاج اِلى ان يُتمَّم بالخلافة وكانت الخلافة ذات نقص فى نفسها فَتمَّ نَقصها بولايته ايّاها))

حضرت على عليه السلام ، يك انسان كامل بود و هيچ نقصى در ايشان وجود نداشت كه بوسيله خلافت جبران نمايد بلكه خلافت در ذات خويش ناقص بود و اين نقص بوسيله ولايت وامامت آن حضرت كامل گرديد.(50)

ايشان با صراحت تمام مى گويد كه شخصيت حضرت امير عليه السلام كامل بود و از تمام عيب و نقص وخطاء معصوم بود و خلافت محتاج چنين انسان كامل بود تا در مسير واقعى خويش پياده شود.

اما با كمال تاءسف همين شخص كه اين همه از مقام و منزلت حضرت على عليه السلام بحث مى كند و بر حقانيت آن بزرگوار اعتراف مى كند در مقدمه شرح نهج البلاغه اش مى گويد:

الحمدللّه الذّى قدَّم المفضول على الفاضل ...(51)

شكر و سپاس خدائى را كه مفضول را بر فاضل مقدم كرد.

يعنى انسان ناقص ونادان و جاهل را بر فرد كامل ومعصوم مقدم نمود كه بعد از رسولخدا صلى الله عليه و آله خلافت در اختيار ابوبكر و عمرو... قرار گرفت .

در اينجا چند نكته بچشم مى خورد:

1 اينكه حضرت على عليه السلام فاضل و كامل و معصوم است ابوبكر و... مفضول وناقص و جاهل هستند.

2 اين تقدّم را وقتى كه بخدا نسبت مى دهد نهايت ظلم وجنايت را مرتكب شده است زيرا در آيات زيادى به اولويّت ومقام شامخ حضرت امير عليه السلام اشاره شده است و برمؤ منان اطاعت ايشان فرض و واجب شده است و بر طبق نقل احاديث بى شمارى از رسولخدا صلى الله عليه و آله مبنى اينكه بعداز من ولايت وامامت مخصوص حضرت علىّ عليه السلام است .

3 نسبت دادن تقدم مفضول بر فاضل بخداوند گناه نابخشودنى است .