5 - رساله هايى پيرامون آگاهى
پيشوايان از غيب
كتاب ها و رساله هايى كه پيرامون اثبات علم غيب پيامبر و امام بحث
كرده اند سه گروه است:
يك: كتاب ها و رساله هايى كه مستقلاً درباره علم غيب نگاشته شده
است.
دو: كتاب هايى كه مستقلاً درباره علم غيب نگاشته نشده، ولى در عين
حال در اين زمينه به طور گسترده بحث كرده و يا روايات مربوط به اين مسأله را
جمع آورى نموده است.
سه: كتاب هايى كه در آنها به گونه مختصر و مجمل در اين باره بحث
شده است.
در اين جا فهرست نام كتاب هاى گروه اوّل و دوم را مى آوريم تا
روشن شود اين مسأله در نظر دانشمندان تا چه اندازه مورد اهميت بوده است زيرا واضح
است كه فراوانى بحث و تأليف درباره هر مسأله دليل بر اهميت آن مسأله مى باشد.
1. «بصائر الدرجات» تأليف محمد بن حسن صفار (م.290)، در اين كتاب
روايات مربوط به علم امام به طور بسيار گسترده اى گردآورى شده است.
2. «كافى» تأليف شيخ كلينى (م.329)، در اين كتاب نيز احاديث مربوط
به علم امام به طور گسترده در حدود سى باب جمع آورى شده است.
3. «وافى» تأليف ملامحسن فيض كاشانى (م.1091)، در جلد اوّل اين
كتاب احاديث مربوط به علم امام نقل و بررسى شده است.
4. «اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات» تأليف شيخ حرّ عاملى (م.
1104)، در اين كتاب صدها مورد از خبرهاى غيبى رسول گرامى وائمه هدى آورده شده است.
5. «مدينة المعاجز» تأليف سيد هاشم بحرانى (م.1107يا 1109)، در
اين كتاب نيز برابر آنچه يكى از دانشمندان معاصر مى نويسد ششصد و پنجاه مورد از خبرهاى غيبى
معصومان (عليهم السلام) نقل شده است.
6. «ينابيع المعجزات» نيز تأليف سيد هاشم بحرانى، در اين كتاب نيز
احاديث مربوط به علم امام به گونه اى متوسط و نه بسيار گسترده جمع آورى شده است.
7. بحارالانوار تأليف علاّمه مجلسى (م.1110)، جلد بيست و ششم از
چاپ جديد اين كتاب مربوط به احاديث علم امام است.
8. رساله اى پيرامون علم امامان (عليهم السلام) به نام «النور» تأليف شيخ الإسلام رشتى متوفاى پس از سال 1270، نسخه
خطى اين رساله در قم، كتابخانه آية اللّه مرعشى موجود است.
9. رساله «المعارف السلمانية بمراتب الخلفاء الرحمانى» نوشته
مرحوم آقا سيد عبد الحسين شيرازى (م.1342هـ. ق)، اين رساله در سال 1312هـ. ق چاپ
شده است.
10. رساله «علم الساعة» تأليف حجة الإسلام تبريزى (م.1312)، اين
رساله در سال 1286چاپ شده است.
11. «مفاتيح الغيب» تأليف همان حجة الإسلام.
12. «علم الإمام» تأليف مرحوم شيخ محمدحسين مظفر (م.1381).
13. ترجمه همين كتاب با پاورقى هايى در تبريز چاپ شده است.
14. «الالهام فى علم الإمام» تأليف دانشمند معاصر جناب آقاى شيخ
محمدعلى حائرى سنقرى، كه در نجف چاپ شده است.
15. «اخبار غيبى على (عليه السلام) »
در اين كتاب كه نوشته يكى از دانشمندان معاصر است هفتاد و پنج مورد از خبرهاى غيبى
اميرمؤمنان على (عليه السلام) از نهج البلاغه و ساير
كتاب ها جمع آورى كرده است.
16. رساله «علم غيب» نوشته دانشمند معاصر جناب آقاى حاج شيخ على
نمازى شاهرودى، كه در مشهد چاپ شده است.
17. رساله بحثى كوتاه درباره علم امام(عليه
السلام)، به فارسى، نوشته علامه طباطبايى(قدس سره)
.
18. رساله اى ديگر، به عربى، نيز نوشته حضرت علاّمه طباطبايى كه
نسخه خطى آن پيش اينجانب موجود است.
19 . «وجيزة فى علم النبى» نوشته دانشمند معاصر جناب آقاى اميرى
فيروزكوهى، اين رساله در يكى از مجلات تهران چاپ شده است.
20. «مفاهيم القرآن» جلد سوم، تأليف نگارنده، در اين كتاب به طور
گسترده و تقريباً همه جانبه درباره علم پيامبران و امامان از نظر قرآن مجيد بحث شده
است و كتابى كه اكنون در اختيار خوانندگان گرامى قرار مى گيرد، به گونه اى اقتباس
است از آن.
6 - قرآن و مسأله آگاهى اولياء الهى از غيب
در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه آشكارا آگاهى پيامبران و برخى از
بندگان خاص خدا را از امور پنهان از حس، تصديق مى كند و هيچ فرد مسلمانى كه قرآن را
وحى آسمانى مى داند پس از دقت در مفاد آنها، نمى تواند در اين مسأله ترديد داشته
باشد.
اين آيات بر دو گروهند:
1. آياتى كه به طور كلى آگاهى پيامبران را از غيب، تصديق مى كند و
مى فرمايد: خداوند پيامبران خويش را از امور پنهان، آگاه مى سازد.
2. آياتى است كه به روشنى گواهى مى دهد پيامبران در موارد مخصوصى، از غيب خبر داده اند و يا برخى از بندگان خدا كه
پيامبر هم نبوده اند مانند مادر موسى (عليه السلام) با
جهان غيب ارتباط پيدا كرده و از امور پنهانى آگاه شده اند، و در حقيقت، آن نويدى كه
در آيات گروه اوّل داده شده كه خداوند برخى از بنـدگان خـود را از غيب آگاه مى سازد
در آيات گروه دوم جامه تحقق پوشيده و در پاره اى از موارد از غيب خبر داده اند و يا
از غيب آگاه شده اند.
آيات گروه نخست:
1. (وَماكانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُم عَلى
الغَيْبِ وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبى مِنْ رُسُلِه مَنْ يَشاءُ فَآمنُوا بِاللّهِ
وَرُسُلِهِ وَان تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ).(55)
«خدا شما را بر غيب مطلع نمى كند، ولى از فرستادگان خويش هر كه را
بخواهد برمى گزيند پس به خدا و فرستادگان او ايمان بياوريد و اگر ايمان بياوريد و
پرهيزگار باشد پاداشى بزرگ براى شما است».
چه تعبيرى روشن تر از اين كه مى رساند خداوند، بندگان عادى خود را
از غيب آگاه نمى كند و اين فضيلت براى پيامبران است كه بندگان برگزيده خداوند هستند.
(56)
***
2. (عالِمُ الغَيْب فَلا يُظْهرُ عَلى
غَيْبِهِ أَحداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُول فَانّهُ يَسلُكُ مِنْ بَيْنِ
يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً).(57)
«خدا داناى غيب است پس هيچ كس را بر غيب خويش آگاه نمى كند مگر
بندگانى كه مورد رضايت او باشند و آن بندگان عبارتند از فرستادگان او، و خدا براى
فرستادگان خود از جلو و پشت سرشان، نگهبان قرار مى دهد».
مفاد آيه بسيار روشن است و به خوبى مى فهماند كه علم غيب، از خدا
است و او فرستادگان خود را از غيب آگاه مى كند.(58)
***
3. (وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونَ * ولَقَدْ
رَآهُ بِالأُفُقِ الْمُبين * وَما هُوَ عَلى الْغَيْب
بِضَنين).(59)
«محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)
ديوانه نيست و فرشته را در افق روشن ديده است و او بر غيب بخيل نيست(علم غيب كه بر
او القاء مى شود اگر صلاح باشد به شما مى گويد و بخل نمى كند و از شما پوشيده
نمى دارد)».
بنابراين به خوبى از آيه برمى آيد كه خداوند رسول گرامى خود را
توسط فرشته وحى بر غيب آگاه كرده است.(60)
اين بود آيات گروه نخست كه به طور كلى آگاهى پيامبـران و
فرستادگان و بندگان برگزيده او را تصـديق مى كند و در صورتى كه دقت شود در دلالت
اين آيات جاى هيچ شك و شبهه اى نيست.
البته برخى از دانشمندان، آيات ديگرى را هم در اين رديف به شمار
آورده اند. امّا چون دلالت برخى از آنها به نظر ما بى اشكال نبود و برخى ديگر نياز
به توضيح و شرح و بسط داشت از آوردن آن آيات و بحث پيرامون آنها خوددارى كرديم.
آيات گروه دوم
در اين بخش آياتى عنوان مى شود كه به روشنى گواهى مى دهند
پيامبران و برخى ديگر از بندگان خدا در موارد مخصوصى از غيب خبر داده اند و از امور
پنهان از حس آگاه شده اند و آن نويدى كه در آيات گروه نخست وارد شده كه خداوند
پيامبران خود را از غيب آگاه مى كند در اين آيات جامه تحقق پوشيده و آن «امكان» به
مرحله «فعليت و تحقق» رسيده است.
اينك بيان آيات
4. (وَعَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ كُلّها ثُمَّ
عَرَضَهُمْ عَلى الْمَلائِكَة فَقالَ أَنْبِئُونِى بِأَسماءِ هؤلاءِ إِنْ كُنْتُمْ
صادِقينَ * قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ
الْعَلِيُمُ الْحَكيم * قَالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسمائِهِمْ فَلَمّا
أَنْبَأهُمْ بِأَسمائِهِمْ قالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّى أَعْلَمُ غَيْب
السَّمواتِ وَالأَرْض وَأَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَما كُنْتُمْ تَكْتُمُون).(61)
«خدا همه اسم ها(حقايق موجودات) را به آدم آموخت، سپس آن (حقايق)
را بر فرشتگان عرضه كرد و گفت: از اسامى اين حقايق به من خبر دهيد اگر راستگو هستيد، آنان گفتند: ما
ترا تسبيح مى كنيم، ما از چيزى آگاه نيستيم جز آنچه تو به ما آموخته اى، تويى توانا
و حكيم».
خداوند به آدم گفت: آدم! اسامى اين حقايق را به فرشتگان
بگو.هنگامى كه آدم فرشتگان را از آن اسامى آگاه ساخت، خداوند به فرشتگان خطاب كرد و
گفت: من به شما نگفتم كه از «غيب» آسمان ها و زمين آگاهم و آنچه را آشكار كنيد و
پنهان نماييد مى دانم.
دقت در معناى اين سه آيه ما را به اين حقيقت رهبرى مى كند كه
خداوند يك سلسله حقايقى را كه از ديدگاه فرشتگان پنهان بود به آدم(عليه
السلام) آموخت و سپس آدم (عليه السلام) به دستور
خداوند آنان را از اين «غيب» آگاه ساخت.
توضيح اين كه:
«اسماء» جمع «اسم» به معنى نام است ولى در اين جا مقصود اين نيست
كه فقط نام هاى موجودات زمينى و آسمانى را به او تعليم كرد زيرا فرا گرفتن نام
تنها، بدون آشنايى با حقيقت آن، براى آدم (عليه السلام) امتيازى
نخواهد بود، بلكه منظور اين است كه خداوند، آدم (عليه السلام)
را از حقايق موجودات آگاه ساخت گواه اين مطلب اين است كه در آيه شريفه(ثُمَّ
عَرَضَهُمْ عَلى المَلائِكة)ضمير جمع عاقل (هم) آورده شده است در صورتى كه
اگر منظور فقط «اسماء» بود بايد «عرضها» گفته مى شد زيرا در جمع غير عاقل ضمير مفرد
مؤنث(ها) آورده مى شود.(62)
***
5. (وَقالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلى
الأرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيّاراً إِنّكَ ان تَذَرْهُمْ يُضلُّوا عِبادك وَلا
يَلِدُوا إِلاّ فاجراً كَفّاراً).(63)
«نوح گفت: پروردگارا از اين كافران كسى را روى زمين باقى مگذار،
زيرا آنان بندگان تو را گمراه مى سازند و جز بدكار و ناسپاس از آنها به دنيا
نمى آيد».
اين پيامبر عاليقدر اين جا از دو مطلب كاملاً مخفى و پنهان، خبر
داده است.
يك: از اين به بعد هيچ يك از آن كافران به وى ايمان نخواهند آورد
به دليل اين كه نابودى آنان را از خداوند درخواست كرد.
دو: اگر اين گروه بمانند، از نسل آنها جز بدكار و ناسپاس كسى متولد نخواهد شد.
اين خبر غيبى حضرت نوح را از دو راه زير مى توان توجيه كرد:
الف: نوح بر اثر معاشرت با آن مردم از روحيات و تمايلات باطنى
آنان آگاه شد و روى محاسبات شخصى يقين پيدا كرد كه آنان هرگز ايمان نخواهند آورد و
آگاهى او از آينده قوم خود معلول تجربه و آميزش او با آنان بود.
اين توجيه مناسب مقام نبوت و رسالت شخصيتى مانند حضرت نوح نيست
زيرا معنى اين توجيه اين است كه نوح روى استنباط هاى شخصى و حدس خود تكيه كرده، و
بر اساس چنين حدسى براى يك جمعيت بزرگ خواهان عذاب و نيستى شده است و روشن است كه
هرگز نمى توان بر اساس حدس و گمان و استنباط شخصى،درخواست نابودى يك ملّت را نمود.
ب: توجيه دوم اين كه آگاهى از اين مطلب را از خدا آموخته و خداوند
به او خبر داده بود كه قوم او از اين پس ايمان نخواهنـد آورد و اگر بماننـد، از
آنها جـز بدكار و ناسپاس، متولد نمى شود. قرآن مجيد توجيه دوم را تأييد مى كند زيرا
مى فرمايد:
(وَأَوحى إِلى نُوح أنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ
مِنْ قَوْمِكَ إِلاّ من قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ).(64)
«به نوح وحى شد كه از قوم تو جز آنان كه از پيش ايمان آورده اند
كسى هرگز ايمان نمى آورد، پس، از كارهاى آنان محزون و غمگين مباش».
از اين آيه برمى آيد كه آگاهى نوح(عليه
السلام) از آينده قوم خود از راه وحى الهى بوده است و وحى يكى از راه هاى
آگاهى از غيب است.(65)
6. (إِذْ قالَ يُوسُفُ لأَبيهِ يا أَبَتِ
انّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمرَ رَأَيْتهُمْ لى
ساجِدينَ * قَالَ يا بُنّى لا تَقْصُصْ رُؤياكَ عَلى إِخْوتِكَ فَيَكيدُوا لَكَ
كَيداً إِنَّ الشَّيطانَ لِلإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبينٌ * وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبّكَ
وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْويلِ الأَحاديثِ وَيُتِمَّ نعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعلى آل
يَعْقُوبَ كَما أَتَمَّها عَلى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهيمَ وَإِسحاقَ إِنَّ
رَبَّكَ عَليمٌ حَكِيمٌ).(66)
«هنگامى كه يوسف به پدرش يعقوب گفت: اى پدر! در عالم رؤيا و خواب
ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه بر من سجده مى كنند، يعقوب(عليه
السلام) گفت: اى پسر! خواب خويش را براى برادرانت مگو كه با تو از در مكر و
حيله وارد مى شوند، شيطان دشمن آشكار انسان است. اين چنين پروردگارت تو را
برمى گزيند،و تعبير رؤيا به تو مى آموزد، و نعمت خويش را بر تو و خاندان يعقوب كامل
مى كند چنان كه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق نعمت خود را كامل كرده بود.
پروردگارت دانا و حكيم است».
از اين آيات استفاده مى شود كه حضرت يعقوب(عليه
السلام) از حقيقت رؤياى فرزندش آگاه گرديد و فهميد كه او در آينده مقام بس
بلندى به دست خواهد آورد.(67)
و روشن است كه تأويل و تعبير خواب و آگاهى از حقيقت آن يك نوع
آگاهى از غيب است و خداوند گروه مخصوصى را مشمول اين لطف قرار مى دهد.
***
7. (إِذْهَبُوا بِقَمِيصى هذا فَأَلْقُوهُ
عَلى وَجْهِ أَبى يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعينَ * وَلَمّا
فَصلتِ العِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ انّى لأَجِدُ ريحَ
يُوسفَ لَولا أَن تُفنّدونَ).(68)
«هنگامى كه يوسف (عليه السلام) در
آخرين ملاقات ها، خود را به برادران خويش معرفى كرد پيراهن خود را به آنان داد و
گفت: اين پيراهن را ببريد و بر صورت پدرم بياندازيد كه بينا مى شود و آنگاه با همه
بستگان خود پيش من آييد. همين كه كاروان از مصر خارج شد يعقوب در كنعان كه فاصله اى
زياد، با مصر دارد گفت: من بوى يوسف را مى شنوم اگر مرا تخطئه نكنيد».
يعقوب كه از نظر ظاهر از يوسف خبرى نداشت ونمى دانست كه او در مصر
است و خود را به برادران، معرفى كرده است و برادرانش با اين خبر مسرت انگيز به سوى
كنعان روانه هستند، مى گويد:
«من بوى يوسف را مى شنوم» اين آگاهى از غيب است كه خداى متعال در
اين مورد در اختيار يعقوب (عليه السلام) گذارده است.
***
8. (رَبِّ قَد آتَيْتَنى مِنَ المُلْكِ
وَعَلَّمْتَنى مِنْ تَأْويلِ الأَحاديثِ فاطِرَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ
أَنْتَ وَلِيّى فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى
بِالصّالِحينَ).(69)
«يوسف (عليه السلام) آنگاه كه پدر و
مادر و برادران خود را در برابر خود سجده كنان ديد گفت:پرورگارا به من سلطنت و
فرمانروايى و تأويل احاديث و تعبير خواب آموختى، اى آفريدگار آسمان ها و زمين، تو
در دنيا و آخرت ولىّ من هستى مرا مسلمان بميران و به بندگان شايسته ات ملحق كن».
در اين آيه تصريح شده است كه خداوند به يوسف(عليه
السلام) تعبير و تأويل رؤيا را كه خود شعبه اى از آگاهى از غيب مى باشد
آموخته است.
***
9. (وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ
قَالَ أَحَدُهُما إِنّى أَرانى أَعْصِر خَمْراً وَقالَ الآخَرُ إنّى أَرانى
أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسى خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِئْنا بِتأْويلِهِ
إِنّا نريك مِنَ الْمُحْسِنينَ * ...يا صاحِبَي السِّجن أَمّا أَحَدُكُما فَيَسْقى رَبَّهُ خَمْراً وَأَما الآخَرُ
فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيرُ مِنْ رَأْسِهِ...).(70)
«هنگامى كه يوسف (عليه السلام) زندانى
شد دو جوان هم با او زندانى شدند يك روز يكى از آنها به يوسف
(عليه السلام) گفت:خواب ديدم كه انگورى مى فشارم و ديگرى گفت: خواب ديدم كه
نانى بر روى سر گذارده ام و پرندگان از آن نان مى خورند و هر دو تعبير خواب خود را
از يوسف (عليه السلام) خواستند و گفتند ما تو را از
نيكوكاران مى بينيم يوسف در تعبير خواب اوّلى فرمود: تو ساقى پادشاه مى شوى و به
دومى گفت: تو را به دار مى زنند و مرغان هوا بخشى از سرت را مى خورند...».
و به تصريح قرآن مجيد همين طور هم شد. يكى از آنان نجات يافت و
ساقى دربار گشت و ديگرى اعدام شد. روشن است كه اين تعبير خواب از خبرهاى غيبى حضرت
يوسف به شمار مى آيد.
***
10. (وَقالَ الْمَلِكُ إِنّى أرى سَبْعَ
بَقَرات سِمان يَأَكُلْهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلات خُضْر وَأُخَرَ
يابِسات... يُوسُفُ أَيُّها الصِّديقُ أَفْتِنا فِى سَبْعِ بَقَرات... قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ
دَاباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِى سُنْبُلهِ إِلاّ قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ
ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِداد يَأْكُلن ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ
إِلاّ قَليلاً مِمّا تُحْصنُون ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدْ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاث
النّاسُ وَ فيهِ يَعصِرُون).(71)
«فرمانرواى مصر خوابى به شرح زير ديد: هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق
را مى خورند. و هفت خوشه سبز در كنار هفت خوشه خشكيده قرار دارد. از خواب بيدار شد
و تعبير خواب خود را از اطرافيان خويش خواست سرانجام از يوسف(عليه
السلام) تعبير آن را خواستند. يوسف (عليه السلام)
در تعبير اين خواب فرمود: هفت سال به طور متوالى كشت مى كنيد و هر چه درو كرديد جز
مقدار كمى كه مى خوريد در خوشه بگذاريد سپس هفت سال سخت پيش مى آيد. آنچه را كه
اندوخته ايد مصرف مى كنيد و تنها اندكى را نگه داريد، پس از آن سال ديگرى پيش
مى آيد كه در آن باران فراوان مى بارد و مردم از قحطى نجات مى يابند».
در اين داستان يوسف در تعبير خواب پادشاه، از سه امر پنهانى پرده
برداشت و خبر داد كه:
الف: هفت سال نعمت همه جا را فرا مى گيرد و وضع كشاورزى بسيار خوب
است.
ب: پس از آن، هفت سال قطحى و خشك سالى پيش مى آيد كه درهاى رحمت
به روى مردم بسته مى گردد.
پ: سال پانزدهم بار ديگر رحمت حق، همه را فرا مى گيرد و مردم از
نعمت هاى بزرگ الهى برخوردار مى شوند.
***
11. (وَ يا قَوْمِ هذه ناقَةُ اللّه لَكُمْ
آيَة فَذَرُوها تَأْكُلُ فِى أَرْضِ اللّهِ وَلا تَمَسُّوها بِسُوء فَيَأْخُذَكُم
عَذابٌ قَريبٌ * فَعَقرُوها فَقالَ تَمَتَّعُوا فِى دارِكُمْ ثَلاثَةَ أَيّام ذلِكَ
وَعْدٌ غَيرُ مَكْذُوب).(72)
حضرت صالح به قوم ثمود كه براى دعوت آنان به راه خداپرستى
برانگيخته شده و ناقه اى به عنوان معجزه براى آنان آورده بود گفت: اى قوم! اين شتر
خدا است كه معجزه اى براى شما مى باشد بگذاريد او در زمين خدا چرا كند و به او بدى
نرسانيد كه عذابى نزديك، شما را فرا مى گيرد.
امّا آن مردم به سخن صالح (عليه السلام)
اعتنا نكردند و آن شتر را كشتند و خود را مستوجب خشم و عذاب الهى كردند در اين هنگام صالح
آنان را هشدار داد كه پس از سه روز عذاب الهى آنان را خواهد گرفت و اينطور گفت:
فقط سه روز در خانه هاى خود به سر بريد و بدانيد وعده الهى دروغ
نيست.
به تصريح قرآن مجيد همين طور هم شد يعنى پس از سه روز عذاب الهى
آنان را فرا گرفت.
چه خبر غيبى بالاتر از اين، كه پيامبرى از سرنوشت مردمى كه به
معجزه الهى، احترام نگذاردند خبر مى دهد و مى گويد: بيش از سه روز در جهان زنده
نخواهيد بود و عذاب الهى شما را نابود مى كند؟
***
12. (وَوَرِثَ سُليمانُ داودَ وَقالَ يا
أَيُّها النّاسُ عُلِّمنا مَنْطِقَ الطَّيرِ وَأُوتينا مِنْ كُلِّ شَىء إِن هذا
لَهُوَ الفَضلُ المُبين).(73)
«سليمان وارث داود شد و گفت: اى مردم! خدا زبان پرندگان را به ما
آموخته است و از همه چيز به ما داده است اين ها(براى ما) فضيلت و برترى آشكار است».
آيا آشنا بودن داود و سليمان به زبان پرندگان و آگاه بودن از
مقصود آنان جز آگاهى از غيب است؟
***
13. (حَتّى إِذا أَتوا عَلى وادِى النَّمل
قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّها النَّملُ ادْخُلُوا مَساكِنكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ
سُليمانُ وَجُنودُهُ وَهُمْ لا يَشْعُرون * فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها...).(74)
«تا اين كه سپاهيان سليمان (عليه السلام)
به وادى مورچگان رسيدند. مورچه اى گفت: اى مورچگان به لانه هاى خود برويد تا سليمان
و سپاهيان او از روى غفلت شما را لگدكوب نكنند. سليمان از گفتار آن مورچه لبخندى زد
و خندان شد».
آيا آگاه بودن از زبان مورچگان آگاهى از غيب، آگاهى خارج از قلمرو
حس عادى بشر نيست؟
***
14.(وَتَفَقَّدَ الطَّير فَقالَ مالى لا
أَرى الهُدْهُد أَمْ كانَ مِنَ الغائِبين...* فَمَكَثَ غَيرَ بَعيد فَقالَ أَحَطْتُ
بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبأ بِنَبأ يَقين...).(75)
«سليمان گفت : چرا هدهد را نمى بينم؟ مگر او غايب است؟...كمى بعد،
هدهد آمد و به سليمان گفت: چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از «سبا» خبرى
درست و يقينى آورده ام...».
آيا فهميدن زبان هدهد آگاهى از غيب نيست؟
***
15. (وَاُنَبِئُّكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَما
تَدَّخِرونَ فى بُيُوتِكُمْ...).(76)
«عيسى (عليه السلام) آگاهى خود از غيب
را در رديف ساير معجزات خود شمرده و مى گويد: معجزه من اين است كه نابينايان و
مبتلايان به بيمارى برص را به اذن خدا شفا مى بخشم و مردگان را به اذن خدا زنده
مى كنم و از آنچه مى خوريد و در خانه هاتان ذخيره مى كند خبر مى دهم».
***
16. (يا بَنى إِسْرائيلَ إِنّى رَسُولُ
اللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَوراةِ وَمُبَشِّراً
بِرَسُول يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ...).(77)
«مسيح (عليه السلام) مى گويد: اى
فرزندان اسرائيل! من پيامبر خدا به سوى شما هستم و تورات موسى را تصديق مى كنم و به
آمدن پيامبرى كه پس از من خواهد آمد و نامش احمد است شما را بشارت و مژده مى دهم».
آيا خبر دادن عيسى از آمدن پيامبر اسلام(صلى
الله عليه وآله وسلم) كه آمدن او حدود ششصد سال با عيسى
(عليه السلام) فاصله دارد اخبار از غيب نيست؟
***
17.(وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىّ إِلى بَعْضِ
أَزْواجِهِ حَديثاً فَلَمّا نَبَّأتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللّهُ عَليهِ عَرَّفَ
بَعْضَهُ وَأَعرضَ عَنْ بَعْض فَلَمّا نَبَّأها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبأَكَ هذا
قالَ نَبَّأنى العَليمُ الخَبيرُ...).(78)
پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله
وسلم) ، رازى را به يكى از همسران خود گفت(و به او سفارش كرد كه آن راز را
فاش نكند) ولى او، راز پيامبر را به ديگرى گفت، خدا پيامبر را از جريان آگاه ساخت و
به او خبر داد كه همسرش، راز او را به ديگرى گفته است پيامبر با اين كه آگاه شد
همسرش همه راز را به ديگرى گفته امّا به قسمتى از آن اشاره كرد و به قسمت ديگر اشاره نكرد يعنى به
همسرش گفت از رازى كه به تو سپردم فاش ساخته اى؟ همسرش او را تصديق كرد و پرسيد چه
كسى تو را از اين جريان آگاه ساخت؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) فرمود: (نَبَّأَنى العَليمُ الخَبيرُ);
خداى دانا و آگاه مرا باخبر ساخت.
دقت در مجموع آيه، بخصوص جمله آخر(نَبَّأنى
العَليمُ الخَبيرُ) به روشنى گواهى مى دهد كه خداوند او را از غير راه وحى
قرآنى از پس پرده غيب آگاه ساخته بود.
از آياتى كه تا اينجا نقل شد به خوبى استفاده مى شود كه پيامبران
الهى چون آدم، نوح، يعقوب، يوسف، صالح، داود، سليمان، عيسى و پيامبر اسلام(صلى
الله عليه وآله وسلم) از غيب خبر داده اند.
و اكنون برخى از آياتى كه دلالت مى كند كه افرادى غير از پيامبران
هم از غيب آگاهى داشته اند نقل مى شود تا واضح گردد كه آگاهى از غيب منحصر به
پيامبران الهى نيست بلكه خدا به هر يك از بندگان خاص خود كه بخواهد چنين عنايتى
مى كند و او را با غيب اين جهان آشنا مى سازد.
***
18. (إِذْ قالَتِ الْمَلائِكةُ يا مَريَمُ
إِنَّ اللّهَ يُبَشِّركَ بِكَلمَة مِنْهُ اسْمهُ الْمَسيحُ عِيسى
ابنُ مَرْيَم وَجيهاً فِى الدُّنيا وَالآخِرةِ وَمَنَ الْمُقَرَّبينَ * وَيُكَلِّمُ
النّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصّالِحين).(79)
«هنگامى كه فرشتگان به مريم (عليه السلام)
گفتند: اى مريم خدا تو را به فرزندى نويد مى دهد كه نام وى مسيح، عيسى فرزند مريم،
در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان درگاه الهى است و در گهواره با مردم سخن
مى گويد...».
آيا آگاه شدن مريم كه شوهر هم نداشت از اين كه خدا فرزندى به اين
نام و اين خصوصيات به او لطف مى كند آگاهى از غيب نيست آيا معنى آگاهى از غيب جز
اين است كه انسان از امورى كه از نظر مردم پنهان است آگاه گردد؟».
***
19. (وَلَقَدْ جاءَتْ رُسُلنا إِبْراهيمَ
بِالْبُشرى قالُوا سَلاماً... * وَامْرأَتُهُ قائِمةٌ فَضَحِكتْ فَبشّرناها
بإِسحاقَ وَمِنْ وَارءِ إِسحاقَ يَعْقُوبَ * قالَتْ يا وَيْلَتى أ أَلِدُ وَأَنا
عَجُوزٌ وَهذا بَعْلى شَيْخاً إِنَّ هذا لَشَىءٌ عَجيبٌ * قالُوا أَتَعْجَبينَ مِنْ
أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتَ اللّه وَبَركاتهُ عَلَيْكُم أَهلَ البَيْت
إِنّه حَميدٌ مَجيدٌ).(80)
«فرستادگان ما(يعنى فرشتگان) با مژده به نزد ابراهيم(عليه
السلام) رفتند و گفتند سلام بر تو... و همسر وى كه ايستاده بود خنديد. او را
به اسحاق و پس از اسحاق به يعقوب بشارت داديم گفت: واى بر من با اين كه خودم پير
هستم و شوهرم نيز پير است چگونه صاحب فرزند خواهم شد؟ اين موضوع شگفت انگيز است،
فرشتگان به او گفتند مگر از كار خدا تعجب مى كنى؟ رحمت و بركات خدا بر شما خاندان
باد خدا حميد و مجيد، ستوده و بزرگوار است».
آيا آگاه شدن همسر حضرت ابراهيم از اين كه در پيرى خدا بـه او
فرزندى عطا مى كنـد جز آگاهى از غيب اسـت؟ آيا چنيـن موضوعـاتى كه توسط فرشتگان در
اختيـار بنـدگان خـدا كه پيامبر هم نيستند گذارده مى شود جز تعليم و آگاه كردن از
غيب است؟
***
20.(وَأَوْحَيْنا إِلى أُمّ مُوسى اَنِ
ارْضِعيهِ فَإِذا خَفْتِ عَليهِ فَأَلقيه فِى اليَمِّ وَلا تَخافى
وَلاتَحزَنى إِنّا رادّوهُ إِليكِ وجاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ).(81)
«به مادر موسى (عليه السلام) وحى
كرديم كه موسى را شير بده پس هنگامى كه بر او ترسيدى او را به دريا بيانداز و نترس
و محزون مباش ما او را به تو برمى گردانيم و او را از پيامبران مرسل قرار مى دهيم».
از اين آيه برمى آيد كه مادر موسى از آينده او و از اين كه خدا او
را حفظ مى كند و به مادر، برمى گرداند; آگاه شد آيا اينها جز آگاهى از غيب است؟
***
با دقت در اين بيست آيه اى كه ياد شد جـاى هيـچ شك و ترديـدى در
اين مسألـه باقى نمى مانـد و روشـن مى شود كه امكان آگاهى پيامبـران و برخى ديگر از
بندگان خدا، از غيـب و نيز فعليت و تحقق آن، يكى از مسائل مسلم قرآن مجيد است.(82)
بنابراين كسى كه به قرآن ايمان داشته باشد نمى تواند آگاهى از غيب را براى بشر، غير ممكن بداند و بگويد آگاهى از غيب اختصاص
به خدا دارد، و براى اثبات اين حرف نادرست، به آياتى كه ظاهراً علم غيب را به خدا
اختصاص مى دهد، استدلال كند.(83)