بسم الله الرحمن الرحيم
قال رسول الله:مَن كنتُ مولاه فهذا عليٌ مولاه اللهم
والِ مَن والاهوعاد مَن عاداه وانصُر مَن نصره واخذُل من خذله.
غدير خم
در سال دهم هجرت،پيامبر گرامي اسلام،آخرين حج خودر راموسومبه«حجة
الوداع»انجام داد ودر حاليكه هزاران نفر از مسلمانان همراه آنحضرت
بودند،بطرف مدينه باز ميگشت. چون به محل«غديرخم»رسيدند،حضرت دستور
توقف دادند.زيرا طبق آية شريفه«يا ايُّهَا الرسولبَلِّغْ ما اُنزِلَ
اِلَيك مِنْ رَبِّك فَاِنْ لَمْتَفعَلْ فما بَلََّغت
رِسالتَهُ.«67مائده»ايرسول!آنچه خدايت بر تو نازل كرد را ابلاغ
نما!كه اگر ابلاغ ننمايي ،رسالتترا به انجام نرساندهاي.»پيامبر
خدا(ص) موظّف شدند، جانشين خود رارسماً به مردم معرفي كنند. وقتي
همه در آنجا جمع شدند،براي پيامبربوسيلة كجاوهها، منبري درست كردند
و حضرت بر بالاي آن رفته وخطبةمفصلّي ايراد كردند وخبر رحلت خود را
به مردم دادندو فرمودند:وقت آنشده كه دارفاني را وداع كنم.
بدرستيكه من در ميان شما دوچيزِ پربها،امانتميگذارم كه اگر به آن
متمسك شديد،هرگز بعد ازمن گمراه نشويد!وآنكتاب خدا وعترت من است.در
اين موقع حضرت فرمود: الستُاولي'بانفسكم؟قالوا:اللّهم بلي' .آيا
من از خوتان برشما سزاوارترنيستم؟گفتند:بخداآري.پس بازوهاي علي(ع)
را گرفت وبلند كردوفرمود:«مَن كُنتُ مولاه،فهذا عليٌ مولاه.اللّهم
والِ مَنْ والاه وعادِ مَنْعاداه.هركه من مولاي او هستم،اين علي
مولاي اوست.خدايا!دوست بداردوستدار علي را ودشمن بدار دشمن علي را.»
حضرت در حاليكه ظهر شده بود،از منبر پايين آمد.بلال اذان گفت
وپيامبرنماز ظهر را بجاي آورد وداخل خيمة خود شد ودستور داد:در مقابل
خيمةخود،خيمهاي براي علي(ع) بر پا كنند وعلي(ع)در آن بنشيند
ومردم با اوبيعت نمايند.
اصحاب دسته دسته خدمت علي(ع)رفته وبه او مباركباد ميگفتند
وباعبارت:السلام عليك يا امير المؤمنين بر او سلام مينمودند.
تعداد كسانيكه اين حادثه را ديده وبا علي(ع)بيعت كردند را
تاهفتادهزارنفرنوشتهاند.در اين هنگام آيه نازل شد:«اليوم اكملتُ
لكم دينَكمواَتْممتُ عليكم نِعمتي ورَضيتُ لكُمُ الاسلامَ ديناً.
«30مائده»امروز!دينشما را كامل ونعمت را بر شما تمام نموده واسلام
را به عنوان دين شماپسنديدم.»
احمدبن حنبل در «مُسند»خود گويد :
«براءبن عاذب»گفت:به اتفاق رسول خدا(ص) در غدير خُم فرود آمديمو
براي نماز جماعت فراخوانده شديم.زير دو درخت را تميز
كرديم.آنگاهرسول خدا(ص) نماز ظهر به جاي آورد و دست علي را گرفت
وفرمود:آيانميدانيد كه من نسبت به مؤمنين از خودشان به
آنهاسزاوارترم؟گفتند:آري.راوي ميگويد:آنگاه دست علي را گرفت
وفرمود:هركه را من مولايم،علي مولاي اوست.بارالها!دوست بدار آن كه
باعلي دوستي كند و دشمن باش آن كه را با علي دشمني كند. پس از
اينماجرا عمر با علي دست داد و گفت:«گوارايت باد!صبح وشام نمودي
درحالي كه مولاي هر مرد و زن مؤمنه شدهاي»
جابربن عبداللّه انصاري
او كه از اصحاب بدر استواولين زائر قبرشريف امامحسين(ع)و
حاملسلام پيامبر براي امام باقر(ع)بود.بعد از رحلت پيامبر،دركوچه ها
ومجالسفضائل علي(ع) را براي مردم مي گفت وصدا مي زد:
عليٌ خيرُ البشر*فَمَنْ اَبي' فَقَدْكَفَر
يعني:علي بهترين انسان است وكسيكه اين را قبول نكند كافراست.!
او توصيه مي كرد:اي اصحاب پيامبر!فرزندان خود را با
دوستيعلي(ع)تربيت كنيد وهركه دشمن علي(ع) باشد،بايد بررسي كند
كهمادرش چه مي كرده است!
اودرجنگ صفين باعلي(ع) بود.عاقبت درسن 78سالگي در زمان
امامباقر(ع)درمدينه وفات نمود.
رحلت رسول خدا(ص)
هنگاميكهرسول خدا(ص)دربستر رحلت افتادهبود،بهعلي(ع)فرمود:اي
برادر!توحاضر هستي به وصاياي من عملكني وقرضهاي مرا اداء
نماييوامور مرا بعد از من،اداره كني؟
اميرمؤمنان(ع)فرمود:آري يا رسول اللّه!حضرت فرمود:نزديك
منبيا!علي(ع)نزديك رفت.رسول خدا(ص)اورا بخود چسباند وانگشتر خود
رادرآورد وفرمود:اين را بگيرودرانگشت خود نما!سپس شمشير
وزرهوسلاحخودرا خواست وآنهارا به علي(ع)داد.همچنين پارچه اي را
كه دروقت حمل سلاح،برشكم مي بست،به علي(ع)داد وفرمود:با استعانت
ازخدا،به خانة خود برو.
همينكه مريضي پيغمبر سخت شد،ورحلت حضرتش گرديد، به علي(ع)فرمود:اي
علي!سر مرا در دامن خودبگذار كه امر خداوند عالميان رسيدهاست.چون
روح من از بدنم خارج شد،آنرا با دست بگير وبر صورتتبكش.بعد صورت
مرا بطرف قبله نما وبه تجهيز(غسل وكفن ونمازودفن)من بپرداز.
واول تو بر من نماز بخوان واز من دور نشو تامرا دفن كني.ودر انجام
همة اينكارها،از خداوند ياري بطلب!
علي(ع)سر پيغمبر را در دامن خود قرار داد.دراين موقع حضرت
بيهوششد.چشم فاطمه(س)كه به اين صحنه افتاد،گريست وندبه كرد
وگفت:
«وابيض يستسقي الغمام بوجهه ثمال اليتامي عصمة للارامل
يعني پيغمبر،سفيد رويي است كه مردم ببركت روي او طلب باران مي
كنندواو فريادرس يتيمان وپناه بيوه زنان است.»
رسول خدا(ص)صداي فاطمه(س)را شنيد وچشمهاي خودرا باز نمود وباصداي
ضعيفي فرمود:ا ي دختر!اين زبانحال عمويت ابوطالب بود.اين
رانگو!بلكه بگو:
«ومامحمّدٌ الاّ رسول قد خلتْ من قبله الرسل.اَفِان مات او
قتلانقلبتم علي اعقابكم؟«آل عمران144»يعني محمّد(ص) فقط
فرستادةخداست.آيا اگر او رحلت كند ويا كشته شود،شما به آيين
پدرانتان بر ميگرديد؟»
وقتي پيغمبر رحلت نمود،علي(ع)مشغول غسل وتجهيز حضرت شد. اوفضل بن
عباس را خواست وبه او فرمود كه آب تهيه كند.فضل آب مي
آوردوعلي(ع)بدن حضرت را غسل مي داد.همينكه تجهيز بدن پيغمبر
تمامشد،علي(ع)جلو ايستاد وبه تنهايي بر بدن مقدّسش نماز
خواند.دراينموقع عده اي در سقيفه بني ساعده جمع شدند وخليفه را
انتخابنمودند!!«منتهي الامال»
دعوت يوم الانذار
درسال سوم بعثت،پيامبر مأمورشد تا اسلام را علني كند ودعوت به
اسلامرا از فاميل خود شروع نمايد.پيامبر در حاليكه خديجه همسرش
بود،چهلنفر از قريش را دعوت كرد واسلام را به آنها عرضه نمود
وفرمود:هركهدرايمان بمن سبقت بگيرد،اوجانشين ووزير وبرادر من است.از
آن چهل نفركسي اين دعوت را نپذيرفت جز علي(ع).بنابراين پيامبر
علي(ع) را بهعنوان جانشين خود معرفي كرد.
وقتي مشركين تصميم به كشتن پيامبرگرفتند،علي حاضرشد براي حفظجان
پيامبر خود را بخطر بياندازد ودربستر پيامبر بخوابد تا مشركين متوجهخارج
شدن حضرت نشوند.واين كار چنان باارزش بود كه درشأن عليمرتضي اين
آيه نازل شد:
«ومن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات اللّه»بقره207
ازدواج
ازدواج مبارك علي(ع)بافاطمه(س)درسال دوم هجري اتفاق
افتاد.كهحاصل اين ازدواج،حسن وحسين وزينب وام كلثوم بوده است.
جنگ خندق
جنگ خندق درسال پنجم هجري واقع شد.مشركين باده هزارنفر، مدينه
رامحاصره كرده بودند ومسلمانان هم درپشت خندقي كه اطراف شهرحفرشده
بود، درمواضع خود بسر مي بردند.بعضي از مسلمانان از كثرتلشگردشمن
دچار هراس وترس شده بودند.دراين زمينه قرآن مي فرمايد:«اِنْجائكم
من فوقكم واسفل منكم واذزاغت الابصار»يادبياوريد آن زماني را
كهدشمن از بالا واز پايين برشما هجوم آورد وچشمان شما ازترس
جابجاشدند.
دشمن 27روز مدينه را محاصره كرد.سپس چندنفراز شجاعانش از جملهعمروبن
عبدود وعكرمة بن ابي جهل ونوفل بن عبداللّه وضراربن خطابازخندق
راهي را پيداكردند وخودرا به نزديكي مسلمانان رساندند.عمرو كهاورا
باهزارسواربرابر مي دانستند پيش آمد ومبارز طلبيد.احدي جرأتجواب دادن
به اورا پيدانكردندتا عاقبت علي(ع)خارج شد ودرمقابل اوقرار گرفت
.پيامبر دراين موقع فرمود:تمامي ايمان درمقابل تمامي كفرقرارگرفته
است.علي(ع)بعد از مبارزه اي سرعمرو را ازتن جداكرد.كه
پيامبرفرمود:ضربت علي درخندق از عبادت انس وجن تاروزقيامت،برتراست.
جنگ خيبر
درسال هفتم،جنگ خيبر صورت گرفت وقلعه هاي يهوديان پيمان
شكنبوسيله سپاه اسلام محاصره شد.مسلمانان موفق به فتح قلعة قموص
نشدندتا اينكه علي(ع)مأمور فتح آن شد.او براي فتح اين قلعه با
مرحب خيبري ازقهرمانان يهود جنگيد واورا كشت.سپس ربيع وعنترخيبري
ومرّه وياسروديگر شجاعان يهود را از پاي درآورد.يهوديان دچار شكست
شدند وبهقلعه فرار كردند.علي(ع)در عملي اعجاب انگيز درقلعه را
ازجادرآوردوبرروي خندق قرار دادتا سپاه اسلام وارد قلعه شدند وپيروزي
مهميبدست آمد.
جنگ ذات السلاسل
درجنگ ذات السلاسل كه 12000نفر از قبيله يابس جزء
مشركينوچهارهزارنفر جزءلشگرمسلمين بودند،دشمن توانست سپاه اسلام
راكهفرماندهي آن به عهده چندنفر از اصحاب بود،شكست
دهد.تااينكهعلي(ع)فرماندهي را بدست گرفت ودرصبحگاهي بردشمن يورش
بردوآنان را شكست دادوباپيروزي وغنائم مهميبرگشت كه سوره
والعادياتدر باره اين پيروزي نازل شد.
جنگ حنين
درجنگ حُنَين نيز سپاه دشمن با 12000نفر درمقابل مسلمين
قرارداشت.دشمن با استفاده از كمينگاههايكوهستان توانست درابتدا
شكستيبرلشگر اسلام وارد كند امّابارشادت علي(ع)كه بيش از چهل نفر
از شجاعاندشمن را به هلاكت رساند وكشتن پرچمدار مشركين بنام
ابوجردل،دشمنروبه هزيمت نهاد وجنگ با پيروزي اسلام بپايان رسيد.
علم وحكمت اميرالمؤمنين علي(ع)
چون علم او از پيامبر گرفته شده است،او بعد از نبي،عالمترين
افرادبود.پيامبر درهنگام رحلت اورا طلبيد وهزارباب از علم به ياد داد
كه ازهربابي هزار باب ديگر باز مي شود.وهركه مي خواهد به شهر
علمپيامبر،قدم نهد بايد از طريق علم علي(ع)باشد!
ابن ابي الحديد مي نويسد:علي(ع)مؤسس همة علوم اسلامي است.اومؤسس
علم تفسير،صرف ونحو،فقه وغيره است.
معاويه بعد از شهادت امام گفت:با كشته شدن علي(ع)،علم وفقه هم
از دنيارفت.
عمر هفتادبار گفت:اگر علي نبود،عمر هلاك مي شد!
پيامبر درباب اوفرمود:از ده جزء علم كه خدا آفريده است،نُه جزء به
عليداده شده ويك جزء به باقي مردم!وبخدا سوگند!كه علي درآن يك
جزء همشريك است!
وفرمود:اي علي!تو وارث علم مَني!وتوئي بيان كنندة اختلافات
وحلالمشكلاتي وحل مشكلات امّت به غير تو انجام نمي شود.
آياتي كه برمقام علي(ع)دلالت مي
كند:
«اين بخش از كتاب ولايت از انتشارات جهاد سازندگي استفاده شده
است.»
1- «اجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجدالحرام كمَنْ آمن
باللّهواليوم الاخر وجاهد في سبيل اللّه.لايستوون عنداللّه
واللّهلايهدي القوم الظالمين»توبه19
دربارة نزول اين آيه آمده است كه:عباس وطلحه وحمزه به هم فخر
ميفروختند.عبّاس عموي پيامبر مي گفت:افتخارمن اين است كه آب
زمزم دردست مااست وما به حاجيان آب مي دهيم.طلحه مي گفت:من
كليدداركعبه هستم.حمزه هم به چيز ديگري افتخار مي كرد.اميرمؤمنان
كه حضورداشت فرمود:من شش ماه قبل از همة شما ايمان اوردم وبا
پيامبر نماز ميخواندم واز همه بيشتر جهاد نمودم.خواستند داوري نزد
پيامبر ببرند كه اينآيه نازل شد:آيا آب دادن به حاجيان وكليدداري
كعبه را برابر مي دانيد باكسيكه ايمان به خدا وقيامت داردودر راه
خدا جهاد نموده است؟اينهادرنزد خدا مساوي نيستند وخدا ظالمين را هدايت
نمي كند.
2- «يا ايّها الرسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربّك واِن لم تفعل فما
بلّغتَرسالته واللّه يعصمك من الناس.»مائده67
«اي پيامبر!آنچه را كه از جانب پروردگارت بتو نازل شده ابلاغ نما
كه اگرنكني رسالتش را انجام نداده اي وخدا تورا از مردم حفظ مي
كند.»
مفسرين شيعه وسنّي گفته اند كه اين آيه دربارة ابلاغ ولايت
علي(ع)بهمردم،نازل شده است.
3- «اهدنا اصراط المستقيم»فاتحه6
پيامبر فرمود:اي علي!تو صراط مستقيم هستي!
4- «انّما انت منذر ولكلّ قوم هادٍ»رعد7
5- «الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سراً وعلانيةً فلهم
اجرهمعندربّهم ولاخوفٌ عليهم ولاهم يحزنون»بقره74
«آنانكه اموال خودرا در روز وشب،آشكار وپنهان انفاق مي كنند،در
پيشگاهخدا مأجور بوده وغم واندوهي بر آنان نيست.»
ابن عباس گفته است:آية فوق دربارة علي(ع)نازل شد.آنزمانيكه آن
حضرتچهاردرهم داشت.يكدرهم را در روز ويكي را درشب ويكدرهم
آشكاراودرهم چهارم را درپنهاني صدقه داد.
6- «اوفوا بعهدي اوف بعهدكم»بقره 40
«به عهدمن وفا كنيد تا به عهد شما وفا نمايم.»
مفسرين گفته اند يعني:به ولايت علي(ع)وفا كنيد تا منهم بهشت
رفتنشمارا وفا كنم.
7- «وبالوالدين احساناً»نساء36
«به پدر ومادر نيكي كنيد.»
پيامبر فرمود:برترين والدين وسزاوارترين والدين،محمّد(ص)
وعلي(ع)هستند.
8- «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً ولاتفرقّوا»آل عمران102
«به ريسمان الهي چنگ زنيد ومتفرق نشويد.»
درتفسير نورالثقلين آمده كه مراد از ريسمان الهي،علي(ع)است.
9- «يا ايّها الناس قد جائكم برهانٌ من ربّكم وانزلنا اليكم
نوراًمبيناً»نساء174
«اي مردم!برهان الهي نزد شما امد وما بسوي شما نور آشكاري را
نازلكرديم.»
آمده كه مراد از برهان ،پيامبراسلام ومراد از نور،علي(ع)است.
10- «يا ايّهاالذّين آمنوااتّقوا اللّه وكونوا مع الصادقين.»توبه119
«اي مؤمنين!تقوا داشته وبا صادقين باشيد.»
در تفاسير از ابن عباس نقل شده كه مراد از صادقين،علي(ع)است.
و...
آيات ديگر قرآن در شأن علي بن ابي
طالب(ع)
آيات زيادي در شأن اميرالمؤمنين(ع)تفسير شده كه بايد به كتب
تفسيراز جمله نورالثقلين وجامع وغيره مراجعه شود.تعدادي از آنها در
بالا ذكرشد وتعدادي ديگر فهرست وار ذكر ميگردد:
«وعلامات وبالنجم يهتدون» «ويُؤثرون علي' انفسهم ولوكان بهمخصاصة»
«انَّ الذين آمنوا...» «ربّ اشرح لي صدري »«وانذرعشيرتك الاقربين»
«ومَن يسلم وجهه» «قل لا اسئلكم اجراً الاّالمودة بالقربي'»
«والسابقون السابقون» «افمن كان مؤمناً كمن كانفاسقا» «مرج البحرين
يلتقيان» «انّما وليكم الله ورسوله والذينآمنوا...» «انّما يريد الله
ليذهب عنك الرجس اهل البيت» «واذاحاجّتم...» «الذين ينفقون
اموالهم...» «اجعلتم سقاية الحاجّ...» «انّماانت منذر ولكلّ قوم
هادٍ» «و مِن الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاةالله» «يا ايهّا
الرسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربّك» «اليوم يئس الذينكفروا...»
«اهدنا الصراط المستقيم» «ذلك الكتاب لاريب فيه»«اوفوا بعهدي اوف
بعهدكم» «وبالوالدين احساناً» «فلمّا جائمبالبينات...» «فمن حاجّك
فيه...» «واعتصموا بحبا لله جميعا ولاتفرقّوا» «يا ايّها الذين آمنوا قد
جائكم برهان من ربّكم ونور» «واِنَّ هذاصراطي مستقيماً» «ونادي'
اصحاب الجنّة » «وهو الذي ايّدكبنصره» «برائةٌ مِن الله...» «كونوا
مع الصادقين» «افمن يهدي اليالحقّ...» «افمن كان علي' بيّنةٍ»
«قل هذه سبيلي » «ويقول الذينكفروا...» «المتر كيف ضرب...» «اذا
ناجيتم الرسول...»
فرشتهاي با 24صورت
روزي فرشته اي نزد پيغمبر(ص)آمد كه داراي 24صورت بود.رسول
خدا(ص)فرمود:اي دوست من جبرئيل!تاكنون تورا به اين صورتنديده
بودم؟فرشته گفت:من جبرئيل نيستم.بلكه من محمود هستم كهخداوند مرا
فرستاده است تا نور را به ازدواج نور دربياورم.پيغمبر(ص)فرمود:چه
كسي را به چه كسي؟محمود گفت:فاطمه را بهازدواج علي! در اين
هنگام چشم پيغمبر به كتف محمود افتاد كه بر آننوشته بود:محمدٌ رسول
اللّه .عليٌ وصيّه.حضرت پرسيد:از چه زماني اينعبارت بر كتف تو
نوشته شده است؟گفت:بيست وچهار هزارسال قبل ازخلقت آدم(ع).
از آگاهان بپرسيد
«از ابن عباس درتفسيرآيه (فاسئلوا اهل الذكر)نحل43يعني:از
آگاهانبپرسيد.سؤال شد.اوجواب داد:آنها محمّد،علي، فاطمه،حسن
وحسينهستند كه اهل ذكر،علم،عقل بيان واهل بيت پيامبرهستند.»
نامگذاري توسط خدا
امام سجاد(ع)فرمود:وقتي امام حسن(ع) متولد شد،فاطمه(س)
بهعلي(ع)فرمود:نامي براي اين كودك انتخاب كن!علي(ع) فرمود:من
قبل ازپيامبر اين كار را نمي كنم.سپس كودك را به نزد
پيامبر(ص)بردند وخواهشكردند كه اسمي بر او بگذارد.حضرت فرمود:من در
نامگذاري اين كودك برخدا سبقت نمي گيرم.در اين هنگام وحي نازل شد
وجبرئيل سلام خدا راابلاغ كرده وگفت:خدا مي فرمايد:علي بن ابيطالب
براي تو مانند هارونبراي موسي(ع)است.نام پسر هارون را كه شُبّر
است بر او بگذار.رسولخدا(ص)فرمود:لغت من عربي است؟جبرئيل
گفت:عربيِ شُبَّر،حسناست.
پس نام «حسن» را بر اين كودك گذاشتند.
شفاي چشم از خاك زائركربلا!
«پدرخانم آية الله گلپايگاني با اينكه پير بود ولي چشمِ جواني
داشت.منديدم كه در مسجدِ بالاسرِ آن زمان كه تاريك بود،در سن
نودسالگي بدونعينك قرآن ميخواند.»ايشان تعريف كرد كه من به
همراه آية الله گلپايگانيدر اربعين به كربلا رفتيم.ما از بصره سوار
قطار شديم.قطارها صندلينداشت ويك اتاقي بود كه من وآقاي گلپايگاني
در آن نشسته بوديم.ناگهانعربهاي باديه نشين ريختند در قطار وقطار پر
شد وحركت كرد.يكي از عربهاپايش را توي دامن من دراز كرده بو.من
اول ناراحت شدم ولي بعد گفتم زوّارحسين(ع)است.
به اين فكر افتادم كه اين زوّار حسين(ع)است.لذا همهاش تبرّك
است.پايپياده آمده بود ولاي انگشتان پايش گِل بود.بدون اينكه آن
عرب بفهمد،يك مقدار از آن گِل را گرفتم و به پشت چشمم ماليدم
وناگهان ديدم كهعينك نميخواهم.نزديك را ميبينم.دور را
ميبينم.وضع بينايي ام عالياست.»
شفا از جناب حرّبن يزيد رياحي
آقاي قندهاري يكي از علماي مشهد است كه مرد مقدسي است
فرموده بودند: من در زمان طلبگي «تب لازم»داشتم. اين تب انسان را
رهانميكرد. خيلي اوقات هم كسي را ميكشته است. ضعف روي ضعف
پديدميآمد تا منجر به فوت ميشد. منهم مرگم نزديك شده
بود. رفقاميخواستند به زيارت حرّ بروند. من هم حوصلهام سر رفته بد
وبه آنها گفتممرا هم ببريد. گفتند نميشود. گفتم هرطوري هست
مراببريد. اگر شده رويدوش شما باشم.
طلبهها اين كار را كردند. مرا بر دوش گرفتند وبردند. طلبهها زيارتشان را
كهكردند، مرا گوشة حرم گذاشتند ورفقا دنبال تفريح رفتند. و منهم
زيارتم راكردم. يك وقت ديدم كه يك زن عربي با يك بچة فلج
وناتوان وعقب مانده آمد. اورا كنار ضريح حضرت حرّ گذاشت ويك شبكه را
گرفت وگفت: ياكاشف الكرب عن وجه الحسين! اكشف كربي بحقّ
مولاكالحسين. يعني اي كسيكه غم وغصه را از حسين برطرف
مينمودي! غموغصه مراهم بحق حسين برطرف كن!
آن زن شبكه دوم را گرفت واين جمله را گفت. شبكه سوم را گرفت
واينجمله را گفت ناگاه بچه ايستاد و آمد دامن مادرش را گرفت وگفت
مادر!
آري بچه خوب شد. فهميدم كه اين نوع معجزات براي اين زن تازگي
نداشته وامثالش را بسيار ديده بود. اين زن يك تعظيم وتشكري كرد واز
حرم حضرتحرّ بيرون رفت.
من فكر كردم كه اين زن اين حاجت را گرفت! من كه يك واعظ وطلبه
هستم ومربوط به اهل بيتم چرا من حاجت نگيرم؟ نميتوانستم بلند شوم. لذا
افتان و خيزان تا پاي ضريح آمدم وشبكه را گرفتم وگفتم:يا كاشف
الكرب عنوجه الحسين!اكشف كربي بحقّ مولاك
سپس همانند آن زن ،شبكه دوم را گرفتم وهمين جمله را گفتم.بعد
شبكهسوم را هم گرفتم واين دعا را كردم.ناگاه ديدم مثل آب كه روي
آتش بريزند بدن گرم من ،سرد شد.ديدم قدرت دارم. بلند شدم
وايستادم. ديدم ميتوانمراه بروم. بنا كردم به راه رفتن. حتي ديدم
ميتوانم بدوم! بنا كردم بهدويدن! آمدم نزد طلبهها وگفتم بيائيد! خوب
شدم.»
عبادت امام سجاد(ع)
امام باقر(ع)ميگويد:
پيش پدرم رفتم وهنگاميكه ديدم كه از كثرت عبادت
وبيداري،رنگمباركش زرد وچشمهايش از گرية زياد مجروح وپيشانيش از
كثرت سجودپينه كرده وساقهاي پايش از ايستادن زياد درنماز ورم كرده
بود،من به گريهافتادم.امام بمن نگاهي كرد وگفت: آن كتابي كه
عبادت علي(ع)در آن ذكرشده است را بياور!وقتي آوردم،مقداري خواند
وفرمود:چه كسي ميتواندمانند علي(ع)،عبادت كند؟
حجرالاسود به صدا درآمد!
بعد از شهادت امام حسين(ع)،محمدبن حنفيه كه برادر امام
حسين(ع)بودنزد امام سجاد(ع)رفت وگفت:
اي برادرزادام!ميداني كه پيامبر،علي(ع)را وصيّ خود قرار
دادوعلي(ع)هم امام حسن(ع)را وصيّ خود قرار داد.حال كه پدرت به
شهادترسيده است،جانشين خودرا مشخص نكرده وچون من عموي تو
وپسراميرالمؤمنين(ع)هستمواز تو بزرگتر ميباشم!پس درمورد امامت با
من نزاعنكن ومرا امام بدان!!
امام سجاد(ع)فرمود:اي عمو!از خدا بترس ودنبال آنچه كه سزاوار آن
نيستينرو ومن تورا از اينكه جزء جاهلان باشي،برحذر ميدانم!
اي عمو!پدرم صلوات الله عليه قبل از اينكه به كربلا بيايد به من
وصيت كردويك ساعت قبل از شهادت بامن در امر امامت عهدو پيمان
بست.واينسلاح رسول خدا(ص) است كه در نزد من است.پس دنبال اين
امر نگرد كهميترسم عمرت كوتاه شود ودراحوالت آشوب واختلال روي
دهد!خداوندمتعال امتناع دارد كه امامت را جزدر نسل حسين(ع)قرار دهد
واگرميخواهي به اين امر يقين كني بيا باهم نزد حجر الاسود برويم تا
از او نظربخواهيم وحقيقت امر را از او جويا شويم.
محمد قبول كرد وبا امام نزد حجر رفتند.
امام به محمد فرمود:اول تو در پيشگاه خدا تضرّع كن از او بخواه تا
حجرباتو صحبت كند.سپس حقيقت را از حجر بپرس!
محمد شروع به مناجات كرد وخدارا صدازد!ولي سخني از حجر نشنيد!
امام فرمود:اي عمو!اگر تو جانشين امام حسين(ع)بودي حجر با تو
حرفميزد وجواب تورا ميداد.
محمد گفت:اي برادرزاده!حال تو حجر را صدا بزن واز او سؤال كن!
امام دعا كرد وفرمود:
اي حجر!بحق خداوندي كه عهد وميثاق تمام پيامبران واوصياء
وتماميمردم را در تو قرار داده قسم ميدهم كه بگوئي بعد از حسين
بن علي(ع)چهكسي امام است؟
ناگاه حجر الاسود چنان تكاني خورد كه گويا ميخواست از جاي خود
كندهشودوبزبان عربي به امام سجاد(ع)گفت:وصيت وامامت بعد از حسين
بنعلي(ع) مخصوص تو است.
محمد پاي حضرت را بوسيد وگفت:اعتراف ميكنم كه امامت حق
شماميباشد.«منتهي الامال ج2ص230»
باران ناگهاني!
ثابت بناني ميگويد:
يكسال با عدهاي از عبادت كنندگان بصره از قبيل ايوب سجستاني،
صالحمرّي،عتبة الغلاموحبيب بن دينار به مكه رفتيم.در مكه به
علت نيامدنباران،آب كمياب بود.ما تصميم گرفتيم از خدا بخواهيم كه
باران بفرستد!لذاكنار كعبه رفتيم واز خداي رئوف درخواست باران
كرديم.ولي اثري ازاجابت نديديم!
در اين موقع جواني بطرف ما آمد وفرمود:
اي مال بن دينار!اي ثابت بناني!اي ايوب سجستاني!اي صالح
مرّي!اي...!ماگفتيم:لبيك!
فرمود:آيا در ميان شما كسي نيست كه خدا اورا دوست بدارد؟گفتيم:از
مادعا كردن واز خدا اجابت نمودن!
فرمود:از كعبه دور شويد!اگر در ميان شما يكنفر بود كه خدا اورا
دوستداشت،دعاي اورا مستجاب مينمود.
آنگاه حضرت وارد كعبه شد وسر به سجده نهاد وفرمود:اي خدايمن!
بحقّآن محبّتي كه بمن داري ،اين مردم را بوسيلةباران سيراب كن!
هنوز دعاي امام تمام نشده بود كه ابري نمايان شد وباران زيادي
آمد.
ثابت ميگويد:من از مردم مكه پرسيدم اين جوان كيست؟گفتند كه او
عليبن الحسين بن علي بن ابيطالب(ع) است.«ستارگان درخشان
ج6ص16»
زنده شدن پرندگان ذبح شده!
يونس بن ظبيان ميگويد:
باعدة زيادي در خدمت امام صادق(ع)بوديم كه شخصي سؤال كرد:
يابنرسول الله!پرندگاني كه در قرآن آمده،در آن جائيكه خطاب
بهابراهيم(ع)فرموده است:(«خُذ اربعةً من الطير فصُرهنَّ اليك ثمّ
اجعلعلي' كلّ جبلٍ منهنّ جزءاً»يعني:چهارپرنده را ذبح كرده
وگوشتشان راباهم مخلوط كرده وهر قسمتي را بر سركوهي بگذار!)
آيا از يك نوع بودند يا باهم فرق داشتند؟
امام فرمود:ميخواهيد مثل آن معجزه را بشما نشان بدهم؟همه
گفتيم:آري!
امام دستورداد كه طاوس وباز وكبوتر وكلاغي را آوردند وآنها را ذبح
كردندوباهم مخلوط كرده، در چهار طرف اطاق گذاشتند.سپس امام ابتدا
طاوسرا صدازدند!ناگاه اجزايش از چهارگوشه جدا شده وبهم پيوستند
وزندهشد.سپس كلاغ ودوتاي ديگر را زنده كرد.«حديقة الشيعة»
شفاي بي نماز!
«مرحوم دستغيب از يكي ازدوستانش نقل ميكند كه سالي همة خانوادة
مندچار مرض حصبه شدند!در آن زمان مرض حصبه افراد را ميكشت.مننماز
صبح را كه خواندم به محلي كه در آنجا روضه خواني بود رفتم.در
آنجابه امام حسين(ع)توسل پيدا نمودم.دلم شكست وبراي شفاي سه پسر
وزنمبه امام حسين(ع)پناه بردم.وقتي به خانه بگشتم،ديدم كه
خانوادهام سفرهانداخته ومشغول وردن صبحانه هستند!گفتم چه
خبراست؟يكي از پسرانمگفت ديدم كه زهرا(س)آمد.امام
حسين(ع)آمد.امام حسن واميرالمؤمنينورسول الله آمدند.همه سياهپوش
بودند.مدند ونشستند.پيغمبر اكرم به زهراگفتند:زهراجان!دست بر سر اينها
بكش كه خوب بشوند!زهرا بر سر مابچهها دست كشيد.همه خوب شديم.بعد
پيغمبر فرمود:عزيزم!يك دستيهم بر سر اين زن بكش.زهرلا جواب
داد:پدرجان!او نماز نميخواند.من همدست بر سر او نميكشم!پيغمبراكرم
فرمود:شوهرش توسل به حسينم پيداكرده ونمي شود به پاسخ ندهيم.چون
شوهرش نماز ميخواند ورابطهاش باما محكم است.ناگاه زهرا بلند شد
ودستي هم ب سر مادرمان كشيد واو همخوب شد.»
چگونه در كودكي حكمت داشت؟
علي بن اسباط مي گويد:وقتي خدمت امام جواد(ع)رفتم واندام كم
سنوسال اورا برانداز كردم،ناگاه حضرت فرمود:همانطور كه خداوند،بعضي
ازپيامبران را در سنين كم،حجت خود قرار داد،امام را هم همينطور قرار
ميدهد.قرآن مي فرمايد:«وآتيناه الحكم صبيا»ما به عيسي در كودكي
حكتداديم.وباز مي فرمايد:«لمّا بلغ اشدّه وبلغ اربعين سنة»يعني
زمانيكه او بزرگشد وبه چهل سالگي رسيد... كه نشان مي دهد جايز است
در كودكي حكيمباشد وجايز است در چهل سالگي باشد.
پرسيدن سي هزار سؤال
كليني وديگران نوشتهاند كه وقتي امام جواد(ع)در هفت يا نُه سالگي
بهامامت رسيد،براي آزمايش امامت حضرت،سي هزار سؤال از او درروزهاي
متوالي پرسيدند وامام به همة آنان جواب كافي وشافيدادند.«منتهي
الامال ج2ص575»
سخن گفتن به هفتاد وسه زبان
ابوهاشم جعفري گويد كه:
خدمت امام هادي(ع)شرفياب شدم.امام با زبان هندي با من
صحبتميكردند ولي من چيزي نميفهميدم.در مقابل امام ظرفي پر از
سنگريزهبود كه امام يكي از سنگريزه هارا برداشت ومكيد وبمن
داد.منهم آن را دردهانم گذاشتم.بخدا قسم!هنوز از خدمت امام
هادي(ع)بيرون نرفته بودم كهقادر بودم به هفتاد وسه زبان كه يكي
از آنها هندي بود سخن بگويم.«منتهيالامال ج2 ص367»
سفر امام عسگري به گرگان
جعفربن شريف گرگاني ميگويد كه:
سالي در راه سفر حج در سامراءبه خدمت امام عسگري (ع)رسيدم.
ومقداري از اموالي را كه شيعيان براي حضرت داده بودند به
امامدادموگفتم:شيعيان شمادر گرگان سلام رساندند.
امام فرمود:مگر بعد از اعمال حج به گرگان بر نميگردي؟
گفتم:چرا.برمي گردم.فرمود:از امروز تا صدوهفتاد روز ديگر تو به
گرگانميرسي.كه روز جمعه سوم ربيع الثاني در اول روز وارد شهر
ميشوي.وقتي به گرگان رفتي،به مردم اعلام كن تا درخانة تو جمع
شوند.زيرا در آخرآنروز من به گرگان خواهم آمد.
سپس امام برايم دعا كردند.
من همان تاريخي كه امام فرموده بود ،وارد گرگان شدم وبه مردم
خبردادم كهامروز امام بمنزل من ميآيند.لذا آماده باشند ومسائل
ومشكلات خودرا درنظر بگيرند.
بعد از نماز ظهر وعصر،همگي شيعيان در خانة من جمع شده بودند كهبدون
اينكه متوجه بشويم،امام عسگري(ع)برما وارد شد وبرما سلام كرد.مااز
امام استقبال نموديم ودست مباركش را بوسيديم.
امام فرمود:من به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه در آخر امروز
نزد شمابيايم.لذا نماز ظهر وعصر را در سامراء خواندم ونزد شما آمدم تا
با شماتجديد عهد نمايم.اكنون كه نزد شما هستم،سؤالات وحاجات خودرا
بمنبگوئيد.
اولين نفر ي كه حاجت خودرا گفت،نضربن جابر بود كه عرضكرد:اي
پسررسول خدا!پسرم چندماه است كه نابينا شده است.از خدا بخواهيد
تاچشمانش را به او بر گرداند.
امام فرمود:اورا نزدم بياور!
اورا خدمت امام آوردند وامام دست شريف راخودرا برچشمانش گذاشتكه
ناگاه بينا شد.سپس يك به يك مردم حاجتهاي خودرا ميپرسيدند
وامامحاجات آنهارا برآورده ميكرد ودرحق همگي دعا نمودودرهمان
روزمراجعت فرمود.«منتهي الامال ج2 ص399»
سوراخ كردن زبان
شيخ شمس الدين محمدبن قارون گويد:
به حاكم حلّه بنام مرجان الصغير گزارش دادند كه يكي از شيعيان
بنامابوراجح به خلفاء اهانت مينمايد!حاكم دستورداد تا اورا آوردند
وچندنفربقصد كشت اورا زدند وآنقدر به صورتش زدند كه دندانهاي جلو
اوافتاد..سپس زبانش را بيرون آورده بر آن حلقة آهني زدند وبيني
اورا سوراخكرده وريسماني از مو درآن وارد كرده وبه طنابي بستند
وبدستور حاكم دركوچههاي شهر گرداند.تماشاچيان هم از هر طرف اورا
ميزدند بطوريكه برروي زمين افتاد ومرگ را پيش روي خود ديد.بعد ازآن
حاكم دستورداد تاكار اورا تمام كنند ولي چند نفر واسطه شده وگفتند:او
پيرمردي ساخوردهاست وآنچه برسرش آمده اورا از پاي درخواهد آورد.اورا
رها كن كه خودميميرد وخونش را برگردن نگير!
حاكم هم از كشتنش صرف نظر كرد.بستگان ابوراجح آمدند واورا در
حاليكهصورت وزبانش باد كرده بودوكسي ترديد نداشت كه همانشب
خواهدمرد،به منزلش بردند.
برخلاف انتظار،فرداي آنشب كه مردم براي اطلاع از وضع او
بديدارشرفتند،ديدند كه در حال صحت وسلامت نماز ميخواند.دندانهايش
مثلاول شده وجراحتهايش خوب شده واثري از آنها باقي نمانده
وپارگيصورتش رفع گرديده است.
مردم تعجب كرده وماجرايش را پرسيدند.گفت:
من مرگم را ديدم.زبان سخن گفتن هم نداشتم تا از خداوند متعال
حاجتيبخواهم.لذا در دل دعا كردم وبه مولا وآقايم صاحب الزمان(ع)
توسلجستم.چون شب فرا رسيد،ناگاه ديدم كه خانهام پرنور شد ويكدفعه
ديدمكه مولايم امام زمان(ع)دست مباركش را بر صورتم كشيد وبه من
فرمود:ازخانه خارج شو وبراي طلب روزي براي زن وبچه ات كاركن كه
خدا بتوسلامتي داد.
منهم به اين وضعي كه ميبينيد شدم.
شمس الدين گويد:بخدا قسم! قبل از اين ماجرا ابوراجح خيلي ضعيف
وكمبنيه وزشت وكوتاه ريش بود ومن به حمامي كه او در آن
بود،ميرفتم وليبعد از اين جريان وقتي اورا ديدم متوجه شدم كه
نيرويش زيادشده وقامتشراست گرديده وريشش بلند وصورتش سرخ شده
وانگار به سن بيستسالگي برگشته وپيوسته در همين حالت بود تا اينكه
وفات يافت. «مكيالالمكارم»
حاج مؤمن شيرازي
حاج مؤمن نامي بوده كه در شيراز زندگي ميكرده است او خود
گويد:درجواني محبت وشوق شديدي به زيارت حضرت مهدي(عج)در من
پيداشد كه لحظهاي آرام وقرار نداشتم.به طوري شد كه از خوردن
وآشاميدنغافل ميشدم تا كار به جايي رسيد كه با خود عهد نمودم آنقدر
از خوردنوآشاميدن خود داري خواهم كرد تا تشرف خدمت امام (ع)برايم
حاصلشود.يا آنكه بميرم!چند روز غذا نخوردم وروز سوم در مسجد سردزدك
كهافتخار خادمي آن مسجد را داشتم از ضعف بيهوش افتاده بودم كه
ناگاهصداي دلنواز روحبخشي با عظمت كه پراز لطف وعنايت بود به
گوشمرسيد:حاج مؤمن!برخيز واز اين غذايي كه براي تو آوردهاند
بخورمگر نميداني اين عملي را كه انجام دادي در شرع مطهر
اسلامحرام است وبعدا از اين قبيل كارهاي غير مشروع بپرهيز!
به مجرد شنيدن اين صدا قدرت وقوهاي در من پيدا شد وبي
اختياربرخاستم و نشستم.صورتي نوراني ديدم كه مانند
ماهميدرخشيد.فرمود:حاج مؤمن!آقا سيدهاشم(امام جماعتمسجد)به مشهد
ميروند.شماهم با ايشان برويد درقم شخصي راملاقات خواهيد كرد.به
دستور او رفتار كنيد.
منهم به اين دستور عمل كردم وكرامتها ديدم.