نمونه هايى از انحرافات امم پيشين در قرآن
قرآن كريم بارها به صورت مكرر داستان پيامبران و فرشتگان پيشين را بيان كرده
است. (تا عبرتى براى امت اسلام باشند) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] زيرا
كه خداى متعال مى داند كه بر سر اين امت، وقايعى همانند امم پيشين خواهد گذشت.
البته رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز بر آن تأكيد نموده، چنانكه در
حديث صحيحى فرمود: «شما سنت هاى پيشنيان را واجب به وجب و ذرع به ذرع دنبال
خواهيد نمود، آنچنانكه اگر به لانه ى سوسمارى نيز وارد شده بودند، شما نيز از
آنان پيروى خواهيد كرد. عرض كردند: يا رسول اللَّه: (منظور از پيشينيان) [جمله
ى داخل پرانتز از مترجم است.] يهوديان و مسيحيان مى باشند؟ فرمود: پس تصور
نموديد كه چه كسانى مى باشند!؟».
در اين رابطه اگر خواننده ى عزيز، بر آيات كريمه نظرى بيافكند- در آن هنگام
كه داستان هاى گذشته را حكايت مى كنند- مى بيند كه در دو زمينه ى اصلى بحث مى
نمايند:
زمينه ى نخست:
(زمينه ى نخست در داستان هاى قرآن) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]
اثبات اين امر است كه پيوسته با بقاى آسمان ها و زمين، پيكار ميان حق و باطل
ادامه دارد. و بر همگان، بويژه كسانى كه بهره مند از بصيرت و آگاهى هاى ژرف وحى
از قرآن حكيم مى باشند ، پنهان نيست، كه هميشه حقى وجود دارد و باطلى هست. لذا
حق نسبى يا باطل نسبى وجود ندارد...
بنابراين يا حق است و يا باطل، و آنچه كه در ميان آنهاست محيطى براى جولان
باطل است. چنانكه قرآن كريم مى فرمايد: (فماذا بعد الحق الا الضلال فانى
تصرفون) [سوره ى يونس، آيه ى 32.] يعنى: (چه چيزى بعد از حق جز گمراهى وجود
دارد، پس به كجا برده مى شويد؟)
بويژه (توجه به اين نكته نيز لازم است) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]
كه پيكار مزبور ميان حق و باطل هنگامى بوجود مى آيد كه پيش از آن حق بيان شده
باشد. قرآن با دقت ويژه و بلاغت خويش، اين حقايق را براى ما بيان مى فرمايد.
لذا برخى از آيات مربوطه را جهت توجه شما در ذيل مورد يادآورى قرار مى دهم:
(تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم اللَّه و رفع بعضهم درجات و ءاتينا
عيسى ابن مريم البينات و ايدناه بروح القدس، و لو شاء اللَّه ما اقتتل الذين من
بعدهم من بعدما جاءتهم البينات ولكن اختلفوا فهنهم من ءامن و منهم من كفر، و لو
شاء اللَّه ما اقتتلوا ولكن اللَّه يفعل ما يريد) [سوره ى بقره، آيه ى 253.]
يعنى: (برخى از پيامبران را بر برخى ديگر برترى داديم كه با برخى از آنها
خداوند سخن گفته و برخى را درجاتى رفيع بخشيد، ما نشانه هاى روشنى به عيسى بن
مريم داديم، و او را به روح القدس تأييد نموديم، و اگر خداوند مى خواست، كسانى
كه پس از آنان آمدند، با يكديگر به جنگ و پيكار نمى پرداختند، پس از آنكه نشانه
هاى روشن به سوى آنان آمد، ولى اختلاف كردند، پس برخى ايمان آوردند و برخى كفر
ورزيدند و اگر خداوند مى خواست، با يكديگر نمى جنگيدند، اما آنچه خواست و اراده
خداوند باشد انجام خواهد شد).
آيه ى كريمه ى فوق از مسائل متنوعى، سخن به ميان مى آورد:
از پيامبران و رسالت ها به طور عام
هنگامى كه واژه هاى رسول و رسل، ضمن آيات مباركه مى آيند، اغلب مضمون آنها
درباره ى رسالت است. و پيكارى كه پس از پيامبران در ميان قومشان واقع مى گردد،
كودتايى عليه رسالت است. چنانكه واژه ى رسول در آيه ى فوق مى رساند كه ظاهرا
اختلاف پيش آمده درباره شخص پيامبر نيست بلكه در مورد رسالت اوست. در اين
ارتباط خداى متعال مى فرمايد: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان
مات او قتل انقلبتم على اعقابكم) [سوره ى آل عمران، آيه ى 144.] يعنى: (و محمد
صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيست جز پيامبرى كه پيش از او پيامبران ديگرى بوده
اند، پس اگر بميرد يا كشته شود، شما به گذشتگان خود برمى گرديد)؟ در آنجا كه
پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم در دايره رسولان داخل مى شود آيه اى
كه بحث درباره ى آن است (بقره، آيه ى 253) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]
شامل سرور ما حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز مى گردد. به ويژه آن
كه آيه ى پيشين (آل عمران، آيه ى 144) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] بر
صفت رسالت تأكيد مى نمايد. و اينكه آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله يك فرستاده
است، همانگونه كه فرستادگان ديگرى غير از او وجود داشته اند. چنانكه قرآن كريم
مى فرمايد: (و انك لمن المرسلين) [سوره ى بقره، آيه ى 252.] يعنى: (و تو از
رسولان هستى). خداى متعال از زبان حبيب خود حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و
سلم مى فرمايد: (قل ما كنت بدعا من الرسل) [سوره ى احقاف، آيه ى 9.] يعنى: (بگو
رسالت با من آغاز نگرديده است).
در سنت هاى گذشتگان نيز تقريبا بلكه بيشتر، اين پديده نزد امت حضرت محمد صلى
اللَّه عليه و آله و سلم متوقف نمى گردد.
درباره ى برترى برخى از پيامبران
(با طرح اين مباحث مى خواهم) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] هيچ كسى
ادعا نكند كه برترى پيامبران و فرستادگان آمده، (ليكن اختلاف در ميان مردم
همچنان ادامه دارد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]
از گروهى از مردم بسيار شنيده ام چرا در حاليكه پيامبر صلى اللَّه عليه و
آله و سلم خاتم پيامبران و برترين آنان مى باشد، اينگونه پس از او ميان مردم
اختلاف بوجود آمده است؟
اما گرچه درست است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم برترين و كامل
ترين پيامبران است ولى اين امر، موجب نمى گردد كه سنت هاى الهى شامل امت او
نگردد. اين نكته مورد تأكيد قرآن است. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
(سنه من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحويلا) [سوره ى اسراء،
آيه ى 77.] يعنى: (سنت كسانى كه پيش از توبه رسالت برانگيختيم، و در سنت ما هيچ
تغييرى نمى يابى. و همچنين مى فرمايد: (فهل ينظرون الا سنه الاولين فلن تجد
لسنه اللَّه تبديلا و لن تجد لسنه اللَّه تحويلا) يعنى: (پس آيا جز به سنت
پيشينيان مى نگرند، و تو براى سنت خداوند تبديل و دگرگونى نمى يابى).
بايد گفت بوجود آمدن اختلاف پس از آن حضرت، از افضليت وى نمى كاهد، چون كه
او مانند پيامبران ديگرى است كه براى خروج قومشان از تاريكى به سوى نور آمدند.
اما پاداشى كه نصيب آنان گشت تكذيبى بود كه از سوى قومشان ديدند. و از دعوت
پيامبران عليهم السلام روى گرداندند. لذا حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و
سلم تافته ى جدا بافته اى نبود. بلكه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم چنان
كه از خود وى روايت است بيش از ديگران، آزار ديد. پس به چه دليل و چرا اختلافى
كه پس از رحلت او در امت بوجود آمد، بزرگتر و خطرناكتر از اختلافى كه در اقوام
پيامبران گذشته بوجود آمده بود، نباشد؟
ابن كثير مى گويد: (و گفت همين جايند آن فرستادگان كه برخى را بر برخى برترى
داديم، و از آنهايند آنكه با خداوند سخن گفته است) يعنى موسى عليه السلام و
محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم [تفسير ابن كثير، ج 1 ص 263.] و بر پايه ى
اين گفته، اختلاف بعد از پيامبران شامل امت حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و
سلم نيز مى گردد.
از خلال آيه ى كريمه ى مورد بحث درمى يابيم كه پيوسته اختلاف (در ميان
اختلاف كنندگان) بعد از اينكه نشانه هاى روشن (از جانب خدا) به سوى آنان آمد، و
با آموزشهاى پيامبر، حق را شناختند و متوجه مطلب گرديدند، پيش مى آيد. اين
بهانه كه اختلافى وجود ندارد، و آنچه كه هست «اجتهاد» مى باشد، نيز سودى ندارد.
واقعيت عينى، در امت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم بر ما مبرهن مى سازد كه
اختلاف موجود در آن، همانند و شبيه به امت هاى پيشين است. اين اختلاف ، پس از
آنكه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم نشانه هاى رستگارى را بر آنان
آشكار ساخت، و نصيبشان نمود، بوجود آمده است. چنانكه ايشان فرموده است: (چيزى
كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور نمايد، نبوده مگر من شما را به آن امر
كرده ام) سيد قطب در تفسير آيه ى مورد بحث (بقره، آيه ى 253) مى گويد: (وحدت
گروه پيامبران در طبيعت و رسالتشان، موجب نگرديد تا پيروان آنان را از اختلاف
بازداشته، مانع جنگ و ستيزشان گردد). [فى ظلال القرآن، ج 1، ص 284.]
3- نتيجه اين اختلافات چنين شد كه گروهى به حق چنگ زده، ايمان آوردند، و
گروه ديگرى نيز كفر ورزيدند. اين بدان معنى است كه همه در يك سطح ايمانى نبوده
يا همگى بر حق نمى باشند. را ستى چرا با وجود نشانه هاى آشكار، اختلاف بوجود مى
آيد؟ پاسخ اين مطلب را در مجموعه اى از آيات قرآن كريم مى يابيم كه بصورت مكرر
ذكر شده اند. در آنجا مى خوانيم كه خداوند سبحان و متعال، تداوم و جاودانگى سنت
ها بر روى زمين را مورد تأكيد قرار داده، تا طبيعت ظلمانى انسان را كه پيوسته
مجذوب تمايلات و اهواء نفسانى و جهل مى باشد، آشكار نمايد...
چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: (و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما
جاءتهم البينات بغيا بينهم) [سوره ى بقره، آيه ى 213.] يعنى: (و در اختلاف
نكردند مگر گروهى كه پيش از آن نشانه هاى آشكار حق را ديدند، و به آن علم
داشتند، اين اختلاف به سبب ستمى بود كه در ميان خود داشتند). و باز مى فرمايد:
(و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم) [سوره ى
آل عمران، آيه ى 19.] يعنى: (آنانى را كه كتاب داديم، اختلاف ننمودند، مگر
هنگامى كه پيش از آن آگاه شده بودند، و اين اختلاف به سبب ستمى بود كه در بين
خود روا داشتند). همچنين مى فرمايد: (و ما تفرقوا الا من بعد ما جاءهم العلم
بغيا بينهم) [شورى، آيه ى 14.] يعنى: (و پراكنده نشدند مگر پس از آنكه به آنان
علم رسيد و اين تفرقه به سبب ستمى بود كه در بين خود روا داشتند). و بالاخره مى
فرمايد: (اتيناهم بينات من الامر فما اختلفوا الا من بعدما جاءهم بغيا بينهم)
[سوره ى جاثيه، آيه ى 17.] يعنى: و نشانه هاى آشكار و روشنى از امر به آنها
داديم، و اختلاف ننمودند مگر پس از آنكه علم به آنان رسيد، و اين اختلاف به جهت
ستمى بود كه ميان خود داشتند).
مشاهده مى گردد كه پيوسته آيات قرآن ميان اختلاف و بغى ارتباط بوجود مى
آورد. واژه ى بغى در لغت آنگونه كه در لسان عرب از ابن منظور بيان شده: به معنى
تعدى مى باشد. براى مثال: بغى الرجل علينا بغيا: به معنى آن مرد از حق دور شد و
به ما تعدى نمود. و معانى ديگرى براى بغى وجود دارد كه كليه ى آنها بر سوء نيت
دلالت دارند. و همه ى آن معانى، چنانكه پنهان نيست، از معناى «اجتهاد» كه بهانه
ى توجيه منحرفان براى فرار از پاسخ و محاسبه در علت اختلافات است، مغايرت دارد.
4- آن چنانكه در آيات قابل مشاهده است، اختلاف معمولا در ميان كسانى بوجود
مى آيد كه كتاب بر آنان نازل شده، حق و مقصد آنرا مى شناسند. اما روحيه ى
ستمگرى و تعدى كار خويش را مى نمايد.
پس بر تو اى انسان مؤمن فرض است، كه تأمل و تدبر نمايى و به ياد آورى كه
آنچه در پيش خوانده شد آيات خداوند است، و بايد بدانى كه (و من يكفر بآيات
اللَّه فان اللَّه سريع الحساب) [سوره ى آل عمران، آيه ى 19.] يعنى: (هر كس به
آيات خداوند كفر ورزد، بداند كه خداوند سريع الحساب است).
زمينه ى دوم:
بسيار اتفاق افتاده كه فردى براى خويش مبانى و پايه هايى مى آورد، كه اساس
شيوه و روش او در تفكر و ارزيابى از حوادث و وقايع مى گردد. اغلب نيز بحث و
گفتگوى ما با ديگران درباره ى هر مسأله اى از نقطه نظرى عاطفى و با منطقى
موروثى و داراى هاله اى از تقدس صورت مى پذيرد كه البته به ديگران مجال گفتگو و
مباحثه نمى دهد. نمونه ى آن بحث درباره ى صحابه اى است كه پيوسته همراه و يار
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم بودند و تا هنگام وفات وى در كنارش
ماندند، و البته عمر برخى از آنان طولانى شد. اما آيا اين امكان وجود دارد كه
اعمال آنان در ترازوى عدالت ارزيابى كنيم تا بدين واسطه آنان را طبقه بندى
نماييم؟ يا اين امر غير ممكن و غير مجاز است؟ زيرا آنان در كنار پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله و سلم بوده و دين را مستقيما از او گرفته اند، لذا انتقاد از
آنان امكان ندارد؟!
در اينجا قصد نقد و ارزيابى نظريه ى اهل سنت و جماعت را درباره ى عدالت
صحابه ندارم. زيرا به اين موضوع در فصول بعد خواهم پرداخت. در آنجا به ارزيابى
حوادث پس از رحلت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مبادرت خواهم نمود.
قصد من در اينجا از طرح مباحث فوق اين است كه آگاهيهاى ژرفى را از قرآن به دست
آوريم كه در بحث ما مفيد باشند. لذا دو داستانى را كه قرآن به تفصيل درباره ى
امت هاى پيشين بيان نموده يادآورى نموده، از آنان ضمن تدبر دلالت مى جوييم، تا
به قاعده اى كلى كه ما را در اين راه يارى دهد، دست يابيم.
داستان نخست: داستان بلعم بن باعورا و حضرت موسى مى باشد
خداوند متعال مى فرمايد: (واتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها
فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين، و لو شئنا لرفعناه بها ولكنه أخلد الى الارض
واتبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم
الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون) [سوره ى اعراف، آيات 175،
176.] يعنى: (و بر آنان بخوان خبر آن كسى را كه آيات خويش را بر وى نازل نموديم
و او از آن آيات فاصله گرفت، پس شيطان در پى او رفت، و او از گمراهان گرديد و
اگر مى خواستيم او را با آن آيات بلندى مرتبت مى بخشيديم، اما او به دنيا گرايش
يافت، و از هواى خويش پيروى نمود. مثل او مانند سگ است كه اگر بر او حمله برى
پارس مى كند و اگر آن را رها نمايى باز پارس مى كند. اين مثل قومى است كه آيات
ما را دروغ پنداشتند، پس قصه ها را بيان كن شايد كه انديشه نمايند).
ابن كثير در تفسير اين آيات مى نويسد: (او مردى از بنى اسرائيل بود كه او را
بلعم بن باعورا مى خواندند. او اسم اعظم را مى دانست، خداوند آيات خويش را به
او داده بود. وى از علما و از پيروان موسى عليه السلام بود. موسى عليه السلام
بلعم بن باعورا را نزد پادشاه مدين فرستاد تا او را به سوى خداوند بخواند. آن
پادشاه به وى بخشش و عطايايى داد، آنگاه پيرو دين- ساختگى- [اين واژه از مترجم
است.] وى گشت و دين حضرت موسى را رها نمود).
ابن كثير در ادامه مى نويسد: (عمو زادگان بلعم نزد او رفته به وى گفتند كه
پايمردى موسى بسيار است و سربازان زيادى نيز دارد. و اگر او بر ما چيره گردد،
ما را هلاك مى سازد. او گفت: اگر از خداوند بخواهم كه موسى و يارانش را
بازگرداند، دنيا و آخرتم از بين مى رود. اما آنان همچنان اصرار نمودند تا اينكه
وى موسى و يارانش را نفرين كرد. بدين سبب خداوند آنچه را كه بلعم داشت از ا و
گرفت.) و ابن كثير درباره ى اين فرموده ى خداوند متعال كه (اگر مى خواستيم او را
به آن آيات رفعت و بلندى مرتبه مى بخشيديم) مى نويسد: يعنى او را به واسطه ى آياتى
كه به او داده بوديم، به پليدى ها و زيور دنيا تمايل پيدا نمود و به سوى لذت ها و
خوشى هاى آن رفت، تا از آن چنانكه ديگر دانشمندان و علما را فريب داد، فريب خورد.
[تفسير قرآن العظيم از ابن كثير، ج 2، ص 275- 276.]
از آيات الهى و سخنان ابن كثير، كاملا آشكار است كه بلعم به درجه اى از ايمان،
تقوا و ورع رسيده بود كه آيات خدا و اسم اعظم را مى دانست. روشن است اين فرد كه از
پيروان موسى عليه السلام بود از علماى بزرگ نيز بوده است. لكن به علت گرايش به
اهواء و شهواتش فريب دنيا را خورد و مانند سگ شد.
اين قصه، بيانى رسا دارد و بواسطه ى آن آگاهى بسيار مهمى نصيب ما مى گردد كه با
معيار آن مى توانيم بدون هراس به عمق تاريخ (جهت ارزيابى آن) [جمله ى داخل پرانتز
از مترجم است.] نفوذ نماييم. زيرا اين قرآن است كه قاعده و معيار عدالت مى باشد و
قدسيت فرد غير معصوم را درهم مى كوبد. اين آيات، دلالتشان واضح است بر اين پايه كه
انسان، به هر ميزانى كه در مراتب علم و تقوا پيش برود، هر لحظه (امكان دارد كه پايش
بلغزد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] و با گرايش به دنيا، به نعمت هاى الهى
كافر گردد.
اين نكته ى مهمى است، زيرا موضوع عدالت صحابه و اينكه ممكن نيست به امانات خدا و
رسول خيانت ورزند! بسيار ادعا مى شود. و هر گاه از آنان بپرسى كه دليل شما چيست؟ مى
گويند: آنان با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم زندگى كرده و به قصد يارى وى
جهاد نموده اند. ولى قرآن حكيم اخبار پيشينيان را بيان نموده و از آينده نيز خبر مى
دهد. و مطالب سابق الذكر را بيان نموده كه در نتيجه نمى توانيم به استناد اينكه
فردى در كنار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بوده خيال خويش را نسبت به درستى
عمل وى آسوده بدانيم در حاليكه نشنيده ايم يكى از صحابه (منظور غير از امام على
عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام است) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه
مثلا داراى علم و آگاهى از اسم اعظم بوده باشد.
(يعنى اين صحابه حتى به مقام بلعم بن باعورا نيز نرسيده انده) [جمله ى داخل
پرانتز از مترجم است.] لذا اگر به مرحله ى تقوى و ورع نيز رسيده باشند، (با توجه به
آيات شريفه اى كه در فوق بيان گرديد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] امكان
پيمان شكنى نسبت به حق تا آخرين مراحل زندگى شان همواره وجود خواهد داشت.
يك اصل قرآنى تأكيد مى نمايد كه: تمامى خلق به جز معصومان، در معرض تزلزل و
آزمون قرار دارند. و پس از آزمون يا اينكه موفق خواهند شد و يا حتى اگر به بالاترين
درجه از تقوى رسيده باشند ناكام از مسير حق به جهت باطل خواهند افتاد. در واقع
مقياس حقيقى، پايدارى و ابرام و تداوم در راه حق و حفظ پيمان نسبت به آن است، پس از
اثبات اين معنا، گمان نمى كنم نيازى باشد كسى با گردن فرازى بگويد: كه ممكن نيست
فردى از صحابه حتى يك لحظه از حق دور گردد، بى آنكه اين مدعى ناچار شود حقيقت و
قاعده اى قرآنى را انكار نمايد.
اما ممكن است كسى بپرسد آيا در امت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم چنين
انحرافى مصداق عينى داشته (يا فقط آنچه كه گفته مى شود نظريه پردازى صرف بدون ذكر
مصداق خارجى آن مى باشد) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] كه به تفصيل در جاى
خود به آن خواهيم پرداخت.
در اين رابطه محمد على الصابونى در تفسير ذيل آيه فوق آنجا كه مى فرمايد: (پس
داستان ها را بگو شايد كه در آن انديشه نمايند) مى نويسد: يعنى آنچه را به تو وحى
نموديم براى امت خويش بيان كن، شايد در آن تدبر نمايند و پند گيرند [صفوة التفاسير،
ج 1 ص 482.] اما ما تدبر نكرده و پند نگرفتيم.
داستان دوم: داستان سامرى و هارون در قوم بنى اسراييل است:
خداوند متعال فرموده است: (قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى، قال
يا هارون ما منعك اذ رأيتم ضلوا، الا تتبعن افعصيت امرى، قال يبنؤم لا تأخذ بلحيتى
و لا برأسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بنى اسرائيل و لم ترقب قولى، قال فما خطبك يا
سامرى، قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضه من اثر الرسول فنبذتها و كذلك سولت لى
نفسى) [سوره ى طه، آيات 91 تا 96.] يعنى: (گفتند ما همچنان آن را- گوساله را- مى
پرستيم تا موسى به سوى ما بازگردد، موسى گفت: اى هارون چه چيزى مانع شد كه هنگام
مشاهده گمراهى در آنان- قوم بنى اسرائيل- را نافرمانى كنى. گفت: ريشم را نگير و موى
سرم را رها كن، زيرا ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداخته اى و فرمانم
را پاس نداشته اى. اما آن سامرى گفت: چيزى را ديدم كه آنان نديدند، من مشتى از خاك
جاى پاى رسول را در دست گرفته و آنرا انداختم و نفسم مرا وسوسه نمود). نكته ى مهمى
كه پيش از بيان داستان سامرى (يعنى فردى كه در برابر «هارون» جانشين موسى، دست به
عصيان زد) لازم به بيان است اين كه قرآن كريم بر داستان ها و وقايع «بنى اسرائيل»
تأكيد فراوان مى نمايد. آيا اين تأكيدات به چه علت است؟ بى شك حكمتى در آن نهفته كه
قرآن بر آن تأكيد مى ورزد.
در واقع- مى توان گفت كه علت آن- مشابهت هاى فراوانى است كه در ميان بنى اسرائيل
و امت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم وجود دارد. شايد بارزترين اين شباهت ها،
(آنچنان كه در هنگام بيان حوادث تاريخى آشكار خواهد گرديد) همان اتفاقى است كه براى
موسى و هارون عليهماالسلام در قوم بنى اسرائيل اتفاق افتاد. اتفاقاتى كه براى محمد
صلى اللَّه عليه و آله و سلم و على عليه السلام در اين امت بوجود آمد و همچنين
فرمايش رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم به على عليه السلام كه (توبه من
مانند هارون نسبت به موسى هستى جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد آمد). داراى معنا و
دلالت هاى عظيم است.
ابن قتيبه در كتاب تاريخ خويش با نام (الامامه و السياسه) به بخشى از اين مشابهت
ها در ميان دو امت- اسلام و بنى اسرائيل- پرداخته است. او در ضمن بيان داستانى كه
در آن عمر از حضرت على عليه السلام تقاضاى بيعت با ابوبكر را مى نمايد، مى نويسد:
(عمر به همراه گروهى، روبروى خانه ى فاطمه (س) ايستاد تا على بيرون آمد و او را نزد
ابوبكر بردند و به او گفتند كه بيعتت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن
صورت به خدايى كه جز او پرودرگارى نيست، گردنت را مى زنيم. گفت: در آن صورت بنده
خدا و برادر پيامبرش را مى كشيد... تا آنجا كه ابن قتيبه مى نويسد: سپس، على به
آرامگاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم رفت، فرياد زده و مى گريست و ندا مى
داد: كه اى برادر، اين قوم مرا ضعيف يافته و نزديك است كه مرا بكشند) [الامامه و
السياسه ج 1، ص 2.] در واقع اين همان چيزى است كه هارون به موسى عليه السلام گفته
بود.
اما درباره ى سامرى، آنگونه كه در تفاسير و كتاب هايى كه داستان پيامبران را به
اختصار آورده اند، گفته اند كه او پرورده ى جبرئيل بوده است. از سنين خردسالى، در
آن هنگام كه فرعون هر پسرى كه در بنى اسرائيل چشم به جهان مى گشود، مى كشت، پروردش
او را به عهده گرفته بود. در آن روز كه جبرئيل عليه السلام از آسمان فرود آمد تا
حضرت موسى را به ميقات ببرد، سامرى مشتى از خاك جاى پاى او را برداشت و آن را در
بدنه گوساله ساخته شده از زيور آلات افكند، در آن هنگام گوساله به صدا درآمد.
اما آنچه كه براى ما در اين داستان اهميت دارد اينست كه سامرى از ياران حضرت
موسى عليه السلام بود، در مورد او به وضوح مى توان گفت كه به مقام عظيمى نائل شده
بود، تا آنجا كه مى گويد: (چيزى را ديدم كه آنان- قوم بنى اسرائيل- نديدند) او
داراى علمى بود كه ديگران نداشتند، او به ديدار جبرئيل نائل گشت. و جود چنين موقع و
منزلتى در ميان بنى اسرائيل موجب شد كه بتواند آنان را گمراه سازد. لذا آنان از وى
پيروى نمودند... در واقع نفس اماره ى سامرى بود (كه با آن همه مقامات و مراتبش)
[جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] او را وادار نمود تا عملى را مرتكب شود كه سبب
گمراهى قومش گردد...
اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه آيا مى توان در تاريخ امت اسلام، پس از رحلت
رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم مصداقى عينى براى چنين انحرافى يافت؟ با
اينكه كاملا اطلاع داريم كه هيچ كدام از صحابه رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و
سلم (غير از امام على) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.] حتى در خواب هم توفيق
زيارت جبرئيل را نداشتند. و از اسرار الهى نهفته در خاك جاى پاى او بى اطلاع
بودند... درست است كه جبرئيل به صورت مردى كه از دين مى پرسيد، نزد پيامبر صلى
اللَّه عليه و آله و سلم مى آمد. ليكن صحابه پس از رفتن او و گفتن حضرت رسول صلى
اللَّه عليه و آله و سلم مى توانستند او را بشناسند. پس بايد دانست كه فاصله ى مقام
صحابه از سامرى بسيار است.
(نكته اى كه مجددا قابل ذكر است اينكه) [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]
هنگام بحث از ريشه هاى انحراف در امت كه پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و
سلم بوجود آمد، خواهيد ديد كه حوادث تاريخى انطباق (و مشابهت قابل توجهى) با
داستانهاى قرآنى خصوصا داستان بنى اسرائيل دارند.
در اينجا در پايان اين فصل، دو علت اصلى كه مانع راهيابى انسان به صراط حق يا
منع پايدارى و التزامش بر مسير درست در حاليكه حق را شناخته، مى گردند، از منظر
قرآن بر خوانندگان گرامى عرضه مى دارم، و بايد دانست كه اين دو علت (يا دو مانع) در
هر مكان يا در هر زمان ممكن است راه انسان را ببندند.
اول: مقدس شمردن ميراث پدران و نياكان، كه از منظر قران معضلى بزرگ و مورد نكوهش
است. زيرا مانع و بازدارنده از صراط حق است. و انسان بايد از اين مانع بگذرد. بويژه
در موضوع اعتقاد كه درباره ى آن مورد سوال وقع خواهيم شد. زيرا مسئوليتى واقعى است
و بى ارتباط با روابط خانوادگى و اجتماعى و غير ذلك مى باشد. در اين مورد خداوند
متعال مى فرمايد:
(و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او
لو كان آباوهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون) [سوره ى بقره، آيه ى 170.] يعنى: (اگر
به آنان گفته شود كه پيرو آنچه خدا نازل كرده شويد، پاسخ مى دهند ما از آنچه
پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود). آيا حتى اگر پدرانشان تعقل نمى كردند
و يا هدايت نمى شدند؟! و همچنين مى فرمايد: (و كذلك ما ارسلنا من قبلك فى قريه من
نذير الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امه و انا على آثارهم مقتدون، قل اولو
جئتكم بأهدى مما وجدتم عليه آباءكم قالوا انا بما ارسلتم به كافرون، فانتقمنا منهم
فانظر كيف كان عاقبه المكذبين) [سوره ى زخرف، آيات 23 تا 25.] يعنى: (چنانست كه هر
گاه پيش از تو در شهرى بيم دهنده اى را فرستاديم، مترفين آن گفتند: كه ما پدران
خويش را بر آيين و مذهبى يافتيم و ما نيز بر جاى پاى آنها قدم مى گذاريم، بگو آيا
اگر چيزى هدايت كننده تر از راه و روش پدرانتان براى شما بياورم؟ پاسخ دادند: كه ما
بر آنچه شما رسول آن هستيد كافريم. پس، از آنان انتقام گرفتيم، بنگر كه عاقبت تكذيب
كنندگان چگونه بوده است).
باز مى فرمايد: (و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللَّه قالوا بل نتبع ما وجدنا
عليه آباءنا اولو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير) [سوره ى لقمان، آيه ى 21.]
يعنى: (اگر به آنان گفته شود از آنچه كه خدا نازل نموده پيروى نماييد. مى گويند: از
آنچه كه پدارنمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود، آيا در صورتى كه شيطان آنان
را به سوى عذاب جهنم مى خواند باز شما از پدرانتان پيروى خواهيد نمود.
آيات ديگرى نيز وجود دارند كه درباره ى اين موضوع سخن مى گويند. (لذا خواننده ى
عزير را به آنها ارجاع مى دهم). [جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.]
دوم: تكبر و خود بزرگ بينى، پس از آنكه راه حق را بشناسيم. اين مشكل، خود علت
اصلى پيروى نكردن مردم از پيامبرانشان بوده، و همان چيزى است كه ابليس را از رحمت
خداى متعال بيرون برده است... خداوند متعال مى فرمايد: (ويل لكل افاك اثيم، يسمع
آيات اللَّه تتلى عليه ثم يصر مستكبرا كأن لم يسمعها فبشره بعذاب اليم) [سوره ى
جاثيه، آيات 7 و 8.] يعنى: (واى بر هر دروغگوى گناهكارى كه آيات خدا را در هنگام
خواندن مى شنود، ولى بر تكبر خويش اصرار مى ورزد، گويى كه آنان را نمى شنود، پس
چنين كسى را به عذاب دردناكى مژده بده). و همچنين مى فرمايد: (افكلما جاءكم رسول
بما لا تهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون) [سوره ى بقره، آيه ى
87.] يعنى: (آيا هر گاه پيامبرى به سوى شما آيد به آنچه اهواء نفسانى تان مخالفت مى
ورزد، تكبر مى نماييد، چنانكه- به سبب آن- گروهى را تكذيب و گروه ديگرى را به قتل
مى رسانيد). و باز مى فرمايد: (و الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها اولئك اصحاب
النار هم فيها خالدون) [سوره ى اعراف، آيه ى 36.] يعنى: (و آنان كه آيات ما را
تكذيب نمودند و نسبت به آن تكبر ورزيدند، اهل جهنم اند و در آن جاويد مى مانند). و
همچنين مى فرمايد: (ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب
السماء و لا يدخلون الجنه حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذلك نجزى المجرمين) [سوره
ى اعراف، آيه ى 40.] يعنى: (كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و به آنها تكبر
ورزيدند، درهاى آسمان براى آنان بازنمى گردد و به بهشت داخل نمى شوند مگر اينكه شتر
از سوراح سوزن بگذرد و اينگونه به مجرمان كيفر مى دهيم).
اين نمونه ى برخى از موانعى بود كه ميان ما و شناخت حق يا پيروى از آن فاصله مى
اندازند. بنابراين موضوع بحث بخشهاى مختلف اين كتاب اختصاص به اين دارد كه انسان
نيازمند به برطرف نمودن اين حجابها و حجابهاى ديگرى است، تا بتواند حقيقت را بسان
خورشيد ببيند. و بايد دانست كه خداوند در اين كار يار و ياور ما است.