ده درس پيامبرشناسى
درس اوّل: نياز ما به
وجود رهبران الهى
محدوديّت دانش ما
ممكن است بعضى چنين
بينديشند كه آيا اصولا مبعوث شدن پيامبران از سوى خدا براى راهنمايى انسان ها ضرورت
دارد؟
مگر عقل و خردِ ما براى
درك واقعيّت ها كافى نيست؟ مگر پيشرفت علم و دانش بشر كمك به كشف رازها و روشن شدن
همه حقايق نمى كند؟
وآنگهى آنچه را
پيامبران ممكن است براى ما بياورند از دو حال خارج نيست: يا عقل ما بخوبى آن را درك
مى كند، و يا نه.
در صورت اوّل، نيازى به
زحمت پيامبران نداريم، و در صورت دوم ما نمى توانيم زير بار مطالبى كه بر خلاف عقل
و خردمان است برويم!
از سوى ديگر: آيا اين
هيچ صحيح است كه انسان خود را دربست در اختيار ديگرى بگذارد، و سخنان او را بدون
چون و چرا بپذيرد؟ مگر پيامبران انسان هايى همچون خود ما نيستند؟ چگونه ما خود را
در اختيار انسان هايى همچون خود ما بگذاريم؟
* * *
پاسخ ها:
امّا با توجّه به چند
نكته، پاسخ همه اين سؤالات روشن مى شود و موقعيّت پيامبران در نظام زندگى انسان ها
معلوم مى گردد.
1- ما بايد بدانيم كه علم و دانش ما محدود است، و با تمام پيشرفت هايى كه در تمام
علوم و دانش ها نصيب بشر شده هنوز آنچه را كه ما مى دانيم در برابر آنچه نمى دانيم
همچون قطره اى در برابر دريا، و كاهى در برابر كوه است، و يا به گفته بعضى از
دانشمندان بزرگ تمام علومى را كه ما امروز در اختيار داريم الفبائى براى كتاب بزرگ
عالم هستى محسوب مى شود.
به تعبير ديگر: قلمرو
قضاوت و درك عقل ما منطقه كوچكى است كه شعاع علم و دانش آن را روشن ساخته و ما از
بيرون آن به كلى بى خبريم.
پيامبران مى آيند و اين
منطقه وسيع را تا آنجا كه ما نياز داريم روشن مى سازند. در حقيقت عقل ما همچون
نورافكن قوى و نيرومندى است، امّا پيامبران و وحى آسمانى همچون يك خورشيد عالمتاب،
آيا كسى مى تواند بگويد من با داشتن يك نورافكن قوى چه احتياجى به خورشيد دارم؟!
باز به تعبير روشن تر:
مسائل زندگى را مى توان به سه گروه تقسيم كرد: «معقول»، «نامعقول» و «مجهول».
پيامبران هرگز سخن
نامعقول يعنى چيزى بر ضد عقل و خرد نمى گويند، و اگر بگويند پيامبر نيستند، بلكه
آنها در فهم و درك مجهولات به ما كمك مى
كنند و اين بسيار براى ما مهم است.
بنابراين آنها كه در
گذشته مى گفتند با وجود عقل و خردِ آدمى، نيازى به پيامبران نيست (مانند برهمائى
ها، همان گروهى كه در هندوستان و بعضى نقاط ديگر زندگى مى كنند.) و يا آنها كه
امروز مى گويند با اين همه پيروزى هاى علمى بشر احتياجى به پيامبران و تعليمات آنها
نداريم، نه قلمرو علم و دانش بشر را شناخته اند و نه رسالت پيامبران را.
اين درست به آن مى ماند
كه كودكى كه درس الفبا را در كلاس اول خوانده بگويد من ديگر همه چيز را مى دانم و
نياز به معلم و استاد ندارم، آيا اين سخن بى پايه نيست.
تازه پيامبران فقط معلم
نيستند، مسئله رهبرى آنها داستان جداگانه اى دارد كه بعداً مشروحاً از آن سخن
خواهيم گفت.
2- هيچ كس نمى گويد انسان خود را دربست در اختيار فردى همچون خودش بگذارد، سخن
اينجاست كه پيامبران - چنان كه بعداً ثابت خواهيم كرد با وحى آسمانى، يعنى با علم
بى پايان خدا، ارتباط دارند، و ما بايد از طريق دلائل قطعى ارتباطشان را با خدا
بشناسيم، تنها در اين صورت است كه سخنان اين رهبران آسمانى را پذيرا مى شويم و
تعليمات حساب شده آنها را با جان و دل مى پذيريم.
آيا اگر من به نسخه
طبيب ماهر و دلسوزى عمل كنم كار خلافى انجام داده ام؟!
پيامبران طبيبان بزرگ
روحانى هستند.
آيا اگر من درس معلّم و
استاد را كه با عقل و فكرم هماهنگ است بپذيرم كار نادرستى
كرده ايم؟!
پيامبران معلّم بزرگ بشرند.
* * *
بهتر اين است كه ما
دلائل لزوم بعثت پيامبران را از سوى خدا باز هم دقيق تر بررسى كنيم.
ما به سه دليل زنده،
نياز به راهنمايى پيامبران داريم:
1- نياز از نظر تعليم
اگر ما بر يك مركب
خيالى و افسانه اى كه از امواج نور ساخته شده باشد سوار شويم، و در هر ثانيه سيصد
هزار كيلومتر (50 هزار فرسخ) در اين فضاى بيكران سير كنيم، بى شك هزاران عمر نوح مى
خواهد تا بتوانيم تنها گوشه اى از اين جهان پهناور و گسترده را تماشا كنيم.
اين عالم با اين وسعت
سرسام آورش مسلماً بيهوده آفريده نشده و به طورى كه در درس هاى خداشناسى آموختيم
آفرينش اين جهان سود و فايده اى به حال خدا ندارد، چرا كه او وجودى است از هر نظر
كامل و بى نياز و بى نهايت، او كمبودى ندارد كه بخواهد از طريق آفرينش جهان و بشر
آن را برطرف سازد.
بنابراين نتيجه مى
گيريم كه هدفش اين بوده كه بر ديگران جود و بخشش كند و ساير موجودات را به تكامل
برساند، همچون آفتاب كه بر ما زمينيان مى تابد بى آن كه احتياج به ما داشته باشد،
اين تابش آفتاب تنها به سود ماست وگرنه ما چه كارى براى خورشيد مى توانيم انجام دهيم.
از سوى ديگر آيا
معلومات ما به تنهايى براى پيمودن راه تكامل و رسيدن به مرحله يك انسان كامل از هر
نظر كافى است.
ما چه مقدار از اسرار
جهان را مى دانيم؟ اصلا حقيقت حيات چيست؟
اين جهان از كى به وجود
آمده؟ هيچ كس پاسخ دقيق اينها را نمى داند.
تا كى باقى خواهد ماند؟
باز كسى نمى تواند به آن پاسخ بگويد.
از نظر زندگى اجتماعى و
اقتصادى هر يك از دانشمندان بشر نظريه اى دارند.
مثلا گروهى «سرمايه
دارى» را توصيه مى كنند، و گروه ديگرى «سوسياليسم و كمونيسم» را و گروه سومى نه اين
را مى پسندند و نه آن را و هر دو را زيانبار مى شمرند.
در مسائل ديگر زندگى
نيز اين گونه اختلاف نظرها ميان دانشمندان فراوان است.
انسان حيران مى شود كه
در اين ميان كدام را بپذيرد؟!
در اين جا، از روى
انصاف بايد اعتراف كرد كه براى رسيدن به هدف اصلى آفرينش يعنى «نمو و تكامل و پرورش
انسان در تمام زمينه ها» احتياج به يك سلسله تعليمات صحيح و خالى از اشتباه و متّكى
به واقعيّات زندگى است، تعليماتى كه بتواند در اين راه طولانى براى رسيدن به مقصد
اصلى به او كمك كند.
و اين تنها از طريق علم
خدا يعنى وحى آسمانى به وسيله پيامبران حاصل مى شود و به همين دليل خداوندى كه ما
را براى پيمودن اين راه آفريده بايد چنين علم و دانشى در اختيار ما بگذارد.
* * *
2- نياز به رهبرى در زمينه هاى اجتماعى و اخلاقى
مى دانيم در وجود ما
علاوه بر «عقل و خرد» انگيزه هاى نيرومند ديگرى به نام «غرائز و اميال» وجود دارد:
غريزه خوددوستى، غريزه خشم و غضب، غريزه شهوت و غرايز و اميال فراوان ديگر.
بدون شك اگر ما غرائز
خود را مهار نكنيم و بر ما چيره شوند حتى عقل و خرد ما نيز زندانى مى شود، و انسان
همچون جبّاران و ستمگران تاريخ مبدّل به گرگ درنده اى مى شود كه از گرگان بيابان به
مراتب خطرناك تر است.
ما براى تربيت اخلاقى
نياز به مربى داريم، نياز به «الگو» و «اسوه» داريم كه طبق اصل «محاكات» از گفتار و
رفتار او سرمشق بگيريم.
انسانى كامل و تربيت
يافته از هر نظر لازم است كه در اين راه پرفراز و نشيب دست ما را بگيرد و از طغيان
غرايز ما جلوگيرى كند، اصول فضائل اخلاق را با عمل و سخنش در دل و جان ما بنشاند،
شجاعت و شهامت و انسان دوستى، مروّت و گذشت و وفادارى، درستى و امانت و پاكدامنى را
در روح ما پرورش دهد.
چه كسى جز پيامبر معصوم
مى تواند به عنوان مربى و راهنما برگزيده شود؟!
به همين دليل ممكن نيست
خداوند قادر مهربان ما را از وجود چنين رهبران و مربيانى محروم سازد.
(بقيه اين بحث را در درس آينده خواهيد خواند)
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- آيا هر قدر بر علم و دانش شما افزوده مى شود احساس مى كنيد كه مجهولات ما از
معلوماتمان بسيار بيشتر است؟ (مثال بزنيد)
2- آيا مى توانيد فرق ميان تقليد كوركورانه و پيروى از پيامبران را روشن سازيد؟
3- اگر ما بدون راهنما از جاده ناشناخته اى برويم، چه خطرهايى ممكن است ما را تهديد
كند.
4- ابعاد نياز ما به رهبرى پيامبران را توضيح دهيد.
5- آيا حدس مى زنيد چه بحث ديگرى در اين زمينه براى درس آينده ناگفته مانده؟
درس دوّم: نياز به وجود
پيامبران از نظر طرح قوانين
در درس گذشته نياز به
وجود پيامبران را از دو بُعد «تعليم» و «تربيت» دانستيم، اكنون نوبت به قوانين
اجتماعى و نقش مهمّى كه پيامبران در اين زمينه دارند رسيده است.
مى دانيم بزرگ ترين
امتياز زندگى انسان ها كه عامل همه پيشرفت هايى است كه نصيب او در تمام زمينه هاى
مختلف زندگى شده، همان زندگى اجتماعى پوياست.
به طور قطع اگر انسان
ها جدا از يكديگر زندگى مى كردند الان همگى از نظر سطح فكر و تمدن همچون انسان هاى
«عهد حجر» بودند!
آرى تلاش و كوشش دسته
جمعى است كه چراغ فرهنگ و تمدن را فروزان ساخته، تلاش و كوشش دسته جمعى است كه
سرچشمه اين همه اكتشافات علمى و اختراعات شده است.
فى المثل اگر مسئله
مسافرت به كره ماه را در نظر بگيريم، مى بينيم اين كار نتيجه تلاش يك يا چند
دانشمند بزرگ نبوده است، بلكه ميليون ها عالم و دانشمند در طى هزاران سال مطالعات و
كشفيّات و تجربياتى داشته اند كه
از طريق زندگى دسته جمعى متراكم گرديده و سرانجام به اين عظمت رسيده است.
و يا اگر طبيب فوق
العاده ماهرى در عصر ما موفق مى شود قلب انسانى را كه خودش مرده امّا قلبش هنوز
قابل استفاده است در سينه انسان ديگرى پيوند زند و او را از مرگ حتمى رهايى بخشد،
اين نتيجه تجربيات هزاران هزار پزشك و جراح در طول تاريخ است كه به وسيله استادان
به شاگردان منتقل شده است.
ولى البته اين زندگى
اجتماعى در مقابل اين همه بركات مشكلاتى هم دارد، و آن برخورد و تصادم حقوق و منافع
انسان ها با يكديگر، و گاه تجاوز و حتى جنگ است.
در اينجا احتياج به
قانون و برنامه و مقرّرات روشن مى شود، قوانين مى تواند سه مشكل بزرگ را براى ما حل
كند:
1- قانون حدود وظائف هر فرد را در برابر جامعه، و وظائف جامعه را در برابر هر فرد
روشن مى سازد، استعدادها را شكوفا و تلاش ها را هماهنگ مى كند.
2- قانون راه را براى نظارت لازم بر انجام وظيفه از سوى افراد هموار مى نمايد.
3- قانون جلو تجاوز افراد را به حقوق يكديگر گرفته، و مانع هرج و مرج و برخورد
افراد و گروه ها مى گردد، و در صورت لزوم براى متجاوزان مجازات مناسب را تعيين مى
كند.
بهترين قانون گذار
كيست؟
اكنون بايد ببينيم چه
كسى بهتر از همه مى تواند قوانين مورد نياز انسان را تنظيم كند، به گونه اى كه هر
سه اصل فوق در آن رعايت شود، هم حدود وظايف و حقوق فرد و جامعه روشن گردد و هم
نظارت صحيح و سالمى بر كارها شود، و هم جلو تجاوزكاران را بگيرد.
اجازه بدهيد در اينجا
مثال ساده اى بزنيم:
جامعه انسانى را مى
توان به يك قطار بزرگ تشبيه كرد و هيأت حاكمه را به دستگاه لكوموتيو كه اين قطار
عظيم را در مسيرى به حركت درمى آورد.
قانون به منزله ريل هاى
راه آهن است كه خط سير اين قطار را براى رسيدن به مقصد مشخص مى كند، خط سيرى كه از
پيچ و خم هاى كوه ها و درّه ها مى گذرد، بديهى است يك راه آهن خوب بايد مشخّصات زير
را داشته باشد:
زمين هايى كه قطار از
آن مى گذرد بايد مقاومت كافى براى حداكثر فشار داشته باشد.
فاصله ميان دو خط
دقيقاً هماهنگ با فاصله چرخ هاى لكوموتيو باشد، همچنين ديوارهاى تونل ها و ارتفاع
آن با حداكثر ارتفاع قطار متناسب باشد.
سراشيبى ها و سربالايى
ها آن قدر تند نباشد كه ترمزهاى قطار و كشش آن از عهده آنها برنيايد.
همچنين احتمال ريزش كوه
هاى اطراف، فرو ريختن حاشيه درّه هايى كه قطار از كنار آن مى گذرد و احتمال سيلاب
ها و بهمن ها نيز دقيقاً محاسبه شود، تا
قطار در هر شرايطى بتواند به سلامت از آن جادّه بگذرد و مسائل مهم ديگرى از اين
قبيل.
با توجّه به اين «مثال»
به «جامعه انسانى» برمى گرديم:
قانون گذارى كه مى
خواهد بهترين قانون را براى انسان ها بگذارد بايد صفات زير را داشته باشد:
1- نوع انسان را به طور كامل بشناسد و از تمام غرائز و عواطف و نيازها و مشكلات او
كاملا آگاه باشد.
2- تمام شايستگى ها و استعدادهايى را كه در انسان ها وجود دارد، در نظر گيرد و براى
شكوفا شدن آنها از قوانين استفاده كند.
3- حوادثى را كه ممكن است براى جامعه پيش آيد از هر نوع، و همچنين عكس العمل هاى
لازم را بتواند به خوبى پيش بينى كند.
4- هيچ گونه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد، تا به هنگام وضع قوانين فكرش متوجّه
منافع شخص خود يا وابستگان و گروه اجتماعيش نگردد.
5- اين قانونگذار بايد از تمام پيشرفت هايى كه ممكن است نصيب انسان گردد و همچنين
انحطاط ها و سقوط ها آگاه باشد.
6- اين قانونگذار بايد حداكثر مصونيت از خطا و اشتباه و فراموشى را داشته باشد.
7- بالاخره اين قانون گذار بايد آنچنان قدرتى داشته باشد كه مرعوب هيچ مقام و قدرتى
در اجتماع نگردد و از هيچ كس نترسد، در عين حال فوق العاده مهربان و دلسوز باشد.
* * *
اين شرايط در چه كسى
جمع است؟
آيا انسان مى تواند
بهترين قانون گذار باشد؟
آيا تا كنون كسى انسان
را به طور كامل شناخته؟ در حالى كه يكى از دانشمندان بزرگ عصر ما كتاب مشروحى
درباره انسان نوشته و نام كتابش را «انسان موجود ناشناخته» گذارده است.
آيا روحيات و اميال و
غرائز و عواطف انسان ها همگى به خوبى شناخته شده؟
آيا نيازهاى جسمى و
روحى انسان بر كسى جز خدا آشكار است؟
آيا مى توانيد در ميان
انسان هاى عادّى كسى را پيدا كنيد كه منافع خاصّى در جامعه نداشته باشد؟
آيا انسانى مصون از خطا
و اشتباه، و داراى آگاهى به تمام مسائل مورد ابتلاى افراد بشر و جوامع، در ميان
انسان هاى معمولى سراغ داريد؟
بنابراين غير از خدا و
كسى كه وحى الهى را دريافت مى دارد نمى تواند قانون گذار خوب و جامعى باشد.
و به اين ترتيب به اين
نتيجه مى رسيم: خدايى كه بشر را براى پيمودن راه تكامل آفريده، بايد كسانى را مأمور
هدايت او كند تا قوانين آسمانى و جامع الاطراف الهى را در اختيار انسان ها بگذارند.
و مسلماً هنگامى كه
مردم بدانند قانون، قانون خداست با اعتماد و اطمينان بيشتر به آن عمل مى كنند و به
تعبير ديگر اين آگاهى ضامن اجراى ارزنده اى براى قوانين خواهد بود.
* * *
رابطه توحيد و نبوت
توجه به اين نكته را
نيز در اين جا ضرورى مى دانيم كه نظام آفرينش خود شاهد و گواه زنده اى بر وجود
پيامبران الهى و رسالت آنهاست.
توضيح اين كه: يك بررسى
كوتاه در اين نظام شگفت انگيز هستى به ما نشان مى دهد كه خداوند هيچ يك از نيازهاى
موجودات را از نظر لطفش دور نداشته، مثلا اگر به ما چشم براى ديدن مى دهد به اين
چشم پلك و مژگان داده تا از آن محافظت كند و ورود نور را در آن تنظيم نمايد.
در گوشه هاى چشم عده
هاى اشك مى آفريند تا سطح چشم را همواره مرطوب نگهدارد، چرا كه خشكيدن چشم سبب از
بين رفتن است.
باز در گوشه چشم روزنه
كوچكى ايجاد مى كند تا آب هاى اضافى از آن مجرا به داخل بينى بريزند، كه اگر اين
روزنه باريك نبود همواره قطره هاى اشك روى صورت ما سرازير مى شد!
به مردمك چشم آنچنان
حسّاسيّت مى دهد كه به طور خودكار در برابر نورهاى قوى و ضعيف تنگ و گشاد شود، تا
نور تنظيم گردد و چشم صدمه اى نبيند.
در اطراف كره چشم عضلات
مختلفى قرار مى دهد كه آن را به هر سو بچرخاند و ديدن صحنه هاى مختلف را بدون گردش
سر و بدن آسان سازد.
آيا خداوندى كه اين
چنين نيازمندى هاى انسان را تأمين مى كند ممكن است او را از يك
راهنما و رهبر مطمئن و معصوم كه با وحى او سر و كار داشته باشد محروم سازد؟!
فيلسوف معروف «بوعلى
سينا» در كتاب مشهورش «شفا» چنين مى گويد: «احتياج انسان به مبعوث شدن پيامبران در
بقاى نوع خود و تحصيل كمالات مسلماً از روئيدن موهاى مژگان و ابرو و فرورفتگى كف
پاها و امثال آن بيشتر و ضرورى تر است، بنابراين ممكن نيست عنايت ازلى آن را ايجاب
كند و اين را ايجاب نكند»!
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- بزرگ ترين امتياز زندگى بشر چيست؟
2- چرا انسان بدون قانون نمى تواند زندگى كند؟
3- يك مثال زنده براى روشن ساختن نقش قانون در زندگى انسان ها بزنيد.
4- بهترين قانون گذار بايد چه صفاتى داشته باشد؟
5- چرا پيامبران بايد از جنس انسان باشند؟
درس سوّم: چرا پيامبران
معصومند؟
مصونيت از گناه و خطا
بدون شك هر پيامبرى قبل
از هر چيز بايد اعتماد عموم را جلب كند به طورى كه در گفته او احتمال خلاف و دروغ و
اشتباه ندهند.
در غير اين صورت مقامِ
رهبرى او متزلزل خواهد شد.
اگر پيامبران معصوم
نباشند بهانه جويان به عذر اين كه آنها اشتباه مى كنند، و حقيقت طلبان به خاطر
تزلزل نسبت به محتواى دعوت آنها، از پذيرفتن دعوت شان خوددارى خواهند كرد و يا
لااقل نمى توانند با دلگرمى آن را پذيرا شوند.
اين دليل كه مى توان آن
را «دليل اعتماد» نام نهاد يكى از مهم ترين دلائل عصمت انبياء است.
به تعبير ديگر: چگونه
ممكن است خداوند فرمان دهد كه از انسانى بى قيد و شرط اطاعت شود در حالى كه اين
انسان ممكن است خطا كند، و يا مرتكب گناهى گردد. در چنين حالى آيا مردم از او اطاعت
بكنند؟ اگر بكنند كه تبعيّت از خطا و گناه است، و اگر نكنند مقامِ رهبرى او متزلزل گرديده، به خصوص
اين كه مقام رهبرى پيامبران با ديگران كاملا متفاوت است، زيرا مردم تمام اعتقاد و
برنامه خود را از آنها مى گيرد.
به همين دليل مى بينيم
مفسران بزرگ هنگامى كه به آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)؛(32)
«اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد پيامبر و اولوالامر را» مى رسند مى گويند دستور اطاعت
مطلق دليل بر اين است كه هم پيامبر معصوم است و هم «اولى الامر» و منظور از
اولوالامر، امامان معصومى هستند همچون پيامبر (صلّى
الله عليه وآله) وگرنه خداوند هرگز دستور اطاعت بى قيد و شرط از آنها را نمى
داد.
راه ديگرى كه مى توان
از طريق آن معصوم بودن پيامبران را در برابر هر گونه گناه اثبات كرد اين است كه
«عوامل گناه در وجود پيامبران محكوم به شكست است».
توضيح اين كه: هنگامى
كه ما به خودمان مراجعه مى كنيم مى بينيم در برابر بعضى از گناهان يا كارهاى زشت و
ناپسند تقريباً معصوم هستيم.
به مثال هاى زير توجه
كنيد:
آيا هيچ آدم عاقلى را
پيدا مى كنيد كه به فكر خوردن آتش بيفتد؟ و يا خاكروبه و كثافات را ببلعد؟
آيا هيچ انسان با شعورى
را پيدا مى كنيد كه لخت مادرزاد شود و در كوچه و بازار راه برود؟
مسلماً نه، و اگر چنين
كارى از كسى ديديم حتماً يقين پيدا مى كنيم كه از حال عادى بيرون رفته، و گرفتار
حالت روانى شده است، و اگر نه عادتاً محال است شخص عاقل اقدام به چنين كارى كند.
وقتى اين گونه حالات و
مانند آن را «تحليل» مى كنيم مى بينيم زشتى اين گونه اعمال آن قدر نزد ما روشن است
كه انسان عاقل به سراغ آن نمى رود.
اين جاست كه مى توانيم
در يك جمله كوتاه اين حقيقت را مجسّم سازيم و بگوييم هر فرد عاقل و سالمى در برابر
يك رشته اعمال ناشايست «مصونيت» و يا به تعبير ديگر يك نوع «عصمت» دارد.
از اين مرحله پا را
فراتر مى گذاريم، بعضى از انسان ها را مى بينيم كه در مقابل اعمال ناشايست ديگرى
مصونيت دارند در حالى كه افراد عادى چنين نيستند.
مثلا يك طبيب آگاه و
ماهر كه انواع ميكروب ها را به خوبى مى شناسد هرگز حاضر نيست آب آلوده اى را كه از
شستن لباس هاى بيمارانى كه به خطرناك ترين بيمارى هاى واگير مبتلا هستند بنوشد، در
حالى كه يك فرد بيسواد و ناآگاه ممكن است در برابر چنين كارى بى تفاوت باشد.
باز با يك تحليل ساده
به اينجا مى رسيم كه هر قدر سطح آگاهى انسان نسبت به يك موضوع بالاتر مى رود مصونيت
بيشترى در برابر اعمال زشت به او مى دهد.
اكنون با اين محاسبه
اگر كسى به قدرى سطح «ايمان» و «آگاهى» او بالا برود و آنچنان به
خدا و دادگاه عدل او اعتقاد داشته باشد كه گويى همه آنها را در برابر چشمان خود
حاضر و ناظر مى بيند، چنين كسى در برابر همه گناهان مصونيت خواهد داشت، و هر عمل
زشتى در برابر او همانند برهنه شدن و لخت مادر زاد در كوچه و بازار راه رفتن در نظر
ماست.
براى او مال حرام درست
همانند شعله آتش است همان گونه كه ما آتش را به دهان نمى بريم او نيز مال حرام به
دهان نمى برد!
از مجموع اين سخن چنين
نتيجه مى گيريم كه پيامبران به خاطر علم و آگاهى و ايمان فوق العاده اى كه دارند
انگيزه هاى معصيت را مهار مى كنند و هيجان انگيزترين عوامل گناه نمى تواند بر عقل و
ايمان آنها چيره شود، و اين است كه مى گوييم پيامبران معصومند و در برابر گناهان
بيمه اند.
* * *
مقام عصمت چگونه مى
تواند افتخار باشد؟
بعضى، از كسانى كه از
مفهوم عصمت و عوامل مصونيت از گناه اطّلاعى ندارند ايراد مى كنند كه اگر خدا كسى را
از گناه باز دارد و عوامل گناه را در او نابود كند افتخارى براى او نخواهد بود!
اين يك مصونيت اجبارى
است، و مصونيت اجبارى فضيلت محسوب نمى شود.
امّا با توضيحاتى كه در
بالا داديم پاسخ اين ايراد كاملا روشن است:
مصونيت پيامبران از
گناه به هيچ وجه جنبه اجبارى ندارد، بلكه مولود ايمان نيرومند و يقين كامل، و آگاهى
و علم فوق العاده آنهاست، و اين بزرگ ترين افتخار براى آنها است.
آيا اگر يك طبيب آگاه،
به شدت از عوامل بيمارى زا پرهيز مى كند دليل بر مجبور بودن اوست؟!
آيا اگر چنين كسى
بهداشت را رعايت مى كند فضيلتى براى او محسوب نمى شود؟
آيا اگر يك حقوقدان با
توجه به عواقب شوم يك جنايت هولناك در دادگاه از آن به شدت پرهيز دارد فاقد فضيلت
است؟
و به اين ترتيب به اين
نتيجه مى رسيم كه معصوم بودن پيامبران هم جنبه اختيارى دارد و هم افتخار بزرگى براى
آنهاست.
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- معصوم بودن چند شاخه دارد؟
2- اگر پيامبران معصوم نبودند چه مى شد؟
3- حقيقت مقام «عصمت» چيست؟
4- آيا مى توانيد غير از مثال هايى كه در اين درس آمده موارد ديگرى را بشماريد كه
همه يا گروهى از مردم در مقابل آن معصوم باشند؟
5- عصمت انبياء اجبارى است يا اختيارى؟ به چه دليل؟