درس چهارم: فلسفه حوادث
ناخوشايند زندگى
گفتيم گروهى از خرده
گيران، مسئله حوادث ناگوار و بروز آفت ها و مشكلات، و ناكامى هايى را كه در زندگى
دامنگير انسان مى شود بهانه اى براى انكار عدالت پروردگار و گاهى انكار اصل وجود
خدا گرفته اند!
در بحث گذشته به تحليل
و بررسى قسمتى از اين حوادث پرداختيم و دو فلسفه آن را بازگو كرديم:
اكنون به ادامه اين بحث
توجّه كنيد.
* * *
3- انسان در آغوش مشكلات پرورش مى يابد
باز تكرار مى كنيم ما
نبايد با دست خود براى خودمان مشكل و حادثه بيافرينيم، امّا با اين حال بسيار مى
شود كه حوادث سخت و ناگوار اراده ما را قوى و قدرت ما را افزايش مى دهد، درست
همانند فولادى را كه به كوره هاى داغ مى برند و آبديده و مقاوم مى شود ما هم در
كوره اين حوادث آبديده و پرمقاومت مى شويم.
جنگ چيز بدى است ولى
گاهى يك جنگ سخت و طولانى استعداد يك ملّت را شكوفا مى كند، پراكندگى را مبدّل به
وحدت و عقب ماندگى ها را به سرعت جبران مى نمايد.
يكى از تاريخ نويسان
معروف غرب مى گويد: «هر تمدن درخشانى در طول تاريخ در نقطه اى از جهان ظهور كرده به
دنبال اين بوده است كه يك كشور مورد هجوم يك قدرت بزرگ خارجى قرار گرفته، و نيروهاى
خفته آنها را بيدار و بسيج كرده است»!
البته واكنش همه افراد
و همه جامعه ها در برابر حوادث تلخ زندگى يكسان نيست. گروهى گرفتار يأس و ضعف و
بدبينى مى شوند و نتيجه منفى مى گيرند، امّا افرادى كه زمينه هاى مساعد دارند در
برابر اين حوادث تحريك و تهييج شده به حركت درمى آيند و مى جوشند و مى خروشند، و
نقطه هاى ضعف خود را به سرعت اصلاح مى كنند.
منتها چون در اين گونه
موارد بسيارى از مردم قضاوت سطحى مى كنند تنها تلخى ها و سختى ها را مى بينند و
امّا آثار مثبت و سازنده را ناديده مى گيرند.
ادّعا نمى كنيم همه
حوادث تلخ زندگى در انسان چنين اثرى دارد ولى حداقل قسمتى از آنها چنين است.
شما اگر زندگى نوابغ
جهان را مطالعه كنيد، مى بينيد تقريباً همه آنها در ميان مشكلات و ناراحتى ها بزرگ
شدند، كمتر مى توان افراد نازپرورده اى را پيدا كرد كه در زندگى نبوغى از خود نشان
داده باشند و به مقام والائى برسند، فرماندهان بزرگ نظامى آنها هستند كه ميدان هاى نبرد سخت و
طولانى ديده اند، مغزهاى متفكر اقتصادى آنها هستند كه در بازارهاى بحران زده
اقتصادى گرفتار شده اند.
سياستمداران قوى و بزرگ
آنها هستند كه با مشكلات سخت سياسى دست به گريبان بوده اند.
كوتاه سخن اين كه:
مشكلات و رنج ها انسان را در آغوش خود پرورش مى دهد.
در قرآن مجيد چنين مى
خوانيم: (فعسى ان تكرهوا شيئا و يجعل الله فيه خيرا كثيرا)؛(20) «اى بسا چيزى را
ناخوشايند بشمريد امّا خداوند در آن خير فراوان قرار دهد».
* * *
4- مشكلات سبب بازگشت به سوى خدا
در بحث هاى گذشته
خوانده ايم كه جزء جزءِ وجود ما هدفى دارد، چشم براى هدفى است، گوش براى هدفى ديگر،
قلب و مغز و اعصاب هر كدام براى هدفى آفريده شده اند، حتّى خطوط سرانگشتان ما هم
فلسفه اى دارد.
بنابراين چگونه ممكن
است كل وجود ما بى هدف و فاقد فلسفه باشد.
و نيز در بحث هاى سابق
خوانديم كه اين هدف چيزى جز تكامل يافتن انسان در تمام زمينه ها نخواهد بود.
مسلماً براى رسيدن به
اين تكامل احتياج به برنامه هاى آموزشى و پرورشى عميقى است كه سراسر وجود انسان را
فراگيرد، و به همين جهت خداوند علاوه بر فطرت پاك توحيدى كه به انسان داده،
پيامبران بزرگى را با كتاب هاى آسمانى فرستاده تا رهبرى اين انسان را در اين مسير
بر عهده گيرند.
ضمناً براى تكميل اين
هدف بايد گاه گاه عكس العمل گناهان و خطاهاى او را به او نشان دهد و بر اثر تخلف از
فرمان خدا با ناراحتى هايى در زندگى روبه رو شود تا به عواقب زشت و شوم اعمال خويش
آشنا گردد و رو به سوى خدا آورد. و در اينجاست كه قسمتى از بلاها و حوادث ناگوار،
در واقع رحمت و نعمت الهى است.
همان گونه كه قرآن كريم
خاطرنشان مى كند: (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض
الذى عملوا لعلهم يرجعون)؛(21) «فساد در خشكى و دريا به خاطر اعمال مردم آشكار شد
خدا مى خواهد نتيجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد بيدار شوند و به
سوى او باز گردند».
با توجّه به آنچه در
بالا گفتيم حوادث دردناك را مصداق «شر» دانستن و از آنها به «بلا» تعبير كردن، و آن
را بر خلاف عدالت الهى شمردن بسيار دور از منطق و دليل و عقل است، چرا كه هر قدر در
اين مسئله باريك تر مى شويم به فلسفه هاى بيشترى دست مى يابيم.
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- هدف آفرينش ما چيست؟ و از چه راه مى توان به آن رسيد؟
2- چگونه انسان به وسيله مشكلات آبديده و مقاوم مى شود؟
3- آيا كسانى را ديده ايد يا در تاريخ خوانده ايد كه آنها در لابه لاى سختى ها بزرگ
شده و به مقام هاى مهمّى رسيده باشند؟ شرح حال آنها را بازگو كنيد.
4- قرآن درباره عكس العمل گناهان ما چه مى گويد؟
5- چه افرادى از حوادث تلخ و ناگوار نتيجه مثبت مى گيرند و چه افرادى نتيجه منفى؟
درس پنجم: بازهم فلسفه
آفات و شرور
از آنجا كه مشكل آفات و
شرور و حوادث ناگوار و ناخوشايند براى بسيارى از مطالعه كنندگان بحث هاى خداشناسى و
توحيدى مشكل قابل ملاحظه اى است، باز هم ناچاريم بحث و تحليل ديگرى روى اين مسئله
داشته باشيم و فلسفه هايى را كه درباره شرور و آفات گفتيم ادامه دهيم.
* * *
5- مشكلات و فراز و نشيب ها به زندگى روح مى دهد
شايد درك اين مسئله
براى بعضى مشكل باشد كه مواهب و نعمت ها اگر مستمر و يكنواخت باشند ارزش و اهميّت
خود را از دست مى دهند.
امروز ثابت شده كه اگر
جسمى را در وسط اطاقى بگذارند و از تمام اطراف نور قوى و يكسان به آن تابنده شود و
خود جسم و اطاق نيز كاملا صاف و مُدّور باشد هرگز آن جسم را نمى توان مشاهده كرد،
زيرا، هميشه سايه ها وقتى در كنار نور قرار مى گيرد ابعاد جسم را مشخّص مى كند و آن
را از اطراف خود جدا مى سازد و ما مى توانيم آن را ببينيم.
ارزش مواهب زندگى نيز
بدون سايه هاى كم رنگ و پررنگ مشكلات هرگز قابل مشاهده نيست. اگر در تمام عمر
بيمارى وجود نداشت لذت سلامتى هرگز احساس نمى شد، به دنبال يك شب تب داغ و سوزان و
سردرد شديد و جانكاه است كه صبحگاهان به هنگام قطع تب و درد چنان طعم سلامتى در
ذائقه انسان شيرين مى گردد كه هر زمان به ياد آن شب بحرانى و رنج مى افتد متوجّه مى
شود چه گوهر پرارزشى به نام سلامتى در اختيار دارد.
اصلا زندگى يكنواخت -
حتّى مرفّه ترين زندگى ها - خسته كننده و بى روح و مرگبار است، بسيار ديده شده كه
افرادى به خاطر يك زندگى مرفّه و خالى از هر گونه ناراحتى و رنج آنچنان خسته شده
اند كه دست به خودكشى زده و يا دائماً از زندگى خود شكايت دارند.
شما هيچ معمار با ذوقى
را پيدا نمى كنيد كه ديوارهاى يك سالن بزرگ را مانند ديوار يك زندان صاف و يكنواخت
كند، بلكه با فراز و نشيب و پيچ و خم ها به اصطلاح به آن حالت مى دهد.
چرا جهان طبيعت اين قدر
زيباست؟
چرا منظره جنگل هايى كه
بر روى كوهپايه ها مى رويد و نهرها به صورت مارپيچ از لابه لاى درختان كوچك و بزرگش
مى گذرد آن قدر جالب و دل انگيز است؟!
يك دليل روشن آن عدم
يكنواختى است.
نظام «نور» و «ظلمت» و
آمد و شد شب و روز كه قرآن در آيات مختلفش روى آن تكيه كرده يك اثر مهمّش پايان
دادن به زندگى يكنواخت انسان هاست،
چرا كه اگر همواره خورشيد در يك گوشه آسمان، يكنواخت به كره زمين مى تابيد، نه
تغيير حالتى داشت و نه پرده طلايى شب جاى آن را مى گرفت، گذشته از اشكالات ديگر، در
مدت كوتاهى همه انسان ها خسته مى شدند.
روى اين حساب بايد قبول
كرد كه حداقل بخشى از مشكلات و حوادث ناگوار زندگى اين فلسفه را دارد كه به بقيه
زندگى روح مى دهد و آن را شيرين و قابل تحمل مى سازد، ارزش نعمت ها را آشكار مى
كند، و به انسان امكان مى دهد كه از مواهبى كه در دست دارد حداكثر بهره بردارى كند.
* * *
6- مشكلات خودساخته!
نكته ديگرى كه در آخرين
مرحله اين بحث اشاره به آن را ضرورى مى دانيم اين است كه بسيارى از مردم در محاسبه
علل و عوامل حوادث ناگوار و مصائب گاهى گرفتار اشتباه مى شوند و ظلم هايى كه به دست
انسان هاى ستمگر انجام شده است به حساب بى عدالتى دستگاه آفرينش مى گذارند، و بى
نظمى كار بشر را به حساب بى نظمى سازمان خلقت.
مثلا گاهى ايراد مى
كنند «چرا هر چه سنگ است براى پاى لنگ است!؟» چرا زلزله ها در شهرها خسارت كمى
ايجاد مى كند امّا در روستاها قربانيان زيادى مى گيرد و گروه كثيرى زير آوار مى
مانند، اين چه عدالتى است؟ اگر بنا
هست بلايى قسمت شود چرا يكسان قسمت نمى شود؟
چرا بايد هميشه لبه تيز
حوادث دردناك متوجّه مستضعفين باشد؟
چرا در بيمارى هاى
عمومى و همه گير بيشتر اين گروه قربانى مى شوند؟
غافل از اين كه هيچ
كدام از اينها مربوط به دستگاه آفرينش و خلقت و عدالت خداوند نيست، اينها نتيجه ظلم
و استعمار و استثمار انسان ها نسبت به يكديگر است.
اگر روستانشينان به
خاطر ظلم شهرنشينان در محروميّت و فقر شديد نباشند و بتوانند خانه هايى محكم و
مقاوم مانند آنها بنا كنند، چرا زلزله اين همه از آنها قربانى بگيرد و از ديگران
بسيار كم؟
امّا هنگامى كه خانه
هاى آنها از يك مشت گل يا سنگ و چوب كه گاهى حتى در ميان آنها كم ترين گچ و سيمانى
به كار نمى رود و به طور ساده روى هم چيده شده و با يك حركت شديد باد يا تكان خفيف
زمين فرو مى ريزد، نبايد انتظار داشت وضع بهتر از آن باشد، امّا اين چه ربطى به كار
خدا دارد؟
نبايد مانند آن شاعر،
خرده گيرى كرده بگوييم «يكى را داده اى صد ناز و نعمت» در حالى كه ديگرى را بر خاك
ذلّت نشانده اى، يكى را كاخ نشين كرده اى و ديگرى را كوخ نشين!
بايد اين انتقادها را
متوجّه وضع ناموزون و نظام غلط جامعه كرد. بايد به پا خاست و به اين بى عدالتى هاى
اجتماعى پايان داد. با محروميت و اگر همه قشرها از تغذيه
كافى و بهداشت و درمان لازم بهره مند باشند در برابر بيمارى ها همگى پرقدرت و
پرمقاومت خواهند بود.
امّا هنگامى كه وضع غلط
نظام اجتماعى يك جامعه و استثمار حاكم بر آن به يكى آن قدر امكانات مى دهد كه حتّى
سگ و گربه خانگيش داراى پزشك و درمان و دارو است امّا ديگرى ابتدايى ترين وسيله
بهداشى را براى پرورش نوزادش ندارد چنين صحنه هاى ناگوار، فراوان به چشم مى خورد.
به جاى اين كه در اين
گونه موارد ايراد بر كار خدا بگيريم بايد ايراد بر كار خود بگيريم.بايد به ظالم
بگوييم ظلم مكن.
و بايد به مظلوم بگوييم
زير بار ظلم مرو!
و بايد كوشش كنيم كه
همه افراد يك جامعه از حداقل وسايل بهداشتى و درمانى و غذا و مسكن و فرهنگ و آموزش
و پرورش بهره مند باشند.
خلاصه اين كه نبايد ما
گناه خود را به گردن نظام خلقت بيندازيم.
كى خداوند به ما چنين
زندگى را تحميل كرده؟ و كجا چنين نظامى را توصيه فرموده است؟
البته او ما را آزاد
آفريده، چرا كه آزادى رمز تكامل و ترقّى ماست.
ولى اين ماييم كه از
آزادى خود سوءِ استفاده مى كنيم و ظلم و ستم بر ديگران روا مى داريم و نتيجه اين
ظلم و ستم به صورت نابسامانى هاى اجتماعى خودنمايى مى
كند.
امّا متأسّفانه اين
اشتباه دامن گير گروه زيادى شده و حتّى نمونه هاى آن در اشعار شعراى معروف ديده مى
شود.
قرآن مجيد در يك جمله
كوتاه و پر معنى مى فرمايد: (ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم
يظلمون)؛(22) «خداوند كم ترين ظلمى به كسى نمى كند ولى مردم به خويشتن ظلم و ستم روا
مى دارند».
و به اين ترتيب به
پايان بحث فلسفه شرور و آفات مى رسيم، هر چند سخن در اين زمينه بسيار است، امّا
براى يك بحث كوتاه و فشرده همين مقدار كافى به نظر مى رسد.
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- چرا بحث فلسفه آفات و شرور را در ضمن سه درس ادامه داديم؟
2- يكنواخت بودن زندگى چه اثر سوئى مى گذارد؟ و آيا كسى را ديده ايد كه از زندگى
مرفّه خود رنج ببرد؟
3- از فلسفه نظام نور و ظلمت در جهان آفرينش چه مى دانيد؟
4- آيا همه مصائبى كه در جامعه وجود دارد مربوط به نظام آفرينش است يا ما نيز در آن
سهمى داريم؟
5- آيا براى از بين بردن مصائب اجتماعى راه صحيحى در دست هست؟ ما چه وظيفه اى در
برابر مستضعفين داريم؟
درس ششم: مسئله جبر و
اختيار
از مسائلى كه ارتباط
نزديك با مسئله عدالت پروردگار دارد مسئله «جبر و اختيار» است.
زيرا به اعتقاد جبريون
انسان در اعمال و رفتار و گفتار خود هيچ گونه اختيارى از خود ندارد، و حركات اعضاى
او درست همانند حركات جبرى مهره هاى يك ماشين است.
سپس اين سؤال پيش مى
آيد كه اين عقيده با مسئله عدل الهى چگونه سازگار است؟ و شايد به همين دليل، گروه
اشاعره - همان گروهى كه قبلا از آنها نام برديم و حسن و قبح عقلى را انكار مى كنند
- جبر را پذيرفته و عدالت را انكار كرده اند، چرا كه با قبول جبر ديگر مسئله
«عدالت» مفهوم نخواهد داشت.
براى روشن شدن اين بحث
ناگزيريم كه چند موضوع را مورد بررسى دقيق قرار دهيم.
* * *
1- سرچشمه اعتقاد به
جبر
هر كس در درون وجودش
احساس مى كند كه در تصميم گرفتن آزاد است، فى المثل فلان كمك مادى را به فلان دوستش
بكند يا نكند، و يا اين كه در حالى كه تشنه است و آب جلو روى او گذارده اند مى
تواند بنوشد يا ننوشد، فلان كس در مورد او كار خلافى كرده مى تواند او را ببخشد و
عفو كند و يا نبخشد.
يا اين كه هر كس ميان
دستى كه بر اثر پيرى يا بيمارى لرزان است و دستى كه با اراده حركت مى كند فرق مى
گذارد.
با اين حال كه مسئله
آزادى اراده يك احساس عمومى انسان است چرا جمعى به دنبال مكتب جبر رفته اند؟!
البته دلائل مختلفى
دارد كه يك دليل مهم آن را در اينجا يادآور مى شويم، و آن اين كه انسان مى بيند
محيط روى افراد اثر مى گذارد، تربيت نيز عامل ديگرى است، تلقينات و تبليغات و فرهنگ
اجتماعى نيز بدون شك در فكر و روح انسان مؤثّر است، گاه وضع اقتصادى نيز انگيزه
حركت هايى در انسان مى شود، عامل وراثت را نيز نمى توان انكار كرد.
مجموعه اين امور سبب مى
شود كه گمان كند انسان از خود اختيارى ندارد، بلكه عوامل «درون ذاتى» و «برون ذاتى»
دست به دست هم مى دهند و ما را وادار مى كنند كه تصميم هايى بگيريم، و اگر اين
عوامل نبودند چه بسا اين اعمال از ما سر نمى زد. اينها امورى است كه مى توان از
آنها به جبر محيط، جبر شرايط اقتصادى، جبر تعليم و تربيت و جبر وراثت تعبير كرد،
واز عوامل مهم توجّه فلاسفه به مكتب جبر است.
2- نكته اصلى اشتباه
جبرى ها
امّا آنها كه چنين فكر
مى كنند از يك نكته اساسى غافلند و آن اين كه بحث در «انگيزه ها» و «علل ناقصه»
نيست، بحث در علت تامه است. به تعبير ديگر: هيچ كس نمى تواند سهم «محيط» و «فرهنگ»
و «عوامل اقتصادى» را در انديشه و افعال انسان نفى كند، بحث در اين است كه با تمام
اين انگيزه ها باز تصميم نهايى با خود ماست.
زيرا ما به روشنى احساس
مى كنيم كه حتّى در يك نظام غلط و طاغوتى مانند نظام شاهنشاهى گذشته كه زمينه براى
انحرافات فراوان بود، مجبور نبوديم منحرف شويم، در همان نظام و فرهنگ مى توانستيم
«رشوه» نخوريم، به «مراكز فساد» نرويم، بى بند و بارى نداشته باشيم.
بنابراين حساب «زمينه
ها» را از «علت تامه» بايد جدا كرد.
به همين دليل بسيارند
كسانى كه در يك خانواده آلوده، يا فرهنگ منحط، پرورش يافته اند، و يا از وراثت
نامناسبى برخوردار بوده اند، در عين حال راه خود را از همه جدا كرده و حتّى گاه دست
به قيام و انقلاب بر ضد همان محيط زده اند، اگر بنا بود همه انسان ها فرزند محيط و
فرهنگ و تبليغات زمانشان باشند، نبايد هيچ انقلاب اساسى در دنيا صورت بگيرد، بايد
همه با محيط خود بسازند، و هيچ كس محيط جديد و نوينى نسازد.
اينها همه نشان مى دهد
عواملى كه در بالا ذكر شد، هيچ كدام سرنوشت ساز نيست، تنها زمينه ساز است، سرنوشت
اصلى را اراده و تصميم خود انسان مى سازد.
اين درست به آن مى ماند
كه ما در يك تابستان داغ و سوزان تصميم مى گيريم كه به فرمان خدا روزه بگيريم، تمام
ذرات وجود ما تمناى آب دارد، امّا ما براى اطاعت فرمان حق همه اينها را ناديده مى
گيريم، در حالى كه ديگرى ممكن است به اين تقاضا گوش دهد و روزه نگيرد.
نتيجه اين كه ماوراى
تمام انگيزه ها، عامل سرنوشت سازى به عنوان اراده و تصميم انسان وجود دارد.
* * *
3- عوامل اجتماعى و سياسى مكتب جبر
حقيقت اين است كه مسئله
جبر و اختيار در طول تاريخ مورد سوءِ استفاده فراوان واقع شده است، يك سلسله عوامل
جنبى در دامن زدن به عقيده جبر و نفى آزادى اراده انسان دائماً مؤثّر بوده است، از
جمله:
الف - عوامل سياسى
بسيارى از سياستمداران
جبّار و خودكامه براى خاموش كردن شعله انقلاب مستضعفين، و ادامه حكومت نامشروع خود
دائماً به اين فكر دامن مى زدند كه ما از خودمان اختيارى نداريم، دست تقدير و جبر
تاريخ سرنوشت ما را در دست دارد، اگر گروهى اميرند و گروهى اسيرند اين حكم قضا و
قدر يا جبر تاريخ است!
پيداست كه اين طرز فكر
تا چه حد مى تواند توده ها را تخدير كند، و به ادامه سياست هاى استعمارى كمك نمايد،
در حالى كه در عقل و شرع سرنوشت ما به دست ماست و قضا و قدر به معنى جبرى، اصلا
وجود ندارد، قضا و قدر الهى
بر طبق حركت و خواست و اراده و ايمان و تلاش و كوشش ما تعيين شده است.
ب - عوامل روانى
افراد تنبل و سست و
بيحالى هستند كه غالباً در زندگى گرفتار شكست مى شوند، و هرگز ميل ندارند به اين
حقيقت تلخ اعتراف كنند كه تنبلى يا اشتباهات آنها باعث شكست آنها شده، لذا براى
تبرئه خود دست به دامن مكتب جبر مى زنند و گناه خود را به گردن سرنوشت اجبارى مى
افكنند، تا از اين راه آرامش كاذبى پيدا كنند، مى گويند چه مى توان كرد گليم بخت ما
را از روز اوّل سياه بافتند، با آب زمزم و كوثر نمى توان آن را سفيد كرد، ما يك
پارچه استعداد و كوشش هستيم امّا افسوس كه بخت يار ما نيست!
ج - عوامل اجتماعى
بعضى مى خواهند آزاد
باشند و به هوسرانى هاى خود ادامه دهند و هر گونه گناهى كه با تمايلات حيوانى آنها
سازگار بود مرتكب شوند، و در عين حال خود را به نوعى قانع كنند كه گناهكار نيستند،
و جامعه را نيز فريب دهند كه آنها بى گناهند.
اينجاست كه پناه به
عقيده جبر مى برند و هوسبازى هاى خود را به اين عنوان كه ما در كارهايمان از خودمان
اختيارى نداريم توجيه مى كنند!
ولى به خوبى مى دانيم
كه همه اينها دروغ است، و حتّى خود كسانى كه اين مسائل را مطرح مى كنند خود ايمان
به بى اساس بودن اين عذرهاى واهى دارند،
منتها لذات و منافع زودگذر آنها اجازه نمى دهد كه حقيقت را آشكار بگويند.
لذا براى سالم سازى
جامعه بايد با طرز تفكّر جبرى، و اعتقاد به سرنوشت اجبارى كه ابزار دست استعمار و
استثمار، و وسيله توجيه دروغين شكست ها، و عامل پيشرفت آلودگى در اجتماع است مبارزه
كرد.
* * *
فكر كنيد و پاسخ دهيد
1- فرق مكتب «جبر» و «اختيار» چيست؟
2- جبرى ها بيشتر روى چه دليلى تكيه مى كنند؟
3- در برابر تأثير محيط و فرهنگ و وراثت چه پاسخى داريد؟
4- عوامل «سياسى» و «روانى» و «اجتماعى» كه به عقيده جبر دامن مى زند چيست؟
5- موضع گيرى ما در برابر اين عوامل بايد چگونه باشد؟