قسمت سوم
اِلهى اِنْ حَرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَرْزُقُنى؟ وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ
ذَا الَّذى یَنْصُرُنى؟اِلهى اَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ.
معبود من! اگر تو محرومم كنى، كیست كه روزیَم دهد؟ و اگر تو خوارم نمایىچه كسى
یاریم خواهد كرد. معبود من! از غضب تو و فرود آمدن خشم تو بهتو پناه مىبرم.
نكاتى از این فراز:
1. خداوند، تنها روزى رسانِ بنده است.
2. عزّت به دست خداست.
3. بهترین پناه از غضب خدا، خود خداوند است.
اِلهى اِنْ حَرَمْتَنى فَمَنْ ذَا الَّذى یَرْزُقُنى؟
خداوند صاحب روزى
رزق به دو گونه است:
رزق مادى و رزق معنوى. رزق مادى همانند: آب، خاك، غذا، لباس، خانه،بهره داشتن از
زیبایى ظاهر و همانند آنها و رزق معنوى همانند: علم، تقوى،عرفان، آبرو، عزت در میان
اجتماع و همانند آنها.
در این فراز از مناجات نیز كه در واقع جلوهاى از توحید ناب، متجلى شدهاست،
تمامى رزقها، به حق تعالى منتسب شده و اینكه روزى تنها به دستاوست، تا آنجا كه اگر
او بنده را از روزى محروم سازد، هرگز كسى دیگرنمىتواند به او روزى برساند. در
قرآنكریم اینگونه به این امر، اشاره شده است:
قُلْ مَنْ یَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِكُ السَّمْعَ
وَ اْلأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُالْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ
مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْأَ فَلا
تَتَّقُونَ. (یونس: 31)
بگو! چه كسى شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟ چه كسى است كه بهشما چشم و گوش
عطا مىكند؟ چه كسى، از مرده زنده و از زنده مرده برمىانگیزد؟ و چه كسى تدبیرِ
امور را به عهده دارد؟ خواهند گفت: خداوند.پس بگو! چرا تقوى پیشه نمىكنید.
و در جاى دیگر نیز مىفرماید: «إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ
الْمَتینُ؛ همانا روزى دهنده،تنها خداست كه صاحب قدرت و اقتدار ابدى است.» (ذاریات:
58)
چنان پهن خوانِ كَرَم گسترَد |
كه سیمرغ در قاف قسمت خورَد |
مهیا كنِ روزىِ مار و مور |
اگر چند بى دست و پایند و زور |
سعدى
و عارف شوریده همدان، باباطاهر نیز چنین سروده است:
كریمى كه مكانش لامكان بى |
صفا بخش تمام گُلرخان بى |
نگه دارنده روز و شبِ خَلق |
به هر جنبندهاى روزى رسان بى |
گرچه مراد از رزق در آیات فوق، مىتواند شامل مادى و معنوى باشد ـ كهفقط به دستِ
خداوند است ـ اما مناسب است در غالب دو آیه دیگر، به دو نوع ازرزق معنوى نیز اشاره
شود كه آنها نیز، تنها در اختیار خداوند بزرگ بوده وپروردگار، آنها را نیز از ناحیه
خود مىداند.
در آیه اول، حقتعالى، نعمت و روزى معنوى بزرگ تزكیه نفس را، كه نصیببندهاى
مىشود، از عنایات خود، در حق بنده دانسته و چنین مىفرماید:
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَیْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ
أَحَدٍ أَبَدًا وَ لكِنَّ اللّهَ یُزَكّی مَنْیَشاءُ وَ اللّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ.
(نور: 21)
و اگر فضل و رحمت و عنایت خداوند، نصیبِ شما نمىشد، احدى از شما بهتزكیه نفس و
آراسته شدن به تقوى موفق نمىشدید، ولى این خداست كههركه را خواهد مُهذَّب مىسازد،
و خداوند شنوا و داناست.
ما بدان مقصد عالى نتوانیم رسید |
هم مگر پیش نهد لطف شما گامى چند |
حافظ
و در آیه دیگر، رزقِ علمى را نیز كه از روزىهاى معنوى است، اینگونه بهخود
منتسب مىداند: «عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ؛ خداوند، عالم نمود انسان را
آنچه را كهنمىدانست» (علق: 5) و نیز در آیه دیگر خطاب به پیامبرش مىفرماید «وَ
عَلَّمَكَ ما لَمْتَكُنْ تَعْلَمُ؛ و خداوند، آنچه را كه نمىدانستى به تو تعلیم
داد.» (نساء: 113)
غرض آنكه تمامى رزق و روزى ـ چه مادى و چه معنوى ـ به دست پروردگارو به اذن
اوست، و اگر او كسى را از این رزق محروم سازد، روزى دهنده دیگرىوجود ندارد.
وَ اِنْ خَذَلْتَنى فَمَنْ ذَا الّذى یَنْصُرُنى
خداوند صاحب عزت
چون عزت از ناحیه خداست، اگر او دریغ فرماید، بنده به جُز از خداوند صاحبعزت از
چه راهى مىتواند، كسبِ عزت نماید.
عزیزى كه هركز درش رو بتافت |
به هر در كه رفت هیچ عزّت نیافت |
سعدى
و چون ذلت و خوارى نیز از سوى اوست، اگر او بندهاى را ذلیل نماید، چهكسى جز او
مىتواند، بنده را یارى رساند:
گر ز چشمِ همه خلق بیفتم سهل است |
تو مينداز كه مخذول تو را ناصر نیست |
حافظ
چاره ما ساز كه بىچارهایم |
گر تو برانى به كه روى آوریم |
نظامى
حكایت
مورخان نوشتهاند: در تاریخِ خلفاى عباسى، اَلْقاهِرُ بِاللّه برادر
الْمُقْتَدِر بِاللّهِ، تنها دوسال سلطنت كرد كه خلافتش شامل سرزمینهاى ایران و
عراق و حجاز و مصر وسوریه و غیره مىشد.
گروهى از اَتراك ریختند، او را كور كردند و از خلافت عزلش كرده و اموالش را
همبردند. روزى در مسجد جامع بغداد، او را دیدند كه به واسطه كورى عصایى به دستگرفته
و در صف جماعت، مىگردد و مىگوید: رحم كنید بر كسى كه دیروز بر شماحكومت مىكرد و
امروز به كمك شما نیازمند است(29). چه نیكو در قرآن آمده است:
قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُوءْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ
الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْتَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ
الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ. (آلعمران: 26)
بگو! بار خدایا اى پادشاهِ مُلكِ هستى، تو هر كه را كه خواهى مُلك و سلطنتعطا
مىكنى و از هر كه خواهى، سلطنت را مىگیرى، و هر كه را خواهىعزتدهى و هر كه را
خواهى خوار مىكنى. تمامِ خیر، تنها به دستِ توست. بهدرستى كه تو بر هر چیزى
توانایى.
مرو را رسد كبریا و منى |
كه مُلكش قدیم است و ذاتش غنى |
یكى را به سر بر نهد تاجِ بخت |
یكى را به خاك اندر آرد ز تخت |
كلاه سعادت یكى بر سرش |
گلیمِ شقاوت یكى بر درش |
گر آن است، منشور احسان اوست |
ور این است، توقیع فرمان اوست |
سعدى
اِلهى اَعُوذُ بِكَ مِنْ غَضَبِكَ وَ حُلُولِ سَخَطِكَ.
پناه بردن به خدا از غضب الهى
چنان به مهر همى پرورد كه مروارید |
دگر به قهر چنان خورد كند كه سُفال |
سعدى
معناى غضب خداوند
غضب در انسانها، نوعى حالت نفسانى است كه اثر آن معمولاً در صورت وچشمان آدمى
پدیدار مىگردد. در این حالت، خون، حالتى فورانى پیدا كرده و بهنقاط بالاى بدن
مىرود. در این زمان، خون در رگها، انتشار مىیابد. بدین گونه،معمولاً متورم شدن
رگها را نیز در پى دارد. در حال غضب رنگ چهره آدمى نیزغالبا سرخ و برافروخته
مىگردد.
البته نوع دیگرى از غضب وجود دارد كه در برابرِ افراد قوى و قدرتمند رخ
مىدهد،كه در این صورت چون غضب به همراه ترس و تشویش مىباشد، خون از پوست بهسوى
قلب جریان بیشترى مىیابد و در نتیجه چهره، رنگ زرد به خود مىگیرد.
به طور كلى غضب به معنایى كه ذكر شد، یعنى تغییر حالت نفسانى، در ذاتاحدیت الهى
محال است. چون در ذات او اساسا تغییر حالت غیر ممكن است،بلكه معناى غضب خداوند،
همان عقاب و عذاب او مىباشد؛ آن هم به سببگناهان خودِ آدمى، كه البته چون خداوند،
رحمت محض است، گاهى امكان داردكه انسان به دلیل انجام گناهان و غوطهور شدن در
خطاها، سبب قطع نور رحمتالهى گردد. در اینجا، غضب همان خاموش شدن چراغ رحمت خداوند
است كهآدمى به این ترتیب در ظلمت عقاب و بلا و عذاب گرفتار مىشود.
اكنون براى اثبات این نكته كه منظور از غضب الهى همان عقاب و عذاباوست به ذكر دو
روایت، در ذیلِ یكى از آیات قرآنى اكتفا مىكنیم. در قرآن كریماینگونه آمده است:
وَ لا تَطْغَوْا فیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضبى وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ
غَضَبى فَقَدْ هَوىْ. (طه: 81)
در روى زمین طغیان نكنید تا خشمِ من بر شما فرود آید و هركس موردِغضبِ من باشد
سقوط خواهد كرد.
راوى مىگوید:
در محضر امام باقر علیهالسلام بودم كه عَمْروبن عُبَیْد وارد شد. گفت: فدایت
شوم،معنىِ غضب در آیه «و مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى» چیست؟ امام
علیهالسلام فرمود: غضب، همان عقاب و عذاب خداست و ادامه داد: هركس پندارد كهخداوند
از حالى به حالى در مىآید، او را همانند مخلوقاتش قرار داده وصفت آفریدهها را
براى او آورده است. همانا خداوند را چیزى تحریكنمىكند تا او را تغییر دهد.(30)
همچنین از امام صادق علیهالسلام نیز روایتى در این باره رسیده است:
رضاى خداوند، همان ثواب او و غضب او، همان عقاب و عذاب اوست؛بدون آنكه چیزى در
او نفوذ كند تا اینكه موجب هیجان او گشته و او را ازحالى به حالِ دیگر تغییر دهد.(31)
به هر حال، غضب خداوند براى همگان دردناك و غیر قابل تحمل است و همهاولیاى الهى،
همواره از خدا، رهایى از غضبش را مىخواستند، چنانچه حضرت سیّدالشّهداء امام حسین
علیهالسلام در مناجات عرفه این گونه از خدا مىخواهد:
اِلهى فَلا تُحْلِلْ عَلَىَّ غَضَبَكَ فَاِنْ لَمْ تَكُنْ غَضِبْتَ عَلَىَّ فَلا
اُبالى سِواكَ.
معبود من! مبادا خشمِ تو بر من فرود آید، من تنها از آن مىترسم و اگر خشمتو
نباشد و از آن آسوده باشم، از خشم دیگران ترسى ندارم.
ناامید از در لطف تو كجا شاید رفت |
تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار |
سعدى
در جاى دیگر، از دعاى عرفه آن میوه دل رسول و آن نازنینِ یگانه دورانها،در مقام
خوف از دوزخ كه جلوه عینى غضب خداست، اینگونه مناجات مىكند:
اَسْئَلُكَ اللّهُمَّ حاجَتِىَ الَّتى اِنْ اَعْطَیْتَنیها لَمْ یَضُرَّنى ما
مَنَعْتَنى وَ اِنْ مَنَعْتَنیها لَمْیَنْفَعْنى ما اَعْطَیْتَنى اَسْئَلُكَ فَكاكَ
رَقَبَتى مِنَ النّار.
از تو مسئلت مىكنم اى خدا آن حاجتم را كه اگر (عطایم) كنى، دیگر از هر چهمحرومم
كنى، زیان نخواهم دید، و اگر آن حاجتم را روا نسازى، دیگر هر چهعطایمكنى،نفعى
بهحالم ندارد. و آن حاجتم ایناستكه از دوزخ، رهاییمبخشى.
یا دولتاه اگر به عنایت كنى نظر |
واخجلتاه اگر به عقوبت دهى جزا |
سعدى
نكته آخر
پیشى گرفتن رحمت خداوند بر غضب او
در دعاى جوشن كبیر مىخوانیم: «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه؛ اى آنكه
رحمت او برغضبش مقدّم مىباشد».
لطف تو سابق مىشود، جذاب عاشق مىشود |
بر قهر، سابق مىشود، چون روشنایى بر ظُلم |
در توضیح كوتاه این عبارت باید گفت كه خداوند، رحمت محض است وهیچ چیز در دایره
هستى خارج از پوشش رحمت او نمىباشد؛ حتى خشم وغضب او نیز از سرچشمه رحمت او
مىجوشد. از همین رو در دعا آمده است كهرحمت او بر غضبش مقدّم مىباشد. توضیح بیشتر
آنكه گاهى ذات احدیت، درعالَم هستى خود را به صفات قهریه جلالیه، كه همان غضب باشد،
ظاهر مىسازد.این ظهور در عالَم دنیا به صورت حوادث، بلاها و غمها و بیمارىها و
در جهانآخرت به شكل دوزخ آشكار مىشود؛ اما چون همه این موارد، در واقع ریشه دررحمت
خداوندى دارد، به همین سبب در نهانِ همه آنها خیر و رحمت نهفته است. ازجمله آنكه
بلاها و حوادث و بیمارىها، از عوامل مهم بیدارى انسانها از خواب غفلتو متذكر
ساختن آنها به عوالم بالا و سوق دادنِ آنها به سمت پروردگارشان مىباشد.
از هر جهتى تو را بلا داد |
تا باز كشد به بىجهاتت |
مولانا
و نیز:
از براى كششِ ما و سفر كردن ما |
پیك بر پیك همى آید از آن اصل وجود |
هر غم و رنج كه اندر تن و در دل آید |
مىكشد گوش شما را به وثاق موعود |
مولانا
تاج الدّین خوارزمى نیز در شرح فصوص الحكم چنین مىگوید:
چون وجود غمها و محنتها و رنجها از غضب بُوَد و غضب نیز از رحمتالهى
برمىخیزد، در نتیجه این غضب و بلا، رابطه وصول به كمالات و واسطهرفعت درجات و
آمرزش گناهان، و تصفیه قلب مىباشد.(32)
همچنین از مولانا چنین نقل است كه:
میان بنده و حق، دو حجاب است: تندرستى و مال. آن كس كه تندرست استمىگوید: خدا
كو؟ من نمىدانم و نمىبینم. همین كه رنجش پیدا مىشود،آغاز مىكند كه: یا اَللّه
یا اَللّه و به حق، همراه و همسخن مىگردد.
پس دیدى كه صحت، حجاب او بود و حق زیر آن درد، پنهان بود و چندانكه آدمى را مال
و نَواست اسباب مرادات، مهیا مىكند و شب و روز به آنمشغول است. همین كه بینواییش
رو نمود و نفس، ضعیف گشت بر گِرد حقگردد.(33)
از اینجاست كه بزرگان، از بلاها و مصایب كه داراى نشانى از غضبِ الهىمىباشند،
با تبسم و خرسندى استقبال مىكردند.
در بلا هم مىچشم لذات او |
مات اویم ماتِ اویم ماتِ او |
اى بدى كه توكنى در خشم و جنگ |
با طَرَب تر از سِماع و بانگ چنگ |
اى جفاى تو ز دولت خوبتر |
و انتقام تو ز جان محبوبتر |
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جِدّ |
اى عجب من عاشقِ این هر دو ضِدّ |
مولانا
و بالاخره به قول شكسپیر:
بر تغییراتِ موسمى و تحمل سرما و یخبندان و بادهاىِ سوزدار زمستان، كهوقتى بر
بدنم مىوزد آن را فرسوده و مچاله مىكند، لبخند مىزنم وبه خودمىگویم: اینها همه
مشاورینى هستند كه حقیقت وجودم را به منمىشناسانند.(34)
دوزخ؛ نشانى از رحمت خداوند
گرچه دوزخ مظهر غضب الهى است، اما در اینجا نيز رحمت حق تعالى بر غضباو پيشى
گرفته است و به جز تعداد اندكى از معاندين كه براى هميشه در جهنماقامت دارند.(35)
براى بقیه دوزخیان، نوعى رحمت محسوب مىشود. توضیحآنكه، چنان كه از اخبار و كلمات
بزرگان استفاده مىشود، دوزخ چيزى نیستمگر مكانى براى عطا كردن قابليت به كسانى كه
اين قابليت را براى راهيابى بهبهشت از دست دادهاند. بارى كسانى كه به واسطه
لغزشها شایستگىبرخوردارى از بهشت را از كف دادهاند و به سبب گرفتارىهاى دنیوى و
برزخى،هنوز آن صفاى لازم را به دست نیاوردهاند. رحمت الهى به صورت دوزخ آنها
رادرمىیابد، تا این عذابهاى دوزخى كاملاً آنها را پاكیزه و خالص ساخته و بهبهشت
رهنمونشان سازد.
رحمت بر آنكه عَذْب شمارد عذاب دوست |
زحمت مَبَر عزیز و مدار از عذاب بحث |
حافظ
بنابراین، رحمت پروردگار در دوزخ نیز از غضب او سبقت گرفته است وعذابهایش به
انگیزه رحمت حق تعالى بر بندگانش است و مىتواند، به نوعى موجبخرسندى نیز باشد،
چنانچه دانته شاعر بزرگ و خداشناس قرن سیزدهم میلادى در اثرِمعروفش كمدى الهى این
چنین مىگوید: « ... سپس آنهایى را خواهید دید كه در میانآتش خرسندند، زیرا امید آن
دارند كه روزى پا به جرگه ارواح مسعود گذارند.»(36)
آتشى خوش بر فروزیم از كَرَم |
تا نماند جرم و زَلّت بیش و كم |
آتشى كز شعلهاش كمتر شَرار |
مى بسوزد جُرم و جبر و اختیار |
شعله در بُنگاهِ انسانى زنیم |
خار را گُل زار روحانى كنیم |
مولانا
و به تعبیر شیخِ اكبرِ عرفان، محیى الدّین عربى:
«همان گونه كه پرتو خورشید با حرارتش، در میوهها اثر گذارده و آنها رامىپزد و
از آن جهت كه ما را منفعت مىرساند، رحمت است، همین طور حرارتِآتش جهنم، پختنِ
میوههاى بهشت را سبب مىشود».(37)
از جامى نیز چنین نقل است كه: «... پس، بازگشتِ همه به رحمت سابقه حقّ سبحانه
وتعالى باشد. از مُجرِمِ عاصى، غرامت به عذاب و ملامت بستانند تا از چركِ گناهان،
او را پاكگردانند و به رحمتِ جنّت و نعمت باز رسانند.»(38)
این بخش از مطالب را به اشعارى نغز از حكیم آقا محمدرضا صهباى قمشهاىبه پایان
مىبریم:
آنِ خداى دان همه مقبول و ناقبول |
مِنْ رَحْمَةٍ بَدا وَ اِلى رَحْمَةٍ یَؤُول(39) |
خلقان همه به فطرتِ توحید زادهانداین شرك، عارضى بُوَد و عارضى یَزول(40)
از رحمت آمدند و به رحمت روند خلقاین است سرّ عشق كه حیران كند عُقول
قسمت چهارم
اِلهى اِنْ كُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ
تَجُودَ عَلَىَّ بِفَضْلِ سَعَتِكَ؛اِلهى كَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَیْنَ
یَدَیْكَ وَ قَدْ اَظَلَّها حُسْنُ تَوَكُّلى عَلَیْكَ فَقُلْتَ ما اَنْتَاَهْلُهُ
وَ تَغَّمَدْتَنى بِعَفْوِك.
معبود من! اگر من شایستگى دریافت رحمت تو را ندارم، از تو سزاوار استكه با گشایش
پهناورت بر من ببخشایى؛ معبود من! مىبینم كه نزدیك استنفس من در محضرت و رو در روى
تو قرار گیرد، در حالى كه بر نفس مننیكویى توكلم بر تو، سایه افكنده است. تو هر
آنچه كه سزاوار است مىگویىو مرا در عفو و چشمپوشى خود غرق مىكنى.
نكاتى از این فراز
1. شایستگى نداشتن بندگان براى كسب رحمت الهى؛
2. توكل و تكیه بر خدا و غرق شدن در دریاى عفو او.
«اِلهى اِنْ كنتُ غیرَ مُستأهِل...».
مشروط نبودن قابلیت براى دریافتِ رحمت الهى
از میان آنچه اهلبیت علیهمالسلام در مناجاتهایشان مطرح كردهاند این بوده است
كه ازپروردگارشان، مىخواستند كه با آنها آن گونه كه سزاوار خداوندى اوست رفتاركند،
نه آن چنان كه در خورِ آنها است؛ یعنى خداوند به فضل و بزرگوارى وكبریایى خود نظر
افكند نه به اعمال ناقص و ناچیز و اندكِ بندگانش.
براى نمونه، در دعاى پر فیض سمات این عبارت دو بار ذكر شده است: «وَافْعَلْبى ما
اَنْتَ اَهْلُهُ وَ لا تَفْعَلْ بى ما اَنَا اَهْلُه؛ پروردگارا! با من آنچه سزاوار
توست رفتار نما و آن گونهكه لیاقت من است رفتار منما».
و نیز در دعاى كميل مىخوانيم: «وَافْعَلْ بى ما اَنْتَ اَهْلُهُ؛ خدایا! با من،
آن گونه كه تواهلِ آنى معامله فرما.»
آنچه از مطلب فوق استفاده مىشود این است كه امام علیهالسلام مىخواهد
بگوید:اگر من، سزاوار دریافت رحمتت نمىباشم، تو اهل جود و رحمتى ـ و از اینطریق
مرا مشمول رحمتت خواهى نمود ـ . از این عبارت، نكته دیگرى نیزمىتوان استفاده نمود
و آن اینكه: ناچیز شمردن خویش و اعمال نیك خود و چشمدوختن به جود و رحمت خداوندى،
از جمله معارفى است كه در جاى جاىادعیه اهل بیت علیهمالسلام مشهود و سایه گستر
مىباشد. همان گونه كه سید الساجدین دردعاى ابوحمزه ثمالى این گونه به خداوند خویش
عرضه مىدارد:
وَ ما اَنَا یا رَبِّ وَ ما خَطَرى هَبْنى بِفَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَىَّ
بِعَفْوِكَ.
من كه مىباشم اى پروردگار من! و چه مقامى نزد تو دارم؟ مرا به فضل وكرَمت ببخش
و به عفو رحمتت بر من منت گذار.
و در جاى دیگر مىفرمايد:
مَولانا فَقَدْ عَلِمْنا ما نَسْتَوْجِبُ بِاَعْمالِنا وَ لكِنْ عِلْمُكَ فینا و
عِلْمُنا بِاَنَّكَ لا تَصْرِفُناعَنْكَ وَ اِنْ كُنّا غَیْرَ مُسْتَوْجِبینَ
لِرَحْمَتِكَ فَاَنْتَ اَهْلٌ اَنْ تَجُودَ عَلَیْنا وَ علىالْمُذْنِبینَ بِفَضْلِ
سَعَتِكَ فَامْنُنْ عَلَیْنا بِما اَنْتَ اَهْلَهُ.
مولاى ما! ما مىدانیم كه به سبب اعمال ناشایست خود، چیزى جز محرومىاز رحمتت را
مستحق نیستيم، لكن اینكه تو به احوال ما و فقر و بیچارگى ماآگاهى و اینكه مىدانیم
كه از درگاه فیضت محروم باز نمىگردیم، ما را بهدرگاه كَرَمت امیدوار مىكند و اگر
چه مستوجب رحمت تو نمىباشیم، اما توشایسته آنى كه بر ما و گنهكاران به فضل و
رحمتِ وسیعت، جود و بخششكنى. پس تو به آنچه سزاوار بزرگوارى توست بر ما احسان فرما.
حاصل سخن آنكه، عبارتِ مورد بحث از مناجات، در مقام بیان این نكته استكه: بنده
به هر حالى شایستگى دریافت رحمتِ الهى را ندارد، بلكه این خداونداست كه فضل و رحمتش
بندهاش را در مىیابد و او را مورد مهرِ خود قرار مىدهد.
«اِلهى كَاَنّى بِنَفْسى واقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْكَ...».
توكل بر خداوند
توكل بر خداوند بزرگ، یكى از آموزههاى قرآنى و وحیانى و از خصلتهاىبسیار
پسندیدهاى است كه هیچ پیامبر و امام و بزرگى از این صفت بىبهره نبودهاست.
در قرآن كریم آمده است: «و مَنْ یَتَوَكَّلُ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ؛ هر
كه به خداوند توكّل كند،خدا او را كفایت مىكند.» (طلاق: 3)
در آیه دیگر، توكل را علامت مؤمن بودنِ شخص دانسته و چنین فرمودهاست: «وَ عَلَى
اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنینَ؛ اگر مؤمن هستید بر خدا توكّل
كنید». (مائده: 23)
و در اخبار نیز از امام صادق علیهالسلام وارد شده است كه فرمود: «اِنَّ الْغِنا
وَ الْعِزَّ یَجُولانِفَاِذا ظَفَرا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ اَوْطَنا؛ بىنیازى و
عزت در حركتند هنگامى كه محل توكل را بیابند، درآنجا وطن مىگزینند».(41)
همچنین پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله در شب معراج از پیشگاه خداوند سؤال
كرد:پروردگارا! «اَىُّ الْاَعْمالِ اَفْضَلُ»؟ چه عملى از همه اعمال، برتر است؟
خداوند متعال فرمود: «لَیْسَ شَىْءٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ
و الرِّضا بِما قَسَمْتُ؛چیزى در نزد من، با فضیلتتر و برتر از توكل بر من، و
خشنودى به آنچه قسمت كردهامنیست».(42)
سالك راه توكل ز بلا محفوظ است |
پیش سیمرغ، رهِ امن و خطرناك، یكى است |
لامع
سنایى نيز گوید:
گر توكل تو را بر اوست همى |
خود بدانى كه رزق از اوست همى |
پس به كوى توكل آور رخت |
بعد از آنت پذیره آید بخت |
در توكل یك سخن بشنو |
تا نمانى به دست دیو، گِرو |
معناى توكل
به بیانى ساده، معناى توكل اینكه: آدمى در هر اقدام و كارى كه انجام مىدهد،
قبلاز هر چیز، به مشیت و خواست خداوند نظر داشته باشد و اعتماد اصلى او در واقعدر
هر حالى و در هر كارى، به خداوند بزرگ باشد نه چیز دیگر.
و نیز در معناى توكل گفتهاند:
«توكل به معناى واگذارى شخص است امور خود را بر مالك خود و اعتماد بروكالت او، و
مالك شخص، كسى است كه مقتدر باشد بر مصالح شخص. وبالجمله، توكل، دلبستگى و اعتماد
كامل به پروردگار است و این مقام، از كمالمعرفت است، زیرا انسان هر اندازه خدا را
بهتر بشناسد و از قدرت و رحمت وحكمت او زیادتر آگاه گردد، دلبستگى او به آن ذات
بىهمتا، زیادتر گردد.
توكل، مقام والایى است كه جز خواص از عرفا و موحدان، آن را درك نمىكنند. بهطور
كلى، معیار شناختن توكل، اعتماد به حق است و گسستن از غیر».(43)
چون تو رو از غیر حق برتافتى |
نقدِ اسرار توكل یافتى |
این بنا را هر كه مىخواهد ثبات |
مرده باید بود او را در حیات |
حسینى هروى
همچنین از پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نقل شده كه فرمود: از پیكِ وحىِ
خدا، جبرئیلپرسیدم، توكل چیست؟ گفت:
اَلْعِلْمُ بِاَنَّ الْمَخْلُوقَ لا یَضُرُّ وَ لا یَنْفَعُ، وَ لا یُعْطى وَ لا
یَمْنَعُ وَ اِسْتِعْمالُ الْیَأْسِ مِنَالْخَلْقِ فَاِذا كانَ الْعَبْدُ كَذلِكَ
لَمْ یَعْمَلْ لِاَحَدٍ سِوَى اللّهِ وَ لَمْ یَطْمَعْ سِوَى اللّهِ فَهذاهُوَ
التَّوَكُّلُ.
توكل، آگاهى و علم به این واقعیت است كه مخلوق نه زیان مىرساند و نه نفعو نه
عطاى واقعى به دستِ آنهاست و نه آنكه منع از عطا در اصل به دستآنهاست. و نیز توكل
چشم پوشيدن از خلق است. پس هرگاه، بندهاى به چنینمعرفتى دست پیدا نمود، جز براى
خدا كار نمىكند و از غیر او امیدى ندارد.پس این است معناى توكل.(44)
نیست كسبى از توكل خوبتر |
چیست از تفویض، خود محبوبتر؟ |
آنكه او از آسمان باران دهد |
هم تواند كو ز رحمت نان دهد |
آنكه با اسباب روزى داده بود |
بىسبب هم مىتواند اى عُنود |
مولانا
بارى امام علیهالسلام در این فراز از مناجات، با سرمایه نفیس توكل به پیشگاه
خداوندمىرود، و حداقل ثمرهاى كه از شجره طوباى «توكل» نصیب خویش مىسازد،میوه
خوشگوار عفو و غفران الهى مىباشد، همانگونه كه پس از آن فرمود: «فَقُلْتَما اَنْتَ
اَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنى بِعَفْوِكَ؛ پس تو اى خدا، آنچه سزاوار تو بود گفتى و
مرا دردریاى عفوت غرق كردى».
توكل بر غیر خدا
تمام موجودات جهان هستى، ذاتا فقیرند و از خود چیزى ندارند و اگر هم واجدچیزى
باشند، از خودشان نیست، بلكه اِفاضه خداوند در حق آنان مىباشد.
تو چو جانى ما مثالِ دست و پا |
قبض و بسطِ دست از جان شد روا |
تو چو عقلى ما مثال این زبان |
این زبان از عقل دارد صد بیان |
تو مثال شادى و ما خندهایم |
كه نتیجه شادى فرخندهایم |
روز و نور و مَكْسَب و تابم تویى |
شب قرار و خلوت و خوابم تویى |
مولانا
چنانچه در قرآن نیز آمده است:
«یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ
الْغَنِیُّ الْحَمیدُ؛ اى مردم! همه شما فقیر و محتاجیدبه خدا، و خدا بىنیاز و
ستوده صفات مىباشد». (فاطر: 15)
زانكه محتاجند این خلقان، همه |
از گدایى گیر تا سلطان همه |
مولانا
بنابراین، چون مخلوقات، ذاتا فقیر بوده و چیزى از خود ندارند؛ هر كه
درگرفتارىها خداى خویش را كه تمام حاجتها به دست او و تمام نیكىها در خانهاوست
فراموش كند، و به آستانه غیر او كه در واقع، فقیر و بىنوا مىباشند پناهآورد،
تهىدست و فقیر و مسكین، بازخواهد گشت.
در این رابطه، روایتى دلنشین وجود دارد، كه ذكر آن، زینت این نوشتارخواهد بود:
امام صادق علیهالسلام فرمود: كه خداى تبارك و تعالى مىفرماید:
«به عزت و جلالم سوگند آرزوى هركس را كه به غیر من امید بندد، به نومیدىقطع
مىكنم و نزد مردم بر او جامه خوارى مىپوشم، و او را از تقرب خود مىرانمو از فضلم
دور مىكنم. او در گرفتارىها به غیر من آرزو مىبندد، در صورتى كه(رفع) گرفتارىها
به دست من است و به غیر من امیدوار مىشود و در فكر خوددرِ خانه جز مرا مىكوبد، با
آنكه كلیدهاى همه درهاى بسته نزد من است و درِخانه من براى كسى كه مرا بخواند باز
است.
كیست كه در گرفتارىهاى خود به من امید بندد و من امیدش را قطع كرده باشم؟كیست
كه در كارهاى بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم.
مگر آن بنده نمىداند كه چون حادثهاى از حوادثِ من، او را بكوبد، كسى جز به
اذنِمن آن را از او برندارد؟ اگر همه اهل آسمانها و زمین به من امید بندند، و به
هر یك ازآنها به اندازه امیدوارى همه دهم، به قدر عضو مورچهاى از مُلكِ من كاسته
نشود».(45)
در این بازار عطّاران مرو هر سو چو بیكاران |
به دُكّان كسى بنشین كه در دُكّان شكر دارد |
نه هر كِلكى شِكَر دارد نه هر زیرى زِبَر دارد |
نه هر چشمى نظر دارد، نه هر بحرى گُهر دارد |
مولانا
نكته آخر
توكل كردن بر خدا به معناى رها نمودن اسباب و ترك تلاش نیست، بلكه مقصوداین است
كه آدمى هر كارى را از راه اسبابش انجام دهد و در حدّ توان، بكوشد،ولى نتیجه را به
مسبّب الاسباب یعنى خداوند واگذارد و از او خواهان باشد.
علامه مجلسى در این باره مىگوید:
«معناى توكل، ترك تلاش نیست و نیز معناى آن دست يازيدن به امورخطرناك به هواىِ
توكل بر خداوند، نمىباشد، بلكه شخصى باید به وسایل واسباب، براى وصول به مقصودش
متوسل شود، بدون حرص و هرگونه افراطكارى. چیزى كه هست اینكه اعتماد اصلى و واقعى او
به سعى و تلاش و اسبابنباشد، بلكه اعتماد او بر مسبّب الاسباب باشد».(46)
چنانچه در حكایتى آمده است: «مردى به همراهِ شترش، نزد پیامبر
صلىاللهعلیهوآله آمد وگفت: یا رسول اللّه! مىخواهم شترم را رها كنم و بر خدا
توكل كنم كه از آنمحافظت كند تا من برگردم. پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: این
سخن ناصحیح است، بلكه توباید ابتدا شتر را ببندى و آنگاه بر خدا توكل كنى».(47)
گفت آرى گر توكل رهبرست |
این سبب هم سنت پیغمبرست |
گفت پیغمبر به آواز بلند |
با توكل زانوى اُشتر ببند |
رمزِ الكاسب حبیبُ اللّه شنو |
از توكّل، در سبب كاهل مشو |
مولانا