شرح و تفسير دعای مكارم الاخلاق
(جلد ۳)

محمد تقی فلسفی

- ۱۲ -


معنى عزّت  
العزيز من اسمائه تعالى وهو المنيع الّذى لاينال ولايغالب ولا يعجز شى ء. (389)
عزيز از اسماء خداوند است ، او منيع است و دستى به وى نمى رسد، مغلوب نمى شود و چيزى او را عاجز و ناتوان نمى نمايد. به عبارت ديگر، او عزيز است ، غلبه مى كند و مغلوب نمى شود، مقهور مى كند و مقهور نمى گردد. پس امام سجاد(ع ) براى مصون ماندن از ترس و تشويش ، از پيشگاه خداوند عزيز پناه خواسته ، اوست كه هر قدرت ترس آورى را مقهور و مغلوب مى كند و پناهنده خود را مصون و محفوظ مى دارد.
ما در حوادث سنگين و ترسهاى اضطراب آور به خداوند پناه مى بريم و از او مى خواهيم بر ما منّت گذارد و پناهمان دهد، كه او بر تمام آفريده هاى خود غالب و قاهر است و مى تواند پناهنده خود را از خطر برهاند. اگر خوف و نگرانى ما از عذاب خداوند باشد به كجا بايد پناهنده شويم و كيست كه مى تواند شخص خائف از عذاب الهى را پناه دهد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله پاسخ اين پرسش را داده و به پيروان خود آموخته است
كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله اذا صلّى الصبح رفع صوته حتّى يسمع اصحابه ، يقول : اللهم انّى اعوذ برضاك من سخطك واعوذ بعفوك من نقمتك . اللهمّ انّى اعوذ بك منك ، لا مانع لما اعطيت ولا معطى لما منعت . (390)
پناه بردن به خدا از عذاب الهى  
روش رسول گرامى (ص ) چنين بود كه وقتى نماز صبح را مى خواند، صداى خود را بلند مى نمود تا به اصحابش بشنواند و به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كرد: بار الها! پناه مى برم به رضاى تو از غضبت ، پناه مى برم به عفو تو از مجازاتت ، بار الها! پناه مى برم از تو، به خودت كه نه چيزى مانع اعطاى تو مى شود و نه كسى مى تواند آن را كه تو منع نمودى ، عطا نمايد.
از جمله اعمال ممدوح در اخلاق اسلامى اين است كه اگر مسلمانى از برادر دينيش درخواست پناهندگى نمود، با داشتن قدرت ، پناهش دهد و اگر او را نپذيرد با اين عمل ، رابطه معنوى خود را با خداوند قطع نموده است .
عن ابى الحسن عليه السلام قال : من قصد اليه رجل من اخوانه مستجيرا به فى بعض احواله فلم يجره بعد ان يقدر عليه فقد قطع ولاية اللّه عزّوجل . (391)
حضرت موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: كسى كه نزد برادر دينى خود برود، از او درخواست پناهندگى كند و او با داشتن قدرت ، پناهش ندهد، ولايت الهى را قطع نموده است .
راجع به آمان دادن رسول اكرم (ص ) به مشركين و امان دادن مسلمانان به كفّار مقرّراتى است در اسلام كه در اينجا براى مزيد اطلاع شنوندگان محترم ، دو مورد ذكر مى شود:
اسلام و امان دادن به مشركين  
در موقعى كه مشركين عهدشكنى نمودند، از خود سلب امنيّت كردند و خداوند دستور قتل آنان را داد، كسانى سخت نگران شدند و به عنوان شنيدن تعاليم الهى از پيمبر امان خواستند تا بيايند و كلام خدا را بشنوند. بر اثر اين تقاضا، آيه اى بر رسول اكرم (ص ) نازل شد:
وان احد من المشركين استجارك فاجره حتّى يسمع كلام اللّه ثمّ ابلغه ماءمنه . (392)
اى رسول معظم ! اگر يكى از مشركين براى شنيدن كلام خدا از تو امان خواست ، به او امان بده تا بيايد و كلام الهى را بشنود. اگر ايمان آورد، به سعادت نايل آمده و اگر ايمان نياورد، كسى حق ندارد پناهندگيش را نقض ‍ كند و بايد او را با حمايت و مراقبن به ديار قومش كه مركز امن اوست برسانى .
دستور و برنامه امان دادن مسلمان به كفّار اينچنين است .
فى الخبر: ويجير عليهم ادناهم ، اى اذا اجار واحد من المسلمين حرّ او عبد او امرءة : او عبد اوامرءة : جماعة او واحدا من الكفّار وآمنهم جاز ذلك على جميع المسلمين ولاينقض عليهم جواره . (393)
در روايت است كه پناه مى دهد به كفّار يك فرد مسلمان ، هر چند آن مسلمان شخصى باشد عادى و غير مسئول ، يعنى زمانى كه يك مسلمان ، خواه آزاد باشد، خواه مملوك باشد و خواه زن ، به جمعى از كفّار يا به يكى از آنان امان بدهد، اين امان ممضى و مجاز براى تمام مسلمين است و مسلمانان پناه دادن او را نبايد نقض كنند.
لازم الاجرا بودن امان يك مسلمان  
جالب آنكه امان دادن مسلمان به كافر و مشرك نه فقط به صورت نوشتن و گفتن است ، بلكه اگر به طور اشاره به وى امان بدهد، آن امان براى همه مسلمين محترم و لازم الاجر است .
عن اميرالمؤ منين عليه السلام قال : اذا اوماء احد من السملمين او اشار بالامان الى احد من المشركين فنزل على ذلك فهو فى امان . (394)
على (ع ) فرمود: وقتى يك مسلمان با اشاره به يكى از مشركين پناه بدهد و آن مشرك به اعتماد و اطمينان اشاره او، از پايگاه و سنگر خود خارج شود، در امان و مصونيّت خواهد بود.
فضيل بن زيد با سربازان خود قلعه اى را به نام سهر ياج محاصره كردند. تصميم داشتند يكروزه آن را فتح كنند، پس از چند ساعت زد و خورد سربازان مسلمين براى استراحت به عسكرگاه خود رفتند تا پس از رفع خستگى دوباره براى پيكار آماده شوند. يك سرباز مسلمان مملوك از صف سربازان عقب افتاد. دشمنان از اين فرصت استفاده كردند، با آن سرباز سخن گفتند و از او در خواست امان نمودند. سرباز مملوك پذيرفت ، امانى نوشت و به آنان تسليم كرد.
يكسان بودن امان حرّ مملوك  
موقعى كه لشكر اسلام آماده جنگ شد و به طرف قلعه حركت كرد، برخلاف انتظار مشاهده نمود كه دشمنان با اطمينان خاطر در قلعه را گشوده و به خارج قلعه آمده اند، امان نامه سرباز مملوك را روى دست گرفته و گفتند: اين امان شماست ، براى ارتش اسلام پذيرش امان يك نفر سرباز امر عادى بود، ولى وقتى متوجه شدند كه اين امان نامه به امضاى يك مسلمان مملوك است ، مردّد ماندند كه آيا امان او مانند امان يك مسلمان آزاد محترم و لازم الاجر است يا نه ؟ ناچار موضوع را به مركز گزارش دادند. خليفه وقت در جواب نوشت :
انّ العبد المسلم من المسلمين ، ذمته كذمّتكم فلينفذ امانه . (395)
مسلمان مملوك نيز از مسلمين است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است ، به امان نامه او ترتيب اثر دهيد و تعهّد او را نافذ و ممضى تلقّى نماييد.
از اين چند جمله كه معروض افتاد، روشن شد كه پناه دادن در درجه اول شايسته مقام ربوبى است ، ولى مسلمانان نيز از باب تشبّه به كامل و از نظر رعايت حقوق اسلامى اگر قادر باشند بايد برادران دينى خود را پناه بدهند و آنان را از نگرانى و اضطراب خلاص نمايند، بعلاوه ، قانون اسلام به هر مسلمانى ولو غير مسئول باشد، اجازه داده است از موضع دينى خود استفاده كند و به دشمنى كه در حال جنگ است و پناه مى خواهد، امان بدهد تا هر چه زودتر جنگ به نفع مسلمين پايان يابد و از خونريزى زياد جلوگيرى شود.
امام سجاد (ع ) در جمله دوم دعاى خود به پيشگاه خداوند عرض ‍ مى كند:
واجرنى بعزّتك ممّا ارهب .
بار الها! به عزّتت از آنچه مى ترسم پناهم ده .
راغب مى گويد:
الرّهبة والرهب مخافة مع تحرز واضطراب . (396)
رهبه و رهب ترسى است آميخته به حذر كردن و نگران بودن .
اسلام و امنيت از ترس  
امنيت از ترس ، همانند امنيّت مالى و جانى و عرضى مورد كمال توجه شارع مقدس است . ئر جامعه اسلامى ، مردم از حكومت نمى ترسند زيرا حاكم اسلام اگر واجد شرايط حكومت باشد، از ظلم و ستم و همچنين از ارعاب و تهديد منزّه است . ترس مردم بايد از گناهان خودشان باشد. حكومت عادل مجرى قانون است و كسانى كه مرتكب جرايم و جنايات مى شوند به حكم قانون آنان را مجازات مى كند و به كيفر اعمالشان مى رساند. اگر كسى به اتكاى قدرت خودش افراد را به ضرب و شتم يا جرح و قتل تهديد نمايد و آنان را بترساند، مرتكب گناهى بزرگ شده است ، و اگر به نام وابستگى به حكومت آنان را مرعوب كند و به حبس و قتل از ناحيه دولت تهديدشان نمايد، گناه بزرگترى مرتكب شده است ، و اگر تهديد خود را عملى كند جهنمى است و در دوزخ جايگاهى بسيار سخت خواهد داشت .
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : من روّع مومنا بسلطان ليصيبه منه مكروه فلم يصبه فهو فى النّار، ومن روّع مؤ منا مسلما بسلطان ليصيبه منه مكروه فاصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فى النّار. (397)
امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه مؤ منى را مرعوب كند به قدرت سلطانى كه از ناحيه وى به آن مؤ من آسيبى برسد، ولى تهديدش عملى نشود و از ناحيه شخصى قدرتمند به او صدمه اى نرسد، تهديد كننده جهنمى است ، و اگر كسى مؤ منى را مرعوب نمايد به قدرت سلطانى كه از ناحيه وى به مؤ من آسيبى برسد و تهديدش را عملى كند، تهديد كننده با فرعون و آل فرعون در جهنم جاى دارد.
ارعاب و شكنجه وجدان اخلاقى  
گاه فردى با ايمان دچار لغزش شديد مى گردد و به مسير نادرست و غير مشروع گرايش مى يابد و بر اثر اعمال نارواى او، انسانهايى بسيار شريف و بزرگوار از صغير و كبير دچار رعب و وحشت مى شوند و چون فرد انحراف يافته داراى ايمان درونى است ، بر اثر اعمال ظالمانه خود دچار شكنجه وجدانى مى گردد و مورد ملامت و سرزنش نفس لوّامه خود واقع مى شود، پيوسته روز و شب را با ناراحتى مى گذراند و همواره در اين انديشه است كه راهى به دست آورد و خويشتن را از اين مصيبت درونى نجات بخشد. حر بن يزيد عنصرى بود با ايمان و تعاليم قرآن شريف را باور داشت . بدبختانه چند روزى به خطا رفت و صراط مستقيم الهى را كه راه امام معصوم حضرت حسين بن على عليه السلام است ترك گفت و فرماندهى هزار سوار از سپاهيان عبيداللّه زياد را پذيرا گرديد و ماءموريّت يافت همه جا تا ورود به كوفه ، با لشكريان خود در معيّت حضرت حسين عليه السلام باشد.
حرّبن يزيد از اولين برخوردى كه با امام (ع ) داشت ، همواره مراتب ادب و احترام خود را نسبت به آن حضرت ابراز مى نمود. از آن جمله پس از اولين ملاقات ، طولى نكشيد كه ظهر شرعى فرا رسيد. امام (ع ) به مؤ ذّن فرمود: اذان بگويد.
فقال عليه السلام للحر: اتريد ان تصلّى باصحابك ؟ قال لا، بل تصلّى انت ونصلّى بصلوتك . فصلى بهم الحسين عليه السلام . (398)
امام (ع ) به حرّ فرمود: آيا تو مى خواهى با اصحاب خودت نماز بخوانى ؟ عرض كرد: نه ، شما نماز مى خوانيد و ما نيز با نماز شما نماز مى گزاريم . امام (ع ) نماز خواند و همه با آن حضرت نماز گزاردند.
نامه عبيداللّه به حرّ 
سفر به پايان نرفته و امام (ع ) به كوفه نرسيده بود كه تصميم عبيداللّه بن زياد تغيير كرد، بر آن شد كه از ورود حسين (ع ) به كوفه جلوگيرى كند، زيرا مى دانست كه آن حضرت در كوفه علاقه مندان زيادى دارد كه در شرايط كنونى خاموش اند و اگر امام (ع ) به كوفه بيايد، ممكن است وضع دگرگون شود و گروهى به طرفدارى حضرتش قيام تمايند و مشكلاتى پديد آورند. به اين جهت ، بيعداللّه نامه نوشت و به وسيله ماءمور مخصوص فرستاد. در نامه به حرّبن يزيد رياحى امر اكيد و ماءمور من ناظر است كه هر چه زودتر اين دستور اجرا گردد. با وصول اين نامه ، مسئوليّت حرّ تغيير كرد: او قبلا موظف بود كه همواره با لشكريان خود در معيّت امام (ع ) را در بيابان متوقف كند و براى اجراى اين دستور، حضرت را ملزم به توقف نمود و در نتيجه روز دوم محرم امام (ع ) به زمين كربلا وارد شد و سرانجام ، روز عاشورا در همان زمين به درجه رفيعه شهادت نايل آمد. از آن روز به بعد، نامى از حرّ در كتب مقاتل به چشم نمى خورد، گويى خود را در گوشه اى منزوى نموده و از فشارهاى روحى خويش بشدّت رنج مى برد و منتظر است ببيند پايان كار فرزند بزرگوار رسول اكرم (ص ) با آن مردم عهدشكن به كجا مى رسد. روز عاشورا فرا رسيد و خطر در نظرش محقّق آمد.
فلمّا راءى الحرّ بنيزيد انّ القوم قد صمّموا على قتال الحسين عليه السلام و سمع صيحة الحسين (ع ) يقول : اما من مغث يغيثنا لوجه اللّه ؟ اما من ذاب يذب من حرم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ؟ قال لعمر بن سعد. اى عمر! امقاتل انت هذا الرّجل ؟ قال : اى واللّه قتالا ايسره ان تسقط الرّؤ س وتطيح الايدى . قال : افما لكم فى ما عرضه عليكم رضى ؟ قال عمر: اما لو كان الامر الىّ لفعلت ولكن اميرك قد ابى . (399)
بازگشت حرّ به راه حق  
وقتى حرّ مشاهده كرد كه مردم تصميم گرفته اند با حضرت حسين (ع ) بجنگند و صداى آن حضرت را شنيد كه استنصار مى فرمود و مى گفت : آيا كسى نيست از حرم پيغمبر اكرم (ص ) دفاع نمايد؟ نزد عمر سعد رفت و به وى گفت : ايا با اين مرد بزرگ مى جنگى ؟ پاسخ داد: آرى ، جنگى خواهيم نمود كه سرها فرو افتد و دستها قطع شود. گفت : ايا به پيشنهاد او رضايت نمى دهى ؟ در جواب گفت : اگر كار در دست من بود، اجابت مى نمودم ، ولى عبيداللّه ابا دارد از آنكه اجابت كند. از خيمه عمر سعد خارج شد، در باطن به انگيزه ايمان ، تصميم گرفت از مسير باطلى كه رفته بود باز گردد و به حضرت حسين (ع ) ملحق شود.
به نام آب دادن اسب ، تدريجا از لشكر ظلم فاصله مى گرفت ، در مسير خود با مهاجر بن اوس برخورد نمود، به حرّ گفت : مى خواهى چه كنى ؟ به وى جواب نداد.
فقال له المهاجر: انّ امرك لمريب ، واللّه ما راءيت منك فى موقف قطّ مثل ولو قيل لى : من اشجع اهل الكوفة ما عدوتك . فما هذا الّذى ارى منك ؟ فقال له الحر: انّى واللّه اخير نفسى بين الجنّة والنّار، فواللّه لااختار على الجنّة شيئا ولو قطعت وحرقت . ثم ضرب فرسه قاصدا الى الحسين عليه السلام ويده على راءسه وهو يقول : اللهم ! اليك انبت وتب علىّ فقد ارغبت قلوب اولياءك و اولاد بنت نبيّك . (400)
نگرانى حرّ از ارعاب اهل بيت  
مهاجر گفت ، اى حرّ! كار تو ريب آور است . قسم به خدا، من تو را هيچ موقعى همانند وضع كنونى نديده ام . اگر از من مى پرسيدند: شجاعترين مردم كوفه كيست ؟ از تو تجاوز نمى نمودم ، اين چه وضعى است كه هم اكنون در تو مى بينم ؟ حرّ در پاسخ او گفت : قسم به خدا، من خويشتن را بين بهشت و دوزخ ، مخيّر مشاهده مى كنم ، قسم به خدا هرگز چيزى را به جاى بهشت اختيار نمى نمايم ، اگر چه مرا قطعه قطعه كنند و بسوزانند. سپس به اسب ركاب زد و به سوى عسكرگاه حسين (ع ) شتافت در حالى كه دست را بر سر گذارده بود و مى گفت : بار الها! به سوى تو برگشتم ، توبه ام را بپذير كه من دلهاى اولياى تو و فرزندان دختر پيمبر گراميت را ترسانده ام .
حرّ بن يزيد در طول ماءموريّت خود گناهان زيادى مرتكب شده بود، ولى در نظر او ترساندن دلهاى اولياى الهى و فرزندان حضرت صديقه اطهر سلام الله عليها از تمام گناهان سنگين تر بود، لذا در پيشگاه الهى از آنان نام برده است .
امام سجاد(ع ) ايام عمرش همواره در شرايط اختناق و محيط وحشت و ارعاب طى شده است . او براى مصون ماندن از خطرات تهديدهاى مرعب و تخويفهاى مدهش ، از پيشگاه الهى درخواست پناهندگى نموده ، عرض ‍ مى كند6
واجرنى بعزّتك ممّا ارهب .
بار الها! بر من منّت بگذار و از آنچه مى ترسم ، به عزّتت ، پناهم ده .
79: اللهم صلّ على محمد وآله ، وصن وجهى باليسار،  ولانبتذل جاهى بالاقتار.
على بن الحسين عليه السلام در اين قطعه از دعاى شريف مكارم الاخلاق از خداوند مى خواهد كه بر محمد و آلش درود فرستد، سپس ‍ دو تمنّى از پيشگاه مقدسش مى نمايد: اول : بار الها! آبروى مرا در جامعه با معيشت سهل و آسان محافظت فرما. دوم ، بار الها! قدر و منزلتم را نزد مردم ، با تنگدستى سبك و خوار مگردان .
به خواست خداوند بزرگ ، اين دو جمله از كلام امام سجاد(ع ) موضوع بحث و سخنرانى امروز است .
درجات مالدارى  
مال داشتن و فاقد مال بودن ، درجات و مراتب متفاوتى دارد: سرمايه دارى ، تمكّن مالى ، غنى و بى نيازى از خلق ، برخوردارى از كفاف ، گذران در حدّ قناعت ، فاقد بودن حدّاقلّ معاش ، و بين اين درجات نيز تفاوتهايى وجود دارد. اين درجات به اعتبار شاءن دينى ، اجتماعى ، اخلاقى ، دنيوى و اخروى ، در نظر شرع مقدّس ، داراى ابعاد مختلفى است كه در قرآن مجيد و احاديث خاطر نشان گرديده است .
حضرت زين العابدين (ع ) بعضى از آنها را در قطعات مختلف دعاى مكارم الاخلاق ذكر فرموده و درباره هر يك ، به مناسبت ، توضيح داده شد.
در قطعه دعاى مورد بحث امروز، امام (ع ) گذران معاش را با سهولت و آسانى ، يا در مضيقه و سختى ، از نظر مصون ماندن قدر و منزلت اجتماعى ، يا كاهش وزن و ارزش در افكار عمومى ، مورد توجه قرار داده و در جمله اول به پيشگاه خداوند عرض مى كند:
وصن وجهى باليسار.
بار الها! آبروى مرا با گذران سهل و آسان در جامعه محافظت فرما.
از عوامل حفظ آبرو در بين مردم  
در قرآن شريف و روايات اولياى گرامى اسلام ، كلمه وجه درباره خداوند و درباره اعمالى كه مردم با ايمان براى خدا انجام مى دهند و همچنين درباره ديگر امور به كار رفته است و از آن معانى متعدّدى اراده شده كه در اينجا شرح و تفصيل آن ضرورت ندارد، اما كلمه وجه كه در دعاى امام (ع ) آمده ، وجهه عمومى است كه در فارسى به آبرو تعبير مى شود. به گفتار شاعر:

دست طمع كه پيش كسان مى كنى دراز
پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش
جالب آنكه ماء الوجه در بعضى از اخبار آمده و معنايش همان آبرو در لغت فارسى است .
عن على عليه السلام قال : بدل ماء الوجه فى الطّلب اعظم من قدر الحاجة و ان عظمت وانجح فيها الطّلب . (401)
على (ع ) فرموده : قدر و ارزش آبرويى را كه آدمى براى درخواست چيزى صرف مى كند، بالاتر از حاجت مورد درخواست است ، هر چند آن خواسته مهم باشد و با صرف آبرو برآورده شود.
وعنه عليه السلام قال : افضل المروءة استبقائ الرّجل ماء وجهه . (402)
و نيز فرموده است : برترى مرادنگى آن است كه آدمى در ابقاى آبروى خويش كوشا و جدّى باشد.
از وظايف قطعى مؤ من  
از وظايف دينى پيروان قرآن شريف اين است كه همواره مراقب عزّ خويش ‍ و عزّ برادران ايمانى خود باشند، نه قدمى بردارند كه مايه ذلّت خودشان شود و نه بر آبروى برادران دينى خود آسيب برسانند، و اين مطلب ، ضمن روايات متعددى از رسول اكرم (ص ) و ائمّه طاهرين عليه السلام خاطر نشان گرديده است و در اينجا به ذكر دو روايت اكتفا مى شود:
عن النّبى صلّى اللّه عليه وآله : ليس للمؤ من ان يذلّ نفسه . (403)
رسول اكرم (ص ) فرمود: مؤ من نبايد موجبات خوارى و ذلّت خود را فراهم آورد.
عن ابيعبداللّه عليه السلام قال : من حقّر مؤ منا مسكينا او غير مسكين لم يزل اللّه عزّوجلّ حاقرا له ماقتا حتّى يرجع عن محقرته ايّاه . (404)
امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه مؤ منى را تحقير و دشمنى مسكين باشد يا غيرمسكين ، با اين عمل ، پيوسته مورد تحقير و دشمنى بارى تعالى خواهد بود تا از روش نادرست خود برگردد و او را با ديده يك مسلمان مورد احترام بنگرد.
علل و عوامل متعدّدى مى تواند مسلمانى را در نظر افراد، حقير و كوچك جلوه دهد، و فقر يكى از آن عوامل است ، و اين عامل از ديگر عوامل بيشتر چشمگير است ، لذا امام صادق (ع ) در حديثى كه ذكر شد از مسكين نام برده و سپس غيرمسكين را نيز در كنارش ذكر نموده است . با توجه به اينكه بضاعت كم يا تهيدستى در نظر افراد كوته بين عامل بزرگ تحقير است ، در بعضى روايات از اين دو گروه نام برده شده و مجازات كسانى كه آنان را با ديده تحقير مى نگرند، خاطر نشان گرديده است .
مجازات تحقير مؤ من بى بضاعت  
عن ابيعبد اللّه عليه السلام : من استذلّ مؤ منا واستحقره لقلّة ذات يده ولفقره شهّرة اللّه يوم القيامة على رؤ وس الخلايق . (405)
امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه مؤ منى را خوار بشمرد و با ديده تحقيرش ‍ بنگرد، براى بضاعت كم يا فقرش ، خداوند او را در قيامت به جميع خلايق معرفى مى كند و بدين صفت مذموم توصيفش مى نمايد.
افراد مستطيع كه حجّ بيت اللّه بر آنان واجب مى شود، از نظر تمكّن مالى درجات و مراتبى دارند، بعضى ثروتشان بسيار است و مى توانند هزينه سنگينى را تحمّل نمايند و بعضى متوسطاند و بايد در صرف مال ميانه رو باشند. در روزگار گذشته براى سفر حجّ به طور معمول ، چند نفر با هم رفيق راه و هم خرج مى شدند تا در منزلها با كمك يكديگر كارها را مرتّب كنند و نيازها را بر طرف سازند و سفر را در رفتن و برگشتن بخوبى طى كنند. تذكّرات مكّرر ائمّه معصومين عليه السلام در لزوم حفظ احترام و عزّ مسلمين و اجتناب از تحقير آنان موجب شده بود كه گاهى فرد مسلمان متوجه به وظايف دينى ، به امام (ع ) مراجعه كند و سؤ ال نمايد: آيا با كسى كه از نظر مالى همانند من نيست ، در سفر حج رفيق راه باشم و هم خرج بشوم يا نه ؟ و او طبق فرموده امام (ع ) عمل مى نمود.
توازن مالى همسفران حج  
عن شهاب بن عبد ربّه قال : قلت لايبعبد اللّه عليه السلام : قد عرفت حالى و سعة يدى و توسژعى على اخوانى فاصحب النّفر منهم فى طريق مكّة و اوسع عليهم . قال لاتفعل يا شهاب . ان بسطت و بسطوا اجحفت بهم وان هم امسكوا اذللتهم ، فاصحب نظائرك . (406)
شهاب عبد ربّه به امام صادق (ع ) عرض كرد: شما از حال من آگاهيد، مى دانيد كه سعه مالى دارم و دستم در مقابل برادرانم باز است . آيا در سفر حجّ با چند نفر رفيق راه شوم و با آنان گشاده دست باشم ؟ امام (ع ) فرمود: اى شهاب ! چنين كارى مكن ، زيرا اگر تو با دست باز خرج كنى و آنان نيز چنين كنند، به هم سفرى ها ستم نموده اى و اگر امساك كنند و همانند تو صرف مال ننمايند، موجب خوارى و ذلّتشان شده اى ، برو كسانى را كه همانند خودت هستند بر گزين و با آنان رفيق راه باش .
امام (ع ) نظير اين جواب را درباره كسى فرمود كه از نظر مالى ، تمكّن وافى نداشت و مى خواست رفيق راه و هم خرج افراد متمكّن شود.
عن ابى بصير قال 7 قلت لابيعبد اللّه عليه السلام : يخرج الرّجل مع قوم مياسير وهو اقلهم شيئا فيخرج القوم النّفقة ولايقدر هو ان يخرج مثل ما اخرجوه . فقال عليه السلام : ما احبّ ان يذلّ نفسه وليخرج مع من هو مثله . (407)
ابى بصير به امام صادق (ع ) عرض كرد: مردى با افراد ثروتمند رفيق راه و هم خرج مى شود و او تمكّنش از همه آنها كمتر است ، آنان با دست باز خرج مى كنند و او قادر نيست مثل آنها صرف مال نمايد.
امام (ع ) فرمود: دوست ندارم با همسفرى ثروتمندان موجبات ذلّت خويش ‍ را فراهم آورد، با كسانى همسفر شود كه در مالدارى همانند خودش باشند.
لزوم وظيفه شناسى فقير و غنى  
از چند حديث مذكور روشن شد كه مسلمانان طبق وظيفه شرعى مكلّف اند مراتب عزّ و احترام افراد بى بضاعت يا كم بضاعت را رعايت كنند و مراقب باشند قولا و عملا موجبات هتك و تحقير آنان را فراهم نياورند، حتّى امام صادق (ع ) به ثروتمند اجازه نمى دهد با افرادى كه از نظر مالى متوسطاند در سفر حج رفيق راه و هم خرج گردد، و همچنين راضى نيست فردى كه از نظر مالى متوسط است ، با اشخاص متمكّن و مالدار هم خرج و رفيق راه شود، زيرا در هر دو صورت براى افراد متوسط، زمينه احساس ذلّت و حقارت فراهم مى آيد.
به موازات دستورى كه اولياى گرامى دين به عموم مسلمين در تكريم فقرا داده اند، به فقرا نيز اكيدا سفارش كرده اند راز تهيدستى خويش را پنهان نگاه دارند و سرّ نهانى خود را فاش نكنند، چه با گفتن به اين و آن ، اجر بردبارى و صبر خود را در فقر از ميان مى برند، بعلاوه خويشتن را در نظر مردم خوار و حقير مى نمايند.
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله : يا على ! انّ اللّه جعل الفقر امانة عند خلقه ، فمن ستره اعطاه اللّه مثل اجر الصّائم القائم . (408)
امام صادق (ع ) از رسول اكرم (ص ) حديث نموده كه فرمود: اى على ! فقر، امانت خداوند است نزد مردم ، كسى كه آن را پنهان نگاه دارد، اجر روزه دارى را كه اقامه كننده نماز است به وى اعطا مى فرمايد.
فقر يا تلختر از هر تلخ  
قال لقمان لابنه : اعلم اى بنىّ: انّى قد ذقت الصّبر وانواع المر، فلم ار امرّ من الفقر، فان افتقرت يوما فاجعل فقرك بينك وبين اللّه ولا تحدث النّاس ‍ بفقرك فتهون عليهم . (409)
لقمان حكيم به فرزندش فرمود: بدان اى فرزند، من صبر و انواع تلخى را چشيده ام و از فقر تلختر نديده ام . اگر روزى فقير شدى ، آن را امرى بين خود و خداوند قرار ده و به مردم مگو كه در نظر آنان خوار و خفيف خواهى شد.
اولياى گرامى اسلام كه راهنمايان رستگارى و سعادت اند، حدّاكثر سعى و كوشش را در هدايت و تربيت مردم براى تكريم و احترام افراد بى بضاعت اعمال نمودند، ولى مردم ، آن دستور مقدّس را كم به كار بستند، فقط كسانى كه تعاليم الهى در اعماق وجودشان راه يافته ، اين وظيفه مقدّس را در گذشته و حال رعايت نموده و مى نمايند. ناگفته نماند كه تحقير افراد بى بضاعت به علّت فقرشان همانقدر مذموم و قبيح است كه ثروتمندان به علت دارايى و تمكنشان مورد احترام و تكريم قرار گيرند. حضرت زين العابدين (ع ) اين دو عمل ناروا را در كنار يكديگر آورده و از پيشگاه الهى نسبت به هر دو درخواست مصونيّت نموده است :
واعصمنى من ان اظنّ بذى عدم خساسة او ان اظنّ بصاحب ثروة فضلا. (410)
بار الها! مرا مصون بدار از اينكه درباره نادارى گمان پستى و بى وزنى بَرَم يا نسبت به صاحب ثروتى گمان برم كه داراى برترى و فضيلت است .
امام سجاد (ع ) براى آنكه از جهت تهيدستى مورد تحقير واقع نشود و به وزن و ارزش اجتماعيش آسيبى نرسد و براى هدايت و ارشاد مردم همچنان نافذالكلمه باقى بماند، از خداوند مى خواهد در گذران زندگى و امرار معاش ‍ به گونه اى باشد كه هرگز با تنگدستى و سختى مواجه نگردد و اين مدلول جمله اول دعاى مورد بحث امروز است .
امام (ع ) به پيشگاه بارى تعالى عرض مى كند:
وصن وجهى باليسار.
بار الها! آبروى مرا در جامعه با معيشت سهل و آسان محافظت فرما.
محتواى جمله دوم امام (ع )  
محتواى جمله دوم دعاى امام (ع ) ناظر به اين امر است كه اگر دعاى اولش ‍ مستجاب نگردد، موجب كاهش ارج اجتماعيش مى شود و قدر و منزلتش ‍ در نظر مردم تنزّل خواهد يافت . به پيشگاه خدا عرض مى كند:
ولا تبتذل جاهى بالاقتار.
بار الها! قدر و منزلتم را نزد مردم با تنگدستى سبك و خوار مگردان .
جاه عبارت از قدر و منزلتى است كه نصيب افراد محبوب مى شود و محبوبيّتشان ناشى از مزايا و كمالاتى است كه واجد آنها هستند و مردم نيز به آن مزايا علاقه دارند، مانند رهبر آزادى بخش و عزّت آفرين ، راهنماى مردم به سعادت و رستگارى ، حامى مظلوم و دفع كننده ظالم ، دستگيرى از افتادگان و خدمت به ضعيفان ، علم و تقوى ، سخاوت و شجاعت ، و ديگر سجايا و صفاتى از اين قبيل . جاه و رياست نوعى سلطه بر مردم و تسخر آنان است و در هر دو، اطاعت و انقياد وجود دارد. با اين تفاوت كه رياست فرمانروايى بر ابدان مردم است و قدرت اجرايى آن نيروهاى مادّى است ، و جاه مالكيّت دلهاست و عاملى كه مردم را به اطاعت وا مى دارد، نفوذ معنوى و محبوبيّت صاحب جاه است .
تفاوت اشخاص در نيل به جاه
مردم جهان به طور طبيعى به جاه و محبوبيّت و همچنين به مقام و رياست علاقه دارند، ولى هر يك از آن دو ممكن است از دو راه نصيب گردد: يكى آنكه جاه و رياست از پى افراد لايق بروند و آنان را به مالكيّت قلوب و فرمانروايى بر ابدان مردم برسانند، و ديگر آنكه عاشقان جاه و رياست از پى محبوبيّت و مقام بروند و با تسبيب اسباب ، خواه مشروع باشد يا نامشروع ، خويشتن را به هدف برسانند، دلها را قبضه كنند يا كرسى هاى مقام را اشغال نمايند.
در صورتى كه افراد لايق بدون سعى و كوشش به جاه و محبوبيّت نايل گردند، لازم است متوجّه باشند كه علاقه دلهاى مردم به آنان از نعمتهاى حضرت بارى تعالى است ، بايد قدرش را بشناسد و از آن سوءاستفاده ننمايند، و با اعمال زشت آن را از ميان نبرند، بعلاوه بايد خداى را در اعطاى اين نعمت شكر گويند و شكر نعمت جاه و محبوبيّت ، حمايت مظلومان ، خدمت به ضعفا و بينوايان ، برآوردن حوايج نيازمندان ، و از اين قبيل اعمال است . پاداش دنيوى شكر جاه ، افزايش محبوبيّت و ازدياد قدر و منزلت است .
لئن شكرتم لازيدنّكم . (411)
اگر شكر نموديد، نعمت را بر شما فزونتر خواهم نمود.
و اگر با وجود جاه ، به درخواست ضعفا بى اعتنا باشيد، كفر نعمت نموده ايد و كيفر آن از بين رفتن محبوبيّت و قدر و منزلت است .
شكر نعمت ، نعمتت افزون كند كفر، نعمت از كفت بيرون كند پاداش ‍ اخروى شكر نعمت جاه ، ضمن روايات آمده ، از آن جمله اين حديث شريف است :
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : ما من مؤ من بذل جاهه لاخيه المؤ من الاّ حرّم اللّه وجهه على النّار ولم يمسسه قتر ولا ذلّة يوم القيامة . (412)
امام صادق (ع ) فرمود: هيچ مؤ منى نيست كه جاه و محبوبيّت خود را در راه برآوردن نياز برادر دينى خود صرف كند، مگر آنكه خداوند رويش را بر آتش دوزخ حرام مى نمايد و در قيامت دچار تنگناى و ذلّت نخواهد شد.
سؤ ال از جاه و مال در قيامت  
جاه و محبوبيّت همانند مال و ثروت در قيامت مورد پرسش است و تخلّف از اداى وظيفه نعمت جاه ، كيفر الهى را در بر دارد.
عن النّبىّ صلّى عليه وآله قال : انّ اللّه تعالى ليساءن العبد فى جاهه كما يساءل فى ماله ، فيقول يا عبدى رزقك جاها فهل اعنت به مظلوما او اغثت به ملهوفا. (413)
خداوند از جاه بنده همانند مالش سؤ ال مى كند، مى فرمايد: بنده من ! به تو جاه و محبوبيّت روزى نمودم ، آيا مظلومى را مورد حمايت قرار دادى ؟ آيا به استغاثه ستمديده مضطربى پاسخ گفتى ؟
صاحب جاه و محبوبيّت كه در دنيا به نفع برادر دينى خود قدم برندارد، علاوه بر مجازات دنيوى ، در قيامت نيز كيفر خواهد داشت و اين مطلب در ضمن حديث آمده است :
عن ابيعبد اللّه عليه السلام قال : ايما مؤ من بخل بجاهه على اخيه المؤ من وهو اوجه جاها منه الاّ مسه قتر وذلّة فى الدنيا والاخرة واصابت وجهه يوم القيامة نفحات النّيران معذّبا كان او مغفورا له . (414)
كيفر خوددارى از اعمال جاه 
امام صادق (ع ) فرمود: آن كس كه بخل كند بر جاه خود درباره برادر دينيش ‍ با آنكه محبوبيّت وى بيش از محبوبيّت آن برادر مؤ من است ، مجازاتش در دنيا و آخرت مضيقه و ذلّت خواهد بود، بعلاوه امواج حرارت آتش در قيامت پيوسته با صورتش در تماس است و او را رنج مى دهد، خواه او اهل عذاب باشد و خواه از مشمولين عفو و غفران الهى .
پيامبر (ص ) و استفاده از جاه  
رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر اثر خدمتهاى بزرگ و سعادت بخشى كه نسبت به دنيا و دين مردم نمود، دلها به وى گرايش يافت ، از عالى ترين درجات محبوبيّت و جاه برخوردار گرديد، آنچنان قلبها مجذوب وى شد كه از ديدن رويش و شنيدن صدايش شاد مى شدند و از دست مباركش و قطرات آب وضويش تبرّك مى جستند. اين جاه عطيّه بزرگ الهى و نعمت گرانقدر بارى تعالى بود، اين جاهى است كه پيمبر اكرم (ص ) از پى آن نرفته ، بلكه جاه خود را به پيامبر رسانده است . هم اكنون بعد از گذشت چهارده قرن ، محبوبيّت آن حضرت در اعماق قلوب صدها ميليون انسان جاى دارد و به حضرتش عشق مى ورزند. رسول گرامى (ص ) تا زنده بود از جاه و محبوبيّت خود به نفع حقّ و عدالت و حمايت از مظلومين و مستضعفين استفاده نمود و اين روش مرضىّ خداوند را اكيدا به پيروان خود نيز توصيه فرمود.
مقام و رياست براى اميرالمؤ منين (ع ) همانند جاه و محبوبيّت براى رسول اكرم (ص )، ناشى از شايستگى و صلاحيّت بود، نه علاقه و عشق به رياست . على (ع ) از پى مقام نرفت ، بلكه مقام در خانه او آمد.
موقعى كه مردم جمع شدند و با اصرار از آن حضرت مى خواستند كه امر خلافت را قبول نمايد و زمام امور كشور اسلام را به دست بگيرد. حضرت در پاسخ آنان فرمود:
دعونى والتمسوا غيرى . (415)
مرا ترك گوييد و از ديگرى بخواهيد كه پذيراى خلافت شود.
على (ع ) و برنامه خلافت  
ولى مردم از آن حضرت دست نكشيدند، آنقدر اصرار كردند تا او را به قبول اين مقام واداشتند. على (ع ) ضمن سخنانى برنامه كار خود را در امر خلافت تذكر داد و مردم را متوجه نمود كه هدفش از قبول اين مقام ، اقامه حق و عدل است . از آن جمله در زمينه پاره اى از قطائع عثمان كه به اشخاص داده بود، فرمود:
واللّه لو وجدته قد تزوج به النّساء وملك به الاماء لرددته فانّ فى العدل سعة ومن ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق . (416)
قسم به خدا اگر بيابم كه با آن قطائع ، زنانى به ازدواج در آمده يا كنيزانى خريدارى شده ، به نفع مسلمين برمى گردانم ، چه آنكه در عدل سعه و گشايش است ، واگر در نظر كسى ، عدل مضيقه و تنگى باشد، جور و ستم براى وى مضيقه زيادترى خواهد داشت .
امام زين العابدين (ع ) مانند جدّ بزرگوارش رسول اكرم صلى الله عليه و آله از جاه و محبوبيّتى عظيم برخوردار بود. آل اميه با آنكه داراى قدرت و كرسى حكومت بودند، كوشش بسيار كردند كه مهر اهل بيت را از صفحه خاطر مردم بزاديند و نامشان را به دست فراموشى بسپارند، ولى هر قدر جدّيّت نمودند، به هدف نرسيدند و خداوند محبّت آنان را در دلها افزايش ‍ داد و نامشان را بالاتر برد. يكى از نمونه هاى محبوبيّت امام زين العابدين (ع )، تكريمى بود كه مردم در مسجدالحرام با حضور هشام بن عبدالملك از آن حضرت نمودند. قبلا در يكى از سخنرانى ها به مناسبت ، ذكر شده و در اينجا نيز بدان اشاره مى شود. هشام بن عبدالملك در زمان حكومت پدرش ‍ براى اداى فريضه حج به مكه آمد، طواف بيت را انجام داد و براى استلام به طرف حجرالاسود رفت ، اما مردم به وى راه ندادند و گويا در فشارش ‍ گذاردند. كسانى از ماءمورين شامى كه با او بودند، منبرى آوردند تا روى آن بنشيند و از فشار رهايى يابد. روى منبر قرار گرفت و ناظر مردم در استلام حجر بود. شاميان نيز گرد منبر از او حفاظت مى نمودند.
نمونه اى از جاه و محبوبيت امام (ع ) 
اذا اقبل على بن الحسين عليهما السلام فطاف بالبيت فكلّما بلغ الى الحجر تنحّى له النّاس حتّى يستلمه . فقال رجل من اهل الشام : من هذا الّذى قد هابه الناس هذه الهيبة . فقال هشام : لااعرفه مخافة ان يرغب فيه اهل الشّام . (417)
در اين بين ، حضرت على بن الحسين عليه السلام وارد مسجدالحرام شد. طواف بيت را انجام مى داد و چون به حجرالاسود نزديك مى شد، مردم راه باز مى كردند تا حضرت استلام حجر نمايد.
يكى از شاميان با مشاهده اين همه احترام به شگفت آمد، پرسيد: اين كيست كه مردم تحت تاءثير هيبت و عظمت او واقع شدند؟ هشام گفت : او را نمى شناسم . زيرا مى ترسيد كه اگر بگويد كيست ، مورد علاقه شاميان واقع شود.
فرزدق و معرفى امام (ع ) به هشام  
در اين موقع ، فرزدق شاعر كه نزديك هشام بود، سؤ ال شامى و پاسخ وى را شنيد. بلافاصله اشعارى را در معرفى امام سجاد (ع ) سرود و گفت : او را كعبه و مردم مى شناسند، او فرزند رسول اكرم (ص ) و فرزند صدّيقه اطهر است . يكى از اشعارش اين بيت بود:
ما قال لاقطّ الاّ فى تشهده
لو لا التشهد كانت لاءه نعم
او در قضاى حوايج و برآوردن تمنيّات مردم هموراه پاسخش مثبت است ؛ هرگز لا به زبان نمى آورد، مگر در تشهّد و اگر مقام شهادت به توحيد الهى نمى بود، آنجا هم نعم مى گفت .
عوامل محبوبيت امام سجاد(ع )  
علل و عوامل متعدّدى منشاء محبوبيّت و جاه حضرت زين العابدين (ع ) در جامعه مسلمين بود، از آن جمله ، مقام امامت به گزينش حضرت بارى تعالى ، فرزندى رسول اكرم (ص )، عالم بودن به تمام دقايق دينى ، و پاسخگويى به همه پرسشها. و همچنين علماى عامّه و خاصّه در كتابهاى خود آورده اند كه رسول اكرم (ص ) در ايام حيات خود، مكرّر با مختصر تفاوتى در عبارت ، فرموده بود: كتاب خداوند و عترتم دو امانت من است نزد شما، و امام سجّاد(ع ) از عترت پيمبر اسلام (ص ) است كه در كنار قرآن شريف امانتى است از طرف رسول گرامى (ص ). علاوه بر اين مزايا، حضرت زين العابدين (ع ) در خدمت به مسلمانان همواره كوشا و جدّى بود، از مظلوم حمايت مى نمود و با ظالم مبارزه مى كرد، افتادگان را يارى مى داد، به تهيدستان و مستمندان كمك مالى مى نمود، براى آنكه بتواند خدمات مالى خود را درباره فقرا و بينوايان ادامه دهد در جمله اول دعاى مورد بحث امروز، از پيشگاه خداوند درخواست نمود كه آبروى مرا با گذران سهل و آسان محافظت فرما، و در جمله دوم عرض مى كند:
ولا تبتذل جاهى بالاقتار.
بار الها! قدر و منزلتم را با مضيقه مالى و تنگدستى سبك و خوار مگردان .
يعنى پروردگارا! چنان نشود كه مستحقّى راستگو و آبرومند به من مراجعه كند و درخواست مساعدت بنمايد و من بر اثر عدم تمكّن نتوانم به وى خدمت كنم ، با نوميدى مرا ترك گويد و قدر و منزلتم در نظر او سبك و پست گردد.
صرف جاه در جلب رضاى خدا 
رسول اكرم (ص ) و حضرت زين العابدين عليه السلام طالب جاه نبودند و از پس آن نرفتند، بلكه جاه از پى آنان آمد. همچنين على (ع ) طالب رياست نبود و از پى آن نرفت ، بلكه رياست سر وقت آن حضرت آمد و آن بزرگواران ، جاه و مقام را در راه اعلاى حق و اقامه عدل به كار گرفتند و در راه رضاى بارى تعالى صرف نمودند. اگر كسانى از جاه و مقامى اينچنين برخوردار گردند و در راهى كه مرضىّ حضرت بارى تعالى است مورد استفاده قرار دهند، از عزّ دنيوى و اجر اخروى بهره مند خواهند بود، اما كسانى كه داراى حبّ جاه و رياست اند و براى نيل به آنها سعى و كوشش ‍ مى كنند، متوجه باشند كه اسلام با كار آنان ناموافق است و به موجب روايات ، حبّ جاه و مقام مايه تباهى و هلاكت است . در سخنرانى قبل راجع به حبّ رياست چند جمله اى تذكّر داده شد و بعضى از روايات مذكور افتاد و در اين فصل نيز بعضى از روايات مربوط به شهرت و جاه طلبى به عرض شنوندگان محترم مى رسد:
عن النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله قال : حبّ الجاه والمال ينبتان النّفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل . (418)
رسول اكرم (ص ) فرمود: حبّ جاه و مال ، دورويى و نفاق را در قلب مى روياند، همانطور كه آب گياه را مى روياند.
وعنه صلّى اللّه عليه وآله : حسب امرء منّ الشّرّ الاّ من عصمخ اللّه . ان يشير النّاس اليه بالاصابع . (419)
و نيز فرموده است : براى يك انسان ، اين شرّ و بدى كافى است كه مردم بر اثر شهرت و جاه ، او را با انگشت به يكديگر نشان بدهند، مگر آنكه خداوند او را در پناه خود حفظ كند و از شرّ و بدى مصونش دارد.
جاه طلبى مايه نفاق و رياكارى  
آن كس كه اسير حبّ جاه است و مى خواهد در دلها نفوذ نمايد، بايد به گونه اى قدم بردارد و خويشتن را طورى بسازد كه مردم مى خواهند و موجب جلب محبتّشان مى شود و چنين روشى اغلب مستلزم رياكارى و دروغگويى در كردار و گفتار است و اين همان دورويى و نفاقى است كه در حديث رسول اكرم (ص ) آمده و فرموده است حبّ جاه ، نفاق را در دلها مى روياند و چنين محبوبيّتى نه تنها قدر و ارزشى ندارد، بلكه در دنيا منافى با فضيلت و شرف انسانى است و در آخرت مايه عذاب و كيفر الهى است . در گذشته و حال افراد نادانى بوده و هستند كه بر اثر جهالت و ناآگاهى يا به انگيزه خودپرستى و حبّ جاه ، مردمى نادانتر از خود را با كارهايى ناصحيح اغفال نمودند، خويشتن را محبوب آنان ساختند، و قلوبشان را به تسخير خود درآوردند، و در اينجا نمونه اى را كه حضرت جعفر بن محمد عليه السلام خود ناظر آن بوده و شرح داده ، به عرض شنوندگان محترم مى رساند: امام (ع ) مى فرمايد: كسى كه هواى نفس خود پيروى كند و راءى باطل خود را با اعجاب بنگرد، همانند مردى است كه شنيدم گروههايى از اقوام مختلف تعظيم و توصيفش مى نمايند. علاقه مند شدم او را ببينك به گونه اى كه مرا نشناسد تا بدانم وزن و ارزشش چقدر است . روزى در محلى او را ديدم كه مردم گردش جمع شده بودند. پشت سر مردم ايستادم ، در حالى كه با پارچه كوچكى قسمتى از صورت خود را پوشانده بودم ، به او و مردم مى نگريستم ، آنان را با گفته هاى خود فريب مى داد، تا آنكه راه خود را كج كرد و از مردم جدا شد. من از پى او رفتم . طولى نكشيد به خبّازى رسيد، او را اغفال نمود و دو قرصه نان او را برداشت به صورت سرقت . تعجب كردم . در نفس خود گفتم شايد، با او معامله دارد. سپس گذر كرد به انارفروشى رسيد، او را نيز اغفال نمود و دو انار از او برداشت به صورت سرقت . در دلم گفتم كه شايد با او نيز معامله دارد. باز از پى او رفتم تا به مريضى گذر كرد. دو قرصه نان و دو انار را نزد او گذارد و رفت .
دنبالش رفتم . در صحرا به بقعه اى رسيد و در آنجا توقّف نمود. پيش رفتم ، گفتم : اى بنده خدا! من از تو چيزهايى را شنيده بودم ، دوست داشتم ترا ببينم و ديدم . لكن از تو كارهايى مشاهده كردم كه دلم را اشغال نموده است . گفت : آن چيست ؟ گفتم : از خبّاز دو قرص نان دزديدى و از انارفروش دو انار. قبل از هر چيز به من گفت : تو كيستىّ گفتم : مردى از اولاد آدم و از امّت محمد صلى الله عليه و آله . گفت : به من بگو تو كيستى ؟ گفتم : از اهل بيت پيمبر اسلام (ص ). گفت : اهل كجايى ؟ گفتم : اهل مدينه . گفت : شايد تو جعفر بن محمد باشى . گفتم : بلى . گفت : چه فايده دارد شرافت اصلى براى تو با جهلى كه با كتاب خدا دارى ؟ گفتم : جهل من به كتاب خداوند چيست ؟ گفت : در قرآن شريف آمده : هر كس يك حسنه بجا آورد، دده برابر آجر دارد و هر كس مرتكب يك گناه شود، جز كيفر يك گناه ندارد. من وقتى دو نان دزديدم ، دو گناه كردم و چون دو انار دزديدم ، دو گناه ديگر مرتكب شدم ، و چون آنها را صدقه دادم ، از چهل حسنه برخوردار گرديدم ، چهار گناه را از چهل حسنه كم كن ، سى و شش حسنه باقى مى ماند.

 

next page

back page