زن در قرآن
على دوانى
- ۴ -
همسر پيغمبر
داستان اِفك يا ((حديث اِفك )) يعنى تهمت
زدن به يكى از همسران پيامبر، معروف است . و ماجراى آن در سوره نور به تفصيل آمده
است . آيات مربوط به اين ماجرا از آيه يازده آغاز و تا 26 پايان مى يابد.
تفاسير و احاديث و تواريخ اسلامى راجع به زنى كه مورد تهمت قرار گرفته است دو نظر
دارند:
1 - عموم مفسران و محدثان و مورّخان عامه نوشته اند: وى عايشه دختر ابوبكر بوده است
. اين نظر هم بر اساس حديثى است كه راوى آن خود عايشه است ، به شرحى كه خواهد آمد.
بعضى از تفاسير و تواريخ شيعه نيز بر اثر عدم توجه ، همين نظر را اظهار داشته اند.
2 - بيشتر تفاسير شيعه نوشته اند كه ماجراى ((اِفك
)) از تهمت زدن عايشه به ((ماريه
)) همسر مصرى پيغمبر ناشى شده است .
اينك نخست به شرح نظريه اول مى پردازيم ، آنگاه نظر خود را درباره نظريه دوم ابراز
مى داريم .
عايشه مى گويد: رسم پيغمبر اين بود كه هر گاه مى خواست به سفر برود، قرعه مى انداخت
و به حكم قرعه يكى از همسران خود را همراه مى برد.در غزوه ((بنى
مُصطلق
))قرعه به نام من اصابت كردومن همراه پيغمبربودم .
پس از خاتمه جنگ و شكست دشمن ، در يكى از منازل ميان راه مدينه ، شب هنگام چون
كاروان ما خواست حركت كند، من براى قضاى حاجت به نقطه اى رفتم و چون برگشتم ديدم
گردنبندم نيست . به نقطه اى كه رفته بودم بازگشتم تا آن را بيابم . وقتى به محل
اقامت كاروان مراجعت كردم ديدم قافله حركت كرده است و به تصور اينكه من در محمل
هستم ، آن را برداشته و به شتر بسته و رفته اند.
در آن هنگام يكى از اعراب باديه به من نزديك شد و چون مرا شناخت شترش را خوابانيد و
مرا سوار كرد وبه قافله رسانيد. همين معنا موجب شد كه منافقان سروصدا به راه
اندازند و پيغمبر مرا به خانه پدرم بفرستد و حتى در صدد طلاق من بر آيد تا اينكه
آيات
((اِفك )) نازل شد و خدا مرا از تهمتى كه
زده بودند تبرئه كرد و نظر پيغمبر نسبت به من عوض شد!
اين خلاصه داستان افك و نزول شانزده آيه سوره نور به روايت عايشه است . اگر داستان
اين بوده است كه عايشه مى گويد، چندين اشكال در اين حديث به نظر مى رسد كه بايد
براى آن پاسخى منظور داشت :
1 - آيا پيغمبر اجازه داده كه زن جوانش شب هنگام بدون اطلاع او از ميان جمعيت خارج
شود و تنها به نقطه تاريك و دورى از بيابان رود؟
2 - آيا پيغمبر اين قدر نسبت به ناموس خود (نَعُوذُ بِاللّهِ) سهل انگار بوده است
كه موقع كوچ كردن نداند همسرش در محمل هست يا جا مانده تا اينكه عربى او را بيابد و
سوار كند و بياورد و به كاروان برساند؟!
3 - آيا پيغمبر تا آنجا بى خبر بوده كه نداند تهمت منافقان ، راست است يا دروغ تا
اينكه ((آيات افك )) نازل شود و يقين كند
كه سخن منافقان تهمت بوده است و عايشه تبرئه شود و بارديگر او را بپذيرد و به خانه
برگرداند؟
4 - آيا براى پيغمبر روا و جايز است كه بر اساس شايعه سازى منافقان ، زن جوانش را
از خود براند و نسبت به او سوءظن پيدا كند و باعث شود كه شخصيت و آبروى او و خودش
لكه دار گردد؟!
اينها نقاط مبهمى است كه به طور آشكار در حديث افك عايشه ديده مى شود و قبول آن
ماجرا از زبان عايشه را مورد ترديد قرار مى دهد.
آنچه در احاديث معتبر شيعه راجع به ((حديث افك ))
آمده است ، به خوبى مى رساند كه موضوع چيز ديگرى بوده است و با توجه به آن هيچيك از
اين اشكالات مورد پيدا نمى كند.
آنچه شيعه در اين خصوص روايت كرده اين است كه روزى پيغمبر اكرم ، كودك خردسالش
((ابراهيم )) را كه از همسر مصرى خود
((ماريه )) داشت به عايشه نشان داد و فرمود:
((ببين چقدر شبيه من است )).
عايشه گفت : نه ! نمى بينم كه شباهتى به شما داشته باشد!!
عايشه مى خواست به ((ماريه )) از اين راه
تهمت بزند. چون او پس از خديجه تنها زنى بود كه از پيغمبر بچه آورده بود و عايشه
تنها دخترى كه به عقدپيغمبر درآمده بود،نمى توانست شاهداين منظره باشد و آن راتحمل
كند.
خود وى مى گويد: حالتى كه در اين مواقع به هر زنى دست مى دهد، بر من عارض شد.
ولى به گفته علامه فقيد سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى : ((خداوند،
ابراهيم و مادرش ماريه را به دست اميرالمؤ منين عليه السّلام از اين اتهام تبرئه
كرد)).
حاكم نيشابورى داستان آن را در حديث صحيح ((مستدرك
)) و ذَهَبى در ((تلخيص )) به نقل
از خود عايشه آورده اند. نگاه كنيد به جلد چهارم مستدرك و تلخيص آن ، صفحه 39 و
تعجب كنيد.(93)
بارى ، بنابرآنچه در حديث افك راجع به سوءنظر و حسد عايشه نسبت به ماريه همسر ديگر
پيغمبر ديده مى شود اين است كه چون او نمى توانست خود را فاقد اولاد ببيند و بچه
هوو را در بغل پيغمبر مشاهده كند، لذا به هووى خود تهمت زد و كسان خود و ديگران را
نيز با خود همدست كرد و آن سرو صدا را به راه انداخت . خداوند آيات افك را در تبرئه
ماريه از تهمت عايشه نازل فرمود و منافقان را تخطئه كرد كه درست به عكس منظور عايشه
نتيجه مى دهد؛ زيرا:
اولا :
خداوند ماريه را تبرئه كرده است نه عايشه .
ثانيا :
عايشه بود كه ماريه را مورد تهمت و افك قرار داد و موجب شد كه منافقان ، زبان درازى
كنند و سروصدا به راه بيندازند.
ثالثا :
آيات افك در نكوهش عايشه و تخطئه او نازل شده است ، نه براى دفاع از وى و آن داستان
نامناسب .
رابعا :
باتوجه به اين واقعيت كاملا پيداست كه عايشه خواسته است با جعل آن حديث كذايى ،
مسير نزول آيات افك را منحرف سازد و آن را به نفع خود متمايل كند كه چون در آن ايام
حكومت تعلق به پدر او داشت ، توانست اين كار را عملى سازد و تخطئه خود را به صورت
تبرئه خويش در آورد، اما در مورد ديگر جلوه گر سازد.
اينك ترجمه آيات افك ، كه عينا از نظر خوانندگان محترم مى گذرد:
((كسانى كه تهمت (به ماريه ) زدند،
گروهى از شما مسلمانان (اما منافق ) هستند.
(اى مسلمانان راستين )گمان نكنيد كه اين تهمت ، شما را دچار
شرّ كند بلكه سرانجام به نفع شما خواهد بود
(و منافقان شناخته مى شوند) هر يك از آنان كه تهمت زده
اند،گناه آن را خواهند برد
و كسى كه بيشترين تهمت را به عهده گرفت ، عذابى بزرگ
خواهدديد(94))).
((چرا وقتى آن تهمت را شنيديد، مردان و زنان با ايمان درباره
خود گمان نيك بردند و فقط گفتند: اين تهمتى آشكار است (كه منافقان زده اند)؟(95))).
((چرا وقتى منافقان اين تهمت را زدند، چهار شاهد براى اثبات آن
نياوردند؟ وقتى گواهانى نياوردند، نزد خداوند دروغگو خواهند بود(96))).
((اگر تفضل خدا و رحمت او در دنيا و آخرت بر شما اهل ايمان
نبود، در اين سخنان و تهمتها كه در آن فرورفته ايد (و به زبان مى آوريد) عذابى بزرگ
به شما مى رسيد(97))).
((زيرا شما آن سخنان را با زبانهاى خود تلقى كرده و چيزى را كه
علم به آن نداريد با دهانهاى خود مى گوييد و مى پنداريد كه كار آسانى است ، در
صورتى كه نزد خدا بزرگ است
(98))).
((چرا وقتى آن را شنيديد گفتيد: ما را نمى رسد كه اين سخنان را
به زبان آوريم ، اى خداى سبحان اين تهمتى بزرگ است ؟(99))).
((خدا شما را پند مى دهد كه هرگز به مانند آن برنگرديد، اگر از
اهل ايمان هستيد(100))).
((خدا آيات خود را براى شما بيان مى كند و خدا دانا و حكيم است
(101))).
((آنانكه دوست دارند كار زشت را در ميان اهل ايمان شايع سازند
در دنيا و آخرت عذابى دردناك خواهند داشت ، خدا مى داند و شما نمى دانيد(102))).
((اگر فضل و رحمت خدا نبود (عذاب خدا شما را فرو مى گرفت ) خدا
مهربان و رئوف است
(103))).
((كسانى كه زنان پارسا و بى خبر و باايمان را به زنا نسبت مى
دهند، در -دنيا و آخرت نفرين شده خدايند و كيفرى بزرگ در پيش خواهند داشت
(104))).
((در روزى كه زبانهاى آنان و دستها و پاهايشان نسبت به آنچه
كرده اند گواهى مى دهند(105))).
((زنان پليد و فاسد ميل به مردان پليد و آلوده دارند، مردان
پليد هم به طرف زنان آلوده مى روند، زنان پاك خواهان مردان پاك هستند و مردان پاك
هم خواستگار زنان پاكيزه مى باشند. اين افراد از آنچه بدخواهان به ايشان نسبت مى
دهند پيراسته اند. آنان آمرزيده اند و روزىِ بزرگى نزد خدا دارند(106))).
عايشه و حفصه
پيغمبران در اعتقاد ما مسلمانان جهان ، همگى ((معصوم
)) هستند. ((عصمت )) حالتى است كه
پيغمبران و امامان و از ميان زنان عالم حضرت زهرا بانوى عاليقدر اسلام ، بر اثر
شايستگى و لياقتى كه از راه وراثت و اصالت خانوادگى و جنبه هاى شخصى پيدا كرده
بودند، از جانب خداوند متعال به آنان موهبت شده بود.
انسان معصوم نظير ما افراد معمولى اجتماع ، اسير هوى و هوس و گرفتار تعينات صورى
نمى شود. نه گناه مى كند و نه دچار خطا و لغزش مى گردد و نه مورد تهديد و تطميع
قرار مى گيرد. بنابراين ، تمام كارهاى معصومين سنجيده و حساب شده و براساس حكمت و
مصلحت بوده است .
زنان متعددى كه پيغمبر اسلام پس از پنجاه سالگى گرفته است همگى اتفاقى و ناشى از
جنبه هاى عاطفى و انسانى و به ملاحظات سياسى و قبيله اى يا اقتصادى و غيره بود.
در آن روزگار به واسطه جنگهاى قبيله اى و نزاعهاى خانوادگى ، زن در جامعه زياد مى
آمد و عرب غيرتمند هم نمى گذاشت آنان تنها بمانند و باعث حرف شوند.به همين جهت
تعددازواج ،معمول بود تا جايى كه بسيارى ازآنان بيش از يك زن داشتند و گاهى
تعدادآنان از پانزده زن و بيشترهم تجاوزمى كرد.
پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از سن 24 سالگى تا پنچاه سالگى با
((خديجه )) بانوى بيوه اى كه دو شوهر كرده
و پانزده سال از وى بزرگتر بود، به سر برد. پس از مرگ خديجه كه 65 سال داشت ،
پيغمبر تا يك سال غمگين بود و زنى اختيار نكرد. اندوه پيغمبر اسلام در مرگ خديجه تا
آنجا بود كه در طول يك سال بعد از مرگ او، لبخند به لب نياورد.
دومين زنى كه به همسرى پيغمبر در آمد ((سُوده ))
دختر زمعه بود كه به پيشنهاد يكى از بانوان مكه به نام ((اُمّ
حكيم )) و خواستگارى خود او، به خانه پيغمبر راه يافت .
اين بانو نيز بيوه و يك سال از پيغمبر بزرگتر بود. ((سوده
)) وقتى به خانه پيغمبر آمد گفت : يا رسول الله ! من زنى سرد مزاجم و ميل
چندانى به مرد ندارم ، فقط خواستم با اين وصلت و در اين سن و سال ، نام شما بر روى
من باشد و اين افتخار را داشته باشم . در حقيقت او پرستارى براى كودكان بى
مادرپيغمبر بود كه مادرشان خديجه يك سال پيش به جهان باقى شتافته بود.
پس از اين واقعه ، ابوبكر و زنش كه موقعيت شناس بودند با پيشنهاد پى در پى و اصرار
زياد دختر خود ((عايشه )) را به عقد
پيغمبر در آوردند. هر بار كه پدر و مادر عايشه موضوع را به پيغمبر پيشنهاد مى
كردند، حضرت مى فرمود: بگذاريد براى وقت ديگرى . و چون اصرار آنان از حد گذشت و
پيغمبر ديد كه در آن ايام بحرانى اگر دست رد به سينه ابوبكر بزند، ممكن است عكس
العمل نامطلوب داشته باشد، پذيرفت و عايشه به عقد حضرت در آمد ولى پيغمبر گوشزد
نمود كه عروسى باشد براى بعد. و چون از مدينه به مكه هجرت فرمود، عروسى هم سرگرفت .
عايشه تنها دخترى بود كه به عقد پيغمبر درآمد.
زن چهارم پيغمبر ((حفصه )) دختر عمر بود.
شوهر اين زن در جنگ احد شهيد شد و او بيوه ماند. حفصه زنى تندخو و عصبى مزاج بود.
پس از شهادت شوهر به خانه پدر آمد و چون با زنان پدر و نامادريهاى خود نمى ساخت ،
پس از انقضاى ايام عده اش ، عمر به دوست خود ابوبكر پيشنهاد كرد او را به زنى بگيرد
تا از خانه پدر بيرون رود ولى ابوبكر به اين دليل كه حفصه زنى تندخوست حاضر نشد با
وى ازدواج كند.
عمر همين پيشنهاد را به دوست ديگرش عثمان كرد. عثمان نيز به همان دليل حاضر نشد
حفصه را به همسرى بگيرد و گفت : حوصله اخلاق تند او را ندارم .
روزى عمر از وضع خود و حفصه نيز گله كرد كه نمى داند با حفصه چه كند. عمر افزود كه
حفصه علاوه سربار زندگى او هم شده است و او به سختى مى تواند خود و خانواده اش را
اداره كند، بخصوص كه حفصه هم با اخلاق مخصوص به خود زندگى را در كام او تلخ كرده
است و گفت : به همين علت هم كسى حاضر نيست او را به همسرى بگيرد.
پيغمبر پس از شنيدن سخنان عمر فرمود: چطور است خود من او را به همسرى بگيرم تا همه
نارضايى از ميان برود؟ بدينگونه حفصه به عنوان يكى از زنان پيغمبر به خانه حضرت
آمد.
پنجمين همسر رسول خدا ((ماريه )) بانوى
مصرى بود كه ((مقوقس )) حكمران مصر به
حضرت بخشيده بود. روزى پيغمبر در اطاق حفصه يا عايشه با ((ماريه
)) خلوت كرده بود و با هم سرگرم گفتگويى بودند كه ميان زن و شوهر مبادله مى
شود. ((حفصه ))
با ديدن آن منظره سخت برآشفت و به پيغمبر اعتراض كرد كه چرا ماريه را به اطاق وى
آورده است ؟
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بيم آنكه مبادا حفصه ماجرا را براى عايشه و
هر دو براى پدران خود نقل كنند و آنان نيز اعتراض نمايند و بگومگوى آن به خارج هم
سرايت كند، ناراحت شد و به حفصه فرمود: ((اگر قول دهى كه آنچه
ديده اى به عايشه نگويى و براى پدرت هم نقل نكنى ، من هم تعهد مى كنم ماريه را بر
خود حرام نمايم و ديگر با او تماس نگيرم )).
حفصه قول داد و پيغمبر هم ماريه را بر خود حرام كرد. تحريم ماريه بر اثر قسمى كه
پيغمبر ياد كرد عملى شد.
با اين وصف ، حفصه موضوع را به عايشه گفت و هر دو كه سخت با ماريه دشمن بودند،
جريان را به پدران خود ابوبكر و عمر اطلاع دادند. پيغمبر از آن بيم داشت كه آنان
مطلب را بزرگ كنند و آبروى آن برگزيده خدا را نزد دوست و دشمن در معرض خطر قرار
دهند.
به دنبال اين رويداد، سوره تحريم نازل شد. خدا آنچه را اتفاق افتاده بود در آغاز
اين سوره نقل مى كند. سوره نيز به همين جهت به نام ((تحريم
)) ناميده شده است . ((تحريم
)) يعنى پيغمبر بر اثر اين ماجرا ماريه را بر خود حرام كرد.
ترجمه پنج آيه آغاز سوره تحريم اين است :
((اى پيغمبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده است ، برخود
حرام نمودى تا زنانت (حفصه و عايشه ) را از خود راضى كنى ؟ خداوند بخشنده و مهربان
است و سخت نخواهد گرفت )).
خدا فرمان داده است كه قسمهاى خود را با كفاره بگشاييد. خداوند سرپرست شماست و دانا
و حكيم است . وقتى پيغمبر، رازى را با يكى از زنانش (حفصه ) در ميان گذاشت و او آن
را به ديگرى (عايشه ) خبر داد و خداوند آن را براى پيغمبر آشكار ساخت ، پيغمبر بعضى
از آن را به رخ او كشيد و از بازگوكردن قسمتى ديگر صرف نظر كرد چون پيغمبر مطلب را
به رخ او كشيد، او (حفصه ) گفت : چه كسى به تو خبر داد؟ پيغمبر فرمود: خداى داناى
حكيم به من اطلاع داد.
اگر شما زنان پيغمبر (عايشه و حفصه ) از اين كار (فاش ساختن راز پيغمبر كه خيانت
است ) به درگاه خداوند توبه كنيد، دلهايتان به آن معطوف شده است ولى چنانچه بر ضد
پيغمبر دسته بندى كرديد، بدانيد كه خداوند پشتيبان پيغمبر است و جبرئيل و بهترين
فرد شايسته مؤ منين و فرشتگان نيز پس از آنان ياوران اويند(107))).
عموم مفسران اسلامى اين آيات را به همين گونه تفسير كرده اند و گفته اندفرد شايسته
مؤ منين كه ياورپيغمبربوده است ((على بن ابى طالب عليه السّلام
))است .
پس از آن ، خداوند مى فرمايد: ((اميد است كه اگر پيامبر شما دو
نفر (عايشه و حفصه ) را طلاق دهد، در عوض زنان بهترى به همسرى او درآورد كه مسلمان
و مؤ من و خويشتندار و توبه كننده به درگاه خدا و عابده و رهروان به سوى حق باشند،
چه دختران بِكر و چه زنان بيوه )).(108)
ملاحظه مى كنيد كه خداوند موضوع توطئه حفصه و عايشه و پدران آنان را به اطلاع
پيغمبر رسانيد و آنان را از اقدام بر ضد پيغمبر بر حذر داشت . خداوند تهديد مى كند
كه اگر آنان دست به كار شدند، خدا و جبرئيل ، پيك وحى الهى و على عليه السّلام بنده
شايسته و با ايمان خدا و فرشتگانش پشتيبان پيغمبر خواهند بود و نقشه آنان نقش بر
آب خواهد شد.
خداوند در تهديد خود، عايشه و حفصه را تا سر حد طلاق كشانده است و صريحا مى فرمايد:
((اگر كار را بزرگ كرديد، پيغمبر شما را طلاق خواهد داد و خدا به جاى شما
زنانى بهتر از شما كه داراى همه گونه شرايط زنان نمونه باشند، چه دختر و چه بيوه به
همسرى پيغمبرش در خواهد آورد))!
پس از نزول اين آيات ، پيغمبر اكرم چون قسم خورده بود، كفّاره داد و بار ديگر ماريه
بر او حلال شد. عايشه و حفصه و پدرانشان هم از توطئه و دسته بندى خود نتيجه اى
نگرفتند بلكه توطئه به زيان آنان تمام شد؛ زيرا همه مسلمانان متوجه شدند كه آنان مى
خواستند گفتگو و تماس پيغمبر با يكى از همسرانش را كه به وى رشك مى بردند، به صورت
ناخوشايندى درآورند و خاطر پيغمبر را بيازارند و آبرويش را به مخاطره اندازند.
در آيه نُهم همين سوره ، خداوند متعال حفصه و عايشه را متوجه مى سازد همانطور كه زن
نوح و لوط از خوبى شوهران خود،پيغمبران خدا طرفى نبستند و سودى نبردند، شما نيز با
اينكه همسر پيغمبر هستيد، اگر راز او را فاش ساختيد به وى خيانت كرده ايد و سرنوشتى
بهتر از آنان نخواهيد داشت .
جالب است كه ((بخارى )) محدث مشهور عامه
در كتاب حديث معروف خود ((صحيح )) جلد سوم
، صفحه 136 از عبدالله عباس روايت مى كند كه گفت : يك سال بود كه مى خواستم از
عمربن خطاب راجع به آيه اى سؤ ال كنم ولى از هيبت او (در زمان خلافتش ) نمى توانستم
بپرسم . تا اينكه وقتى به قصد حج از مدينه خارج شد و من هم با او بودم هنگام بازگشت
در ميان راه از وى پرسيدم دو زنى كه جزو زنان پيغمبر بودند و خدا مى فرمايد بر ضد
پيغمبر همدستى كردند، چه كسانى بودند؟
عمر گفت : حفصه و عايشه بودند.
|