فصل 13: كرامات اعجازگونه
كرامات اعجازگونه
بحث كرامت اولياى الهى، يعنى اينكه از آنان اعمال فوق العادهاى صورتگيرد،
كه از عهده ديگران ساخته نباشد، از نظر قرآن و احاديث دينى، بحث كلامىعميق و
دامنهدارى است.
از آنچه تا به حال در اين كتاب درباره سلمان فارسى خوانديم، او را
صحابىبزرگ و ممتاز رسول خدا(ص)، و از اولياى برجسته الهى يافتيم. رسول
خدا(ص)فرموده: هر امتى محدثى دارد، و محدث امت من سلمان است، وقتى هم
معناىمحدث را از آن حضرت سؤال كردند، آن حضرت فرمود: محدث كسى است كه ازآنچه
از نظر مردم پنهان است و بدان احتياج دارند، خبر مىدهد.
وقتى هم اين مقام مورد تعجب افراد قرار گرفت، كه اين كار چگونه مىتواندصورت
گيرد، آن حضرت فرمود: لانه قد علم من علمى ما هو فى قلبه.. (1) .
علمى كه در قلب محدث قرار دارد، از علم من سرچشمه مىگيرد.
بار ديگرى هم، كه عمل فوق العادهاى از سلمان سر مىزند، و حتى «مقداد»
همطاقت فهم و درك آن را ندارد، رسول خدامىفرمايد: سلمان يطيع الله و رسوله و
اميرالمؤمنين، فيطيعه كل شيء و لا يضره شيء (2) .
سلمان كسى است كه اطاعتخدا و رسول و امير مؤمنان را مىكند، و با اينوضع
همه چيز هم از سلمان اطاعت مىكند، و هيچ چيزى به او زيان نمىرساند.
به هر حال، طبق روايات فراوانى، سلمان «اسم اعظم الهى» را مىدانسته
(3) و بهعلم اول و آخر آگاه بوده (4) و به خاطر اين عنايات
الهى، و رسول خدا(ص) و اينكهوى دهها سال در علوم انجيل و قرآن و عرفان و
معرفت الهى رياضت كشيده ومراحل معنوى دامنهدارى را پيموده است، به مراتب بلند،
معنويت عظيم و توانايىفوق العادهاى دستيافته، كه از او كرامات و
فوقالعادههايى نيز سرزده، كه نمودارتصرف وى در اشياء و عناصر اين عالم، و
اطلاع و آگاهى او از عالم غيب و آينده بودهاست.
فراست و تيز هوشى
در كنار دلايل بالا براى فوق العادگى سلمان، موضوع «فراست و تيز هوشى
مؤمن»نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد.
بر اين اساس، وقتى خداوند متعال، داستان هلاكت دردناك فوق العاده «قوم
لوط»را بيان مىكند، به دنبال آن مىفرمايد: ان فى ذلك لآيات للمتوسمين
(5) .
در اين داستان، نشانههايى، براى متوسمين وجود دارد.
در تفسير «متوسمين» كه آيا چه گروهى هستند، ابونعيم، بخارى، ترمذى،ابوسعيد
خدرى، ابن جرير، و ابن عباس، مىگويند: آنان افراد بافراست و تيزهوشى مىباشند،
كه از دانايى و بينش فوق العادهاى برخودار هستند (6) .
آنگاه براى تاييد نظريه خود احاديثى را مىآورند، كه سه نمونه از آن بدين
قرار است:
1 - رسول خدا(ص) فرموده: ان لله عباد، يعرفون الناس بالتوسم (7)
.
خداوند بندگانى دارد، كه (وضع روحى و روانى) مردم را با فراست و
هوشيارىمىشناسند.
2 - رسول خدا(ص) فرموده: اتقوا فراسة المؤمن، فان المؤمن ينظر بنور الله..
(8) .
مواظب هوشيارى مؤمن باشيد، زيرا شخص مؤمن با نور الهى، به اشياءمىنگرد.
3 - همچنين آن حضرت فرموده است: احذروا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنورالله، و
ينطق بتوفيق الله (9) .
مراقب تيز هوشى و فراست مؤمن باشيد (آگاهانه و حكيمانه با او برخورد
كنيد)چون شخص مؤمن با نور خداوند (كه بر درون او پرتو افشانى نموده، به
مسائل)نگاه مىكند، و با عنايت و حمايتخداوندى، لب به سخن مىگشايد.
بنابراين، مؤمن و به خصوص مؤمن ممتازى چون سلمان فارسى، اضافه برجهاتى كه در
بالا بيان شد، و در روايتى هم امام باقر(ع) سلمان را از متوسمين شمرده
(10) وى به كرامات و فوق العادگىهايى دستيافته است، كه در فصلهاى مختلف
اين كتاب، به خصوص در فصل «حكمت و فقاهت» مواردى از آن را مطالعه كرديم.
تحصيل فراست
درباره منشا و تحصيل موهبت فراست و تيز هوشى، اگر چه جنبه الهى وماورايى آن
در بالا روشن گرديد، در عين حال مناسب خواهد بود، توضيح «فخرالدين طريحى»
فقيه، اصولى، كلامى، مفسر و محقق بزرگ متوفاى 1087 هجرى رامورد دقت قرار دهيم:
طريحى، وقتى مىخواهد حديث: اتقوا فراسة المؤمن، فانه ينظر بنورالله، رامعنا
كند، مىنويسد: فراست دو گونه است: يك نوع آن است كه «خداوند آن را» دردلهاى
اولياى خود قرار مىدهد، و آنان بدين وسيله مىتوانند، با حدس و گمان و بهصورت
كرامت، به برخى از اوضاع و احوال مردم آگاهى پيدا كنند.
و نوع دوم، حالتى است كه افراد، با دلايل و برهان و تجربهها و
رياضتهاىاخلاقى و عرفانى، مىتوانند بدان مرتبه دستيابند (11) .
بنابراين، قبل از آنكه نمونههاى ديگرى از كرامات سلمان را مورد مطالعه
قراردهيم، در زمينه تجارب و رياضتهاى اخلاقى و عرفانى، براى رسيدن به مقام
والاىانسانى و خدابينى، چه خوب است، با «سعدى شيراز» هم نوا شويم، كه
سرودهاست:
طيران مرغ ديدى، تو ز پايبند شهوت به درآى تا ببينى، طيران آدميت
اگراين درنده خويى، زطبيعتتبميرد همه عمر زنده باشى، به روان آدميت
رسد آدمى به جايى، كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است، مكانآدميت
(12)
چنانكه مناسب خواهد بود، با «سيد احمد هاتف اصفهانى» هم نغمه شده،
واينگونه سروش سر دهيم:
چشم دل باز كن، كه جان بينى آنچه ناديدنى است، آن بينى
گر به اقليم عشق روى آرى همه آفاق، گلستان بينى
آنچه بينى، دلت همان خواهد وآنچه خواهد دلت، همان بينى
دل هر ذرهاى، كه بشكافى آفتابيش، در ميان بينى (13)
اكنون نمونههايى از «كرامات» و اعمال فوق العاده، و خارق عادت،
سلمانفارسى را مورد مطالعه قرار مىدهيم:
1 - سخن از كربلا و...
«مسيب بن نجبه فزارى» كه از سران عراق بوده مىگويد: وقتى سلمان فارسى
درحالى كه والى «مداين» بود، از مدينه به عراق مىآمد، ما با جمعيتى به
استقبال اورفتيم، همچنانكه به طرف عراق مىآمديم، به «كربلا» رسيديم. سلمان
پرسيد، اينسرزمين چه نام دارد؟
جواب دادند: اين سرزمين كربلا ناميده مىشود.
سلمان، با شنيدن اين نام گفت: هذا مصارع اخوانى، هذا موضع رحالهم، هذامناخ
ركابهم، هذا مهراق دمائهم، يقتل فى هذه الارض خير ابن الاولين، و يقتل بهاخير
الآخرين.. (14) .
اين قتلگاه برادران من است، و اين جايگاه به زمين نهادن بار و بنه آنهاست و
اينخوابگاه سواران سپاهى آنهاست، اين محل ريخته شدن خون آنهاست، در اينسرزمين
فرزند بهترين پيغمبران و بهترين بازماندگان كشته مىشود.
از آنجا عبور كرديم تا اينكه به «حروراء» رسيديم، سلمان گفت: نام اين
سرزمينچيست؟
در جواب او گفتند: نام اين سرزمين «حروراء» است.
سلمان گفت: در اين سرزمين، شرورترين اولين و آخرين، قيام مىكنند!
«حروراء، صحرايى بود، به كنار «كوفه» كه دوازده هزار نفر از ياران على(ع)
پساز پايان جنگ «صفين» و برقرارى «حكميت» و پذيرش دردمندانه آن از
سوىعلى(ع) با شعار «حكومتى غير از حكومتخدا وجود ندارد، و در
معصيتخالقاطاعت مخلوق مجاز نيست» عليه امام على(ع) سر به شورش برداشتند»
(15) .
رسول خدا(ص) نيز درباره اين گروه، كه به «خوارج نهروان» موسوم
گرديدند،فرموده بود: انهم يمرقون من الدين، كما يمرق السهم من رميه، و ان بين
اعينهملاثر السجود، و كثير الصلاة و القرائة (16) .
آنان گروهى هستند، كه از دين خارج مىشوند، همانطور كه تير از كمان
بيرونمىجهد، ميان پيشانى آنان هم اثر (پينه) سجده وجود دارد، و زياد نماز و
قرآنمىخوانند!
فرماندهى خوارج نهروان را «شبثبن ربعى تميمى كوفى» به عهده داشت، كهيك
روز مؤذن خانم «سجاح» بود و عليه رسول خدا(ص) مىجنگيد.
بعد، توبه كرد و مسلمان شد.
بعد، به گروهى كه «عثمان» را به قتل رساندند، كمك مىكرد.
بعد، به گروه ياران على(ع) پيوست.
بعد، به گروه «خوارج» ملحق شد و عليه على(ع) مىجنگيد.
بعد، از كار خود پشيمان شد و توبه كرد!
بعد، به كربلا رفت و در به شهادت رساندن حسين(ع) شركت داشت.
بعد، به ياران «مختار ثقفى» پيوست، و به خونخواهى حسيناقدام نمود.
بعد، رئيس پليس «كوفه» گرديد.
بعد، در كشتن «مختار ثقفى» شركت داشت.
و سرانجام، در هشتاد سالگى از دنيا رفت (17) .
امام على(ع) براى موعظه «خوارج» عبدالله بن عباس، را فرستاد، خود نيز
آنانرا از جمود فكرى و ياغىگرى باز مىداشت، اما بالاخره آنان كه زمزمه تلاوت
قرآنو پيشانىهاى پينه بسته فريبكارانه و بى محتوايى داشتند، زير بار حق
نرفتند، وامام(ع) ناچار به جنگ با آنان اقدام كرد، از سپاه او نه نفر به شهادت
رسيدند، و از«خوارج» جز نه نفر كه باقى ماندند، بقيه آنها در يك نيمه روز به
قتل رسيدند.
اين جنگ، در روز «نوروز» مطابق با هشتم صفر سال سى و سوم هجرى پايانيافت و
غنيمتهاى فراوانى به ستياران و پيروان على(ع) افتاد (18) .
بارگاه اسلام
كاروانيانى كه از عراق به استقبال سلمان فارسى رفته بودند، راه خود را به
طرف«كوفه» ادامه مىدادند، تا اينكه به «بانقيا» رسيدند، از آنجا نيز عبور
كردند و به «كوفه»وارد شدند.
سلمان گفت: اينجا كوفه است؟ افراد پاسخ مثبت دادند.
آنگاه سلمان گفت: كوفه «قبه اسلام» است (19) .
«بانقيا، همان «قادسيه» است، كه در مغرب كوفه واقع شده، و بين آنها
پانزدهفرسخ فاصله است، بانقيا، آخرين مرز سرزمين عرب كه «عذيب» است، و
اولحدود «سواد عراق» مىباشد، كه وقتى انسان از آنجا خارج مىشود، مشرف
به«نجف» مىگردد» (20) .
شيخ صدوق، از على(ع) روايت مىكند، كه آن حضرت فرمود: ابراهيمخليل(ع) از
«بانقيا» عبور مىكرد، در آن سرزمين زلزله زياد مىآمد، اما شبى كهابراهيم(ع)
در آنجا ماند، زلزله نيامد، مردم گفتند: چرا ديشب زلزله نيامد؟ عدهاىجواب
دادند: ديشب پيرمردى با غلام خويش در اينجا اقامت داشته است. كسىگفت: او را
بياورند، وقتى آن پيرمرد حاضر شد، گفتند: اى مرد اينجا پيوسته زلزلهمىآمد،
اما ديشب كه تو اينجا مانده بودى زلزلهاى واقع نشد، بنابراين، از تودرخواست
مىكنيم، در اينجا اقامت كنى، و هر خواستهاى داشته باشى ما انجاممىدهيم.
ابراهيم(ع) گفت: اين سرزمين را به من بفروشيد، تا ديگر زلزله به سراغ
شمانيايد، آنان قبول كردند، اما ابراهيم(ع) گفت: من اين سرزمين را در صورتى
تحويلمىگيرم، كه قيمت آن را از من بگيريد، آنان تسليم شدند و گفتند: هر چه
خودمىخواهى پرداخت كن، ابراهيم(ع) هفت گوسفند ماده با چهار بچه، به آنانتحويل
داد، و بدين مناسبت آن سرزمين «بانقيا» ناميده شد، زيرا در زبان «نبطى»
به«ميش» و گوسفند ماده، «بانقيا» گفته مىشود.
وقتى آن سرزمين خريدارى شد، غلام ابراهيم(ع) به آن حضرت گفت: اى
خليلالرحمان! اين سرزمين بدون زراعت و غير قابل گوسفند دارى را، براى
چهمىخواهى؟
ابراهيم(ع) گفت: آرام باش! خداوند متعال از اين سرزمين، هفت هزار نفر
رامحشور مىگرداند، كه بدون حساب وارد بهشت مىشوند، و هر يك از آنان
براىديگران هم شفاعت مىكنند (21) .
اما «ابن ادريس» در كتاب «سرائر» مىنويسد: اين سرزمين «بانقيا» ناميده
شده،چون ابراهيم(ع) آن را به صد گوسفند خريدارى كرد، و «با» در زبان «نبطى»
بهمعناى «صد» و «نقيا» به معناى گوسفند، آمده است.
همچنين، «ابن ادريس» و ديگران مىگويند: قادسيه، بدين جهت نامگذارىشده، كه
حضرت ابراهيم(ع) براى قداست آن دعا كرده، تا محل حاجيان باشد، وگفته است:
سرزمين مقدس، يعنى مكان پاكى باش.
كوفه، همان شهر معروفى است، كه آن را «سعد بن ابى وقاص» به سال هفدهمهجرى،
در زمان خلافت «عمر بن خطاب» پس از كشته شدن «رستم فرخ زاد»فرمانده سپاه
«يزدگرد» كه با بيش از پنجاه هزار نفر در «قادسية» كشته شدند، بهصورت شهر
درآورد.
براى نامگذارى اين شهر به «كوفه» در روايات مطالبى آمده است:
ابو سعيد خدرى، مىگويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: الكوفةجمجمة
العرب، و رمح الله تبارك و تعالى، و كنز الايمان (22) .
كوفه، جمجمه عرب، نيزه خداوند و گنج ايمان است.
جمجمه، عضو مهم بدن انسان است، كه در بالاى تن قرار گرفته، و چون دركوفه،
بزرگان و اشراف عرب سكونت داشتند، بدين مناسبت اين شهر «جمجمهعرب» نام گرفته.
«رمح الله» يعنى نيزه خداوند، اين تعبير هم بدين خاطر است، كهخداوند در كوفه
بلاها را از عرب دفع مىگرداند. (23) «گنج ايمان» هم شايد بدين
جهتباشد، كه امام صادق(ع) فرموده: كوفه، روضهاى از روضههاى بهشت است،
قبرآدمو نوح(ع) و ابراهيم(ع) و قبرهاى سيصد و هفتاد پيغمبر(ع) و ششصد وصى،
وقبر سيد اوصياء اميرمؤمنان(ع) در آنجا قرار دارد (24) .
البته، اين معنا هم فراموش نشود، كه همان سرزمينى را كه ابراهيم(ع)
خريدارىكرد، امير مؤمنان(ع) هم آن را از كشاورزان، به چهار هزار درهم خريدارى
نمود (25) .
2 - نويد لذت عاشورا
به سال سى و دو هجرى، كه نه سال از خلافت «عثمان» مىگذشت، وقتىسلمان و
زهير بن قين بجلى، از غزوه «بلنجر» پايتخت «خزر» كه بعد به «آتل» تغييرنام
داده شد (26) و در سواحل غربى درياى «خزر» بوده (27) با
به دست آوردن غنائمفراوان باز مىگشتند، سلمان به «زهير» و ساير همراهان خود
گفت: آيا از اينكهخداوند شما را به پيروزى رسانده و غنيمتبه دست آوردهايد،
خوشحاليد؟
گفتند: آرى، چنين است.
سلمان، ادامه داد: اين خوشحالى به جاست، اما: اذا ادركتم سيد شباب آلمحمد،
فكونوا اشد فرحا بقتالتكم معهم، مما اصبتم اليوم من الغنائم...
آنگاه كه سيد جوانان آل محمد(ص) را درك كرديد، و به همراهآنان به جنگ
وقتال پرداختيد، بايد خوشحالى و لذت آن، از اين پيروزى و غنيمت، براى شمابيشتر
باشد، بنابراين، من شما را به خدا مىسپارم (28) .
آرى، اين سروش سلمان به سال سى و دو هجرى در گوش «زهير بن قين بجلى»عثمانى
طنين مىافكند، آن روز هم كه حضرت سيدالشهدا(ع) او را به يارىمىطلبيد، سال
شصت هجرى بود، و «زهير» هم وقتى از مكه بر مىگشتبر اساستفكر «عثمانى» تصميم
طفره رفتن از يارى آن حضرت را داشت، اما دعوتحسين(ع) او را به ياد سروش
«سلمان» كه يك كرامت محسوب مىگرديد، انداختو «زهير» به سپاه حسين(ع) پيوست و
جهاد كرد و به لذت يارى حسين(ع) وشيرينى شهادت دستيافت (29) .
3 - از جنگ «جمل»
«حسن بن حماد» روايت مىكند: سلمان هر گاه شترى را كه به «عسكر» موسومبود،
مىديد آن را مورد ضربه قرار مىداد!
به او گفته مىشد: اى ابو عبدالله! از جان اين حيوان چه مىخواهى؟!
سلمان جواب مىداد: اين حيوان نيست، بلكه «عسكر بن كنعان جنى» است! بهصاحب
آن هم مىگفت: اى مرد سادهلوح! شتر تو اكنون براى تو سودى ندارد،بلكه با اين
شتر به وادى «حواب» مىروى، و آنچه را منظور توست، به دستمىآورى! (30)
.
در حديثى كه «ابو بصير» آن را از امام صادق(ع) روايت كرده، آن حضرتفرموده:
اين شتر را به هفتصد درهم خريدارى كرده بودند، و شيطانى بود، كه بدينصورت
درآمده بود! (31) .
«حواب» سرزمينى بود، از ديار «ربيعه» كه از منزلهاى بين راه «مكه» و
«بصره»محسوب مىگرديد، و عايشه دختر ابوبكر، وقتى از «بصره» بيرون آمده بود،
در«حواب» ماندگار شد. رسول خدا(ص) هم از قبل او را از «پارس كردن سگهاىحواب
بيم داده بود» (32) وقتى هم كنار «آب حواب» سگها پارس كردند، عايشه
متوجهسخن پيغمبر(ص) شد و تصميم گرفتبرگردد، اما هفتاد نفر براى او
شهادتدادند، كه اينجا «آب حواب» نيست، و در نتيجه پنجم جمادى الثانى سال سى
وشش هجرى ميان يك سپاه سى هزار نفرى به رهبرى «عايشه» كه بر شترى سواربود، و
امام على(ع) به فرماندهى يك سپاه دوازده هزار نفرى، در حالى كه آنحضرت و
ديگران عايشه را از اين فتنه و خونريزى باز مىداشتند، متاسفانه جنگبرادركشى
دو گروه مسلمان، به وقوع پيوست، كه سوگمندانه طبق روايات، از هر دوطرف درگير،
بيست هزار نفر كشته شدند! (33) و چون عايشه در اين جنگ بر شترنرسوار
شده بود، اين نبرد «جنگ جمل» نام گرفت.
به هر حال، سلمان بر اساس بينش فوق العاده، يا بر اساس گفتار رسولخدا(ص)
اين واقعه بزرگ را پيش بينى كرده و اعلام خطر نموده بود!
4 - آهوى كباب شده
داستان ديگرى را كه «سيد على خان مدنى شيرازى» متوفاى 1120 هجرى، درباب
كرامتسلمان فارسى آورده، بدين قرار است:
سلمان با گروهى از ياران خويش، در جايى گرفتار گرسنگى شديد شدند، در آنحال
آهويى را مشاهده كردند، سلمان آهو را فرا خواند و به آن گفت: كباب شو، تاما
براى رفع گرسنگى از تو استفاده كنيم!
آهو، با تقاضاى سلمان كباب شد، و همه از آن خوردند و سير شدند، بعدسلمان به
استخوانهاى آن گفت: به اذن خداوند حركت كن! آهو حركت كرد و راهبيابان را پيش
گرفت، اما اين عمل خارق عادت، موجب شگفتى و گفت و گوىهمراهان قرار گرفت، ولى
سلمان كه به مقام قرب الهى نائل گرديده بود، براىآگاهى همراهان گفت:
كل من اطاع الله، فان الله يجيبه و يجيب دعوته.. (34) .
هر كس اطاعتخداوند را كند، خداوند پاسخ او را مىدهد، و دعاى او را
مىپذيرد،چنانكه خود فرموده است: مرا بخوانيد، تا خواسته شما را استجابت كنم
(35) .
5 - جواب مردگان!
امام صادق(ع) روايت كرده است: سلمان از قبرستانى مىگذشت، در آن جاايستاد و
به مردگان سلام داد، و بعد سؤال كرد: آيا مىدانيد امروز جمعه است؟
بعد به خانه آمد و در بستر خواب قرار گرفت، در عالم خواب كسى به او گفت:اى
ابو عبدالله! امروز به ديدن ما آمدى، سلام كردى و ما هم جواب تو را داديم،
بعدسوال كردى: آيا مىدانيد امروز جمعه است؟
آرى، ما مىدانستيم، امروز جمعه است، و حتى مىدانستيم مرغ پرنده در روزجمعه
چه مىگفت.
سلمان پرسيد: پرنده روز جمعه چه مىگفت؟
آن گوينده جواب داد، مىگفت: سبوح قدوس، رب الملائكة و الروح، سبقترحمتك
غضبك، ما عرف عظمتك من حلف باسمك كاذبا (36) .
سبوح قدوس، اى پروردگار فرشتگان و روح، اى كسى كه رحمت تو بر غضب تومقدم
است! كسى كه به نام تو سوگند دروغ مىخورد، عظمت تو را نشناخته است.
6 - امانتسلام
اشعثبن قيس، از رهبران «يمن» و جرير بن عبدالله بجلى، از فرماندهان عرب،از
نزد «عامر بن حارث خزرجى انصارى» معروف به «ابودردا» قاضى شام از
سوى«عثمان»، در «مداين» به حضور سلمان رسيدند و سلام كردند و گفتند:
سلمان فارسى، تو هستى؟
سلمان جواب مثبت داد.
پرسيدند: حبيب رسول خدا(ص) و كسى كه با آن حضرت مجلس سرى وخصوصى داشت، تو
مىباشى؟
سلمان گفت: اين را درست نمىدانم!
اشعث و جرير، از اين پاسخ مشكوك شدند، و با خود گفتند: شايد اين مردسلمان
مشهور نباشد! اما سلمان كه متوجه مذاكره آنها شد، گفت: سلمان فارسى،صحابى رسول
خدا(ص) و كسى كه با آن حضرت نشست و برخاست داشته، منهستم، اما حبيب و يار
واقعى رسول خدا(ص) كسى است، كه با وى وارد بهشتشود، حال بگوييد: ديگر چه
مىخواهيد؟
آنان گفتند: ما از طرف برادر دينى تو، از شام آمدهايم.
سلمان پرسيد: نام او چيست؟
آنان جواب دادند: ابودردا.
سلمان پرسيد: هديهاى را كه «ابودردا» براى من فرستاده، آوردهايد؟
آنان در جواب سلمان گفتند: او هديهاى نفرستاده است.
سلمان ادامه داد: از خدا بترسيد و هديه او را تحويل دهيد، و امانت را
بهصاحب آن رد كنيد، زيرا هر كس از طرف او آمده، براى من هديهاى آورده است.
آنان گفتند: سلمان! حقى را به گردن ما مگذار، مال و پول هر چه مىخواهى،خود
مىپردازيم!
سلمان گفت: من از شما چيزى نمىخواهم، فقط امانت «ابودردا» را بدهيد.
قيس و جرير، كه پريشان شده بودند، گفتند: ابودردا، چيزى به ما نداده، فقط به
ماگفت: سلمان كسى است كه رسول خدا(ص) با او مجلس سرى و خصوصى داشت، ودر آن وقت
كس ديگرى را نمىپذيرفت، هر وقتبه ديدن او رفتيد، سلام مرا به اوبرسانيد.
سلمان گفت: شما گمان مىكرديد، من چگونه هديهاى را تقاضا مىكردم؟
كدامهديه بهتر از سلام است؟ سلام هديه مبارك و رحمت از جانب خداوند است
(37) .
7 - ظهور امام غايب(ع)
امام صادق(ع) روايت كرده است: سلمان به شهر كوفه وارد شد، نگاهى به در
وديوار شهر انداخت و بلاها و حوادثى را كه در آن شهر به وقوع مىپيوست، به
يادآورد، از سقوط حكومت «بنى اميه» و حاكمانى كه بعد از آنها به وجود مىآيند
وسقوط مىكنند، سخن گفت.
بعد ادامه داد: اذا كان ذلك، فالزموا احلاس بيوتكم حتى يظهر الطاهر
بنالطاهر المطهر ذوالغيبة.. (38) .
در چنين روزگارى، پلاس خانههاى خود شويد (در خانه بنشينيد و به عنوان
قيامبا امام معصوم، گرد كسى جمع نشويد) تا اينكه شخصيت پاكى كه فرزند
(امامان)پاك و پاكيزه است، و در غيبتبه سر مىبرد، ظهور كند.
8 - شهيد كوفه
جابربن يزيد جعفى، از يكى از ياران امير مؤمنان(ع) روايت مىكند:
سلمانفارسى به حضور امام على(ع) رسيد و به احوالپرسى با او پرداخت. امام
فرمود: اىسلمان! من كسى هستم كه همه افراد امت را به اطاعتخويش دعوت كردم،
اماآنان راه كفران را پيش گرفتند و مستوجب عذاب شدند، در صورتى من گنجينه علمو
هدايت اين امتبودم، و هر كس به مقام من معرفت پيدا كند، در عالم بالا با
منخواهد بود.
سلمان مىگويد: در همان وقتى كه على(ع) مشغول سخن بود، حسن وحسين(ع) وارد
شدند، آنگاه على(ع) فرمود: اى سلمان! اينان دو گوشواره عرشالهى هستند، و به
وسيله آنان بهشت نورانى مىگردد، مادر آنان هم بهترين زنان است.
به هر حال، اى سلمان! خداوند درباره من از مردم پيمان گرفته است، و
درستكاركسى است كه مرا تصديق كند، و دروغگو كسى است كه مرا تكذيب نمايد، و
قهراوى در آتش جاى خواهد داشت.
آرى، من حجتبالغه الهى، و معجزه جاويدان خداوند، و سفير سفراى آسمانىو
مصلح امت هستم.
سلمان، با شنيدن اين سخنان گفت: اى امير مؤمنان! من شخصيت تو را در«تورات»
و «انجيل» يافتم، پدر و مادرم به قربانت اى «شهيد كوفه»! به خداوندسوگند، اگر
اين جهت نبود كه مردم شوق زده شوند، يا به وحشت افتند و بگويند:خدا قاتل سلمان
را رحمت كند، درباره تو سخنى را مىگفتم، كه افراد (از روىناتوانى درك) به
وحشت افتند و رميده شوند، زيرا تو حجت الهى هستى، كه بهوسيله آن راه توبه
آدم(ع) باز شد، و بدان وسيله يوسف(ع) از چاه نجات يافت.. (39) .
9 - در ديگ غذا
در روايت ديگرى مىخوانيم: يك روز «مقداد» به خانه سلمان وارد شد ومشاهده
كرد، ديگ غذا بدون اينكه هيزم و آتشى زير آن باشد، مىجوشد و غلمىزند! مقداد
كه با ديدن اين صحنه شگفت زده شده بود، گفت: اى ابوعبدالله! اينديگ بدون هيزم
غل مىزند! اما سلمان دو قطعه سنگ زير ديگ گذاشت، و تعجبمقداد افزوده گشت!
ولى سلمان گفت: اى مقداد! تعجب مكن، مگر خداوند متعال نفرموده است:هيزمهاى
دوزخ مردم و سنگ هستند؟ (40) آنگاه ديگ به غل زدن ادامه داد تا
جايى كهمحتواى آن سر مىرفت!
سلمان به مقداد گفت: غذا را به هم بزن تا ديگ آرام شود.
مقداد گفت: براى اين كار چيزى ندارم، ولى سلمان دستخود را در ديگ فروبرد،
غذا را به هم زد و ديگ را آرام كرد!
خلاصه، اين ماجراى فوق العاده و خارق عادت، براى مقداد به قدرى تعجبآور
بود، كه به حضور پيامبر(ص) رسيد و براى توضيح و آگاهى خود، آن را بازگونمود.
اما رسول خدا(ص) فرمود: سلمان اطاعتخدا و رسول خدا و اميرمؤمنان(ع)
رامىكند، فيطيعه كل شيء و لا يضره شيء.
وقتى هم سلمان به حضور آن حضرت رسيد، فرمود: سلمان! نسبتبه برادرمسلمان خود
مدارا كن (41) (كارى را كه تحمل آن را ندارد، انجام مده).
10 - سخن روى آب!
وقتى سپاه اسلام، به فرماندهى «سعد بن ابى وقاص» براى فتح مداين،مىخواست
از «دجله» عبور كند، ارتش دشمن پلها و وسايل رفت و آمد را نابودكرده بود،
ناچار سپاهيان مسلمان مىبايستبه آب بزنند.
سعد وقاص، كه از اسب راندن به داخل نهر وحشت داشت، در كنار خود سلمانفارسى
را مشاهده كرد، كه اينگونه زيرگوش او، سروش امداد بخش سر مىدهد:
ناراحت نباش، اسلام دين حق و جديد است، درياها هم چون خشكى در برابرآن تسليم
مىشوند، به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، اين سپاه همانطوركه گروه گروه
به نهر وارد مىشوند، گروه گروه هم به سلامت از آن بيرون خواهندرفت (42)
.
آرى، عنايتخداوند و تاثير نفس مسيحايى سلمان فارسى، موجب گرديده، كهسپاه
اسلام با اسبهاى خويش وارد نهر شوند، و تاريخ هم درباره آنان بنويسد، گويىپهنه
نهر خروشان به صورت طبقى در آمده بود، و مسلمانان مجاهد روى آب با هممشغول
گفتوگو بودند و عبور مىكردند، هم چنانكه از روى خشكى عبور مىكردند (43)
.
و به هر حال، اين هم برگ ديگرى از پرونده بزرگ كرامتهاى سلمان است.
توضيح لازم
اگر چه در آغاز اين فصل، معناى كرامت و مراحل و منشا آن را مورد بررسى
قرارداديم و جايگاه «كرامت» و «مقام بلند و عرفانى سلمان» را به عنوان صحابى
ممتاز وپاكباخته و استثنايى رسول خدا(ص) نشان داديم، اما توضيح اين معنا هم
لازماست كه، افرادى چون «هرووتيز» به سال 1922 ميلادى، راه تفريط را پيش
گيرند، وبخاطر عدم توانايى از درك شخصيت معنوى و عرفانى سلمان، «سيره او را
خرافه» (44) و وجود او را افسانه پنداشتهاند!
از سوى ديگر افرادى چون: «على بن احمد» معروف به ابوالقاسم كوفى، متوفاىسال
352 هجرى، راه افراط و «غلو» را پيش گرفته، مذهب «مخمسة» را به وجودآوردند، و
وكالت مصالح عالم هستى را به دست پنج نفر: سلمان فارسى، مقداد،عمار ياسر، ابوذر
غفارى، و عمروبن اميه ضميرى، دانستند، و مورد لعنت و نفرتخداوند قرار گرفتند
(45) .
چنانكه «محمد بن على بن محمد حاتمى» صوفى، حنبلى، معروف به «ابنعربى»
متوفاى 638 هجرى و مدفون در «دمشق» براى سلمان «مقام عصمت» بيانداشته است!
(46) .
در صورتى كه، نه سخن افسانه سرايان و خرافه سازان، معتبر و مستند است،
ونظريه «غلو» پنداران و عصمتباوران»، بلكه سلمان فارسى، همان شخصيتىاست، كه
رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) در مراحل مختلف و با عباراتمتعدد، او را معرفى
نموده، و خود نيز با عنوان «بنده خدا» و مسلمانى مطيع خدا ورسول خدا(ص) و امام
على(ع) خويشتن را معرفى كرده است (47) منتهى مقاماتعرفانى وى، و
بخصوص كرامات و اعمال خارق عادت او، همانطور كه رسولخدا(ص) فرموده: در سايه
اطاعت محض از خدا، رياضت نفسانى، آگاهى بهكتابهاى آسمانى، و تلقى از پيامبر(ص)
كه با عالم غيب ارتباط داشته، و بخشى ازآن را به سلمان و ديگران منتقل نموده،
صورت گرفته است.
چنانكه اينگونه مقامها، براى بسيارى از «اولياى الهى» تحقق يافته، و براى
آنانكه در ميدان عرفان، به رمز و راز عبوديت واقفند، چنين مقامها و كراماتى
ممكناست پيش آيد.
چو بشنوى سخن اهل دل، مگو كه خطاست سخن شناس نهاى جان من، خطا اينجاست
(48)
درباره غلات
همانطور كه در بالا مطالعه كرديم، متاسفانه گروهى با عنوان شيعه، غير از
عقايدتند و خلاف درباره پيامبر(ص) و امامان (ع)، درباره «سلمان فارسى» و برخى
ديگراز اصحاب رسول خدا(ص) و امام على(ع) به «غلو» و انحراف مبتلا شدهاند.
البته، چنين عقايد و تفكرهاى باطلى، در عصر پيغمبر(ص) و امام على(ع) هم
بهطور پراكنده وجود داشت، اما در عصر امام صادق(ع) به رهبرى ابو
الخطاب«محمدبن مقلاص بن راشد منقرى بزار» آنان به صورت يك گروه منسجم
درآمدند،اما سخنان باطل و غلو آميز آنان موجب گرديد، كه «عيسى بن موسى» والى
كوفه، باآنان به جنگ اقدام نمود، و در سال 138 هجرى ابوالخطاب و هفتاد تن از
ياران او راكه به مسجد كوفه پناهنده شده بودند، آنان را به قتل رسانيد، و جسد
ابوالخطاب راهم به دار آويخت (49) .
وقتى هم خبر كشته شدن آنان به گوش امام صادق(ع) رسيد، آن حضرت فرمود:خداوند
ابو الخطاب و افرادى را كه با او كشته شدند لعنت كند، خداوند افرادى ازآنها را
كه باقى ماندند و همچنين كسانى را كه نسبتبه آنان رحم و عطوفتبه خرجدهد،
لعنت كند (50) .
در زمان امام على(ع) هم بعد از «جنگ جمل»، هفتاد نفر از اهالى «سودان»
نزدآن حضرت آمدند، او را خدا خواندند و در برابر او سجده كردند، اما هر چه
امامعلى(ع) آنها را از اين عمل بازداشت، از عقيده و عمل انحرافى خويش
دستبرنداشتند، ناچار آن حضرت به غلام خود «قنبر» دستور داد، هيزم آورد و آنان
رادر آتش انداختند (51) .
خلاصه، غلات، تحت عناوين «مخمسة» و «خطابيه» يا هر عنوانى، از نظرامامان
معصوم (ع)، بدترين خلق خدا، ملعون و منفور خدا و رسول خدا(ص)،منحرف و گمراه
بوده، و حتى چنانكه مطالعه كرديم، كافر معرفى شدهاند. (52)
وكراماتى از سوى افرادى چون «سلمان فارسى» نبايد آنان را از حد مؤمن مخلص،عارف
پاك و اولياى الهى، برتر محسوب دارد.