فصل 11: در جبهههاى جنگ
در جبهههاى جنگ
عظمت و ماندگارى سلمان فارسى، اين صحابى بزرگ و مورد قبول را، كه همهمورخان
در طول تاريخ اسلام، مورد تمجيد و ستايش قرار دادهاند، در اين جهتمهم مىتوان
دانست، كه او «يك شخصيت چند بعدى» و يك «مسلمان وارستههمه جانبه» بوده است.
سلمان در عين زهد و پارسايى، مسؤوليت پذير نيز بوده و مسؤوليت
استاندارى«مداين» را عهدهدار مىگردد، مرد عبادت و علم و دانش است، اما به
هنگام دفاع ازاسلام، راه رزم و نبرد در جبهههاى جنگ را نيز پيش مىگيرد.
در اين فصل، جنگهايى را كه سلمان در آن شركت داشته، فداكارىهاى وى،
وابتكارهاى ارزشمند و مؤثرى را كه او صورت داده، به طور خلاصه مورد بررسىقرار
مىدهيم.
اما قبل از بررسى جنگهاى سلمان، اين موضوع را نيز بايد مورد توجه
داشتهباشيم، كه طبق مدارك تاريخى، پيغمبر(ص)، دوشنبه دوازدهم ربيعالاول،
نزديكظهر به «قبا» در كنار مدينه وارد شده (1) و سلمان از بالاى
درختخرمايى كه مشغولچيدن خرما براى ارباب خود بوده، ورود و استقبال از آن
حضرت را مشاهدهمىكرده (2) و به اعتراف «حمد الله مستوفى»، و
منتقى و سيد على خان، در جمادىالاول همان سال (يعنى حدود كمتر از دو ماه پس از
ورود پيامبربه آن سرزمين)سلمان به حضور آن حضرت رسيده و اسلام آورده است
(3) .
اما سلمانى كه در سال اول هجرت به آغوش اسلام آمده، چرا نتوانسته در
جنگ«بدر» و «احد» شركت كند؟ و اولين جنگى كه شركتيافته «جنگ خندق» بوده؟
ابنهشام و ابن اثير جزرى، علت اين عدم حضور در آن دو جنگ را، از زبان خودسلمان
اين جهت دانستهاند، كه وى هنوز در «قيد بردگى» بوده (4) و چون
شيوه آزادىاو بر اساس «مكاتبه» و به تدريج صورت مىگرفته، وى نتوانسته است،
در جنگ«بدر» و «احد» شركت كند.
اضافه بر اين، اگر اين جهت را در نظر بگيريم، كه يك شرط آزادى سلمان ازسوى
ارباب او، تاسيس نخلستانى بوده، كه نهالكارى آن همان روزها انجام شده،اما براى
به بار نشستن درختان خرما، به صورتى كه به آن نخلستان گفته شود،حداقل چهار سال،
يعنى تا سال پنجم هجرت، كه «جنگ خندق» واقع شده، زمانلازم داشته است، جاى
ابهامى باقى نمىماند.
به هر حال، به اعتراف مورخان، اولين جنگى كه سلمان در آن شركت نموده«جنگ
خندق» بوده، كه اكنون تاريخ آن جنگ، و شركتسلمان و نقش كار بردى اورا در آن
جنگ و ساير جنگها، مورد مطالعه قرار مىدهيم:
1 - در جنگ «خندق»
«جنگ خندق» كه در بيان قرآن كريم، غزوه «احزاب» ناميده شده (5)
و سوره«احزاب» بدين مناسبت موسوم گرديده، در ماه شوال سال پنجم هجرت واقع
شدهاست. (6) زيرا گسترش اسلام كه با دعوت و هدايت و صلح صورت
مىگرفت، روز بهروز افزايش مىيافت و دشمنان كه تحكيم و گسترش اين آيين مقدس
آسمانى را بامنافع مادى خويش، در مخاطره مىديدند، با هر وسيلهاى براى نابودى
آن كمرهمت مىبستند!
بر اين اساس، گروهى از يهوديان «مدينه» به «مكه» رفتند و با «قبيله قريش»
كهآنان نيز از دشمنان پيامبر اسلام بودند، پيمان همكارى بستند، به تدريج
ازقبيلههاى «غطفان»، «بنى سليم»، «بنى اسد بن خزيمة»، «بنى فزاره»، «بنى
اشجع»،«بنى مره»، «بنى قريظه» و «بنى نضير» و افراد ديگرى به آنان پيوستند و
حداقل دههزار نفر فراهم آمدند، كه فرماندهى آنان را «ابو سفيان بن حرب» از
قبيله قريش بهعهده داشت (7) .
خبر اين توطئه و نقشه خطرناك را، چند نفر از اسب سواران «خزاعى» در
فاصلهچهار روزه كه مىتوانستند از مكه به مدينه بيايند، به اطلاع رسول
خدا(ص)رساندند، و رسول خدا(ص) هم، درباره اينكه از شهر خارج شوند و در هر جا
بادشمن برخورد كنند با آنان بجنگند، يا در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند،
موضوعرا با اصحاب به مشورت گذاشت (8) .
ياران رسول خدا(ص) كه آن حضرت، درباره خارج شدن از مدينه، يا ماندن درشهر و
دفاع با آنان به مشورت پرداخت، هفتصد نفر بودند (9) اما طرح «كندن
خندق»و ماندن در شهر از سوى سلمان فارسى، مورد تصويب رسول خدا(ص) و ياران
قرارگرفت (10) .
بر اين اساس، سلمان به عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص) سپاه اندك، در برابرسپاه
بزرگ نمىتواند مقاومت كند، آن حضرت فرمود: پس چه بايد كرد؟ سلمان بهعرض
رسانيد: اى رسول خدا(ص)! دور شهر خندق مىكنيم، تا ميان ما و دشمنمانع ايجاد
شود، و آنان نتوانند از هر سويى خواستند، ما را مورد حمله قرار دهند، شيوه ما
در ايران هم چنين بود، كه هر گاه دشمن كشور ما را مورد حمله قرار
مىداد،خندقهايى بوجود مىآورديم، و جنگ را در مواضع تعيين شده پىگيرى
مىكرديم.
بر پايه اين روايت، جبرئيل به رسول خدا(ص) نازل شد، پيشنهاد سلمان را
موردتاييد قرار داد (11) و پيامبر(ص) و ياران نيز آن را پذيرفتند.
كندن خندق
ارتش مهاجم، از مسير مكه به مدينه، شهر را مورد هجوم قرار مىداد، اما
ازجاهاى ديگر به خاطر استحكام ساختمانها و نخلستانها و افرادى كه در شهر
حضورداشتند، تا حدى شهر محفوظ مىماند، بدين جهت در تشريح نقشه خندقنوشتهاند:
مبدا خندق از دو برج «شيخان» واقع در قسمتشمال شرقى بوده است، بهطورى كه
با «ثنية الوداع» شمالى واقع در «مذاد» متصل شود و مركز آن در مغرب«جبل بنى
عبيد» باشد، و باز از آنجا هم به طرف كوه «سلع» تا «مسجد فتح» پيچبخورد، سپس
طوايفى كه در طرف غربى شهر سكونت داشتند، به ابتكار خود اينفاصله را تا
«مصلى» ادامه دادند (12) .
دستور كندن خندق از سوى رسول خدا(ص) صادر شد، طبق تقسيمكارى كه بهعمل آمد،
هر ده نفر مىبايست چهل ذراع حفر كنند. رسول خدا(ص) براىنگهدارى شهر مدينه
«عبدالله بن مكتوم» را جانشين خود قرار داد، و خود با سه هزارنيروى ارتشى
(13) با بيل و كلنگ و تبر و زنيل و وسائل حفارى آن روز مشغول كندنخندق
شدند.
مردان مؤمن جنگى پيوسته تلاش و كوشش داشتند، مهاجران و انصار گروه
گروهفعاليت مىكردند، سلمان با عمروبن عوف، حذيفه، نعمان بن مقرن مزنى،
ومجموعا در يك گروه هفت نفرى از انصار، سخت مشغول كار بودند، (14) و
به هنگامكار هر يك اشعارى را زمزمه مىكردند، اما سلمان كه هنوز زبان عربى را
خوبنياموخته بود، نمىتوانستشعر عربى بخواند، از اين جهت ناراحتبود، كه
رسولخدا(ص) از ناراحتى سلمان اطلاع پيدا كرد، و در حق او دعا كرد، تا خداوند
زبان اورا، ولو به اندازه گفتن يك شعر باز گشايد، كه به دنبال دعاى پيغمبر(ص)
سلمان بهسرودن اين اشعار پرداخت:
مالى لسانا، فاقول شعرا اسال ربى قوة و نصرا
على عدوى و عدو الطهرا محمد المختار، حاز الفخرا
حتى اتاك فى الجنان قصرا مع كل حوراء نحاكى البدرا
من زبان شعر سرودن ندارم، از پرودگار خويش قوت و يارى مىطلبم. تا بردشمن
خود و دشمن محمد(ص) برگزيده، كه مايه افتخار ماست پيروز گردم. و دربهشتبه قصر
شكوهمند راه يافته، و با فرشتگان زيباى سياه چشم، همنشين باشم.
مسلمانان جنگاورى كه گروه گروه مشغول كندن خندق بودند، با شنيدن ايناشعار و
مشاهده دلاورىهاى سلمان، هر قبيلهاى فرياد مىزد: سلمان از ماست، امارسول
خدا(ص) با شنيدن اين ادعاها و فريادها فرمود: سلمان منا اهل البيت(ع) (15)
.
قدرت دلاورى
موضوع قدرت و توانايى سلمان كهنسال را، در كارآيى كندن خندق، تعدادى ازاصحاب
روايت كردهاند و در كتابها هم آمده است.
«ابن عباس» و «انس بن مالك» گفتهاند: رسول خدا(ص) نقشه خندق را
تعيينكرد، و هر ده نفر مىبايست چهل ذراع حفر كنند، اما سلمان چون مرد شجاع
ودلاورى بود، هر گروه از مهاجر و انصار مىخواست، او را از خود بداند (تا از
كاربيشتر و عنوان افتخار آميز او بهرهمند گردد) اما رسول خدا(ص) اين بحث را
خاتمهداد و فرمود: سلمان از خاندان ما اهل بيت(ع) است (16) .
در مورد ديگرى مىخوانيم: سلمان مرد شجاع و نيرومندى بود، به اندازه ده
نفركار مىكرد، و مىتوانست در هر روز پنج ذراع در پنج ذراع خندق حفر كند، تا
جايىكه مورد چشم زخم «قيس بن ابى صعصعه» واقع شد، و بيهوش گرديد و به
زمينافتاد، در اين مورد از رسول خدا(ص) چاره خواستند، آن حضرت فرمود: كنار
اوبرويد و او را وضو و غسل بدهيد و آب آن را در ظرفى جمع كرده و پشتسر اوخالى
كنيد. به اين دستور عمل نمودند و سلمان بهبودى يافت و به كار خود ادامهمىداد
(17) .
كاخهاى «حيره» و «مداين»
سلمان كلنگ مىزد و خندق مىكند، اما در آن حال واقعه عجيبى رخ داد، او
درحين كلنگ زدن به صخره سفيد سختى برخورد كرد، كه هر چه بر آن كلنگ مىزد،كلنگ
كارآيى نداشت و چيزى از آن كنده نمىشد!
رسول خدا(ص) كه در نزديكى سلمان مشغول كار بود و متوجه شد هر چهسلمان كلنگ
مىزند، جز برقى جهيدن نمىگيرد، وارد گودال شد، كلنگ را از دستسلمان گرفت و
سه ضربه كلنگ بر صخره وارد آورد و سه نوبتبرق جهيد.
بعد سلمان را مخاطب قرار داد و فرمود: اين برقها را ديدى؟
در بيان ديگرى هم آمده: پيغمبر(ص) كلنگ را گرفت و بسم الله گفت و ضربهسخت
كلنگى بر آن سنگ وارد آورد، كه سنگ سه قسمتشد، و جرقهاى از آن بهسوى «يمن»
چون نورى در شب ظلمانى درخشيد، آنگاه رسول خدا(ص) تكبيرگفت و ادامه داد:
كليدهاى پيروزى بر «يمن» را به دست آوردم، اكنون من درهمينجا كه هستم، درهاى
«صنعا» را مشاهده مىكنم، كه به دندانهاى سگ مىمانند!
بعد ضربه ديگرى به سنگ وارد كرد، باز سنگ سه قسمتشد، و نورى از جانب«روم»
جهيدن گرفت، كه باز آن حضرت تكبير گفت و ادامه داد: اكنون كليدهاىپيروزى بر
«شام» را به دست آوردم، به خدا سوگند من از همين جا، كاخهاى سرخآنجا را
مشاهده مىكنم.
سپس ضربه سوم را بر سنگ وارد آورد، و فرمود: اكنون كليدهاى فتح «فارس»به من
عطا شد، آنگاه تكبير سر داد و گفت: به خدا سوگند، من از همين جا
كاخهاى«حيره» و «مداين كسرى» را مىبينم، كه چون داندانهاى سگ خودنمايى
مىكنند.آنگاه رسول خدا(ص) اوصاف ايران را براى سلمان بيان كرد، و سلمان هم
گفت: همينطور است كه مىگويى اى رسول خدا(ص).
سپس رسول خدا(ص) فرمود: اى سلمان: اين پيروزىها، بعد از من به دستمىآيد
(18) .
ماجراى جنگ خندق
مسلمانان در اين دفاع مقدس، فداكارى زيادى نمودند، آن طور كه نوشتهاند:حدود
پنج و نيم كيلومتر فاصله را، كه عرض آن حدود ده متر و عمق آن پنج متربود، در
حالى كه بعضى روزهدار هم بودند، و گاهى هم در اثر كمبود مواد خوراكى ازگرسنگى
سخت رنج مىبردند (19) به مدت شش روز، به انجام رساندند. (20)
و آنگاه كهسپاه دشمن به فرماندهى «ابوسفيان» با خندق و راه مسدود براى
ورود به «مدينه»مواجه شدند، فرياد برداشتند: والله، ان هذه لمكيدة ما كانت
العرب تكيدها. (21) بهخدا سوگند، اين نقشهاى است، كه هرگز عرب
نمىتوانست آن را طرح ريزى كند.
سرانجام دشمن پنج روز را در سرگردانى به سر برد، ناچار روز پنجم
«عمروبنعبدود» شجاعترين آنها از فرصتى استفاده كرد، و با اسب خويش خود را به
داخلمحدوده سپاه اسلام رسانيد، اما امام على(ع) با وى درگير شد و او را از پاى
درآورد. دشمن در مجموع هشت كشته داد، و از مسلمانان نيز شش نفر به شهادترسيدند
(22) و دشمن پس از يكماه سرسختى با كمبود مواد غذايى دستبه گريبانشدند
و ناچار راه برگشت و شكست را پيش گرفتند (23) .
بدين ترتيب، سپاه اندك ولى مقاوم اسلام، به فرماندهى رسول خدا(ص)
وعنايتخداوندى كه آن را در چند آيه سوره «احزاب» يادآور شده (24)
، و نيز ابتكارسلمان فارسى براى كندن خندق، جهتحفاظت از كيان اسلام، در برابر
بزرگترينهجوم «احزاب» كفر و نفاق، به پيروزى سربلندى دستيافت.
2 - در جنگ «طائف»
جنگ ديگرى را كه سلمان در آن و در ركاب رسول خداشركت فعال داشته،جنگ «طائف»
بوده است. اما در اينجا نسبتبه برخى از مورخين بايد اظهار تاسفنمود، آنان را
بى لياقتيا مغرض، يا تحت نفوذ و استثمار حكومتهاى جائر دانست،يا اصولا آنان
بىگناه بوده، و آثار آنان را به وسيله سياستهاى شيطانى حاكمان جور،و يا با دست
اجانب ضد اسلام، تحريف شده شمرد.
زيرا، مورخين غير از «محمد بن عمر واقدى» متوفاى 207هجرى و صاحب«امتاع
الاسماع» كه حضور سلمان را در نبرد «طائف» در سال هشتم هجرىآوردهاند، ساير
مورخين پس از جنگ «خندق» در زمان حيات رسول خدا(ص)حضور نظامى سلمان را در ساير
جنگها، به بوته فراموشى سپردهاند.
متوفاى 630، ابن ابىالحديد (27) متوفاى 655، ابن حجر عسقلانى
(28) متوفاى 852، همه اين عبارت را بااندكى تفاوت، اما با يك مضمون و
مفهوم درباره سلمان آوردهاند كه: اول مشاهدهالخندق و لم يفته بعد ذلك مشهد مع
رسول الله(ص).
اولين جنگى كه سلمان شركت نمود، «خندق» بود و پس از آن، سلمان حضوردر هيچ
جنگى را به همراه رسول خدا(ص) از دست نداد.
بنابراين، به اعتراف اين مورخان، «سلمان در زمان رسول خدا(ص) هيچ جنگىرا از
دست نداده» يعنى در همه جنگها، كه به حدود سى جنگ مىرسيده، شركتداشته است،
كه بايد به غير از «جنگ خندق» حضور او را در بيست و نه جنگ ديگرمطرح كرده
باشند، در حالى كه اين كار متاسفانه صورت نگرفته، يا خود آنان سيرقوميتبوده و
روح نژاد پرستى جاهلى، آنان را از مطرح نمودن «سلمان فارسى»ايرانى بازداشته
است، و خلاصه، اينگونه كارها در تاريخنگارى سابقه دارد، و شايدبدين جهت است، كه
گفتهاند: تاريخ ترجمه واژه «تاريك» فارسى است.
به هر حال، به سراغ «جنگ طائف» و حضور و ابتكار سلمان فارسى، در آنجنگ
مىرويم.
پس از «فتح مكه» در سال هشتم هجرت و گسترش اسلام، قبيله «هوازن»
بهفرماندهى «مالك بن عوف نصرى» براى جنگ با رسول خدا(ص) و پيشگيرى ازنفوذ
اسلام، آماده جنگ با رسول خداشدند.
پيامبر اسلام، در حالى كه دوازده هزار سپاهى داشت، از مكه حركت كرد و شبسه
شنبه دهم شوال سال هشتم هجرى به سرزمين «حنين» رسيد، اما فراوانى سپاهبه
تعبير قرآن كريم براى مسلمانان موجب «عجب و شگفتى شد» (29) و به
همين جهتوقتى افراد دشمن از درههاى مختلف غافلگيرانه به سپاه اسلام هجوم
آوردند، آناندر مرحله نخست تار و مار شدند، ولى پايدارى رسول خدا(ص)،
فريادهاى«عباسبن عبد المطلب» و شمشير زدنهاى زنانى چون «ام عماره»، «ام
سليم»، «امسليط» و «ام حارث» (30) سبب شد، كه مسلمانان فرارى
باز گردند، و سرانجام اينجنگ با به اسارت درآوردن «شش هزار نفر از افراد
دشمن» (31) و به دست آوردنغنائم فراوانى، جنگ «حنين» به نفع و
پيروزى اسلام، به پايان رسيد.
به سوى طائف
با توجه به اينكه تعدادى از افراد «هوازن» و فراريان «جنگ حنين» و
سايردشمنان به شهر «طائف» گريخته بودند و طبق گزارشهايى احساس توطئه و
خطرمىشد. رسول خدا(ص) تصميم گرفت، در مرحله نخستبراى دعوت مردم آنسامان به
اسلام، و در صورت لزوم، جنگ با آنان برخورد كند و آتش فتنه آنان رافرو نشاند
(32) بدين جهت، رسول خدا(ص) پس از آنكه امام على(ع) را براىشكستن
«بتهاى» طائف اعزام داشته بود و آن حضرت به اين كار توفيق يافت (33)
خود در همان شوال سال هشتم هجرت، به همراه ياران روانه «طائف» گرديد، در
سرمنزل آخر مسجدى بنا كرد و در آن نماز خواند و با سپاه خويش به نزديكى
حصاربلند «طائف» رسيد، اما چون افراد دشمن در برجهاى بلند سنگر گرفته
بودند،تعدادى از ياران آن حضرت با تير باران دشمن از پاى درآمدند، و داخل شدن
بهشهر كار سختى بود، ناچار شهر «طائف» را مدت ده روز، يا به قول «طبرى» و
«ابنهشام» مدت بيست روز به محاصره خويش درآوردند. (34) جنگ سختى
در گرفت وطائفيان از بالاى بامها و برجها با تير و سنگ و پارههاى آهن، سپاه
اسلام را موردحمله قرار مىدادند و مجروح و مقتول مىكردند.
در نتيجه پيامبر(ص) و سپاه اسلام، براى اولين بار از «منجنيق» و «دبابة»
استفادهكردند (35) ، تا بتوانند حملههاى دشمن را دفع كنند و آتش
فتنه را خاموش سازند.
دبابه، وسيله پرتاب كردن تير به داخل حصار بوده، كه شبيه تانكهاى
جنگىامروزى بوده است، و شايد هم بتوان به ان «ارابه» گفت.
درباره «منجنيق» واقدى مىنويسند: گويند رسول خدا(ص) با ياران خودمشورت
كرد، و سلمان فارسى گفت: عقيده من اين است كه «منجنيق» نصب كنيم،ما در سرزمين
فارس، بر حصارها منجنيق مىگذاشتيم، و دشمن هم عليه ما همان كاررا مىكرد، ما
بر دشمن به اين وسيله پيروز مىشديم، و گاه دشمن بر ما پيروز مىشد، واگر
منجنيق نباشد، مدت محاصره طولانى خواهد شد.
آنگاه رسول خدا(ص) دستور داد: منجنيق تهيه كنند. برخى هم گفتهاند:منجنيق و
دو «دبابه» را «يزيد بن زمعة» از «جرش» كه در نواحى مكه بود آورده بود
(36) .
به هر حال، با طرح يا ساختن «منجنيق» به وسيله «سلمان فارسى» و نيز
تهيه«دبابه» سپاه اسلام به نبرد ادامه داد، امام على(ع) به جنگ بى امان
پرداخت وطائفيان كه مدت بيست روز در محاصره سپاه اسلام بودند، كسى را فرستادند،
وپس از آنكه مسلمانان در اين جنگ چهارده شهيد دادند (37) از افراد
دشمن «قبيلهثقيف» مسلمان شدند (38) و اين جنگ با پيروزى اسلام به
پايان رسيد، و خطر طائفيان،اگر چه بسيارى از آنان مسلمان نشدند، دفع گرديد.
3 - در جنگ «قادسيه»
وقتى ارتش اسلام، با دعوت و هدايتخويش، سرزمينهاى ايران را مىگشودفرمانده
آنان «ابو عبيده ثقفى» معروف به «ابو عبيدالله جراح» در سرزمين شام كشتهشد،
و نيز چهار هزار نفر از مسلمانان مفقود و در آب غرق شدند (39) اين
فاجعه براىخليفه دوم سنگين تمام شد، بدين جهت تصميم گرفت، همه نيروهاى مسلمان
رااز، يمن، مكه، مدينه، كوفه، بصره و شام عليه دشمن بسيج كرده و به
فرماندهىخود، دشمن را سركوب سازد، اما درباره اينكه خود مدينه را ترك گويد و
فرماندهىارتش اسلام را عهدهدار شود، با امام على(ع) مشورت كرد (40)
و آن حضرت با توجهبه احتمال هجوم «روميان» صلاح ندانست «عمر» از مركز
اسلام خارج شود (41) .
بدين جهت «سعد وقاص» به فرماندهى ارتش اسلام انتخاب شد، تا به «قادسيه»در
عراق اعزام شود (42) .
قادسيه، كه امروز نيز شهرى در عراق است و با همين نام خوانده مىشود، آنروز
در مغرب ايران، پانزده فرسنگى «كوفه» و چهار ميل تا «غذيب» فاصله داشت
(43) .
درباره «جنگ قادسيه»، چهار موضوع مهم: تاريخ اين جنگ، فرماندهان،انگيزههاى
طرفين درگير، و تعداد سپاهيان طرفين، مناسب خواهد بود به طورخلاصه مرورى داشته
باشيم:
1 - درباره تاريخ وقوع اين جنگ، مورخان قرن دوم هجرى تا كنون،
اختلافنظرهايى داشتهاند، اما «مسعودى» و «طبرى» وقوع جنگ قادسيه را، در اول
ماهمحرم سال چهاردهم هجرى، در زمان خلافت، «عمر بن خطاب» نوشتهاند (44)
.
2 - فرمانده سپاه اسلام، همانطور كه در بالا هم اشاره شد، از سوى «عمر»،
«سعدبن ابى وقاص» بود كه از «مدينه» به سوى «عراق» با هزاران نفر حركت كرد،
و انگيزهاو ادامه دعوت اسلامى و گسترش حوزه اسلام، و در نتيجه دفع حمله ارتش
ايران،عليه سرزمينهاى اسلامى بود، كه پس از سه ماه توقف در «ثعلبيه» راهى عراق
گرديد (45) .
3 - انگيزه سپاه اسلام را كه «مغيرة بن شعبة ثقفى» در برابر وعدههاى
مادى«رستم» به همراه يك گروه اعزامى اعلام كردند، دعوت به اسلام، و آزادى
انسان ازبردگى، به عبادت خداوند بود (46) .
اما فرمانده ارتش ايران، از سوى «يزدگرد»، «رستم فرخ زاد» بود، كه وى نيز
پساز چهار ماه توقف در «اعور» بين «حيره» و «سيلحين» (47) با
توجه به اينكه منتظر ماندتا نيروهاى او از همدان، اصفهان، رى، قومس (سمنان و
دامغان و شاهرود) و نهاوندبرسند. (48) در «مداين» اردوگاه تشكيل
داد، و با توجه به اينكه حوزه اسلام با سرعتزيادى در حال گسترش بود، يزدگرد
مىخواست، براى حفظ امپراطورى خود درايران، از نفوذ سپاه اسلام جلوگيرى كند.
4 - درباره تعداد ارتش اسلام، «احمد بن داود دينورى» آنان را كه از مدينه
آمدهبودند، يا افرادى را كه از «شام» و ساير جاها به آنان افزوده گرديده
بودند، بيست ودو هزار نفر دانسته (49) اما «طبرى» مجموع افراد
سپاهيان اسلام را، حدود سى هزار نفربرآورد كرده است (50) و
«مسعودى» هشتاد و سه هزار نوشته است (51) .
تعداد ارتش «رستم» را «طبرى» سى هزار نفر، (52) «مسعودى» شصت
هزار (53) و«بلاذرى» يكصد و بيست هزار نفر مىداند (54)
و همه اين سه مورخ براى اين ارتشحضور سى نفر «فيل» را كه آن روز مركبها و
وسائل جنگى خطرناك بود، مطرحكردهاند (55) .
موضوع مهم درباره هدف ارتش اسلام، معنويت و نجات ايران از آتش بتپرستى
بوده، بدين جهت در اين جنگ هم نخست دعو ت به اسلام و هدايت افرادرا مطرح
مىكرد. اين سپاه به قدرى مجهز بود كه، گروه پزشكان و جراحان همراهداشت، كار
قضاوت و اداره امور مالى، به عهده «عبدالله بن ربيعه باهلى» بود، وسرپرستى و
هدايت اين گروهها را سلمان فارسى دانشمند و كهنسال به عهدهداشت (56)
.
به هر حال، جنگ قادسيه كه چهار روز با سختىهاى فراوانى طول كشيد،سرانجام با
به اسارت درآمدن چهار هزار ايرانى و كشته شدن «رستم» فرمانده آنان،در محرم سال
چهاردهم هجرى، مطابق با 635 ميلادى، با پيروزى اسلام، به پايانرسيد (57)
و سلمان فارسى هم با عظمت تمام نقش ارشاد و هدايتگرى خويش رانسبتبه
هموطنان خويش ايفا نمود.
4 - در فتح «مداين»
مداين، جمع «مدينه» يعنى شهرها است. جغرافى دانى كه به سال372 هجرىاز
آنجا ديدن كرده مىنويسد: مداين شهركى استبر مشرق دجله، و مستقرخسروان بوده
است، و اندر آن يك ايوانى است، كه ايوان كسرى خوانند. گويند كه:هيچ ايوانى از
آن بلندتر نيست اندر جهان، و اين شهرى بزرگ بوده و با آبادانى، وآبادانى آن به
بغداد بردند (58) .
نام فارسى آن «تيسفون» از اصل «ته سى فون» به معناى شهرستانهاى ايراناست،
كه به عربى «طيسفون» شده است.
تيسفون، پايتخت پادشاهان ساسانى بوده، كه به نام خاص شهرى عمده ازمجموعه
شهرهايى، كه به زبان سريانى «ماحوزه» يعنى شهرهاى پادشاه خواندهمىشده، اطلاق
مىگرديده است.
مجموعه شهرهايى، كه به آن «تيسفون» گفته مىشده، عبارت است از هفتشهر:
1 - وه اردشير، يا سلوكى يا سلوكيه، در ساحل غربى دجله.
2 - رومگان، در ساحل شرقى دجله.
3 - در زنى ذان، در ساحل غربى دجله.
4 - ولادش آباذ، در ساحل غربى دجله.
5 - اسپانير، واقع در ساحل غربى دجله.
6 - ماحوزا، واقع در ساحل شرقى دجله.
7 - تيسفون، پايتخت پادشاهان ساسانى، در ساحل شرقى دجله (59) .
بر اساس شرحى كه در بالا ارائه شد، مىتوان تيسفون را مركز هفتشهردانست، كه
ساير شهرها را نيز تحت پوشش داشته است.
لويس معلوف، مداين را مجموعه شهرهاى عراقى دانسته، كه در سى كيلومترىجنوب
«بغداد» و در كنار «دجله» قرار دارد، و پس از فتح قادسيه، در سال 637ميلادى،
به وسيله «سعد بن ابى وقاص» فتح شده است (60) .
به هر حال «مداين» مجموعه شهرهايى كه پايتخت هفتصد ساله ساسانيان بود،و كاخ
سفيد آن با سنگهاى مرمر به آسمان سركشيده بود، به دست مسلمانان فتحشد و به
حوزه اسلام افزوده گشت. اما قبل از آن كه، فتح آن سرزمين و نقش«سلمان فارسى»
را بررسى كنيم، نامه رسول خدا(ص) را به پادشاه ايران، مطالعهمىكنيم:
نامه پيامبر(ص) به «خسرو پرويز»
رسول گرامى اسلام، در سال ششم هجرت، كه نامه براى سرداران و
پادشاهانمىنوشت و آنان را به اسلام دعوت مىكرد، نامهاى هم به شرح زير براى
«خسروپرويز» پادشاه ايران نوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم
از جانب محمد رسول خدا(ص) به كسرى بزرگ فارس، سلام بر كسى كههدايت را
بپذيرد، و به خدا و رسول ايمان آورد. و شهادت بدهد كه، خدايى جزخداى يگانه نيست
و شريكى هم ندارد، و محمد(ص) بنده و فرستاده خداست.
من تو را به سوى خداوند دعوت مىكنم، چون من فرستاده خداوند به سوىهمه مردم
هستم، تا زندگان را بيم دهم و بيدار گردانم، و براى كافران احقاق حقنمايم. اگر
تو اسلام بياورى، سلامتخواهى يافت، و اگر از زير بار حق شانه خالىكنى، گناه
همه مجوسيان بر گردن تو خواهد بود (61) .
وقتى نامه به وسيله «عبد الله بن حذاقه» به دست «خسرو پرويز» رسيد، وى
ازاينكه نام رسول خدا(ص) را جلوتر از نام خويش ديد، و پذيرفتن محتواى نامه
براىاو سنگين و بر خلاف انتظار بود، نامه رسول خدا(ص) را پاره كرد، و آنگاه
هم كه خبراين بى احترامى به گوش رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت فرمود: او مملكت
وقدرت خود را پاره پاره كرده است، در بيان ديگرى آمده، آن حضرت دعا كرد:خداوند
مملكت او را پاره پاره گرداند. (62) در سال پنجم هجرت نيز، به هنگام
كندن«خندق» به دور شهر «مدينه» وقتى سلمان فارسى براى حفر «خندق» كلنگ
مىزد، وبه سنگ سفيد سختى در دل خاك برخورد كرد، رسول خدا(ص) كلنگ را گرفت،
آنسنگ را شكست، جرقههايى جهيدن گرفت، كه رسول خدا(ص) هر يك را مژدهپيروزى بر
بخشى از كشورها تلقى نمود و از جمله فرمود: هذه فتوح يفتح الله بعدى،يا سلمان!
(63) .
اى سلمان! اينها پيروزىهايى است كه، بعد از من واقع خواهد شد.
از سوى ديگر، وقتى هيات اعزامى «سعد وقاص» قبل از شروع جنگ «قادسيه»براى
گفت و گو با «رستم فرخ زاد» فرمانده ارتش «خسرو پرويز» نزد او رفت، رستموقتى
سخنان محكم و قاطع آنان را شنيد، سخت ناراحت و منقلب شد، زيرا وى درخواب ديده
بود: مملكت او از آسمان به زمين سقوط كرده است (64) .
اكنون ببينيم، سخن پيامبر(ص) پس از بيست و يك سال، چگونه لباس عملمىپوشد؟
خسرو پرويز، چگونه سزاى پا روى عقل و فطرت گذاشتن را مىبيند؟ وخواب «رستم» كه
خود در «جنگ قادسيه» كشته شد، چگونه به طور كامل تعبيرمىگردد؟!
ادامه جنگ
ارتشيان فارس، كه در «جنگ قادسيه» فرماندهان خود را از دست داده بودند،
از«قادسيه» گريخته و به «مداين» يعنى پايتخت ايران پناه جسته بودند (65)
اما سپاه اسلاممىبايست از «شط دجله» عبور كند و به سرزمين مداين وارد
شود. براى اين منظورداخل خاك عراق، روبروى «مداين» را اردوگاه قرار دادند و
مدت بيست و هشتماه اقامت كردند، به طورى كه دو نوبتخرما رسيد و خوردند
(66) اما وقتى سپاه اسلاممىخواست از «شط دجله» عبور كند، مشاهده كرد
پارسيان قايقها و پلهاى ارتباطىرا آتش زده و نابود كرده بودند (67)
ناچار سپاه ىبايستبدون وسيله لازم از «شطدجله» عبور كند و به سرزمين
«مداين» وارد گردد.
«سعد وقاص» فرمانده سپاه اسلام، در جلو نيروها قرار داشت، و از اينكه
بااسب به آب بزند نگرانى داشت، اما بالاخره بسم الله گفت و با اسب خود، در
حالىكه سلمان نيز در كنار او حركت مىكرد، وارد «نهر» شدند و ساير نيروهاى
مسلماندر آب دنبال آنان حركت مىكردند، ولى «سعد» در حالى كه از ورود به آب
پريشان وبيمناك بود، اين آيه قرآن را تلاوت مىكرد: ذلك تقدير العزيز العليم
(68) .
آرى، سعد وقاص، به آب زدن را خطرناك تلقى مىكرد و براى آن بيمناك بود وبه
همين دليل با خواندن آيه فوق، سرنوشتخود را به عهده خداوند عليم وحكيم،
مىسپرد.
اضافه بر اين، به استمداد از ذات مقدس خداوند پرداخت و مىخواند:
حسبنا الله و نعم الوكيل، والله لينصرن الله ولية، و ليظهرن دينه، و ليهزمن
عدوه،ان لم يكن فى الجيش بغي او ذنوب تغلب الحسنات (69) .
خداوند ما را كفايت مىكند و او خوب وكيلى است، بخدا سوگند، خداوند دوستخود
را يارى مىكند، دين خود را پيروز مىگرداند، و دشمن خود را به شكستمىكشاند،
اگر در ارتش مسلمانان ستمى نباشد. و گناهان خوبىها را مغلوبنگردانند!
سلمان فارسى هم، كه هميشه و همه جا، عالمانه و حكيمانه لب به سخنمىگشود، و
اضافه بر اين، نغمه پيروزى رسول خدا(ص) در جنگ «خندق» را درگوش جان زمزمه
مىكرد، وقتى از سخن «سعد وقاص» مفهوم ترس و نگرانىاحساس كرد، با اعتماد به
ايمان خويش و با شناختى كه از سپاه اسلام داشت وهمچنين به اوضاع ارتش مقابل
آگاه بود، با لحن دلگرم كننده و نويد بخشى، اينگونهبه دلدارى و راهنمايى «سعد»
پرداخت:
الاسلام جديد، ذللت لهم والله البحور، كما ذلل لهم البر، اما والذى نفس
سلمانبيده، ليخرجن منه افواجا كما دخلوه افواجا (70) .
اسلام دين جديد است (و ملت آن نيكوكار مىباشد) و قسم به خدا درياها
براىآنها رام شده، همانطور كه خشكى براى آنها رام و آسان است.
به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، مردم گروه گروه از آب «دجله»
بيرونمىآيند، همانطور كه گروه گروه به آن وارد شدند.
«طبرى» مىنويسد: آب براى آنان رام شد و به طور طبيعى از روى آن
عبورمىكردند، كسى از آنان غرق و مفقود نشد، چون جمعيت مانند طبقى روى آبحركت
مىنمودند و با هم مشغول گفت و گو بودند، و همانطور كه سلمان وعدهداده بود، به
ساحل رسيدند (71) .
بارى، اينگونه به آب زدن سپاه اسلام، فارسيان را به وحشت انداخت، تا جايىكه
آنان فرياد مىزدند: ديوان آمدند، ديوان آمدند! آنگاه يكى از فرماندهان آنان
كه«خرداد» نام داشت فرياد زد: اى جماعت عرب! شما نمىتوانيد با ما مقابله
كنيد،سپس به دستور او سپاهيان، نيروهاى مسلمان را تير باران كردند (72)
.
رهبرى سلمان
وقتى سپاه اسلام «نهر دجله» را پشتسرگذاشت و به اولين شهر «مداين»
يعنى«بهرسير» يا «وه اردشير» رسيدند، همانطور كه شيوه مسلمانان بود، سلمان
فارسى باتوجه به اينكه اهل ايران بود، در مقام رهبرى ارتش اسلام ماموريتيافت،
با پارسيانسخن بگويد و آنان را با صلح و صفا به اسلام دعوت كند.
«طبرى» مىنويسد: در آنجا سلمان پيشواى مسلمانان بود، و مىبايست درمراحل
مختلف در برابر ارتش مقابل، آنان را به اسلام دعوت كند، بدين جهت درآن شهر،
خطاب به مردم ايران، دعوت خود را بدينگونه آغاز كرد:
انى منكم فى الاصل و انا ارق لكم، و لكم فى ثلاث ادعوكم اليها ما يصلحكم،ان
تسلموا فاخواننا، لكم ما لنا و عليكم ما علينا، و الا فالجزية، و الا نابذناكم
علىسواء، ان الله لا يحب الخائنين (73) .
اصل و ريشه من هم ايرانى است، من شما را دوست مىدارم و مىخواهممهربانى
كنم، بدين جهت در سه وبتشما را به آنچه خير و صلاح شماستدعوت مىكنم، اگر
مسلمان شديد برادران ما خواهيد بود، و در حقوق و تكاليف باما مساوى مىباشيد، و
اگر در برابر اسلام تسليم نشديد، بايد «جزيه دادن» رابپذيريد، در غير اين
صورت، ما ناچاريم با شما دستبه جنگ شويم، زيرا خداوندمتعال خائنان، و آنهايى
را كه فرمان او را انجام نمىدهند، هرگز دوست نمىدارد.
مردم «بهر سير» يعنى «وه اردشير» تا مدت سه روز دعوت سلمان را گوش دادند،اما
زير بار آن نرفتند و مسلمانان ناچار با منجنيق به قلعه و حصار شهر آنان
حملهكردند و آنان را شكست دادند، و آنها هم شهر و ديار خويش را رها كرده، فرار
رابرقرار برگزيدند (74) .
تصرف كاخ سفيد
با سقوط شهر «وه اردشير» لرزه در «كاخ سفيد مداين» افتاد، بدين
جهت«يزدگرد»، پسر «شهريار» پادشاه فارس آماده فرار شد، او را در زنبيلى
گذاشتند، ازبالاى كاخ سفيد مداين پايين فرستادند، وى هم با برداشتن مقدارى از
اشياء سبكقيمتى كاخ، و با همراه برداشتن رجال حكومت و زنان و كودكان، به
«حيره»گريختند. (75) يا بقول «طبرى» يزدگرد، از قبل اعضاى خانواده
خود را به «حلوان» يعنى«پل ذهاب» فرستاده بود، و خود هم به آنجا رفت
(76) .
وقتى هم سپاهيان اسلام به «مداين» وارد شدند، باز سلمان دعوت خويش راآغاز
كرد، مردم را به پذيرش اسلام فرا خواند، اما بر خلاف مردم «وه اردشير» كهدعوت
را نپذيرفتند و كار آنان به جنگ و شكست كشيد (77) مردم مداين
عموماگريخته بودند، بدين جهت افراد باقى مانده وقتى سر و صداى سلمان و خروش
سپاه اسلامرا شنيدند، اعلام داشتند: جنگ براى چه؟ ديگر كسى در شهر نمانده است.
آنگاه سلمان، باز بياد آيه: قل اللهم مالك الملك، تؤتى الملك... (78)
افتاد، وعدهرسول خدا(ص) پس از فتح مكه، درباره «فتح فارس» و «روم» را
يادآور شد و «كاخسفيدى» را كه آن حضرت معرفى كرده بود (79) مشاهده
نمود.
سپس فرمانده سپاه اسلام، «سعد وقاص» در شهر خلوت به گردش پرداخت، باديدن آن
كاخ و آوارگى كاخ نشينان به تلاوت قرآن پرداخت: كم تركوا من جنات وعيون، و زروع
و مقام كريم، و نعمة كانوا فيها فاكهين، كذلك اورثناها قوماآخرين (80)
.
افراد دنيا چه بسيار باغها و چشمههاى آب را از خود به جاى گذاشتند،
وزراعتها و مقام و منزلتهاى عالى را رها كردند و رفتند، و از ناز و نعمتى كه در
آن غرقبودند، چشم پوشيدند، و ما آن را به اشخاص ديگرى به عنوان ارث تحويل
داديم.
آرى، وقتى كاخ سفيد به محاصره سپاه اسلام درآمد، باز سلمان به دعوت وتبليغ
خويش ادامه مىداد، حتى همراهان رزمنده، كه تحت فرماندهى اوبودند،اعتراض كردند
كه: اى ابو عبدالله! مشغول جنگ نمىشويم؟!
سلمان گفت: اجازه بدهيد تا آنان را نخستبه اسلام دعوت كنم، همانطور كهرسول
خدا(ص) اين كار را انجام مىداد، حتى سلمان با زبان فارسى هم با آنانسخن
مىگفت (81) .
به هر حال، سعد وقاص و سپاهيان اسلام، بدون جنگ و خونريزى وارد
«ايوانمداين» شدند، در آنجا هشت ركعت «نماز پيروزى» خواندند، سعد چون خود
بناىاقامت داشت، نماز را تمام خواند و چون روز جمعه رسيد، اولين «نماز
جمعه»درماه صفر سال شانزدهم هجرت، كه «فتح المداين» واقع شد (82)
برگزار گرديد، و كاخ«مداين» را مسجد قرار دادند (83) .
«ابوريحان بيرونى» مىنويسد: سعد وقاص، پس از يكماه (جنگ و تلاش) مداينرا
گشود (84) .
حفظ بيت المال
در مورد عظمت جنگى، كه «سلمان فارسى» و «جابر بن عبدالله انصارى» وبسيارى
از بزرگان صحابه در آن حضور داشتهاند، سخنهاى فراوانى مىتوان گفت،كه
گوشههايى از شيوههاى آنان را در جنگ و پيروزى مطالعه كرديم.
اما رفتار بسيار مهم و آموزنده مسلمانان در اين جنگ و فتح، موضوع حفظ
اموالبيت المال مسلمانان است، زيرا غنيمتهاى جنگى كه از جمله دارايىهاى
عمومىمحسوب مىشود، بايد به ابواب جمعى و خزانه بيت المال واريز گردد، تا
حاكماسلامى نخستبه وضع رزمندگان و جنگاوران رسيدگى كند، نيازمنديهاى آنان
راتامين نمايد، و سپس اين در آمد را در جهت مصالح مسلمانان و تقويتحوزه
اسلامبه كار گيرد.
آرى، درباره ايمان، روح صداقت، امانتدارى، درستكارى، و بالاخره، معنويت
وآخرت نگرى مسلمانان رزمنده پيراسته از خود باختگى و آلودگى به زخارفدنيايى
«سعدبن ابى وقاص» فرمانده سپاه اسلام مىگويد: والله ان الجيش لذوامانة...
به خدا سوگند، اين ارتش امانتدارى است، اگر اين جهت نبود كه سپاه اسلام
در«جنگ بدر» حق تقدم را داشتند، مىگفتم: اينان بر «سپاه بدر» برترى دارند..
(85) .
جابر بن عبدالله انصارى» مىگويد: به خدايى كه غير از او خدايى نيست، ما
بركسى از «اهل قادسيه» اطلاع نيافتيم كه آخرت خود را با دنيا طلبى آميخته
باشد،فقط به سه نفر مشكوك شديم، كه بعد فهميديم آنان هم داراى امانتدارى و
زهدبالايى هستند. (86) خليفه هم وقتى مشاهده كرد، شمشير گران قيمت
كسرى، و جواهرهاى فراوانىرا سپاه اسلام آوردهاند، آنان را مورد تقدير قرار
داد و گفت: اينان مردم امانتدارىهستند (87) .
«ابو عبده عنبرى» روايت كرده است: وقتى مسلمانان «مداين» را فتح كردند و
بهآن شهر انباشته از اموال و جواهرهاى سلطنتى قيمتى وارد شدند، مردى آمد
و«جعبه جواهر» بسيار پر ارزشى را به مسؤول امور دارايى بيتالمال تحويل
داد،وقتى افراد اين «جعبه قيمتى» را ديدند گفتند: ما تا كنون جواهر به اين
عظمت وقيمتى را نديده بوديم و براى آن نمىتوانيم قيمتى تعيين كنيم.
آنگاه از آورنده آن سؤال كردند: آيا خود هم چيزى از جواهر اين جعبه راتصرف
كردهاى؟ او گفت: به خداوند سوگند، اگر خدا را در نظر نداشتم و خود را دربرابر
او مسؤول نمىدانستم، هرگز چيزى از آن را نزد شما نمىآوردم.
افراد سپاه، با ديدن آن «جعبه جواهر» و امانتدارى آن مرد مؤمن، فهميدند
اوشخصيت مؤمن و فوق العادهاى است، تقاضا كردند، او خود را معرفى كند، اما
وىبه معرفى خود حاضر نشد و گفت: من نمىخواهم مورد تمجيد شما و ديگرانقرار
گيرم! من فقط براى رضايتخداوند اين كار را انجام دادم و به پاداش اوراضى هستم.
آرى، چنين روحيه صداقت و امانتدارى براى افراد، بسيار شگفت آور و تكاندهنده
بود، بدين جهت وقتى وى براى رفتن حركت كرد، كسى را براى شناسايىدنبال او
فرستادند، و آنگاه كه او به جمع ياران خود پيوست، از آنان خواستند او رامعرفى
كنند، گفتند: او «عامر بن قيس» است (88) .
ظهور فرزند فارس
احمد بن محمد بن عبيدالله بن عياش، متوفاى سال 401 هجرى، علامه محمدباقر
مجلسى و محدث نورى، در ارتباط با سقوط ايران آن روز و پيروزى سپاهاسلام،
داستان معجزه آسايى را روايت كردهاند، كه قابل اهميت است.
خلاصه داستان اين است كه، وقتى سپاه اسلام در «قادسيه» پيروز شد و خبرمرگ
«رستم فرخ زاد» فرمانده ارتش ايران به گوش «يزدگرد» رسيد، وى تصميمگرفتبا
اعضاى خانواده خويش از «كاخ سفيد مداين» فرار كند، اما قبل از فرار جلو«ايوان
مداين» ايستاد، و با آن ساختمان رفيع، اينگونه به سخن پرداخت:
اى ايوان مداين! بدرود، من اكنون تو را ترك مىگويم، اما خودم يا مردى
ازفرزندانم نزد تو باز خواهد گشت، البته اين كار به زودى انجام نمىشود، و
زمانآن هم معلوم نيست!
سليمان ديلمى مىگويد: يك روز به حضور امام صادق(ع) رسيدم، و مفهوم اينسخن
«يزدگرد» را «مردى از فرزندان من» جويا شدم. امام(ع) فرمود: منظور ازفرزندان
«يزدگرد» صاحب الامر(ع) حضرت مهدى(ع) است (كه به وسيله مادرخويش «بانويه» يا
شهربانو مادر زين العابدين(ع) دختر «يزدگرد» بوده است) اوششمين فرزند من است،
كه بدين ترتيب از نسل «يزدگرد» به وجود مىآيد (89) .
در بعضى از تاريخها هم آمده، به هنگام اسارت «شهربانو» امام على(ع) وى
وساير بزرگزادگان را طبق سفارش رسول خدا(ص) گرامى داشت، و نگذاشتخليفهدوم
مانند اسيران ديگر با آنان رفتار نمايد، و سلمان چون فارسى مىدانست،واسطه
ازدواج آن بانو باامام حسين(ع) شد، كه از دامن وى، امام زين العابدين(ع)به دنيا
آمد (90) .
5 - در جنگ «بلنجر»
جبهه ديگر جنگى را كه، سلمان فارسى در آن شركت داشته «غزوه بلنجر» بودهاست.
بلنجر، سابقا پايتخت «خزر» بوده، بعدها «آتل» پايتخت آنان شده (91)
و خزرنام طايفهاى از اقوام «آريايى» است، كه در قديم در «تركستان» و سواحل
غربىدرياى خزر سكونت داشته و از سال 600 تا 950 ميلادى، در قسمت جنوب
غربى«قفقازيه» داراى حكومت و قدرت بودهاند، و نام «درياى خزر» هم از نام
آنها گرفتهشده است (92) .
به هر حال، آن طور كه از متون تاريخى استفاده مىشود، سلمان فارسى در
اينجنگ نيز شركت داشته، و پس از آنكه «سلمان بن ربيعه باهلى» در اين جنگ
شهيدشده، سلمان فارسى با سپاه اسلام، از راه گيلان و كوههاى گرگان و
جنگلهاىمازندران، برگشته است (93) .
«قمقام زخار» مىنويسد: بلنجر، شهرى از شهرهاى «خزر» بوده، كه «عبدالرحمنبن
ربيعه باهلى» آن را فتح كرد. سلمان فارسى هم با سردار بزرگ عرب
«زهيربنقينبجلى» رازى را در ميان گذاشته است.
آن راز اين بود كه، زهير بن قين، آن را در سال شصت و يك هجرى، در كربلا ودر
ركاب حضرت سيد الشهدا(ع) افشا كرد و به ياران خود گفت: وقتى در زمانفتوحات
اسلامى به «بلنجر» رفتيم و خداوند فتح و پيروزىهايى نصيب ما كرد وغنيمتهايى هم
به دست ما رسيد، سلمان فارسى به ما گفت: آيا از اين پيروزى وغنيمتخوشحال
هستيد؟
گفتيم: آرى، چنين است.
سلمان گفت: اگر چه اين خوشحالى به جاست، اما خوشحالى واقعى آن وقتىاست كه،
جوانان آل محمد(ص) را درك كنيد، و به حمايت و يارى آنان بشتابيد، كهلذت و
خوشحالى آن، از اين پيروزى و غنيمت، بيشتر مىباشد (94) .
بارى، آن روز كه سلمان اين راز را در گوش «زهير» مىگفت، تا آن تاريخ كه
واقعهكربلا رخ داد و «زهيربن قين» در آن شركت نمود و به شهادت رسيد، حدود
سىسال مانده بود، و چنين كارهايى از سلمان آگاه به اسرارى، كه در فصل «حكمت
وفقاهت» خوانديم، و در فصل «كرامات اعجاز گونه» هم مىخوانيم، سابقه
فراوانىداشته است.
درباره تاريخ وقوع اين جنگ نوشتهاند: جنگ «بلنجر» به سال 32 هجرت و درسال
نهم خلافت «عثمان» واقع شد، مسلمانان آن شهر را محاصره كردند،منجنيقها و
ارابهها نصب نمودند، چند روز به جنگ و مبارزه شديد پرداختند و درحالى كه
«سلمان فارسى» و «ابوهريره» نيز حضور داشتند (و نيز در حوزه اسلام
عليهعثمان، آشوبهايى به راه افتاده بود) (95) رزمندگان نتوانستند
كارى از پيش ببرند، وسرانجام با كشته و مجروح دادن، از مسيرهاى گيلان و گرگان و
مازندران، راهبازگشت را پيش گرفتند! (96) .
6 - در پيكارى ديگر
از سلمان فارسى، اين زاهد دلاور، در پيكار ديگرى نيز سخن به ميان آمده،
كهقهرا در مناطقى از سرزمينهاى ايران بوده است. براين اساس «ابو نعيم» و نيز
«ابنسعد» در كتاب «طبقات» خود آورده است:
مردى از قبيله «بنى عبد قيس» روايت مىكند: با سلمان فارسى، كه
فرماندهگروهى از سپاهيان اسلام بود عبور مىكرديم، وقتى به گروهى از جوانان
ارتشىبرخورد كرديم، آنان خندهاى سر دادند، با مشاهده سلمان (كه غير عرب بود
ولباسهاى سادهاى به تن داشت) به استهزاء گفتند: اين شخص فرمانده شماست؟!
آن مرد مىگويد: به سلمان گفتم: اى ابو عبدالله! آيا مىبينى اينان چه
مىگويند؟!
سلمان گفت: كارى نداشته باش، آنان را به حال خود واگذار، خير و شر بعد ازاين
روشن مىشود، اما اگر توانستى خاك بخورى و حتى امير بر دو نفر نباشى، اينكار
را انجام بده، و از آه و ناله افراد مظلوم و درمانده بپرهيز، زيرا دعاى
آنهامستجاب مىشود (97) .
شهرسازى
ابتكار سلمان را براى طرح منجنيق و نيز مهارتها و سياستهاى جنگى اين
حكيمزاهد را مطالعه كرديم، اما ذوق اين ايرانى خردمند مؤمن در اين جهات
خلاصهنمىشده، بلكه براى تاسيس شهر «كوفه» در سال هفدهم هجرى، نقش
تعيينكنندهاى داشته است.
در تاريخ مىخوانيم: خليفه دوم از وضع جسمانى ارتش اسلام، در مناطق آزادشده
آن روز ايران، كه آب و هواى نامساعد، آنان را رنجور كرده بود، مطلع شد،بدين
جهتبه «سعد وقاص» فرمانده سپاه نوشت، مكان مناسبى براى سكونتآنان تاسيس
گردد. سعد هم سلمان فارسى و حذيفة بن يمان را مامور يافتن مكانمناسبى كرد، كه
هم به «مداين» نزديك باشد و هم خيلى از «مدينه» دور نباشد.
سلمان از جانب غرب «فرات» حركت كرد، و حذيفة هم در شرق فرات بهجست و جو
پرداخت، تا اينكه هر دو در محل «كوفه» به هم رسيدند و آنجا را براىساختن شهر
مناسب تشخيص دادند، چون آب و هواى مناسبى داشت، كه با وضعمزاجى مسلمانان
سازگار بود.
آنان در آن مكان نماز خواندند، و نتيجه بررسى خود را به «سعد وقاص»
فرماندهارتش گزارش دادند، و بدين ترتيب در سال هفدهم هجرى، در سرزمينى كه
افراد ونيروهاى ارتشى براى سكونتخويش، اطاقكهايى از نى و حصير به وجود
آوردهبودند، با تشخيص سلمان و حذيفه، و به دستور «سعد بن ابى وقاص» شهر
كوفهتاسيس گرديد، و محل زندگى نيروهاى ارتشى مسلمان، از حالت صحرايى
واردوگاهى، به شهر تبديل يافت (98) .
در اصفهان
سلمان فارسى را، اصالتا اهل اصفهان و فرزند يكى از افراد سرشناس و
رئيسكشاورزان آن سامان دانستيم، كه سپس با اعضاى خانواده خويش به «كازرون
شيراز» هجرت نمودهاند، و در آنجا مىزيستهاند، چنانكه رسول خدا(ص) همنامهاى
به برادر سلمان و خاندان وى در «كازرون» نوشته است.
از سوى ديگر، طبق منابع تاريخى، اصفهان در سال 23 هجرى، به
فرماندهى«ابوموسى اشعرى» فتح گرديده (99) و به حوزه اسلام پيوسته
است، و برخى بر اينعقيدهاند، كه سلمان پس از اين پيروزى، بازگشت موقتى به
اصفهان داشته است.
احمد بن عبدالله، معروف به «ابو نعيم اصفهانى» نويسنده دو كتاب:
حليةالاولياء و طبقات الاصفياء، و تاريخ اصفهان، متولد 334 و متوفاى 430 هجرى،
كهدر اصفهان مىزيسته و در همانجا درود حيات گفته (100) نوشته است:
پس از فتحاصفهان، سلمان به آنجا آمده، مدتى را در «جى» مانده، در آنجا مسجدى
همساخته، و ابو اسحاق از قول «ابو الحجاج ازدى» بازگو نموده، كه با سلمان
دراصفهان ملاقاتى هم داشته است (101) .
و شايد هم سلمان، به خاطر پارسى بودن، براى راهنمايى سپاه اسلام، و
براىتبليغ و ترويج اسلام، اين سفر را انجام داده باشد.
1. السيرة النبوية، ج 2، ص 137، بحار الانوار، ج 19، ص 104.
2. بحار الانوار، ج 19، ص 105.
3. نفس الرحمن، ص 119، الدرجات الرفيعة، ص 119.
4. السيرةالنبوية، ج1، ص234، اسدالغابه، ج 2، ص 330بحار الانوار، ج 22، ص
365.
5. سوره احزاب، آيه 22.
6. السيرة النبويه، ج 3، ص 224.
7. تاريخ پيامبر اسلام، ص 80 - 378، التنبيه و الاشراف، ص 216.
8. تاريخ پيامبر اسلام، ص 380.
9. تفسير القمى، ج ، ص 177، نفس الرحمن، ص 146.
10. السيرة النبيوية، ج 3، ص 235، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 50.
11. نفس الرحمن، ص 146، تفسير القمى، ج 2، ص 177.
12. تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.
13. سيرة النبوية، ج 13، ص 231.
14. مجمع البيان، ج 1، ص 427، نفس الرحمن، ص 147.
15. الدرجات الرفيعة، ص 219، سيرة النبوية، ج 3، ص 235.
16. نفس الرحمن، ص 145، مجمع البيان، ج 1، ص 427.
17. سيرةالحلبية، ج 2، ص 632، نفس الرحمن، ص 146، مغازى واقدى، ج 2، ص 334.
18. نفس الرحمن، ص 149، السيرة الحلبية، ج 2، ص 635، السيرة النبوية، ج 3، ص
430.
19. تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.
20. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 67.
21. السيرةالنبوية، ج 3، ص 239، الاستيعاب، ج2 ، ص 58.
22. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 51، السيرة النبوية، ج 3، ص 239.
23. تاريخ پيامبر اسلام، ص 402.
24. سوره احزابآيات 9 - 25.
25. الاستيعاب، ج 2، ص 58.
26. اسد الغابه، ج 2، ص 330.
27. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.
28. الاصابه، ج 2، ص 62.
29. سوره توبه، آيات 25 - 26.
30. تاريخ پيامبر اسلام، ص 589، و رجوع كنيد به كتاب: زنان دانشمند و راوى
حديث، اثر ديگر اينجانب.
31. السيرة النبوية، ج 4، ص 131.
32. الارشاد، للمفيد، ص 69، تاريخ پيامبر اسلام، ص 595.
33. تاريخ پيامبر اسلام، ص 595، ارشاد مفيد، ص 69.
34. تاريخ الامم و الملوك، ج ، ص 133، السيرة النبوية، ج 4، ص 125.
35. السيرة النبويه، ج 4، ص 126.
36. السيرة النبوية، ج 4، ص 121; بحارالانوار، ج 21، ص 161، مغازى واقدى، ج
3، ص 706.
37. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 133، تاريخ پيامبر اسلام، ص 600.
38. السيرة النبوية، ج 4، ص 125، تاريخ پيامبر اسلام، ص 598.
39. مروج الذهب، ج 2، ص 308.
40. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.
41. نهج البلاغه فيض، ص 442، خ 146، ارشاد مفيد، ص 111.
42. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.
43. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 660، فرهنگ معين، اعلام، ج 6، ص 1424
لغت نامه دهخدا،ج38، ص 22.
44. مروج الذهب، ج 2، ص 312، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 83.
45. فتوح البلدان، ترجمه، ص 364.
46. حياة الصحابة، ج 1، ص 214.
47. الاخبار الطوال، ص 115، فتوح البلدان، ص 365.
48. ارشاد مفيد، ص 111.
49. الاخبار الطوال، ص 115 -114.
50. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 87.
51. مروج الذهب، ج 2، ص 312.
52. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 92.
53. مروج الذهب، ج 2، ص 312.
54. فتوح البلدان، ص 364.
55. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 105، و فتوح البلدان، ص 365.
56. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 88.
57. فتوح البلدان، ص 369، ناسخ التواريخ خلفاء، ج 2، ص 61.
58. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 151.
59. لغت نامه دهخدا، ج 16، ص 1217 و ج 45، ص 14، فرهنگ معين، اعلام، ج 6، ص
1936.
60. المنجد، اعلام، ص 644.
61. حياة الصحابة، ج 1، ص 125، مكاتيب الرسول، ص 90، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص
77.
62. مكاتيب الرسول، ص 92، حياة الصحابة، ج 1، ص 123.
63. نفس الرحمن، ص 149، السيرة الحلبية، ج 2، ص 635.
64. حياة الصحابة، ج 1، ص 213.
65. فتوح البلدان، ص 376، الاخبار الطوال، ص 120.
66. الاخبار الطوال، ص 120، فتوح البلدان، ص 375.
67. فتوح البلدان، ص 376.
68. سوره يس، آيه 38.
69. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.
70. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.
71. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.
72. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.
73. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.
74. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.
75. فتوح البلدان، ص 375.
76. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174.
77. حياة الصحابة، ج 1، ص 121.
78. سوره آل عمران، آيه 26.
79. مجمع البيان، ج 2، ص 427.
80. سوره دخان، آيه 25 تا 28.
81. حياة الصحابة، ج 1، ص 212.
82. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174 و 177.
83. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174 و 177.
84. آثارالباقية، ص 194.
85. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177.
86. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177.
87. تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 177.
88. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 176.
89. مقتضب الاثر، ص 40، بحار الانوار، ج 51، ص 164، نفس الرحمن، ص 643.
90. فتاوى صحابى كبير، ص 132، قابوسنامه، ص 117.
91. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 277 حدود العالم، ص 192.
92. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 391.
93. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 113.
94. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 113، عنصر شجاعت، ج 1، ص 254.
95. تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 78، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 595.
96. تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 78، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 595.
97. فتاوى صحابى كبير...، ص105، سلمانالفارسى، ص127، حليةالاولياء، ج1،
ص199.
98. كامل ابن اثير، ج 2، ص 362، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 110، سلمان
فارسى، ص 233، ناسخالتواريخ خلفاء، ج 2، ص 178، نفس الرحمن، ص 262، فتوح
البلدان، ص 409.
99. فتوح البلدان، ص 439.
100. فرهنگ عميد تاريخ و جغرافيا، ص 101.
101. تاريخ اصفهان، ج 1، ص 117، معجم البلدان، ج 2، ص 270.