سلمان فارسى استاندار مداين

احمد صادقى اردستانى

- ۱۲ -


فصل 11: در جبهه‏هاى جنگ

در جبهه‏هاى جنگ

عظمت و ماندگارى سلمان فارسى، اين صحابى بزرگ و مورد قبول را، كه همه‏مورخان در طول تاريخ اسلام، مورد تمجيد و ستايش قرار داده‏اند، در اين جهت‏مهم مى‏توان دانست، كه او «يك شخصيت چند بعدى‏» و يك «مسلمان وارسته‏همه جانبه‏» بوده است.

سلمان در عين زهد و پارسايى، مسؤوليت پذير نيز بوده و مسؤوليت استاندارى‏«مداين‏» را عهده‏دار مى‏گردد، مرد عبادت و علم و دانش است، اما به هنگام دفاع ازاسلام، راه رزم و نبرد در جبهه‏هاى جنگ را نيز پيش مى‏گيرد.

در اين فصل، جنگهايى را كه سلمان در آن شركت داشته، فداكارى‏هاى وى، وابتكارهاى ارزشمند و مؤثرى را كه او صورت داده، به طور خلاصه مورد بررسى‏قرار مى‏دهيم.

اما قبل از بررسى جنگهاى سلمان، اين موضوع را نيز بايد مورد توجه داشته‏باشيم، كه طبق مدارك تاريخى، پيغمبر(ص)، دوشنبه دوازدهم ربيع‏الاول، نزديك‏ظهر به «قبا» در كنار مدينه وارد شده (1) و سلمان از بالاى درخت‏خرمايى كه مشغول‏چيدن خرما براى ارباب خود بوده، ورود و استقبال از آن حضرت را مشاهده‏مى‏كرده (2) و به اعتراف «حمد الله مستوفى‏»، و منتقى و سيد على خان، در جمادى‏الاول همان سال (يعنى حدود كمتر از دو ماه پس از ورود پيامبربه آن سرزمين)سلمان به حضور آن حضرت رسيده و اسلام آورده است (3) .

اما سلمانى كه در سال اول هجرت به آغوش اسلام آمده، چرا نتوانسته در جنگ‏«بدر» و «احد» شركت كند؟ و اولين جنگى كه شركت‏يافته «جنگ خندق‏» بوده؟ ابن‏هشام و ابن اثير جزرى، علت اين عدم حضور در آن دو جنگ را، از زبان خودسلمان اين جهت دانسته‏اند، كه وى هنوز در «قيد بردگى‏» بوده (4) و چون شيوه آزادى‏او بر اساس «مكاتبه‏» و به تدريج صورت مى‏گرفته، وى نتوانسته است، در جنگ‏«بدر» و «احد» شركت كند.

اضافه بر اين، اگر اين جهت را در نظر بگيريم، كه يك شرط آزادى سلمان ازسوى ارباب او، تاسيس نخلستانى بوده، كه نهالكارى آن همان روزها انجام شده،اما براى به بار نشستن درختان خرما، به صورتى كه به آن نخلستان گفته شود،حداقل چهار سال، يعنى تا سال پنجم هجرت، كه «جنگ خندق‏» واقع شده، زمان‏لازم داشته است، جاى ابهامى باقى نمى‏ماند.

به هر حال، به اعتراف مورخان، اولين جنگى كه سلمان در آن شركت نموده‏«جنگ خندق‏» بوده، كه اكنون تاريخ آن جنگ، و شركت‏سلمان و نقش كار بردى اورا در آن جنگ و ساير جنگها، مورد مطالعه قرار مى‏دهيم:

1 - در جنگ «خندق‏»

«جنگ خندق‏» كه در بيان قرآن كريم، غزوه «احزاب‏» ناميده شده (5) و سوره‏«احزاب‏» بدين مناسبت موسوم گرديده، در ماه شوال سال پنجم هجرت واقع شده‏است. (6) زيرا گسترش اسلام كه با دعوت و هدايت و صلح صورت مى‏گرفت، روز به‏روز افزايش مى‏يافت و دشمنان كه تحكيم و گسترش اين آيين مقدس آسمانى را بامنافع مادى خويش، در مخاطره مى‏ديدند، با هر وسيله‏اى براى نابودى آن كمرهمت مى‏بستند!

بر اين اساس، گروهى از يهوديان «مدينه‏» به «مكه‏» رفتند و با «قبيله قريش‏» كه‏آنان نيز از دشمنان پيامبر اسلام بودند، پيمان همكارى بستند، به تدريج ازقبيله‏هاى «غطفان‏»، «بنى سليم‏»، «بنى اسد بن خزيمة‏»، «بنى فزاره‏»، «بنى اشجع‏»،«بنى مره‏»، «بنى قريظه‏» و «بنى نضير» و افراد ديگرى به آنان پيوستند و حداقل ده‏هزار نفر فراهم آمدند، كه فرماندهى آنان را «ابو سفيان بن حرب‏» از قبيله قريش به‏عهده داشت (7) .

خبر اين توطئه و نقشه خطرناك را، چند نفر از اسب سواران «خزاعى‏» در فاصله‏چهار روزه كه مى‏توانستند از مكه به مدينه بيايند، به اطلاع رسول خدا(ص)رساندند، و رسول خدا(ص) هم، درباره اين‏كه از شهر خارج شوند و در هر جا بادشمن برخورد كنند با آنان بجنگند، يا در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند، موضوع‏را با اصحاب به مشورت گذاشت (8) .

ياران رسول خدا(ص) كه آن حضرت، درباره خارج شدن از مدينه، يا ماندن درشهر و دفاع با آنان به مشورت پرداخت، هفتصد نفر بودند (9) اما طرح «كندن خندق‏»و ماندن در شهر از سوى سلمان فارسى، مورد تصويب رسول خدا(ص) و ياران قرارگرفت (10) .

بر اين اساس، سلمان به عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص) سپاه اندك، در برابرسپاه بزرگ نمى‏تواند مقاومت كند، آن حضرت فرمود: پس چه بايد كرد؟ سلمان به‏عرض رسانيد: اى رسول خدا(ص)! دور شهر خندق مى‏كنيم، تا ميان ما و دشمن‏مانع ايجاد شود، و آنان نتوانند از هر سويى خواستند، ما را مورد حمله قرار دهند، شيوه ما در ايران هم چنين بود، كه هر گاه دشمن كشور ما را مورد حمله قرار مى‏داد،خندقهايى بوجود مى‏آورديم، و جنگ را در مواضع تعيين شده پى‏گيرى مى‏كرديم.

بر پايه اين روايت، جبرئيل به رسول خدا(ص) نازل شد، پيشنهاد سلمان را موردتاييد قرار داد (11) و پيامبر(ص) و ياران نيز آن را پذيرفتند.

كندن خندق

ارتش مهاجم، از مسير مكه به مدينه، شهر را مورد هجوم قرار مى‏داد، اما ازجاهاى ديگر به خاطر استحكام ساختمانها و نخلستانها و افرادى كه در شهر حضورداشتند، تا حدى شهر محفوظ مى‏ماند، بدين جهت در تشريح نقشه خندق‏نوشته‏اند:

مبدا خندق از دو برج «شيخان‏» واقع در قسمت‏شمال شرقى بوده است، به‏طورى كه با «ثنية الوداع‏» شمالى واقع در «مذاد» متصل شود و مركز آن در مغرب‏«جبل بنى عبيد» باشد، و باز از آنجا هم به طرف كوه «سلع‏» تا «مسجد فتح‏» پيچ‏بخورد، سپس طوايفى كه در طرف غربى شهر سكونت داشتند، به ابتكار خود اين‏فاصله را تا «مصلى‏» ادامه دادند (12) .

دستور كندن خندق از سوى رسول خدا(ص) صادر شد، طبق تقسيم‏كارى كه به‏عمل آمد، هر ده نفر مى‏بايست چهل ذراع حفر كنند. رسول خدا(ص) براى‏نگهدارى شهر مدينه «عبدالله بن مكتوم‏» را جانشين خود قرار داد، و خود با سه هزارنيروى ارتشى (13) با بيل و كلنگ و تبر و زنيل و وسائل حفارى آن روز مشغول كندن‏خندق شدند.

مردان مؤمن جنگى پيوسته تلاش و كوشش داشتند، مهاجران و انصار گروه گروه‏فعاليت مى‏كردند، سلمان با عمروبن عوف، حذيفه، نعمان بن مقرن مزنى، ومجموعا در يك گروه هفت نفرى از انصار، سخت مشغول كار بودند، (14) و به هنگام‏كار هر يك اشعارى را زمزمه مى‏كردند، اما سلمان كه هنوز زبان عربى را خوب‏نياموخته بود، نمى‏توانست‏شعر عربى بخواند، از اين جهت ناراحت‏بود، كه رسول‏خدا(ص) از ناراحتى سلمان اطلاع پيدا كرد، و در حق او دعا كرد، تا خداوند زبان اورا، ولو به اندازه گفتن يك شعر باز گشايد، كه به دنبال دعاى پيغمبر(ص) سلمان به‏سرودن اين اشعار پرداخت:

مالى لسانا، فاقول شعرا اسال ربى قوة و نصرا

على عدوى و عدو الطهرا محمد المختار، حاز الفخرا

حتى اتاك فى الجنان قصرا مع كل حوراء نحاكى البدرا

من زبان شعر سرودن ندارم، از پرودگار خويش قوت و يارى مى‏طلبم. تا بردشمن خود و دشمن محمد(ص) برگزيده، كه مايه افتخار ماست پيروز گردم. و دربهشت‏به قصر شكوهمند راه يافته، و با فرشتگان زيباى سياه چشم، همنشين باشم.

مسلمانان جنگاورى كه گروه گروه مشغول كندن خندق بودند، با شنيدن اين‏اشعار و مشاهده دلاورى‏هاى سلمان، هر قبيله‏اى فرياد مى‏زد: سلمان از ماست، امارسول خدا(ص) با شنيدن اين ادعاها و فريادها فرمود: سلمان منا اهل البيت(ع) (15) .

قدرت دلاورى

موضوع قدرت و توانايى سلمان كهنسال را، در كارآيى كندن خندق، تعدادى ازاصحاب روايت كرده‏اند و در كتابها هم آمده است.

«ابن عباس‏» و «انس بن مالك‏» گفته‏اند: رسول خدا(ص) نقشه خندق را تعيين‏كرد، و هر ده نفر مى‏بايست چهل ذراع حفر كنند، اما سلمان چون مرد شجاع ودلاورى بود، هر گروه از مهاجر و انصار مى‏خواست، او را از خود بداند (تا از كاربيشتر و عنوان افتخار آميز او بهره‏مند گردد) اما رسول خدا(ص) اين بحث را خاتمه‏داد و فرمود: سلمان از خاندان ما اهل بيت(ع) است (16) .

در مورد ديگرى مى‏خوانيم: سلمان مرد شجاع و نيرومندى بود، به اندازه ده نفركار مى‏كرد، و مى‏توانست در هر روز پنج ذراع در پنج ذراع خندق حفر كند، تا جايى‏كه مورد چشم زخم «قيس بن ابى صعصعه‏» واقع شد، و بيهوش گرديد و به زمين‏افتاد، در اين مورد از رسول خدا(ص) چاره خواستند، آن حضرت فرمود: كنار اوبرويد و او را وضو و غسل بدهيد و آب آن را در ظرفى جمع كرده و پشت‏سر اوخالى كنيد. به اين دستور عمل نمودند و سلمان بهبودى يافت و به كار خود ادامه‏مى‏داد (17) .

كاخهاى «حيره‏» و «مداين‏»

سلمان كلنگ مى‏زد و خندق مى‏كند، اما در آن حال واقعه عجيبى رخ داد، او درحين كلنگ زدن به صخره سفيد سختى برخورد كرد، كه هر چه بر آن كلنگ مى‏زد،كلنگ كارآيى نداشت و چيزى از آن كنده نمى‏شد!

رسول خدا(ص) كه در نزديكى سلمان مشغول كار بود و متوجه شد هر چه‏سلمان كلنگ مى‏زند، جز برقى جهيدن نمى‏گيرد، وارد گودال شد، كلنگ را از دست‏سلمان گرفت و سه ضربه كلنگ بر صخره وارد آورد و سه نوبت‏برق جهيد.

بعد سلمان را مخاطب قرار داد و فرمود: اين برق‏ها را ديدى؟

در بيان ديگرى هم آمده: پيغمبر(ص) كلنگ را گرفت و بسم الله گفت و ضربه‏سخت كلنگى بر آن سنگ وارد آورد، كه سنگ سه قسمت‏شد، و جرقه‏اى از آن به‏سوى «يمن‏» چون نورى در شب ظلمانى درخشيد، آن‏گاه رسول خدا(ص) تكبيرگفت و ادامه داد: كليدهاى پيروزى بر «يمن‏» را به دست آوردم، اكنون من درهمينجا كه هستم، درهاى «صنعا» را مشاهده مى‏كنم، كه به دندانهاى سگ مى‏مانند!

بعد ضربه ديگرى به سنگ وارد كرد، باز سنگ سه قسمت‏شد، و نورى از جانب‏«روم‏» جهيدن گرفت، كه باز آن حضرت تكبير گفت و ادامه داد: اكنون كليدهاى‏پيروزى بر «شام‏» را به دست آوردم، به خدا سوگند من از همين جا، كاخهاى سرخ‏آنجا را مشاهده مى‏كنم.

سپس ضربه سوم را بر سنگ وارد آورد، و فرمود: اكنون كليدهاى فتح «فارس‏»به من عطا شد، آن‏گاه تكبير سر داد و گفت: به خدا سوگند، من از همين جا كاخهاى‏«حيره‏» و «مداين كسرى‏» را مى‏بينم، كه چون داندانهاى سگ خودنمايى مى‏كنند.آن‏گاه رسول خدا(ص) اوصاف ايران را براى سلمان بيان كرد، و سلمان هم گفت: همينطور است كه مى‏گويى اى رسول خدا(ص).

سپس رسول خدا(ص) فرمود: اى سلمان: اين پيروزى‏ها، بعد از من به دست‏مى‏آيد (18) .

ماجراى جنگ خندق

مسلمانان در اين دفاع مقدس، فداكارى زيادى نمودند، آن طور كه نوشته‏اند:حدود پنج و نيم كيلومتر فاصله را، كه عرض آن حدود ده متر و عمق آن پنج متربود، در حالى كه بعضى روزه‏دار هم بودند، و گاهى هم در اثر كمبود مواد خوراكى ازگرسنگى سخت رنج مى‏بردند (19) به مدت شش روز، به انجام رساندند. (20) و آن‏گاه كه‏سپاه دشمن به فرماندهى «ابوسفيان‏» با خندق و راه مسدود براى ورود به «مدينه‏»مواجه شدند، فرياد برداشتند: والله، ان هذه لمكيدة ما كانت العرب تكيدها. (21) به‏خدا سوگند، اين نقشه‏اى است، كه هرگز عرب نمى‏توانست آن را طرح ريزى كند.

سرانجام دشمن پنج روز را در سرگردانى به سر برد، ناچار روز پنجم «عمروبن‏عبدود» شجاع‏ترين آنها از فرصتى استفاده كرد، و با اسب خويش خود را به داخل‏محدوده سپاه اسلام رسانيد، اما امام على(ع) با وى درگير شد و او را از پاى درآورد. دشمن در مجموع هشت كشته داد، و از مسلمانان نيز شش نفر به شهادت‏رسيدند (22) و دشمن پس از يك‏ماه سرسختى با كمبود مواد غذايى دست‏به گريبان‏شدند و ناچار راه برگشت و شكست را پيش گرفتند (23) .

بدين ترتيب، سپاه اندك ولى مقاوم اسلام، به فرماندهى رسول خدا(ص) وعنايت‏خداوندى كه آن را در چند آيه سوره «احزاب‏» يادآور شده (24) ، و نيز ابتكارسلمان فارسى براى كندن خندق، جهت‏حفاظت از كيان اسلام، در برابر بزرگترين‏هجوم «احزاب‏» كفر و نفاق، به پيروزى سربلندى دست‏يافت.

2 - در جنگ «طائف‏»

جنگ ديگرى را كه سلمان در آن و در ركاب رسول خداشركت فعال داشته،جنگ «طائف‏» بوده است. اما در اينجا نسبت‏به برخى از مورخين بايد اظهار تاسف‏نمود، آنان را بى لياقت‏يا مغرض، يا تحت نفوذ و استثمار حكومتهاى جائر دانست،يا اصولا آنان بى‏گناه بوده، و آثار آنان را به وسيله سياستهاى شيطانى حاكمان جور،و يا با دست اجانب ضد اسلام، تحريف شده شمرد.

زيرا، مورخين غير از «محمد بن عمر واقدى‏» متوفاى 207هجرى و صاحب‏«امتاع الاسماع‏» كه حضور سلمان را در نبرد «طائف‏» در سال هشتم هجرى‏آورده‏اند، ساير مورخين پس از جنگ «خندق‏» در زمان حيات رسول خدا(ص)حضور نظامى سلمان را در ساير جنگها، به بوته فراموشى سپرده‏اند.

متوفاى 630، ابن ابى‏الحديد (27) متوفاى 655، ابن حجر عسقلانى (28) متوفاى 852، همه اين عبارت را بااندكى تفاوت، اما با يك مضمون و مفهوم درباره سلمان آورده‏اند كه: اول مشاهده‏الخندق و لم يفته بعد ذلك مشهد مع رسول الله(ص).

اولين جنگى كه سلمان شركت نمود، «خندق‏» بود و پس از آن، سلمان حضوردر هيچ جنگى را به همراه رسول خدا(ص) از دست نداد.

بنابراين، به اعتراف اين مورخان، «سلمان در زمان رسول خدا(ص) هيچ جنگى‏را از دست نداده‏» يعنى در همه جنگها، كه به حدود سى جنگ مى‏رسيده، شركت‏داشته است، كه بايد به غير از «جنگ خندق‏» حضور او را در بيست و نه جنگ ديگرمطرح كرده باشند، در حالى كه اين كار متاسفانه صورت نگرفته، يا خود آنان سيرقوميت‏بوده و روح نژاد پرستى جاهلى، آنان را از مطرح نمودن «سلمان فارسى‏»ايرانى بازداشته است، و خلاصه، اينگونه كارها در تاريخنگارى سابقه دارد، و شايدبدين جهت است، كه گفته‏اند: تاريخ ترجمه واژه «تاريك‏» فارسى است.

به هر حال، به سراغ «جنگ طائف‏» و حضور و ابتكار سلمان فارسى، در آن‏جنگ مى‏رويم.

پس از «فتح مكه‏» در سال هشتم هجرت و گسترش اسلام، قبيله «هوازن‏» به‏فرماندهى «مالك بن عوف نصرى‏» براى جنگ با رسول خدا(ص) و پيشگيرى ازنفوذ اسلام، آماده جنگ با رسول خداشدند.

پيامبر اسلام، در حالى كه دوازده هزار سپاهى داشت، از مكه حركت كرد و شب‏سه شنبه دهم شوال سال هشتم هجرى به سرزمين «حنين‏» رسيد، اما فراوانى سپاه‏به تعبير قرآن كريم براى مسلمانان موجب «عجب و شگفتى شد» (29) و به همين جهت‏وقتى افراد دشمن از دره‏هاى مختلف غافلگيرانه به سپاه اسلام هجوم آوردند، آنان‏در مرحله نخست تار و مار شدند، ولى پايدارى رسول خدا(ص)، فريادهاى‏«عباس‏بن عبد المطلب‏» و شمشير زدنهاى زنانى چون «ام عماره‏»، «ام سليم‏»، «ام‏سليط‏» و «ام حارث‏» (30) سبب شد، كه مسلمانان فرارى باز گردند، و سرانجام اين‏جنگ با به اسارت درآوردن «شش هزار نفر از افراد دشمن‏» (31) و به دست آوردن‏غنائم فراوانى، جنگ «حنين‏» به نفع و پيروزى اسلام، به پايان رسيد.

به سوى طائف

با توجه به اينكه تعدادى از افراد «هوازن‏» و فراريان «جنگ حنين‏» و سايردشمنان به شهر «طائف‏» گريخته بودند و طبق گزارشهايى احساس توطئه و خطرمى‏شد. رسول خدا(ص) تصميم گرفت، در مرحله نخست‏براى دعوت مردم آن‏سامان به اسلام، و در صورت لزوم، جنگ با آنان برخورد كند و آتش فتنه آنان رافرو نشاند (32) بدين جهت، رسول خدا(ص) پس از آن‏كه امام على(ع) را براى‏شكستن «بت‏هاى‏» طائف اعزام داشته بود و آن حضرت به اين كار توفيق يافت (33) خود در همان شوال سال هشتم هجرت، به همراه ياران روانه «طائف‏» گرديد، در سرمنزل آخر مسجدى بنا كرد و در آن نماز خواند و با سپاه خويش به نزديكى حصاربلند «طائف‏» رسيد، اما چون افراد دشمن در برجهاى بلند سنگر گرفته بودند،تعدادى از ياران آن حضرت با تير باران دشمن از پاى درآمدند، و داخل شدن به‏شهر كار سختى بود، ناچار شهر «طائف‏» را مدت ده روز، يا به قول «طبرى‏» و «ابن‏هشام‏» مدت بيست روز به محاصره خويش درآوردند. (34) جنگ سختى در گرفت وطائفيان از بالاى بامها و برجها با تير و سنگ و پاره‏هاى آهن، سپاه اسلام را موردحمله قرار مى‏دادند و مجروح و مقتول مى‏كردند.

در نتيجه پيامبر(ص) و سپاه اسلام، براى اولين بار از «منجنيق‏» و «دبابة‏» استفاده‏كردند (35) ، تا بتوانند حمله‏هاى دشمن را دفع كنند و آتش فتنه را خاموش سازند.

دبابه، وسيله پرتاب كردن تير به داخل حصار بوده، كه شبيه تانكهاى جنگى‏امروزى بوده است، و شايد هم بتوان به ان «ارابه‏» گفت.

درباره «منجنيق‏» واقدى مى‏نويسند: گويند رسول خدا(ص) با ياران خودمشورت كرد، و سلمان فارسى گفت: عقيده من اين است كه «منجنيق‏» نصب كنيم،ما در سرزمين فارس، بر حصارها منجنيق مى‏گذاشتيم، و دشمن هم عليه ما همان كاررا مى‏كرد، ما بر دشمن به اين وسيله پيروز مى‏شديم، و گاه دشمن بر ما پيروز مى‏شد، واگر منجنيق نباشد، مدت محاصره طولانى خواهد شد.

آن‏گاه رسول خدا(ص) دستور داد: منجنيق تهيه كنند. برخى هم گفته‏اند:منجنيق و دو «دبابه‏» را «يزيد بن زمعة‏» از «جرش‏» كه در نواحى مكه بود آورده بود (36) .

به هر حال، با طرح يا ساختن «منجنيق‏» به وسيله «سلمان فارسى‏» و نيز تهيه‏«دبابه‏» سپاه اسلام به نبرد ادامه داد، امام على(ع) به جنگ بى امان پرداخت وطائفيان كه مدت بيست روز در محاصره سپاه اسلام بودند، كسى را فرستادند، وپس از آن‏كه مسلمانان در اين جنگ چهارده شهيد دادند (37) از افراد دشمن «قبيله‏ثقيف‏» مسلمان شدند (38) و اين جنگ با پيروزى اسلام به پايان رسيد، و خطر طائفيان،اگر چه بسيارى از آنان مسلمان نشدند، دفع گرديد.

3 - در جنگ «قادسيه‏»

وقتى ارتش اسلام، با دعوت و هدايت‏خويش، سرزمينهاى ايران را مى‏گشودفرمانده آنان «ابو عبيده ثقفى‏» معروف به «ابو عبيدالله جراح‏» در سرزمين شام كشته‏شد، و نيز چهار هزار نفر از مسلمانان مفقود و در آب غرق شدند (39) اين فاجعه براى‏خليفه دوم سنگين تمام شد، بدين جهت تصميم گرفت، همه نيروهاى مسلمان رااز، يمن، مكه، مدينه، كوفه، بصره و شام عليه دشمن بسيج كرده و به فرماندهى‏خود، دشمن را سركوب سازد، اما درباره اين‏كه خود مدينه را ترك گويد و فرماندهى‏ارتش اسلام را عهده‏دار شود، با امام على(ع) مشورت كرد (40) و آن حضرت با توجه‏به احتمال هجوم «روميان‏» صلاح ندانست «عمر» از مركز اسلام خارج شود (41) .

بدين جهت «سعد وقاص‏» به فرماندهى ارتش اسلام انتخاب شد، تا به «قادسيه‏»در عراق اعزام شود (42) .

قادسيه، كه امروز نيز شهرى در عراق است و با همين نام خوانده مى‏شود، آن‏روز در مغرب ايران، پانزده فرسنگى «كوفه‏» و چهار ميل تا «غذيب‏» فاصله داشت (43) .

درباره «جنگ قادسيه‏»، چهار موضوع مهم: تاريخ اين جنگ، فرماندهان،انگيزه‏هاى طرفين درگير، و تعداد سپاهيان طرفين، مناسب خواهد بود به طورخلاصه مرورى داشته باشيم:

1 - درباره تاريخ وقوع اين جنگ، مورخان قرن دوم هجرى تا كنون، اختلاف‏نظرهايى داشته‏اند، اما «مسعودى‏» و «طبرى‏» وقوع جنگ قادسيه را، در اول ماه‏محرم سال چهاردهم هجرى، در زمان خلافت، «عمر بن خطاب‏» نوشته‏اند (44) .

2 - فرمانده سپاه اسلام، همانطور كه در بالا هم اشاره شد، از سوى «عمر»، «سعدبن ابى وقاص‏» بود كه از «مدينه‏» به سوى «عراق‏» با هزاران نفر حركت كرد، و انگيزه‏او ادامه دعوت اسلامى و گسترش حوزه اسلام، و در نتيجه دفع حمله ارتش ايران،عليه سرزمينهاى اسلامى بود، كه پس از سه ماه توقف در «ثعلبيه‏» راهى عراق گرديد (45) .

3 - انگيزه سپاه اسلام را كه «مغيرة بن شعبة ثقفى‏» در برابر وعده‏هاى مادى‏«رستم‏» به همراه يك گروه اعزامى اعلام كردند، دعوت به اسلام، و آزادى انسان ازبردگى، به عبادت خداوند بود (46) .

اما فرمانده ارتش ايران، از سوى «يزدگرد»، «رستم فرخ زاد» بود، كه وى نيز پس‏از چهار ماه توقف در «اعور» بين «حيره‏» و «سيلحين‏» (47) با توجه به اينكه منتظر ماندتا نيروهاى او از همدان، اصفهان، رى، قومس (سمنان و دامغان و شاهرود) و نهاوندبرسند. (48) در «مداين‏» اردوگاه تشكيل داد، و با توجه به اين‏كه حوزه اسلام با سرعت‏زيادى در حال گسترش بود، يزدگرد مى‏خواست، براى حفظ امپراطورى خود درايران، از نفوذ سپاه اسلام جلوگيرى كند.

4 - درباره تعداد ارتش اسلام، «احمد بن داود دينورى‏» آنان را كه از مدينه آمده‏بودند، يا افرادى را كه از «شام‏» و ساير جاها به آنان افزوده گرديده بودند، بيست ودو هزار نفر دانسته (49) اما «طبرى‏» مجموع افراد سپاهيان اسلام را، حدود سى هزار نفربرآورد كرده است (50) و «مسعودى‏» هشتاد و سه هزار نوشته است (51) .

تعداد ارتش «رستم‏» را «طبرى‏» سى هزار نفر، (52) «مسعودى‏» شصت هزار (53) و«بلاذرى‏» يكصد و بيست هزار نفر مى‏داند (54) و همه اين سه مورخ براى اين ارتش‏حضور سى نفر «فيل‏» را كه آن روز مركبها و وسائل جنگى خطرناك بود، مطرح‏كرده‏اند (55) .

موضوع مهم درباره هدف ارتش اسلام، معنويت و نجات ايران از آتش بت‏پرستى بوده، بدين جهت در اين جنگ هم نخست دعو ت به اسلام و هدايت افرادرا مطرح مى‏كرد. اين سپاه به قدرى مجهز بود كه، گروه پزشكان و جراحان همراه‏داشت، كار قضاوت و اداره امور مالى، به عهده «عبدالله بن ربيعه باهلى‏» بود، وسرپرستى و هدايت اين گروهها را سلمان فارسى دانشمند و كهنسال به عهده‏داشت (56) .

به هر حال، جنگ قادسيه كه چهار روز با سختى‏هاى فراوانى طول كشيد،سرانجام با به اسارت درآمدن چهار هزار ايرانى و كشته شدن «رستم‏» فرمانده آنان،در محرم سال چهاردهم هجرى، مطابق با 635 ميلادى، با پيروزى اسلام، به پايان‏رسيد (57) و سلمان فارسى هم با عظمت تمام نقش ارشاد و هدايتگرى خويش رانسبت‏به هموطنان خويش ايفا نمود.

4 - در فتح «مداين‏»

مداين، جمع «مدينه‏» يعنى شهرها است. جغرافى دانى كه به سال‏372 هجرى‏از آنجا ديدن كرده مى‏نويسد: مداين شهركى است‏بر مشرق دجله، و مستقرخسروان بوده است، و اندر آن يك ايوانى است، كه ايوان كسرى خوانند. گويند كه:هيچ ايوانى از آن بلندتر نيست اندر جهان، و اين شهرى بزرگ بوده و با آبادانى، وآبادانى آن به بغداد بردند (58) .

نام فارسى آن «تيسفون‏» از اصل «ته سى فون‏» به معناى شهرستانهاى ايران‏است، كه به عربى «طيسفون‏» شده است.

تيسفون، پايتخت پادشاهان ساسانى بوده، كه به نام خاص شهرى عمده ازمجموعه شهرهايى، كه به زبان سريانى «ماحوزه‏» يعنى شهرهاى پادشاه خوانده‏مى‏شده، اطلاق مى‏گرديده است.

مجموعه شهرهايى، كه به آن «تيسفون‏» گفته مى‏شده، عبارت است از هفت‏شهر:

1 - وه اردشير، يا سلوكى يا سلوكيه، در ساحل غربى دجله.

2 - رومگان، در ساحل شرقى دجله.

3 - در زنى ذان، در ساحل غربى دجله.

4 - ولادش آباذ، در ساحل غربى دجله.

5 - اسپانير، واقع در ساحل غربى دجله.

6 - ماحوزا، واقع در ساحل شرقى دجله.

7 - تيسفون، پايتخت پادشاهان ساسانى، در ساحل شرقى دجله (59) .

بر اساس شرحى كه در بالا ارائه شد، مى‏توان تيسفون را مركز هفت‏شهردانست، كه ساير شهرها را نيز تحت پوشش داشته است.

لويس معلوف، مداين را مجموعه شهرهاى عراقى دانسته، كه در سى كيلومترى‏جنوب «بغداد» و در كنار «دجله‏» قرار دارد، و پس از فتح قادسيه، در سال 637ميلادى، به وسيله «سعد بن ابى وقاص‏» فتح شده است (60) .

به هر حال «مداين‏» مجموعه شهرهايى كه پايتخت هفتصد ساله ساسانيان بود،و كاخ سفيد آن با سنگهاى مرمر به آسمان سركشيده بود، به دست مسلمانان فتح‏شد و به حوزه اسلام افزوده گشت. اما قبل از آن كه، فتح آن سرزمين و نقش‏«سلمان فارسى‏» را بررسى كنيم، نامه رسول خدا(ص) را به پادشاه ايران، مطالعه‏مى‏كنيم:

نامه پيامبر(ص) به «خسرو پرويز»

رسول گرامى اسلام، در سال ششم هجرت، كه نامه براى سرداران و پادشاهان‏مى‏نوشت و آنان را به اسلام دعوت مى‏كرد، نامه‏اى هم به شرح زير براى «خسروپرويز» پادشاه ايران نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

از جانب محمد رسول خدا(ص) به كسرى بزرگ فارس، سلام بر كسى كه‏هدايت را بپذيرد، و به خدا و رسول ايمان آورد. و شهادت بدهد كه، خدايى جزخداى يگانه نيست و شريكى هم ندارد، و محمد(ص) بنده و فرستاده خداست.

من تو را به سوى خداوند دعوت مى‏كنم، چون من فرستاده خداوند به سوى‏همه مردم هستم، تا زندگان را بيم دهم و بيدار گردانم، و براى كافران احقاق حق‏نمايم. اگر تو اسلام بياورى، سلامت‏خواهى يافت، و اگر از زير بار حق شانه خالى‏كنى، گناه همه مجوسيان بر گردن تو خواهد بود (61) .

وقتى نامه به وسيله «عبد الله بن حذاقه‏» به دست «خسرو پرويز» رسيد، وى ازاين‏كه نام رسول خدا(ص) را جلوتر از نام خويش ديد، و پذيرفتن محتواى نامه براى‏او سنگين و بر خلاف انتظار بود، نامه رسول خدا(ص) را پاره كرد، و آن‏گاه هم كه خبراين بى احترامى به گوش رسول خدا(ص) رسيد، آن حضرت فرمود: او مملكت وقدرت خود را پاره پاره كرده است، در بيان ديگرى آمده، آن حضرت دعا كرد:خداوند مملكت او را پاره پاره گرداند. (62) در سال پنجم هجرت نيز، به هنگام كندن‏«خندق‏» به دور شهر «مدينه‏» وقتى سلمان فارسى براى حفر «خندق‏» كلنگ مى‏زد، وبه سنگ سفيد سختى در دل خاك برخورد كرد، رسول خدا(ص) كلنگ را گرفت، آن‏سنگ را شكست، جرقه‏هايى جهيدن گرفت، كه رسول خدا(ص) هر يك را مژده‏پيروزى بر بخشى از كشورها تلقى نمود و از جمله فرمود: هذه فتوح يفتح الله بعدى،يا سلمان! (63) .

اى سلمان! اينها پيروزى‏هايى است كه، بعد از من واقع خواهد شد.

از سوى ديگر، وقتى هيات اعزامى «سعد وقاص‏» قبل از شروع جنگ «قادسيه‏»براى گفت و گو با «رستم فرخ زاد» فرمانده ارتش «خسرو پرويز» نزد او رفت، رستم‏وقتى سخنان محكم و قاطع آنان را شنيد، سخت ناراحت و منقلب شد، زيرا وى درخواب ديده بود: مملكت او از آسمان به زمين سقوط كرده است (64) .

اكنون ببينيم، سخن پيامبر(ص) پس از بيست و يك سال، چگونه لباس عمل‏مى‏پوشد؟ خسرو پرويز، چگونه سزاى پا روى عقل و فطرت گذاشتن را مى‏بيند؟ وخواب «رستم‏» كه خود در «جنگ قادسيه‏» كشته شد، چگونه به طور كامل تعبيرمى‏گردد؟!

ادامه جنگ

ارتشيان فارس، كه در «جنگ قادسيه‏» فرماندهان خود را از دست داده بودند، از«قادسيه‏» گريخته و به «مداين‏» يعنى پايتخت ايران پناه جسته بودند (65) اما سپاه اسلام‏مى‏بايست از «شط دجله‏» عبور كند و به سرزمين مداين وارد شود. براى اين منظورداخل خاك عراق، روبروى «مداين‏» را اردوگاه قرار دادند و مدت بيست و هشت‏ماه اقامت كردند، به طورى كه دو نوبت‏خرما رسيد و خوردند (66) اما وقتى سپاه اسلام‏مى‏خواست از «شط دجله‏» عبور كند، مشاهده كرد پارسيان قايقها و پلهاى ارتباطى‏را آتش زده و نابود كرده بودند (67) ناچار سپاه ى‏بايست‏بدون وسيله لازم از «شطدجله‏» عبور كند و به سرزمين «مداين‏» وارد گردد.

«سعد وقاص‏» فرمانده سپاه اسلام، در جلو نيروها قرار داشت، و از اين‏كه بااسب به آب بزند نگرانى داشت، اما بالاخره بسم الله گفت و با اسب خود، در حالى‏كه سلمان نيز در كنار او حركت مى‏كرد، وارد «نهر» شدند و ساير نيروهاى مسلمان‏در آب دنبال آنان حركت مى‏كردند، ولى «سعد» در حالى كه از ورود به آب پريشان وبيمناك بود، اين آيه قرآن را تلاوت مى‏كرد: ذلك تقدير العزيز العليم (68) .

آرى، سعد وقاص، به آب زدن را خطرناك تلقى مى‏كرد و براى آن بيمناك بود وبه همين دليل با خواندن آيه فوق، سرنوشت‏خود را به عهده خداوند عليم وحكيم، مى‏سپرد.

اضافه بر اين، به استمداد از ذات مقدس خداوند پرداخت و مى‏خواند:

حسبنا الله و نعم الوكيل، والله لينصرن الله ولية، و ليظهرن دينه، و ليهزمن عدوه،ان لم يكن فى الجيش بغي او ذنوب تغلب الحسنات (69) .

خداوند ما را كفايت مى‏كند و او خوب وكيلى است، بخدا سوگند، خداوند دوست‏خود را يارى مى‏كند، دين خود را پيروز مى‏گرداند، و دشمن خود را به شكست‏مى‏كشاند، اگر در ارتش مسلمانان ستمى نباشد. و گناهان خوبى‏ها را مغلوب‏نگردانند!

سلمان فارسى هم، كه هميشه و همه جا، عالمانه و حكيمانه لب به سخن‏مى‏گشود، و اضافه بر اين، نغمه پيروزى رسول خدا(ص) در جنگ «خندق‏» را درگوش جان زمزمه مى‏كرد، وقتى از سخن «سعد وقاص‏» مفهوم ترس و نگرانى‏احساس كرد، با اعتماد به ايمان خويش و با شناختى كه از سپاه اسلام داشت وهمچنين به اوضاع ارتش مقابل آگاه بود، با لحن دلگرم كننده و نويد بخشى، اينگونه‏به دلدارى و راهنمايى «سعد» پرداخت:

الاسلام جديد، ذللت لهم والله البحور، كما ذلل لهم البر، اما والذى نفس سلمان‏بيده، ليخرجن منه افواجا كما دخلوه افواجا (70) .

اسلام دين جديد است (و ملت آن نيكوكار مى‏باشد) و قسم به خدا درياها براى‏آنها رام شده، همانطور كه خشكى براى آنها رام و آسان است.

به خدايى كه جان سلمان در اختيار اوست، مردم گروه گروه از آب «دجله‏» بيرون‏مى‏آيند، همانطور كه گروه گروه به آن وارد شدند.

«طبرى‏» مى‏نويسد: آب براى آنان رام شد و به طور طبيعى از روى آن عبورمى‏كردند، كسى از آنان غرق و مفقود نشد، چون جمعيت مانند طبقى روى آب‏حركت مى‏نمودند و با هم مشغول گفت و گو بودند، و همانطور كه سلمان وعده‏داده بود، به ساحل رسيدند (71) .

بارى، اينگونه به آب زدن سپاه اسلام، فارسيان را به وحشت انداخت، تا جايى‏كه آنان فرياد مى‏زدند: ديوان آمدند، ديوان آمدند! آن‏گاه يكى از فرماندهان آنان كه‏«خرداد» نام داشت فرياد زد: اى جماعت عرب! شما نمى‏توانيد با ما مقابله كنيد،سپس به دستور او سپاهيان، نيروهاى مسلمان را تير باران كردند (72) .

رهبرى سلمان

وقتى سپاه اسلام «نهر دجله‏» را پشت‏سرگذاشت و به اولين شهر «مداين‏» يعنى‏«بهرسير» يا «وه اردشير» رسيدند، همانطور كه شيوه مسلمانان بود، سلمان فارسى باتوجه به اين‏كه اهل ايران بود، در مقام رهبرى ارتش اسلام ماموريت‏يافت، با پارسيان‏سخن بگويد و آنان را با صلح و صفا به اسلام دعوت كند.

«طبرى‏» مى‏نويسد: در آنجا سلمان پيشواى مسلمانان بود، و مى‏بايست درمراحل مختلف در برابر ارتش مقابل، آنان را به اسلام دعوت كند، بدين جهت درآن شهر، خطاب به مردم ايران، دعوت خود را بدينگونه آغاز كرد:

انى منكم فى الاصل و انا ارق لكم، و لكم فى ثلاث ادعوكم اليها ما يصلحكم،ان تسلموا فاخواننا، لكم ما لنا و عليكم ما علينا، و الا فالجزية، و الا نابذناكم على‏سواء، ان الله لا يحب الخائنين (73) .

اصل و ريشه من هم ايرانى است، من شما را دوست مى‏دارم و مى‏خواهم‏مهربانى كنم، بدين جهت در سه وبت‏شما را به آنچه خير و صلاح شماست‏دعوت مى‏كنم، اگر مسلمان شديد برادران ما خواهيد بود، و در حقوق و تكاليف باما مساوى مى‏باشيد، و اگر در برابر اسلام تسليم نشديد، بايد «جزيه دادن‏» رابپذيريد، در غير اين صورت، ما ناچاريم با شما دست‏به جنگ شويم، زيرا خداوندمتعال خائنان، و آنهايى را كه فرمان او را انجام نمى‏دهند، هرگز دوست نمى‏دارد.

مردم «بهر سير» يعنى «وه اردشير» تا مدت سه روز دعوت سلمان را گوش دادند،اما زير بار آن نرفتند و مسلمانان ناچار با منجنيق به قلعه و حصار شهر آنان حمله‏كردند و آنان را شكست دادند، و آنها هم شهر و ديار خويش را رها كرده، فرار رابرقرار برگزيدند (74) .

تصرف كاخ سفيد

با سقوط شهر «وه اردشير» لرزه در «كاخ سفيد مداين‏» افتاد، بدين جهت‏«يزدگرد»، پسر «شهريار» پادشاه فارس آماده فرار شد، او را در زنبيلى گذاشتند، ازبالاى كاخ سفيد مداين پايين فرستادند، وى هم با برداشتن مقدارى از اشياء سبك‏قيمتى كاخ، و با همراه برداشتن رجال حكومت و زنان و كودكان، به «حيره‏»گريختند. (75) يا بقول «طبرى‏» يزدگرد، از قبل اعضاى خانواده خود را به «حلوان‏» يعنى‏«پل ذهاب‏» فرستاده بود، و خود هم به آنجا رفت (76) .

وقتى هم سپاهيان اسلام به «مداين‏» وارد شدند، باز سلمان دعوت خويش راآغاز كرد، مردم را به پذيرش اسلام فرا خواند، اما بر خلاف مردم «وه اردشير» كه‏دعوت را نپذيرفتند و كار آنان به جنگ و شكست كشيد (77) مردم مداين عموماگريخته بودند، بدين جهت افراد باقى مانده وقتى سر و صداى سلمان و خروش سپاه اسلام‏را شنيدند، اعلام داشتند: جنگ براى چه؟ ديگر كسى در شهر نمانده است.

آن‏گاه سلمان، باز بياد آيه: قل اللهم مالك الملك، تؤتى الملك... (78) افتاد، وعده‏رسول خدا(ص) پس از فتح مكه، درباره «فتح فارس‏» و «روم‏» را يادآور شد و «كاخ‏سفيدى‏» را كه آن حضرت معرفى كرده بود (79) مشاهده نمود.

سپس فرمانده سپاه اسلام، «سعد وقاص‏» در شهر خلوت به گردش پرداخت، باديدن آن كاخ و آوارگى كاخ نشينان به تلاوت قرآن پرداخت: كم تركوا من جنات وعيون، و زروع و مقام كريم، و نعمة كانوا فيها فاكهين، كذلك اورثناها قوماآخرين (80) .

افراد دنيا چه بسيار باغها و چشمه‏هاى آب را از خود به جاى گذاشتند، وزراعتها و مقام و منزلتهاى عالى را رها كردند و رفتند، و از ناز و نعمتى كه در آن غرق‏بودند، چشم پوشيدند، و ما آن را به اشخاص ديگرى به عنوان ارث تحويل داديم.

آرى، وقتى كاخ سفيد به محاصره سپاه اسلام درآمد، باز سلمان به دعوت وتبليغ خويش ادامه مى‏داد، حتى همراهان رزمنده، كه تحت فرماندهى اوبودند،اعتراض كردند كه: اى ابو عبدالله! مشغول جنگ نمى‏شويم؟!

سلمان گفت: اجازه بدهيد تا آنان را نخست‏به اسلام دعوت كنم، همانطور كه‏رسول خدا(ص) اين كار را انجام مى‏داد، حتى سلمان با زبان فارسى هم با آنان‏سخن مى‏گفت (81) .

به هر حال، سعد وقاص و سپاهيان اسلام، بدون جنگ و خونريزى وارد «ايوان‏مداين‏» شدند، در آنجا هشت ركعت «نماز پيروزى‏» خواندند، سعد چون خود بناى‏اقامت داشت، نماز را تمام خواند و چون روز جمعه رسيد، اولين «نماز جمعه‏»درماه صفر سال شانزدهم هجرت، كه «فتح المداين‏» واقع شد (82) برگزار گرديد، و كاخ‏«مداين‏» را مسجد قرار دادند (83) .

«ابوريحان بيرونى‏» مى‏نويسد: سعد وقاص، پس از يكماه (جنگ و تلاش) مداين‏را گشود (84) .

حفظ بيت المال

در مورد عظمت جنگى، كه «سلمان فارسى‏» و «جابر بن عبدالله انصارى‏» وبسيارى از بزرگان صحابه در آن حضور داشته‏اند، سخنهاى فراوانى مى‏توان گفت،كه گوشه‏هايى از شيوه‏هاى آنان را در جنگ و پيروزى مطالعه كرديم.

اما رفتار بسيار مهم و آموزنده مسلمانان در اين جنگ و فتح، موضوع حفظ اموال‏بيت المال مسلمانان است، زيرا غنيمتهاى جنگى كه از جمله دارايى‏هاى عمومى‏محسوب مى‏شود، بايد به ابواب جمعى و خزانه بيت المال واريز گردد، تا حاكم‏اسلامى نخست‏به وضع رزمندگان و جنگاوران رسيدگى كند، نيازمنديهاى آنان راتامين نمايد، و سپس اين در آمد را در جهت مصالح مسلمانان و تقويت‏حوزه اسلام‏به كار گيرد.

آرى، درباره ايمان، روح صداقت، امانتدارى، درستكارى، و بالاخره، معنويت وآخرت نگرى مسلمانان رزمنده پيراسته از خود باختگى و آلودگى به زخارف‏دنيايى «سعدبن ابى وقاص‏» فرمانده سپاه اسلام مى‏گويد: والله ان الجيش لذوامانة...

به خدا سوگند، اين ارتش امانتدارى است، اگر اين جهت نبود كه سپاه اسلام در«جنگ بدر» حق تقدم را داشتند، مى‏گفتم: اينان بر «سپاه بدر» برترى دارند.. (85) .

جابر بن عبدالله انصارى‏» مى‏گويد: به خدايى كه غير از او خدايى نيست، ما بركسى از «اهل قادسيه‏» اطلاع نيافتيم كه آخرت خود را با دنيا طلبى آميخته باشد،فقط به سه نفر مشكوك شديم، كه بعد فهميديم آنان هم داراى امانتدارى و زهدبالايى هستند. (86) خليفه هم وقتى مشاهده كرد، شمشير گران قيمت كسرى، و جواهرهاى فراوانى‏را سپاه اسلام آورده‏اند، آنان را مورد تقدير قرار داد و گفت: اينان مردم امانتدارى‏هستند (87) .

«ابو عبده عنبرى‏» روايت كرده است: وقتى مسلمانان «مداين‏» را فتح كردند و به‏آن شهر انباشته از اموال و جواهرهاى سلطنتى قيمتى وارد شدند، مردى آمد و«جعبه جواهر» بسيار پر ارزشى را به مسؤول امور دارايى بيت‏المال تحويل داد،وقتى افراد اين «جعبه قيمتى‏» را ديدند گفتند: ما تا كنون جواهر به اين عظمت وقيمتى را نديده بوديم و براى آن نمى‏توانيم قيمتى تعيين كنيم.

آن‏گاه از آورنده آن سؤال كردند: آيا خود هم چيزى از جواهر اين جعبه راتصرف كرده‏اى؟ او گفت: به خداوند سوگند، اگر خدا را در نظر نداشتم و خود را دربرابر او مسؤول نمى‏دانستم، هرگز چيزى از آن را نزد شما نمى‏آوردم.

افراد سپاه، با ديدن آن «جعبه جواهر» و امانتدارى آن مرد مؤمن، فهميدند اوشخصيت مؤمن و فوق العاده‏اى است، تقاضا كردند، او خود را معرفى كند، اما وى‏به معرفى خود حاضر نشد و گفت: من نمى‏خواهم مورد تمجيد شما و ديگران‏قرار گيرم! من فقط براى رضايت‏خداوند اين كار را انجام دادم و به پاداش اوراضى هستم.

آرى، چنين روحيه صداقت و امانتدارى براى افراد، بسيار شگفت آور و تكان‏دهنده بود، بدين جهت وقتى وى براى رفتن حركت كرد، كسى را براى شناسايى‏دنبال او فرستادند، و آن‏گاه كه او به جمع ياران خود پيوست، از آنان خواستند او رامعرفى كنند، گفتند: او «عامر بن قيس‏» است (88) .

ظهور فرزند فارس

احمد بن محمد بن عبيدالله بن عياش، متوفاى سال 401 هجرى، علامه محمدباقر مجلسى و محدث نورى، در ارتباط با سقوط ايران آن روز و پيروزى سپاه‏اسلام، داستان معجزه آسايى را روايت كرده‏اند، كه قابل اهميت است.

خلاصه داستان اين است كه، وقتى سپاه اسلام در «قادسيه‏» پيروز شد و خبرمرگ «رستم فرخ زاد» فرمانده ارتش ايران به گوش «يزدگرد» رسيد، وى تصميم‏گرفت‏با اعضاى خانواده خويش از «كاخ سفيد مداين‏» فرار كند، اما قبل از فرار جلو«ايوان مداين‏» ايستاد، و با آن ساختمان رفيع، اينگونه به سخن پرداخت:

اى ايوان مداين! بدرود، من اكنون تو را ترك مى‏گويم، اما خودم يا مردى ازفرزندانم نزد تو باز خواهد گشت، البته اين كار به زودى انجام نمى‏شود، و زمان‏آن هم معلوم نيست!

سليمان ديلمى مى‏گويد: يك روز به حضور امام صادق(ع) رسيدم، و مفهوم اين‏سخن «يزدگرد» را «مردى از فرزندان من‏» جويا شدم. امام(ع) فرمود: منظور ازفرزندان «يزدگرد» صاحب الامر(ع) حضرت مهدى(ع) است (كه به وسيله مادرخويش «بانويه‏» يا شهربانو مادر زين العابدين(ع) دختر «يزدگرد» بوده است) اوششمين فرزند من است، كه بدين ترتيب از نسل «يزدگرد» به وجود مى‏آيد (89) .

در بعضى از تاريخ‏ها هم آمده، به هنگام اسارت «شهربانو» امام على(ع) وى وساير بزرگزادگان را طبق سفارش رسول خدا(ص) گرامى داشت، و نگذاشت‏خليفه‏دوم مانند اسيران ديگر با آنان رفتار نمايد، و سلمان چون فارسى مى‏دانست،واسطه ازدواج آن بانو باامام حسين(ع) شد، كه از دامن وى، امام زين العابدين(ع)به دنيا آمد (90) .

5 - در جنگ «بلنجر»

جبهه ديگر جنگى را كه، سلمان فارسى در آن شركت داشته «غزوه بلنجر» بوده‏است. بلنجر، سابقا پايتخت «خزر» بوده، بعدها «آتل‏» پايتخت آنان شده (91) و خزرنام طايفه‏اى از اقوام «آريايى‏» است، كه در قديم در «تركستان‏» و سواحل غربى‏درياى خزر سكونت داشته و از سال 600 تا 950 ميلادى، در قسمت جنوب غربى‏«قفقازيه‏» داراى حكومت و قدرت بوده‏اند، و نام «درياى خزر» هم از نام آنها گرفته‏شده است (92) .

به هر حال، آن طور كه از متون تاريخى استفاده مى‏شود، سلمان فارسى در اين‏جنگ نيز شركت داشته، و پس از آن‏كه «سلمان بن ربيعه باهلى‏» در اين جنگ شهيدشده، سلمان فارسى با سپاه اسلام، از راه گيلان و كوههاى گرگان و جنگلهاى‏مازندران، برگشته است (93) .

«قمقام زخار» مى‏نويسد: بلنجر، شهرى از شهرهاى «خزر» بوده، كه «عبدالرحمن‏بن ربيعه باهلى‏» آن را فتح كرد. سلمان فارسى هم با سردار بزرگ عرب «زهيربن‏قين‏بجلى‏» رازى را در ميان گذاشته است.

آن راز اين بود كه، زهير بن قين، آن را در سال شصت و يك هجرى، در كربلا ودر ركاب حضرت سيد الشهدا(ع) افشا كرد و به ياران خود گفت: وقتى در زمان‏فتوحات اسلامى به «بلنجر» رفتيم و خداوند فتح و پيروزى‏هايى نصيب ما كرد وغنيمتهايى هم به دست ما رسيد، سلمان فارسى به ما گفت: آيا از اين پيروزى وغنيمت‏خوشحال هستيد؟

گفتيم: آرى، چنين است.

سلمان گفت: اگر چه اين خوشحالى به جاست، اما خوشحالى واقعى آن وقتى‏است كه، جوانان آل محمد(ص) را درك كنيد، و به حمايت و يارى آنان بشتابيد، كه‏لذت و خوشحالى آن، از اين پيروزى و غنيمت، بيشتر مى‏باشد (94) .

بارى، آن روز كه سلمان اين راز را در گوش «زهير» مى‏گفت، تا آن تاريخ كه واقعه‏كربلا رخ داد و «زهيربن قين‏» در آن شركت نمود و به شهادت رسيد، حدود سى‏سال مانده بود، و چنين كارهايى از سلمان آگاه به اسرارى، كه در فصل «حكمت وفقاهت‏» خوانديم، و در فصل «كرامات اعجاز گونه‏» هم مى‏خوانيم، سابقه فراوانى‏داشته است.

درباره تاريخ وقوع اين جنگ نوشته‏اند: جنگ «بلنجر» به سال 32 هجرت و درسال نهم خلافت «عثمان‏» واقع شد، مسلمانان آن شهر را محاصره كردند،منجنيق‏ها و ارابه‏ها نصب نمودند، چند روز به جنگ و مبارزه شديد پرداختند و درحالى كه «سلمان فارسى‏» و «ابوهريره‏» نيز حضور داشتند (و نيز در حوزه اسلام عليه‏عثمان، آشوبهايى به راه افتاده بود) (95) رزمندگان نتوانستند كارى از پيش ببرند، وسرانجام با كشته و مجروح دادن، از مسيرهاى گيلان و گرگان و مازندران، راه‏بازگشت را پيش گرفتند! (96) .

6 - در پيكارى ديگر

از سلمان فارسى، اين زاهد دلاور، در پيكار ديگرى نيز سخن به ميان آمده، كه‏قهرا در مناطقى از سرزمينهاى ايران بوده است. براين اساس «ابو نعيم‏» و نيز «ابن‏سعد» در كتاب «طبقات‏» خود آورده است:

مردى از قبيله «بنى عبد قيس‏» روايت مى‏كند: با سلمان فارسى، كه فرمانده‏گروهى از سپاهيان اسلام بود عبور مى‏كرديم، وقتى به گروهى از جوانان ارتشى‏برخورد كرديم، آنان خنده‏اى سر دادند، با مشاهده سلمان (كه غير عرب بود ولباسهاى ساده‏اى به تن داشت) به استهزاء گفتند: اين شخص فرمانده شماست؟!

آن مرد مى‏گويد: به سلمان گفتم: اى ابو عبدالله! آيا مى‏بينى اينان چه مى‏گويند؟!

سلمان گفت: كارى نداشته باش، آنان را به حال خود واگذار، خير و شر بعد ازاين روشن مى‏شود، اما اگر توانستى خاك بخورى و حتى امير بر دو نفر نباشى، اين‏كار را انجام بده، و از آه و ناله افراد مظلوم و درمانده بپرهيز، زيرا دعاى آنهامستجاب مى‏شود (97) .

شهرسازى

ابتكار سلمان را براى طرح منجنيق و نيز مهارتها و سياستهاى جنگى اين حكيم‏زاهد را مطالعه كرديم، اما ذوق اين ايرانى خردمند مؤمن در اين جهات خلاصه‏نمى‏شده، بلكه براى تاسيس شهر «كوفه‏» در سال هفدهم هجرى، نقش تعيين‏كننده‏اى داشته است.

در تاريخ مى‏خوانيم: خليفه دوم از وضع جسمانى ارتش اسلام، در مناطق آزادشده آن روز ايران، كه آب و هواى نامساعد، آنان را رنجور كرده بود، مطلع شد،بدين جهت‏به «سعد وقاص‏» فرمانده سپاه نوشت، مكان مناسبى براى سكونت‏آنان تاسيس گردد. سعد هم سلمان فارسى و حذيفة بن يمان را مامور يافتن مكان‏مناسبى كرد، كه هم به «مداين‏» نزديك باشد و هم خيلى از «مدينه‏» دور نباشد.

سلمان از جانب غرب «فرات‏» حركت كرد، و حذيفة هم در شرق فرات به‏جست و جو پرداخت، تا اين‏كه هر دو در محل «كوفه‏» به هم رسيدند و آنجا را براى‏ساختن شهر مناسب تشخيص دادند، چون آب و هواى مناسبى داشت، كه با وضع‏مزاجى مسلمانان سازگار بود.

آنان در آن مكان نماز خواندند، و نتيجه بررسى خود را به «سعد وقاص‏» فرمانده‏ارتش گزارش دادند، و بدين ترتيب در سال هفدهم هجرى، در سرزمينى كه افراد ونيروهاى ارتشى براى سكونت‏خويش، اطاقكهايى از نى و حصير به وجود آورده‏بودند، با تشخيص سلمان و حذيفه، و به دستور «سعد بن ابى وقاص‏» شهر كوفه‏تاسيس گرديد، و محل زندگى نيروهاى ارتشى مسلمان، از حالت صحرايى واردوگاهى، به شهر تبديل يافت (98) .

در اصفهان

سلمان فارسى را، اصالتا اهل اصفهان و فرزند يكى از افراد سرشناس و رئيس‏كشاورزان آن سامان دانستيم، كه سپس با اعضاى خانواده خويش به «كازرون شيراز» هجرت نموده‏اند، و در آنجا مى‏زيسته‏اند، چنانكه رسول خدا(ص) هم‏نامه‏اى به برادر سلمان و خاندان وى در «كازرون‏» نوشته است.

از سوى ديگر، طبق منابع تاريخى، اصفهان در سال 23 هجرى، به فرماندهى‏«ابوموسى اشعرى‏» فتح گرديده (99) و به حوزه اسلام پيوسته است، و برخى بر اين‏عقيده‏اند، كه سلمان پس از اين پيروزى، بازگشت موقتى به اصفهان داشته است.

احمد بن عبدالله، معروف به «ابو نعيم اصفهانى‏» نويسنده دو كتاب: حلية‏الاولياء و طبقات الاصفياء، و تاريخ اصفهان، متولد 334 و متوفاى 430 هجرى، كه‏در اصفهان مى‏زيسته و در همانجا درود حيات گفته (100) نوشته است: پس از فتح‏اصفهان، سلمان به آنجا آمده، مدتى را در «جى‏» مانده، در آنجا مسجدى هم‏ساخته، و ابو اسحاق از قول «ابو الحجاج ازدى‏» بازگو نموده، كه با سلمان دراصفهان ملاقاتى هم داشته است (101) .

و شايد هم سلمان، به خاطر پارسى بودن، براى راهنمايى سپاه اسلام، و براى‏تبليغ و ترويج اسلام، اين سفر را انجام داده باشد.


پى‏نوشتها:

1. السيرة النبوية، ج 2، ص 137، بحار الانوار، ج 19، ص 104.

2. بحار الانوار، ج 19، ص 105.

3. نفس الرحمن، ص 119، الدرجات الرفيعة، ص 119.

4. السيرة‏النبوية، ج‏1، ص‏234، اسدالغابه، ج 2، ص 330بحار الانوار، ج 22، ص 365.

5. سوره احزاب، آيه 22.

6. السيرة النبويه، ج 3، ص 224.

7. تاريخ پيامبر اسلام، ص 80 - 378، التنبيه و الاشراف، ص 216.

8. تاريخ پيامبر اسلام، ص 380.

9. تفسير القمى، ج ، ص 177، نفس الرحمن، ص 146.

10. السيرة النبيوية، ج 3، ص 235، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 50.

11. نفس الرحمن، ص 146، تفسير القمى، ج 2، ص 177.

12. تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.

13. سيرة النبوية، ج 13، ص 231.

14. مجمع البيان، ج 1، ص 427، نفس الرحمن، ص 147.

15. الدرجات الرفيعة، ص 219، سيرة النبوية، ج 3، ص 235.

16. نفس الرحمن، ص 145، مجمع البيان، ج 1، ص 427.

17. سيرة‏الحلبية، ج 2، ص 632، نفس الرحمن، ص 146، مغازى واقدى، ج 2، ص 334.

18. نفس الرحمن، ص 149، السيرة الحلبية، ج 2، ص 635، السيرة النبوية، ج 3، ص 430.

19. تاريخ پيامبر اسلام، ص 382.

20. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 67.

21. السيرة‏النبوية، ج 3، ص 239، الاستيعاب، ج‏2 ، ص 58.

22. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 51، السيرة النبوية، ج 3، ص 239.

23. تاريخ پيامبر اسلام، ص 402.

24. سوره احزاب‏آيات 9 - 25.

25. الاستيعاب، ج 2، ص 58.

26. اسد الغابه، ج 2، ص 330.

27. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.

28. الاصابه، ج 2، ص 62.

29. سوره توبه، آيات 25 - 26.

30. تاريخ پيامبر اسلام، ص 589، و رجوع كنيد به كتاب: زنان دانشمند و راوى حديث، اثر ديگر اينجانب.

31. السيرة النبوية، ج 4، ص 131.

32. الارشاد، للمفيد، ص 69، تاريخ پيامبر اسلام، ص 595.

33. تاريخ پيامبر اسلام، ص 595، ارشاد مفيد، ص 69.

34. تاريخ الامم و الملوك، ج ، ص 133، السيرة النبوية، ج 4، ص 125.

35. السيرة النبويه، ج 4، ص 126.

36. السيرة النبوية، ج 4، ص 121; بحارالانوار، ج 21، ص 161، مغازى واقدى، ج 3، ص 706.

37. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 133، تاريخ پيامبر اسلام، ص 600.

38. السيرة النبوية، ج 4، ص 125، تاريخ پيامبر اسلام، ص 598.

39. مروج الذهب، ج 2، ص 308.

40. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.

41. نهج البلاغه فيض، ص 442، خ 146، ارشاد مفيد، ص 111.

42. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 143.

43. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 660، فرهنگ معين، اعلام، ج 6، ص 1424 لغت نامه دهخدا،ج‏38، ص 22.

44. مروج الذهب، ج 2، ص 312، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 83.

45. فتوح البلدان، ترجمه، ص 364.

46. حياة الصحابة، ج 1، ص 214.

47. الاخبار الطوال، ص 115، فتوح البلدان، ص 365.

48. ارشاد مفيد، ص 111.

49. الاخبار الطوال، ص 115 -114.

50. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 87.

51. مروج الذهب، ج 2، ص 312.

52. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 92.

53. مروج الذهب، ج 2، ص 312.

54. فتوح البلدان، ص 364.

55. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 105، و فتوح البلدان، ص 365.

56. تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 88.

57. فتوح البلدان، ص 369، ناسخ التواريخ خلفاء، ج 2، ص 61.

58. حدود العالم من المشرق الى المغرب، ص 151.

59. لغت نامه دهخدا، ج 16، ص 1217 و ج 45، ص 14، فرهنگ معين، اعلام، ج 6، ص 1936.

60. المنجد، اعلام، ص 644.

61. حياة الصحابة، ج 1، ص 125، مكاتيب الرسول، ص 90، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 77.

62. مكاتيب الرسول، ص 92، حياة الصحابة، ج 1، ص 123.

63. نفس الرحمن، ص 149، السيرة الحلبية، ج 2، ص 635.

64. حياة الصحابة، ج 1، ص 213.

65. فتوح البلدان، ص 376، الاخبار الطوال، ص 120.

66. الاخبار الطوال، ص 120، فتوح البلدان، ص 375.

67. فتوح البلدان، ص 376.

68. سوره يس، آيه 38.

69. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

70. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.

71. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.

72. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 172، الاخبار الطوال، ص 121.

73. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

74. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 173.

75. فتوح البلدان، ص 375.

76. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174.

77. حياة الصحابة، ج 1، ص 121.

78. سوره آل عمران، آيه 26.

79. مجمع البيان، ج 2، ص 427.

80. سوره دخان، آيه 25 تا 28.

81. حياة الصحابة، ج 1، ص 212.

82. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174 و 177.

83. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 174 و 177.

84. آثارالباقية، ص 194.

85. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177.

86. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177.

87. تاريخ الامم والملوك، ج 4، ص 177.

88. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 176.

89. مقتضب الاثر، ص 40، بحار الانوار، ج 51، ص 164، نفس الرحمن، ص 643.

90. فتاوى صحابى كبير، ص 132، قابوسنامه، ص 117.

91. فرهنگ معين، اعلام، ج 5، ص 277 حدود العالم، ص 192.

92. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 391.

93. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 113.

94. فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 113، عنصر شجاعت، ج 1، ص 254.

95. تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 78، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 595.

96. تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 78، فتاوى صحابى كبير سلمان فارسى، ص 595.

97. فتاوى صحابى كبير...، ص‏105، سلمان‏الفارسى، ص‏127، حلية‏الاولياء، ج‏1، ص‏199.

98. كامل ابن اثير، ج 2، ص 362، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 110، سلمان فارسى، ص 233، ناسخ‏التواريخ خلفاء، ج 2، ص 178، نفس الرحمن، ص 262، فتوح البلدان، ص 409.

99. فتوح البلدان، ص 439.

100. فرهنگ عميد تاريخ و جغرافيا، ص 101.

101. تاريخ اصفهان، ج 1، ص 117، معجم البلدان، ج 2، ص 270.