يك موعظه
جابر گويد: على بن الحسين عليه السلام
فرمود: نمى دانم بااين مردم چه كنيم اگر بعضى از حقائق را كه از رسول
خد اصلى اللّه عليه و آله گرفته ايم به آنها بگوئيم مى خندند و مسخره
مى كنند ازطرفى طاقت سكوت ندارم كه اين حقائق را ناگفته گذاريم .
ضمرة بن سعيد گفت : شما حقائق را به ما بگوئيد.
امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانيد دشمن خدا بهگامى كه در تابوت حمل
مى شود چه مى گويد؟ گفتم : خير.
حضرت فرمود: او به كسانى كه حملش مى كنند مى گويد: آيا شما شكايت مرا
از دشمن خدا نمى شويد كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و
نجاتم نداد، و همچنين از خانه اى كه اموالم را صرف آن كردم شكايت دارم
كه ساكنين آن كسانى غير از من هستند، به من رحم كنيد و اين اندازه عجله
نكنيد.
طلب روزى حلال
هر روز صبح امام سجاد عليه السلام براى طلب رزق از منزل خارج مى
شد.
به او گفته شد: يا بن رسول اللّه به كجا مى روى ؟
حضرت فرمود: بيرون آمده ام تا بر خانواده ام صدقه دهم .
گفته شد: به خانواده ات صدقه دهى ؟ فرمود:
من طلب الحلال فهو من اللّه جل و عز صدقه عليه
هر كس طلب روزى حلال كند در نزد خداوند براى او صدقه بحساب مى آيد.
حضور قلب
ابوحمزه ثمالى گويد: على بن الحسين عليه السلام را در نماز ديدم
كه عبا از يك دوش او افتاد اما به افتادن آن توجهى نكرد تا اينكه از
نماز فارغ گرديد.
از او سوال كردم چرا عبا را بر دوش خود نينداختيد.
حضرت فرمود: آيا مى دانى در برابر چه كسى قرار گرفته ام . آن مقدار
نماز بنده مورد قبول است كه در آن حضور قلب دارد.
(88)
امام عليه السلام در شبى
تاريك و سرد
زهرى گويد: امام سجاد عليه السلام را در شبى تاريك و سرد ديدم
كه مقدارى آرد بر دوش خود گذارده و حركت مى كند.
عرض كردم : يا بن رسول اللّه اينها چيست ؟
فرمود: سفرى در پيش دارم و براى آن توشه اى را به جاى امنى مى برم .
زهرى : اين غلام من است و آن را براى شما حمل مى كند، اما امام عليه
السلام نپذيرفت .
زهرى : خودم آن را حمل مى كنم زيرا من شان شما را بالاتر از اين مى
دانم كه آن را حمل كنيد.
امام عليه السلام : اما من شان خود را بالاتر از اين نمى دانم كه آنچه
مرا در سفر نجات مى دهد و ورودم را بر كسى كه مى خواهم به محضر او
باريابم نيكو مى گرداند حمل نمايم ، تو را به خدا بگذار كار خود را
انجام دهم .
زهرى از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز كه به محضر
امام عليه السلام رسيد عرض كرد: يابن رسول اللّه ! اثرى از سفرى كه
فرمودى نمى بينم .
امام عليه السلام فرمود: بله اى زهرى ، آنطور كه گمان كرده اى نيست
بلكه آن سفر، سفر مرگ است و من براى آن آماده مى شوم . براستى كه
آمادگى براى مرگ پرهيز از حرام و بخشش در راه خير است .
(89)
وصيت امام سجاد عليه
السلام
امام باقر عليه السلام فرمود: هنگامى كه لحظات پايان عمر پدرم
فرا رسيد مرا به سينه اش چسبانيد و فرمود: پسرم ! به تو وصيت مى كنم
آنچه را كه پدرم بهنگام شهادت وصيت كرد و پدرش (امير المؤ منين عليه
السلام ) به او وصيت كرده بود و آن اينكه :
اصبر على الحق و ان كان مرا
در راه حق و صبر و استقامت داشته باش اگر چه تلخ باشد.
(90)
ادعاى تشيع
مردى به امام سجاد عليه السلام عرض كرد: يابن رسول اللّه ! من
از شيعيان شما هستم .
حضرت فرمود: با تقوا باش و ادعائى نكن كه خداوند به تو بگويد دروغ گفتى
و در ادعاى خود مرتكب معصيت شدى . شيعه ما كسى است كه قلبش از هر
ناخالصى و حيله و تزويرى پاك باشد. تو بگو من از دوستداران شما هستم .
مردى ديگرى به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول اللّه من از شيعيان خالص شما
هستم ؟ امام عليه السلام فرمود: اى بنده خدا اگر تو مثل ابراهيم خليل
عليه السلام هستى كه خداوند فرمود:
و ان من شيعته لابراهيم اذجاء ربه بقلب سليم .
و از پيروان نوح ابراهيم بود كه با قلبى پاك و سالم به دعوت خلق آمد.
اگر قلب تو همانند ابراهيم است تو از شيعيان ما هستى و اگر قلب تو مثل
قلب او از هر غل و غشى پاك نيست تو از دوستداران ما هستى .
(91)
فصل هفتم : قصه هاى زندگى امام باقر عليه السلام
امام باقر عليه السلام عالمى كه از علم او استفاده شود بهتر از
هفتاد هزار پرستش كننده خداست .
(92)
ارتباط دوستانه با مردم
اوعبيده گويد: من همراه امام باقر عليه السلام بودم ، به هنگام
سوار شدن به كجاوه اول من سوار مى شدم و سپس او. وقتى بر روى مركب قرار
مى گرفتيم حضرت به من سلام مى كرد و همانند مردى كه رفيقش را به تازگى
نديده باشد احوالپرسى مى كرد و دست مى داد، و هنگام پياده شدن پيش از
من پياده مى شد و وقتى از كجاوه پياده مى شديم سلام مى كرد مانند كسى
كه رفيقش را به تازگى نديده باشد احوالپرسى مى كرد.
من گفتم : يابن رسول اللّه شما كارى مى كنيد كه هيچكس از مردم نزد ما
نمى كنند و اگر يك بار هم چنين كنند زياد است .
حضرت فرمود: مگر ثواب مصافحه را نمى دانى ؟ دو مومن به يكديگر مى رسند
و يكى با ديگرى دست مى دهد پس همواره گناهان آندو مى ريزد همان گونه كه
برگ از درخت مى ريزد و خدا به آنها توجه مى كند تا از يكديگر جدا شوند.
(93)
سوال از ولايت
ابو خالد كابلى گويد: به منزل امام باقر عليه السلام رفتم ،
حضرت مرا به صبحانه دعوت كرد من هم با او صبحانه خوردم . غذاى حضرت
بقدرى پاكيزه و گوارا بود كه تا به حال چنين غذايى نخورده بودم .
وقتى از خوردن فارغ شديم امام عليه السلام فرمود: اى ابا خالد! اين غذا
را چگونه ديدى ؟
عرض كردم : فدايت شوم من غذائى گواراتر و پاكيزه تر از اين نديده بودم
اما به ياد اين آيه دركتاب خدا افتادم :
ثم لتسالن يومئدعن النعيم (آنگاه در روز
قيامت از نعمتها سوال مى شويد).
امام عليه السلام فرمود: از اعتقاد حقى (ولايت ائمه عليهم السلام ) كه
بر آن هستيد سوال مى شويد.
(94)
اطعام شيعيان
سدير يكى از شاگردان امام باقر
عليه السلام بود. او مى گويد: امام باقر عليه السلام به من فرمود: اى
سدير آيا روزانه يك برده آزاد مى كنى ؟
عرض كردم : نه .
امام عليه السلام فرمود: در هر ماه چطور؟
عرض كردم : نه .
حضرت فرمود: درهر سال چطور؟
عرض كردم : نه .
امام عليه السلام گفت : سبحان اللّه ، آيا دست يكى از شيعيان ما را مى
گيرى و به خانه ببرى و به او غذا دهى تا سير شود؟ به خدا سوگند اين كار
بهتر از آزاد كردن برده اى است كه از فرزندان حضرت اسماعيل باشد.
(95)
نهى از منكر امام عليه
السلام
ابوبصير گويد: در كوفه براى زنى قرآن مى خواندم . يك بار در
موردى با او شوخى كردم ! بعد از مدتى كه به خدمت امام باقر عليه السلام
رسيدم مرا مورد مذمت و سرزنش قرار داد و فرمود: كسى كه در خلوت مرتكب
گناه شود خداوند به او نظرلطف نمى كند. چه سختى به آن زن گفتى ؟
از روى شرم و حيا سر در گريبان افكندم و توبه كردم .
امام باقر عليه السلام فرمود: شوخى با زن نامحرم را تكرار نكن .
(96)
تبريك به عمال ستمگران
محمد بن مسلم كه يكى از شاگردان
امام باقر عليه السلام است مى گويد: همراه عده اى كنار درب خانه امام
باقر عليه السلام در محضر آن حضرت بوديم . امام عليه السلام نگاهى به
مردم كرد كه گروه گروه عبور مى كنند به بعضى از كسانى كه نزد او بودند
فرمود: مسئله اى در مدينه پيش آمده است ؟
او عرض كرد: فدايت شوم از طرف حكومت (ظالم ) براى مدينه فرماندارى
تعيين شده است و مردم به ديدار او مى روند تا به وى تهنيت گويند.
امام عليه السلام فرمود: به نزد او مى روند تا بخاطر پست جديدش به او
تبريك گويند در حالى كه او درى از درهاى جهنم است .
(97)
تسليم
عده اى به محضر امام باقر عليه السلام رسيدند و ديدند كه يكى از
فرزندان او بيمار شده است و امام عليه السلام ناراحت و اندوهگين است .
با خود گفتند: اگر اين كودك از دنيا برود مى ترسيم امام عليه السلام را
آن گونه ببينيم كه نمى خواهيم در آن حال باشد.
چيزى نگذشت كه صداى شيون اهل خانه بلند شد و فرزند امام عليه السلام از
دنيا رفت . آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حاليكه چهره او شاد بود و
ناراحتى ها قبل از سيماى او بر طرف شده بود.
آنها به امام عليه السلام عرض كردند: فدايت شويم ما ترس آن داشتيم كه
با مرگ فرزند حالتى پيدا كنيد كه ما هم بخاطر اندوه شما غمگين شويم .
حضرت به آنها فرمود: ما مى خواهيم كسى را كه دوست داريم بسلامت باشد و
ما راحت باشيم اما وقتى امر الهى فرا رسد تسليم اراده خداوند هستيم .
(98)
مجالست شيعيان با يكديگر
مسير گويد: امام باقر عليه السلام
به من فرمود:آيا شما شيعيان با يكديگر خلوت و گفتگو مى كنيد و آنچه مى
خواهيد مى گوئيد؟
عرض كردم : آرى به خدا، با يكديگر خلوت مى كنيم (در مجالسى كه مخالفين
شيعه نباشند با يكديگر مى نشينيم ) و گفتگو مى كنيم و آنچه مى خواهيم
(از ويژگيهاى شيعه ) بيان مى كنيم .
حضرت فرمود: همانا به خدا من دوست دارم كه در بعضى از آن مجالس با شما
باشم ، به خدا بود و نسيم (عقايد و گفتار حق شما) را دوست دارم ، شما
هستيد كه از دين خدا و دين ملائكه او برخورداريد، پس با تلاش و تقوا
(خود و ما را) كمك كنيد.
(99)
اسلام حقيقى
ابى جارود گويد: به امام باقر
عليه السلام عرض كردم : اى فرزند رسول خدا! آيا شما دوستى و دلباختگى و
پيروى مرا نسبت به خود مى دانيد؟
امام عليه السلام : آرى .
عرض كردم : من از شما پرسشى دارم كه مى خواهم به من پاسخ دهيد زيرا
چشمم نابينا است و كمتر راه مى روم و هميشه نمى توانم شما را زيارت كنم
.
امام عليه السلام فرمود: سوال خود را بپرس .
عرض كردم : مرا از دينى كه شما و خاندانتان خدا را بر اساس آن عبادت مى
كنيد آگاه كن تا من هم بر اساس آن خدا را ديندارى كنم .
امام عليه السلام فرمود: با سخنى كوتاه سوال بزرگى كردى ، به خدا سوگند
همان دينى كه خود و پدرانم خداوند را به آن ديندارى مى كنيم به تو مى
گويم .
1 - شهادت به يگانگى خداوند و رسالت محمد صلى اللّه عليه و آله
2 - اقرار به آنچه پيامبر صلى اللّه عليه و آله از جانب خداوند آورده
است .
3 - محبت به دوست ما و دشمنى با دشمنان ما.
4 - پيروى از فرمان ما.
5 - انتظار قائم ما.
6 - كوشش (در انجام واجبات ) و پرهيز از محرمات .
(100)
ويژگيهاى شيعه
ابو اسماعيل گويد: به امام باقر
عليه السلام عرض كردم فدايت شوم شيعه در محيطى كه ما زندگى مى كنيم
بسيار زياد است .
امام عليه السلام فرمود: آيا توانگر به فقير توجه دارد؟ آيا نيكوكار از
خطا كار در مى گذرد؟ و آيا نسبت به يكديگر همكارى و برادرى دارند؟
عرض كردم : نه .
حضرت فرمود: آنها شيعه نيستند شيعه كسى است كه اين كارها را انجام دهد.
(101)
دست دادن با ديگران
ابوعبيده گويد: از مدينه تا مكه
در يك كجاوه همراه امام باقر عليه السلام بودم ، حضرت در بين راه پياده
شد و قضاء حاجت كرد و برگشت و فرمود: اباعبيده دستت را بده ، من دستم
را دراز كردم حضرت چنان فشرد كه فشار دست او را در انگشتانم احساس كردم
. آنگاه فرمود: اى اباعبيده ! هر مسلمانى كه برادر مسلمانش را ملاقات
كند و با او مصافحه نمايد و انگشتان خود را با انگشتان او در هم كند،
گناهان آنها مانند برگ درختان در فصل زمستان بريزد.
(102)
اميد بدون عمل
جمعى از شيعيان در محضر امام باقر عليه السلام بودند، حضرت به
آنها فرمود: اى گروه شيعه شما تكيه گاه ميانه باشيد و (از افراط و
تفريط بپرهيزيد) تا آنكه غلو كرده به شما باز گردد و كسى كه عقب مانده
است خود را به شما برساند.
مردى از انصار كه سعد نام داشت عرض كرد:
فدايت شوم : غلو كننده كيست ؟
حضرت فرمود: مردمى كه درباره ما چيزى گويند كه ما خود نمى گوئيم اينها
از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم .
آن مرد سوال كرد: عقب مانده كدام است ؟
امام عليه السلام فرمود: كسى كه طالب خير است ، خير و نيكى به او مى
رسد و به همان مقدار نيتش پاداش دارد.
آنگاه رو به ما كرد و فرمود: به خدا سوگند ما از جانب خداوند براتى
نداريم و ميان ما او خويشاوندى نيست و بر خدا حجتى تداريم و جز با
اطاعت بسوى خدا تقرب نجوييم . پس هر كس از شما كه مطيع خدا باشد دوستى
مابراى او سودند باشد و هر كس از شما نافرمانى خداوند كند دوستى ما
سودش ندهد. واى بر شما مبادا فريفته شويد.
(103)
توجه به آخرت
جابر گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم ، حضرت فرمود: اى
جابر به خدا سوگند كه من غمگين و دل گرفته ام .
عرض كردم فدايت شوم دل گرفتگى و اندوه شما چيست ؟
حضرت فرمود: اى جابر! همانا خالص و صافى دين خدا به دل هر كس در آيد از
غير او بگردد.
تاى جابر! دنيا چيست و اميدوارى چه باشد؟ مگر دنيا غير از خوراكى است
كه خوردى ياجامه اى كه پوشيدى يازنى است كه به او رسيدى ؟
اى جابرگ همانا مومنين به ماندن در دنيا دل بسنتد و از رسيدن به آخرت
گريزى ندارد.
خرت خانه بقا و دنيا خانه فناست ، ولى اهل دنيا غافلند و گويا مومنانند
كه آگاه و اهل تفكر و عبرتند: آن چه با گوشهاى خود مى شنوند آنها را از
ياد خدا كر نكند و هر زينتى را كه چشمشان بيند از ياد خدا كورشان
نسازد. پس به ثواب آخرت رسيدند چنانكه به اين دانش رسيدند.
كه اهل تقوا كم اهل دنيا هستند و تو را از همه بيشتر يارى كنند. اگر به
ياد خدا باشى تو را يارى كنند و اگر فراموش كنى به ياد آورند. امر خدا
را ياد آور مى شوند و بر ان ايستادگى مى كنند. براى دوستى پروردگارشان
دل از همه چيز كنده و بخاطر اطاعت مالك خويش از دنيا در هراسند و ار
صميم دل به خداى عز وجل و محبت او متوجه شده و فهميدند كه هدف اصلى
همين است بخاطر عظمتى كه دارد.
پس دنيا را چون باراندازى دان كه در آن بار انداخته و سپس كوچ خواهى
كرد.
(104)
گريه هاى امام باقر عليه
السلام
((افلح ))
غلام امام باقر عليه السلام بود، او مى گويد: من با امام باقر عليه
السلام به زيارت خانه خدا رفتيم ، وقتى امام عليه السلام وارد مسجد شد
از آنجا نگاهى به خانه خدا كرد و گريه كرد تا اينكه گريه اش بلند شد.
عرض كردم : پدر و مادرم فدايت باد مردم شما را مى بينند آهسته تر گريه
كن .
امام عليه السلام فرمود: واى بر تو اى افلح چرا گريه نكنم شايد خداى
تعالى به من نظر كند و در قيامت رستگار شوم .
آنگاه خانه خدا را طواف كرد و سپس آمد در نزد مقام نماز گذارد وقتى سر
از سجده برداشت جاى سجده اش از اشكهاى چشمانش خيس شده بود و هر گاه مى
خنديد مى گفت : ((الهم لاتمقتنى
))
(105)
(يعنى خداوندا مرا به دشمنى نگير)
(106)
حق آل محمد عليه السلام
مردى در خدمت حضرت باقر عليه السلام عطسه زد گفت : (الحمداللّه
) امام باقر عليه السلام جواب عطسه او را نداد و فرمود: از حق ما كاست
. آنگاه فرمود: چون يكى از شكا عطسه كرد بگويد:
الحمداللّه رب العالمين و صلى اللّه على محمد و
اهل بيته .
وقتى آن مرد چنين گفت : امام عليه السلام هم جواب عطسه او را داد.
(107)
(يعنى به او يرحمك اللّه گفت ) سعدبن ابى خلف گويد: حضزت باقر عليه
السلام هر گاه عطسه مى زد و به او ( يرحمك اللّه
))مى گفتند، در جواب مى فرمود
(( يغفر اللّه لكم و يرحمكم ) و هر گاه
كسى نزد او عطسه مى زد به او مى فرمود: ((يرحمك
اللّه عزوجل )
(108)
ذكر خدا
امام صادق عليه السلام گويد: پدرم بسيار
ذكر خدا مى گفت : من بااو راه مى رفتم و او همواره ذكر خدا مى گفت ، با
او طعام مى خوردم و ذكر خدا مى گفت ، با مردم صحبت مى كرد و سخن
باديگران او از ذكر خدا باز نمى داشت و من مى ديدم كه زبانش همواره ذكر
((لااله الااللّه ))
مى گويد.
همواره صبح ما را جمع مى كرد و دستور مى داد ذكر خدا مى گوئيم تا
خورشيد طلوع كند هر يك از ما مى توانست قرائت قرآن كند مى فرمود: قرائت
قرآن كنيم و هر كس نمى توانست قرآن بخواند مى فرمود: ذكر خدا گوئيم .
(109)
حفط ياران
در زمان حكومت بنى اميه امام باقر عليه السلام و شيعيانش به شدت
تحت نظر جاسوسهاى حكومت وقت بودند. حمزه بن طيار از پدرش محمد نقل مى
كند كه به درب منزل امام باقر عليه السلام رفتم تا اجازه بگيرم يه محضر
او شرفياب شوم اما آن حضزت اجازه نداد و ديگران را به حضور مى پذيرفت .
به منزل بازگشتم و در حالى كه ناراحت بودم بر تحت دراز كشيدم بى خوابى
مرا گرفت و همين طور فكر مى كردم كه چرا امام عليه السلام بخ اجازه
ملاقات نداد و به مخالفين و منحرفينم از اسلام و ولايت اجازه داد. در
همين فكرها غوطه ور بودم كه صداى در را شنيدم .
گفتم : كيست ؟
امام باقر عليه السلام . حضرت فرمود: هم اكنون نزد مابيا. لباسهايم را
پوشيدم و با او به راه افتادم تا اينكه به حضور امام عليه السلام رسيدم
. او فرمود: اى محمد! نه فرقه و نه قدريه و نه حروريه و نه زيديه بلكه
حق با ماست . من اگر تو را به حضور نپذيرفتم بخاطر اين دلايل بود(شايد
بخاطر حضور جاسوسان حكومت بوده كه او را نشناساند و آزار ندهند. من هم
دلايل امام عليه السلام را پذيزفتم و خيالم راحت شد.
(110)
حضور در ميدان كار
((محمد بن منكدر))
يكى از صوفيان مدينه گويد: در يكى از ساعات بسيار گرم به يكى از نواحى
مدينه رفتم ، محمد بن على را ديدم كه با بدن فربه بر دوش دو نفر از
غلامان خود تكيه كرده است .
نزد خود گفتم : بزرگى از بزرگان قريش است كه در اين هواى گرم در طلب
دنيا حركت مى كند. مى روم و او را نصيحت مى كنم نزديك رفتم و سلام كردم
، او هم در حالى كه غرق كرده بود و نفس مى زد جواب سلام مرا داد.
عرض كردم : بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حال در طلب دنيا
حركت مى كند؟
اگر در اين حال مرگ تو فرا رسد چه خواهى كرد؟
حضرت خود تكيه به ديوار داد و گفت : به خدا سوگند اگر مرگم در اين حال
فرا رسد در حالى فردا رسيده است كه در اطاعت از خداوند تعالى بسر مى
برم كه مى خواهم با سعى و تلاش خود را از نيازمندى به تو و ديگران حفظ
كنم و اين ترسى ندارد، ترس من بايد از آن جهت باشد كه مرگم در حال
معصيت فرا رسد.
عرض كردم : خداوند تو را مورد رحمت خود قرار دهد، خواستم تو را موعظه
كنم اما تو مرا موعظه كردى .
(111)
شيعه واقعى
امام باقر عليه السلام مردى راديد كه بر ديگرى فخر مى ورزيد و
مى گفت : من از شيعيان آل محمد هستم .
حضرت به او فرمود: بر او فخر نكن . اموالى را كه دارى اگر براى خودت
خرج كنى برايت دوست داشتنى تر است .
امام عليه السلام فرمود: پس ،تو شيعه نيستى ، زيرا ما اگر مالى براى
برادران مومن خود خرج كنيم دوست داشتنى تر است تا براى خود خرج كنيم .
تو اين گونه بگو كه من از دوست داران شما هستم واميد نجات به محبت شما
دارم .
(112)
فصل هشتم : قصه هاى زندگى امام صادق عليه السلام
امام صادق عليه السلام : مومن در دنيا غريب است .
(113)
نامگذارى فرزند
ابوهان رون گويد: من در مدينه همنشين امام صادق عليه السلام
بودم . چند روزى گذشت و نتوانستم به او حاضر شوم . پس از چندى كه به
خدمت او مشرف گشتم فرمود: اى ابو هارون چند روزى بود كه تو را نمى ديدم
.
عرض كردم : سبب آن اين بود كه پسرى برايم متولد شده بود.
امام عليه السلام فرمود: خدا مبارك بگرداند چه نامى براى او انتخاب
كردى ؟
عرض كردم : محمد
حضرت نام محمد را كه شنيد صورتش را نزديك زمين برد و مى گفت : محمد،
محمد، محمد، تا آنكه نزديك بود صورتش به زمين برسد. سپس فرمودن جانم :
مادرم ، پدرم تمامى اهل زمين فداى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله باد.
آنگاه فرمود: اين پسر را دشنام نده و او رانزن و بابدى نكن و بدان كه
خانه اى نيست كه در آن محمد باشد مگر آنكه آن خانه هر روز تطهير وتقدس
مى شود.
(114)
تحصيل روزى حلال
(فضل بن ابى قره )) گويد: ما بر
امام صادق عليه السلام وارد شديم در حالى كه او بروى ديوارى مشغول كار
بود. عرض كرديم : خداوند ما را فداى شماگرداند اجازه دهيد مااين كار را
براى شما انجام دهيم يااينكه غلامان آن را انجام دهند.
امام عليه السلام فرمود: نه ، بگذاريد خود آن را انجام دهم زيرا من
دوست دارم كه خداوند عزوجل مرا ببيند در حالى كه بادستهاى خود كار مى
كنيم و و بازحمت دادن به خود در طلب مال حلال هستم . آنگاه فرمود:
اميرالمومنين عليه السلام براى تحصيل حاجت خود تلاش مى كرد و دوست داشت
كه خداوند او را ببيند كه خود را در طلب حلال به زحمت انداخته است .
(115)
ارزش نيكى به والدين
((عمار بن حيان ) گويد: به امام
صادق عليه السلام خبر دادم كه فرزندم اسماعيل به من نيكى مى كند. حضرت
فرمود: من اسماعيل رادوست داشتم و بااين خبرى كه دادى او را بيشتر دوست
مى دارم . آنگاه فرمود:
وقتى خواهر رضاعى پيامبر صلى اللّه عليه و آله به محضر اوآمد چون نگاه
آن حضرت به او افتاد از ديدنش مسررو شد وزير انداز خود را براى او پهن
كرد و وى را برآن نشاند، آنگاه با او شروع به صحبت كرد و مى گفتند و مى
خنديدند. سپس مجلس آنها به پايان رسيد و از محضر آن حضرت مرخص شد.
مدتى بعد از برادر رضاعى پيامبر صلى اللّه عليه و آله كه برادر خواهر
رضاعى اوبود به محضر پيامبرصلى اللّه عليه و آله شرفياب شد اما حضرت آن
برخوردى را كه با خواهرش داشت با اونداشت .
گفته شد با رسول اللّه !با خواهرت برخوردى داشتى كه بابرادرت كه مرد
بود نداشتى ؟
حضرت در پاسخ فرمود: زيرا خواهر رضاعى ام نسبت به پدر و مادرش رفتار
بهترى از برادرش دارد.
(116)
احترام به پدر
ابراهيم بن شعيب گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم :
پدرم پير و ضعيف شده است وما براى قضا حاجت ، او را به مستراح حمل مى
كنيم .
حضرت فرمود: اگر مى توانى اين زحمت را هم از او بردارى چنين كن . وبه
دهان او لقمه گذار كه اين اعمال در فرداى قيامت سپرى از آتش براى تو
خواهد بود.
(117)
يكديگر را دوست بدارم
((حفض بخترى ))
گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى وارد شد. حضرت به من
فرمود: او را دوست دارى ؟
عرض كردم : آرى
حضرت فرمود: چرا او را دوست نداشته باشى در حالى كه برادر تو مى باشد و
شريك دين و ياور تو عليه دشمنت و روزى او هم بر عهده ديگرى است .
(118)
امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه مردى رادوست داشتى او را ازآن آگاه
گردان زيرا اعلام محبت ، دوستى ميان شما را پابرجاتر مى كند.
(119)
ثروتمندان شيعه
((محمدبن عجلان ) گويد: خدمت امام
صادق عليه السلام بودم كه يكى از شيعيان او واردشد و سلام كرد. حضرت از
او پرسيد: برادرانت كه از نزد آنها آمدى چگونه بودند؟
اودر پاسخ آنها را ستود و پاك و نيكو معرفى كرد.
امام عليه السلام فرمود: عيادت ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كردم : بسيار ناچيز است .
امام عليه السلام فرمود: ديدار و احوالپرسى ثروتمندان از فقرا چگونه
بود؟
عرض كردم : اندك است .
حضرت فرمود: دستگيرى ثروتمندان از فقرا چگونه بود؟
عرض كردم : شما از اخلاق و صفاتى سوال مى كنيد كه در بين مردم ما كمباب
است .(120)
حضرت فرمود: پس چگونه آنها خود را شيعه مى دانند؟
صله ارحام
((صفوان جمال ) گويد: ميان امام
صادق عليه السلام و عبداللّه بن حسن بحث و مجادله شد و به جنجال كشيده
شد بطورى كه مردم دور آنها جمع شدند و در حالى كه شب بود از يكديگر
جداشدند.
صبح روز بعد كه من بدنبال كارى از منزل بيرون آمدم ديدم امام صادق عليه
السلام درب منزل عبداللّه بن حسن ايستاده است و به كنيز او مى فرمايد:
به ابى محمد عبداللّه بن حسن
)) بگو به درب خانه بيايد.
عبداللّه بيرون آمده و گفت : يااباعبداللّه چرا صبحگاه به اينجا آمده
اى ؟
حضرت فرمود: من ديشب آيه اى از كتاب خداى عز وجل را تلاوت كردم كه
پريشانم كرده است .
گفت : كدام آيه ؟
حضرت فرمود: قول خداوند كه مى فرمايد: كسانى كه آنچه را خدا به پيوستن
آن فرمان داده است ، پيوسته مى دارند (صله رحم مى كنند) از پروردگار
خود مى ترسند و از سختى حساب در هراسند.
(121)
عبداللّه عرض كرد: راست گفتى گويا من اين آيه را
هرگز در كتاب خداى عزوجل نخوانده بودم . سپس دست به گردن شدند و
گريستند.
(122)
اگرچه حق با عبدا بن حسن كه از اقوام امام عليه السلام مى باشد نبوده و
او از عقايد صحيحى هم برخوردار نبوده است و ارتباط خويشاوندى را كه خدا
به حفظ آن فرمان داده است تحكيم مى نمايد.
امام صادق عليه السلام فرمود: صله رحم اعمال را پاك و اموال را بسيار و
حساب را آسان مى كنده بلا را مى زدايد و روزى را زياد مى كند.
(123)
آسان گيرى بر بدهكار
(حماد بن عثمان ) گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه يكى
ار شيعيان آن حضرت وارد شد.
امام عليه السلام به او فرمود: چه شده است كه برادرت از تو شكايت دارد؟
آن مرد گفت : از اينكه حقم را با جديت وپيگيرى از او مطالبه مى كنم
شكايت دارد؟
امام صادق عليه السلام فرمود: گمان كرده اى وقتى اين گونه حقت را از او
مطالبه مى كنى كار بدى نكرده اى ؟
آيا كلام خداوند را نخوانده اى كه مى فرمايد: ((
يخافون سوء الحساب ))(يعنى از بدى حساب
در قيامت مى ترساند كه خداوند به آنها ستم كند؟ نه واللّه از اين جهت
نمى ترسند بلكه از موشكافى و جديت در حساب مى ترسند از اين رو آن را
ابدى حساب ناميده اند.
(124)
رضا به قضاى الهى
اعشى گويد:
به محضر امام صادق عليه السلام رسيدم تا از فرزند بيمار او عيادت كنم ،
ديدم امام عليه السلام بر درب منزل ايستاده است و بسيار اندوهگين و
ناراحت است .
عرض كردم : فدايت شوم بچه در چه حالى است ؟
امام عليه السلام فرمود: به خدا سوگند حال آشفته اى دارد. آن گاه وارد
خانه شد و مدتى ماند و سپس با روى گشاده بسوى ما بيرون آمد در حالى كه
غم و اندوه از او بر طرف شده بود آنگاه فرمود: دوست داشتم كه بچه شفا
يابد.
عرض كردم : فدايت شوم بچه در چه حالى است ؟
امام عليه السلام فرمود: به راه خود رفت .
عرض كردم : فدايت شوم آن وقت كه زنده بود شما غمگين بوديد اما الان كه
از دنيا رفته است روئى گشاده داريد!
امام عليه السلام فرمود: ما اهل بيت قبل از مصيبت گريه مى كنيم اما
وقتى امر الهى واقع شد به قضاى خداوند راضى هستيم و تسليم امر او
خواهيم بود.
(125)
نامگذارى
ربعى بن عبداللّه گويد: شخصى به
امام صادق عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ، ما فرزندانمان را به نام
شما و پدران شما نامگذارى مى كنيم آيا اين نامگذارى سودى براى ما دارد؟
امام عليه السلام فرمود: اى واللّه آيا دين جز محبت است .
(126)
حقوق مومن
داود بن حصين گويد: ما چهارده نفر
بوديم كه در محضر امام صادق عليه السلام بوديم ، ناگهان حضرت عطسه كرد
اما كسى به او چيزى نگفت .
حضرت فرمود: آيا جواب عطسه را نمى دهيد؟ از جمله حقوق مومن بر مومن اين
است كه چون بيمار شود او را عيادت كند و چون بميرد بر سر جنازه اش حاضر
گردد و چون عطسه كند جواب عطسه او را بدهد و چون او را دعوت كند دعوتش
را بپذيرد.
امام باقر عليه السلام هرگاه عطسه مى كرد به او مى گفتند: يرحمك اللّه
(يرحمكم اللّه ) (خداوند تو را مورد مغفرت و رحمت خود قرار دهد) و هر
گاه كسى نزد او عطسه مى زد حضرت مى فرمود: يرحمك اللّه عزوجل .
(127)
سرمايه ولايت
مردى به محضر امام صادق عليه السلام رسيد و از فقر و تنگدستى
شكايت كرد.
امام عليه السلام به او فرمود: اين طور نيست كه تو مى گويى و من تو را
فقير نمى دانم .
عرض كرد: سرور من به خدا سوگند شما از وضع من خبر ندارى و نمونه هايى
از فقر خود را ذكر كرد و امام عليه السلام سخن او را نمى پذيرفت تا
اينكه از او سوال كرد اگر صد دينار به تو بدهند حاضرى از ولاين ما دست
بردارى و از ما برائت جويى ؟
جواب داد: نه ، امام پيوسته رقم دينار را بالا برد و به هزارها دينار
رسانيد و آن مرد قسم مى خورد كه حاضر نيست با اين مبالغ از ولايت ائمه
عليهم السلام دست كشد.
آنگاه امام عليه السلام به او فرمود: آيا كسى كه چيزى دارد كه به
هزارها دينار نمى فروشد فقير است .
(128)
دستگيرى از برادر مومن
صفوان جمال گويد: نزد امام صادق
عليه السلام نشسته بودم كه مردى از اهل مكه بنام ميمون وارد شد و از
نداشتن كرايه شكايت كرد.
حضرت به من فرمود: برخيز و برادرت را يارى كن ، من برخاستم و به همراه
او رفتم تا اينكه خداوند كرايه اش را فراهم كرد و سپس به نزد امام عليه
السلام بازگشتم .
حضرت فرمود: براى حاجت برادرت چه كردى ؟
عرض كردم : پدر و مادرم فدايت باد خداوند آن را بر آورده ساخت .
امام عليه السلام فرمود: اگر برادر مسلمان خود را يارى كنى از يك هفته
طواف خانه خدا نزد من بهتر است .
(129)
بى نيازى
مردى از اصحاب امام صادق عليه السلام همواره به محضر او مى
رسيد، مدتى گذشت و آن مرد حج نگذارد و به خدمت امام عليه السلام نرسيد.
يكى از آشنايان او به خدمت آن حضرت رسيد. امام عليه السلام پرسيد فلانى
چه مى كند؟
او گمان برد امام عليه السلام از وضع مالى او سوال مى كند اما حضرت
فرمود: دينش چگونه است ؟
عرض كرد: دينش به گونه اى است كه شما دوست داريد.
امام عليه السلام فرمود: به خدا قسم او غنى و بى نياز است .
(130)
نوشتن انشا اللّه
امام صادق عليه السلام دستور داد تا براى بر آوردن حاجتى نامه
اى نوشته شود. نامه نوشته شد و نويسنده نامه آن را به خدمت حضرت آورد
در حالى كه در آن نامه انشاء اللّه ننوشته بود.
امام عليه السلام فرمود: چگونه اميد داريد اين كار انجام گيرد با اينكه
انشاء اللّه ننوشته ايد. ببينيد هر جا انشاء اللّه نوشته نشده است
بنويسيد.
(131)
عبادت بدون عقل
اسحاق بن عمار گويد: به امام صادق
عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم من همسايه اى دارم كه نماز خواندن ،
صدقه دادن و حج گذاردنش بسيار است و عيب ظاهرى هم ندارد.
امام عليه السلام فرمود: عقلش چگونه است ؟
عرض كردم : فدايت شوم : عقل آنچنانى ندارد و در سطح پايينى است .
امام عليه السلام فرمود: در اين صورت با آن اعمال درجه اش بالا نمى
رود.
(132)
دعايم به اجابت نمى رسد
راوى مى گويد: امام صادق عليه السلام عرض كردم : دو آيه در كتاب
خدا وجود دارد كه آن دو را مى جويم ولى نمى يابم .
امام عليه السلام فرمود: آن دو آيه كدام است ؟
عرض كردم : سخنن خداوند عز و جل كه مى فرمايد:
ادعونى استجب لكم
بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را و ما او را مى خوانيم و اجابتى نمى
بينيم .
امام عليه السلام فرمود: گمان كرده اى خداوند خلاف وعده كرده است ؟
عرض كردم : نه
فرمود: پس چرا اجابت نمى شود؟
عرض كردم : نمى دانم .
فرمود : ولى من تو را آگاه مى كنم .
هر كس دستوراتى را كه خداوند به او داده است اطاعت كند آنگاه او را از
دعا بخواند او را اجابت مى كند.
عرص كردم : راه دعا كردن چيست ؟
امام عليه السلام فرمود: باحمد خداوند شروع مى كنى و نعمتهاى را هم كه
به تو داده است به زبان مى آورى سپس او را شكر مى گويى و بعد از آن بر
پيامبرصلى اللّه عليه و آله صلوات مى فرستى و گناهان خود را يادآورى مى
شوى بو به آنها اعتراف مى كنى و از آنها به خداوند پناه مى برى . اين
است راه دعا كردن .
آنگاه فرمود: آيه ديگر كدام است ؟
عرض كردم : سخن خداوند كه مى فرمايد:
وماانفقتم من شى فهو يخلقه و هو خيرالرازقين
.
و آنچه اتفاق مى كنيد خداوند عوض آن را مى دهد و او بهترين روزى
دهندگان است .
(133)
ومن انفاق مى كنم اماعوض آن را نمى بينم .
امام عليه السلام فرمود: آياگمان كرده اى خداوند خلاف وعده كرده است ؟
عرض كردم : نه
فرمود پس چرا عوض آن را نداده است ؟
گفتم : نمى دانم .
فرمود: اگر كسى مال حلال را بدست آورد و در راه حلال انفاق كند، در همى
را انفاق نمى كند مگراينكه عوض آن را به او داده مى شود.
(134)
نيكوكارى بدون تقوا
نفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه موضوع
اعمال مطرح شد، من گفتم : عمل من به چه اندازه كم و ضعيف است !
حضرت فرمود: عمل كم باتقوا از عمل زياد بى تقوا است .
عرض كردم : چگونه عمل زياد بى تقوا است .
عرض كردم : چگونه عمل زياد بى تقوا مى باشد؟
فرمودند: مانند مردى كه از غذاى خود به مردم مى خوراند وبا همسايگانش
مهربانى مى كندء در خانه اى به روى مردم باز است اما وقتى درى از حرام
بر روى او گشوده گردد وارد آن مى شود، اين عمل بدون تقوا است . اما كسى
ديگرى هست كه اين كارهاى خير را ندارد اما ديگرى در حرامى بر اوگشوده
شود وارد آن نمى شود.
(135)
گروهى نزد امام صادق عليه السلام بودند امام وقتى درى از حرام برروى او
گشوده گردد وارد آن مى شود، اين عمل بدون تقوا است . اما كسى ديگرى هست
كه اين كارهاى خير را ندارد اما اگر در حرامى بر او گشوده شود وارد آن
نمى شود.
(136)
توصيه به رانندگان
گروهى نزد امام صادق عليه السلام بودند امام عليه السلام به
جمعى از آنها رو كرد و فرمود: چرا ما را سبك مى شماريد؟
مردى از اهل خراسان از جا برخاست و عرض كرد: ما به خدا پناه مى بريم كه
شما را سبك شماريم يا چيزى از دستورات شما را ناديده انگاريم .
امام عليه السلام فرمود: مگر صداى درخواست فلانى را در نزديك جحفه
نشنيدى كه به تو مى گفت : مرا به اندازه يك ميل (چهل كيلومتر) سوار
كردن به خدا قسم خسته و درمانده شده ام و تو سرت راهم براى او بلند
نكردى واو را سبك شمردى و هر كس مومنى را سبك شمرده و احترام خدا را
تباه ساخته است .
(137)
زهد امام صادق عليه
السلام
روزى منصور دوانيقى به امام صادق عليه السلام نوشت : چرا همان
گونه كه مردم نزد ما مى آيند نزد ما نمى آيى ؟
حضرت در پاسخ فرمود: كارى نكرده ايم كه بخاطر آن بترسيم و چيزى از مرا
آخرت نزد تو نيست كه اميد آن را داشته باشيم و به نعمتى نرسيده اى كه
بخاطرتا به تو تسليت گوئيم ، براى چه نزد تو آييم ؟
منصور دوباره نامه اى فرستاده و در آن نوشت : نزد ما بيان تا ما را
نصيحت كنى .
امام عليه السلام در جواب او نوشت : كسى كه طلب دنيا تو را نصيحت نمى
كند و كسى كه طالب آخرت باشد نزد تو نمى آيد.
منصور بعد از خواندن جواب امام صادق عليه السلام گفت : دنياطلبى و آخرت
طلبى افراد منزلت آنها را نزد من متمايز كرده است و جعفربن محمد
خواستار آخرت است .
(138)
بى اعتبارى شراب خوار
اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام مقدارى پول نقد داشت و
مطلع گرديد مردى از طايفه قريش مى خواهد به يمن برود، به خدمت پدرش
رسيد و عرض كرد: فلانى مى خواهد به يمن برود ومن هم مقدارى پول دارم ،
آيا صلاح مى بيند كه آنها را به او بدهم تا مقدارى اجناس برايم خريدارى
كند و از اين راه سودى برده باشم ؟
امام صادق عليه السلام فرمود: اى پسر! آيا نمى دانم او شراب خوار است ؟
اسماعيل گفت : مردم اين گونه مى گويند و از كجا معلوم كه شراب خوار
باشد؟ امام عليه السلام فرمود: اين كار را نكن وپولهايت را به او نده .
اسماعيل گفته پدر را ناديده گرفت و پولهايش را به آن مرد داد، او نيز
پولهاى اسناعيل را حيف و ميل كرد ويك درهم آن را هم برنگرداند.
وقتى موسوم حج فرارسيد، امام عليه السلام و اسماعيل هردو به حج رفتند.
اسماعيل كه بخاطر از دست دادن پولهايش غمگين بود به دور خانه خدا طواف
مى كرد و مى گفت : خدايا مرا از پاداش و عوض پولم برخوردار بگردان .
امام صادق عليه السلام كه او را مشاهده مى كرد خود را به او رسانيد و
از پشت سر دست به شانه او زد و فرمود: ساكت باش فرزندم تو هيچ حقى بر
خداوند ندارى و پاداشى ندارى كه به تو عنايت كند و عوضى به تو بدهد چه
اينكه تو فهميدى كه او شراب خوار است و به او اعتماد كردى .
اسماعيل گفت : من كه نديدم او شراب بخورد، شنيدم كه مردم مى گويند او
شراب خوار است .
حضرت فرمود: فرزندم ! خداى از و جل در كتابش فرموده است : (يومن باللّه
و يومن للمومنين )
(139) ((يعنى پيامبر، خدا
و مومنين را تصديق مى كند.) وقتى مومنين به چيزى شهادت دادند آنها را
تصديق كن .
آن مى فرمايد: اموال خود را به انسانهاى نادان ندهيد.
(140). وچه كسى نادان تر از شراب خوار. آنگاه فرمود:
پيشنهاد شراب خوار در مورد ازدواج پذيرفته نگردد، ميانجيگرى او قبول
نشود و امانت به او سپرده نشود. پس كسى كه به او اعتماد كند و امانتى
به او سپارد و حيف و ميل نمايد پاداش و عوضى نزد خداوند ندارد.
(141)
سه درس زندگى
((عبداللّه على بن اعين
)) گويد: عده اى از شيعيان در ضمن نامه
اى از امام صادق عليه السلام سوالاتى كردند و به من امر كردند كه از حق
مومن از آن حضرت سوال كنم . وقتى به محضر امام رسيدم آن سوال مطرح كردم
اما امام عليه السلام جوابم را نداد.
وقتى براى وداع به خدمت او رسيدم عرض كردم من سوال كردم اما شما پاسخ
آن را نداديد.
حضرت فرمود: ترسيدم با عدم رعايت آن كفران ورزيد، همانا از سخت ترين
واجبات خداوند بر خلقش سه چيز است :
1- رعايت انصاف از خودتان آنجا كه جزآنچه براى خود مى پسندد براى او
نپسندد.
2- كمك مالى به برادر مومن .
3- ياد خدا در هر حال و آن فقط (سبحان الله ) و الحمداللّه ) نيست بلكه
ياد خداوند ترك كارى است كه خداوند بر او حرام كرده است .
(142)
فصل نهم : قصه هاى زندگى امام كاظم عليه السلام
امام كاظم عليه السلام : كسى كه بدنبال رياست باشد هلاك مى شود.
(143)
برخورد با بدگويان
يكى از فرزندان عمربن خطاب كه در مدينه زندگى مى كرد امام كاظم
عليه السلام را آزار مى داد و هر گاه به او مى رسيد بدگوئى مى كرد و
اميرالمومنين عليه السلام را نيز مورد قرار مى داد.
بعضى از ياران حضرت عرض كردند اجازه دهيد ما اين فاسق را بكشيم ، اما
امام عليه السلام به شدت آنها را نهى كردء و آدرس محل كار و مزرعه آن
مرد را سوال كرد. گفته شد او در ناحيه اى از مركب حود پياده شد و نزد
او نشست و بارويى گشاده با او صحبت كرد و خنديد.
آنگاه سوال كرد: چقدر براى زراعت خود خرج كرده اى ؟
او در جواب گفت : صد دينار
حضرت فرمود: اميد دارى چقدر سود نصيب تو گردد؟
گفت : علم غيب نمى دانم .
حضرت فرمود: گفتم : اميد دارى چه اندازه سود ببرى ؟
گفت : اميداوارم دويست دينار سود ببرم .
امام عليه السلام كيسه اى به او داد كه سيصد دينار در آن بود فرمود:
زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه اميد دارى نصيب مى كند.
آن مرد سر امام عليه السلام را بوسيد و از او خواست كه از خطايش در
گذرد.
امام عليه السلام بر او لبخندى زد و بازگشت .
وقتى امام عليه السلام به مسجد رفت آن مرد را ديد كه نشسته است ، وقتى
چشمش به امام عليه السلام افتاد: گفت :
اللّه اعلم حيث يجعل رسالته خداوند
داناتر است كه رسالتش را در چه كسى قرار دهد.
اصحاب آن حضرت پرسيدند قضيه چيست ؟
امام عليه السلام فرمود شما چيز ديگرى مى گفتند حال شنيدند الان چه گفت
؟
وقتى امام عليه السلام به منزل خود رفت به يارانش كه از اوخواسته است
بودند اجازه دهد آن مرد را بكشند فرمود: كداميك بهتر بود آنچه شما مى
خواستيد انجام دهيد يا آنچه من مى خواستم انجام دهم ؟ من با مبلغى او
را اصلاح كردم و با اين شراو را از خود دور كردم .
(144)
سجده شكر
هشام بن احمر گويد: همراه امام كاظم عليه السلام در اطراف مدينه
حركت مى كردم كه ناگاه از بالاى مركب زانوان خود را خم كرد و بر روى
زمين به سجده افتاد و مدتى طول داد سربلند كرد و سوار شد عزض كردم :
فدايت شوم چه سجده طولانى كردى ؟
فرمود: به ياد نعمتى افتادم كه خدا به من عطا فرموده است ، دوست داشتم
پروردگارم را شكر نمايم .
(145)
عفو
((متعب ))گويد:
موسى بن جعفر عليه السلام در باغ خرماى خود بود و شاخه درختان را مى
بريد. يكى از غلامان او را ديدم كه دسته اى از خوشه هاى خرما را برداشت
و به ديوار انداخت من رفتم او را گرفته و به نزد حضرت بردم و گفتم :
فدايت شوم من اين غلام را ديدم كه اين خوشه ها را برداشته بود.
حضرت فرمود: آيا گرسنه اى ؟
غلام : نه آقاى من .
امام عليه السلام : برهنه اى ؟
غلام : نه مولاى من .
امام عليه السلام پس چرا اين خوشه خرما را برداشتى ؟
غلام : دلم خواست .
امام عليه السلام : برو و اين خوشه خرما هم از آن تو باشد و فرمود: او
را رها كنيد.
(146)
هم نشينى با مردم ضعيف
امام كاظم عليه السلام بر مرد سياه پوست و زشت رويى گذر كرد، بر
او سلام كرد و نزد او فرمود آمد و مدتى طولانى با او گفتگو كرد. آنگاه
فرمود: اگر حاجتى براى او پيش آمد آن را بر آورده مى كند.
در اين هنگام شخصى گفت : يا بن رسول اللّه شما با آن منزلتى كه داريد
نزد اين مرد فرود مى آييد آنگاه از نيازهايش سوال مى كنيد در حالى كه
او به سما محتاج تر است .
عليه السلام فرمود: بنده اى از بندگان خداست كه به حكم قرآن برادر ماست
و در زمين خدا حركت مى كند و با او از يك پدريم و او آدم است و يك دين
داريم كه اسلام است و شايد روزگار ما را نيازمند او كند و پس از اينكه
بر او باليديم ما را در برابر خود متواضع بيند.
(147)