فرعون صورت به خاك گذاشت
در زمان فرعون رود نيل فر و نشست، مردم مصر نزد فرعون آمدند و تقاضا نمودند
كه آب رود را به جريان اندازد، فرعون گفت: من از شما رازى نيستم.
مرتبه دوم آمدند و درخواست آب كردند، باز هم آن جواب را داد، در مرتبه سوم نيز به
همان جواب آنها را بر گردانيد، براى چهارمين بار مردم گفتند فرعون، حيوانات ما
دارند مى ميرند و زراعتهايمان خشك مى شود، اگر رود را به جريان نيندازى خداى ديگرى
انتخاب مى كنيم.
فرعون گفت: همه در بيابان جمع جمع شويد، خودش هم نيز با آنها بيرون شد، ولى در محلى
كه نه آنها او را مى ديند و نه صدايش را مى شنيدند، صورت بر روى خاك گذارده، با
انگشت شهادت اشاره نمود، شروع به درخواست و دعا كرد و مى گفت: پروردگارا مانند بنده
اى خوار و ذليل كه بسوى آقاى خود بيايد در پيشگاه تو آمده ام، مى دانم كسى جز تو
قدرت ندارد رود نيل را به جريان آورد.
بلطف و كرم خويش آن را به جريان انداز.
رود نيل بطورى جارى شد كه پيش از آن سا بقه نداشت فرعون به مصر يان گفت من رود نيل
را جارى كردم و با اين وضع در آوردم همه به سجده افتادند، مراسم پرستش را تجديد
نمودند، جبرئيل بصورت مردمى، نزد فرعون آمد، پادشاها بنده اى دارم كه او را بر ساير
بندگان خود امتياز دادهام، اختيار آنها را به او سپردام، كليد خزائن و اموالم در
دست اوست ولى آن بنده با من دشمنى مى كند، كسى را كه من دوست دارم با او دشمن است
هر كه را من نمى خواهم با دوستى مى نمايد، كيفر چنين بنده اى چيست؟ فرعون گفت:
بسيار بنده نا پسند و بدى است اگر در اختيار من باشد او را در دريا غرق مى كنم، گفت
اگر بايد چنين كيفر شود، تقاضا دارم، قضاوت خود را برايم بنويسيد، فرعن نوشت، سزاى
بندهاى كه با آقاى خود مخالفت كند، دوستانش را دشمن بدارد و با دوشمنانش دوست باشد
فقط غرق نمودن است در دريااست، بدست او داد جبرئيل گفت: خوبست اين نامه را با مهر
خود مهر كنيد، فرعون نوشته را گرفت و مهر زد. آن رئز كه خداوند اراده كرد فرعون و
فرعونيان را غرق نمايد، جبرئيل همان نامه را به دستش داد و گفت: اينك قضاوتى كه
در باره خود كردى انجام مى شود بايد غرق شوى.
يارب جه كنم اگر پناهم ندهى |
|
از جرم فزون به خويش راهم ندهى |
از درگه تو نمى روم دست تهى |
|
تا مرحمتى به اشك و اهم ندهى |
درست مى شود انشاء الله
يكى از دوستان امام على النقى (عليه السلام) مى گويد: به: آن حضرت عزض كردن
عرض كردم: خليفه متوكل عباسى سهميه مرا قطع كرده است و فكر نمى كنم علتى جز دوستى و
پيروى من از شما داشته باشد، خواهشمندم از وى بخواهيد كه آن را به من بدهد.
امام هادى (عليه السلام) فرمودند: درست مى شود ان شاءالله من رفتم و چون شب فرا
رسيد ديدم مامورين خليفه يكى پس از ديگرى به دنبال من آمده و از جانب او احضارم مى
كنند، وقتى به نزد متوكل رفتم، تا چشمش به من افتاد، گفت: اى ابوموسى ما به فكر تو
هستيم ولى تو ما را فراموش كرده اى؟ سپس گفت: چقدر از ما ((طلب))
دارى؟
گفتم: فلان مقدار، و مبالقى را ذكر كردم، دستور داد دو برابرآن را به من دادند، من
از فتح ((وزير خليفه)) پرسيدم
((امام هادى)) على بن محمد (عليه
السلام) اينجا آمدند يا نامه اى نوشتند؟ گفت خير.
وقتى كه خدمت امام هادى (عليه السلام) رسيدم فرمود: ابو موسى خوشحال به نظر مى رسى.
عرض كردم! به بركت شما مسرورم، ولى گفتند شما نزد او نرفته ايد، و چيزى از وى
نخواسته ايد ((پس چطورمتوكل خواسته هاى شما را در مورد من
انجام داد)) امام (عليه السلام) فرمودند: خداوند متعال مى
داند كه ما در مشكلات به غير از او متويل نمى شويم، و در سختى ها جز به او توكل نمى
كنيم و خودش به ما وعده داده كه هر وقت از او سؤال نمائيم، آنگاه او هم توجهش را از
ما برگرداند.
مدد از خالق دادار جويم |
|
كه مدح عت عترت اطهار گويم |
چو خواهى دولت جاويد و سرمد |
|
بيا بر درگه آل محمد |
اگر دارى تولاى ائمه |
|
توئى درحصن والاى ائمه |
ولايت بهتر از ئر ثمين است |
|
همانكه مى برى با خود همين است |
يكايك مظهر لطف خدايند |
|
همه بر دوستان مشكل گشايندغغ |
دعا تمام نشده بود كه باران رحمت آمد
درسال 6 از هجرت قحط و غلائى شد، كار مردم به سختى كشيد و فقر بر مردم هجوم
آورد مردم نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند و شكايت كردند.
حضرت فرمودندكه: مردم سه روز روزه بگيرند و صدقه دهند، روزها مردم ازشهر بيرون
بروند تا دعاى باران بخوانيم، روز موعود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به
اتفاق اهل مدينه به صحرارفتند و نماز استسقاء ((نماز باران))
خواندند، هنوز دعا و نيايش تمام نشده بود كه سحاب رحمت نامتناهى از درياى بى پايان
كرم الهى برخواسته بر شهر و نواحى سايه بركت انداخته شروع به باريدن كرد، و هفت
شبانه روز خاموش كردن آتش عطش آن كشور و تسكين غبار اظطراب مردم آن مرز و بوم
پرتو انداخت تا اينكه از كثرت باران بنيان طاقتشان منهدم گشته از خرابى خانه ها
متوهم شدند مردم نزد حضرت رفتند و مستدعى تخفيف باران گرديدند، آن حضرت از آن گفتار
متبسم شد و دست به دعا برداشت و عرض كرد اللهم حوالينا لا
علينا يعنى خدايا به ما بباران و بر مامباران، پس ابر شكافته شد از محاذات
مدينه كنار رفت چنانكه در شهر اصلا باران نبود، در خارج مدينه و مواحى هم چنان مى
باريد.
شكر و سپاس ايزد كانشاء نمود ما را |
|
جا داد در سماءدارالوجود مارا |
در صورت و شمايل بنهاد بس فضايل |
|
تكريم كرد و تفضيل از لطف وجود ما را |
از عقل كحفوظ وز كفر و شرك محفوظ |
|
بخشيد اين كرامت و آنگه ستود ما را |
پيغمبران فرستاد با معجزات و آيات |
|
سوى جناب اقدس راهى نمود ما را |
ابراز كرد ما را در امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
|
|
اعطاى اين كرامت صد عز فزود ما را |
دعا كردن شش فايده دارد
دعا غير از استجابت فوائد ديگرى هم دارد:
1- آنكه دعا لذيذترين لذتهاست و براى نوع انسان لذتش بى نظير است.
در احاديث قدسى آمده كه مردى به موسى بن عمران (عليه السلام) گفت: به خدا بگو من
شخصى گرفتارى هستم، ژس چرا مرا عذاب نمى كنى؟ خداوند فرمود: به او بگو بدترين بلاها
بر سر تو آورده ام و آن اين است كه شيرينى و حلاوت ياد مرا نمى چشى.
2- بريدن از هر چيز است و تنها به خداوند متعال پيوستن.
3- گرفتارى، اندوه، نگرانى، ترس و عقده را بر طرف مى كند.
4- جبران كننده نارسائيها و كمبودهاى وجود انسان است.
5-موجب شرح صدر، يعنى دريا دلى مى شود بوسيله آن مى توان در بلا يا پايمردى پيشه
كرد مشكلات را تحمل نمود.
6-باعث مى شود كه انسان، گمشده اش را پيدا كند يعنى خدا تعالى را.
خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند |
|
خوشا آن دل كه دارد با تو راهى |
مران از آستانت بينوارا |
|
كه ديگر در بساطم نيست آهى |
نهاده سر به خاك آستانت |
|
گدائى، درمندى عذر خواهى |
گرفتم دامن بخشنده اى را |
|
كه بخشد از كرم كوهى به كاهى |
بهترين دعا براى حجاج
حجاج بن يوسف استاندار خونخوار عبدالملك ((پنجمين
خليفه اموى)) در عراق از جنايت كاران بزرگ تاريخ مانند چنگيز
و هيتلر و صدام بود.
او شنيد كه در بغداد، درويشى زندگى مى كند كه مستجاب الدعوه
است، يعنى دعايش به استجابت مى رسد.
او را به حضور طلبيد و گفت: ((براى من دعاى خير كن)).
درويش چنان دعا كرد: ((خدايا جان حجاج را بگير)).
حجاج با ناراحتى گفت: ((اين چه دعاى خيرى است؟!))
درويش گفت: ((اين دعا، هم براى تو و هم براى همه مسلمين خير
است.
اى زبر دست زير دست آزار |
|
گرم تا كى بماند بازار |
به چه كار ايدت جهان دارى؟ |
|
مردنت به كه مردم آزارى |
گلستان سعدى
دست هاى پر از گناه به سوى تو گشودم
ميثم تمار گفت: شبى از شبها مولاى من امير المؤمنين (عليه السلام) مرا با
خود از كوفه بيرون برد و به سوى صحرا مى رفتيم، تا آنكه چون به مسجد جعفى رسيد، رو
به قبله نمود و چهار ركعت نماز گذارد، و چون سلام داد و تسبيح گفت، دست هاى خود را
براى دعا گشود و چنين گفت: الهى كيف ادعوك و قد عصيتك و كيف
لا ادعوك و قد عرفتك و حبك فى قلبى مكين مددت اليك يدا با لذنوب مملوه و عينا
بالرجاء ممدود ((خداى من! چگونه تورا بخوانم در حالى
كه معصيت تورا كردم؟ و چگونه تورا بخوانم در حاليكه تو را شناختم و محبت تو در دل
من جاى گرفته است؟ من دست هاى پر گناهان خود را به سوى تو كشوده ام و چشمان پر از
اميد به سوى تو دوخته ام)) الهى انت
مالك العطايا و انا اسير الخطايا و من كرم العظماء الرفق بالاسراء و انا اءسير
بجرمى مرتهن بعلمى، الهى ما اضيق الطرق على من لم كن دليله و اوحش المسك على من لم
تكن اءنيسه ((پروردگارمن! تو مالك بخشش ها هستى، ومن
اسسير لغزشها و از اخلاق كريمانه بزرگانست كه با اسيران مدارا مى كند و من اسير جرم
و جنايت خود هستم، و گروگان عمل، خداى من! چقدر تنگ است آن راههائى كه تو راهبرش
نباشى و چقدر ترسناك است آن طريقه كه تو درآن مونس نباشى!))
ميثم تمار مى گويد: پس صداى خودرا كوتاه كردند و به حال اخفات ((آهسته
دعائى كردند، و پس سجده نمودند، و چهره خود را به خاك ماليدند و بعد برخواستند، و
صد مرتبه درآن حال العفو العفو گفتند، و بعد
برخواستند، و از مسجد جعفى بيرون آمدند و راه صحرا را در پيش گرفتند و من به دنبالش
مى رفتم.
در اين حال به جائى رسيدم كه حضرت خطى بر روى زمين كشيدند و فرمودند: مبادا از اين
خط تجاوز كنى! من توقف كردم، و آن حضرت به تنهائى رهسپار شدند، و آن شب تاريك و
ظلمانى بود.
ميثم مى گويد: من با خود گفتم: آقاى خودت و مو لاى خودت را با وجود اين دشمنان
بسيارى كه دارد، تنها به دست بلا سپردى چه عذرى در نزد خدا خواهى داشت ودر نزد رسول
خدا چه خواهى گفت؟ سو گند به خدا هم اينك به دنبال هو روان مى گردم، واز حال او
جويا مى شوم، گرچه مستلزم مخالفت امر او شده باشد.
من به دنبال او رفتم، تا رسيدم به جائى كه ديدم آن حضرت تا نصف بدن خودرا در چاهى
سرازير كرد، و مشغول گفتگو با چاه است، او با چاه سخن مى گفت و چاه با آن حضرت.
حضرت احساس كرد كه من آمده ام، و ملتفت به من شد و فرمود: كيستى؟ عرض كردم؟ من
ميثم! مگر من به تو امر نكردم كه از آن خط تجاوز ننمائى؟!
فرمود: آيا از آنچه من در اينجا گفته ام چيزى شنيده اى؟
عرض كردم: نه، اى مولاى من، چيزى نشنيده ام.
حضرت فرمود: اى ميثم!
((در سينه من حاجتها و خواهشهائيست كه چون سينه من به جهت
آنها تنگى كند و خسته شود، با دست خود زمين را مى كاوم و مى كنم و آن راز و سر درون
خود را براى زمين ظاهر مى كنم و بازگو مى كنم پس هروقتى كه زمين سبز شود، و از آن
دانه برويد، آن دانه از آن كشت اسرارى است كه من در زمين نموده ام.))
بايد دانست كه مراد از كندن زمين با كف دست، و پنهان كردن سر در آن و انبات زمين از
آن به سر، يا كنايه و استعار از نداشتن همسر است كه انسان در دل خود را به او
بگويد، مى باشد و يا واقعا اراده حضرت اين بوده است كه با نفس قديسه خود آن اسرار
را در درون خاك و روح ملكوت زمين بسپارند، تا آنكه بعد از آن زمين اسرار نباتى چون
اولياى خدا كه صاحب سر حضرت باشند پديدار گردد.
من تاب فراق تو ندارم |
|
نقش تو به سينه مى نگارم |
باشد روزى رخت بينم |
|
تا جان به لقاى تو سپارم |
شد در رگ و ريشه تير عشقت |
|
از هم بگست پود تارم |
جز وصل تو مقصودى ندانم |
|
جز ياد تو مونسى ندارم |
ديرست كه در سر من اين است |
|
كاندر قدم تو جان سپارم |
لطفى لطفى كه سوخت جانم |
|
رحمى رحمى كه سخت زارم |
ماه مبارك ماه دعا است
و ارفعوا ايدكم بالدعا فى اوقات صلواتكم فانها افضل
الساعات اقسم الله بعز ته ان لا يعذب المصلين و الساجدين.
مى فرمايد: مسلمانان در اين ماه رمضان، شريفترين، با فضيلت ترين وقتها بعد از نماز
واجب است كه افضل ساعت است.
درآن ساعتها دستتان را به در خانه دراز كنيد از خدا بخواهيد، زيرا قسم ياد كرده،
بعزت و جلالش كه نماز گزاران، سجده گذاران را عذاب نفرمايد، و نيز در اين ماه مبارك
يلبيهم اذ نادو، و يجيبهم اذا دعوه هر وقت روز دار
بعد از نماز بگويد يا الله، لبيك همراه اوست، وقتى مى
گويد يارب لبيكها بلند است، زير هر
يارب تو لبيك مااست، حالا چنين است وقتى بخوانيد لبيك
مى گويد حاجت بطلبيد و اجابت مى فرمايد.
دعاى روزه دار مستجاب است.
يا الله، خدايا حاجت ما به درگاه تو آن است هر گناهى كه سبب مى شود ما گرسنه و تشنه
از دنيا برويم، گرسنه و تشنه وارد محشر بشويم، گرسنه وتشنه وارد قيامت بشويم، يا
الله اين گناهان را تو پاك فرما.
در جهنم به قدرى گرسنگى فشار مى آورد كه راضى مى شود حميم جهنم بخورد.
به حرمت ماه رمضان، خدايا اين دلها را تو از حوض كوثر خنك فرما، يا الله هر گناهى
كه حجاب است بين ما و حوض كوثر قلم عفو بر آن گناهان بكش و شستشو بده، ما را پاك
و پاكيزه كن، ماه پاكيزه كردن است اين ماه ماهى است كه در ماه خدا پاك و تزكيه مى
كند آنچه كه از تو مى آيد صيقل زدن، العفو گفتن است.
مناجات سحرها يا دتان نرود.
در تنهائى درد دلت را بخدا بگو.
گرفتاريهايت را به پروردگارت عرضه بدار.
از دست شيطان ناله كن.
از وسوهاى ابليس فرياد بزن يا صريح المستصرخين خدا هم آنقدر
بتو خواهد داد كه چشمت روشن شود.
در دل توئى، درد جان توئى، اى مونس ديرينه ام |
|
در سينه بريان توئى، اى مونس ديرينه ام |
اى تو روان اندر بدن، اى هم تو جان و هم تو تن |
|
اى تو حسن و هم حسن، اى مونس ديرينه ام |
هم دل تو و هم سينه تو، گوهر تو و گنجينه تو |
|
دينه تو و ديرينه تو، اى مونس ديرينه ام |
راهم دهى ايم برت ورنه بمانم بر درت |
|
اى لم يزل من چاكرت اى مونس ديرينه ام |
خواهى بخوان خواهى بران، در جان من دارى مكان |
|
دت را انيسى جاودان، اى مونس ديرينه ام |
دعائى كرد گويا ديوار و سنگها آن دعا رامى خواندند
در ايام تحصيل علوم دينى و فقه اهل (عليه السلام) در
نجف اشرف، شوق زياد جهت جمال مولايمان بقيه الله الاعظم -
عجل الله فرجه الشريف - داشتم، با خود عهد كردم كه چهل شب چهارشنبه پياده به
مسجد سهله بروم، به اين نيت كه جمال آقا صاحب الامر (عليه السلام) را زيارت و به
اين فوز بزرگ نائل شوم.
تا 35يا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفا در اين شب رفتم از نجف تاخير افتاد و
هواى ابرى و بارانى بود، نزديك مسجد سهله خندفى بود، هنگامى كه به آنجا رسيدم بر
اثر تاريكى شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت، مخصوصا از زيادى قطاع الطريق و دزدها
ناگهان صداى پائى را از دنبال سر شنيدم كه بيشتر موجب ترس و وحشتم گرديد.
برگشتم به عقب، سيد عربى را با لباس اهل باديه ديدم، نزديك من آمد و با زبان فصيح
گفت: ((آى سيد! سلام عليكم)) ترس و
وحشت به كلى از وجودم رفت اطمينان و سكون نفس پيدا كردم، و تعجب آور بود كه چگونه
اين شخص در تاريكى شديد متوجه سيادت من شد و در آن حال من از اين مطلب غافل بودم
بهر حال سخن مى گفتيم و مى رفتيم، از من سؤال كرد: ((كجا قصد
دارى))؟ گفتم: ((مسجد سهله))
فرمود ((به چه جهت؟ گفتم: (( به قصد
تشرف زيارت ولى عصر (عليه السلام)).
مقدارى كه رفتيم به مسجد زيد بن صوحان كه مسجد كوچكى است نزديك مسجد سهله رسيديم،
داخل مسجد شد، و نماز خوانديم و بعد از دعائى كه سيد خواند كه كان با او ديوار و
سنگها آن دعا را مى خواندند، احساس انقلابى عجيب در خود نمودم كه از وصف آن
عاجزم.
بعد از دعا سيد فرمود:سيد تو گرسنه اى، چه خوب است تو شام بخورى پس سفره اى كه زير
عبا داشت بيرون آورد، و در آن مثل اينكه سه قرص نان و دو يا سه خيار سبز تازه بود
كان تازه از باغ چيده و آن وقت چهله زمستان، و سرماى زننده اى بود و من منتقل به
اين معنا نشدم كه اين آقا اين خيار تازه سبز را در اين فصل زمستان از كجا آورد؟ طبق
دستور آقا شام خوردم.
سپس فرمود: بلند شو به تا به ((مسجد سهله برويم))
داخل مسجد شديم، آقا مشغول اعمال وارده در مقالات شد و من به متابعت آن حضرت انجام
وظيفه مى كردم و بدون اختيار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا كردم و متوجه نبودم
كه اين آقا كيست.
بعد از آنكه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: ((آى سيد آيا
مثل ديگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مى روى يا در همين جا مى مانى))؟
در جواب كلام جامعى را فرمود: ((اين امور از فضول زندگى است
و ما از اين فضولات دوريم)) اين كلمات در اعماق وجودم اثر
گذاشت به نحوى كه هر گاه يادم مى آيد اركان وجودم مى لرزد.
به هر حال مسجد حدود دو ساعت طول كشيد و در اين مدت مطالبى رد و بدل شد كه به بعض
آنها اشاره مى كنم.
1- در رابطه با استخاره سخن به ميان آمد، سيد عرب فرمود: اى سيد با تسبيح به چه نحو
استخاره مى كنى؟ گفتم: ((سه مرتبه صلوات مى فرستم و سه مرتبه
مى گويم استخير الله برحمته خيره فى عافيه... پس
قبضه اى از تسبيح را گرفته مى شمارم، اگر دو تا ماند بد است و اگر يكى ماند خوب
است.))
فرمود: ((براى اين استخاره، باقى مانده اى است كه به شما
نرسيده و آن اين است كه هرگاه يكى باقى ماند فورا حكم به خوبى استخاره نكنيد، بلكه
توقف كنيد و دوباره بر ترك عمل استخاره كنيد، اگر زوج آمد كشف مى شود كه استخاره
اول خوب است اما اگر يكى آمد كشف مى شود كه استخاره اول ميانه است)).
به حسب قواعد علميه مى بايست دليل بخواهم و آقا جواب دهد به جاى دقيق و باريكى
رسيدم پس به مجرد اين قول تسليم منقاد شدم و در همين حال متوجه نيستم كه اين آقا
كيست.
2-از جمله مطالب در اين جلسه تاكيد سيد عرب بر تلاوت و قرائت اين سوره ها بعد از
نماز واجب بود: بعداز نماز صبح سوره يس، بعد از نماز ظهر سوره عم، بعد از نماز عصر
سوره نوح، بعد از مغرب سوره الواقعه و بعد از عشاء سوره ملك.
3-ديگر اينكه تاءكيد فرموند: بدور ركعت نماز مغرب و عشاء كه در ركعت اول بعد از حمد
هر سوره اى خواستى مى خوانى و در ركعت دوم بعد از حمد سوره واقعه مى خوانى و فرمود
كفايت مى كند اين از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانكه گذشت.
4-تاكيد فرمود كه:بعد از نمازهاى پنج گانه اين دعا را بخوان.
اللهم سر حنى عن الهوم و الغموم و وحشه الصدر و وسوسه الشيطان برحمتك يا ارحم
الراحمين)).
5-و ديگر تاءكيد بر خواندن اين دعا بعد از ذكر ركوع در نمازهاى يوميه خصوصا
در كعت آخر.
اللهم صل على محمد و آل محمد و ترحم على عجزنا و اغثنا بحقهم.
6-در تعريف و تمجيد از شرايع الاسلام مرحوم محقق حلى فرمود: ((تمام
آن مطابق با واقع است مگر كمى از مسائل آن))
7-تاءكيد بر خواندن قرآن و هديه كردن ثواب آن، براى شيعيانى كه وارثى ندارند و لكن
يادى از آنها نمى كنند.
8-تحت النك را از زير حنك دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن، چنانچه علماى
عرب به همين نحو عمل مى كنند و فرمود: در شرع اين چنين رسيده است.
9-تاكيد بر زيارت سيد الشهدا(عليه السلام)
10-دعا در حق من و فرمود: خدا تو را از خدمتگزاران شرع قرار دهد.
11-پرسيدم: نمى دانم آيا عاقبت كارم خير است و آيا من نزد صاحب شرع مقدس رو سفيدم؟))
فرمود: ((عاقبت تو خير وسعيت مشكور و رو سفيدى
)).
گفتم: ((نمى دانم آيا پدر و مادر اساتيد و ذوى الحقوق از من
راضى هستند يا نه؟)).
فرمود: تمام آنها از تو راضى اند در باره ات دعا مى كنند استدعاى دعا كردم براى
خودم كه موفق باشم براى تاليف و تصنيف، دعا فرمودند.
در اينجا مطلب ديگرى است كه به مجال تفصيل و بيان آن نيست پس خواستم از مسجد
بيرون روم به خاطر حاجتى، آمدم نزد حوض كه در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار
دارد، به ذهنم رسيد، چه شبى بود و اين سيد عرب كيست كه اين همه با فضيلت است؟ شايد
همان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم اين معنى خطور كرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را
نديدم و كسى هم در مسجد نبود.
يقين كردم كه آقا را زيارت كردم و غافل بودم، و مشغول گريه شدم و هم چون ديوانه
اطراف مسجد گردش مى كردم تا صبح شد چون عاشقى كه بعد از وصال مبتلا به هجران شود.
گفتم كه روى خوبت، از من چرا نهان است؟ |
|
گفتا تو خود حجابى، ورنه رخم عيان است |
گفتم كه از كه پرسم، جانا نشان كويت؟ |
|
گفتا نشان چه پرسى آن كوى بى نشان است |
گفتم مرا غم تو، خوشتر ز شادمانى |
|
گفتا كه در ره ما، غم نيز شادمان است |
گفتم كه سوخت جانم، از آتش نهانم |
|
گفتم آنكه او را، كى نادى فغان است |
گفتم فراق تاكى، گفتا تا تو هستى |
|
گفتم نفس همين است، گفتا سخن همان است |
گفتم كه حاجتى هست، گفتا بخواه از ما |
|
گفتم غمم بيفزا گفتا كه رايگان است |
گفتم ز ((فيض
(2))) بپذير اين نيم جان كه دارد
|
|
گفتا نگاه دارش، غمخانه تو جان است |
براى گرگ دعا كرد
امام سجاد(عليه السلام) مزرعه اى داشت، روزى به طرف آن مزرعه حركت كردند در
اثناى راه گرگ درنده اى بود كه راه را بر مردم بسته بود تا آن حضرت به آن حدود
رسيدند گرگ نزد آن حضرت دويد و فرياد كشيد آن حضرت فرمود: انشاء الله انجام ميدهم.
پرسيد يبن رسول الله اين گرگ چه گفت و سبب چه بود كه هيچ كس را اذيت و آزارى نكرد،
حضرت فرمودند: كه از من التماس نمود كه او را ماده اى است و در وقت ولادت بر او
مشكل شده بود، جهه رفع سختى و زايمان ماده اش دعا كنم و از من قبول نمود كه بعد از
آن ضررى به احدى از شيعيان و محبان ما نرساند و من نيز دعا كردم انشاء الله مستجاب
خواهد شد.
جناب دوست مى كشد عشق مرا كه همچنين |
|
جذبه اوست او را راهنما كه همچنين |
هر گه ز قبله پرسدم روى كنم بروى دوست |
|
سوى جمال او شوم قبله نما كه همچنين |
از تو پرسيد از كسى قبله عاشقان كجاست |
|
جانب كوى يار من ره بنما كه همچنين |
شيطان متوسل به على (عليه السلام)
مؤمنى شيطان را در وسط دريا ديد سرش را بالا كرده مى گويد: الهم بحق على بن
ابى طالب (عليه السلام) مرا عذاب نكن، او مى گويد من ايستادم بالاخره خبر در جلد
چهاردهم بحار است.
عين جريان را آورد: براى امام صادق (عليه السلام) تعريف كرد و گفت آقا: من به او
گفتم، آخر تو چكار دارى با على (عليه السلام)؟ شيطان و دست به دامن على شدن گفت
6هزارسال قبل از خلقت آدم من در عالم اعلاءدر بين ملائكه بودم اطلاعاتم چنين و چنان
است و از همان اول تا الان در تمام عوالم وجود من اطلاع دارم تنها كسى كه محبوب و
عزيز و نزد خدا آبرومند است على بن ابى طالب است، من ميدانم كه هر كس خدا را خدا را
به حق او قسم بدهم به على بن ابى طالب.
اما نكته اى فرمود: حاصل روايت شريفه اين استكه فرمود: بزبان بود ولى به دل نبود
لذا شيطان بهره اى از على نمى برد، به زبان مى گفت وگرنه آن خضوعى كه داشته باشد
ندارد، اگر در شيطان خضوعى بود براى آدم سجده مى كرد و بالاخره كلمه درستى گفته
است. بقيه حديث جالب و شنيدنى است.
آن مرد مى گويد به شيطان گفتم: آى ابليس تو معلم ملائكه بوده اى اطلاعاتت كه گفتى
چنين و چنان است نصيحتى به من كن از دانش هايت اندرزى به من بده.
شيطان گفت: يك كلمه اى براى آخرتت مى گويم: اما براى دنيا! اگر مى خواهى زندگى به
تو خوش بگذرت قناعت پيشه كن اما براى آخرتت، براى ساعت مرگ، سراريزى قبر، سرازقبر
در آوردن، برزخ، محشر، صراط، ميزان همه جا حب على بن ابى طالب (عليه السلام) را
ذخيره داشته باشى، علو على با تو و يار تو باشد اين علاقه و محبت را همراه ببرى
تكيه ات على باشد امنيت خواهى داشت.
آمدم بر سر ثناى على |
|
اى دل و جان من فداى على |
مظهر كبرياى لاهوت است |
|
چون كنم وصف كبرياى على |
نفس پيغمبر است و سر خدا |
|
چه توان گفت در ثناى على |
قدر او برتر است از كونين |
|
كى ثنائى بود سزاى على |
آفتاب از على ستاند نور |
|
آسمان گردد از براى على |
جز خدا قدر او نمى داند |
|
به خداى من و خداى على |
يا الهى بروز حشرده |
|
جاى در سايه لواى على |
مهر او را شفيع من گردان |
|
بهره ور سازم از لقاى على |