مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۲ -


كرامت دوم شفاى شاهزاده
نظير همين كسالت براى يكى از عموزاده گان شاه قاجار سلطان محمد پدر ناصرالدين شاه پيش آمد مى كند پس محمد شاه از سيد استدعا مى كند كه براى او دعا كند سيد دعا مى كند و شاهزاده مذكور شفا مى يابد.از اين جهت شاه بى نهايت به سيد علاقه مند شده و با او عقد اخوت و برادرى بسته و لقب (اخوى ) به او مى دهد و سيد از آن روز كارش گرفته و معزز و محترم مى شود تا در سال 1260 قمرى از دنيا مى رود.(383)

مكاشفه علامه بزرگوار حاج ميرزا مهدى آشتيانى
در كتاب آثار الحجة مكاشفه علامه بزرگوار حكيم اسلامى فيلسوف بزرگ مرحومسجد حاج ميرزا مهدى آشتيانى ) را نقل كرده است كه ايشان خودش ‍ فرموده است كه : من مبتلا به مرض يرقان بودم وقتى به زيارت مشهد رضا عليه السلام مشرف شدم ازعلى بن موسى الرضا عليه السلام سه حاجت خواستم يكى اينكه اين مرضم خوب شود حاجت دومم كه حاجت مخصوصى بود ذكر نمى كنم حاجت سومم نجات ايران از فتنه كمونيست بود موقع فتنه توده ايها و گرفتن شمال ايران بود كه همان فتنه پيشه ورى باشد كه درسى سال قبل واقع شد ايران در خطر بزرگى قرار گرفته بود.
ايشان مى فرمايد: خيلى ناراحت بودم حركت كردم براى مشهد مقدس در اثناء راه حالم بهم خورد بيهوش شدم همراهانم هم ازسفر بازماندند در آن حال اغماء، مكاشفه اى به من دست داد يك وقت ديدم از آسمان متصل نور به زمين مى آيد متوجه شدم كه صحراى عرفاتست ديدم نورهائى كه مى آيد در يك قسمت است كه همه خلق هم متوجه آن قسمت هستند آن قسمت رانگاه كردم ديدم چهارده خيمه نورانى است كه نور از آسمان به اين چهارده خيمه متصل دراياب و ذهاب مى باشد.
پرسيدم چه خبر است گفتند اين چهارده خيمه آنكه از همه بزرگتر است خاتم انبياء محمدمصطفى (ص ) تا آخرى آنها مهدى آل محمد امام ثانى عشر صلوات الله عليهم اجمعين است .دويدم خودم را رساندم به رسول الله مقابل رسول خدا ادب كردم سلام كردم گفتم يا رسول الله سه حاجت دارم رسول خدا فرمود كه چون تودر راه زيارت فرزندم حضرت رضا (ع ) هستى مى خواهى بروى سر قبر حضرت رضا (ع ) اين حاجت هايت را هم از آقا بگير از خيمه بيرون آمدم رفتم خيمه امام هشتم و اذن گرفتم وارد شدم سلام كردم خيلى به من راءفت و مهربانى كرد، گفتم يا مولا سه حاجت دارم آمده ام سرقبر شما براى اين سه حاجت .
يكى يكى سه حاجتم راگفتم اول خوب شدنم ، دوم آن حاجت مخصوص ، سوم رفع شر توده ايها از ايران .
امام فرمود اما حاجت اولت موضوع بيمارى يرقان صلاح تو اينست تو بايد تا آخر عمر بيمار باشى ، قبول كردم (گاه مى شود خدا براى مؤمن مقامى تدارك كرده كه به آن مقام نمى رسد مگر به يك نوع گرفتارى در دنيا). حاجت دوم را فرمود رواست و اماحاجت سوم كه شاهد مااست به پيشه ورى و توده ايها وفسادها كه هست فرمود راحت باش به اين زودى تمامشان را رد مى كنيم .رفع شر تمامشان خواهد شد و اين جمله را هم فرمود كه تمام عرايضم مقدمه اين جمله بود فرمود شما ايرانيان مادامى كه با قبور ما اهل بيت سر و كار و پناهندگى داريدو به مجالس مصيبت ما علاقه منديد از هر شرى در امانيد.واقعا همين است .
خواستم بگويم كه هرچه بروز ارادتى كه داديد اينها فراموش شدنى نيست .(384)

تشرف مرحوم سيد عبدالكريم محمودى
حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ مهدى معزى فرمودند مرحوم حاج شيخ مرتضى زاهد كه از پاكان علماء تهران بود فرمود:
مرحوم عبدالكريم محمودى شبهاى جمعه به خدمت حضرت ولى عصر مى رسيد.
او مى گفت : شب جمعه اى در صحن مطهر حضرت عبدالعظيم در (شهر رى ) خدمت حضرت بقية الله ارواحنا فدا رسيدم به من فرمودند: سيد كريم بيا با هم به زيارت جدم على بن موسى الرضا عليه السلام برويم .
گفتم : در خدمتم .چند قدمى در خدمت آن حضرت برداشتم ديدم در صحن حضرت رضا عليه السلام رسيده ام ، من با آن حضرت زيارت كردم و باز به همان نحو برگشتيم و به تهران آمديم .
باز حضرت ولى عصر عليه السلام فرمودند بيا باهم به زيارت حاج سيد على نصر برويم (اين قبر در صحن امام زاده عبدالله است ) وقتى درخدمتش به آنجا رفتيم ديدم روح آن مرحوم كنار قبرش ايستاده و اظهار ارادت به آن حضرت مى كند.بعد سيد على به من گفت سيد كريم به حاج شيخ مرتضى زاهد سلام مرا برسان و بگو چرا حق رفاقت و دوستى را رعايت نمى كنى وبه ديدن ما نمى آيى و ما را فراموش ‍ كرده اى ؟(385)

تشرف مرحوم آيت الله ميرزا مهدى اصفهانى
مرحوم آيت الله ميرزامهدى اصفهانى مى فرمود: در ايام تحصيل كه در نجف اشرف بودم در علم اخلاق و تزكيه نفس وسير و سلوك از محضر آقاى سيد احمد كربلائى كه يكى از عرفاء بلندپايه بود استفاده مى كردم تا آنكه دررشد وكمالات معنوى و تزكيه نفس ازنظر ايشان به حد كمال و به اصطلاح به مقام قطبيت و فناء فى الله رسيدم .
او به من درجه و سمت دستگيرى از ديگران را داد و مرا استاد درفلسفه اشراق دانست او مرا عارف كامل و قطب وفانى فى الله مى دانست ولى من كه خودم رانمى توانستم فريب دهم وهنوز ازمعارف حقه چيزى نمى دانستم دلم آرام نگرفته بود و خود را در كمالات ناقص مى دانستم تا آنكه به فكرم رسيد كه شبهاى چهارشنبه به مسجد سهله بروم و متوسل به حضرت بقية الله ارواحنا فداه بشوم شايد آن آقائى كه خداى تعالى او را براى ما غوث و پناهگاه خلق كرده توجهى به من بفرمايد و صراط مستقيم را به من نشان بدهد.لذا به مسجد سهله رفتم و از جميع علومى كه :
سر به سر قيل است و قال
نه از آن كيفيتى حاصل نه حال
و از افكار عرفانى متصوفه و ازبافته هاى فلاسفه خود راخالى كردم و صد در صد با كمال اخلاص و توبه به مقام مقدس آن حضرت خود را در اختيار گذاشتم كه ناگهان جمال پرنور حضرت بقية الله ارواحنا فداه ظاهر شد و به من اظهار لطف زيادى فرمود و براى آنكه ميزانى در دست داشته باشم و هميشه با آن ميزان حركت كنم اين جمله را به من فرمودند:
((طلب المعارف من غير طريقنا اهل البيت مساو لانكارنا))
يعنى جستجوى معارف و شناخت حقايق از غير خط ما اهل بيت طهارت مساوى است با انكار ما.
وقتى مرحوم ميرزاى اصفهانى اين جمله را از حضرت مى شنود متوجه مى گردد كه بايد معارف حقه را تنها و تنها از مضامين آيات قرآن و روايات اهل بيت عصمت و طهارت استفاده كند و لذا به مشهد مقدس مشرف مى گردد و معارف قرآن و اهل بيت را به پاك طينتان از اهل علم تعليم مى دهد و شاگردانى كه همه اهل معنى و تشرف و تزكيه نفس و در صراط مستقيم معارف حقه هستند به جامعه روحانيت تحويل مى دهد.(386)

شعرى از مؤلف در دعوت به مسجد جمكران به زيارت حضرت مهدى (ع )




به گرد كوه و در صحراى مهدى
بگردم تا بيابم جاى مهدى
به دل دارم اميد ديدن آن
قد رعنا رخ زيباى مهدى
سراغش را گرفتم عارفى گفت
اگر دارى به سر سوداى مهدى
جهان جسم است و او جان جهان است
همه عالم بود ماءواى مهدى
اگر خواهى بگيرى آبروئى
ز عطر روى روح افزاى مهدى
بيا تا جمكران قم كه خورده
به خاك مسجدش چون پاى مهدى
خصوصا در شب هر چارشنبه
بسوى وادى سيناى مهدى
بيايند عاشقانش تا بسايند
سر اندر خاك جان بخشاى مهدى
كه تا نوشند آب زندگانى
چو خضر اندر لب درياى مهدى
خدا را بندگى كن تا كه گردد
دلت آئينه سيماى مهدى
بگو صد مرتبه اياك نعبد
بخوان با صد زبان آواى مهدى
قبول آنگه شود اعمال بنده
كه باشد لايق امضاى مهدى
در اين مسجد رسيدند عارفانى
به مقصود از عنايتهاى مهدى
بگيرد نعمت الله حسينى
مدد از خالق يكتاى مهدى

سيد عزيز الله دعانويس از كربلا تا مكه را در هفت روز رسيده است
سيد عزيز الله بن سيد نصرالله خراسانى تهرانى دعانويس از شاگردان علامه مولى هادى تهرانى عالم عامل و با ورع و تقوا و مواظب بر زيارات مخصوصه و نمازهاى مندوبه و ملازم ساير مستحبات بود وقتى كه به زيارت مشاهد مقدسه مشرف مى شد زياد طول مى داد.
از حوادث غريبه اى كه در ايام تحصيل در نجف اشرف براى او اتفاق افتاد اين بود كه وقتى به زيارت امام حسين عليه السلام در كربلا مشرف شد خود را به ضريح حضرت چسبانيده از خداوند متعال مسئلت كرد كه حج و زيارت كعبه مكرمه را به او روزى فرمايد و در اين خصوص زياد الحاح و التماس كرد و خدا را به پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام قسم داد كه اين دعا را مستجاب فرمايد پس از آن درميان حرم بود مردى نزد او آمده گفت : دوست دارم با تو دو نفرى پياده به حج رويم او هم قبول كرد و قرار گذاشتند در روز معين درمكان معينى هر دو حاضر شوند و با توشه مختصرى حركت كنند، طبق وعده از كربلا حركت كردند مقدارى كه راه رفتند بر سر چشمه اى رسيدند آن شخص سمت قبله را براى سيد نشان داده و گفت در همين جا باش تا من برگردم اين را گفت و رفت و تا عصر آن روز برگشت ، دوباره حركت كردند مقدارى راه رفتند بر سر چشمه ديگرى رسيدند آن شخص آنجا نيز خطى كشيد و سمت قبله را به سيد نشان داد و گفت : در همين مكان تا صبح باش تا من برگردم اين را گفت و رفت و صبح طبق وعده بازگشت و دوباره پس از مقدارى پيمودن راه بر سر چشمه اى رسيدند به همين طريق تا هفت روز گذشت و در اين هفت روز به هيچ قريه و آبادى نرسيدند و هميشه بر سر چشمه اى رسيده سيد را در آن محل مستقر كرده خود مى رفت در سر موعد برمى گشت و با هم حركت مى كردند و در روز هفتم آثار و نشانه هاى خانه ها و آبادى پيدا شد آن شخص به سيد گفت : حال خودت تنها برو آن وقت از سيد خداحافظى كرده رفت .
پس سيد رفت وقتى رسيد ناگهان خود را در مكه مكرمه ديد و ديگر رفيقش ‍ راپيدا نكرد و پس از مدتى طولانى حجاج آمدند و در ميان آنها از اهالى تهران كه او را ديدند وتعجب كردند وازجمله آنان پسرعموى سيد حاج خليل الله بود پس از او پرسيدند چگونه به اينجا رسيدى سيد داستانش ‍ راشرح داد و پس از مناسك با حجاج ايرانى بازگشت و مرتبه ديگرى به حج مشرف شده به تهران بازگشت ، وى هميشه مشغول عبادت و رياضت و مجاهده بانفس و خودسازى مشغول بود و قائم الليل و صائم النهار و مواظب طهارت خود بود به همين جهت مستجاب الدعوة بود و مريضهاى گوناگون به او مراجعه مى كردند و شفا مى گرفتند مردم عوام عقيده داشتند كه او تسخير جن مى كند. و به همين جهت به (دعانويس ) شهرت يافت .
ايشان در سنه 1332 ه‍ وفات يافت و در رواق حضرت عبدالعظيم دفن شد.(387)

كرامتى از مرحوم شيخ عبدالمجيد همدانى
مرحوم شيخ عبدالمجيد بن عبدالوهاب همدانى متوفى 1366 شاگرد و ملازم ميرزا حسين خليلى كه علما و عملا از وجود اين استاد استفاده فراوان كرد و در تقوا و ورع به حدى رسيد كه از او كرامات و قضايا و ملاقات با حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف زياد نقل شد.
مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى مى فرمايد: چون مرا با آن مرحوم رفاقت و دوستى و علاقه شديد اخوت بود يك وقت از او خواستم كه يكى از قضايا را براى من نقل كند.
گفت : در سنه 1299 از كاظمين همراه كاروانى با پاى پياده به قصد زيارت عسكريين عليهماالسلام خارج شدم پس ازمقدارى طى طريق در اثر خستگى و تشنگى از قافله عقب ماندم و راه را گم كردم و در آن بيابان رعب و وحشت مرا گرفت و براى نجات خود چاره نيافتم جز توسل به ائمه معصومين عليهم السلام در اين حال ديدم دو نفر را كه آب همراه داشتند به من رسيدند ومرا سيراب كردند و همراه من آمدند و چون مقدار كمى راه رفتيم رسيديم به قريه اى من پرسيدم اينجا كجاست گفتند ((دخيل )) است و چون به سوى آنها ملتفت شدم ديگر آنها را نديدم از اهل قريه سراغ كاروان را گرفتم گفتند: خبرى نداريم من همچنان در حال فكر و خيال متحيرانه انتظار مى كشيدم تا اينكه پس از پنج ساعت تاءخير قافله رسيد.(388)

امام زمان به صورت سيد كاظم يزدى
و نيز برايم نقل كرد: وقتى به نجف اشرف مشرف شدم چهل روز مشغول خواندن دعاى سيفى شدم به اجازه استادم ميرزا حسين خليلى كه او را درباره اين دعا قضايا و داستانهائى است ، در روز چهلم به مسجد سهله مشرف شدم بعد از غروب ديدم سيد محمد كاظم يزدى ((صاحب عروة )) با مردم نماز مى خواند من هم رفتم به او اقتدا كردم و نماز خواندم پس از نماز همراه ايشان حركت كردم و در بين راه مسائلى سؤ ال كردم و پاسخ شنيدم سپس از يكديگر جدا شديم و شب در كوفه ماندم صبح به نجف بازگشتم احوال سيد را پرسيدم كه ديشب در كوفه ماند يا برگشت گفتند سيد چند روز است بيمار و بسترى است و اصلا كوفه نرفته است ؟دانستم كه آن سيد شايد حضرت بوده است .(389)

كراماتى از محمد باقر بن احمد حسينى قزوينى
سيد جليل الشاءن و عظيم القدر ازاعيان علماى اماميه و صاحب كرامات جليله در قبه عاليه مقابل قبه شيخ الفقها صاحب جواهر الكلام در نجف اشرف و پسر خواهر بحرالعلوم است كه درشب عرفه بعد از نماز مغرب و عشاء به مرض طاعوت در سنه 1264 از دنيا رفت .
شيخ نورى در نجم الثاقب در حكايت نود و دوم نقل فرموده كه امام عصر ارواحنا فداه او را خبر داد به اينكه ترا روزى خواهد شد علم توحيد بعد از زمانى و پس ازاين بشارت در شبى از شبها در خواب ديد دو ملك نازل شدند و در دست يكى از آن دو چندلوح است كه در آن چيزى نوشته و در دست ديگرى ميزانى است پس مشغول شدند به اينكه مى گذاشتند در هر كفه ميزان لوحى و با هم موازنه مى كردند آنگاه آن دو لوح متقابل را بر من عرضه مى داشتند پس من مى خواندم آنها را و هكذا تا آخر الواح پس ديدم كه ايشان مقابله مى كنند عقيده هر يك از اصحاب پيغمبر را و اصحاب ائمه عليهم السلام را با عقيده يكى از علماى اماميه از سلمان و ابوذر تا آخر نواب اربعه و از كلينى و صدوق و شيخ مفيد و سيد مرتضى و شيخ طوسى تا خال او علامه بحرالعلوم ، علم الهدى و بعد از ايشان از علماء رضوان الله تعالى عليهم . سيد فرموده پس در اين خواب مطلع شدم بر عقايد جميع اماميه از صحابه و اصحاب ائمه عليهم السلام و بقيه علماى اماميه و احاطه نمودم بر اسرارى از علوم كه اگر عمر من عمر نوح عليه السلام بود و طلب مى كردم اين قسم معرفت را احاطه نمى كردم به عشرى از اعشار آن .
پس شيخ مرحوم نقل كرده كه جناب سيد مهدى قزوينى اعلى الله مقامه نقل كرد براى من كه دو سال قبل از آمدن طاعون عام در عراق و مشاهد مشرفه در سنه 1246 خبر داد ما را به آمدن طاعون و براى هر كى از ما كه نزديكان او بوديم دعا نوشت و فرمود: آخر كسى كه خواهد مرد به طاعون من خواهم بود و بعد از من رفع مى شود و نقل مى كرد كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خواب به او خبر داده و فرموده ((و بك يختم يا ولدى )) و در آن طاعوت خدمتى كرد به اسلام و اسلاميان كه عقول متحير مى ماند، متكفل بود تجهيز جميع اموات بلد و مخارج آن را كه زياده از چهل هزار بودند و بر همه خود نماز مى كرد و براى سى نفر و زياده و كمتر يك نماز مى خواند و يك روز بر هزار نفر يك نماز بجا آورد و ما شرح اين خدمات را و جمله اى از كرامات و مقامات او را در جلد اول كتاب دارالسلام بيان كرده ايم .
و مقام اخلاصش چنان بود كه احتياط مى فرمود از اينكه كسى دستش را ببوسد.

به فرمان او باد و طوفان آرام گرفت
و نيز شيخ مرحوم درخاتمه مستدرك نقل فرموده از جناب آقا سيد مهدى كه وقتى با سيد مذكور كه عموى مكرمش باشد و جماعتى از صلحاء و اهل علم در سفينه نشسته بودند و از كربلا مى آمدند كه ناگاه باد سختى وزيدن گرفت كه سفينه به حركت درآمد و مردم بسيار مى ترسيدند مخصوصا يك نفر شروع كرد به اضطراب و گريست و جناب سيد مثل كوه باوقار نشسته بود و چون شدت وحشت و اضطراب آن شخص را ديد فرمود: از چه مى ترسى همانا باد و رعد و برق همه مطيع فرمان خدايند پس جمع كرد دامن عباى خود را و اشاره به سوى باد مثل آنكه مگس را دور كند و فرمود: ساكن باش پس درهمان زمان باد ساكن شد و سفينه قرار گرفت .
مادر اين سيد بزرگوار خواهر سيد بحرالعلوم است كه از زنان عابده و عارفه و صاحب ورع و تقوا و كرامات بود.
روزى مريض شد و سيد بحرالعلوم عيادتش رفت ديد او بى تابى مى كند گفت : خواهر تو با اين بيمارى نمى ميرى و شفا مى يابى و موفق مى شوى به چيزى كه من موفق به آن نخواهم شد.گفت : آن چيست ؟گفت شيخ حسين نجف براى شما نماز خواهد خواند و براى من نخواهد خواند، و همانطور شد كه آن مكرمه در ايام طاعون وفات يافت و در نجف كسى در خانه نماند همه به نماز او رفتند شيخ تنها در خانه صداى شيون مردم را شنيد دستور داد او را با حال مريضى سوار به دابه كردند و آوردند تا براى آن مكرمه نماز خواند.(390)

مرحوم ميرزاى قمى فرمود: اينگونه كارها را به ما رجوع كنيد
حضرت آيت الله شيخ محمد ناصرى دولت آبادى از پدرشان مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد باقر ناصرى متوفى 1407 ه‍ نقل فرمودند كه : در ايام اقامتشان در نجف اشرف در منزلشان بر فراز منبر فرمودند: در سال 1295 ه‍ در اطراف قم قحطى و خشكسالى شديدى پديد آمد كه اغنام و احشام در اثر كمبود علوفه در معرض تلف قرار گرفتند اهالى آن منطقه چهل نفر از افراد صالح و شايسته را به قم فرستادند تا در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام به بست نشينند تا شايد از عنايات آن حضرت خداوند باران بفرستد و منطقه را ازخطر قحطى نجات دهد.
سه شبانه روز در حرم به بست نشستند شب سوم يكى از آن چهل نفر مرحوم ميرزاى قمى را در خواب مى بيند كه مى فرمايد: چرا در اينجا به بست نشسته ايد؟آن شخص مى گويد: مدتى است در محل ما باران نيامده و در معرض قحطى قرار گرفته ايم از خدا باران مى خواهيم .ميرزا فرمود فقط براى همين ؟عرض كرد: بلى ، ميرزا فرمود: اينكه چيزى نيست اين مقدار از دست ما نيز مى آيد شما هر وقت حوائج اينطورى داشتيد به ما مراجعه كنيد و هرگاه شفاعت عالم را خواستيد آن وقت دست توسل به سوى شفيعه روز جزا دراز كنيد.
اين رؤياى صادقه مؤ يد حديث شريفى است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: همه شيعيان ما با شفاعت آن حضرت وارد بهشت مى شوند.(391)
(شبيه اين داستان در جلد سوم مردان علم ص 35 ذكرشده است ).

حضرت معصومه عليهاالسلام و حواله عبا به يك طلبه
حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ حسين اشعرى مى گويد: در مدرسه دارالشفاء درس مى خواندم روزى درسم تمام شد منتظر پدرم بودم كه مباحثه اش تمام شود تا با هم به منزل برويم .
يك نفر دستفروش تعدادى عبا روى دوش نهاده بود و مى فروخت يك عباى نازك بسيار جالبى روى دست گرفته بود كه من بسيار از آن خوشم آمد برگشتم به طرف گنبد مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها عرض كردم : بى بى جان من اين عبا را مى خواهم حالا كه طلبه شده ام احتياج به عبا دارم و اين عبا را از شما مى خواهم ، مقدارى قدم زدم تا پدرم از حجره بيرون آمد آقاى حاج محمد باقر فرزند مرحوم آيت الله حاج ميرزا ابوالقاسم قمى (متوفاى 1353 ه‍) هم مباحثه پدرم بود و در خدمت پدرم از حجره بيرون آمد درست در لحظه اى كه من به خدمت پدرم رسيدم تصادفا در همان لحظه عبا فروش نيز از طرف روبرو به ما رسيد آقاى حاج محمد باقر مرا صدا زد و فرمود: پسرم مى خواهى اين عبا را برايت بخرم ؟ گفتم : اختيار با شما است او آن عبا را براى من خريد.(392)

مكاشفه مرحوم زرگر و مرحوم نصيرى در حرم حضرت معصومه
مرحوم حاج ميرزا تقى زرگر گفته است : يك روز در صحن مطهر حضرت معصومه نشسته بودم يك مرتبه حالت مكاشفه به من دست داد، ديدم در ايوان طلا دوشهاى فراوان است كه از آنها آب مى ريز و هر يك از زوار كه از حرم خارج مى شود در زير آن دوشها مى ايستد كاملاشستشو مى كند و سپس راه مى افتد و هيچكس از اين معنى استثنا نمى شود.
مرحوم حاج شيخ صادق نصيرى سرابى متوفى 1413 ه‍ ق فرموده است كه : من مكرر در عالم مكاشفه در بالاى سر حضرت معصومه سلام الله عليها مشاهده كرده ام كه از بالاى سر زوار آب مى ريزد و زوار را شستشو مى دهد.(393)
نويسنده كريمه اهل بيت نوشته است در عصر ما در قم شيخى است وارسته و اهل كرامت كه افراد زيادى به او مراجعه مى كردند و از او التماس ‍ دعا مى كردند ايشان براى رهائى يافتن ازدست مردم از قم به ده جمكران رفت و منزل گزيد پس از مدتى به زيارت حضرت رضا (ع ) مشرف شد حضرت از ايشان روى برتافت عرض كرد آقا گناهم چيست ؟
حضرت فرمود: چرا حرم خواهرم را ترك كردى ؟عرض كرد: در محضر شما عهد مى بندم تا زنده ام همه نمازهايم را در حرم آن حضرت بخوانم و تا زنده بود همين كار را كرد.
ايشان در قبرستان بقيع قم دفن است و يكى از دوستان اهل دل ايشان را در حال تشرف به حرم مى بيند احوال پرسى مى كند مى گويد اينجا هم جايم بالاى سر حضرت معصومه است .(394)

دعا و توسل براى طلب باران به دستور آيت الله حجت كوه كمرى
در عصر زعامت مرحوم آيت الله سيد محمد حجت (كوه كمرى ) خشكسالى و قحطى و گرانى سختى پديد آمد آيت الله حجت چهل تن از طلاب مهذب و متدين را دستور داد كه به مسجد جمكران مشرف شده و در پشت بام مسجد به صورت دسته جمعى زيارت عاشورا با صد سلام و لعن و دعاى علقمه بخوانند و به حضرت موسى بن جعفر و حضرت ابوالفضل و حضرت على اصغر عليهم السلام متوسل شوند و رفع گرانى و نزول باران را از خداوند مسئلت نمايند.
چهل طلبه مهذب و متدين طبق دستور مرجعيت اعلاى شيعه به ميعادگاه عاشقان شرفياب شدند و طبق دستور عمل كردند راه قديمى مسجد جمكران از طرف روستاى جمكران بود گروه چهل نفرى طلاب هنوز به ده جمكران نرسيده درهاى رحمت گشوده شد و باران سيل آسا فرو ريخت و طلاب ناچار شدند كه لباسهاى خود را درآورند حتى كفشهاى خود را به دست گرفتند تا از ميان سيلابها عبور كنند.
نويسنده كتاب ((كريمه اهل بيت )) مى گويد: اين حادثه تاريخى را نخستين بار از دانشمند معظم حجت الاسلام و المسلمين استاد محمد امين رضوى مؤلف كتاب ارزشمند ((تجسم اعمال )) كه خود جزء چهل تن بود شنيدم ...
و اخيرا اين داستان از زبان حضرت آيت الله حاج سيد مهدى اخوان مرعشى و حجت الاسلام و المسلمين آقاى گل محمدى ابهرى منتشر شده است .(395)

فرزند مرحوم امينى و عنايات حضرت معصومه به او
آقاى دكتر محمد هادى امينى فرزند برومند علامه امينى (قدس سره ) كتابى در پيرامون حضرت معصومه عليهاالسلام تاءليف كرده در اول كتاب انگيزه تاءليف را چنين فرموده است : به سال 1391 ه‍ از عتبات عاليات به تهران آمده رحل اقامت افكندم سپس به زيارت حضرت معصومه مشرف شدم مشكلاتى داشتم كه به آن حضرت متوسل مى شدم و نتيجه نگرفتم چهار سال گذشت ديگر به قم نرفتم تا روزى در حضرت عبدالعظيم در مجلس فاتحه يكى از روحانيون كه سابقه آشنائى با او نداشتم به من گفت : شما امينى هستيد؟ گفتم : آرى ، فرمود: فلان كس در قم مشتاق ديدار شما است ، گفتم : من با ايشان آشنائى ندارم ، آدرس منزلش را به من داد و فرمود: ايشان از افراد برجسته به زهد و تقوا است .چند روز بعد من به قم رفته و به منزل آن آقا رفتم و خودم را معرفى كردم .
بسيار خوشحال شد و اظهار محبت كرده سپس گفت : شما چرا به زيارت حضرت معصومه (ع ) نمى رويد، خيلى دراين مدت به خود ظلم كرده اى من مشكلاتم را عرض كردم و گفتم : چون حضرت به من عنايت نكردند من نيز ترك زيارت كردم .
گفت : نه حضرت معصومه نمى خواهد باشما ترك رابطه كند خيرو صلاح نيست و صلاح و رستگارى شما دراين است كه به زيارت آن حضرت مشرف شويد و ازفيوضات بى كران آن حضرت محروم نمانيد.و يك كتاب علمى و ادبى در شرح زندگانى آن بزرگوار بنويس .
من در شگفت شدم كه اين شخص از كجا آگاه شده كه من اين مدت از زيارت اين خاتون دو سرا محروم بوده ام و لذا قول دادم كه سفارشش را دقيقا اجرا كنم ، از خدمتش مرخص شده به حرم مشرف شدم و پيشانى ادب بر آستانش سائيدم و از گذشته پوزش خواستم به تهران بازگشته در مدت كوتاهى به نگارش اين كتاب پرداختم .(396)

مكاشفه اى براى مرحوم علامه طباطبائى
علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى گفته است : مرحوم علامه طباطبائى فرمودند: در نجف اشرف بودم پس از نماز صبح كه نشسته بودم در حال توجه و خلسه حضرت على بن جعفر عليهماالسلام به من نزديك شد به اندازه اى كه نفس آن حضرت گويا به صورت من مى خورد و فرمود: قضيه توحيد در وجود از اصول مسلمه ما اهل بيت است .
سپس فرمودند چقدر خوب سعدى فرموده است :
ره عقل جز پيچ درپيچ نيست
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفت اين نكته با حق شناسى
ولى خرده گيرند اهل قياس
كه پس آسمان و زمين چيستند
بنى آدم و ديو و دد كيستند
همه هر چه هستند از آن كمترند
كه با هستيش نام هستى برند
عظيم است پيش تو دريا به موج
بلند است خورشيد تابان به اوج
ولى اهل صورت كجا پى برند
كه ارباب معنى به ملكى درند
كه گر آفتاب است يك ذره نيست
و گر هفت درياست يك قطره نيست
چو سلطان عزت علم دركشد
جهان سر به جيب عدم دركشد(397)
براى مرحوم علامه طباطبائى مكاشفه جالب ديگرى است كه در جلد اول اين كتاب در بخش كرامات و مقامات ذكر شده است مراجعه شود.

مكاشفه اى براى همسر علامه طباطبائى
مرحوم علامه طباطبائى مى فرمودند: عيال من زن بسيار مؤمنه و بزرگوار بود من در معيت ايشان براى تحصيل به نجف اشرف مشرف شديم و ايام عاشورا را براى زيارت به كربلا مى رفتيم و پس از پايان اين مدت چون به تبريز مراجعت كرديم روز عاشورائى ايشان در منزل نشسته و مشغول خواندن زيارت عاشورا بود، مى گويد:
دلم ناگهان شكست و با خود گفتم : ده سال در كنار مرقد مطهر حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در روز عاشورا بوديم ، و امروز از اين فيض ‍ محروم شده ايم در اين حال ناگهان يك مرتبه ديدم كه در حرم مطهر در زاويه حرم بين بالاسر و روبرو ايستاده ام و رو به قبر مطهر مشغول خواندن زيارت هستم و حرم مطهر و خصوصيات آن بطور سابق بود ولى چون روز عاشورا بود و مردم غالبا براى تماشاى دسته و سينه زنان مى روند فقط در پائين پاى مبارك مقابل قبر ساير شهداء چند نفرى ايستاده و بعضى از خدام براى آنها مشغول زيارت خواندن هستند وچون به خود آمدم ديدم در خانه خود نشسته ام و در همان محل مشغول خواندن بقيه زيارت هستم .(398)

در اثر مداومت به دعاى حرز يمانى اجنه مقلد حاج ميرزا حسين تهرانى بودند
آيت الله حاج سيد عزيزالله امامت نقل كرده است از آيت الله مجاهد حاج سيد ابوالقاسم كاشانى كه فرموده است شخصى از اهالى نجف آمد حضور مرحوم آيت الله حاج ميرزا حسين فرزند حاج ميرزا خليل تهرانى عرض كرد از اطراف به خانه مسكونى ما سنگ ريخته مى شود بدون اينكه كسى مشاهده شود، آن جناب دستور داد كه من به اتفاق حاكم نجف به آن منزل رفته تحقيق نمائيم تا صدق و كذب معلوم شود چون به آنجا رفتيم تا آنجا بوديم مشاهده كرديم كه سنگ ريخته شد آمديم جريان را به آقا رسانديم فرمودند در اين دفعه كه سنگ ريخته شد با صداى بلند بگوئيد جماعت جن حسين گفته است : در اينجا سنگ نيندازيد، چون چنين كردند ديگر سنگ در آنجا ريخته نشد.
و نيز آيت الله حاج سيد ابوالقاسم كاشانى نقل كرد از مرحوم حاج ميرزا حسين مذكور كه فرمود: وقتى درسرداب مسجد سهله تنها نشسته بودم براى قرائت بعضى از ادعيه ناگاه متوجه شدم كه شيخى پائين مى آيد چون نزديك رسيد سلام كرد گفتم : تو كيستى من خلقت ترا برخلاف بنى آدم مى بينم ؟گفت : بلى چنين است من از شيوخ و از ائمه جماعت جن مى باشم و جمعيتى كه دراطراف من مى باشند مقلد شما هستند و آمده ام چند مسئله مطابق فتواى شما از خودتان سؤ ال كنم ، سپس چند مسئله پرسيد جواب گفتم و رفت .
آيت الله كاشانى گفتند: از آقا سؤال كردم : آيا شما رياضتى كشيده ايد كه ايشان به شما ارادت پيدا كرده اند؟
فرمودند: سالهاى بسيار است كه قرائت حرز يمانى در وقت سحر از من ترك نشده .(399)

كرامتى از مرحوم آخوند ملاحسين قلى همدانى
آقاى محمد حسين مجاهد از نواده هاى مرحوم ملاحسين قلى همدانى گفته اند: عموى پدرم كه از مجاهدين عراق بود و با انگليسى ها مى جنگيد و چند سال در هندوستان اسير انگليسى ها بود يك روز با قايق از كوفه به كربلا مى آمدند در همين موقع ملاحسين قلى همدانى درمجلس درس وسط بحث علمى مى گويد: آفرين سيدمحمد سعيد، آفرين سيد محمد سعيد به طورى كه حاضرين تعجب مى كردند كه اين چه حرفى بود، بعدا كه ازسيد محمد سعيد پرسيدند كه در آن ساعت تو چه كار مى كردى ؟ مى گويد در همان ساعت من در قايق از كوفه به كربلا مى آمدم و مرد عربى در كنار من خوابيده بود و سرش را به شانه من گذاشته بود و خرخركنان آب دهانش را روى من مى ريخت ولى من دلم نيامد كه او را بيدار كنم و آن وضع را تا كربلا تحمل كردم و تحسين آخوند نسبت به سيد محمد سعيد به خاطر همين بوده است كه كرامتى از او نقل كرده اند(400)

عالمى كه با قاضى سنى مباهله كرد
محمدبن احمد بن عبدالله صفوانى از فرزندان صفوان جمال صحابه حضرت صادق عليه السلام كثيرالعلم جيد اللسان بود گويند اوامى و درس ‍ نخوانده ملابود و كتب زيادى با فكر خود املاو تاءليف نموده است ، او بيان شيرين و زبان گويايى داشت و نزد سلطان احترام و مقام والائى دارا بود و علت اصليش اين بود كه يك وقتى او با قاضى موصل له (سنى بود) مناظره و مباحثه كردند درباره امامت و خلافت درحضور ابن حمدان و پس از مذاكره و مناظره زياد وقتى ديد قاضى حاضر نيست حق را بپذيرد در آخر او را دعوت به مباهله كرد (مباهله اين است كه طرفين دست يكديگر را مى گيرند و مى گويند خدايا اگر سخن من حق است خصم مراهلاك كن ).
قاضى وعده فردا را داد پس در محل معين حاضر شدند براى مباهله آن بزرگوار دستش را به دست قاضى نهاد سپس هر دو برخاستند و رفتند قاضى كه هرروز به مجلس امير ابن حمدان حاضر مى شد ديدند ديگر نيامد، اميرگفت : از قاضى خبرى برايم بياوريد، قاصد رفت و برگشت گفت : قاضى ازهمان وقت كه از مجلس مباهله به منزل برگشته تب كرده و بيمار شده و همان دستش را كه براى مباهله دراز كرده بود ورم كرده و سياه گشته است و فرداى آن روز قاضى از دنيا رفت (و به ارباب خود ملحق شد) پس ‍ از انتشار اين خبر مقام و موقعيت اين عالم بزرگوار در نزد همه مشهور شد مخصوصا در نزد ملوك و سلاطين احترام خاصى پيدا كرد.(401)

سيد مهدى قزوينى متوفى 1300 و زيارت قبر حمزة بن موسى درحله
مرحوم سيد مهدى قزوينى يكى از مردان علم در ميدان عمل صاحب مقامات وكرامات است كه فضائل و خصائصى را از عموى بزرگوارش سيد محمد باقر قزوينى به ارث برده بود.
و از بركت دعوت و ارشادهاى او در حله بيش از صد هزار نفر شيعه دوازده امامى مخلص و محب اهل بيت عليهم السلام گشتند.
ايشان هيچوقت از كسى حتى از اهل بيت خود چيزى درخواست نمى كرد و در كمال زهد و تقوا وپاكى زندگى مى كرد و كرامات زيادى از وى نقل شده منجمله اين داستان است كه خود نقل كرده است به فرزندش زبدة العلماء و قدوة الصلحاء ميرزا صالح خلف ارشد آن بزرگوار كه : من عادت داشتم به سفر بسوى جزيره اى كه در جنوب حله است بين دجله و فرات به جهت ارشاد و تبليغ و هدايت عشيره هاى بنى زبيد به سوى مذهب حق (و همه ايشان به مذهب اهل سنت بودند و همه برگشتند و شيعه شدند) در آن جزيره مزارى است معروف به قبر حمزة بن موسى بن جعفر عليهم السلام كه مردم او را زيارت مى كنند و براى او كرامات زياد نقل مى كنند و من از آنجا عبور مى كردم و او را زيارت نمى كردم چون نزد من به صحت نرسيده بود كه او از فرزندان موسى كاظم باشد و عقيده ام بر اين بود كه حمزة پسر امام موسى كاظم در شهر رى مدفون است دركنار قبر حضرت عبدالعظيم حسنى پس يك دفعه بر حسب عادت بيرون رفتم ودر نزد اهل آن قريه مجاور آن امامزاده مهمان بودم اهل آن قريه از من خواستند كه آن مرقد را زيارت كنم و من قبول نكردم و گفتم : من مزارى را كه صاحب آن را نمى شناسم زيارت نمى كنم و به جهت اعراض من رغبت مردم به آن مزار كم شد پس از آنجا حركت كردم رفتم و شب در (مزيديه ) ماندم چون وقت سحر شد براى نافله شب برخاستم و چون نماز شب را خواندم نشستم به انتظار طلوع سفيده كه ناگاه داخل شد بر من سيدى كه مى شناختم او را كه اهل صلاح و تقوا بود پس سلام كرد و نشست و گفت : يا مولانا ديروز مهمان اهل قريه حمزه شدى و او را زيارت نكردى ؟
گفتم : آرى ، گفت : چرا؟ زيرا كه من زيارت نمى كنم آن را كه نمى شناسم و حمزه پسر موسى كاظم عليه السلام در رى مدفون است ، گفت : رب مشهور لا اصل له خيلى چيزهاست كه شهرت دارد ولى اصل و صحت ندارد.
و آن قبر حمزه پسر حضرت موسى كاظم عليه السلام نيست هرچند چنين مشهور شده است بلكه آن قبر ابى يعلى حمزة بن قاسم عوى عباسى است يكى ازعلماى اجازه و اهل حديث است و او را اهل رجال ذكر كرده اند در كتب خود و او را ثنا كرده اند به علم و دين و تقوا.
من درپيش خود فكر كردم كه اين سيد از عوام سادات است واز اهل اطلاع و علم به رجال و حديث نيست پس شايد اين كلام را از بعضى از علما ياد گرفته آن وقت برخاستم براى اداى فريضه صبح و آن سيد هم رفت و من غفلت كردم كه سؤ ال كنم از او كه اين سخنان را از چه كسى شنيده است .
پس از انجام نماز و تعقيبات كتب رجال را نظر كردم ديدم حال بدين منوال است كه سيد نقل كرده است .
پس اهل قريه به ديدن من آمدند و در ميان آنها آن سيد را ديدم و به او گفتم ديشب نزد من آمدى و آن سخنان را گفتى ولى نگفتى كه آنها را ازكدام عالمى اخذكرده اى سيد گفت : من ديشت اصلا نزد شما نيامده ام و چنين كلامى از كسى نشنيده ام جز از شما و چون تشريف آوردن شما را به اين قريه شنيدم امروز به اين قريه آمدم كه شما را زيارت كنم .
پس به اهل آن قريه گفتم اكنون شكى ندارم كه آن شخصى را كه ديدم صاحب الامر عليه السلام بوده است آن وقت با همه اهالى قريه سوارشديم و حركت كرديم به جهت زيارت آن امامزاده محترم و از آن وقت مردم از راههاى دور به زيارت آن بزرگوار سفر مى كنند.
(محدث قمى گويد شيخ نجاشى دررجال فرموده : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبدالله بن عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام ابويعلى ثقة جليل القدر است و ازكلمات علماء معلوم مى شود كه ازعلماء غيبت صغرى معاصر والد صدوق على بن بابويه است رضوان الله عليهم ).(402)

كرامتى از آيت الله سيد عبدالحسين لارى
در مجله نور علم نقل شده است كه سيد(عبدالحسين لارى ) بدون هيچگونه شك و ترديد صاحب كرامات نيز بوده كه ذكر نمونه هائى از آن نوشتار مستقلى مى طلبد، در بين مردم فارس بويژه لار كرامات سيد مشهور و معروف است ، اما كرامتى كه هيچگونه و به هيچوجه قابل انكار نيست وزبانزد مردم فارس است همان حمله قشون دوازده هزار نفرى انگليس به سيد است .
رئيس على مراد كه سيد را از آن گير و دار برداشت و برد نقل مى كند: كه وقتى قشون انگليس ما را تيرباران كردند گلوله مثل باران برسر ما مى ريخت به عبا و عمامه و لباسهاى سيد مى رسيد ولى اثر نمى كرد.(403)

كرامتى از آيت الله حاج آقا حسين قمى
حجت الاسلام و المسلمين آقاى مدرس طبسى نقل كرده است كه در مشهد مقدس منزل تاجرى مهمان بودم كه پسرش از سربازى آمده بود، آن سرباز گفت : من خدمت سربازيم تهران بود (زمان رضاشاه ) مرا ماءمور كردند كه محافظ مرحوم آيت الله حاج آقا حسين قمى باشم موقعى كه معظم له را به حضرت عبدالعظيم تبعيد كردند شب جمعه آن بزرگوار از رئيس ‍ شهربانى شهررى درخواست كرد كه اجازه بدهد بروند به زيارت حضرت عبدالعظيم رئيس شهربانى از رضاشاه كسب تكليف كرد او اجازه نداد پس ‍ از ساعتى خبر آوردند كه آيت الله قمى را در حرم حضرت عبدالعظيم ديده اند كه زيارت مى كند و اين خبر شايع شد و به گوش رضاشاه رسيد به رئيس شهربانى گفت : ايشان هر جا مى خواهند بروند فورى گذرنامه صادر كنيد.(404)

مقامات و كراماتى چند از مرحوم سيد مرتضى رضوى قمى
مؤلف نجوم السماء گويد: سيدمحمد نصيرآباد نقل نمود: من درايام اقامت در مشاهد مشرفه به سبب ضيق معاش متردد و متحير بودم كه به هند برگردم يا در مشاهد مشرفه با اين سختى بسازم روزى خدمت جناب علامه سيد مرتضى رضوى قمى رسيدم و كسى از حال و قلب من آگاه نبود غير از خدا به كسى اظهار مطلب نكرده بودم جناب سيد ابتداء بدون مقدمه سه مرتبه فرمود: (يا رازق الدود فى الصخر الجلمود،) من عرض كردم : اين جمله را تفسير فرمائيد.
فرمود: اين كلام را من از بعض اعراب شنيده بودم و بعد از آن در كتب اخبار آن را يافتم و آن چنين است كه روزى حضرت نوح على نبينا و آله و عليه السلام بالاى كوهى براى عبادت نشسته بودند در قلبشان خطور كرد كه خداوند عالم امر به طلب روزى فرموده است و طلب روزى ممكن نيست مگر درميان مردم پس خداوند متعال حضرت نوح را زير زمين آن كوه فرستاد در آنجا سنگى را ديد كه به امر خدا دو نيم شد و از وسط آن سنگ يك حيوانى پيدا شد كه دردهنش گياه سبزى داشت وقتى جناب سيد محمد اين حكايت را شنيد عرض كرد: بس است فهميدم و به مطلب رسيدم و تسكين خاطر يافتم و تصميم گرفتم كه درمشاهد مشرفه بمانم .(405)

علامه سيد مرتضى رضوى و پيش بينى مرگ نواب نوازش على خان
و نيز نقل شد: زمانى كه نواب مغفور نوازش على خان لاهورى در مشاهد مشرفه بودند نواب فتحعليخان بهادر عازم سفر هند شدند چون علامه سيد مرتضى مطلع شدند فرمودند رفتن شما را فعلا صلاح نمى دانم نواب قبول نكرده و سيد منع مى كرد نواب گفت : علت منع را بگوئيد، سيد از بيان علت خوددارى كرده فرمود اكنون كه قبول نمى كنى برو.
پس نواب روانه كاظمين گشت هنوز نرسيده بود كه خبر بيمارى نواب نوازش عليخان را شنيد و تعجب كرد چون ايشان سالم بودند چون به كاظمين رسيد به وسيله تلگراف خبر فوت او را شنيد مجددا به كربلا مراجعت كرد و علت ممانعت سيد معلوم شد.(406)

كرامتى ديگراز علامه سيد مرتضى رضوى
و نيز آقا سيد محمد نصيرآبادى گويد: كه وقتى جناب نواب سيد اصغر حسين صاحب ، بسيار عليل شدند من شبى در خواب ديدم كه دريك باغ سبزى هستم كه در آن قصرى عالى هست و من در فكر معالجه نواب سيد اصغر حسين مى خواهم از آن باغ بيرون بروم ناگاه منادى ندا كرد كجا مى روى ؟
گفتم : مى خواهم نزد نواب سيد اصغر حسين بروم كه ايشان مريض است ، گفت : چرا خدمت جناب سيد مرتضى نمى روى كه ايشان براى شفاى مريض دعا نمايند؟ گفتم جناب سيد كجاست ؟ گفت : در همين قصر است .
پس من برگشتم داخل قصر شده ديدم جناب سيد بر مصلاى نماز نشسته است سلام كردم پس از جواب سلام تبسمى كردند عرض كردم : براى شفاى نواب سيد اصغر حسين هندى دعا فرمائيد پس جناب ايشان دعا فرمودند، من از قصر بيرون آمدم و از خواب بيدار شدم ديدم اول صبح است و مؤ ذن اذان مى گويد وضو گرفته نماز خواندم به سوى خانه نواب مذكور روانه شدم وقتى داخل منزل ايشان شدم ديدم جناب سيد مرتضى در آنجا نشسته اند و براى عيادت نواب تشريف آورده اند پس يقين نمودم كه نواب شفا مى يابد و به سيد علامه التماس كردم كه براى شفاى ايشان دعا فرمايند و خواب خود را نقل كردم جناب سيد گريه كرده فرمودند شايد كسى ديگر بوده است و امر به كتمان كردند.
خلاصه سيد دعا فرمودند و در همان روز نواب مذكور شفا يافت .(407)