مقايسه كردن حركت امام خمينى و آيت
الله خوئى با حضرت ابراهيم و حضرت يونس
|
آيت
الله خامنه اى فرمودند: در قرآن كريم خداى عزوجل خطاب به
پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله و سلم مى فرمايد: مثل ابراهيم
حركت كن ، يونس وار زندگى نكن به دريا رفتن و به دهان ماهى
پناه بردن كار يونس است .
((و اذكر فى الكتاب ابراهيم
))(267)
يه ياد خليل حق باش ، تا مرز سوختن برو ولى مانند يونس نباش .
((و لاتكن كصاحب الحوت
))(268)
چون يونس وار نمى توان دين را زنده كرد بلكه ابراهيم وار مى
توان دين را احيا كرد پس مى بينيم با اينكه همه انبياء از عصمت
برخوردارند يكسان نيستند و همه ابراهيم گونه حركت نمى كنند
عالمان نيز كه ورثه انبيا هستند بعضى وارث خليل الله اند برخى
وارث حضرت يونس اند بعضى نيز وارث اول و آخرند.
مبادا كسى توقع داشته باشد كه چرا فلان مرجعى كه در نجف گرفتار
ظلم صدام بود چون امام راحل حركت نكرد زيرا اولا آن فضا مناسب
نبود ثانيا در هر هزار سال فقيهى چون امام راحل (قدس سره )
جلوه مى كند.
حساب امام خمينى از ديگران جدا است ، هر حادثه كه پيش مى آمد
بسيارى از اشخاص مى لرزيدند، بعد از جريان واقعه مدرسه فيضيه
بسيارى از مراجع هراسناك شدند و گفتند: فعلا زمان تقيه است ولى
حضرت امام قلم به دست گرفته فرمود: امروز تقيه حرام است .ولو
بلغ ما بلغ
(269)
آيت الله العظمى خوئى (قدس سره ) در جريان قيام مردمى عراق
مقابله و قيام كرد و رهبرى را به عهده گرفت ، او در پايان عمر
كارى كرد كه حضرت امام (قدس سره ) از اول تا آخر عمر آن راه را
طى كرد البته شرايط هر دو يكسان نبود چه اينكه موقعيت معنوى هر
دو نيز يكسان نبود يكى وارث ابراهيم خليل بود يكى وارث يونس
نبى عليه السلام بود البته هر دو كار خير انجام دادند و قرآن
كريم از حضرت يونس نيز به عظمت ياد كرده است ...(270)
وقتى قيام مردمى عراق به دستور همين فقيه اهل بيت شروع شد طولى
نكشيد كه اين صدام كه به چيزى جز خون آشامى آشنا نيست اين قيام
را سركوب كرد و همين فقيه اهل بيت را از نجف به كوفه بردند در
آن روز تنها كسى كه در روى زمين به داد آن فقيه رسيد و كاملا
از او حمايت نموده و اعلاميه صادر كرد و از نظر جوامع بين
المللى تهديد كرد ام القراى ايران اسلامى به رهبرى مقام معظم
رهبرى (آيت الله خامنه اى ) بود.
اين فقيه در بسيارى از كشورهاى جهان اسلام و تشيع مقلد داشت
اما از آنها كارى ساخته نبود... شما ديديد كه اين صدام با اين
فقيه اهلبيت چه كرد او ايشان را با چند ماءمور جابجا كرد و آب
از آب تكان نخورد.
در روز 15 خرداد 1342 ه ش وقتى امام راحل (قدس سره ) را از قم
به تهران بردند غوغائى در ايران بپا شد وقتى امام دستورى مى
داد كل ايران حركت مى كرد...(271) |
سخنان و نكات جالبى از آيت الله خامنه
اى درباره امام راحل |
آيت
الله خامنه اى فرموده اند: كار عظيمى كه او (امام عليه الرحمه
) انجام داد اين بود كه در چنين دنيائى كه اقيانوسى از لجن را
در خود جاى داده بود و افراد خجالت مى كشيدند نام دين و
ارزشهاى الهى را بر زبان بياورند او توانست ارزشهاى الهى را
مطرح و بزرگ كند و پرچمش را در جهان به اهتزاز درآورد كارى كه
او كرد جز با كار انبيا قابل مقايسه نيست ...
قرن حاضر قرن ظهور مصلحان بزرگ است از نيمه هاى قرن گذشته
تاكنون چقدر مصلحان بزرگ و انقلابيون و سياستمداران پيدا شدند
و حركات عظيمى در دنيا به راه انداختند در عين حال حركت
هيچكدام از آنها قابل قياس با اين تحرك عظيم معنوى جهانى كه
بوجود آمده نيست .
در پارلمانهاى كشورهائى كه دهها سال است كه رسما در آنجا دين
جرم محسوب مى شود و ترويج آن ممنوع است و به عنوان يك پديده
قديمى و زيادى و منسوخ و مضر تلقى مى شود، اسم خدا بر زبان ها
آمد و نطقها با بسم الله الرحمن الرحيم شروع شد در دنياى مادى
پرچم معنويت و اسلام بلند شده است و اين موفقيت چيز كوچكى نيست
و همه اين توفيقها بدست قوى آن رهبر عظيم ايجاد شد.(272)
براستى بنيان ارزشهاى مادى در دنيا لرزيده است رهبر كمونيست
كشورى دوردست با قدرت مادى بالا و داراى پيشرفتهاى زياد مى
گويد: خواهش مى كنم كتابى درباره اسلام بدهيد تا مطالعه كنم
.
قبل از پيروزى انقلاب ما با زحمت چند جوان را گرد هم جمع مى
كرديم تا چند كلمه از مبانى اسلام به گوش دل آنها برسانيم و
باز هم نمى رسيد ولى اكنون به بركت قيام امام نماينده مجلس يك
كشور مادى كه هفتاد سال بر مبناى ماترياليسم دياليكتيك اداره
شده است به من مى گويد: (به بركت امام شما در پارلمان كشورم ،
سخنرانيها با بسم الله الرحمن الرحيم شروع مى شود.
شخصيتهاى معروف فكرى دنيا نيز نسبت به آنچه كه در مشت اين مرد
بزرگ بود و بر دنيا عرضه مى كرد احساس عطش مى كنند...عظمت كار
او به ارتباطش با خدا و تهذيب نفس او برمى گردد دشمنان داخلى و
خارجى او نيز اين ويژگى را قبول داشتند.
آن گروگان آمريكائى كه چهارصد و چهل و چهار روز در ايران اسير
بوده و همه آن ماجرا را از چشم امام مى ديده است مصاحبه مى كند
و مى گويد: (من از كسانى نيستم كه از فوت امام خوشحال شوم ، او
ارزشهاى اخلاقى مخصوص خودش را داشت و هيچ كس در حد او نبود).(273)
هنگام جنگ بچه هاى مدرسه در نماز جمعه تهران قلكهاى خود را
شكسته و پولهايش را براى جنگ هديه كرده بودند فرداى آن روز كه
به خدمت امام رسيدم ايشان را در حالى كه چشمهايش از اشك پر بود
ديدم به من فرمودند كار اين بچه ها را ديدى ؟... او از همه
انسانهائى كه ما تاكنون ديده ايم و وصف آنها را شنيده ايم غير
از انبياء و اولياء و ائمه عليهم السلام يك سر و گردن بالاتر
بود... اما همين امام در مقابل مردم مى گفت : من در برابر شما
احساس حقارت مى كنم .(274) |
آقاى شيخ احمد منتظرى با روحانى نماى
خرابكار در بندر شاه |
حجت
الاسلام و المسلمين آقا احمد منتظرى قمى در ضمن خاطرات خود در
تبعيد مى گويد: در بندر شاه دوران تبعيدى سختى را گذراندم آنچه
كه در اين مدت رنجم مى داد فشار رژيم نبود بلكه دوروئى و نفاق
پيشگى بعضى از روحانى نمايان وابسته آن سامان بود مردم آن شهر
در جهل و بى خبرى بسر مى بردند و متاءسفانه روحانى آنجا نيز
فردى خودفروخته و دعاگوى شاه بود به طورى كه همين شخص و
همكارانش مشكلات زيادى برايم بوجود آوردند اينان كه مذهب را
وسيله ارتزاق خود و مردم فريبى قرار داده بودند نمى توانستند
ببينند مردم با من رفت و آمد مى كنند از اين رو به عناوين
مختلف سد راهم بودند.
در آن زمان بندر شاه دارى مسجدى بود كه يك روحانى دعاگوى شاه
امام جماعت آن بود.ماه رمضان فرارسيد منهم مايل بودم برنامه اى
داشته باشم آذربايجانيهاى آن شهر حسينيه اى ساخته بودند كه گرد
غريبى روى آن را گرفته بود يكى از آنان از من دعوت كرد تا به
آن حسينيه رفته و برنامه ماه رمضان را راه بيندازم وقتى بدانجا
رفتم ساختمانى ديدم نيمه تمام آستينها را بالا زديم و مشغول
شديم نماز جماعتى برقرار كرديم و مردم نيز كم و بيش براى
نماز جماعت مى آمدند روحانى كذائى كه بازار خود را كساد ديد
برايم پيغام فرستاد كه به ديدن او بروم وقتى او را ملاقات كردم
حرفش اين بود كه ما همنوع و هم لباس هستيم بيا با هم باشيم من
دلسوز تو هستم ...
و سپس گفت : اينهائى كه ترا به حسينيه دعوت كرده اند توده اى
اند زمان مصدق چنين و چنان بودند و از اين قبيل حرفها من كه در
ابتدا تحت تاءثير سخنان او واقع شدم چند روزى به حسينيه نرفتم
بعضى از اين قضيه مطلع شده بودند آمدند گفتند: ما مى دانيم كه
آن آقا به شما چه چيزهائى گفته است خير ما توده اى نيستيم و
الله هر چه گفتيم دروغ گفته علت اينكه ما از او بريده ايم اين
است كه وى ثناگوى شاه است از اول تا آخر منبرش كارش دعاگوئى
به خاندان سلطنت است از اين رو ما از او كناره گيرى كرده ايم .
ناگزير دوباره به حسينيه آمدم و نماز جماعت را برقرار كردم و
مردم نيز هر روز بيشتر شركت مى كردند و چون ممنوع المنبر بودم
فقط به اقامه جماعت اكتفا مى كردم روزى رئيس شهربانى احضارم
كرده گفت : فلانى شنيده ام نماز جماعت مى خوانى گفتم مگر نماز
خواندن جرم است و...
او ديگر چيزى نگفت من دوباره كارم را دنبال كردم بتدريج بر
شكوه نماز جماعت افزوده مى گشت تا اينكه شب نوزدهم فرا رسيد آن
شب حدود دويست نفر گرد آمدند فرصت را غنيمت شمرده براى اتمام
ساختمان حسينيه و خريدن فرش از مردم كمك خواستم در اين ميان
بعضى گفتند: آقا اينجا حسينيه نيست بلكه مسجد است ما از ترس
روحانى مسجد شهر گفته ايم اينجا حسينيه است زيرا وى مى گويد
اگر دو تا مسجد در اين شهر باشد خونريزى خواهد شد.
بارى ديگر كار از تقيه گذشته بود در حال آهنگرى آوردند و به
درب مسجد نوشتند مسجد صاحب الزمان مربوط به آذربايجانيهاى مقيم
بندر شاه ، روحانى ثناخوان شاه وقتى از قضيه باخبر شد فورا به
گرگان رفته و رئيس ساواك آن شهر را به بندر شاه آورد از قضا
وى نيز اهل آذربايجان بود وقتى در كتيبه مذكور نام آذربايجان
را ديده بود خونش به جوش آمده گفته بود مگر چه اشكالى دارد در
اين شهر دو مسجد باشد در گرگان آن همه مسجد هست اينجا هم دو تا
مسجد باشد مگر چه مى شود؟
ماه رمضان رو به اتمام مى رفت و رونق مسجد روز به روز بيشتر مى
شد شيخ مزبور كه موقعيت خويش را در خطر مى ديد به سازمان امنيت
گرگان شكايت كرد كه شما اين روحانى را تبعيد كرده ايد كه تنبيه
شود اما نتيجه برعكس شده است جمعيت زيادى در مسجد گرد آورده و
مشغول فعاليت است مسجد من كه بيست سال است سابقه دارد اكنون
خلوت شده است ، اين چه وضعى است آبروى من بر باد رفت منكه اين
همه دعاگوى شاه بوده ام و هستم چرا بايد چنين باشم .
خلاصه با همه سختيها و كارشكنيها ساختم و به نماز جماعت ادامه
دادم ساختمان حسينيه هم مرتب شده بود مدتى گذشت روزى از طرف
ساواك احضار شدم وقتى رفتم گفتند: شما حق نداريد نماز جماعت
بخوانيد دستور از مقامات بالا صادر شده است اگر از اين دستور
سرپيچى كنيد تبعيد دوساله ات به پنج سال تبديل خواهد شد.
و بدينسان از اقامه جماعت هم محروم شدم از اين رو به مردم گفتم
: برويد از حوزه علميه قم يك روحانى بياوريد آنان نيز به قم
رفته و يك روحانى را آوردند.
در ابتداى شهر نيز مسجدى بود به نام اميرالمؤمنين عليه السلام
زمين آن مسجد را، راه آهن واگذار كرده بود و اهالى محل مقدارى
پول جمع نموده بودند تا ساختمان آن را بسازند اما همان روحانى
كذائى از ساختن آن جلوگيرى كرده بود وى به رئيس ناحيه راه آهن
گفته بود شما حق نداريد در اينجا مسجد بسازيد در اين شهر فقط
يك مسجد هست آن هم مسجد من است مردم بيچاره هم ماءيوس شده
بودند وقتى دستم از همه جا كوتاه شد بدان محل روى آوردم و بعضى
از افراد محل را ديدم و با گرفتن كمك از اين و آن شروع به راه
اندازى مسجد كردم به آنان گفتم : امسال ماه محرم بايد در اين
مسجد روضه خوانى برقرار شود مردم گفتند: آخر اينجا ساختمان
ندارد سقف ندارد از طرفى هوا سرد است ، گفتم برايتان چادر مى
زنم خلاصه به هر شكلى بود چادر فراهم كرديم و مخفيانه كارها را
مرتب نمودم روز اول محرم بساط روضه خوانى برپا شد مردم هم وقتى
آن وضع را ديدند خوشحال شدند و كار اتمام ساختمان مسجد را
دنبال كردند من نيز به بعضى از دوستانم در تهران نامه نوشتم و
از آنان يارى خواستم ايشان هم پول آهن مسجد را دادند و
بحمدالله مسجد بزرگ و آبرومندى ساخته شد.
بارى صدمه هائى كه در بندر شاه بر من وارد شد از ناحيه رژيم
نبود بلكه بيشتر از طرف كسانى بود كه در لباس روحانيت بودند در
مجموع اين تبعيدها اثرات خوبى در پى داشت اين خواست خدا بود كه
رژيم به دست خود عده اى از روحانيون را به نقاط بكر و دوردست
تبعيد كند و در نتيجه عده اى ساخته و پرداخته شوند آرى اين
تبعيدها و زندانهازمينه اى براى رشد و بالندگى بيشتر نهضت گشت
... و به دنبال آن انقلابيون همچون آيت الله منتظرى و آيت الله
مشكينى و ديگر بزرگان در فضاى خاموش و تاريك تبعيدگاهشان چونان
نورى درخشان بر صفحه تاريك آن سامان درخشيدند و غرشى رعدآسا در
سرزمين خفته ايران بوجود آوردند و بدينسان بود كه انقلاب در 22
بهمن 57 به ثمر رسيد.(275) |
آقاى طاهرى گرگانى و خاطره جالب او از
ياسوج |
آيت
الله سيد حبيب الله طاهرى گرگانى كه به ياسوج تبعيد شده بود مى
گويد: خاطره جالبى كه از آن منطقه دارم اينكه مردم آن منطقه از
نظر روحانى و تبليغات مذهبى در محروميت شديدى بسر مى بردند چند
بار از ايشان شنيدم كه مى گفتند: خدا كند هر از چند گاهى يك
روحانى را به اينجا تبعيد كنند و جالب آنكه روزى كه مى خواستند
مرا از آنجا به انارك (اصفهان ) تبعيد كنند مردم جمع شده بودند
و بلند بلند گريه مى كردند من اين عواطف را هرگز فراموش نمى
كنم خداى به آنان جزاى خير دهد كه در اين مدت دو ماه بيشترين
محبت را كردند.
آرى به انارك تبعيد شدم و قبل از من آقاى پسنديده برادر امام
خمينى و عده اى ديگر همچون آقايان مكارم شيرازى ، خسروشاهى و
تهرانى و خردمند و كلانتر هم در آنجا تبعيد بودند.(276)
مسئله جالب ديگرى كه در كردستان مورد بحث قرار گرفت اينكه بعضى
از افراد آگاه و تيزبين سقز مى پرسيدند: چرا وقتى جوانان شما
انقلابى تر مى شوند به مذهب گرايش بيشترى پيدا مى كنند اما
جوانان ما وقتى انقلابى مى شوند به كمونيسم روى مى آورند؟ من
گفتم : علتش اشتباه علماى شما است در آيه :
((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و
اولى الامر منكم ))
زيرا آنان اين آيه را به شاه تطبيق مى دهند يعنى شاه را ولى
امر مى دانند ببينيد (ولى امر) در رديف اطاعت رسول الله و
اطاعت او در رديف اطاعت الله قرار دارد، جوانان شما به روشنى
درك مى كردند كه شاه و دار و دسته او مزدور بيگانگان هستند واز
طرفى فساد و فحشاء دستگاه او را مى ديدند.اينان وقتى مى شنيدند
كه اطاعت شاه اطاعت خدا است مى گفتند: پس خدايش هم معنى ندارد.
اما برداشت و تفسير ما از اين آيه با شما متفاوت است مصداق
(ولى امر) از نظر شيعه پيامبر و امام معصوم است و در زمان غيبت
، آن ولايت در ولى فقيه تجسم مى يابد در انتخاب ولى فقيه
شرايطى شبيه به امام معصوم وجود دارد گرچه ولى فقيه از خطا و
اشتباه مصون نيست اما ازنظر علم و تقوا و عدالت و ديگر شرايط
بايد در حد بالائى قرار داشته باشد اين است تفاوت جوانان ما و
شما، جوانان ما وقتى شرايط حاكميت را درك مى كنند هر چه بيشتر
به مذهب نزديك مى شوند و از صميم قلب بدان معتقد مى گردند اما
ائمه جمعه شما علنا به شاه دعا مى كنند و او را مانند امام
معصوم واجب الاطاعه مى دانند بنابراين جوانان شما وقتى انقلابى
مى شوند حق دارند به تشكيلاتى كه اين حرفها را قبول ندارند
بپيوندند.(277)
عالما واى به حال توكه در
رخت شبان
|
گرگ خونخوار به جاى سگ
چوپان باشى
|
|
خاطره اى از آيت الله ايزدى در تبعيد
|
مرحوم
آيت الله آقاى شيخ عباس ايزدى مى فرمايد: يكى از خاطرات جالب
دوران تبعيد همراهى و همفكرى مردم بود، مردم از تمام نقاط
ايران به ملاقات تبعيديان مى آمدند و وسائل رفاه و آسايش ما را
فراهم مى نمودند.
و از طرف ديگر بعضى از روحانيون آن منطقه افكار ما را تخطئه مى
كردند فكر آنان اين بود كه نبايد امر به معروف و نهى از منكر
انجام داد، مقابله با رژيم صحيح نيست بايد فساد اوج بگيرد تا
زمينه ظهور حضرت مهدى (ع ) فراهم آيد اين برداشت آنان از
(انتظار فرج ) بود.آرى اينان ما را ملامت مى كردند كه چرا با
رژيم مخالفت كرده و تبعيد شده ايد.
مردم زابل از نظر فرهنگى در محروميت شديدى بودند تبعيد عده اى
از روحانيون به آن منطقه موجب رشد افكار جوانان شده بود پيش از
آن نيز مسافرت تبليغى بعضى از روحانيون از جمله آقاى خزعلى قبل
از تبعيد سفرهائى بدان منطقه كرده بود از اين رو جوانان آن شهر
ايشان را مى شناختند و حتى در زمان تبعيد با وى رفت و آمد
داشتند و ايشان براى جوانان جلسات درس و سخنرانى قرار داده بود
و من هم به اتفاق آقاى حسينى در برنامه ها شركت مى كرديم .(278) |
نمونه اى از شكنجه گاه شاهنشاهى به
طلاب قم |
حجت
الاسلام آقاى حسين غفارى ساروى گويد: شايسته است به يك نمونه
از شكنجه هاى ساواك در زندان اوين كه مورد برخى از طلاب 15
خرداد 54 اعمال كردند اشاره كنم .
جناب آقاى يوسفعلى شكرى از طلاب فاضل و مجتهد و با اخلاص قم و
در اصل اهل تهران به مجرد اين احتمال كه شايد ايشان علاوه بر
شركت در تظاهرات ارتباطى هم با گروه هاى مخفى انقلاب داشته
باشد چندين بار او را به تخت بسته و صدها بار با كابل بر كف
پاهاى او زدند به گونه اى كه چند بار كف پاها ورم كرده و
پوستها متلاشى شده پانسمان مى شد و سپس بر همين پاهاى پانسمان
شده مجددا با كابل برق مى زدند و متلاشى ميكردند يكبار آنچنان
پاها متلاشى شده بود كه در بيمارستان زندان اوين قابل مداوا
نبود به ناچار وى را به يكى از بيمارستانهاى تهران بردند
پرستار كه از واقعه بى خبر بود پرسيد اى جوان پاهايت در اثر چه
حادثه اى به اين وضع درآمده است ؟
ماءمور ساواك در پاسخ او گفته بود: در اثر سوختگى يكبار كه
ايشان را پس از شكنجه و پانسمان پاها در آخر شب به اتاق من
آورده بودند رو به من كرد و با التماس و مظلومانه گفت : غفارى
دعا كن من امشب بميرم چرا كه طاقتم تمام مى شود.
آنها (ماءموران شكنجه ) از من درباره چيزى اعتراف ميخواهند كه
من هرگز انجام نداده ام در عين حال ايشان را صبح براى بازجوئى
و شكنجه بردند.ضمنا كسانى كه مانند ايشان شكنجه مى شدند چون
احتمال بود زير شكنجه جان بسپارند دكتر بالاى سرشان بود تا
هنگام خطر مرگ دستور توقف شكنجه بدهد و پس از رفع خطر دستور
شكنجه را مى داد بدين ترتيب دوران سخت مراحل بازجوئى گذشت و
براى تعدادى از طلاب از طريق شكنجه پرونده سازى شد و آنها
محكوم به زندان شدند و پس از محكوميت هيچ تلاشى از سوى مراجع
تقليد و ديگر افراد براى آزادى و يا تخفيف مجازات كارساز نبود.(279) |
سخنان آيت الله گلپايگانى بر عليه
جنبش 2500 ساله شاه |
حجت
الاسلام و المسلمين حسين غفارى ساروى نقل كرده است : يك روز با
خبر شديم كه آيت الله گلپايگانى قصد صحبت كردن در مسجد اعظم
دارند طلاب و فضلاى بسيارى در درس ايشان حضور يافتند.ايشان ضمن
محكوم كردن جشنهاى دو هزار و پانصد ساله شاه ملعون در حالى كه
خطاب به رژيم و برگزاركنندگان آن جشن كذائى كرده بودند،
فرمودند: شما ما روحانيون را بخاطر اينكه پيامبر اسلام در
چهارده قرن قبل زندگى مى كرد و ما اكنون از ايشان پيروى مى
كنيم مرتجع و كهنه پرست مى خوانيد پس شما چطور از فردى (كورش
كبير) دم مى زنيد و افتخار مى كنيد كه 2500 سال قبل مى زيسته
است در عين حال خود را روشنفكر و متمدن مى دانيد راستى شما
مرتجع هستيد يا ما شما كهنه پرست هستيد يا ما (شما مرده پرست
هستيد يا ما) سپس به ولخرجيهاى آن جشنها اشاره كرده و
گرسنگيهاى مردم را يادآور شدند.(280) |
آيت الله خامنه اى و پايبندى او به
انقلاب |
حجت
الاسلام و المسلمين حسين غفارى ساروى نقل كرده اند: رهبر معظم
انقلاب آيت الله خامنه اى در خلال صحبتهاى خود فرمودند: من با
علماى مشهد در زمينه ضرورت انقلاب و پيروى از خط امام خمينى
(ره ) مدام در حال بحث و گفتگو هستيم و در پاسخ ايراد آنان كه
مى گفتند: انقلاب را تنها آيت الله خمينى قبول دارند نه ديگر
مراجع تقليد پس مشروعيت آن مورد ترديد است ، به آنان گفتم :
كه انقلاب را به خاطر امام خمينى (ره ) قبول نكردم و از آن دم
نمى زنم بلكه اگر امام هم روزى دست از انقلاب بردارد من انقلاب
را رها نخواهم كرد چرا كه انقلاب از ضروريات دين و در متن
اسلام قرار دارد و صدها آيه و روايت و عقل بر آن گواهى مى دهد،
سپس فرمودند من با آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى بحث كردم و
براى ايشان اين حديث را خواندم :
((من لم يكن معنا كان علينا))
ايشان در پايان بحثم فرمودند: اگر برايم اثبات شود كه انقلاب
ضرورت دارد يك لحظه درنگ نخواهم كرد.
روزى از بعضى روضه خوانهاو منبريهاى مشهد گله كردند و فرمودند
فلان شخص در خلال صحبتى كه بعد از نماز صبح در مسجد حاج
ملاهاشم كه در آن زمان آيت الله مرواريد حفظه الله امامت جماعت
آن را بعهده داشتند بنده را متهم به طرفدارى از وهابيها كرده و
به ضديت با ولايت و تشيع متهم ساخت من به آيت الله مرواريد
گفتم حاج آقا شما كه مرا مى شناسيد چرا به فلانى اعتراض
نكرديد؟
فرمودند: اتفاقا وقتى فلانى درباره شما حرف مى زد بخاطر خستگى
و بى خوابى در حال چرت زدن و خواب بودم و از صحبتهاى او چيزى
نشنيدم و الا اعتراض مى كردم .
شايد به خاطر همين اتهامات بود كه بحث مفصلى درباره ولايت و
تفسير صحيح آن در مشهد نموده و جزوه اى در اين باره منتشر شده
است و نيز كتاب نگرش كلى به انديشه اسلام را كه قسمتى از آن
درباره نبوت و ولايت و رهبرى است نگاشته اند.(281) |
مرحوم شيخ هاشم قزوينى در سنگر تدريس
و تربيت و جهاد در حوزه علميه مشهد
|
حضرت
آيت الله خامنه اى (مد ظله العالى ) در سخنرانى 11 تير 1364 در
مراسم ديدار با امام جمعه و جمعى از مسئولين قزوين از مرحوم
آقا شيخ هاشم قزوينى ياد كرده و فرمودند: ايشان براى ما بسيار
محبوب بودند عالمى بود بسيار سنگين ، متين خوش بيان و زاهد و
بى اعتنا به دنيا در عين حال بسيار روشنفكر.
آن زمان كه اهل علم اهل روزنامه خوانى و مجله خوانى و اهل اين
چيزها نبودند ايشان مرتبا مجلات مختلف را مى گرفتند و در
جيبشان مى گذاشتند، طورى كه كاملاديده مى شد و با آن محاسن
سفيد، و خيلى مرد انصافا بزرگى بود و در ماه رمضان هر سال مى
رفت در قلعه هاشم خان قزوين منبر مى رفت و پولى به ايشان مى
دادند و با همان پول دوران سال را مى گذراند و از هيچكس وجوهات
نمى گرفت ايشان يك وقتى به طلبه ها نصيحت مى كرد، مى گفت من
داشتم به خيابان مى آمدم كسى به من گفت : آقا شيخ به اين طلبه
ها بگوئيد كه نماز صبحشان را اينقدر دير نخوانند.
به او گفتم : مؤمن خدا اجازه داده است تو اجازه نمى دهى ؟خدا
گفته تا اول آفتاب نمازتان را مى توانيد نخوانيد تو اجازه نمى
دهى ؟طلبه است جوان است شب تا دير وقت مطالعه كرده حالا
ديربلند مى شود به تو چه ؟بعد رو به طلبه ها كرده فرمود:
بدانيد بد است كه نمازتان را نزديك طلوع آفتاب بخوانيد بعد
شروع كردند توضيح دادن و گفتند: كه گاهى براى خدا يك عملى را
جلو مردم نشان دهيد يعنى يك اعمالى است كه اينها سمعه و ريايش
مطلوب است مثل شعار دينى .
و ايشان يكى از هشت مجتهدى بود كه پيش از واقعه مسجد گوهرشاد
در منزل مرحوم آيت الله سيد يونس اردبيلى طى تصميم شجاعانه به
رضاخان تلگراف زدند و عمل وى را نكوهيدند و او را از كشف حجاب
منع كردند به همين جهت صبح روز يكشنبه 12 ربيع الثانى سال 1314
ه ش همراه امضا كنندگان ديگر يعنى آيت الله سيد يونس اردبيلى
، سيد هاشم نجف آبادى ، سيد على اكبر خوئى ، مرحوم آيت الله
سيد ابوالقاسم خوئى ، حاج ميرزا حبيب الله ملكى ، سيد على
سيستانى ، شيخ آقا بزرگ شاهرودى ، شيخ على اكبر آشتيانى ، سيد
عبدالله شيرازى بازداشت و پس از هشت روز شب هنگام تحت الحفظ با
دست و پاى بسته به تهران فرستاده شدند و تا شهريور 1320 اجازه
بازگشت به مشهد را نداشتند پس از سقوط رضاخان با توصيه آيت
الله ميرزا مهدى اصفهانى و درخواست عده اى از فضلا ايشان مجددا
به مشهد آمده ابتدا سطوح عاليه بعد خارج اصول و فقه را نيز
تدريس نمودند.
ايشان پس از بازگشت همراه آيت الله سيد يونس اردبيلى و تنى چند
از علماى برجسته حوزه دربازسازى آن كوشيدند، و با حمايت و
تقويت شاگرد برجسته خود مرحوم استاد محمد تقى شريعتى جهت
مبارزه با ماركسيسم و نيز غربزدگى ، توانست در يكى از حساسترين
مقاطع تاريخ خراسان سد محكمى در برابر هجوم فرهنگى غرب و شرق
به خراسان مهد معنويتت شيعه به وجود آورد.
پيش از نهضت ملى نياز به يك فقيه برجسته و مبارز و مرجع تقليد
در خراسان احساس مى شد با ورود مرحوم آيت الله ميلانى به مشهد
كه از عتبات جهت زيارت به مشهد آمده بود توجه شخصيتهاى محلى از
جمله خود مرحوم مدرس (قزوينى ) به ايشان جلب شد و ايشان تقاضاى
اقامت دائم كردند و مرحوم آيت الله العظمى ميلانى درخواست آنان
را پذيرفت و با حضور خود خلاء معنوى را كه در حوزه احساس مى شد
پر كرد و خراسان را براى اقامت و اشاعه افكار ناب شيعى برگزيد
و منشاء آن همه خدمات به جامعه دينى و سياسى خراسان شد.
در نهضت ملى بخصوص انتخابات دوره هفدهم مجلس ملى ، ايشان همدوش
با علماى برجسته ديگر مشهد فعاليت داشت نفوذ فكرى و سياسى و
دينى اين اسوه پرهيزكارى و مقاومت نيروهاى جوان كارآمد حوزه را
براى رودرروئى با سياست پهلوى دوم و تلاش براى احراز حريت و
استقلال آماده مى ساخت وى به سال 1339 ه ش در قزوين درگذشت .(282) |
كتاب دين الحق و تهمتها و افتراها
نسبت به شيعه |
((دين الحق و نويسنده آن
)) اين كتاب بوسيله عبدالرحمن آل
عمر استاد علوم دينى در دانشسراى تربيت معلم در رياض پايتخت
كشور سعودى به زبان عربى تاءليف و در سال 1395 ه با تاءييد
اداره بررسى علوم مذهبى كشور به قطع جيبى در 95 صفحه چاپ و
منتشر شده است و از اين تاريخ به بعد هر سال در مراسم حج در
سطح وسيع و تيتراژ چندين هزار نسخه بالغ مى گردد و بنا به نقل
بعضى از دوستان ترجمه آن به زبانهاى اردو و انگليسى و به
رايگان در اختيار حجاج كشورهاى مختلف دنيا قرار مى گيرد.
موضوع اين كتاب بطورى كه از نامش پيداست بررسى دين حق و
اعتقادات اسلامى است و نويسنده اش نيز معلم و متخصص علوم دينى
و اعتقادات اسلامى است .
((شيعه و دين الحق
)) آل عمر در كتاب دين الحق به
معرفى شيعه پرداخته و درباره عقايد آنان تحقيق تازه اى براى
خوانندگانش ارائه داده و چنين مى گويد:
و يكى ديگر از گروههاى خارج از اسلام گروهى است به نام شيعه
داراى جمعيت زياد و متشكل از گروهكهاى گوناگون كه اين گروه
گرچه به ادعاى خود مسلمانند نماز مى خوانند، روزه ميگيرند و
مراسم حج را انجام مى دهند ولى به دلائلى كه ذيلا مى آوريم و
با داشتن عقائد باطلى كه اشاره مى كنيم آنان از اسلام خارج
گرديده اند و نمى توان آنها را مسلمان به حساب آورد زيرا آنان
معتقدند كه :
1 - جبرئيل ماءموربود كه مقام رسالت را به على بن ابى طالب
ابلاغ كند ولى بجاى وى به محمد (ص ) ابلاغ نمود.
2 - و آنان معتقد هستند كه : در قرآن فعلى كه دردست مسلمانان
است زيادت و نقصان وجود دارد و لذا براى خود قرآنهائى از پيش
خود ساخته و پرداخته اند و در اين قرآنها سوره ها و آيه هاى
ساختگى خود را واردنموده اند.
3 - اين گروه شيعه در حوادث و پيش آمدها به على بن ابى طالب و
فرزندانش استغاثه نموده و به جاى خدا آنها را مى خوانند و به
آنان ملتجى مى شوند و خودشان را شيعه مى نامند يعنى شيعه اهل
بيت در صورتى كه على و فرزندانش از اين گروه برى هستندزيرا اين
گروه على و فرزندانش را خدايانى در كنار خداوند قرار مى دهند.
4 - اين گروه به خداى بزرگ دروغ مى بندند و كلام او را تحريف
مى نمايند بالاخره شيعه يكى از آن گروههاى كفروالحاد مى باشد
كه در زير پوشش اسلام تيشه به ريشه اسلام مى زنند.(283)
آل عمر كه اين همه تهمت و افترا مى نويسد... و شيعه را جزء
گروهكهاى خارج ازاسلام قلمداد نموده است جاى تعجب نيست زيرا وى
طبق عقيده وهابيان نه تنها شيعه بلكه تمام فرق و گروههاى
اسلامى اعم از شيعه ، حنفى ، مالكى ، شافعى را كه با وهابيان
هم عقيده نيستند خارج از اسلام مى داند چون همه اين گروهها به
مسائلى مانند زيارت قبور و غيره معتقدند كه از نظر وهابيان اين
نوع عقايد كفر و شرك و بت پرستى است .(284)
(و اما راجع به عبارت خان الامين ) دركتب كلامى
((شيعه )) عصمت
انبياء و ملائكه بادلائل محكم به اثبات رسيده و طبق مضمون آيه
شريفه دشمنى و عداوت با هر يك از پيامبران و ملائكه و جبرئيل
را كفر و دشمنى با خداوند متعال مى دانند كه
((من كان عدو الله و ملائكته و
رسله و جبرئيل و ميكائيل فان الله عدو للكافرين
)).(285)
هر كس با خدا و فرشتگان و فرستادگان خدا و با جبرئيل و ميكائيل
دشمن باشد پس خداوند دشمن كافران است .
و آن قرآنى كه به شيعه نسبت داده در كدام نقطه دنيا است لازم
بود براى اثبات مدعايش نمونه اى از اين آيات و سوره ها را
منعكس مى كرد.
خواننده عزيز يك بار ديگر كتاب دين الحق را بخوانيد و به
نويسنده آن بخنديد و يا به اين جهل و نادانى گريه سردهيد، كه
مطالب چه عكس العملى ويرانگر و بدبينى هاى جبران ناپذير
دارد...(286) |
آيت الله نائينى و بيوگرافى و مبارزات
و نظر او در حكومت اسلامى |
ميرزا
محمد حسين نائينى به سال 1860 / 1273 ه ق در خانواده اى مشهور
و محترم از شهر نائين به دنيا آمد پدر او حاجى ميرزا عبدالرحيم
و پدربزرگ او حاجى ميرزا محمد سعيد هر دو يكى پس از ديگرى شيخ
الاسلام نائين بودند... نائينى در نزد ميرزاى شيرازى و سيد
اسماعيل صدر و سيد محمد فشاركى تحصيلات خود را پى گرفت و پس از
مرگ مرحوم ميرزاى شيرازى همراه سيد اسماعيل صدر از سامراء به
كربلا رفت و سپس به نجف بازگشت و از مجتهدان و استادان بنام
حوزه دينى اين شهر گرديد، در جنبش مشروطيت براى تجديد سلطنت به
هوادارى برخاست و نزديكترين رايزن براى آخوند خراسانى در زمينه
انقلاب مشروطيت بود و در همين زمينه جامع ترين اصول شرعى حكومت
اسلامى را به صورت كتاب ((تنبيه
الامة )) گرد آورد.
نائينى در آغاز نخستين جنگ جهانى (1914) در سياست عراق
خودنمائى كرد و در جنبش استقلال خواهى عراق از او به عنوان يكى
از رهبران برجسته و مراجع بزرگ مذهبى ياد مى شود پس از دخالت
انگليسيها در سياست عراق و تبعيد برخى روحانيان مبارز، نائينى
و سيد ابوالحسن اصفهانى و چند تن ديگر از رهبران مذهبى كربلا و
نجف به عنوان اعتراض به ايران آمدند و در تاريخ 4 محرم 1342
وارد قم شدند و پس از يكسال تبعيد در تاريخ 1343 به عراق
بازگشتند.
از نائينى كتابهائى در فقه و اصول به جاى مانده كه مورد توجه
حوزه هاى علميه است سرانجام در تاريخ 1355 هجرى در سن 82 سالگى
جهان را بدرود گفت و در نجف به خاك سپرده شد.(287)
محقق نائينى در كتاب خود (تنبيه الامة ) انتقال از حكومت
استبداد را به مشروطه يك ضرورت شرعى و عقلى مى داند و آن را بر
اساس ضرورت نزديك شدن به حكومت اسلامى توجيه مى كند با اين
توضيح كه حكام استبداد در كشورهاى اسلامى در سه مرحله ظلم مى
كنند كه مى بايست حتى المقدور از آن جلوگيرى به عمل آيد تا به
حكومت اسلامى نزديك شود.
1 - ظلم حكام ستمكار به امام معصوم ازجهت اشغال مقام رهبرى كه
بايد به او يا نماينده اش باز گردانند و يا از طرف آنها مجاز
شناخته شوند.
2 - ستم به مردم از جهت سلطه براموال و نفوس و نواميس ايشان كه
مى بايست بوسيله وضع قانون اساسى برطرف شود.
3 - ستم به خدا، از جهت گسترش حكومت ستمكاران و خداگونه حكومت
كردن و احكام خدا را زير پا گذاشتن كه مى بايست بوسيله نظارت
مردم از طريق مجلس شورا جلوگيرى بعمل آيد.(288)
دراين صورت به عقيده نائينى بى تفاوتى در برابر اينگونه
حكومتها، كه در مجموع اسلام و مسلمانان را در خطر نابودى قرار
مى دهد و راه سلطه اجانب را هموار مى كند به هيچوجه جايز نيست
بدين روى ضرورت دينى و عقلى ايجاب مى كند تا آنجا كه ممكن است
از ستم كاسته شود تا حكومت اسلامى به محور اصلى نزديكتر گردد
بر همين اساس محدود نمودن حكام به عمل كردن به قانون اساسى و
نظارت مردم بر اجراى آن موجب تقليل يافتن ظلم از سه مرحله اى
به يك مرحله اى خواهد شد، زيرا استبداد حكام بوسيله قانون
اساسى و نظارت مجلس از بين خواهد رفت بدين ترتيب ظلم از احكام
خدائى و ملت برداشته مى شود، هرچند ظلم به امام (ع ) از حيث
اشغال مقام رهبرى باقى خواهد ماند زيرا حاكمان غير مجاز، داراى
ولايت حكومت نيستند چه اينكه حق حاكميت در مذهب شيعه مخصوص به
امام معصوم يا نماينده او يا كسى است كه مجاز از سوى آنهاباشد
ولى چون درزمان غيبت حكومت امام معصوم و نماينده او امر ممكن
به نظر نمى رسد از اين مرحله صرفنظر مى شود و حكومت مشروطه به
صورت نسبى به حكومت اسلامى نزديكتر خواهد بود، هرچند كه درراءس
حكومت نماينده امام معصوم (ع ) قرار نداشته باشد.(289) |
نظر علماء درباره حكومت و ولايت فقيه
|
همزمان
با به قدرت رسيدن ايل قاجار تئورى ولايت فقيه به نظريه مسلط و
رايج در مباحثات فقها در حوزه انديشه سياسى تبديل شده بود،
آنچه از آثار چهار مجتهد نامدار دوره فتحعلى شاه ، يعنى ميرزاى
قمى ، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ملااحمد نراقى ، سيد جعفر بن ابى
اسحق كشفى به جاى مانده است حاكى از اعتقاد هر چهار تن به حق
انحصارى فقها در حكومت كردن است .(290)
مسئله مهم آن بود كه عملا قدرت در دست غير فقيهان بود و فقيهان
ناگزير بودند كه براى چگونگى رابطه خود با آنان تدبيرى
بينديشند اين نكته در ميان علما اختلاف نظر ايجاد كرد، گروهى
همچنان به حق انحصارى فقها درحكومت پاى مى فشردند و پاره اى
ديگر در كنار اعتقاد نظرى به حكومت فقيهان گونه اى مشروعيت يا
مقبوليت براى پادشاهان و حاكمان را لحاظ مى كردند، از ديدگاه
اين دسته ازعلما نيروى آنان براى تشكيل حكومت بسنده نبود در
عين حال براى اينكه رشته امور ملك و رعيت گسسته نشود وهرج و
مرج دفع گردد و محافظت دنياى مردم و حراست ايشان از شر مفسدان
محقق شود و حتى به جهت حفظ دين كه (اقامه آن بدون سلطنت سلطان
و عدم نظام غير محقق الوقوع است ) بوجود حاكمان ) به اصطلاح
فقهى دولت جابره است ) نياز است .
ميرزاى شيرازى نيز نظرى مشابه داشت ، به عقيده ميرزا اينك كه
دين و دولت به (اقتضاى حكمت الهى ... هر يك در محلى است ) به
عهده آنها است كه (به اعانت يكديگر دين و دنياى عباد را حراست
كرده بيضه اسلام را در غيبت ولى عصر (عج ) محافظت نمايند).و در
اين ميان وظيفه دين : گفتن ، تحريص و تخويف و تهديد بوده و
انفاذ و اجرا با دولت است .
شيخ فضل الله نورى در حوزه نظر سياسى پيرو نظرات فقهاى سلف بود
و همچون آنان و اكثر مجتهدان هم عصر خود به ولايت فقيه اعتقاد
داشت كه مى گفت : در امور عامه وكالت صحيح نيست و اين باب
ولايت شرعيه است و تكلم در مصالح عمومى مخصوص امام يا نايب عام
او است .(291) |
تحريم تنباكو پيش درآمد جنبش مشروطه
وشهادت شيخ فضل الله |
(مرحوم
سيد حسن مدرس ) مى گويد: وقتى به نجف رفتم و در سامراء خدمت
ميرزا (شيرازى ) كه عظمتى فوق تصور داشت رسيدم داستان پيروزى
واقعه دخانيه (تنباكو) را برايش تعريف نمودم آن مرد بزرگ آثار
تفكر و نگرانى در چهره اش پيدا شد و ديده اش پر از اشك گرديد
علت را پرسيدم ، چه انتظار داشتم مسرور و خوشحال شود، فرمود:
حالا حكومتهاى قاهره (قوى ) فهميدند قدرت اصلى يك ملت و نقطه
تحرك شيعيان كجا است .
حالا تصميم مى گيرند اين نقطه و اين مركز را نابود كنند نگرانى
من از آينده جامعه اسلامى است .(292)
واقعه رژى و واگذارى امتياز تنباكو به يك شركت انگليسى و ايجاد
انحصار دخانيات موجب بزرگترين و اولين قيام ملى بر ضد حكومت
بود كه به رهبرى علماى دين همه مردم ايران به اتحاد كامل
مقاومت نموده و عاقبت پيش بردند و امتياز را ملغى كردند در
حقيقت به گفته الكار: هيجانى كه عليه امتياز تنباكو پديد آمد
از يك سو تكرار سنتى علما در مخالفت با دولت و از سوى ديگر پيش
درآمد انقلاب مشروطه بود.(293)
به نوشته شمس الدين تندركيا: شكست تنباكو براى انگليس يك شكست
حقيقى بود از سنخ آن شكستهائى كه خودشان به صلاح سياست خود
براى خود مى سازند نبود شكست تنباكو براى انگليس يك شكست حقيقى
از اسلام بود آن روز انگليسى ها طعم تلخ اتحاد جمعيتهاى مسلمان
را در ايران چشيدند و از همان روز در هم شكستن اين وحدت يكى از
اصول اساسى سياست ايشان گرديد.
كنه انقلاب مشروطه در حقيقت ضد قاجار نبود (بلكه ) مانند همه
انقلابهاى عصر جديد ضد آخوند بود و سود انگليسيها از هر لحاظى
، سياسى ، اقتصادى ، اجتماعى و فنى در دست رژيم (دموكراسى )
بود يكى از عايدات اجتماعى مشروطه نخست در هم شكستن طبقه
روحانى و با شكستن اين قالب اسلام ، تضعيف خود اسلام بود باشد
كه به مرور دين را از جان انداخته در مشت گيرند، مشروطه مشروعه
با اثراتش درست همانى بود كه انگليسيهاى آن روز دشمن مى
داشتند.و دموكراسى درست همانى بود كه با دوست تهرانى فتح شد...
فتح تهران بى قربانى صفا نداشت چه كسى بهتر از شاگرد اول فاتح
تنباكو؟ چه كسى بهتر از مخترع و علمدار مشروطه مشروعه
(294)
بنا به گزارش سيد محمد على شوشترى (از شاهدان عينى ماجرا) پس
از بازگشت مرحوم سيد محمد طباطبائى از مشهد در پيامى كه براى
خانواده شيخ فرستاد ضمن تسليت شهادت شيخ صريحا اعدام وى را عمل
دشمنان اسلام و ايران خواند كه براى ضعف روحانيت و استقلال و
عظمت ايران ، مخالفان بدان مبادرت ورزيدند.(295)
و در بيانى واقع بينانه تر آنكه : دستى شيخ را بدار زد كه
تقريبا دو قرن است هر بزرگوار مردى در هر طبقه كه پيدا شد - چه
در روحانيت و چه در رجال سياسى و غيره - او را به نحوى از
انحاء از بين برده و نگذارده اند ملت ايران يا ملل اسلامى از
وجود آنگونه علماء و رجال بهره مند گردند.
دستى شيخ رابه دار زده كه سيد بهبهانى را گلوله زد، دستى شيخ
را به دار زد كه قائم مقام فراهانى را كشته ، دستى شيخ را از
بين برد كه مرحوم ميرزا محمد تقى خان اميركبير را در حمام فين
كاشان رگ زده همان دست بوده كه مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادى
را با آن فضاحت دچار ساخته ، همان دست كه مرحوم صنيع الدوله را
كشته و تقة الاسلام را در تبريز به دار آويخته و يا درمجلس
باغشاه شهدائى از آزاديخواهان فراهم نموده همان دستى كه حتى در
سالهاى اخير نهضت شمال و نهضت جنوب را به پا نمود و...
در هر حال مى توان در اين رابطه تعبير شريف كاشانى را بيشتر به
واقعيت نزديك دانست كه مى نويسد:
قصدشان اين بود كه مجازات شيخ فضل الله علنى و آشكار داده شود
تا موجب عبرت عموم مردم گردد و كسى را ياراى مخالفت نباشد.زيرا
به گفته تقى زاده : (هيچ كس خيال نمى كرد كه مجتهد بزرگى را
بكشند ولى حكم اعدام دادند و در ميدان توپخانه به دار زدند...
و بالاتفاق همه تصديق كردند كه پايه مشروطيت ايران را از اين
عمل شنيع مغرضين و تحريك شدگان به دست اجانب سست كردند.(296)
ناگفته نماند كه هر چند دراين هموند شاعرانى چون اديب الممالك
فراهانى
(297) و عارف قزوينى و سيد اشرف الدين گيلانى و
كسان ديگرى مقالات متفاوتى در ذم و ضديت شيخ فضل الله نوشتند
اما فاجعه به دار آويخته شدن و پايدارى او در طول چند دهه
توانست تاءثر عميق روحانيان و مجتهدان بلند پايه و معتقدان به
ديانت و احكام شريعت و همچنين برخى اديان را به سرودن اشعارى
فارسى و عربى در سوك نورى برانگيزد، شيواترين سروده از سيد
احمد رضوى اديب پيشاورى (و... 1260 ه ق ، متوفى 1349 ه ق )،
و ميرزا على اردوبادى و لطفعلى صدر الافاضل مى باشد.(298)
آخوند خراسانى پس از خبر بدار آويختن شيخ كه مورد انتظار نبود
مجلس بزرگداشتى در منزل خود ترتيب داد و از چنين رويدادى
اظهار تاءثر و تاءسف كرد و متعاقب آن تشنج اجتماعى فراوانى رخ
داد به عنوان نمونه سيد محمد كاظم يزدى از موضع گيريهاى شيخ
فضل الله حمايت مى كرد پس از اين واقعه به حدى از مشروطه
خواهان متنفر گرديد كه بيشتر اوقات از ملاقات با ايرانيان
خوددارى مى كرد و مى گفت : ايرانيها دين ندارند و تا آخر عمر
هم با مشروطه موافقت نكرد.
(299) |