مردان علم در ميدان عمل (جلد هشتم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱ -


بخش اول : فضيلت و شاءن علم و عالم
خداى عز و جل نخستين معلم انسان
انسان از آن نظر كه عاقل و داراى خرد و هوش و ادراك است معلم و مربى است ، و از آن نظر و ديد كه موجودى است صاحب هوا و هوس و اميال گوناگون بسوى شهوات است ، كودك است .
معلم خود نيازمند معلمان متعدد است كه علوم و معارف را از آنها فراگيرد و سپس به شاگردان ديگر بياموزد، نخستين معلم انسان كه متصدى خلقت و رشد و تكامل جسمى وى نيز هست خداوند است .
ذات اقدس حق عالم است .نه بدانگونه كه ما عالم به چيزى هستيم چه علم ما صورتى انتقالى است از اشياء در آئينه فكر و عرضى است نيازمند محل ، غير ثابت ، اما علم خدا ازلى است غير ماءخوذ و دائم و ابدى و خارج از حيطه زمان و مكان محيط بر همه موجودات و...
كمترين اشعه اى از انوار علم حضرتش بر جهانيان تافته و نور ضعيفى از فروغ ذات لايزالش بر ذات عالم منعكس شده تمام دانايان جهان از آن نور دانش بهره يافته و همه نوابغ روزگار از اشعه آن نصيبى فرا گرفته اند.
خداوند مى فرمايد:
((و او ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحريمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله )).
سعه علم خداوند آن چنان است كه اگر درختها قلم و اقيانوسها دوات گردند و نويسندگان ماهر بنويسند و بر جوهر خودنويسشان چندين درياى ديگر اضافه گردد سخنان حضرت حق و كلماتش پايان نپذيرد، پس علم هر عالمى از او است و با اين همه .
((و ما اوتيتم من العلم الا قليلا)).
اين مثل را نيكو گفته اند كه : فرق بسيار است ميان كسى كه به شما يك جفت جوراب دهد و كسى كه يك دستگاه جوراب بافى و يا يك كارخانه توليد كننده دستگاه جوراب بافى مى دهد.
خداوند معلمى است كه به انسان كارگاه توليد دانش عنايت فرموده و انسان را خودكفا و خودجوش و كارگاهى از دانش ، آفريده است ... معنى اينكه خداوند معلم نخستين انسان است كه بوسيله كارگاه نبوغش انبوهى از معارف و سيلى از علوم را تحويل جوامع بشرى مى دهد.آرى ترديدى نيست كه اين موجود ناشناخته در هر دسته اى كوشش كند و پاى همت و قدم فتوت پيش تازد به انبوهى از دانش و صحرائى از علم و فضائى از حقائق نائل خواهد شد كه خود خواهد فهميد، اين شما و اين دانشمندان و و متخصصان علوم مختلف جهان .. بى ترديد اين مرحله از دانش را نخستين معلم آموخته ... بويژه انسانى كه رشته شناخت نفس خويش را تعقيب كند و لباس تقوا بر تن روح كند بدين قصد كه در ميدان سالكان راه وارد شود و در مدرسه صالحان درس كمال بخواند و از كرانه هاى صعب العبور بگذرد:
((فلا قتحم العقبة و ما ادراك مالعقبة فك رقبة )).
لذا فرموده است : ((العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء)).(1)

چگونه علم اشرف همه اشياء است
تمامى اشياء ابتداءا منقسم به معدوم و موجود است و موجود اشرف از معدوم است ، موجود نيز منقسم به دو قسم است يا جامد است يا نامى ، شكى نيست كه نامى اشرف از جامد است ، و نامى نيز بر دو قسم است حساس و غيرحساس ، و حساس نيز بر دو قسم است عاقل و غيرعاقل ، شكى نيست كه عاقل اشرف از غيرعاقل است ، و عاقل نيز بر دو قسم است عالم و غيرعالم ، شكى نيست كه عاقل عالم اشرف است از عاقل غيرعالم پس نتيجه اين است كه علم و دانش اشرف از تمامى اشياء و موجودات است .(2)
((و عنه صلى الله عليه وآله : من اراد الدنيا فليتجر و من اراد الاخرة فليزهد و من ارادهما فليتعلم )).
پيامبر گرامى اسلام فرموده است هر كه دنيا خواهد تجارت كند و هر كه آخرت خواهد زهد ورزد و هر كه هر دو را خواهد علم بياموزد.(3)
و قال (ص ) ((افضل الصدقة ان يتعلم المرء علما لم يعلمه اخاه ))
و نيز آن حضرت فرموده است : بهترين صدقه اين است كه شخصى علمى بياموزد و آنرا به ديگرى ياد بدهد(4)
اين حديث شريف را حسين بن على عليهماالسلام از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده است كه فرمود:
ان الله تعالى يحب معالى الامور و اشرافها و يكره سفسافها (السفساف هو الامر الحقير و الردى من كل شى ء و هو ضد المعالى و المكارم (مواعظ العدديه فصل ششم ).
خداوند بزرگ همتهاى بلند و فكرهاى بلند را دوست دارد و كارهاى نازل و پست و فرومايه را دوست ندارد.

ميزان ارزش علم براى انسان
قرآن كريم آنگاه كه از حيات حيوانى سخن مى گويد انسان را همرديف دامها نام مى برد.
((متاعا لكم و لانعامكم ))(5) اين نعمتها از آن شما و چهارپايانتان هستند.
((كلوا وارعوا انعامكم )).(6) خود بخوريد و دامهايتان را از آن بچرانيد.
قرآن منزه از آن است كه مؤ دبانه سخن نگويد.اينگونه سخن گفتن از آن رو است كه پيامى را به ما برساند آن پيام اين است اين نعمتها ميان شما و حيوان مشترك است و دل بستن به بهره ورى از همين نعمتها شما را در حد حيات حيوانى نگاه مى دارد.اما آنگاه كه سخن از حيات انسانى است انسان در كنار فرشتگان مى شود مثلا درباره دانشمندان صالح فرموده است :
((شهد الله انه لا اله لا هو و الملئكة و اولوا العلم قائما بالقسط)).(7)
خدا در حال بپا داشتن عدل و داد جهانى گواهى داده است كه جز او معبودى نيست و همچنين فرشتگان و دانشمندان به اين مطلب گواهى مى دهند. همين حيات معنوى در برخى از آيات قرآن معرفى شده و معمولا همراه با وصفى ستاينده ذكر شده است تا معرف آن باشد.
((من عمل صالحا من ذكر وانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياطا طيبة )).(8)
هر مرد و زن مؤمنى كه كار صالح انجام دهد به او حيات طيبه مى بخشيم .
وصف پاكيزه براى حيات نشان دهنده آن است كه اين حيات از نوع انسانى و برتر آن است اين حيات طيب را هرگز نمى توان در زندگى گياهى و حيوانى جستجو كرد.(9)
در وصيت حضرت خضر به حضرت موسى عليهماالسلام است :
((يا طالب العلم ان القائل اقل ملالة من السمتمع فلا تمل جلسائك اذا حدلتهم و اعلم ان قلبك وعاء فانظر ماذا تحشوبه ))
اى جوينده دانش در حقيقت گوينده و سخنران كمتر از شنونده خسته مى شود پس (حال شنونده را رعايت كرده ) خسته نكن مستمعين را (با طول دادن كلام ) وقت سخنرانى و گفتن حديث و بدانكه قلب تو ظرفى است پس نظر كن ببين آن را با چه چيزهائى پر مى كنى (علم و دانش و حكمت و معارف يا...).(10)
و نيز فرمود: ((يا موسى تفرغ للعلم ان كنت تريده انما العلم لمن تفرغ )).
اى موسى خود را براى تحصيل علم و دانش فارغ البال كن اگر اراده دانش ‍ دارى جز اين نيست دانش براى كسى است كه براى آن فراغت طلب كند.(11)
قال اميرالمؤمنين عليه السلام : ((طلبت القدر و المنزلة فما وجدت الا بالعلم ، تعلموا يعظم قدركم فى الدارين )).
اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است : قدر و منزلت را نيافتم مگر در علم و دانش پس علم طلب كنيد تا قدر و منزلت شما بزرگ شود در دنيا و آخرت .(12)
قال رسول الله صلى الله عليه وآله : ((نوم مع العلم خير من صلاة مع الجهل )).
پيامبر گرامى اسلام فرموده است خواب با علم بهتر از نماز با جهل است .(13)
اهميت دانش در اسلام بقدرى است كه پيامبر اسلام خطاب به على عليه السلام مى فرمايد: زمانى كه مردم در اجراى عبادات و خيرات خود را به رنج و زحمت مى اندازند تو خود را در ادراك معلومات و معقولات بزحمت بينداز.(14)
حضرت صادق در حديثى به حماد بن عيسى فرمود:
((فكن يا حماد بن عيسى طالبا للعلم فى آناء الليل و النهار و ان اردت ان تقر عينيك و تنال خير الدنيا و الاخرة فاقطع الطمع مما فى ايدى الناس و عد نفسك فى الموتى و لا تحدثن نفسك انك فوق احد من الناس و اخزن لسانك كما تخزن مالك ))
اى حماد بن عيسى شب و روز در جستجوى علم و دانش باش اگر بخواهى چشمت روشن و خير دنيا و آخرت را داشته باشى قطع طمع كن از آنچه در دست مردم است و خود را از مردگان شمار و خود را از احدى بالاتر فكر نكن زبانت را حفظ كن چنانچه مالت را حفظ مى كنى .(15)
حضرت جواد عليه السلام فرموده است :
((اربع خصال تعين المرء على العمل : الصحة ، و الغنى ، و العلم ، و التوفيق )).
چهار خصلت است كه در عمل انسان را يارى مى كند، تندرستى ، بى نيازى از مال ، و دانش ، و توفيق .(16)
و نيز آن حضرت فرموده است :
((ان الله عبادا يخصهم بالنعم و يقرها فيهم ما بذلوها، فاذا منعوها نزعها عنهم و حولها الى غيرهم )).
خدا را بندگانى است كه نعمتهائى را مخصوص آنها و در آنها قرار داده است مادامى كه آن نعمتها را به ديگران بذل مى كنند و هرگاه از ديگران منع كردند از آنها گرفته به غير آنها خواهد داد.(17)
و نيز آن حضرت فرموده است :
((عليكم بطلب العلم فان طلبه فريضة و البحث عنه نافلة ، و هو صلة بين الاخوان و دليل على المروة و تحفة فى المجالس و صاحب فى السفر و انس فى الغربة )).
بر شما باد به طلب علم چون علم طلب كردنش فريضه و بحث كردنش نافله و در بين برادران صله و راهنماى مروت و در مجالس و محافل تحفه و در سفر همراه و رفيق و در غربت مونس است .(18)
و نيز آن حضرت در ضمن حديثى فرمود: ((و من عرفانه علمه بزمانه )).
از عرفان مرد عالم بودند باوضاع زمان خود است .(19)
و نيز فرمود ((العلماء غرباء لكثرة الجهال بينهم )).
علماء در ميان مردم غريبند چون اكثريت با مردم جاهل است .(20)
و نيز فرموده است : ((لوسكت الجاهل ما اختلف الناس )).
اگر آدم جاهل ساكت باشد هيچوقت اختلاف بين مردم نيست .(21)
و نيز فرموده است : ((مقتل الرجل بين لحييه : و الراءى مع الاناة و بئس الظهير الراى فطر)).
قتلگاه شخص در ميان دو لب او است راءى و نظر خوب آن است كه رسيده و پخته باشد راءى نپخته و نسنجيده به پشتيبانى است .(22)

اشعارى چند در فضيلت و شرافت علم




العلم انفس ذخر انت ذاخره
من يدرس العلم لم تدرس مفاخره
اقبل على العلم و استقبل مقاصده
فاول العلم اقبال و آخره
علم و دانش نفيسترين و گرانبهاترين چيزى است كه تو آنرا ذخيره مى كنى .كسى كه علم را تدريس و مذاكره نمايد براى فخر و مباهات او هيچوقت كهنه و مندرس نشود.
اءجامع العلم نعم الذخر تجمعه
لاتعدلن به درا و لا ذهبا
العلم زين و تشريف لصاحبه
فاطلب هديت فنون العلم و الادبا
اى جامع علم خوب ذخيره اى را گردآورى كرده اى هيچوقت آنرا با در و طلا عوض نكن .دانش براى صاحبش شرافت است پس در جستجوى علم و ادب باش كه وسيله هدايت تو است .
اذا ما اعتز ذو علم بعلم
فعلم الشرع اولى باعتزاز
فكم طيب يطيب و لا كمسك
و كم طير و لاكبازى
اگر بنا باشد هر صاحب علمى داراى عزت و بزرگى باشد پس علم شرع سزاوارتر است براى عزت صاحبش .
بسيارند عطرها كه فضا را خوشبو مى كنند ولى مانند مشك نباشند چنانچه پرنده هاى زياد در هوا پرواز مى كنند ولى هيچكدام مانند باز شكارى نيستند.
تفقه فان الفقه افضل قائد
الى البر و التقوى و اعدل قاصد
فان فقيها واحدا متورعا
اشد على الشيطان من الف عابد
علم دين بياموز زيرا فقه بهترين رهبر و راهنما است بسوى نيكوئى و تقوا و براستى يك فقيه پرهيزكار بر شيطان از هزار عابد سخت تر است (بيت اخير مضمون بلكه عين عبارت حديث است ) و بيت زير نيز اشاره به حديث شريفى است كه گفته است :
ان تاءدبت يا بنى صغيرا
كنت يوما تعد فى الكبراء
فرزندم اگر در كوچكى علم و ادب بياموزى روزى از بزرگان خواهى شد.
چنانچه شعر ديگرى اشاره به فرموده اميرالمؤمنين عليه السلام است :
ان زال سلطان الولا
ية لم يزل سلطان فضله
ان الامير هو الذى
يضحى اميرا عند عزله
على عليه السلام گفته : ليس لسلطان العلم زوال سلطنت علم را زوال نيست .(23)
اسمع حديثا قاله المصطفى
بوجه اعلام و تبيين
اذا اراد الله خير امرى ء
فقهه فى العلم و الدين
اين حديث را به گوش بسپار كه پيامبر خدا مصطفى صلى الله عليه وآله بصورت واضح و روشن فرموده است هرگاه خداوند خير كسى بخواهد او را در علم و دين فقيه قرار مى دهد و فقه را به او بياموزد.
ديگرى گفته است :
حياة المرء علم فاغتنمه
و موت القلب جهل فاجتنبه
زندگى مرد با علم و دانش است پس آنرا غنيمت شمار، جهل و نادانى دل مرده گيست از آن پرهيز كن .
تالله لا شى ء مثل العلم مرتبة
فاذكر فضيلته ان كنت انسيته
به خدا سوگند هيچ چيزى به مرتبه علم نمى رسد بخاطر بياور فضيلت آنرا اگر فراموش كردى .
امام شافعى گفته است :
علمى معى حيثما يممت ينفعنى
قلبى و عاء له لا بطن صندوقى
ان كنت فى البيت كان العلم فيه معى
او كنت فى السوق كان العلم فى السوق
العلم يحيى قلوب الميتين كما
تحيا البلاد اذا ما مسها المطر
و العلم يجلو العمى من قلب صاحبه
كما يجلى سواد الظلمة القمر
علم و دانش همه جا همراه من است و هر كجا خواستم مرا نفع بخشد قلب من ظرف او است نه شكم من صندوق او است .
چه در خانه و چه در بازار همراه من است ، علم دلهاى مردگان را زنده سازد چنانچه در اثر باران شهرها و صحراها آباد و زنده گردد علم كورى را از دل صاحبش برطرف كرده ديده دل او را روشن كند چنانچه ماه سياهى ظلمت را برطرف كرده و روشنى بخشد.
يالهف نفسى على شيئين لو وجدا
عندى لكنت اذا من احسن البشر
كفاف عيش يقينى ذل مسئلة
و خدمة العلم حتى ينقضى عمرى
مرا آرزو و حسرت بر دو چيز است كه اگر بدست مى آوردم آنگاه من از بهترين انسانها مى شدم يكى روزى بقدر كفاف كه مرا از ذلت سؤ ال حفظ كند و ديگرى خدمت به علم و دانش تا هنگامى كه عمرم سپرى شود.(24)
توانا بود هر كه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
نخست آفرين كرد بر كردگار
توانا و دانا و پروردگار
فردوسى
سپاس خداوند دانا كنم
روان خرد را توانا كنم
فردوسى
چو دانا ترا دشمن جان بود
به از دوست مردى كه نادان بود
فردوسى
بود مرد دانا درخت بهشت
مر او را خرد بيخ و پاكى سرشت
اسدى
اگر دانا بود خصم تو بهتر
كه با نادان شوى يار و برادر
ناصر خسرو
هر كه در او جوهر دانائى است
در همه كاريش توانائى است
نظامى
گر كسى را رغبت دانش بود گو دم مزن
زانكه من دم دركشيدم تا بدانائى زدم
سعدى
گر قابل فرمانى دانا شوى ار نه
كردى به جهنم بدل از جهل جنان را
ناصر خسرو
مفلس دريا دلست است دانا ضمير
مايه صد اولياست ذره ايمان او
بياراى دل را به دانش كه ارز
به دانش بود چون بدانى بورز
فردوسى
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
رودكى
تو بر مايه دانش خودمايست
كه بالاى هر دانشى دانشست
فردوسى
ز دانش به اندر جهان هيچ نيست
تن مرده و جان نادان يكيست
اسدى
هزار شكر كنم فيض و فضل يزدان را
كه داد دانش و دين گر نداد دينارم
خاقانى
نيست آب حيات جز دانش
نيست باب نجات جز دانش
اوحدى
درس معلم ار بود زمزمه محبتى
جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاى را
امثال و حكم
دل كه پاكيزه بود جامه ناپاك چه باك
سر كه بى مغز بود نغزى دستار چه سود
امثال و حكم
طلب كردن علم از آنست فرض
كه بى علم كس را بحق راه نيست
كسى ننگ دارد ز آموختن
كه از ننگ نادانى آگاه نيست
رافعى قزوينى

سخنان امام حسن مجتبى (ع ) به محمد حنفيه و توصيه او به علم و دانش
امام مجتبى عليه السلام در اواخر عمرش به قنبر فرمودند: برو ابن حنيفه را حاضر كن وقتى حاضر شد فرمود: ابن حنيفه الان سخنانى مطرح است كه با آن سخنان مرده ها زنده مى شوند و مناسب نيست كه تو اين سخنها را نشنوى ، آنگاه فرمود:
((كونوا اوعية العلم و مصابيح الهدى ))
بكوشيد كه اوعيه علم و دانش باشيد، بكوشيد جانتان ظرف دانش باشد و در دلتان دانش و علم راه پيدا كند و مصباحها و چراغهاى هدايت ديگران نيز باشيد از جانتان علم و از دلتان نور به امت اسلامى افاضه بشود پس از اين سخنان فرمود: بعد از من حسين بن على عليهماالسلام به مقام امامت مى رسد گرچه تو فرزند على و برادر ما هستى اما مقام امامت ارثى نيست مبادا در اين كار طمع كنى وقتى اين سخنان را ابن حنيفه از امام حسن شنيد عرض كرد: عقيده من آن است كه اين مقام مخصوص حسين بن على است و آن حضرت درجاتى دارد كه ما نداريم و چندين خصوصيات ممتاز در او است كه ما فاقد آنها هستيم ...(25)
در جنگ احد رسول خدا صلى الله عليه وآله دستور داد وقتى شهدا را مى خواستند دفن كنند سرباز باسواد را جلو و سرباز بى سواد را پشت سر او دفن كنند.(26)

چند روايت از رسول خدا(ص ) در نهج الفصاحه
((العلم حياة الاسلام و عماد الايمان و من علم علماء اتم الله اجره و من تعلم فعمل علمه الله ما لم يعلم )).
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده است علم حيات اسلام و ستون ايمان است و هر كه علمى بياموزد خدا پاداش او را كامل كند و هر كه تعليم گيرد و عمل كند خدا آنچه نمى داند به او تعليم دهد.(27)
و نيز فرمود: ((العلم ميراثى و ميراث الانبياء من قبلى )).
علم ميراث من و ميراث پيغمبران پيش از من است .(28)
و نيز فرموده است : ((طالب العلم بين الجهال كالحى بين الاموات )).
طالب علم در ميان جاهلان چون زنده در ميان مردگان است .(29)
و نيز فرمود: ((ما تصدق الناس بصدقة افضل من علم ينشر)).
هيچ صدقه اى كه مردم مى دهند از علمى كه منتشر شود بهتر نيست .(30)
و نيز فرمود: ((من فقه الرجل ان يصلح معيشته و ليس من حب الدنيا طلب ما يصلحك )).(31)
و نيز فرموده است : ((ان الصفا الزلات الذى لا تثبت عليه اقدام العلماء الطمع )).
طمع سنگ لغزانى است كه پاى دانشمندان بر آن استوار نمى ماند.(32)
و نيز فرمود: ((الطمع يذهب الحكمة من قلوب العلماء
طمع حكمت را از دلهاى علما مى برد.
و نيز فرمود: ((خمسة من مصائب الدنيا فوت الحبيب و ذهاب المال و شماتة الاعداء)).
پنج چيز از مصائب دنياست : مرگ دوست و تلف شدن مال و سرزنش ‍ دشمنان و ترك دانش و زن بد(33)
و نيز فرمود: ((لو كان العلم معلقا بالثريا لتناوله رجال من فارس )).
اگر دانش در ثريا آويخته باشد گروهى از فرزندان فارس بدان مى رسند.(34)
((اذا مات الانسان انقطع عمله الا من ثلاث ، صدقة جارية او علم ينتفع به او ولد صالح يدعوا له )).
وقتى انسان بميرد دنباله كارهاى نيك او بريده شود جز سه چيز صدقه جارى و دانشى كه كسان از آن بهره ور شوند و فرزند درستكارى كه براى او دعا كند(35)
((خير سليمان بين المال و الملك و العلم فاختار العلم فاعطى الملك و المال لاختياره العلم )).
سليمان پيغمبر را ميان ملك و مال و علم مخير كردند او دانش و علم را اختيار كرد ملك و مال را بدو دادند براى آنكه دانش را برگزيده بود.(36)

فرمايش على عليه السلام درباره فضيلت علم در كتاب غررالحكم
((نعم وزير الايمان العلم ))، علم براى ايمان وزير و ياور خوبى است .(37)
((نعم دليل الايمان العلم ))؛ علم براى ايمان به خدا راهنماى خوبى است .(38)
((نعم وزير العلم الحلم ))؛ حلم و بردبارى وزير خوبى است براى علم .(39)
((لا تخل نفسك من فكر يزيدك حكمة و عبرة يفيدك عصمة )).
نفس خويش را هيچگاه خالى مگذار از فكرى كه حكمت و دانشى را در تو بيفزايد و يا عبرتى كه به نگهدارى تو (از محرمات الهى و لغزشها كمك كند).(40)
((لا تجتمع الشهوة و الحكمة ))؛ شهوترانى و دانش و حكمت با هم جمع نشوند.(41)
((لا يتعلم من يتكبر))؛ كسى كه تكبر كند دانش نياموزد.(42)
((لاكنز انفع من العلم ))؛ هيچ گنجى سودمندتر از علم و دانش نيست .(43)
((لا جمال ازين من العقل ))؛ هيچ زيبائى بهتر از خرد نيست .
((لا سوئة اشين من الجهل ))؛ هيچ زشتى زشتتر از نادانى و جهل نيست .(44)
((لا عز اشرف من العلم ))؛ هيچ عزتى بالاتر از علم نيست .(45)
((لا مصيبة اشد من جهل ))؛ مصيبتى سختتر از جهل و نادانى نيست .(46)
((لا يؤ خذ العلم الا من اربابه ))؛ علم نبايد گرفت مگر از اهلش .
((لا شى ؛ احسن من عقل مع علم و علم مع حلم و حلم مع قدرة )).
هيچ چيزى نيكوتر از عقل كه با علم و علمى كه با حلم و حلمى كه با قدرت باشد نيست .(47)
((لا خير فى قلب لايخشع و عين لا تدمع و علم لاينفع )).
خيرى نيست در قلبى كه ترس ندارد و چشمى كه گريان نيست و علمى كه نفع نمى دهد.(48)
((يتفاضل الناس بالعلوم و العقول لا بالاموال و الاصول )).(49)
مردم بواسطه علم ها و عقلها بر يكديگر برترى دارند نه بواسطه مالها و اصل نسب ها.

شعر كسائى در پاسخ شعر ماءمون در خصوص علم و دانش
ابوالحسن على بن حمزه اسدى كوفى (معروف به كسائى ) معلم امين و ماءمون بود وقتى آمد نزد ماءمون كه او را درس گويد ماءمون مشغول شرب خمر بود و اين شعر را به برگ گل نوشت و براى كسائى فرستاد.
للنحو وقت و هذا الوقت للكاءس
و ان لى رغبة فى الورد و الاس
يعنى از براى تعليم علم نحو وقتى است و اين وقت براى شراب خوردن است و من ميل دارم به بوئيدن گل و آس .
كسائى در پشت آن در جواب نوشت :
لو كنت تعلم ما فى النحو من حسن
الهتك لذته من لذة الكاس
لو كنت تعلم من فى الباب قمت له
سحبا على الوجه بل مشيا على الراءس
يعنى اگر بدانى لذتى را كه در علم نحو است مانع مى شود ترا از لذت شرب خمر و اگر بدانى كه كيست در، در خانه تو صورت به زمين مى كشيدى بلكه با سر بسوى وى مى رفتى .(50)

معاويه كتاب على (ع ) را به نام ابوبكر معرفى كرد
وقتى كه محمد بن ابى بكر شهيد شد كتاب عهدنامه اى كه حضرت اميرالمؤمنين براى محمد نوشته بود به دست معاويه افتاد معاويه آن كتاب را مى خواند و تعجب مى كرد، وليد بن عقبه به معاويه گفت دستور بده اين كتاب را بسوزانند، معاويه گفت فكر تو درست نيست ، وليد گفت : آيا اين فكر درست است كه مردم بدانند كه احاديث و دستورالعمل على بن ابى طالب در نزد تو است و تو از آن دستورها استفاده مى كنى ؟
معاويه گفت واى بر تو آيا تو به من دستور مى دهى كه من علم را بسوزانم آن هم چنين علمى ، قسم به خدا نشنيده ام تاكنون علمى كه چنين جامع و محكم باشد سپس به مجلسيانش نگاه كرد و گفت : بدانيد كه من به كسى نمى گويم كه اين كتاب از على بن ابى طالب است بلكه مى گويم از ابى بكر است كه در نزد پسرش محمد بوده است آن وقت ما اين كتاب را مى خوانيم و از آن استفاده مى كنيم پس هميشه كتاب در خزينه هاى بنى اميه به نام ابوبكر بود تا اينكه عمر بن عبدالعزيز خليفه شد و او آشكار كرد كه اين كتابها از حضرت على بن ابى طالب است .(51)
وقتى كه خبر شهادت محمد به حضرت رسيد سخت ناراحت و اندوهناك شد.

علم و آل محمد (ص )




گر راه را ز چاه شناسند رهروان
از پرتو هدايت آل محمد است
آيت اگر ز آل محمد طلب كنند
دانش بزرگ آيت آل محمد است
روزى رسان خداست وليكن كليد رزق
در كف با كفايت آل محمد است
كسب رضاى حق به عمل مى شود وليك
شرط عمل ولايت آل محمد است
عن كميل بن زياد عن اميرالمؤمنين عليه السلام انه قال : فى وصية له ((يا كميل ما من علم الا انا افتحه و ما من شى ء الا و القائم عليه السلام يختمه ، يا كميل ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم يا كميل ، لا تاءخذ الا عنا تكن منا))(52) الوصية .
كميل بن زياد از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه در وصيتى به كميل فرمود: اى كميل هيچ علمى نيست مگر اينكه من از آن افتتاح و آغاز كرده ام و هيچ چيزى نيست مگر آنكه قائم (آل محمد ص ) آنرا ختم خواهد كرد... يا كميل از هيچ كس ياد مگير مگر از ما تا اينكه از ما باشى تا آخر وصيت .
و نيز به كميل بن زياد فرمود:
((رويدك لا تشهر و اخف شخصك لا تذكر تعلم تعلم و اصمت تسلم لا عليك اذا عرفك دينك لا تعرف الناس و لايعرفونك )).
آرام باش خود را مشهور مساز، خود را نهان دار كه يادت نكنند ياد بگير تا بدانى خموش باش تا سالم بمانى بر تو هيچ باكى نيست وقتى خدا دينش را به تو فهمانيد كه نه مردم را بشناسى و نه مردم ترا بشناسند.(53)

همگانى شدن دانش بفرموده امام صادق (ع )
جابر بن حيان از حضرت صادق عليه السلام پرسيد: ممكن است روزى بيايد كه علم همگانى شود؟
امام : روزى فرا مى رسد كه نوع بشر خواهد فهميد كه تمام مردم لازم است دانشمند شوند و وسائلى فراهم خواهد نمود تا اينكه همه تحصيل كنند و دانش فرا گيرند (آنروز امروز است )
جابر: حتما در آنروز تمام افراد بشر دانشمند خواهند شد؟
امام : نه ، حتى در آنروز هم همه مردم دانشمند نمى شوند زيرا استعدادهاى افراد متفاوت خواهد بود در اين صورت هر چند فرا گرفتن دانش براى همه فراهم است ولى باز گروهى بخاطر نداشتن استعداد تحصيل را رها كرده و رشته ديگر پيش مى گيرند و لذا در هيچ دوره وضعى پيش نخواهد آمد كه همه مردم بتوانند دانشمندانى شوند ولى با اين وصف عوام به شكل امروز وجود نخواهد داشت زيرا هر كس در آنروز تا حدودى تحصيل كرده و لااقل سواد دارد، و لذا دانشمندان مى توانند حقايق دين را به آنها بفهمانند... و من اميدوارم روزى فرا رسد كه اگر تمام مردم به حقايق دين اسلام آگاه نباشند اكثريت آنها حقايق را درك نمايند.(54)

واقعيتهاى عقلى و تجربى
در دنياى كنونى توجه بشر بيش از پيش به علوم تجربى و امور محسوس ‍ معطوف گرديده است و ارزش مسائل عقلى خالص كه تجربه ناپذير و غير محسوسند در نظرش كاهش يافته است در قرون گذشته دانشمندان هم به مدركات عقلى ترتيب اثر ميدادند و هم به مدركات حسى و اين هر دو را از ديدگاه علم ، مى نگريستند.ولى در دنياى امروز كفه محسوسات سنگين تر از معقولات گرديده و عده زيادى از غريبان عقيده دارند علم آن چيزى است كه از راه تجربه و حس قابل اثبات باشد و مسائل عقلى خالص را كه تجربه در آن راه ندارد نمى توان به حساب علم گذارد فيلسوف بزرگ علامه طباطبائى در جلد اول الميزان ذيل آيه :
((يؤ منون بالغيب )) (سوره 2 آيه 4) اين مطلب را مورد بحث قرار داده و روشن نموده است كه آزمايشها و تجارب گوناگون به هر شكل و صورتى كه باشد چيزى جز قضاياى شخصى و خصوصى نيست و اگر بخواهيم به تجربه هاى خود رنگ علمى بدهيم بايد حتما در مقدمات عقلى خالص كه حس و تجربه در آن راه ندارد استفاده كنيم و آن را يك اصل اساسى و كلى درآوريم ...
خلاصه در رشته هاى علوم مختلف مسائل فقهى نامحسوس و تجربه ناپذير، همانند مسائل طبيعى محسوس و قابل تجربه از امور واقعى هستند و هيچيك از آن دو را نمى توان نفى نمود در امور دينى نيز مسائل غيبى از قبيل بقاء روح ، عالم آخرت و بهشت و دوزخ همانند امور محسوس دنيوى امور واقعى و غير قابل انكارند...(55)

بى هدفى علوم تجربى و خطرهاى آن و لزوم زندگى انسانى
بشر از آغاز زندگى تاكنون مخصوصا در قرن بيستم به رشد و تكامل چشمگير نائل آمد و در علوم و فنون زندگى و ساخت ابزارهاى لازم و دگرگون كردن زندگى گذشته و اختراعات و اكتشافات محيرالعقول در اوج ترقى و تمدن قرار گرفت ، اما اين همه پيشرفت و تكامل همه و همه در جهت علوم تجربى صورت پذيرفت و رشد و ترقى تنها در علوم تجربى مشكلات بشر را حل نمى كند و براى اضطراب و سرگردانى او پاسخى نمى يابد.
علوم تجربى به انسان ابزار كار مى دهد او را مسلح مى كند كه حتى مى تواند سلاح اتمى بسازد بمب نوترونى و هيدروژنى در كنارش مى گذارد و به انسان هشدار نيز مى دهد كه اگر احتياط نكنى و سه عدد از اين بمب هاى قوى منفجر شود، تقريبا زندگى در كره زمين در خطر است .
اما به او نمى گويد: اين همه ابزار و اسلحه را در كجا؟ و براى چه ؟ و به چه هدف و منظورى به مصرف برسان .
علوم تجربى در تغذيه ، در لباس ، و لوازم زندگى ، انواع خوراكيها و مدلهاى رنگارنگ خيره كننده و صدها و هزارها وسيله زيبائى ، رفاهى اختراع مى كند و مى سازد، تحويل مى دهد اما زبان ندارد كه راه و رسم زندگى را به او بياموزد و يا انسان را آموزش دهد كه اسراف نكند، احتكار ننمايد و به فكر همنوعان خود باشد.و در سال هزاران تن گندم را كه جهت موازنه اقتصادى به دريا مى ريزد به گرسنگان آفريقا هديه كند كه 400 هزار كودك تنها در مدت چند روز قتل عام نشوند.
علوم تجربى ، اتم را كشف مى كند و قدرت عظيم آن را در اختيار بشر قرار مى دهد اما ديگر كارى به نوع مصرف آن ندارد كه ساعت اتمى مى سازند و در نيروگاههاى توليدى برق از اتم استفاده مى كنند و بيماريهاى مختلف را با آن درمان مى كنند، يا دشمن بشريت شده و با ساختن بمبهاى اتمى انسان و زمين را مورد تهديد قرار مى دهند، و آنقدر از اين بمب ها ساختند كه :
شارل ريشه مى گويد: (كره زمين مانند تخم مرغى است در درون سطلى پر از باروت كه چند ديوانه با كبريت اطراف آن قدم مى زنند، واى به حال تخم مرغ اگر يكى از ديوانگان كبريت را بكشد و باروتها را منفجر كند).(56)
و انشتين كه خود اتم را كشف كرد، در كنفرانس مسكو پشت تريبون گريه مى كند كه قدرت اتم را در نابودى انسان بكار نگيرند.(57)
و راسل مى گويد: آمريكا و شوروى و ديگر كشورهاى هم پيمانشان آنقدر بمب اتمى ساختند كه نابودى كره زمين يك امر عادى و ساده اى است .
و رئيس جمهورى سابق آمريكا نيز اعتراف تهديدآميزى كرد و گفت : شوروى ها قادرند 7 بار زمين را نابود كنند، و ما آمريكائيها قادريم 8 بار و با هم 15 بار قدرت نابودى زمين را داريم .(58)
...انسان بى هدف و بى ايمان را مجهز كردن خطرناك است (تيغ دادن به كف زنگى مست ) است و الان در سراسر جهان كنفرانسهاى صلح تكرارى هر روز برگزار مى شود كه بشر با دست خود، خود را نابود نسازد.
بنابراين بشر نياز به علوم انسانى و معارف دينى دارد و در اين بن بست روزنه نورانى نهج البلاغه را بايد تماشا كرد كه فرمود:
((و بالايمان يعمر العلم ))؛ با ايمان كاخ علم و دانش آبادان خواهد شد.(59)

خواندن علم نجوم حرام نيست
عبدالرحمن بن سيابة گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : فدايت شوم مردم مى گويند خواندن علم نجوم حلال نيست و من خواندن آن را دوست دارم ولى اگر به دينم ضرر داشته باشد مرا به آن نيازى نيست و اگر ضرر به دينم نداشته باشد سوگند به خداى متعال من به آن علاقه دارم و از آن خوشم مى آيد.
حضرت فرمود: ((ليس كما يقولون لا تضر بدينك )).
آنطور كه مردم مى گويند نيست و به دين تو هيچ ضررى ندارد.(60)
عبدالملك بن اعين كه عارف به علم نجوم بود گفته است :
به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : من به اين علم گرفتار شده ام و هر كارى بخواهم انجام بدهم به طالع نظر مى كنم اگر طالع را خير ديدم انجام مى دهم و اگر شر بود ترك مى كنم پس حضرت به من فرمود:
((تقضى ؟ قلت نعم فقال : احرق كتبك )).
طبق آن طالع عمل مى كنى ؟ عرض كردم : بلى فرمود: كتابهايت را بسوزان .(61)

فتواى حضرت صادق عليه السلام درباره علم نجوم
هارون بن ابى سهل نوبخت از خانواده معروف نوبختى است علامه مجلسى در بحار به نقل از كتاب فرج الهموم تاءليف رضى الدين على بن طاووسى نقل مى كند كه هارون بن ابى سهل و برادرش محمد عريضه اى به حضرت امام جعفر صادق نوشته و سؤال كردند كه ما از فرزندان نوبختيم و پدر و مادر و جد ما عمر خود را به تحصيل علم نجوم مى گذراندند آيا اشتغال به اين فن حلال و مجاز است يا نه ؟حضرت در پاسخ فرمودند: آرى حلال است .(62)
در كتاب ربيع الابرار است كه : علماء بنى اسرائيل دو علم را از فرزندان خود پنهان مى كردند و نمى خواستند آنها را بياموزند به جهت اينكه پادشاهان و سلاطين به اين دو علم نياز داشتند و آن علم نجوم و ستاره شناسى و علم طب و پزشكى بود و مى ترسيدند بخاطر اين دو علم گرفتار معاشرت و مجالست با دستگاه سلطنت و دربار شاهان شده دينشان را از دست بدهند.(63)
شيخ محمد على بن محمد اعسم نجفى متوفى 1233 را ارجوزه اى است در ارث كه در آن گفته است :
و بعد لما ان وقفت فى الاثر
على حديث جاء من خير البشر
تعلموا علم المواريث و قد
سماه نصف العلم فيما قدورد
يعنى يافتم در حديث و خبرى كه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وارد شده كه آن حضرت فرموده است علم مواريث و كتابهاى ارث را بخوانيد و ياد بگيريد كه آن خود نصف علم است .(64)

اوضاع كواكب
عبدالملك بن اعين برادر زرارة بن اعين ، با آنكه از راويان حديث بود، به نجوم احكامى و تاءثير اوضاع كواكب اعتقاد راسخ داشت .كتابهاى زياد در اين باب جمع كرده بود و به آنها مراجعه مى كرد.هر تصميمى كه مى خواست بگيرد و هر كارى كه مى خواست بكند، اول به سراغ كتابهاى نجومى مى رفت و به محاسبه مى پرداخت تا ببيند اوضاع كواكب چه حكم مى كند.
تدريجا اين كار برايش عادت شده و نوعى وسواس در او ايجاد كرده بود، به طورى كه در همه كارها به نجوم مراجعه مى كرد.حس كرد كه اين كار امور زندگى او را فلج كرده است و روز به روز وسواسش افزوده مى شود، و اگر اين وضع ادامه پيدا كند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نيك و بد و امثال اينها ترتيب اثر بدهد، نظم زندگيش به كلى بهم مى خورد.از طرفى هم در خود توانايى مخالفت و بى اعتنايى نمى ديد و هميشه به احوال مردمى كه بى اعتنا به اين امور، دنبال كار خود مى روند و به خدا توكل مى كنند و هيچ درباره اين چيزها فكر نمى كنند رشك مى برد.اين مرد روزى حال خود را با امام صادق عليه السلام در ميان گذاشت ، عرض كرد: ((من به اين علم مبتلا شده ام و دست و پايم بسته شده و نمى توانم از آن دست بردارم .)) امام صادق با تعجب از او پرسيد: ((تو به اين چيزها معتقدى و عمل مى كنى ؟))، ((بلى يا ابن رسول الله !)).((من به تو فرمان مى دهم برو تمام كتابها را آتش بزن )).
فرمان امام به قلبش نيرو بخشيد، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت كرد.(65)

ستاره شناس
اميرالمؤمنين على - عليه السلام - و سپاهيانش سوار بر اسبها آهنگ حركت به سوى نهروان داشتند.ناگهان يكى از سران اصحاب رسيد و مردى را همراه خود آورد و گفت : يا اميرالمؤمنين اين مرد ((ستاره شناس )) است و مطلبى دارد مى خواهد به عرض شما برساند.
ستاره شناس گفت : يا اميرالمؤمنين در اين ساعت حركت نكنيد، اندكى تاءمل كنيد، بگذاريد اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حركت كنيد.
حضرت فرمود: چرا؟
ستاره شناس عرض كرد: چون اوضاع كواكب دلالت مى كند كه هر كه در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست خواهد خورد و زيان سختى بر او و يارانش وارد خواهد شت ، ولى اگر در آن ساعتى كه من مى گويم حركت كنيد، ظفر خواهيد يافت و به مقصود خواهيد رسيد.
حضرت فرمود: اين اسب من آبستن است ، آيا مى توانى بگويى كره اش نر است يا ماده ؟
عرض كرد: اگر بنشينم حساب كنم مى توانم .
حضرت فرمود: دروغ مى گوئى ، نمى توانى ، قرآن مى گويد: ((هيچكس جز خدا از نهان آگاه نيست .آن خداست كه مى داند چه در رحم آفريده است )).
محمد رسول خدا، چنين ادعايى كه تو مى كنى نكرد.آيا تو ادعا دارى كه بر همه جريانهاى عالم آگاهى و مى فهمى در چه ساعت خير و در چه ساعت شر مى رسد، پس اگر كسى به تو با اين علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به خدا نيازى ندارد.
بعد به مردم خطاب فرمود: ((مبادا دنبال اين چيزها برويد، اينها منجر به كهانت و ادعاى غيبگوئى مى شود.كاهن همرديف ساحر است و ساحر همرديف كافر و كافر در آتش است .))
آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبنى بر توكل و اعتماد به خداى متعال خواند.سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود:
((ما مخصوصا برخلاف دستور عمل مى كنيم و بدون درنگ همين الان حركت مى كنيم )).فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پيش رفت .در كمتر جهادى به قدر آن جهاد پيروزى نصيب على عليه السلام شده بود.(66)

شريف ترين علوم علم اخلاق است
شرافت هر كارى در گرو اصلاح جوهر يك موجود از موجودات است و هر چه آن موجود شرافت بيشترى داشته باشد ارزش آن كار نيز بيشتر خواهد بود و اين مطلب از نظر عقلى روشن و آشكار است كه پزشكى از دباغى ارزشمندتر است چرا كه پزشكان به اصلاح بدن انسان و دباغان به اصلاح پوست حيوانات مى پردازند و چون از يكسو شريفترين موجودات اين عالم (انسان ) است كه وجودش مصنوع پروردگار ولى نيل به كمال او محول به اراده و انديشه خود او گرديده است و از سوى ديگر كمال هر چيزى در صدور كار مخصوص خويش به نحو اكمل و اتم و نقص او در كوتاهى از صدور آن عمل مى باشد و قبلا نيز بيان گشت كه اگر اسب مثلا كار مخصوص خود را بر وجه اكمل و اتم انجام ندهد، مانند الاغ به حمل و نقل بار وادار و يا چون گوسفند به كشتارگاه برده مى شود انسان نيز اگر بخواهد خاصيت و ويژگى خود را اظهار كند نيازمند به (تهذيب اخلاق ) است پس ‍ كارى كه ثمره آن اكمال اشرف موجودات اين عالم است شريفترين عمل خواهد بود و همانطور كه بين افراد هر صنفى از موجودات تفاوت فراوان است مثلا اسب تازى با اسب كودن پالانى و تيغ تيز هندى با تيغ نرم آهن زنگ زده هرگز با هم مساوى نيستند در بين افراد انسانى نيز تفاوت به مراتب بيشتر است .
و بلكه در نوع انسان افرادى يافت مى شوند كه پست ترين موجودات و افرادى نيز يافت مى شوند كه اشرف كائنات و افضل موجوداتند و به واسطه تهذيب اخلاق مى توان از پائين ترين مراحل انسانى به عالى ترين مدارج راه يافت هر چند همه مردم قابل يك سنخ كمال نيستند ولى استعداد و صلاحيتها نقش مؤ ثرى در نيل به مدارج انسانى دارند پس كارى كه بتوان بوسيله آن پست ترين موجودات را تبديل به اشرف كائنات نمود بسيار شريف است .(67)

اهميت علم انساب
شكى نيست در اينكه علم انساب در نظر جوامع بشرى اهميت زيادى دارد ولى در دين مقدس اسلام به آن عنايت خاص و توجه بيشترى شده است چنانچه در قرآن كريم آمده است :
((انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا)).
ما شما را از مرد و زن خلق كرديم و شما را قبيله قبيله قرار داديم كه شما يكديگر را بشناسيد.
و اين شناسائى حاصل نمى شود مگر اينكه نسبها معلوم شود و قبيله ها و فاميلها مشخص گردد و اين احتياج به علم انساب دارد
پيامبر اسلام نيز ياد گرفتن اين علم را سفارش و با صراحت فرموده است :
((تعلموا انسابكم لتصلوا ارحامكم ))
نسبهاى خود را ياد بگيريد تا به ارحام خود صله نمائيد.(68)

چرا زكرياى رازى علم كيميا را رها و به پزشكى رو آورد
نقل مى كنند محمد بن زكرياى رازى كتابى در علم كيميا نوشت و آن را تقديم پادشاه سامانى (ملك منصور) نمود منصور از آنجائى كه خيلى علاقه به طلا و ثروت دنيوى داشت بسيار خوشحال شد و او را تحسين كرد و هزار دينار طلا جايزه داد و تقاضا نمود كه هر چه در كتاب خود نوشته است پياده كند يعنى به مرحله عمل درآورد.
زكريا در جواب گفت : عمل كيميا به اين آسانى در خارج پياده نمى شود وسائل و ادوات بسيار لازم دارد كه تهيه آن مشكل است . ملك گفت : تو بساز براى من آسان است ، رازى مشغول بكار شد ولى آن حكيم هر چه زحمت كشيد نتوانست و از ساختن طلا عاجز گرديد.
شاه گفت : من هيچ خيال نمى كردم حكيم و دانشمندى راضى به دروغ نويسى شود و كتابى دروغ تهيه كند كه بعدا ديگران راه دروغ او را پيروى كنند.دستور داد آن كتاب را بقدرى به سر او زدند تا پاره پاره شد و در نتيجه چشم رازى معيوب گرديد و آب آورد نزد طبيب رفت طبيب از او پنجاه دينار گرفت و چشم او را علاج كرد و گفت : كيميا اين است نه آنكه تو به دنبال او رفتى ؟ از آن به بعد علاقه حكيم به علم طب زيادتر شد و به دنبال آن رفت تا حكيم حاذقى شد. (69)