مردان علم در ميدان عمل (جلد پنجم )

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۱ -


آيت الله صدر، مجاهد بزرگ و پاسدار راه حق
19 فروردين سالروز شهادت عالم بزرگ حضرت آيت الله صدر مى باشد.
در اين روز عالم بزرگوار و مجاهد خستگى ناپذير مرحوم آيت الله سيد محمد باقر صدر و خواهر مظلومه اش بنت الهدى صدر به دست رژيم سفاك عراق به شهادت رسيدند.
مرحوم آيت الله العظمى حكيم رحمه الله عليه پس ار مبارزات پى گير خويش با حزب بعث عراق دارفانى را وداع گفت و به ملكوت اعلى پيوست . پس از ارتحال اين مرجع بزرگوار، رهبرى مبارزات ملت مسلمان عراق عليه بعثى ها به تدريج در آيت الله صدر تمركز يافت . مزدوران بعثى كه عاملان سر سپرده استعمار بودند به زودى پى بردند كه آيت الله صدر محور و مركز تمام آگاهى ها و جنبش هاست و اوست كه هسته مركزى نهضت اسلامى عراق را تشكيل داده و مبارزات مردم را رهبرى مى نمايد. به همين دليل بود كه تمام نيروهاى خود را عليه اين مبارز و مجاهد بزرگ بسيج نمودند. و او تمام كسانى را كه از جانب او تغذيه فكرى و مبارزاتى مى شدند تحت كنترل و اذيت و آزار قرار دادند.
شهيد صدر با پيشرفتهاى چشمگيرى كه در معرفى اسلام به طبقه جوان و تحصيل كرده عراق داشت ، بتدريج آنان را چون پروانه به گرد شمع ارزشهاى مقدس الهى عاشقانه به طوالف وادار مى نمودند و قدرت حاكم بر عراق را در اذهان و نظرها منفور و مطرود مى ساخت . رژيم بعثى عراق بيم آن داشت كه انقلاب مقدسى همچون انقلاب عظيم اسلامى ايران در آن مملكت شكل و بنيان حكومت ضد الهى بعثيان را متزلزل سازد. مرحوم صدر پى در پى از انقلاب اسلامى ايران حمايت مى كرد و از شخصيت روحانى و نورانى امام تجليل مى نمود و همگان را دعوت به تسليم در برابر اوامر امام خمينى مى كرد. او آنچنان عاشق و شيفته انقلاب اسلامى و جمهورى اسلامى ايران بود كه قسمتى از اوقات شريف خويش را وقف خدمت به آن و با قلم تواناى خويش سلسله مباحثى را تدوين و به انقلاب اسلامى ايران هديه كرد.
مرحوم آيت الله صدر به تشكل و انسجام نيروهاى مسلمان سخت علاقه مند بود و بر همين اساس نقش فعال مبارزاتى او با تاسيس تشكيلات ((جماعه العلماء)) آغاز شد و اين انديشه همچنان در طول مبارزات سياسى مرحوم صدر ادامه و گسترش يافت .
رژيم بعثى عراق كه از فشار و زندان و شكنجه ياران آيت الله صدر بهره اى نبرده و به نتيجه مطلوب كه همانا آرام ساختن او و پيروانش بود، نائل نيامده بود، به منزل مرحوم صدر يورش برد و آن بزرگوار را بازداشت نمود.
خبر دستگيرى آيت الله صدر همه جا پيچيد و عكس العمل شديدى از طرف مردم و حوزه علميه نجف به اين عمل صورت گرفت .
مزدوران بعثى در حالى اقدام به دستگيرى مرحوم صدر كردند كه ايشان به علت كسالت شديد در خانه بسترى بودند. اين عمل باعث تشديد كسالت شده ماموران بعثى را وادار مى كند كه او را به بيمارستان برده و تحت مراقبت پزشكان در بياورند.
علما و مردم از همه سو به طرف بيمارستان سرازير مى شوند و احساسات پاك خويش را نسبت به ايشان ابراز داشته شرايط را چنان بر بعثيان سخت مى كنند كه آنان وادار مى شوند پس از درمان كوتاهى او را آزاد كنند.
پس از مدتى كوتاه رژيم بعثى با حمله ناجوانمردانه خويش گروهى از علما و طرفداران آيت الله صدر را دستگير مى كنند و عده اى از آنان را اعدام نموده و بقيه را به زندان هاى طويل المدت محكوم مى نمايد.
دستگيرى و زندان و شكنجه و اعدام ياران و پيروان صدر به زودى اوج مى گيرد و در همين اثنا حزب بعث براى كنترل واز بين بردن انديشه هاى اسلامى تصميم مى گيرد كه آموزش و پرورش را از فرهنگ اسلامى بى بهره سازد، لذا از معلمين و دبيران و استادان دانشگاه و تمام كسانى كه در مسائل آموزشى مشغول فعاليت بودند مى خواهد كه به عضويت حزب بعث درآيند.
در اين هنگام بود كه آيت الله صدر شجاعانه اقدام به صدور فتواى خويش ‍ درباره تحريم پيوستن و همكارى با حزب بعث مى نمايد و با اين عمل انقلابى خويش ضربه مهلكى را بر پيكره اين حزب كافر وارد مى سازد.
بعثيان براى تلافى اين اقدام جز دستگيرى ياران و نمايندگان آيت الله صدر و كسانى كه در نشر افكار و انديشه هاى او نقشى موثر داشتند، راه ديگرى نمى يابد.
لكن اين اقدامات ، و اقدامات ديگرى چون تظاهر به ديندارى نتوانست راه رشد و آگاهى و مبارزه مردم مسلمان عراق را به بيراهه بكشد و آنان همچنان تحت رهبريهاى شهيد آيت الله صدر در راه احياى آئين اسلام و جهاد با كافران بعثى كه بزرگترين مانع نشر فرهنگ اسلامى بودند، به حركت خويش ادامه مى دادند. كينه و دشمنى بعثيان وقتى به اوج رسيد كه آيت الله صدر با قلم و بيان خويش به تاييد انقلاب اسلامى ايران پرداخت و از زمان هجرت امام به پاريس تا پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل جمهورى اسلامى و تا آخرين لحظات عمر پر بركت خويش لحظه اى از حمايت و تاييد امام و انقلاب كوتاهى نكرد او ضمن صدور اعلاميه اى در آن هنگام كه حضرت امام در پاريس اقامت داشتند، از حركت توفنده ملت مسلمان ايران تجليل به عمل آورده و آمادگى خويش را جهت همكارى با امام اعلام مى دارد.
شهيد صدر درباره شهداى انقلاب اسلامى چنين مى گويد: ((كسانى كه در ايران براى دفاع از اسلام و مسلمين قيام كرده و كشته مى شوند شهيد مى باشند و خداوند آنان را با امام حسين عليه السلام در بهشت محشور مى گرداند))
شهيد صدر پس از پيروزى انقلاب اسلامى دستور داد تظاهراتى در تاييد آن در عراق برپا شود. همچنين دو پيام ، يكى به حضرت امام (ره ) و ديگرى به ملت قهرمان ايران به مناسبت پيروزى انقلاب اسلامى ارسال داشت . او در پيامى به علاقه مندان و شاگردان خويش دستور مى دهد كه همچنان در راه پيروزى انقلاب اسلامى فداكارى كنند. اين سخن تاريخى خطاب به آنان از اوست كه :
((ذوبوافى الامام الخمينى كما ذاب هو فى الاسلام : در امام خمينى ذوب شويد، همانگونه كه او در اسلام ذوب شده است )).
او در جايى ديگر درباره حضرت امام چنين مى نويسد: ((امام خمينى در طرح شعار جمهورى اسلامى ، استمرار دعوت انبياء و تداوم نقش محمد و على عليهماالسلام در اقامه حكم خدا بر روى زمين شد و مظهر صادقانه اى از عمق وجدان اين امت گرديد كه هيچ بزرگى و عظمتى را براى خود جز در سايه اسلام نمى بيند...))
همچنين درباره امت مسلمان ايران چنين مى نگارد: ((...در خود احساس ‍ عزت و افتخار بسيار مى كنم و اين احساس سراسر وجودم را فرا مى گيرد، آنگاه كه با اين ملت عظيم ، ملت مسلمان ايران سخن مى گويم . ملتى كه با جهاد و خون و دلاوريهاى بى نظير خود تاريخ اسلام را از نو نوشت و تجسم و تجلى زنده و گويائى از روزهاى نخستين اسلام با همه درخشانيهايش و نشانه هاى شجاعت و ايمان آن روزها گرديد...))
حضرت امام (ره ) پس از اطلاع از فشارهاى شديد رژيم بعث عليه آيت الله صدر طى پيامى از ايشان خواستند كه همچنان در سنگر مبارزه با رژيم كافر بعث در نجف باقى مانده و آن مكان مقدس را ترك نكنند. شهيد صدر در پاسخ به حضرت امام اطاعت كامل خويش را از اين درخواست اعلام نموده و آمادگى خويش را براى تحمل هرگونه رنج و مشقت در راه انجام وظيفه مقدس خود اعلام داشتند او در پيام خويش به ملت عراق اينگونه آنان را دعوت به پايدارى كرده و آمادگى خود را براى شهادت اعلام مى كند: ((...در اين هنگامى كه با عمق فاجعه اى را كه بر تو اى ملت من ، و پدران و نياكانم مى گذرد درك مى كنم ، ايمان واثق دارم كه شهادت اين علماء و به شهادت رسيدن بهترين جوانان برومند و سرافرازت در زير شكنجه هاى عفلقيان نتيجه اى جز ايمان بيشتر، پايدارى روزافزون و تصميم قاطع تو در پيمودن اين راه تا سرحد شهادت و يا پيروزى نخواهد داشت . و من به شما فرزندان برومند اعلام مى كنم كه من بر شهادت تصميم گرفته ام و شايد اين آخرين حرفى است كه از من مى شنويد. بدانيد كه درهاى بهشت جهت استقبال كاروانهاى شهدا تا وقتى كه خداوند پيروزى را نصيبتان فرمايد، باز شده اند. پس هر مسلمانى در عراق و هر عراقى در خارج از عراق بايد آنچه را كه در توان داشته حتى اگر به منظور نابود كردن اين كابوس از روى سر عراق عزيز و آزادى آن از دست اين تبهكاران ضد انسان انجام دهد و تا استقرار نظامى صالح و نيك و شرافتمند كه متكى بر اسلام باشد، كوشش كند))
مرحوم صدر براى استقرار حكومت اسلامى در عراق با تمام توان خويش ‍ كوشش نمود و در اين راه صدمات فراوانى را متحمل شد. دستگيرى و زندان و شكنجه و كشتار بيرحمانه مردم مسلمانى كه به پيروى از او خواهان سقوط رژيم بعثى عراق و برقرارى حكومت اسلامى در عراق بودند، راه مقابله بعثيان از خدا بيخبر با حركت اسلامخواهانه آيت الله صدر بود، ولى هرچه كردند جز اينكه روز به روز بر تظاهرات خونين مردم افزوده شود چيزى نصيب نبردند و لذا آخرين تير تركش خويش را متوجه آن عالم پاك سرشت كردند تا بدين وسيله مركز و كانون همه جنبشها و جهادها را از كار بيندازند. و اينچنين بود كه آيت الله صدر در راه پاسدارى از اسلام عزيز جان پاك و مطهر خويش را فدا نمود.
مرحوم آيت الله صدر علاوه بر فعاليت مستمر و خستگى ناپذير در عرصه مبارزات سياسى ، در سنگر علم و دانش نيز تلاشى چشمگير داشت ، به گونه اى كه آثارى بسيار گرانقدر و ارزشمند از خود به يادگار گذاشت كه علاوه بر دو اثر مهم او يعنى ((فلسفتنا)) و ((اقتصادنا)) برخى ديگر از آنها عبارتند از:
1 - غايه الفكر فى علم الاصول
2- ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامى
3- الانسان المعاصر و المشكله الاجتماعيه ، كه به فارسى ترجمه شده است .
4 - اصول القدره فى الدوله الاسلاميه
5 - بانك در جامعه اسلامى
6 - التشيع و الاسلام
7 - دروس فى علم الاصول
8 - المرسل و الرسول و الرساله
9- بحوث فى شرح العروه الوثقى
10 - الحريه فى القرآن
و...
همچنين از خواهر فاضل و دانشمند او مرحومه بنت الهدى صدر آثار ارزشمندى بر جاى ماند كه برخى از آنها عبارتند از:
مذاكرات الحج (يادداشتهاى سفر حج ) - كلمه و دعوه - نساء العقيده و...(358)

افتخار ((شهادت )) آرزوى استاد مزارى
مدتى پيش كه وضعيت كابل هر روز رو به بحرانى تر شدن مى رفت ، شوراى مركزى حزب وحدت اسلامى و قوماندانها تصويب كرده بودند كه بايد استاد مزارى محل اقامت خود را تغيير داده و به نقطه اى ديگرى در خارج كابل نقل مكان كند و امور كابل را جمعى از مسوولين و قوماندآنهااداره نمايند اما پاسخ استاد در برابر اين تصويب اين بود كه :
من تا آخرين لحظه در كنار مردم مظلوم غرب كابل خواهم بود و در آخر سرنوشتم يا اسارت است يا شهادت .
استاد واقعا هم به اين وعده وفا كرد و تا آخرين لحظه در كنار مردم باقى ماند اما پس از آنكه منطقه غرب كابل در محاصره شديد قواى متجاوز و كينه توز قرار گرفت باز هم استاد تا آخرين نفس ، مقاومت مردم را رهبرى كرد و در مقابل قواى طالبان تا آخرين فشنگ خود نبرد بى امان را ادامه داد اما بالاخره به تاريخ 21/12/1373 توسط گروه طالبان به اسارت گرفته شد و سپس در 22/12/1373 همراه با ساير همراهانش به طرز فجيع و مظلومانه و با دست و پاى بسته ... به فيض بزرگ شهادت نايل آمدند.

شهادت در اسارت
روزهاى پايانى سال 1373 شاهد تحولات مهمى در صحنه افغانستان بود.
مهمترين فراز اين تحولات ، شهادت مظلومانه حجت الاسلام عبدالعلى مزارى دبير كل حزب وحدت اسلامى است كه در حال اسارت و پس از تحمل شكنجه هاى جسمى و روحى به دست گروه ((طالبان )) به شهادت رسيد.
هر چند ماهيت وابسته گروه ((طالبان )) و همدستى اين گروه با آمريكا و برخى دولتهاى آمريكائى منطقه ، بطور طبيعى اقتضا مى كرد با يك رهبر جهادى آنهم مجاهد پرصلابتى همچون مزارى چنين رفتار ناجوانمردانه اى داشته باشند. لكن اين جنايت بزرگ عامل مهمى شد براى افشاى چهره اين گروه كه تا آن روز مدعى تلاش براى برقرارى آرامش در افغانستان و رفتار اسلامى با همه بود. اقشار مختلف مردم افغانستان ، شهادت مزارى را نشانه آشكارى از خود ددمنشانه گروه طالبان دانسته و به اين نتيجه رسيدند كه نبايد به ادعاهاى واهى آن اعتماد نمايند.
مظلوميت مزارى نيز كار خود را كرد و مردم افغانستان بويژه شيعيان كه يك سوم جمعيت 20 ميليونى آن كشور را تشكيل مى دهند در مراسم تشييع و تدفين پيكر شهيد مزارى از غزنى تا مزار شريف صدها كيلومترى روى دست مردم تشييع شد و پس از 14 روز طى مراسم باشكوهى با حضور انبوه مردم در مزار شريف به خاك سپرده شد. هنگامى كه پيكر شهيد مزارى از مناطق كوهستانى افغانستان عبور داده مى شد، مردم راهها را از برف پاك مى كردند تا تشييع كنندگان بتوانند عبور نمايند. تشييع ، شب و روز ادامه داشت و بسيارى از مردم مناطقى كه پيكر شهيد مزارى شبانه از مناطق آنها عبور داده مى شد با استفاده از چراغهاى دستى ساعتها بر سر راه مى ايستادند تا بتوانند تشييع كنندگان را همراهى نمايند و با رساندن دست خود به تابوت شهيد در ثواب اين مراسم شريك شوند و با مجاهد بزرگى كه شهادت را بر ذلت ترجيح داد وداع نمايند.
در مزار شريف ، هنگامى كه پزشكان ، پيكر شهيد مزارى را معاينه كردند گفتند: عليرغم گذشت بيش از 20 روز از شهادت ، بدن هنوز تازگى خود را حفظ كرده است ، آنها اعلام كردند قاتلان شهيد مزارى او را با سلاحهاى سرد مانند دشنه ، قنداق تفنگ و چماق به شهادت رسانده اند و پس از شهادت ، يك تير به پاى وى زده اند . در ناحيه فك ، دنده ها و پيشانى ، شكستگيهائى مشاهده شد و معاينات نشان داد كه اين جناب همراه با شكنجه صورت گرفت .
از سوى ديگر، عكسهائى كه همزمان با شهادت مزارى در يك روزنامه چاپ عربستان سعودى منتشر شد عوامل گروه طالبان را در حالى كه دستها و پاهاى او را بسته و در حال شكنجه دادن او هستند نشان مى داد. روزنامه جمهورى اسلامى ضمن چاپ اين عكسها در تاريخ 14 فروردين 1374 اعلام كرد كه انتشار سريع اين عكسها در يك روزنامه سعودى ، وابستگى گروه طالبان به دولتهاى عربستان و آمريكا را افشا مى كند. نكته مهم آنكه دولت جنايكار امريكا عليرغم آنكه خود در اين جنايت دست دارد به سفير خود در پاكستان ماموريت داد در مراسم تشييع جنازه شهيد مزارى شركت كند تا از يكسو خود را تبرئه نمايد و از سوى ديگر با ارزيابى وضعيت خود در افكار عمومى افغانستان براى آينده برنامه ريزى نمايند. اين رفتار شيطنت آميز، شيوه هميشگى آمريكاست و از اين پس دسيسه هاى شيطان بزرگ براى نفوذ بيشتر در شيعيان افغانستان و ايجاد تفرقه افزايش خواهد يافت .
به منظور تجليل از شهيد مزارى ، علاوه بر آنكه سفير جمهورى اسلامى ايران در ازبكستان ، سركنسول جمهورى اسلامى ايران در مزار شريف و برخى ديگر از نمايندگان سياسى كشورمان در مراسم تشييع پيكر آن شهيد شركت داشتند، از سوى نظام جمهورى اسلامى ايران هيئتى به سرپرستى حجت الاسلام مسيح مهاجرى مشاور رئيس جمهور در تاريخ دهم فروردين عازم مزار شريف شد، اين هيئت در مراسم بزرگداشتى كه براى شهيد مزارى تشكيل شده بود شركت نمود و با حضور در كنار تربت آن شهيد ضمن قرائت فاتحه نسبت به مقام والاى وى و اداى احترام نمود. هيئت جمهورى اسلامى ايران همچنين در منزل شهيد مزارى حضور يافت و با اعضاى خانواده و بستگان شهيد اظهار همدردى نمود.

گزيده اى از قصيده طولانى در رثاى شهيد مزارى




همين بهار آمد سيه پوش و حزين
سر بزير و اشك ريز و دل غمين
گوئيا زخم خزان دارد به دل
داغ باغ و باغبان دارد به دل
حيدر دين اشتر ملت كجاست
پاسدار مكتب و امت كجاست ؟
هان مزارى اى شهيد اى زنده ياد
نام تو خون نامه رزم و جهاد
اى تو تنها رهبر سنگر نشين
مظهر مولا اميرالمؤمنين
وارث شور دل پير خمين
پاسخ تنهائى سرخ حسين
مرد دين مرد سياست مرد جنگ
بهر حفظ دين كمر را بسته تنگ
مرد ايثار و شهادت مرد حق
مرد سر دادن پى احقاق حق
رفتى و از رفتنت تنها شديم
همنشين حسرت و غمها شديم
تا تو بودى بيشه بانگ شير داشت
قبضه قبضه هر كمين شمشير داشت
از تو باغ سرخ عشق آباد بود
پرگل و پر بلبل و فرياد بود
چون تو رفتى سروها بى سر شدند
غنچه ها در موج خون پرپر شدند
مرحبا بر استقامتهاى تو
كوه سايد سينه پيش پاى تو
مرحبا بر دست و بر بازوى تو
پيش دشمن خم نشد زانوى تو
بازوانت بوسه گاه آفتاب
چاكرت صد رستم و افراسياب
قلب تاريخى هميشه زنده اى
آفتابى در جهان تابنده اى
رخت خون بر قامتت تبريك باد
وقت مرگ دشمنت نزديك باد. (359)
(م - ع - اصفهان 27/1/72)

توطئه نافرجام قتل مرحوم آيت الله اصفهانى (حاج آقا نور الله ) بوسيله رضاشاه
زنى عشايرى به بهانه اينكه شوهرش را نظاميان دستگير كرده اند به حريم خانه حاج آقا نورالله وارد شده تقاضاى كمك و امان مى كند، آقا كه در خانه اش از ظلم حكام و ظلمه بر روى مردم باز بود وى را پذيرفته و قول مساعدت مى دهند، شب يكى از خدمه منزل متوجه مى شود كه آن زن قبل از خواب يك اسلحه كمرى را باز كرد و در زير بالش خود قرار داد، بلافاصله قضيه را به حاج آقا نور الله خبر مى دهند، بعد از تحقيقات آن زن اعتراف مى كند كه به دستور رضاخان قصد ترور آقا را داشته است ، حاج آقا نورالله او را بخشيده و آزاد مى كند و به اطرافيان خود سفارش مى كند كه متعرض او نشوند چرا كه او به خوبى ريشه فساد و جنايت را شناخته است . (360)

شهادت مرحوم حاج آقا نور الله (بوسيله مزدوران رضاشاه )
روز چهارم دى به بهانه كسالت مختصر حاج آقا نورالله ، دكتر دولتى (شفاء الدوله ) به همراهى حاكم قم در بالين آقا حضور بهم رسانده و با تزريق ماده سمى ، ايشان را مسموم كرده و بلافاصله از خانه خارج شدند، دكتر ناپديد و حاكم قم بعد از آن جنايت ترفيع درجه گرفته والى كرمانشاهان شد، حاج آقا نورالله در لحظات آخر عمر در حالى كه مى فرمود: (( يا رب ارحم ضعف بدنى )) شرايظ دشوارى را مى گذرانيد، رضاخان براى آنكه خود را تبرئه كند سه نفر دكتر از تهران به قم اعزام نمود و روزنامه ها با آب و تاب فراوان ار الطاف اعليحضرت همايونى ياد كردند، دكترها كه ظاهرا درجريان توطئه نبودند به محض معاينه بيمار، تشخيص مسموميت آقا را به وسيله دكتر قبلى داده و خواستار احضار شفاء الدوله شدند. شفاء الدوله بدون اينكه كسى را در جريان بگذارد متوارى و مخفيانه قم را ترك كرده بود، اين بود كه دكترها در آخرين لحظات از معالجه بيمار نااميد شده و يكى از آنان رو به حاضرين كرده گفت :
مگر مادر روزگار حاج آقا نورالله ديگرى بزايد. به محض اعلام خبر شهادت حاج آقا نورالله سرتاسر ايران غرق در عزا مى شود آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در تشييع آن عالم مجاهد شركت كرده ولى نماز بر آن پيكر پاك را به حاج شيخ ابوالقاسم قمى واگذار كردند و جنازه را پس از چند روز به نجف اشرف حمل كردند و در مقبره جد مادرى خود آيت الله العظمى حاج شيخ جعفر كاشف الغطاء نجفى دفن كردند، رحمه الله عليه (361)

شهادت مرحوم ميرزا محمد آقا زاده
13 ذيقعده 1356 روز شهادت آيت الله ميرزا محمد آقازاده است . در جريان تاجگذارى رضاخان با اصرار زياد از ايشان خواستند تا به دست خويش بر سر رضاخان تاج بگذارد ولى او نپذيرفت ، بار ديگر پس از قيام مسجد گوهر شاد كه به دستگيرى و بازداشت و تبعيد عده اى از علما انجاميد درزندان از وى جواز كشف حجاب را خواستند و در قبال آن وعده آزادى از حبس و وعده رياست دادند. وى در پاسخ فرمود: من هم عمرم را كرده ام و هم رياستم را. عاقبت او را در تهران توسط دكتر احمدى دژخيم سفاك رضاخان با آمپول هوا به شهادت رسانيدند. (362)

مبارزات مرحوم شاه آبادى بر عليه رضاخان و شهادت فرزند او شيخ مهدى شاه آبادى
آيت الله العظمى ميرزا محمد على شاه آبادى پس از تحصيل علم و دانش و كسب فضائل از محضر آخوند ملا كاظم خراسانى و ميرزاى شيرازى به تهران آمد و در خيابان شاه آباد سابق سكونت كرد و به همين جهت او را شاه آبادى گفتند، در مدت 17 سال اقامت در تهران به تبليغ دين و اشاعه مذهب و مبارزه با نظام جور از طريق سخنرانى و جلسات درس و بحث همت گماشت .
از ابتكارات وى اين بود كه در منازل هيئت هاى مذهبى تشكيل داد كه بعدها به هسته هاى مقاومت عليه نظام جور پهلوى تبديل شد و در پيروزى انقلاب اسلامى نقش مهمى داشت .
مرحوم شاه آبادى قبل از به قدرت رسيدن رضاخان به ماهيت پليد وى پى برد و كرارا چهره مزورانه وى را افشا كرد. با به قدرت رسيدن رضاخان مرحوم شاه آبادى علم مخالفت را به دست گرفت و عليه اقدامات اسلام زدايانه او به مبارزه پرداخت و از ديگر مبارزات اين فقيد عارف تحصن يازده ماهه در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام بود كه در اعتراض به جنايات بيش از حد رضاخانى صورت گرفت .
با تاسيس حوزه علميه قم توسط حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ايشان در سال 1374 ه‍ ق از تهران به قم هجرت نمود و به تربيت طلاب و فضلاى آن حوزه همت گماشت و از محضر پرفيض او دانشورانى چند، پا به عرصه نهادند كه برجسته ترين آنان رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى قدس سره است كه در تمام مدت اقامت مرحوم شاه آبادى در قم از محضر پرفيض وى بهره ها برد...مرحوم شاه آبادى در اواخر عمر به اصرار عده اى از مردم تهران به اين شهر عزيمت نمود و مبارزات ايشان عليه رضاخان در اين سالها به اوج خود رسيد، سرانجام پس از 77 سال زندگى پربركت در روز سوم صفر سال 1369 ه‍ ق مطابق سوم آذر 1328 شمسى در تهران بدرود حيات گفت و در زاويه مرقد حضرت عبدالعظيم در مقبره شيخ ابوالفتح رازى دفن گرديد.
از مرحوم شاه آبادى 10 پسر و 6 دختر باقى ماند كه از ميان فرزندان ذكور آن حكيم هفت روحانى بودند.
امام خمينى (ره ) فرموده است : من حدود هفت سال نزد ايشان نصوص و مفتاح الغيب خواندم و او را به ويژه در عرفان بى نهايت مى ستود. (363)

شهادت مرحوم شهيد مهدى شاه آبادى
مرحوم حجت الاسلام و المسلمين شهيد شيخ مهدى شاه آبادى فرزندان آن حكيم عارف پس از پيروزى انقلاب و خدمت در كميته انقلاب اسلامى از طرف مردم تهران به نمايندگى مجلس اول و دوم برگزيده شد و در روز ششم ارديبهشت 1363 در سن 54 سالگى بر اثر تركش گلوله توپ مزددوران بعثى عراق در جبهه جنوب به شهادت رسيد. (364)

مبارزات مرحوم آخوند خراسانى تا دم مرگ و شهادت او
هنگامى كه جنايتها و ستمگريهاى محمد على شاه اوج گرفت ، آخوند خراسانى ((صاحب كفايه )) در آغاز همانند ديگر بزرگان دين به پند و اندرز او اقدام كرد، نامه اى كه مشتمل بر ده پند بود براى او فرستاد كه برخى از آنها را در اينجا مى آوريم :
1 - بر شما سزاوار است كه از بذل جان و مال در حفظ شريعت مطهره و مبانى مقدسه اسلام دريغ ننموده و يك معلم براى خود انتخاب نمائيد...
2 - هميشه از مردمان فاسد العقيده كه بنده دنيا و دنيا پرست مى باشند پرهيز كنيد.
3 - منسوجات و كالاهاى وطنى را ترويج كنيد... كه چنين عملى موجب مى شود مملكت از بند احتياج به منسوجات و مصنوعات خارجى آزاد گردد، چنانى كه ((ميكادو)) پادشاه ژاپن به اين طريق عمل نمود زيرا مى دانست كه كليد تعالى و ترقى مملكت ، بسته است به عدم احتياج افراد ملت از آنچه از خارج وارد مى شود و بر اثر انجام اين امر مملكت ژاپن به مراتب عاليه نائل گرديد...
4 - همت گماريد در نشر و بسط علوم و صنايع جديد....
5 - بپرهيزيد و بسيار بپرهيزيد از اينكه بيگانگان در كار مملكت دخالت كنند و مراقبت كنيد و بسيار مراقبت كنيد تا فتنه سازيهاى آنان را از مسان برداريد زيرا سرمنشاء كليه بلاها و فساد از آنان ناشى مى شود و هيچگونه اعتمادى هم آنان را نشايد...
6 - كوشش كنيد براى بسط عدالت و مساوات واقعى به صورتى كه شخص ‍ شاه با ضيف ترين افراد ملت از لحاظ حقوق برابر باشند و احكام شرعى اسلامى بر جميع افراد بدون استثناء حاكم باشند...
7 - بايد نسبت به عموم رعيت محبت كرد و براى جلب قلوبشان و آن را مورد مطالعه قرار دهيد...
8 - سزاوار است به تاريخ مشاهير پادشاهان جهان مراجعه و آن را مورد مطالعه قرار دهيد...
9- با مراجعه به تاريخ ، بر خاطر ملوكانه مكشوف مى گردد كه : پادشاهان ايران چه قبل از اسلام و چه بعد از آن هر يك از آنها عمر خود را در خوش ‍ گذرانى و پيورى از شهوات و لهو و لعب گذراندند و رجال مملكت هم از آنان پيروى كردند و نتيجه آن شد كه مملكت ناتوان گرديد و ملت خوار و زبون شد ثروت ملى نفله و حال ملك پريشان گرديد...
10 - انتظار داريم كه حفظ مقام شامخ علم و بزرگداشت علماء عاملين و فقهاى مصلحين را هميشه وجهه و منظور نظر قرار دهيد...
آيا سزاوار نيست اين پندها با خامه زرين نوشته شود و همواره فرمانروايان و دست اندركاران از اين پندها پيروى كرده جامه عمل بپوشانند؟
در هر صورت آن پادشاه ستمگر نه تنها به اين اندرزها اعتنائى نكرد كه بر ستمهاى خود افزود از اين رو آخوند همراه با دو نفر ديگر از علماى بزرگ اين اعلاميه را صادر كردند.
به عموم ملت ايران حكم خدا را اعلام مى داريم : اليوم دفع اين سفاك جبار و دفاع از نفوس و اعراض مسلمين از اهم واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم محرمات است .
و همين اعلاميه كافى بود كه شاه و دار و دسته اش را براى هميشه سركوب كند.
وقتى خبر افتتاح مجلس شوراى ملى به نجف رسيد آخوند نامه اى به مجلس نوشت و آنها را به كوشش براى به اجرا در آوردن قوانين اسلامى وادار ساخت و تاكيد بر آن نمود، در اين نامه آمده است : (والله ملل و دول عالم در اين موقع نگران حال مايند تا از اين اتفاق ملى و مجلس شورى كه آخرين علاج امراض مزمنه مهلكه است چه نتيجه گيريم ...انشاء الله تعالى هيچ دقيقه اى را فروگذار نفرموده قوانين محكمه دين مبين را كه ناموس اكبر و از اعظم ترقى و نفوذ و فقط رسمى از آن باقى است ، صحيحا به موقع اجرا...در آوريد)
و در مورد وجوب فراگيرى فنون نظامى اين حكم را صادر كردند: (البته معلوم است كه حفظ بيضه اسلام و پاسبانى ممالك اسلاميه تكليف عامه مردم است و بر هر فردى از افراد مسلمين واجب كه به حسب قوه و استعداد خود در مقام تحصيل مقدمات آن برآيد و در اقدام به لوازم آن كوتاهى نكند، و چون اعظم مقدمات آن تعليم و تعلم آداب حربيه است كه به مقتضاى هر زمانى معمول مى باشد پس بر عموم جوانان مسلمين و ابناء ملت اسلاميه واجب است كه در مشق نظامى و تعليم قواعد جديده كه معمول زمان است هيچگونه مسامحه و مساهله ننمايند و كمال اقدام اهتمام در اين باب داشته باشند...)
راستى چقدر اين بزرگوار بيدار و آگاه بود و اگر مردم آن زمان همان رشد ملت امروز ما را داشتند بدون شك مقدمات حكومت اسلامى را برقرار مى كردند. (365)
بالاخره آن بزرگوار هنگامى كه براى مقابله مستقيم با روس و انگليس عازم حركت به سوى ايران مى شود كه در آنجا حكم جهاد را صادر نمايد و از نزديك قضايا را زير نظر بگيرد، شبى كه فردايش عازم ايران است و مسلمانان لحظه شمارى براى قدوم رهبرشان مى كنند، ناگهان عارضه اى ناگوار قلب پيشوا را به درد آورده كم كم عرقى سرد بر پيشانى مباركش پيدا مى شود، فورا رو به سوى قبله كرده دنياى فانى را وداع و به سوى جهان ابديت و لقاء پروردگارش مى شتابد.
اين واقعه دردناك در شب سه شنبه بيستم ذيحجه 1329 هجرى قمرى اتفاق افتاد و درست در موقعى كه دنياى اسلام به او سخت نيازمند بود، درگذشت .
بسيارى از مورخين عقيده دارند كه يك هفته قبل از حركت سيب مسمومى در كربلا به ايشان داده بودند و برخى هم مى گويند در مجلس فاتحه اى كه در كربلا برقرار بود قهوه مى نوشد و يك روز پس از آن احساس حفقان در قلب خود نموده و پس از يك هفته در اثر سكته قلبى وفات مى كند. (366)

درود بر چنين استاد و بر چنان شاگرد
مرحوم آخوند ملا محمد كاظم خراسانى صاحب كفايه الاصول كه در دوران تحصيل دانش سختيهاى فراوان كشيده تا به حدى در علم رسيد كه روزى در يك مسئله اصولى با استادش مرحوم شيخ مرتضى انصارى در هنگام درس آنقدر مناظره كرد كه همدرسهايش به او لقب آخوند دادند پس ‍ از شيخ انصارى به درس ميرزاى شيرازى قدس سره حاضر شد و در آنجا درخششى بيشتر از خود نشان داد، نوشته اند گاهى آنقدر مباحثه استاد و شاگرد طولانى مى شد كه همه را مبهوت مى ساخت .
روزى استاد بالاى منبر تدريس نشسته بود و مطلبى را با استدلال بيان مى كرد آخوند اشكال گرفت استاد در مقام پاسخگوئى برآمد و دو سه بار شاگرد بر سخن خود پافشارى مى كرد و استاد هم همچنين تا بالاخره شاگرد براى احترام استاد ساكت شد فرداى آن روز ميرزا كه بر فراز منبر بالا رفت قبل از هر سخنى گفت : (در مورد مسئله ديروز حق با جناب آخوند بوده و نظر ايشان درست است ) درود بر چنين استاد و چنان شاگرد.
ميرزا در سال 1312 هجرى وفات يافت و از آن پس پيشوائى و مرجعيت عام شيعه به آخوند واگذار شد و اكثر شاگردان آخوند كه در حدود 1700 نفر بودند از مراجع و فحول مجتهدين بودند. مانند سيد ابوالحسن اصفهانى ، سيد محمد تقى خوانسارى ، سيد جمال الدين گلپايگانى ، سيد حسن مدرس ، شيخ محمد حسن مظفر، شيخ محمد حسين كمپانى ، حاج آقا حسين بروجردى ، حاج آقا حسين قمى ، سيد صدرالدين صدر، آقا ضياء الدين عراقى ، شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ، شيخ عبدالله گلپايگانى ، شيخ على شاهرودى ، سيد محسن امين ، سيد محمود شاهرودى ، سيد محسن طباطبائى حكيم ، آقا بزرگ تهرانى . (367)

جشن ورود شيخ انصارى به عالم برزخ
در حالات دو نفر از بزرگان علما است كه با يكديگر قرار گذاشتند هر كدام زودتر از دنيا رفت از حالات خودش در عالم برزخ ديگرى را در حال رويا با خبر سازد يكى از آنان كه فوت مى كند مدتى مى گذرد آنوقت به خواب رفيقش مى آيد، رفيقش مى پرسد چرا در اين مدت يادى از ما نكردى ؟
در پاسخ گفت : در اينجا جشن مفصلى داشتيم و سرگرم بوديم پرسيد جشن براى چه ؟ پاسخ داد مگر خبر ندارى كه شيخ مرتضى انصارى از عالم دنيا رحلت كرده است و به اينجا آمده است به خاطر ورود ايشان به عالم برزخ چهل شبانه روز در اينجا جشن است . (368)

مرحوم اقاى علمى در زير خنجر دژخيم شاه
رفتار اين بى پدران آدمكش و شه پرست در حمله به مدرسه فيضيه قم در روز شهادت حضرت صادق - عليه السلام - نسبت به طلبه ها و شاگردان مكتب حضرت صادق - عليه السلام - به مراتب بدتر و شديدتر بود با چاقو و بكس و مشت و لگد و گاهى با سنگ و آجر و آهن پاره چنان بر سرشان مى كوبيدند كه خون فواره مى زد. خنجر را روى سينه آنان مى نهادند و مى گفتند بگو جاويد شاه كه اگر مخالفت مى ورزيدند و اين شعار ضد اسلامى را نمى گفتند خنجر را در سينه آنان فرو مى كردند...
يكى از شه پرستان روى سينه پيرمرد روحانى و ريش سفيد (گويا مرحوم آقاى علمى متصدى مدرسه فيضيه بوده است ) نشست و خنجر را زير گلويش گذاشت و از او خواست بگويد (جاويد شاه ) پيرمرد گفت (جاويد شاه ) گفت : از ته قلب بگو (جاويد شاه ) پيرمرد گفت : (جاويد شاه ) گفت : بگو: (مرگ بر اسلام ) پيرمرد روحانى چشم ها را بست و گفت ((اشهد ان لااله الا الله )) - اشهد ان محمدا رسول الله )) دژخيم شاه وقتى آن پيرمرد روحانى را آماده مرگ و كشته شدن ديد دست از او برداشت ولى با لگد محكمى كه به پهلوى او زد او را بيهوش ساخت ...(369)

فتح بزرگى كه ايثارگرى يك روحانى نصيب رزمندگان اسلام كرد
به هر حال در اين معبر همه مانده بودند كه چه كنند و چگونه از روى اين سيمهاى خاردار ميدان مين عبور كنند كه ناگاه يك نفر از برادران عزيز روحانى كه هم وظيفه ارشاد شاگردان را داشت و هم پيشاپيش آنها حركت مى كرد، گفت : بچه ها، شما را قسم مى دهم به خدا كه من روى اين سيم خاردارها مى خوابم شما به سرعت از روى من رد شويد و بعد منتظر جواب نمانده و خود را روى سيم خاردارها انداخت و فشار و تيزى آنها را به بدن خويش خريد، بچه ها ابتدا نمى رفتند حداقل مى خواستند يكمى از خودشان اين كار را بكند ولى حاج آقاى روحانى بچه ها را قسم مى داد كه وقت را تلف نكنيد و تعارف نكنيد و از روى پشت من عبور كنيد بچه ها بسرعت از روى او راه مى رفتند هر كس حداقل دو يا سه قدم بايد روى بدن اين روحانى فداكار بگذارد و پس از قدم آخر خود را به آن طرف مانع پرت كند، بيش از شصت و هشت نفر بدين طريق از روى بدن اين عزيز گذشتند و به پيشروى خود به سوى دشمن ادامه دادند، اين ايثار گرى نقش بسيار مهمى در كسب و تصرف مواضع دشمن انهدام نيروهاى فريب خورده بعثى بود در صورتى اگر بچه ها پشت آن مانع زمين گير مى شدند شايد همگى يا غالب آنان مورد اصابت گلوله و محصور آتش دشمن مى شدند.
آرى بچه ها گذشتند و به هدف خود رسيدند و اين روحانى عزيز نيز از جان خود گذشت و به هدف خويش كه وصال محبوب بود رسيد و به جوار حق تعالى شتافت و سعادت ابدى را نصيب خود ساخت . فرداى عمليات پيكر پاك غرقه به خون اين برادر روحانى در زير تابش آفتاب حكايت از فتح الفتوحى ديگر مى كرد. منطقه عملياتى كربلا - غلامعلى رجائى . (370)

حماسه سرايان ايران زمين


((از مولف ))

چون سيد انبياست پيغمبر ما
خاك قدم على است تاج سرما
نام نبى و وصى بتول و حسنين
نقش است سر نگين انگشتر ما
هرگز نبود بغض على در دل ما
پاك است ز لكه دامن مادر ما
محفوظ ز هر گزند بد خواهان است
در سايه صاحب الزمان كشور ما
گويند هزار آفرين خلق جهان
بر ملت و بر دولت و بر رهبر ما
با مشت به توپ و تانك پيروز شويم
امداد رسد ز غيب بر لشكر ما
ما تشنه شربت شهادت باشيم
از خاك وز خون تهيه شد بستر ما
ما را هوس لباس دامادى نيست
جائى كه بود ز خون كفن در بر ما
در روز كشيم كافران را در شب
محراب عبادت است هر سنگر ما
از يارى دين دست نسازيم جدا
هر چند جدا شود سر از پيكر ما
داده است به ما درس فداكارى را
فرزند حسين شير خوار اصغر ما
باشيم حسينيا به روز محشر
سيراب ز دست ساقى كوثر ما

چند خاطره از ويژگيهاى خواجه نظام الملك و شهادت او
خواجه نظام الملك ، ابوعلى حسن طوسى مردى عالم دانا، فاضل ، زاهد، داراى اراده قوى ، و محبت زياد به خاندان عصمت عليهم السلام داشت و دوستدار علم و عالم بود بطورى كه پيوسته در جستجوى فرصت مناسبى بود براى اشاعه دين و نشر علوم به همين منظور مدرسه نظاميه را در بغداد بنا نمود و براى دانشجويان دينى شهريه و حقوق ماهانه مقرر داشت و هميشه يار و ياور فقرا و تهيدستان و افراد كم در آمد بود و توجه كامل مبذول داشت . چنانچه در روضه الانوار نقل شده كه به سلطان ملكشاه سلجوقى گفتند: نظام الملك در هر سال از خزانه نهصد هزار خلعت به علما و صلحا و زاهدان و عابدان مى دهد و شما را از آن نفعى نيست و به آن مبلغ مى توان لشكر جرارى تهيه كرد. سلطان اين سخن را به خواجه گفت . خواجه فرمود: به اين زر مى توان لشكرى ترتيب داد كه ايشان دشمنان را به شمشير يك ذرعى و تيرى كه بردش سيصد ذرع بيش نيست دفع كرد ولى من با اين زر براى تو لشكرى ترتيب دهم كه از اول شب تا صبح دستها به دعابلند كرده به درگاه الهى شمشير همت به ابر برسانند و تير دعا از هفت آسمان گذرانند و لشكر و من و تو در پناه ايشانم . سلطان گريه كرد و او را تحسين نمود.
و نيز نقل كنند كه خواجه بسيار نقل حديث مى كرد و مى گفت : مى دانم كه قابل اين نيستم ، مى خواهم خودم را داخل در قطار نقله حديث بنمايم .
و از كتاب تحفه المجالس نقل كرده هرگاه تحفه اى به مجلس او مى آوردند خواجه آن را به حاضرين قسمت مى كرد. روزهاى باغبانى سه دانه خيار نورس نزد وى آورد، خواجه هر سه را خورد سپس فرمود: هزار درهم به او بدهند، پرسيدند: چرا تقسيم نكرديد؟ گفت : آن خيارها تلخ بود ترسيدم اگر به ديگرى بدهم طاقت نياورد و اظهار كند و اين بيچاره خجالت بكشد.
در منتخب التواريخ از كتاب حبيب السير نقل مى كند كه خواجه مجله اى (شهادت چهل مؤمن ) نوشت و شهادت بزرگان را در آن درج نمود و وصيت كرد در جوف كفنش با او دفن كنند، از جمله شيخ ابو اسحاق شيرازى در آن نوشت ((خير الظلمه حسن ، كتبه ابواسحاق ))...خواجه چون توقيع را ديد گريه كرد و گفت : سخن راست اين است و بعد از شهادت يكى از بزرگان او را در خواب ديد، از حالش پرسيد؟ گفت : به واسطه سخن و كلام حقى كه ابواسحاق نوشت خداوند مرا آمرزيد. و در آخر عمر معزول گشت به مكر و حيله تركان (زبيده خاتون ) دختر پادشاه ماوراء النهر و همسر ملكشاه .
و در روز دهم ماه رمضان سنه 485 هجرى در نواحى صحنه كرمانشاه جوانى اسماعيلى مذهب بنام ابوطاهر ايوانى از فدائيان حسن صباح كه لباس صوفيان در بر داشت و به عنوان تقديم نامه عرض حال به او نزديك شده بود كاردى بر او زد و متاءسفانه اثر كرد و از دنيا رفت ...و جنازه او را به اصفهان برده و در مدرسه نظاميه خود او به خاك سپردند و شعرا در مرثيه او اشعارى سرودند از جمله حكيم انورى اين رباعى را گفته است :
حامى جهان ز جور افلاك برفت
بنياد نظام عالم خاك برفت
او رفت و سعادت از جهان پاك برفت
تو زهر زمانه خور كه ترياك برفت
خواجه علاوه بر سلطه اش در نثر در سرودن اشعار نيز به هر دو زبان عربى و فارسى بهر وافرى داشت از جمله اشعار فارسى او درباره توصيه پسر خود به ملكشاه اين است :
يك چند به اقبال تو اى شاه جوان بخت
گرد، ستم از چهره ايام ستردم
منشور نكو نامى و طغراى سعادت
پيش ملك العرش به توقيع تو بردم
چون شد ز قضا مدت عمرم نود و شش
اندر سفر از ضربت يك كارد بمردم
بگذاشتم آن خدمت ديرينه به فرزند
او را به خدا و به خداوند سپردم
و از اشعار عربى او است :
بعد الثمانين ليس قوه
قد ذهبت شره الصبوه
كاننى و العصا بكفى
موسى و لكن بلا نبوه (371)

تشكيل كنفرانس دانشمندان بغداد كه منجر به شهادت ملكشاه و وزير او خواجه نظام الملك شد
روزى يكى از علماى بزرگ شيعه به نام حسين بن على علوى بر ملكشاه سلجوقى وارد شدند و ساعتى نشستند و در موضوعى سخن گفتند و بعد خارج شده و رفتند. يكى از اهل سنت كه در مجلس خاضر بود آن جناب را سخريه و استهزاء و بدگوئى كرد، ملك با تعجب پرسيد براى چه بدگوئى و استهزاء نمودى ؟ مرد سنى گفت : مگر سلطان او را نمى شناسد او مردى است از كفار كه خداوند آنان را غضب و لعن فرموده است . ملك با تعجب پرسيد چگونه كافر است مگر مسلمان نيست ؟ جواب داد: نه هرگز مسلمان نيست بلكه شيعه است . ملك پرسيد شيعه يعنى چه ؟ مگر آنان يك فرقه از هفتاد و سه فرقه هاى مسلمانان نيستند؟ مرد سنى گفت : نه آنان اعتراف به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان ندارند. ملك پرسيد آيا ممكن است مسلمانى باشد و معترف به زعامت و رهبرى اين سه نفر نباشد؟ مرد سنى گفت : ايشان شيعه ها هستند. ملك اندكى سر در گريبان فكر فرو برد و سپس ‍ گفت : ما ناچاريم نظام الملك را احضار كنيم تا موضوع بررسى و روشن شود و بلافاصله دستور حضور وزير را داد، نظام الملك وارد شد ملك از حال شيعه سوال كرد كه آيا مسلمان هستند؟ خواجه گفت : اهل سنت اختلاف دارند درباره شيعه ، بعضى گويند مسلمانند زيرا شهادتين مى گويند و نماز مى خوانند و ساير احكام اسلام را انجام مى دهند و گروهى گويند: كافرند. ملك از آمار و عدد شيعه سوال كرد؟ خواجه گفت : عدد ايشان را كاملا نمى دانم لكن نصف مسلمين را تقريبا تشكيل مى دهند. ملك گفت : آيا ممكن است نصف مسلمانان كافر باشند؟ خواجه جواب داد: آرى بقول كسى كه كافر داند لكن من آنان را كافر نمى دانم . ملك گفت : مى توانى علماى شيعه و علماى اهل تسنن را حاضر گردانى تا بحث و بررسى شود و واقعيت مطلب روشن گردد؟ خواجه گفت : اين امرى است بسيار مشكل و از جهتى بر سلطان و مملكت سخت مى ترسم . ملك گفت : چرا؟ خواجه گفت : زيرا قضيه شيعه و سنى قضيه ساده و بى اهميت و روشنى نيست بلكه قضيه حق و باطل است كه بواسطه آن جنگها و كشتارهاى بسيار بوقوع پيوسته و خونهاى زيادى ريخته شده و زنان و كودكان اسير شده اند و اموال و كتابخانه هاى زياد به آتش كشيده شده و كتابهائى در اين موضوع از طرفين تاليف و نوشته شده است .
ملك جوان از اين قضيه سخت در تعجب شد و مختصر فكرى كرد و گفت : اى وزير تو خوب مى دانى كه خداوند نعمتى بزرگ به من عنايت فرموده و مملكتى پهناور و لشكرى بيشمار براى من مهيا ساخته و ما ناچاريم كه خدا رادر مقابل اين نعمت شكر كنيم و شكر ما آن است كه در همين زمان در جستجوى حق و حقيقت باشيم و گمراهان را به راه راست هدايت و رهبرى نمائيم و بطور مسلم يكى از اين دو گروه شيعه و سنى برحق و ديگرى باطل است بنابراين بر ما لازم است كه راه حق را بشناسم و متابعت آن كنيم و باطل را رها كنيم و تو بايد مجلسى را تشكيل بدهى از علماى شيعه و سنى و روسا و امراى لشكرى و كشورى و نويسندگان و منشيان و ساير اركان دولت و در آن جلسه بحث و گفتگو شود تا حق و باطل روشن گردد...
خواجه گفت : بسيار نظر پسنديده و راى عالى و خوبى است لكن من از تشكيل اين جلسه مى ترسم كه شيعه بر اهل سنت غالب شوند و دليلهاى ايشان محكمتر از دليلهاى ما باشد و اهل سنت در شك و ترديد واقع شوند و شبهه در مذهب ما پديد آيد. ملك در شگفت شد و پرسيد آيا مى شود كه دليلهاى شيعه محكمتر باشد؟
خواجه گفت : بلى غلبه شيعه بر ما واضح است .
ملك چون شيفته حق بود از سخن خواجه قانع نشد و دستور داد كه حتما بايد علماى طرفين را در يك زمان و مكان دعوت و احضار نمائى تا كشف حقيقت شود. وزير براى اين امر مهم مدت 15 روز مهلت گرفت پس از مدت پانزده روز جلسه تشكيل شود. در خلال اين مدت خواجه نظام الملك ده نفر از علماى بزرگ اهل سنت و ده نفر از بزرگان علماى شيعه كه اطلاعات كافى داشتند دعوت كرد در ماه شعبان در مدرسه نظاميه بغداد (كه از بناهاى خود نظام الملك بود) حضور بهم رسانند و مقرر شد كه جلسه تشكيل يابد با شرايط ذيل :
1 - بحث از صبح تا شب بدون وقفه ادامه داشته باشد غير از وقت نماز و صرف نهار و مختصر استراحت .
2 - مطالبى كه مورد بحث و گفتگو قرار مى گيرد بايد از كتابهاى معتبر و محل اطمينان باشد.
3 - بايد آنچه بيان مى شود نوشته شود (بدون كم و زياد كلمه اى ) روز معين فرا رسيد و ملكشاه در جايگاه مخصوص در صدر مجلس نشست خواجه نظام الملك و لشكريان و امراى كشورى و علماى اهل سنت در سمت راست ملك نشستند و علماى شيعه در سمت چپ ملك قرار گرفتن و با اشاره ملك بحث و مذاكره آغاز شد.
اعلم علماى اهل سنت كه به لقب شيخ عباسى شهرت داشت گفت : من با اهل مذهبى كه تمام صحابه پيغمبر را كافر مى دانند مباحثه و گفتگو نمى كنم .
عالم بزرگ شيعه به نام سيد حسين بن على مشهور به علوى كه از نوابغ عصر و از مفاخر آن زمان بود وى را پاسخ داد و اين گفتگو تا سه روز بين اين دو عالم بزرگ ادامه يافت و سيد علوى با دلائل متقن و براهين محكم از كتب معتبره اهل سنت حقانيت مذهب شيعه و ابطال مذهب اهل سنت را آشكار كرد و تمامى آن مطالب را مقاتل بن عطيه داماد خواجه نظام الملك نوشت . او در آخر كتابش مى گويد: من مقاتل بن عطيه داماد خواجه نظام الملك كه جزء حاضرين جلسه بودم و آنچه گفته مى شد مى نوشتم تا اينكه مختصر آن را انتخاب نمودم به صورت اين كتاب ((مؤ تمر علماء بغداد)) تقديم علما و اهل ايمان و جستجوكنندگان حق و حقيقت نمودم .
(اخيرا به دستور مرحوم آيت الله نجفى مرعشى كتاب مذكور به قلم حجت الاسلام حاج سيد هدايت الله مسترحمى اصفهانى ترجمه شده است طالبين شرح و تفصيل بحث و گفتگو به آن كتاب مراجعه نمايند).
و در آخر جلسه ملكشاه مستبصر شده خطاب به حاضرين گفت : همه بدانيد و آگاه باشيد كه در اين مدت سه روز دلائل طرفين را شنيده و اطمينان خاطر پيدا نمودم و مطالب نشنيده را شنيدم و حقا مستبصر و بينا شدم و يقين پيدا كردم كه طريقه شيعه (اماميه ) مذهب بر حق است و به آن معتقد شدم و در حضور همه شما اظهار تشيع مى كنم و مذهب غير شيعه را باطل مى دانم و هر كه دوست دارد با من باشد به مذهب شيعه درآيد..
خواجه گفت : من نه امروز بلكه از قبل شيعه بودم و به واسطه تقيه نمى توانستم اظهار كنم . و پس از اندك زمانى خبر شيعه شدن شاه و نظام الملك و وزراء و سران لشكرى و كشورى و نويسندگان به تمام شهرها و قراء رسيده و عده بسيارى از مردم به مذهب شيعه در آمدند. ((مقاتل )) گويد: امر فرمود نظام الملك كه پدر همسر من مى باشد تمام اساتيد مدرسه نظاميه بغداد احكام مذهب شيعه را تدريس نمايند. ولى متاءسفانه بعضى از علماى اهل سنت بر گمراهى و مذهب باطل خود باقى مانده و مخفيانه جلسه بر ضد ملكشاه و خواجه نظام الملك تشكيل مى دادند تا جائى كه تصميم به كشتن اين دو نفر را گرفتند و در روز 12 ماه رمضان سال 485 هجرى غفلتا خواجه را شهيد نمودند و بعد از هيجده روز ملكشاه را به شهادت رسانيدند. فانالله و انا اليه راجعون .
آرى همانند بسيارى از علماى شيعه و بزرگان شيعه در راه خدا و راه حق و حقيقت اين دو نفر به اين مقام عالى و ارجمند نائل گشتند. (372)