مرحوم
عالم عامل آقا شيخ اسماعيل قائينى - ره - نقل كردند كه يكى از
مخدرات هند و از زوجات نوابهاى آن ديار كه خيلى معروف بود به
تمول و تشخص و از ارادتمندان مرحوم سيد اسماعيل صدر بود يك
وقتى مشرف شد به سامرا و بعد از زيارت عسكريين به همراه يك نفر
راهنما رفت به منزل آقاى صدر به ديدن همسر و بانوى محترمه
ايشان صبيه جناب علام فهام آقا سيد محمد هادى كاظمينى - رحمه
الله -، و وارد منزل شد كسى را نديد و به هر كجا سر كشيد كسى
را نديد تا آنكه سر به مطبخ كشيد ديد مخدره اى پاى ديگ نشسته
آتش روشن مى كند عرض كرد بى بى در منزل تشريف ندارند؟ (خود آن
مخدره ، بى بى ، عيال آقا بود خجالت كشيد بگويد من هستم )
فرمود مشرف شده است به حرم مطهر آن زن برگشت . بعد كه آقاى صدر
تشريف آورد به منزل ، مخدره عرض كرد: بانوى نواب هندى آمد به
منزل سراغ گرفت بى بى كجاست من خجالت كشيدم كه بگويم من خودم
بى بى هستم و عذر آوردم پس خوب است شما يك نفر خادمه براى منزل
تهيه كنيد. آقا فرمود: البته سزاوار بود خجالت بكشى كه شما را
بى بى گفته ؛ چون بى بى كسى بود كه دوازده موضع چادرش از ليف
خرما وصله دار بود، بى بى كسى بود كه آنقدر دستاس كشيده بود كه
از دستش خون جارى شده بود شما كجا بى بى كجا؟(199)
|
مهاجرتهاى ميرزاى قمى و فقر او
|
مرحوم
((ميرزاى قمى
)) پس از تحصيل علوم و تكميل فنون در نجف اشرف به
((جاپلق ))
مراجعت فرمود؛ چون در آنجا طالب علمى نيافت به اصفهان و از
آنجا به شيراز رفت . در آن شهر شيخ عبدالنبى و فرزند ارجمندش
شيخ مفيد كه از علماى آن بلد بودند چون فرط علم و فضل و فقر و
تنگدستى او را ملاحظه كردند (كه به واسطه تنگدستى ترك تحصيل و
آوارگى را تحمل كرده بود) مبلغ دويست تومان به وى اعانت نمودند
كه آن فقيه معظم به اصفهان مراجعت نموده از آن وجه كتب لازمه
را خريدارى فرمودند و چندى نيز در اصفهان بودند تا بالاخره به
ارض مقدس قم رحل اقامت افكندند و عصاى مسافرت بينداختند. و در
اين بلده طيبه و ارض شريف ايشان را ترقيات عظيمه رخ نمود،
چنانچه فتحعلى شاه هر وقت به قم مشرف مى شدند ابتدا به زيارت
ايشان مى رفتند و نهايت اخلاص را به جنابش داشتند.(200)
(در اينجا بايد به اين مطلب توجه داشت كه كمك مالى آن دو نفر
عالم بزرگوار در پيشرفت و ترقى مرحوم ميرزا كمك كرده و آن
استعداد و هوش و لياقتى كه در اثر فقر و نداشتن وسيله معطل و
بى فايده مانده بود به راه انداختند و همين دويست تومان سبب و
وسيله اى شد كه ميرزاى قمى كه ملاى ده بود به جايى رسيد كه در
قم تشكيل حوزه داده و علما از اطراف شهر قم رو آوردند و از
تعليم و تربيت او فقها و دانشمندان بزرگى بوجود آمدند و تاكنون
هم كتابهاى او مانند ((قوانين
)) در حوزه هاى علميه تدريس مى
نمايند و قبرش هم در قبرستان شيخان قم محل زيارت و استجابت
دعاست ). |
چرا مقدس اردبيلى جواب مساءله را به
ملا عبدالله در مجلس نگفت ؟ |
در مجلس
ملا عبدالله تسترى از مقدس اردبيلى مساءله اى سؤ ال كرد مرحوم
مقدس در آن مجلس راجع به آن مساءله صحبت نكرد دست ملا عبدالله
را گرفت فرمود: برويم به ((وادى
السلام )) به زيارت اهل قبور پس
هر دو حركت كردند در بين راه مقدس مساءله را شرح داد و با ملا
عبدالله تسترى بحث كردند تا جواب مساءله را خوب بيان فرمود
مرحوم تسترى گفت : چرا اين نكات جالب را در مجلس بيان نكرديد
فرمود: اگر در ميان مردم بود شايد مايه نقصان من و تو مى شد
چون هر يك طالب پيروزى بوديم و نفس سوء استفاده نموده و
گناهكار مى شديم و از شائبه ريا خالى نبود حالا جز من و تو و
خدا كسى نيست .(201)
|
سيد رضى و علاقه او به پدرش
|
((سيد رضى ))
(359 - 406 ه ق ) نامش ((محمد))
و كنيه اش ((ابوالحسن
)) دومين پسر نابغه حسين بن احمد
ملقب به ((طاهر ذوالمناقب
)) مؤ لف كتاب
((نهج البلاغه ))
و كتب ارزنده ديگر، عالم كم نظير و اديب و شاعر ماهر.
پدر سيد رضى مدتها منصب نقابت و رسيدگى به حال سادات دودمان
ابوطالب و مناصب نظارت ديوان مظالم و سرپرستى حجاج و زائران
خانه خدا را به عهده داشت سپس تمامى مناصب را به فرزندش سيد
رضى محول كرد: ابن ابى الحديد در مقدمه ((نهج
البلاغه )) مى نويسد:
((پدر سيد رضى در دولت بنى عباس
و دولت آل بويه داراى مقامى بس بزرگ بود. و به
((ظاهر ذوالمناقب ))
ملقب گرديد.
بهاءالدوله ديلمى او را ((طاهر
اوحد)) مى خواند
((يعنى پاك سرشت يگانه ))
اقداماتش هميشه موفقيت آميز و نقابتش با ميمنت و مردى با مهابت
و بزرگ منش بود، عضدالدوله ديلمى كه كار او را مهم مى دانست و
تحملش را براى خود خطرناك مى پنداشت ، هنگامى كه وارد عراق شد
او را دستگير كرده و به قلعه فارس فرستاد. ابواحمد در قلعه
فارس زندانى بود تا اينكه عضدالدوله درگذشت پسرش شرف الدوله او
را آزاد نمود و با خود به بغداد آورد.(202)
وقتى عضدالدوله درگذشت سيد رضى قصيده اى غرا در هجران پدر
سروده به شيراز فرستاد در آن موقع چهارده سال داشت ، چنان در
اين قصيده غم انگيز از فراق پدر مى نالد كه خواننده را به حال
خود مى گرياند سيد رضى پدر عاليقدرش را بسيار دوست مى داشت در
مدت هفت سالى كه پدرش در زندان شيراز گرفتار بود در فراق پدر
آرامش نداشت و پيوسته مى سوخت و مى ساخت . دكتر
((زكى مبارك ))
دانشمند مصرى مى گويد: ((او جمعا
چهل قصيده درباره پدرش سرود)).
اولين قصيده او در سن 9 سالگى يك سال پيش از بازداشت پدرش بود
كه از قصايد زيباى اوست .
قصايد سيد رضى درباره پدرش به سه دسته تقسيم مى شود، دسته اول
در مدتى بود كه پدرش در تبعيد بود، و از رنج دورى پدر ناليده
است دسته دوم بعد از آزادى پدرش و تبريك به او و برگشت دارايى
او بود كه توسط عضدالدوله مصادره گرديد. دسته سوم قصايدى بود
كه در اعياد خطاب به پدر عاليقدرش مى سرود.(203)
پدر سيد رضى در سال 403 ه ش در بغداد درگذشت سيد رضى و
ابوالعلاء معرى و ديگران او را مرثيه گفتند.
صاحب ((عمدة الطالب
)) از ابوالحسن عمرى عالم نسابه
هم عصر خود نقل كرده كه گفت : ابوالوفاء محمد بن على تهيدست
بود، و درآمدش كفاف مخارجش را نمى كرد ناگزير براى كسب روزى از
بصره خارج شد در طى سفر با پدر سيد رضى برخورد نمود وقتى سيد
قيافه او را ديد ناراحت شد و از حالش جويا شد او گفت از علويان
بصره است و به قصد تاءمين روزى ناگزير به مسافرت شده است سيد
گفت : ((تجارت و كسب روزى تو با
ملاقات من تاءمين است )).(204)
|
سيد رضى و مادر صالحه و فاضله اش
|
مادر
سيد رضى بانويى علوى و هم نام جده اش فاطمه زهرا - عليهاالسلام
- بوده است ، فاطمه دختر حسين بن احمد معروف به
((داعى صغير))
بانويى بزرگوار و بافضيلت بوده است .
شيخ ((مفيد))
عليه الرحمه كتاب (احكام النساء) را به خاطر او تاءليف كرده
است ؛ زيرا در آغاز آن نوشته است : ((من
از سيده جليله فاضله - ادام الله اعزازها - اطلاع يافتم كه
مايل به تدوين كتابى است مشتمل بر همه احكام كه مكلفين محتاج
به آن هستند و مخصوصا زنان بايد از آن آگاه باشند او - ادام
الله توفيقها - علاقه خود را براى تاءليف اين كتاب به من اطلاع
داد... داستان خواب ديدن شيخ مفيد فاطمه زهرا - كه دست حسنين -
عليهماالسلام - را گرفته نزد شيخ آورده و فرمود يا شيخ ! به
اين فرزندان من فقه و علم احكام ياد بده ، كه صبح همين بانو
دست سيد رضى و سيد مرتضى را گرفته نزد شيخ آمده فرمود: يا شيخ
! به اين فرزندان من فقه ياد بده ).
در جلد اول اين كتاب نقل شده است لذا از ذكر آن خوددارى شد.
مادرى كه فرزندانى همچون سيد مرتضى و سيد رضى زاييد و پرورانيد
تا در آينده خدمتگزار اسلام و آيين پاك تشيع باشند و چنين هم
شدند.
هنگامى كه اين بانوى بافضيلت وفات يافت فرزند نابغه اش سيد رضى
مرثيه اى براى او گفت كه اين شعر تاريخى از آن است :
يعنى : اگر همه مادران مانند تو نيكوكار بودند فرزندان از
داشتن و باليدن به پدران بى نياز مى شدند.
از مرثيه اى كه شريف سيد رضى نظم كرده پيداست تا چه اندازه اين
مادر مقام داشته است مرثيه چنان كه اكثر مردم تصور كرده اند
نوحه گرى است ، نيست ، بلكه مرثيه ذكر مدايح و فضايل فقيد است
و چون سيد از محاسن اخلاق و صفات آن زن ذكرى كرده بهتر اين است
كه به تفاريق فارسى كنم .
گويد: مادر! تو عمرت را به عفاف و زهد به پايان بردى و بدين
وسيله بارهاى سنگين سفر آخرت را از دوش بر زمين نهادى ، و در
روزهاى گرمى كه آفتاب شعله هاى آتشبار داشت روزه گرفتى و در
شبهاى بلند براى عبادت و بندگى به پا خواستى ، زيان كار نيست
آن كس كه زندگانى جاويد بهشت را به زندگى تلخ و ناگوار اين
جهان خريدارى كند، هرگاه تمام مادران مانند تو نيكوكار و ستوده
رفتار باشند پسران از باليدن به پدران بى نياز گردند، چگونه در
فراق تو دلم را آرامش بدهم با آن كه هر لحظه آثار فضايل جاويدت
در برابر چشمم مجسم است به كارهاى نيكوى تو مى نگرم ديدگانم
روشنى مى گيرد و همين چشم روشنيها بيشتر اشكم را روان مى
گرداند آرى آن كس كه نامش در شمار نيكوكاران باشد نمرده است و
زنده هميشگى است . خلايق همه گواه اويند به دليل فرزندان نجيبى
كه زاييده است . نامى نيكو براى ما اندوختى و نيكنامى بهترين
اندوخته است كه پدران و مادران براى پسر گذارند.
بارى فاطمه مادر سيد در ماه ذى الحجه سال 385 ه ش از دنيا رفت
. و سيد رضى در آن هنگام بيست و شش سال داشت .(205)
|
شب مردان خدا (حاج ميرزا على آقا
شيرازى ) |
استاد
شهيد مرتضى مطهرى مى گويد: يك مرد بسيار بسيار بزرگى از نظر
معنويت ، من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد
بزرگ خودم ياد كردم ، مرحوم ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى -
رضوان الله تعالى عليه - است كه يكى از بزرگترين اهل معانى است
كه من در عمر خود ديده ام . يك شب ايشان در قم كه مهمان ما
بودند و ما را هم به تبع منزل يكى از فضلاى قم دعوت كردند و
بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر هم در آنجا بودند، در آن شب بحث
درباره شعر و ادب بود، تازه من آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر
اهل شعر و ادب است و چقدر بهترين شعرها در عربى و فارسى مى
شناسد، و ديگران يك شعرهايى مى خواندند. البته خيلى شعرهاى
عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ را، ايشان هم مى خواند، اين شعر از
آن شعر بهتر است ، اين مضمون را اين بهتر گفته است ... بابا
شعر خواندن آن هم اين طور شعرها كه گناه نيست . اما در شب شعر
خواندن مكروه است خدا مى داند وقتى آمدم بيرون اصلا چه بگويم
اين آدم داشت مى لرزيد. ديدم گفت : ((من
اين قدر تصميم مى گيرم كه شعر نخوانم آخرش جلوى خودم را نمى
توانم بگيرم ، هى ((استغفرالله
ربى و اتوب اليه )) مى گفت مثل
كسى كه يك معصيت بزرگ را مرتكب شده است . العياذ بالله اگر
ماها شراب خورده بوديم اين قدر مضطرب نمى شديم كه اين مرد به
واسطه يك عمل مكروهى مضطرب شده بود.
اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك نوع
مجازاتهايى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را
نداريم . هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح بيدار بود
و من معناى شب زنده دارى را آنجا فهميدم . معنى عبادت را آنجا
فهميدم معنى خداشناسى را آنجا فهميدم معنى استغفار و معنى
مجذوب شدن به خدا را آنجا فهميدم .
آن شب اين مرد وقتى بيدار شد اذان صبح بود ما را بيدار كرد و
گفت : ((فلانى اثر شعرهاى ديشب
بود.))
حالا يك روح كه چنين ايمان مستحكمى دارد يك چنين ضربه اى كوچك
كه بر آن وارد مى شود؛ يعنى ، يك چنين حمله كوچكى هم از مقامات
دانى روحش ، بر مقامات عالى روحش وارد مى شود آن مقامات عالى
عكس العمل نشان مى دهند ناراحتى نشان مى دهند حتى مجازات
نشان مى دهند كه ببين بى مجازات نمى ماند. آدمى كه در شب هى
شعر بخواند دو ساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن كند لايق دو
ساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست .))(206)
بسيارى از علما كار مكروه و مباح نمى كرده اند تا چه رسد به
حرام ، شهيد اول در ((قواعد))
مى نويسد:
((و من الخسران صرف الزمان فى
المباح و ان قل ...))(207)
صرف عمر در كارهاى مباح هر چند كم ، جز زيان چيزى نيست (چه از
ثواب مى كاهد و درجات آدمى را پائين مى آورد.)
مرحوم ملا عبدالله شوشترى كه از شاگردان محقق اردبيلى به شمار
مى آيد در مقام موعظه به فرزندش مى فرمايد:
(( يا بنى انى بعد ما امرنى
مشايخى (ره ) بالعمل براءيى ما ارتكبت مباحا و لا مكروها الى
الان حتى الاكل و الشرب و النوم .))
((فرزندم ! از روزى كه اساتيدم
به من فرمودند به راءى خودت عمل كن و اجازه اجتهاد دادند،
تاكنون مرتكب كار مباح و مكروه نشده ام حتى در مورد خوردن و
آشاميدن و خواب ...)).(208)
|
دستور العمل شيخ محمد بهارى
|
مرحوم
شيخ محمد بهارى همدانى كه از مبرزترين شاگردان آخوند ملا حسين
قلى همدانى است مى گويد: ((دوم :
آنكه مهما امكن پرهيز از مكروهات هم داشته باشد و به مستحبات
بپردازد حتى المقدور چيز مكروه به نظرش حقير نيايد، بگويد:
((كل مكروه جايز))
بسا مى شود يك ترك مكروهى پيش مولى از همه چيز مقربتر واقع
خواهد بود يا اتيان مستحب كوچكى ؛ و اين با تاءمل در عرفيات
ظاهر خواهد شد.
سوم : ترك مباحات است در غير مقدار لزوم و ضرورت اگرچه شارع
مقدس خيلى چيزها را مباح كرده براى اغنيا، اما چون در باطن
ميل ندارد بنده او مشغول بغير او باشد از امور دنيويه ، لذا
خوب است بنده هم نظر به ميل مولا اين مزخرفات را تماما يا بعضا
ترك نمايد، اگرچه حرام نباشد ارتكاب آنها، اقتداء بالنبيين و
تاءسيا بالائمة الطاهرين .(209)
يكى از انديشمندان گفته است : ((توده
مردم هميشه يك مرتبه پايين تر از عالم عمل مى كنند بدين معنا
كه اگر عالم ، صالح و با تقوا و پرهيزكار باشد مردم به او
اقتدا كرده مرتكب كار حرام نمى شوند ولى به مباحات عمل مى كنند
و اگر عالم به مباحات دست يازد توده مردم مرتكب امور شبهه ناك
و مشتبهات مى گردند و چنانچه دانشمند به مشتبهات آلوده شود
سايرين كارهاى حرام را انجام مى دهند و در صورتى كه كار حرامى
از او سر زند ديگران كافر مى شوند. و اين موضوعى است كه با
چشمان خود مى بينيم و آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است .(210)
علامه ((امينى
)) مى گويد: ((در
يكى از مجالس عمده تهران در ايام عزادارى شركت كرده بودم در
وسط منبر با آن كه كار زننده بود برخاستم و بيرون آمدم چون گوش
دادن به آن حرفها را حرام دانستم .))(211)
|
سيد على خان خضاب نمى كند كه خدا را
با محاسن سفيد ملاقات كند |
و يحكى عن السيد نعمة الله جزائرى انه
قال لما وصلت الى خدمة السيد على خان راءيت كريمته بيضاء
فسالته لماذا لاتخضب فقال انى اردت ان ائولف تفسير للقرآن
الكريم فاستخرت بكلام الله فخرجت هذه الاية (و ان له عندنا
لزلفى و حسن ماءب ) فعلمت انه قد قرب الاجل فشرعت بتفسير مختصر
و تركت الخضاب لالقى الله تعالى بشيبة بيضاء فمات بعد سنة ، و
هذا السيد و آبائه ممن قال فيهم اميرالمؤ منين و الصادق
عليهماالسلام (و قد يجمعهما الله لاقوام اى الدنيا و الاخرة .(212)))
مرحوم جزايرى گويد: ((وقتى خدمت
مرحوم سيد على خان رسيدم ديدم محاسن شريفش سفيد است گفتم : چرا
خضاب نمى كنيد؟ فرمود: اراده كردم كه تفسير قرآن بنويسم براى
همين استخاره با قرآن كردم اين آيه آمد ((و
ان له عندنا لزلفى و حسن مآب ))
دانستم كه اجل نزديك شده پس شروع كردم به نوشتن تفسير مختصر
و خضاب كردن را هم ترك كردم كه خدا را با محاسن سفيد ملاقات
كنم ، پس از يك سال از دنيا رفت .(213)
|
چون دو ريال دارم يك تومان را قبول
نمى كنم |
روزى
يكى از علماى بزرگ و وارسته حوزه علميه قم كه در اخلاق و عرفان
شاگرد حاج ميرزا على آقا قاضى است نقل كرد كه :
((يكى از علماى تبريز در عصر زعامت و مرجعيت شيخ
محمد حسن صاحب جواهر به نجف آمد وقتى چشمش به صاحب جواهر افتاد
گفت : من از برخوردى كه در دوران طلبگى صاحب جواهر با وى داشته
ام او را مى شناسم ؛ زيرا روزى خواستم مبلغى را بين طلاب تقسيم
كنم وقتى بررسى و حساب كردم ديدم به هر طلبه يك تومان مى رسد
شروع كردم به تقسيم ، تا آن كه به محمد حسن رسيدم به او گفتم :
اين يك تومان سهم شما است بفرمائيد.
نه من نمى گيرم .
چرا؟
من امروز بيش از دو ريال احتياج ندارم و براى روزهاى آينده
چيزى نمى گيرم از حقوق شرعى از كجا كه من بعدا زنده باشم و آن
را مصرف كنم .
پس دو ريال بردار بقيه را بده .
من پول خرد ندارم .
بالاخره پيش يكى از كفشدارهاى حرم رفتيم يك تومان را خرد كرديم
و محمد حسن تنها دو ريال كه هزينه يك روزش بود برداشت .
آرى ، چنين بودند مردان پاك و جواهرنويسان ، اين است شخصيتى كه
((جواهرش ))
بيش از يك قرن است مورد استفاده همه فقها و محور تعليم و تعلم
همه حوزه هاست .(214)
ميرزاى شيرازى هزينه زندگى هر يك از اعضاى خانواده را در وقت
معين مى فرستاد و به هيچ يك از آنها بيش از حق خودشان نمى داد
تحف و هدايايى كه مى رسيد همگى در خانه خودش و به دست يكى از
خدمتكاران امين نگهدارى مى شد و هيچ يك از افراد خانواده سهمى
در دريافت و نگهدارى آن ها نداشت .(215)
|
سفارش حضرت على عليه السلام به فرزندش
كه به علم خود مغرور نباشد
|
حضرت
على - عليه السلام - به فرزندش فرمود:
((ثم فزعتك بانواع الهجالات لا
لا تعد نفسك عالما فان العالم من عرف ان ما يعلم فى ما لا يعلم
قليل فعد نفسه بذلك جاهلا و ازداد بما عرف من ذلك فى طلب العلم
اجتهادا فما يزال للعلم طالبا و فيه راغبا وله مستفيدا و لاهله
خاشعا و لراءيه متهما و للصمت لازما و للخطاء حايدا و منه
مستحييا و ان و رد عليه ما لا يعرف لم ينكر ذلك لما قد قدر به
نفسه من الجهالة و ان الجاهل من عد نفسه لما جهل من معرفة
العلم عالما و براءيه مكتفيا فما يزال للعلماء مباعدا و عليهم
زاريا و لمن خالفا مخطئا و لما لا يعرف من الامور مضللا و اذا
ورد عليه من الامرما لا يعرف انكره و كذب به و قال بجهالته ما
اعرف هذا و ما اراه كان و ما اظن ان يكون و انى كان و لا اعرف
ذلك لثقته براءيه وقلة معرفته بجهالته فما ينفك مما يرى فى ما
يلتبس عليه راءيه و مما لا يعرف للجهل مستفيدا و للحق منكرا و
فى اللجاحة متحيرا و عن طلب العلم مستكبرا.
((پس تو را به اقسام نادانيها
ترسانيدم تا اين كه خود را عالم ندانى ؛ زيرا كه عالم كسى است
كه بداند آنچه را كه مى داند نسبت به آنچه را كه نمى داند اندك
و ناچيز است . از اين جهت خود را جاهل مى داند و بدين سبب در
طلب علم زياد كوشش مى كند و پيوسته عاشق و جوينده علم است . و
همواره در مقام استفاده از علم مى باشد و تواضع و فروتنى در
برابر اهل علم مى كند و نسبت به انديشه خود بدبين است . و سكوت
و خاموشى را اختيار نموده و از غلط و خطا دورى مى نمايد و از
آن شرم دارد. و از آنجائى كه خود را نادان مى داند اگر مطلبى
پيش آيد كه نداند انكار نمى كند.
و همانا جاهل كسى باشد كه خود را در آنچه نمى داند عالم شمارد
و در انديشه ، خودپسند باشد به فكر خود اكتفا كند و پيوسته از
علما دورى كند و عيب جويى نمايد و به هر كسى كه مخالف او باشد
نسبت غلط دهد و هر چه را كه خود نداند گمراهى و ضلالت داند و
اگر مطلبى را به او گويند چون نداند انكار كند و بسبب نادانى
گويد: اين را نشناسم و گمان ندارم چنين چيزى در عالم بوده يا
بعد بوجود آيد، تمام اينها براى اين است كه به فكر خود اعتماد
دارد و به نادانى خود اقرار ندارد و هميشه اين شخص از اشتباه
در امور و اعتماد به خد از راه جهل استفاده مى كند و حق را
منكر و در لجاجت بى باك و سرگردان و در طلب علم تكبر مى ورزد.
(قسمتى از وصاياى حضرت على - عليه السلام - در نهج البلاغه ،
نقل از دررالبهيه فى ترجمة الوصية جعفر صورى كاشانى ص 20). |
عشق به ماديات و تجملات فكر انسان را
از درك حقايق بازمى دارد |
از
مرحوم آخوند خراسانى نقل شده كه فرموده اند:
((من با همه تنگدستى و بيچارگى احساس مى كنم كه
فكر من به عالمى بلندتر پرواز مى كند و قوه اى است كه روح مرا
به خود جلب مى كند...)).(216)
على عليه السلام فرمود:
((و من عشق شيئا اعشى شيئا بصره و امرض قلبه
فهو ينظر بعين غير صحيحة و يسمع باذن غير سميعة
)).(217)
((آن كه ديوانه وار به چيزى عشق
ورزد چشمش از ديدن حقايق كور مى شود و قلبش بيمار مى گردد و با
چشمى معيوب به مسائل مى نگرد و با گوشى ناشنوا (حقايق را) مى
شنود)).
حضرت امام خمينى در جاى ديگر فرمود: ((در
كيفيت علوم هر چه برويد سراغ تجملات و - ان شاء الله - نمى
رويد از علومتان كاسته مى شود، آنهايى كه اين كتابهاى قطور و
پرارزش را نوشته اند زندگيشان يك زندگى طلبگى بوده مثل شيخ
انصارى و مثل امثال ايشان )).(218)
|
استاد از شاگرد بيشتر استفاده كرد تا
شاگرد از استاد |
((شهيد اول ))
از ((جبل عامل
)) حركت كرد (بسوى نجف اشرف ) كه از محضر درس
((علامه حلى
)) كسب علم و دانش نمايد اتفاقا وقتى به مقصد رسيد
شنيد كه ((علامه حلى
)) وفات نموده است ولى با اين
حال شهيد به وطن خود برنگشت بلكه تصميم گرفت در نزد فرزند
مرحوم علامه درس بخواند و خود را حاضر كرد شاگرد پسر علامه
باشد ولى معلوم بود كه اين به عنوان تيمن و تبرك و احترام به
علامه بود نه به عنوان استفاده درسى لذا فرزند علامه گفته است
: ((من از اين شاگرد بيشتر
استفاده كردم تا او از من )).(219)
|
با اينكه او را تكفير كرده بود در
نماز به او اقتدا مى كرد |
آقا
محمود نواده مرحوم وحيد بهبهانى و از علماى بزرگ و عاليقدر است
، ولى حاج ميرزا مسيح كه يكى از علماى معاصر ايشان بود در اثر
سوء تفاهمى ، آقا محمود را تكفير كرده بود))
مدتى گذشت تا آنكه حاج ميرزا مسيح به قصد زيارت آستانه مقدسه
حضرت معصومه - عليهاالسلام - به قم مشرف شد در آن شهر در مسجد
امام حسن عسكرى نماز جماعت مى خواند، از قضا آقا محمود نيز
براى زيارت قبلا به قم آمده بودند و در آن روزها متوجه شد كه
ميرزا مسيح اقامه جماعت مى كند، براى شركت در نماز جماعت حاضر
شد و به ميرزا اقتدا نمود نزديكان آقا محمود به او گفتند:
((ميرزا شما را تكفير كرده و شما
به او اقتدا مى كنيد؟)) در پاسخ
گفت : ((مساءله اى رخ نداده چيزى
نيست ، منافاتى ندارد كه امر به ميرزا مشتبه شده باشد و مرا
كافر بداند ولى من وى را عادل بدانم و طبق مبانى فقهى هر دو
نفر مطابق نظريه خويش عمل نموده مثاب و ماءجور باشيم .
جريان كه به اطلاع حاج ميرزا مسيح رسيد شگفت زده به ديدار آقا
محمود شتافت و جدايى به دوستى تبديل شد و همواره از اخلاق
والاى آقا محمود در تعجب بود.(220)
|
مرحوم ملا فتحعلى و نماز ليلة الدفن
او براى دوستان اهل بيت |
مرحوم
محدث نورى از مرحوم حاج ملا فتحعلى سلطان آبادى نقل كرده كه
فرمود عادت و طريقه من بر اين بود كه هر كس از دنيا مى رفت از
دوستان اهلبيت و خبر فوت او را مى شنيدم دو ركعت نماز در شب
دفن او براى او مى خواندم خواه آن ميت را بشناسم يا نشناسم و
هيچكس از اين طريقه من مطلع نبود تا آنكه يكى از دوستان مرا در
راهى ملاقات كرد و گفت : ديشب خواب ديدم فلان شخص را كه در اين
ايام وفات يافته است پرسيدم از حال او از آنچه بر او گذشته است
بعد از مردن . گفت : من در سختى و بلا بودم تا آنكه آن دو ركعت
نمازى كه فلانى خواند و اسم شما را برد آن دو ركعت نماز مرا از
عذاب نجات داد خدا رحمت كن پدرش را با اين احسانى كه از او به
من رسيد مرحوم حاج ملا فتحعلى فرمود آنگاه آن شخص از من پرسيد
كه آن نماز چه نمازى است پس من او را خبر دادم به طريقه مستمره
خود براى اموات .(221)
|
مرحوم مجلسى براى اينكه مردم به خوردن
شراب جراءت نكنند از فقيهى غيبت كرد
|
مرحوم
آخوند ملا محمد باقر مجلسى روزى در مجلس بعضى از اعيان نشسته
بود آن شخص گفت كه : فلان عالم از فقهاى كربلا قائل است به
اينكه شراب پاك است . علامه مجلسى فرمود: غلط كرده است شراب
نجس است . پس علامه مجلسى از مجلس برخاست و بر مركب خود سوار
شده به كربلا رفت و اول به در خانه آن عالم فقيه رفته و گفت :
من راجع به اين مساءله تو را غيبت كرده ام به جهت اينكه مردم
در خوردن شراب جراءت نكنند اكنون آمده ام از تو استغفار و
استعفا نمايم و عذرخواهى كنم آن فقيه او را عفو كرد و پس از آن
به زيارت حضرت سيدالشهداء رفت .(222)
|
آيت الله كوهستانى قباى برك را به
فقير داد |
حاج صفر
على نيك زاد يكى از تجار متدين ((نيكا))
گفت : يك روز من از آيت الله كوهستانى پرسيدم شما چگونه به اين
مقام رسيديد؟ فرمود: ((بوسيله
جهاد با نفس )). سپس افزودند: من
در نجف در صحن حضرت امير حجره اى داشتم و مشغول تحصيل علم بودم
و با كمال قناعت و سادگى زندگى مى كردم يك روز از جانب مادرم
يك طاقه پارچه قبايى از جنس ((برك
)) خوب به دست من رسيد من از
ديدن آن پارچه خوب و عالى احساس خوشحالى كردم ولى ناگهان به
فكرم رسيد كه : اين قباى نو و قيمتى فردا از من عباى نو و
قيمتى مى خواهد روز ديگر بايد نعلين مناسب آنها تهيه و اين
لباسهاى نو خانه نو سپس اثاثيه نو مى خواهند بالاخره فكرم به
اينجا رسيد كه هر چه زودتر اين طاقه برك تا مرا گرفتار هوا و
نفس نكرده او را از خود دور كنم صبح زود بردم به يك طلبه
مستحقى دادم تا اينكه خيالم راحت شد)).(223)
|
اگر زبانم قطع شود بهتر است از اينكه
چيزى كه نمى دانم بگويم |
قاسم بن
محمد بن ابى بكر، يكى از فقهاى (معروف ) مدينه و يكى از خواص
اصحاب حضرت على بن الحسين و پسر خاله آن حضرت بود (چون مادرش
دختر يزدجرد بود) ((شهيد ثانى
)) در كتاب ((منية
المريد)) نقل كرده است كه :
((شخصى از او مساءله اى پرسيد
جواب داد: خوب بلد نيستم . سائل عرض كرد: من نزد تو آمده ام و
جز تو كسى را نمى شناسم ، جناب قاسم گفت : نگاه به بلندى
محاسنم و كثرت جمعيت در اطرافم نكن بخدا سوگند خوب بلد نيستم
كه جواب تو را بگويم پيرمردى از قريش كه در كنار جناب قاسم
نشسته بود گفت : پسر برادر جواب مساءله با تو است و ما در
مدينه كسى را داناتر از تو نمى دانيم جناب قاسم در پاسخ او
فرمود: ((و الله لان يقطع لسانى
احب الى ان اتكلم بما لا علم لى به
(224) ؛ سوگند به خداوند! اگر زبانم قطع شود
محبوبتر است نزدم از اين كه سخن بگويم در چيزى كه او را نمى
دانم .)) |
اعتراف به عدم علم ، علم است
|
حضرت
على بن الحسين هر وقت اين آيه را مى خواند
((و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها))
مى گفت : ((منزه است آن كس كه به
احدى معرفت نعمتهايش را نداده و تنها معرفت اين معنا را داده
كه از معرفت آنها عاجز هستند همچنان كه معرفت درك آنها را هم
در كسى نگذاشته تنها معرفت اين معنا را داده كه نمى توانند همه
نعمتهاى الهى را درك كنند و خود خداى تعالى هم از عارفين به
اين مقدار قناعت بلكه سپاسگزارى كرده كه به عجز از معرفت شكرش
اعتراف كنند، پس معرفت عجز و تقصير را شكر ايشان دانسته همچنان
كه اعتراف عالمان به عجز از علم را علم دانسته است .))(225)
سئل الباقر عليه السلام عن مسئلة فاجاب
فيها، فقيل ، ان الفقهاء يقولون هذا. فقال : ياويحك ؟ و هل
رايت فقيها قط؟ ان الفقيه ، حق الفقيه ، الزاهد فى الدنيا
الراغب فى الاخرة المتمسك بسنة النبى
((از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام -
مساءله اى پرسيدند امام پاسخ داد، كسى گفت : فقها در پاسخ اين
مساءله چيز ديگرى مى گويند.
امام فرمود: ((اى دردا بر تو!
آيا فقيهى مى بينى ؟ فقيه (عالم دين اسلام ) فقيه واقعى آن
عالمى است كه چشم از دنيا (و مقامات و راحتيها و بهره وريهاى
دنيا) پوشيده باشد و دل به خدا و آخرت (و تعهد و تكليف خدايى )
سپرده باشد و همواره سنت (روشهاى متعهدانه ) پيامبر اكرم را بر
پاى دارد.))(226)
در خطبه ((همام
)) كه حضرت على - عليه السلام - اوصاف و خصوصيات
متقين و پرهيزكاران را ذكر مى كند در مواردى چند علم را از
اوصاف آنان ياد كرده است يك جا مى فرمايد:
((و وقفوا اسماعهم على العلم
النافع لهم .))
و به علمى كه آنان را سود رساند گوش فرا داشته اند.))
و نيز فرموده است : ((و اما
النهار فعلماء علماء ابرار اتقياء؛ و چون روز شود بردباران و
دانايان و پرهيزكارانند.))
و نيز فرموده است : ((و ايمانا
فى يقين و حرصا فى علم و علما فى حلم ؛ در ايمان با يقين و در
طلب علم حريص و در بردبارى دانا هستند.))
پس از چند جمله مى فرمايد: ((و
يمزج العلم بالحلم و القول بالعمل ؛ بردبارى و شكيبايى را با
علم و دانش و گفتار را با كردار و عمل مى آميزند و تواءم مى
سازند)) (زيرا بردبارى كه از روى
دانش و خردمندى باشد و گفتارى كه با كردار نبود نكوهيده و زشت
است .) |
((ميرفندرسكى
)) با فضل و دانشى كه او را بود بسيار بى تكلف
زيستى چنان كه در كوى و برزن ايستادى و با كودكان به بازى
كودكان نگريستى به شاه عباس از اخلاق او شمه اى گفتند شاه روزى
به مير گفت : شنيده ام برخى از دانشمندان وقار و سنگينى خود را
نگاه ندارند و در كوى و برزن به بازى كودكان سرگرم مى شوند.
مير گفت : بنده هميشه در آنجاها هستم و دانشمندى نديده ام .
شاه را فروتنى او در شگفت آورد.(227)
پس اى بنده افتادگى كن چو
خاك
|
حريص و جهان سوز و سركش
مباش
|
چو آن سرفرازى نمود اين كمى
|
از آن ديو كردند از اين
آدمى
|
|
ساده زيستى و خودسازى مرحوم كمپانى
اصفهانى ودستورالعمل او به امام جمعه زنجان |
نامه
حكيم عارف و فقيه متبحر شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى
- ره - به آيت الله ميرزا محمد موسوى زنجانى (امام جمعه زنجان
آن روزها).
بسم الله الرحمن الرحيم : سيدى و سندى و
مولاى و معتمدى ، اطال الله بقاك و من كل سوء و قاك و رزقنى
لقاك . مدتها بود از مجارى حالات سعادت آيات اطلاعى
نداشته و از آنجا هم كسى اطلاع نداده بود تا آن كه چند يوم
(روز) قبل به زيارت رقيمه محترمه شرفياتب گرديده از صدمات
وارده بر وجود محترم خيلى متاءثر، ولى بحمدالله كه متضمن بشارت
رفع نقاهت بود شاكر و از مراحم و تفقدات حضرت عالى متشكر.
بنده بر حسب وظيفه لازمه همواره بسلامى و دعاگويى متذكر بوده و
خودم هم فعلا چندى است مبتلاى به نوبه خفيفى هستم ، حال تحرير،
دواى ملين خورده ام ، و گاهى هم درس شب يا روز ترك شده . بارى
(الحمد لله على كال حال ) از ذكر سؤ ال شده بود، اگرچه زياد
است ولى مناسب حال و مقام كه در قرآن منصوص و در كلمات معصومين
- سلام الله عليهم - ماءثور است ذكر يونسيه
((لا اله الا انت سبحانك انت كنت من الظالمين
)) است كه نتيجه آن در خود قرآن
منصوص است : ((فنجيناه من الغم و
كذلك ننجى المؤ منين )) و چون غم
سالك خلاصى از سجن طبيعت است بايد اين مقصد بزرگ منظور بوده
باشد، كه نتيجه نجات از سجن طبيعت ، ارتقا به عالم قدس است و
بديهى است كه اين قسم از نتايج ، تابع لقلقه لسان نيست ، توجه
مخصوص به مذكور لازم دارد و فناى در مذكور نتيجه نجات از سجن
طبيعت و ملازم با ((بقاء الله
)) است و مشايخ مى فرمودند: كه
اقلا چهارصد مرتبه است ، خورده خورده بايد زياد شود شايد بعضى
را كه مى شناسيد دو ساعت يا زيادتر اين سجده را ادامه داده
اند. بهترين اوقات وقت سحر يا بعد از نماز عشا كه وقت انحدار
غذا است كه نه معده پر و نه چندان خالى و ضعيف است . و الله
توجه به مذكور على الاتصال لازم است تا غلبه حال دست دهد و
روزنه به عالم ملكوت باز شود و نفس مجرده مشهود گردد
((من عرف نفسه فقد عرف الله
)) و آنچه مشايخ طريقتى در ذكر
قلبى اصرار دارند. براى همين است كه در ذكر لفظى توجه تام
غالبا دير دست مى دهد، ولى نقش در قلب بى توجه ، يك مرتبه آن
متصور نيست ، پس اگر مستدام شود، البته زودتر غلبه حال رخ مى
دهد، و اين مطلبى كه عرض شد، فقط براى سر توجه تام بود، نه آن
كه غرض ترجيح ذكر قلبى است ، بلكه همين ذكر لفظى كه موافق شرع
است ، و هم چنين نماز و دعا و زيارت هر كدام كه با توجه باشد
موثر است .
ديگر آن كه ، هر كس خداخواه است ، بايد هميشه حاضر مع الله
باشد و لسان او از ذكر او، و قلب او، از ياد او خالى نباشد،
ولو در ((بيت الخلاء))
كما آن كه از دستور شارع و اذكارى كه در ((بيت
الخلاء)) وارد شده ، انسان مى
فهمد. اهميت ياد حق و ذكر او را و امثال جنابعالى كه بحمدلله
موفق به ارشاد خلق و سوق آنها الى الله هستيد، اگر اين مطلب
محص حفظ مقام ربوبيت و نگاهدارى نتايج زحمات انبيا و ائمه
طاهرين - سلام الله عليهم اجمعين - است منافى با آنچه عرض شد
نيست ولى مع هذا، اوقات خلوت را متمحض براى راه حق قرار داده و
توجه خاص داشته باشيد. به بنده فرمودند: هر وقت در مجامع عمومى
هستى مثل آنها باش و اگر به خلوت رفتى در توجه بكوش تا خرمنها
گل بردارى . زياده زحمت است .
بنده زاده عرض دست بوسى دارد. آقا زاده معظم و مكرم دامت
تاءييداته العاليه را عرض خلوص دارم . والسلام عليكم و على من
يلوذبكم .
حرره الجانى ، محمد حسين الغروى الاصفهانى .(228)
|
مدرس در
1300 هجرى شمسى بيمار شد و حصبه گرفت و در بيمارستان بسترى شد،
سردار سپه به حساب خودش فرصتى به دست آورد تا با استمالت از او
اين مخالف سرسخت را از راه محبت رام كند و لذا شخصا از او در
بيمارستان عيادت كرد و محمود آقا خان انصارى (امير اقتدار حاكم
نظامى تهران ) را ماءمور حفاظت و پرستارى وى ساخت و دكتر امير
اعلم را ماءمور معالجه و مداواى او نمود، ولى مگر مدرس با اين
نيرنگها فريفته مى شد و به دام مى افتاد؟ زندگيش ساده و بى
آلايش بود و حتى مى توان گفت زاهدانه بود. نه مانند رجال و
اعيان و اشراف مملكت كالسكه و اسب و اصطبل داشت و نه مثل حاجى
آقا جمال يك الاغ رهوار تا سوارش شود. پياده از خانه به مجلس
مى رفت و پياده به خانه برمى گشت . محافظ و اسكورت هم نداشت ،
حتى درشكه هم سوار نمى شد خانه محقرى داشت كه نه مبل داشت و نه
صندلى ، نه هال ، نه اطاق پذيرايى . و بى شباهت به يك مسجد
متروك يا خانقاه نبود. تمام اثاثيه خانه را يك گليم ، يك
قاليچه ، يك رختخواب ، يك منقل و قورى و چند استكان يك قليان و
كيسه تنباكو تشكيل مى داد به اضافه يك نوكر همين والسلام .
او با آن كه مدرس مدرسه سپه سالار (شهيد مطهرى فعلى ) و متولى
مسجد بود و حق توليت كلانى در بودجه موقوفه به چشم مى خورد با
اين حال از حق توليت قانونى استفاده نمى كرد.(229)
|
شترداران قمشه با پول نذر براى مدرس
خانه تهيه كردند |
آورده
اند كه : مدرس مدت مديدى منزل مسكونى اجاره اى در اختيار داشت
، شترداران قمشه اى نذر كردند هرگاه سفرى به سلامت انجام دهند
از كرايه هر شترى يك ريال كنار گذاشته با آن مبلغ ، خانه اى
براى مجتهد طراز اول خريدارى نمايند.
سفر به خير گذشت . پول نذرى پس از جمع آورى يك هزار و هفتصد
ريال شد با آن خانه مخروبه اى در ((سارونقى
)) در بازار اصفهان براى مدرس
خريدارى كردند. مدرس پس از بازديد منزل به بازار رفت و به تهيه
مصالح ساختمانى پرداخت ، آستين ها را بالا زده با كارگرى كه
همراه گرفته بود به خشت زدن پرداخت و اتاقى براى خود و خانواده
اش بنا كرد.(230)
|
اخلاق مدرس از زبان نوبخت مخالف مدرس
در مجلس |
((حبيب نوبخت
)) كه ((مدرس
)) در دوره ششم با اعتبار نامه
اش در مجلس به مخالفت برخاسته بود و او در حقيقت يكى از
مخالفين مدرس بود طى مقاله اى در روزنامه شيراز درباره مدرس
چنين مى گويد:
((مدرس ))
مرد ديپلماسى بود، دانا و آگاه بود، مدير بود، مجتهد بود، بى
باك بود، چالاك بود و چشم دل باز، خطيب ، خوش محضر، لطيفه گو،
بهانه جوى ، مطايبه گر، بيشتر بد مى گفت و كمتر بد مى كرد.
مخالف بود اما دشمن نبود. كينه ورز بود ولى انتقامجو نبود. هيچ
كس را با خود برابر نمى گرفت .
مضمون مى گفت قصه مى ساخت . انبوهى مسخره و استهزاء ذخيره كرده
بود. دشمن را هر قدر هم كه قوى از خود كم مى گرفت .
از دارائى دنيا يك كلك داشت با يك انبر كه آن روزها در مجامع
سياسى مثل بود.
او با آن انبر و كلك آتشى بر سر غليان مى گذارد، يك كاسه چوبى
به گوشه اتاقش بود كه در آن تنباكو نم مى كرد.
يك تسبيح گلى داشت كه با دانه هاى آن مخالفين را شماره مى كرد؛
يعنى كسانى را مى شمرد كه مى خواست با اعتبارنامه آنها مخالفت
كند و گاه مى شد كه شماره آنها از يك شيخك تسبيح مى گذشت .
(واى به حال آنكه در اين دايره مى افتاد) اگر با او مخالف مى
شد در مجلس بماند؛ زيرا صدها مانع به گردش تنيده مى شد و
اعتبارنامه او در چنگ مدرس و يارانش چماله شده از بها و رونق
مى افتاد.
(او هرگز از راءى خود برنمى گشت .)
او وقتى كه مى گفت اسمش را با تسبيح انداخته ام معنايش اين بود
كه بايد با اعتبارنامه اش مخالفت كنم .
تهرانى ها گمان مى كنند كه مردم اصفهان دست دهنده ندارند. اما
مدرس مردى كريم بود و بخشنده . هميشه جماعاتى گدا و دعاگو به
گرد خانه اش طواف مى كردند. عادتش بر اين بود كه در خانه
شبكلاهى بر سر داشت .
يك روز كه كيسه اش تهى بود، گدايى با سماجت دامنش را گرفته و
رها نمى كرد.
مدرس دست برد و شبكلاه از سر برگرفت و پيش آن گدا انداخت ،
شبكلاهش قلمار كهنه اى بود مردك گدا شبكلاه را از اين رو به آن
رو كرد و سبك گرفت و مى خواست سخنى به انكار بگويد، كه يكى از
مريدان بازارى آن مرحوم چون بازى خود را بر شكار افكند از جا
پريد و شبكلاه را از دست گدا بركشيد و بوسيد و به جاى آن يك
اسكناس صد تومانى به دستش داد و آن گدا تازه فهميده بود آن
كلاه چه كالاى گرانبهايى است . فرياد برآورد كه نمى دهم ! نمى
دهم !
چند نفر بازارى كه به آن تاجر يار و مددكار بودند دست كرم
برگشادند مبلغى به آن دادند و آن گدا دويست و شصت تومان جمع
كرد ولى غبن داشت و مى گفت سيصد تومان مى خواهم ...(231)
((ميلسپو))
در كتاب خود مى نويسد: ((پيشواى
شهير علماى مجلس مدرس است كه اخيرا به سمت نايب رئيس اول
مجلس انتخاب شده اين صفت مدرس زبانزد خاص و عام است كه به پول
اعتنايى ندارد و در يك خانه ساده كه باغچه خالى از زمينى نيز
دارد و اثاثيه آن عبارت از حصير و كتاب و نيمكت است زندگى مى
كند. داراى لباس سبك قديم ايران و با آنكه ميانه ايرانيان به
دانايى در علوم مسلم و مصدق شناخته شده است با هيچيك از
زبانهاى خارجى آشنايى ندارد. شخص خارجى كه مدرس را ملاقات كند
بى اختيار از سادگى و راستى و قريحه حساس او متاءثر مى شود.(232)
|
آيت الله العظمى بروجردى و قصد زيارت
حضرت رضا |
مرحوم
استاد شهيد مطهرى مى گويد: داستانى از مرحوم آيت الله بروجردى
- اعلى الله مقامه - به ياد دارم . در سالهاى اولى كه ايشان از
بروجرد به تهران و از تهران به قم آمدند و در اثر درخواست حوزه
علميه در قم اقامت فرمودند و البته آمدنشان به تهران به دنبال
كسالت شديد بود كه احتياج به جراحى پيدا كرد و ايشان تحت عمل
جراحى قرار گرفتند، پس از چند ماه اقامت در قم ، تابستان شد و
حوزه تعطيل گشت ، ايشان قصد كردند به زيارت مشهد بروند؛ زيرا
در حال شدت بيمارى نذر كرده بودند كه اگر خداوند ايشان را شفا
داد به زيارت حضرت رضا - عليه السلام - تشرف حاصل كنند. يكى از
مراجع تقليد حاضر براى بنده نقل كردند كه ايشان در يك جلسه
خصوصى اين تصميم را ابراز فرمودند و ضمنا به اصحاب فرمودند:
كداميك از شما با من خواهيد آمد؟ ما گفتيم : تاءملى مى كنيم و
بعد جواب مى دهيم ، ولى ما در غياب ايشان مشورت كرديم و اساسا
صلاح نديديم ايشان فعلا از قم به مشهد بروند، بيشتر روى اين
جهت فكر مى كرديم كه ايشان تازه به مركز قم آمده اند و هنوز
مردم ايران مخصوصا مردم تهران و مشهد كه در مسير و مقصد مسافرت
ايشان هستند ايشان را درست نمى شناسند و بنابراين تجليلى كه
شايسته مقام ايشان هست از ايشان به عمل نخواهد آمد. بنابراين
عذرهايى آورديم كه ايشان را از اين مسافرت منصرف كنيم . در
جلسه ديگر كه ايشان مجددا مطلب را مطرح كردند ما كوشيديم هر
طور شده مانع مسافرت ايشان شويم و ايشان فهميدند كه منظور اصلى
ما از مخالفت با اين سفر چيست ؟ ناگهان تغيير قيافه دادند و با
لحن جدى و روحانى فرمودند: من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته
ام و خداوند در اين مدت تفضلاتى به من فرموده است كه هيچكدام
از آنها تدبير خود من نبوده است ، من در اين مدت كوشش داشته
ام ببينم چه وظيفه اى دارم كه به آن عمل كنم ، حالا پس از
هفتاد سال شايسته نيست خودم به فكر خودم باشم و براى شئونات
شخصى خودم بينديشم خير، مى روم .
آرى يك فرد در زندگى عملى خود اگر كوشش و اخلاص را تواءما
داشته باشد خداوند او را از راههايى كه خود آن فرد نمى داند
تاءييد مى فرمايد.(233)
|