مردان علم در ميدان عمل (جلد دوم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۱ -


 

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله ربت العالمين و الصلوهن و السلام على محمد واهل بيته الطاهرين المعصومين . از انحاء تفكراتى كه در قرآن كريم به آنها توجه شده است تفكر در تاريخ است تفكردر زندگى و سرگذشت اقوام و ملل است و لذا مى بينيم در قرآن قصص و حكاياتى ازنيكان و بدان و از انبيا و اوليا و حكما و همچنين از اشرار و اشقيا ذكر شده و در آخر همهبندگانش را به تدبر و تفكر و تعقل در آنها دعوت فرموده است
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (اعراف آيه 176 )
لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب (يوسف 110)
و در روايات و احاديث نيز راجع به اين موضوع زياد تاكيد شده است كه به چند مورد ازفرمايشات امير المومنين على عليه السلام اشاره مى كنيم :
امير المومنين على عليه السلام ضمن نامه اى خطاب به حضرت مجتبى عليه السلام چنينميفرمايد:
((احى قلبك بالموعظه و اعرض عليه اخبار الماضين ، و ذكره بما اصاب من كانقبلك من الاولين و سر فى ديارهم و آثار هم فانظر فيما فعلوا و عما انتقلوا و اين حلو ونزلوا)) (1)
دلت را با اندرز زنده كن ... و اخبار گذشتگان را بر آن عرضه دار و آنچه را بهپيشينيان رسيده به ياد آور و در ديار و آثار آنان سير كن و ببين چه كردند و از كجامنتقل شدند و در كجا فرود آمدند و منزل گزيدند (2)
مربى عاليقدر بشر و معلم جهان انسان حضرت على عليه السلام فرزند گرامى خودحضرت مجتبى عليه السلام را مخاطب قرار داده و اهميت تاريخ و فهم عمق و حقيقت تاريخ وطرز تدريس و بهره بردارى از تاريخ را در ضمن عبارات كوتاهى بيان فرموده است :
اى بنى - انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكرتفى اخبار هم و سرت فى آثار هم حتى عدت كاحدهمبل كانى بما انتهى الى من امورهم قد عمرت مع اولهم الى آخر هم فعرفت صفو ذلك منكدره و نفعه من ضرره فاستخلصت لك كل امر نخيله و توخيت لك جميله و صرفت عنكمجهوله ؟
اى فرزند عزيز گرچه عمر من همزمان با عمر گذشتگان نبوده است ولى در كارهاى آناننظر افكنده ام و درباره تاريخشان با دقت فكر كرده ام و در آثارشان سير نموده ام تاجايى كه از كثرت اطلاع مانند يكى از آنان بحساب آمده ام ، اخبارى را كه از گذشتگاندريافت داشته ام بقدرى مرا به وضع آنان آگاه كرده كه گوئى خود شخصا با اولينتا آخرين آنها زندگى كرده ام و جريان امورشان را از نزديك ديده ام بر اثر تعمق درتاريخ آنان روشنى و تيرگى كارشان را شناختم و سود و زيان اعمالشان را تشخيصدادم ، سپس مجموع اطلاعات تاريخى خود را غربال كردم آنچه كه مفيد و آموزنده بود دراختيار تو گذاردم و تنها مطالب زيبا و دلپذير وقايع را براى تو برگزيدم و ذهنت رااز قضاياى مجهول و بى فايده كه اثر علمى و عملى ندارد بركنار نگاه داشتم .
سخن حكيمانه حضرت على عليه السلام پنج مطلب اساسى را در زمينه تاريخ به پدراندرس خوانده و عالم و همچنين به معلمين تاريخ مى آموزد:
1 - از تاريخ ملل و امم گذشته به خوبى آگاه شوند
2 - با تجزيه و تحليل تاريخ ، علل وقايع را بشناسند و نيك را از بد تشخيص ‍ دهند
3 - قسمتهاى آموزنده تاريخ را براى نوجوانان تدريس كنند
4 - پاره اى از قسمتهاى بسيار مفيد تاريخ را انتخاب نمايند و بطور اختصاصى بهجوانان خاطر نشان سازند.
5 - حافظه نوجوانان را با ضبط مطالب بى اثر و غير مفيد تاريخ خسته نكنند و موجباتلاف وقتشان نشوند، اين قسم درس تاريخ به فكر جوانان توسعه مى بخشد، اين قسمدرس تاريخ سطح درك و فهم جوانان را بالا مى برد
عن على عليه السلام : ((من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم ))
((هركس از وقايع گذشتگان عبرت بگيرد بينا مى شود كسى كه بصيرت و بينائىپيدا كرد مى فهمد و آن كس كه فهميد عالم (3)
مى شود))
قال على عليه السلام : ((و اليقين منها على اربع شعب على تبصره الفطنه ، وتاول الحكمه ، و موعظه العبره و سنه الاولين .))
((و يقين بر چهار شعبه است : بر بينايى زيركانه و دريافت عالمانه و پند گرفتن ازگذشت زمان و رفتن به روش پيشينيان پس آن كه زيركانه ديد، حكمت بر وى آشكارگرديد، و آن را كه حكمت آشكار گرديد عبرت آموخت و آن كه عبرت آموخت چنان است كه باپيشينيان زندگى را در نور ديد)) (4)
كتابى كه اكنون از نظر خوانندگان گرامى ميگذرد جلد دوم كتاب ((مردان علم در ميدانعمل )) است كه جلد اول آن بوسيله انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ و منتشر شدهاست كه شامل روايات و احاديث معتبره در فضيلت علم و دانش و ارزش و فوائد وجود عالم مىباشد
و داستهانهايى درباره زهد و تقوا و توكل و ساده زيستى ، و كرامت و عزت نفس ، و اخلاقو ارادت به خاندان رسالت و اهلبيت عصمت و طهارت ، و حكاياتى در مجاهدت و رياضتوجديت و كوشش هايى كه در راه تحصيل دانش كشيده اند، و نمونه هايى از مقامات و كراماتاز بعضى از آن بزرگواران ، و نحوه مبارزات و چگونگى برخورد آنان با ستمكارانجهان و طاغوتيان زمان براى حفظ دين و شريعت و احكام قرآن تا مرز شهادت و ايثار خون وجان ايستادگى كردند كه نمونه بارز و مصداق اجلاى آن در عصر حاضر رهبر كبيرانقلاب عالم به زمان مرجع بزرگ كل شيعيان جهان و ملجا و ملاذ مسلمانان مجاهد فىسبيل الله از دل و جان ناصر دين حامى مستضعفين حضرت آيت الله العظمى امام خمينىبنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اعلى الله مقامه الشريف بوده است و هم اكنون بهترينيادگار و شاگرد خدمتگزار و يار وفادار و جانشين بر حق او حضرت آيت الله سيد علىخامنه اى كه پرچم اسلام و انقلاب را با كمال شجاعت و رشادت و هوشيارى بدوشگرفته و مسلمانان جهان را به سوى وحدت و سعادت رهبرى مى نمايد و مناسب است اينچند بين كه جزئى از قصيده طولانى در سالگرد رحلت جانسوز رهبر فقيد قدس سرهگفته ام ذكر نمايم
شكر لله كه جاى آن رهبر
بار ديگر عليست جاى نشين
آيت الله على خامنه اى
حاف دين و ملت و آئين
آن خردمند و عالم آگاه
آن سياستمدار و شخص وزين
خلعت رهبرى به قامت او
راست آمد عجب مدار از اين
اين هم از معجزات نهضت بود
كه شود انقلاب ما تضمين
پرچم انقلاب را بر دوش
ميكشد بهر حفظ كشور و دين
يا رب اين مرد علم و ايمان را
كه نكرده است بر عدو تمكين
حفظ كن از همه گزند و بلا
به مقام تمام معصومين
شهدا را غريق رحمت كن
با كسانيكه گفته اند آمين
اين دعا را ذخيره كن يا رب
از براى حسينى مسكين
و نيز مطالبى ديگر درباره تدبير و آگاهى و تيز هوشى و لطيفه گوئى علما كه جنبهآموزندگى داشته آورده شده و در چند بخش هر كدام در بخش ‍ مخصوص خود نگاشته شدهاست .
و اين نويسنده ناچيز بقدر استطاعت و امكان و آگاهى ناقص خود توانسته است قطره اى ازدرياى بى پايان فضايل و مقامات آن بزرگان و پيشوايان دين را از لا بلاى كتب و ماخذمعتبره جمع آورى و گلچين نموده به خدمت اساتيد عظام و دوستان گرامى و دانشجويانگرانقدر اسلامى تقديم نمايد و از اساتيد و فضلا مى خواهد كه نواقص و لغزشها رابه عنوان هديه براى اين برادر كوچكتر ارائه بدهند.قال الصادق عليه السلام : احب اخونى الى من اهدى الى عيوبى .
سيد نعمت الله حسينى


بخش اول : فضيلت و شاءن علم و عالم (آيات ، روايات ، داستان )
فضيلت علم در سوره اقراء (علق )
اقراء باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقراء و ربك الاكرم الذى علمبالقلم علم الانسان ما لم يعلم .
اين اولين سوره اى است كه نازل شده ، كما اينكه در ((صحيحين )) از عايشه نيز روايتشده است ، گفته شده : وجه مناسب خلقت انسان از علق و تعليم به قلم و تعليم علم بهانسان به اين است كه ادنى مراتب انسان مرتبه علقه بودن اوست و اعلا مراتب انسانمرتبه علم و عالم بودن اوست و خداوند عز وجل به بشر منت گذاشته كه او را از پست ترين مراتب كه علقه است به اعلا مراتب كهعلم است ترقى دهد و لذا فرموده است : ((الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم )) و ايندلالت بر كمال كرم خدا مى كند كه بندگان را از تاريكى جهالت و نادانى به سوىنور علم و حكمت هدايت فرموده است .(5)

فضايل علم در حديث و اخبار
على عليه السلام فرموده است : ((كل شى ء يحتاج الىالعقل و العقل الى الادب من كلف بالادب قلت مساويهلاعقل لمن لا ادب له . العاقل يطلب الكمال و الجاهل يطلبالمال ، ان العاقل يتعظ بالادب و البهائم لا يتعظ الا بالضرب )).
((هر چيزى به عقل نياز دارد و خرد به ادب نياز دارد؛ هر كس براى ادب زحمت بكشدعيبهايش اندك شود؛ خرد ندارد كسى كه ادب ندارد؛ خردمندكمال (روحى ) را مى جويد و بى خرد مال را مى طلبد؛ هماناعاقل به ادب پند گيرد و حيوان جز به زدن ادب نمى شود)).
و نيز فرمود: ((لا حلم كالتغافل و لا عقلكالتجاهل )).
يعنى هيچ بردبارى مانند بى اعتنائى (از نادان ) نيست و هيچ خردمندى مانند خود را بهنادانى زدن نيست ))(6).
كان النبى يقول : ((ايها الناس تعلموا العلم فان تعليمه الله خشية و طلبه عبادة ومدارسته تسبيح و البحث عنه جهاد و تعليم من لايعلمه صدقة و بذله لاهله قربة و هوالانيس فى الوحدة ، و الصاحب فى الخلوة والدليل على الدين و المشير على السراء و الضراء، و الوزير عند الاخلاء و القريب عندالغرباء و منار سبيل الجنة ، يرفع الله به اقواما فيجعلهم فى الخير قادة سادة هداتايقتدى بهم ادلة فى الخير تقتص آثارهم و ترمق افعالهم ، و ترغب الملائكة فى خلتهم ،و باجنحتهم تمسحهم و كل رطب و يا بس لهم يستغفرون حتى حيتان البحر و هوامه و سباعالبر و انعامه ، و السماء و نجومها لان العلم حياة القلوب من العمى ، و نور الابصار منالظلم ، و قوة الابدان من الضعف ، يبلغ به العبدمنازل الابرار و الدرجات العلى ، و التفكر فيهيعدل بالصيام و مدارسته بالقيام ، به يطاع الله عز وجل و به يعيد و به يوحد، و به يمجد و به يتورع و بهتوصل الارحام ، به يعرف الحلال من الحرام و هو امام والعمل تابعه يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء، و نور يقذفه الله فى قلب من يشاء،فطوبى لقلب يكون محلا و محطا لهذا النور و منزلا لوديعة الرب الغفور لاشك و لاشبهةبان العلم وديعة الله فى القلب و يجب احترام ذلك القلبلاجل وديعة الرب )).
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ((اى مردم ! دانش ‍ بياموزيد كه آموختندانش به خاطر خدا خشيت از خداست ؛ و طلب علم نمودن عبادت است و تدريس دانش تسبيح است؛ و بحث در اطراف مطالب علمى جهاد است ؛ و ياد دادن دانش به كسى كه نمى داند صدقهاست ؛ و بخشش علم براى اهلش موجب قربت است ؛ علم در تنهايى انيس ‍ و در خلوت رفيق ومونس است ؛ و راهنماى دين است ؛ در مشكلات و سختى ها مشير و گره گشا است ؛ دانش وزيراست نزد دوستان ؛ و خويش و فاميل است در غربت ؛ چراغ راه بهشت است ؛ خداوند گروهى رابه وسيله دانش بالا مى برد و آنان را رهبر و آقا و هادى قرار داده كه اقتدا مى شود بهآنها، چون آنها راهنماى به سوى خيرند كه جماعت بهدنبال آنها مى روند و از آنها پيروى مى كنند وافعال آنها را سرمشق خود قرار مى دهند. ملائكه به دوستى آنانميل كنند و با پرهاى خود آنها را مسح مى كنند، و هر خشك و ترى براى آنها استغفار مىكنند حتى ماهيان دريا و درندگان بيابان و چهارپايان واهل آسمان و ستارگان آسمان ؛ چون علم مايه زندگى و علاج كورى است و نور ديدگان ازتاريكيهاست ، و قوت ابدان و علاج ضعف آن است . و بنده به وسيله دانش و علم بهمنازل ابرار و به درجات بلندى مى رسد. و تفكر علمى هموزن روزه ، و مدارستشمقابل نماز است ؛ به وسيله دانش خداوند را اطاعت و عبادت مى كنند و موحد و خداشناس ‍ مىشوند، ورع و تقوا و صله رحم و شناختن حلال از حرام به وسيله علم و دانش است و علم ،امام و پيشواست و عمل تابع اوست ؛ و نيك بختان از علم الهام مى گيرند و بدبختان از آنمحرومند؛ علم نورى است كه خداوند بر قلب هر كسى كه مى خواهد مى اندازند. پس خوشابه آن قلبى كه محل ورود نور علم باشد و منزل اين امانت الهى باشد. و شكى نيست كهعلم وديعه الهى است در قلب و واجب است گرامى داشتن چنين قلبى بخاطر امانت و وديعهالهى .(7)
((لاكنز انفع من العلم ؛ گنجى با فايده تر از دانش نيست )).(8)
((اكتسبوا العلم يكسبكم الجاه ؛ در مقام كسب علم و دانش باشيد جاه و مقام به شما مىرسد)).(9)
قال الصادق (ع ): ((من دخل هذا الدين بالرجال اخرجه منهالرجال و من دخل هذا الدين بالكتاب و السنة تزولالجبال و لايزول )).
امام صادق (ع ) فرمود: ((هر كس با تقليد از مردم به اين دينداخل شود همان مردم او را از دين بيرون خواهند كرد، و هر كس بر مبناى كتاب و سنت دين رابپذيرد كوهها مى لرزند ولى او بر جاى خود استوار خواهد ماند)).(10)
در كتاب تحف العقول آمده است : امام جعفر صادق عليه السلام مى فرمايد: ((كسى كهداناى زمان است اشتباهات به او هجوم نمى آورد.))
باز در اين كتاب آمده : ((حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرموده است :((دانشمندى كه از علمش استفاده شود بر هفتاد هزار عابد برترى دارد.))

چگونه علم و عقل ارزش آدم را بالا مى برد؟
((صديق كل امرء عقله و عدوه جهله ؛ دوست صميمى هر شخصعقل و فهم او است و دشمنش جهل و نادانى او است .))(11)
قال اميرالمؤ منين عليه السلام : ((اعجاب المرء بنفسهدليل على ضعف عقله ؛ كسى كه از خود راضى است عقلش ضعيف است .))(12)
و العجب صادف عن طلب العلم داع الى الغمط والجهل )).(13)
((خودخواهى و خودپسندى مانع از تحصيل و پيشرفت علم وكمال مى باشد و بلكه انسان را به سوى حقارت و نادانى مى كشاند.))
((لكل شى ء دليل و دليلالعاقل التفكر(14)؛ براى هر چيزى دليل و راهنمايى است و راهنماى شخصعاقل تفكر و انديشه مى باشد.))
((قليل العمل من العاقل مقبول مضاعف و كثيرالعمل من اهل الهوى و الجهل مردود.))(15)
((اعمال شخص عاقل مقبول است و چند برابر اجر خواهد داشت گرچهقليل باشد ولى شخص نادان و هوسران گرچه زيادعمل كند و كار و عبادت كند پذيرفته نخواهد بود.))

فراگرفتن دانش بر مرد و زن مسلمان واجب است
قال النبى صلى الله عليه و آله : ((طلب العلم فريضة علىكل مسلم و مسلمة ؛
فرا گرفتن دانش بر هر مرد و زن مسلمان فريضه است .))
عالم اسلامى معروف ((ملامحسن فيض )) كاشانى درباره اين حديث شرحى مى آورد، آنگاهمى گويد: ((فكلما حصل الانسان مرتبة من العلم وجب عليهتحصيل مرتبة اخرى فوقها، الى ما لا نهاية له ...))
((انسان به هر مرتبه اى از دانش برسد و آن را به دست آورد واجب است مرتبه بالاتر ازآن را تحصيل كند و اين وجوب تحصيل (تا آدمى زنده است ) پايان نمى يابد و نهايتىندارد. سپس مى گويد: گفته اند زمان طلب علم از گهواره است تا گور.))(16)
قال على عليه السلام : ((ايها الناس اعلموا انكمال الدين طلب العلم و العمل به الا و ان طلب العلم اوجب من طلبالمال .))
((اى مردم بدانيد كه دين هنگامى كامل و درست است كه علم بياموزيد و علم خود را بكاربنديد. آگاه باشيد! تحصيل علم واجب تر ازتحصيل مال است ))(17). ((العالم اعظم اجرا من الصائم القائم الغازى فىسبيل الله ))؛
على بن ابيطالب : ((پاداش عالم نزد خداوند از پاداش روزه دار نماز شب خوان كه در راهدين به جنگ برود و جهاد كند بزرگتر است .))(18)

روايتى از حضرت صادق (ع ) در تعليم و تعلم و فضيلت علم
قال اميرالمؤ منين عليه السلام : ((تعلموا العلم فان تعليمه حسنة و طلبه عبادة والبحث عنه جهاد و تعليمه لمن لايعلمه صدقة و بذله لاهله قربة لانه علمالحلال و الحرام و سبل المنازل الجنة و الانيس فى الوحشة و الصاحب فى الغربة والمحدث فى الخلوة و الدليل على السراء و السراء و السلاح على الاعداء و الزينة عندالاخلاء يرفع الله به اقواما فيجعلهم للخير قادة ...))(19)
على عليه السلام : ((علم را فراگيريد كه ياد دادنش حسنه و يادگرفتنش ‍ عبادت وبحث و گفتگويش جهاد و ياد دادنش به كسى كه نمى داند صدقه وبذل او به اهلش باعث نزديكى به خدا است ؛ چون علم بهحلال و حرام است و راههاى منازل بهشت و انيس در وحشت و رفيق در غربت و سخنگوى درخلوت و راهنما است در نفع و ضرر و سلاح است در هنگام جنگ با اعدا و زينت است در نزددوستان ؛ به وسيله آن علم خداوند اقوامى را بلند مى كند و آنها را راهبر خير و سعادتقرار مى دهد...)).

علم مؤ يد عقلست
موضوع رشد اكتسابى عقل از راه فراگرفتن علم و دانش موردكمال توجه اولياى گرامى اسلام بوده است و اين حقيقت را با تعابير مختلفى بهپيروان خود خاطرنشان كرده اند.
امام صادق عليه السلام فرمود: ((كثرة النظر فى العلم تفتحالعقل ؛(20) ((مطالعه بسيار و پى گير درمسائل علمى باعث شكفتگى عقل و تقويت نيروى فكر و فهم است )).
و همچنين حضرت على عليه السلام فرمود: ((العقل غريزة تزيد بالعلم و للتجارب))(21).
((عقل كه غريزه اختصاصى انسان و از سرمايه هاى طبيعى بشر است با علم آموزى وتجربه اندوزى افزايش مى يابد.))
و نيز فرمود: ((من لم يتعلم فى الصغر لم يتقدم فى الكبر؛ كسى كه در كودكى علمنياموزد در بزرگسالى تقدم اجتماعى نخواهد داشت .))

منزلت و درجات شيعه از علم و دانش او معلوم مى شود
و قال عليه السلام : ((كل وعاء يضيق بماجعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به ))(22)
على عليه السلام در ستايش علم و دانش فرموده است : ((هر ظرفى تنگ ميگردد و پرمى شود به آنچه درون او مى گذارند مگر ظرف علم و دانش كه چون در آن راه يافت فراخ‌تر مى گردد. (و گنجايش دارد براى پذيرفتن علم ديگر).))
عن داود ابن فرقد قال سمعت ابا عبدالله عليه السلاميقول : ((انتم افقه الناس اذا عرفتم معانى كلامنا ان الكلمه لتنصرف على وجوه فلوشاء انسان لصرف كلامه كيف شاء و لا يكذب )).(23)
داود بن فرقد گفته است شنيدم از حضرت صادق كه فرمود: ((شما داناترين مردميد درصورتى كه معناى كلام ما را درك كنيد به درستى كه كلمه چند معنى را منصرف مى شودهر انسانى مى تواند كلامش را برگرداند هر طور كه بخواهد.))
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال ابوجعفر عليه السلام : ((يا بنى اعرفمنازل الشيعة على قدر روايتهم و معرفتهم ، فان المعرفة هى الدراية للرواية وبالدرايات للروايات يعلو المؤ من الى اقصى درجات الايمان ، انى نظرت فى كتابلعلى عليه السلام فوجدت فى الكتاب ان قيمة امرء و قدره معرفته ، ان الله تبارك وتعالى يحاسب الناس على قدر ما آتاهم من العقول فى دار الدنيا))(24).
امام صادق فرمود: پدرم فرمود: فرزندم ! بشناسمنازل و مقام شيعه را به قدر روايتشان و معرفتشان ، به درستى كه معرفت درايت است برروايت و به وسيله درايت و فهميدن روايت مقام مؤ من بلند مى شود به بالاترين درجاتايمان ، من در كتاب على عليه السلام ديدم نوشته بود: ((قيمت و ارزش ‍ شخص معرفتو فهم او است خداوند بندگانش را به قدر عقلشان در دنيا محاسبه مى كند.))

علم و عمل حق و باطل
در ((تاريخ دمشق ابن عساكر)) است كه جابرابن عبدالله مى گفت :
((تعلموا العلم تعلموا العلم ، ثم تعلموا العلم ثم تعلمواالعمل بالعلم ثم ابشروا))(25).
((اول علم بياموزيد، سپس حلم را ياد بگيريد وانگهى علم را ياد بگيريد پس از آنعمل را فراگيريد آنگاه مژده باد بر شما.))

اولين كسى كه اصول و قواعد عربى را بيان نمود
ابوالاسود دئلى مى گويد: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام شرفياب شدم ديدم حضرت سر به زير انداخته و درحال فكر است ، عرض كردم يا اميرالمؤ منين به چه فكر مى كنيد؟ فرمود: ((شنيده ام دراين شهر شما به غلط و نادرست سخن مى گويند و صحيح صحبت نمى كنند. قصد كرده امكتابى تهيه كنم در قواعد زبان عرب و دستور زبان عربى ؛ عرض كردم اگر چنينكارى انجام بدهيد واقعا ما را زنده كرده ايد و اين علم لغت و دستور زبان در ميان ما باقىخواهد ماند، پس من رفتم و پس از سه روز به زيارت حضرت مشرف شدم ، حضرتصحيفه اى را به من داد كه در آن نوشته بود: ((بسم الله الرحمن الرحيم الكلام كلهاسم و فعل و حرف ، و الاسم ما انباء عن المسمى والفعل ما انباء عن حركة المسمى و الحرف ما انباء عن معنى ليس باسم ولافعل )). آنگاه به من فرمود: اين قواعد كلى را كه من گفته ام تبعيت نموده و آنچهمى دانى بر اينها بيفزا.
((واعلم يا ابا الاسود ان الاشياء ثلاثة ظاهر و مضمر و شى ء ليس ‍ بظاهر ولامضمر)).
ابوالاسود مى گويد: چيزهائى نيز جمع كرده به خدمت حضرت عرضه كردم از آنهائىكه جمع كرده بودم حروف ناصبه بود چون آنها را شمردم و گفتم : ان و ان و ليت ولعل و كان ، ولكن را ذكر نكردم حضرت فرمود: چرا لكن را نگفتى عرض كردم : آن را ازاين حروف ندانستم فرمود: بلى ، آن را نيز بر اين حروف بيفزا))(26).
و نيز در همان كتاب مى گويد: ((علما اتفاق دارند در اينكهاول كسى كه علم صرف را وضع كرده ((معاذ بن مسلم هراء)) است و سببش اين است كه اوشنيد كسى مى خواند: ((ان الله برى ء من المشركين و رسوله )) به كسر لام ، كه معناىآن اين است كه : ((خدا از مشركين و از رسولش بيزار است و صحيح آن با رفع خواندنلام است كه يعنى ((خدا و رسول از مشركين بيزارند)) آمد نزد حضرت على عليه السلام گزارش داد، حضرت فرمود: ((الفاعل مرفوع و ما سواه ملحق به والمفعول منصوب و ما سواه ملحق به والمضاف اليه مجرور و ما سواه ملحق به . آن وقتفرمود: انح الى هذا فلاجل هذا سمى هذا العلم نحوا))(27).

ابن اثير بخاطر تكميل نفس و تحصيل علم دست از رياست كشيد
((ابن اثير)) (مجيدالدين ) صاحب ((جامعالاصول )) و (نهاية ) از بزرگان علما بود كه در نزد ملوك و امرا منزلت و مقام والايىداشت و از جانب آنان متولى مناصب و امور مهمه اى بود؛ براى او بيمارى سختى پيش ‍ آمدكه دست و پاى خود را جمع كرده و ترك همه مشاغل و مناصب نموده ؛ در خانه نشست .
بعضى از اطبا مشغول معالجه او شدند پس از مدتى معالجه ،حال او رو به بهبودى نهاد و چون احساس بهبودى كرد چيزى به آن طبيب داد و از او خواستكه معالجه را ناتمام گذارده و برود پس طبيب رفت و اطرافيان ((ابن اثير)) عرضكردند: چرا طبيب را مرخص كردى و نگذاشتى معالجه اش را به آخر برساند؟ ((ابناثير)) گفت : چون دانستم كه اگر حال من بطوركامل خوب شود مرا به حال خود نمى گذارند و دوباره بر سر شغلى و منصبى خواندگذاشت و من مكلف مى شدم بر قبول آنها و اما مادامى كه با اينحال هستم صلاحيت براى قبول اين مشاغل را ندارم آن وقت اوقات خود را صرفتكميل نفوس و اصلاح حال خود و مطالعه كتب علمى و دانش كرده و خود را از كارهايى كهباعث غضب خداوند و خشنودى سلاطين است نجات مى دهم پس در اين اوقات بود كه ((جامعالاصول )) و ((النهاية )) را و كتب ديگر را تاءليف كرد.(28)

مقام علمى طائفه سعد بن عباده
سعد بن عباده سيد انصار و سخى روزگار و از نقباىرسول خدا بود، ثابت بن قيس روزى به پيامبر اكرم عرض كرد: يارسول الله قبيله ابن عباده در جاهليت پيشوايان و جوانمردان ما بودند. حضرت فرمود: اىثابت ! ((الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة خيارهم فى الجاهلية خيارهم فىالاسلام اذا فقهوا)).(29)
((مردم دنيا گنجينه اى هستند مانند خزائن طلا و نقره ، آنانكه در جاهليت از اشراف و ازشايستگان بودند اگر در اسلام فقيه و عالم باشند از مردان برجسته اسلام محسوبند)).

من ميراث پيغمبران را يافتم تو ميراث فرعون و هامان
سعدى مى گويد: دو اميرزاده در مصر بودند. يكى علم آموخت و ديگرىمال اندوخت . عاقبت الامر آن يكى علامه عصر گشت و اين يكى عزيز مصر شد، پس اينتوانگر به چشم حقارت در فقيه نظر كردى و گفتى : ((من به سلطنت رسيدم و اينهمچنان در مسكنت بمانده است )).
فقيه گفت : ((اى برادر! شكر نعمت بارى عز اسمه همچنان افزونتر است بر من كه ميراثپيغمبران يافتم ؛ يعنى ، علم . و ترا ميراث فرعون و هامان رسيد؛ يعنى ، ملك مصر)).
من آن مورم كه در پايم بمالند
نه زنبورم كه از نيشم بنالند
كجا خود شكر اين نعمت گذارم
كه زور مردم آزارى ندارم
يكى از ملوك بى انصاف از پارسايى پرسيد: ((از عبادتها كدام بهتر است ؟)).
گفت : ((ترا خواب نيم روز تا در آن يك نفس خلق را نيازارى )).
ظالمى را خفته ديدم نيم روز
گفتم اين فتنه است خوابش برده به
وانكه خوابش بهتر از بيدارى است
آن چنان بد زندگانى مرده به (30)

اول الفكر آخر العمل
در اقوال حكما مشهور است كه ((اول الفكر آخرالعمل )). يعنى علت غائيه در فكر، اول هر علل درآيد ولى در خارج مؤ خر است از هر علت. كلمه جامع اوائل فيلسوفان و قاعده مقرره اكابر حكما است كه گويند: هر صانع و عاملىنخست نتيجه و غايت عمل را منظور كند و انديشه خود را در آن بكار برد و آنگاه بدان كارپردازد و همان اول الفكر او است كه در آخر بكار آيد؛ چنانكه درودگر و نجاراول جلوس بر سرير را بينديشد آنگاه شروع به ساختن سرير كند.
گر بصورت من ز آدم زاده ام
من به معنى جد جدا فتاده ام
كز براى من بدش سجده ملك
وز پى من رفت بر هفتم فلك
پس ز من زاييد در معنى پدر
پس ز ميوه زاد در معنى شجر
اول فكر آخر آمد در عمل
خاصه فكرى كو بود وصف ازل (31)

اهميت علم ، اشعار اميرالمؤ منين (ع )
امام صادق عليه السلام فرمود: ((العلماصل كل حال سنيى و منتهى كل منزلة رفيعة ، لذلكقال النبى صلى الله عليه و آله طلب العلم فريضة علىكل مسلم . اى علم التقوى و اليقين )).
((علم اصل همه صفتهاى نيك است و منشاء همه كارهاى خوب است از اين جهترسول خدا فرمود: كسب دانش بر هر مسلمانى واجب است يعنى دانش تقوى و يقين ))(32).
حضرت على عليه السلام در مورد ارزش علم چنين سروده است :
الناس من جهة التمثال اكفاء
ابوهم آدم والام حواء
و انما اءمهات الناس اوعية
مستودعات و الاحساب آباء
و ان يكن لهم من اصلهم شرف
يفاخرون به فالطين و الماء
و ان اتيت بفخر من ذوى نسب
فان نسبتنا جود و علياء
ما الفضل الا لاهل العلم انهم
على الهدى لمن استهدى ادلاء
و قيمت المرء ما قد كان يحسنه
و الجاهلون لاهل العلم اعداء
نقم بعلم و لانبغى له بدلا
فالناس موتى و اهل العلم احياء
و شاعر اين شعر را به فارسى بازگردانيده است :
انسان كه به صورت همه چون يكدگرند
بايد كه بعين مهر در هم نگرند
نام پدر و مادر صورى نبرند
كاين قوم ز يك مادر و از يك پدرند
در باب نسبت اگر كنى عمر تلف
نازى به پدر كه باشدش فضل و شرف
مادر چو صدف باشد و فرزند چو در
هرگز نبود عزت در بهر صدف
اى طبع كجت سرشته با كبر و منى
دانسته تمام خلق را دون و دنى
هر جا كه رسى لاف اصالت چه زنى
چون اصل تو از گل است و يا آب منى
اى طبع تو خو كرده به آئين خلاف
تا چند زنى از نسب عالى لاف
در نفس تو گر فضيلتى هست بگوى
باقى همه از قبيل حشو است و گزاف
ارباب علوم دين كه درويشانند
يا رب چه رفيع قدر و عالى شاءنند
پيوسته به حق دليل دل ريشانند
مقصود ز هستى جهان ايشانند
دانا كه هميشه علم و حكمت ورزد
در چشم كسان به آنچه ورزد ارزد
نادان كه حسد از دل او سر برزد
پيوسته به كين اهل دانش لرزد
هستند جماعتى به جانان زنده
وز ديدن اين قوم شود جان زنده
چون آب حيات در ازل نوشيدند
مردم همه مرده اند و ايشان زنده

مؤ لف گفته است




دانش آموز كه آموختن علم و هنر
به ز اندوختن خرمنى از نقره و زر
قيمت و زينت و قدر بشر علم و ادب است
بشر بى ادب و علم بود مايه شر
صفحه آينه دل كه تجلى گه اوست
حيف باشد كه شود جايگه استر و خر
بهر تحصيل كمال و ادب و علم سزد
دور گيتى بزنى دور كنى شغل سفر
صحبت عارف داناست به از آب حيات
كيمياييست كلام دهن اهل نظر
جستجو كن چو سكندر همه عالم را
بلكه يابى تو از آن چشمه حيوان خبر
بهر پيمودن اين وادى پرخوف مترس
دل به دريا زده مردانه بكن سينه سپر
رهروانى كه سبكبار و قوى دل بودند
هوشيارانه از اين گردنه كردند گذر
اول اين ديو فرومايه كه در سينه توست
با رياضت بكش از خانه دل ساز بدر
اى حسينى تو اگر مرد رهى كو عملت
كو ترا توشه و آذوقه و اسباب سفر

و نيز اشعارى از نويسنده در معنى كلام على (ع )




بدادم پند آن پير دل افروز
كه اى فرزند كوشش كن شب و روز
اگر خواهى به پيرى درنمانى
به هنگام جوانى دانش آموز
***
كه با دانش دل پير است برنا
ز دانش مى شود هر كس توانا
ز نادان است هر گونه خرابى
در اين عالم هميشه نى ز دانا
***

چنين فرمود در بالاى منبر
على آن عالم اسرار داور
مكن با جمع مال آلوده خود را
ز هر سرمايه اى علم است برتر
***

بسا شاهان كه عالم را گرفتند
پس از چندى ز كف دادند و رفتند
به بدبختى ز روى تخت قدرت
به روى خاك ذلت رفته خفتند
***

ولى عالم هميشه زنده باشد
كه علمش مثل مه تا بنده باشد
اگر جسمش شود از ديده پنهان
دل از آثار او آكنده باشد
***

براى حفظ مالى شب تو بيدار
ولى دانش ترا باشد نگه دار
شود كم مال تو با خرج كردن
ولى دانش شود با خرج بسيار
***

بوقت مرگ تاج و تخت و افسر
نمايند از تو دورى خلق يكسر
ولى علم است همراه تو دائم
در اين دنيا و اندر قبر و محشر
***

شوند آباد خرم دين و دنيا
ز انفاس فقيه و فقه پويا
شدند آگاه از دين و سياست
همه عالم ز دانشمند گويا
***

حسينى كرده بر خود شغل و پيشه
كند تعريف از عالم هميشه
كه چون علم و هنر اندر دو عالم
درخت هر سعادت راست ريشه

مركب خامه عالم بر خون شهيدان فزونى يابد
امام صادق عليه السلام فرمود: ((چون روز قيامت شود، خداى بزرگ مردم را همه ،در پهنه اى يكسان گردآورد، و ترازوها گزارده شود. آنگاه خون شهيدان را با مركب خامهدانشمندان در دو كفه ترازو نهند پس مركب خامه دانشمندان بر خون شهيدان فزونىيابد.))(33)

علم واقعى چيست و چه اثرى دارد؟
امام كاظم عليه السلام فرموده است : ((رستگارى جز به طاعت نيست . و طاعت به علماست و علم به آموختن فراهم مى شود و انسان با هدايتعقل به آموختن مى گرايد؛ و علم واقعى آن است كه از نزد عالم ربانى رسيدهباشد)).(34)

فرشتگان بر طالب علم آفرين مى گويند
امام باقر عليه السلام فرمود: ((هيچ بنده اى نيست كه در جستجوى دانش شب را بهروز يا روز را به شب آورد مگر آن كه در رحمت خدا درآيد و فرشتگان به او بانگبرآورند كه : آفرين بر آن كس كه به زيارت خدا مى رود. ((مرحبا بزائر الله )) واين چنين كس همين گونه راه بهشت را بپيمايد.))(35)

روايتى از اميرالمؤ منين (ع ) در شرافت علم
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ((كفى بالعلم شرفا ان يدعيه من لايحسنه ويفرح اذا انتسب اليه من ليس من اهله و كفى بالجهل خمولا انه يتبرا منه من هو فيه و يغضب اذانسب اليه )).(36)
يعنى : ((در شرافت علم همين بس كه آن كه دانشى ندارد نيز ادعاى دانش ‍ مى كند و ناداننيز به همين اندازه كه او را دانشمند بگويندخوشحال مى شود! و در پستى جهل همين بس كه آن كه گرفتارش هست از اين يار و همدمنابكار بيزار است و اگر نسبت نادانى به او بدهند (با آنكه درست هم گفته اند) سختناراحت و خشمگين مى شود)).
به گفته يكى از ادبا و فضلاى معاصر: جايى كه انسان خوشش مى آيد كه او را بهدانايى منسوب كنند و به اين نسبت دروغ لذت مى برد، اگر بواقع بهره و نصيبى هر چنداندك از علم داشته باشد چقدر بايد خرسند باشد و لذت مى برد؛ بى جهت نيست كهدرباره يكى از طلاب نوشته اند كه هر وقت به درك مساءله اى ازمسائل علمى موفق مى شد فرياد مى زد: ((اين ابناء الملوك من هذه اللذة ؛ كجا شاهزادگانچنين لذتى را چشيده اند.))

از كشف كردن يك مطلب علمى حكيم از خود بيخود شد
در تواريخ مى نويسند كه ((هيرون )) پادشاه صقليه(سيسل ) مقدارى طلا به زرگر ماهرى داد كه براى او تاجى بسازد. زرگر خدمت را انجامداد و تاج را به محضر شاه آورد ولى شاه به زرگر بدگمان شد كه شايد قدرى ازطلا را دزديده و هموزن آن فلز ديگر به آن آويخته است از يك طرف حيفش ‍ مى آمد تاج رادست بزند و از طرفى ميل داشت قضيه را كشف كند لذا به ((ارشميدوس حكيم و رياضىدان شهير متوسل شد. ((ارشميدوس )) مدتى در انديشه بود كه راه حلى پيدا كند اتفاقايك روز در حمام وارد خزينه شد. خزينه لبريز بود تا حكيم در آب فرو شد احساسسبكى در بدن كرد و مقدارى آب هم از لب خزينه ريخت فى الفور به اين نكته كه مدتهابه دنبالش بود برخورد كرد و گمشده اى را كه در عقبش مى گشت جست . و از فرط شادىو سرور ملتفت نبود كه برهنه است ، با همان وضع از حمام خارج شده در كوچه و بازارمى دويد و فرياد مى زد: ((اوريقا اوريقا؛ يعنى جستم جستم ))فاضل مذكور شرح قضيه را چنين نقل مى كند: ((ارشميدوس )) وقتى در آب خزينه احساسكرد كه بدنش سبك شد در مقام تجربه برآمد كه بفهمد هر جسمى در آب چه اندازه ازوزنش كاسته مى شود و تا چه اندازه سبك مى شود و در نتيجه معلوم شد كه هر جسمى كهبه اندازه حجم خودش آب را جابجا مى كند بايد سنجيد كه وزن آن مايعى كه هم حجم اينجسم است چه مقدار است ، به اندازه وزن همان مايع هم حجم اين جسم كه جابجا شده است ازوزن جسم كاسته مى شود؛ مثلا: اگر يك گرم طلاى خالص را در آب فرو ببريم 52/0گرم از وزنش كاسته مى شود، براى آن كه آبى كه هم حجم اين يك گرم طلاست وزنش52/0گرم است نقره در يك گرم 9از وزنش كاسته مى شود؛ زيرا كه نقره سبك تر و حجمش بيشتر است و آب را جابجا كردهاست لذا از طلا بيشتر سبك مى شود و از همين جا تعيين وزن مخصوص اجسام به وسيلهترازوى آبى كه از اختراعات آن فيلسوف هوشمند است آسان مى شود و آن قانون اكنونبنام خود ((ارشميدوس )) شهرت دارد. مى نويسند وزن تاج شاه 7465 گرم طلا بوددر حين فرو بردن در آب 467 گرم از وزنش كاسته شد اگر طلاى خالص را در آب فروبرند چنانكه گفته شد در يك گرم 52/0از وزن آن كاسته مى شود پس اگر تاج مذكورطلاى خالص بود به اين حساب بايد 18/388 گرم از وزن آن بكاهد ولى چون 4667گرم از وزنش كاسته شده معين است كه فلز سبكترى به آن مخلوط شده است و از روى اينحساب ((ارشميدس )) معلوم كرد كه زرگر 1833 گرم از طلاى خالص را برداشته وبه همين وزن نقره افزوده است و لذا از لذت اين آگاهى حكيم از شادى از خود بيخود شده وبه رقص درآمده بود.(37)

ابوعمرو از آگاهى ادبى بيشتر خوشحال شد تا خبر مرگ دشمن جانى خود
ابوعمرو بن زمان مازانى بصرى (گويند ايرانى بوده ) از قراء سبعه است كه كسىبه پايه او نمى رسد قرآن را در مناطق مختلف مانند مكه و مدينه و بصره و كوفه براستادان زيادى قرائت كرده و كسى را عالمتر از خود (در موضوع قرائت و ادب عربى نمىدانست ) سيد حسن صدر ابى عمرو را شيعى مى داند و در تاءييد سخن خود مى نويسد:ابوعمرو قرآن را بر سعيد بن جبير قرائت كرد، و سعيد بن جبير به طور قطع و بى هيچترديدى شيعى بوده است . ((ابوعبدالله برقى )) در ((المحاسن )) از همين ابوعمروروايتى را آورده است كه امام صادق عليه السلام به او فرمود: ((اى ابى عمرو نه دهمدين در تقيه است ، و كسى كه تقيه ندارد دين ندارد، تقيه در هر امرى رواست ، جز درشرب نبيذ و مسح بر روى كفش )).
از اين حديث استفاده مى شود كه ابى عمرو حتى در معاشرت بااهل خانه و خويشاوندان خود تقيه مى كرد، و ولايت خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله را اظهار نمى نمود. على رغم همين تقيه ، به گفته ((ابن الانبارى )) در ((نزهةالاولياء))، حجاج (كينه توز نسبت به خاندان على عليه السلام ) در صدد دستگيرى وىبرآمد و ابى عمرو، گريخت و مدتها در اختفاء به سر مى برد تا آن كه حجاج از دنيارفت .
نوشته اند كه : ابى عمرو از بيم كيفر حجاج به گفته عمرو بن عبيد به يمن گريختو عمرو بن عبيد مى گويد: من هم با او بودم در اثناى راه پيمايى ما در بيابان يمن ، بامردى برخورديم كه اين اشعار را مى خواند:
اصبر النفس عند كل مهم
ان فى الصبر حيلة المحتال
لايضيقن بالامور فقد
تكشف غما و هالغير احتيال
ربما تجزع النفوس من الامر
له فرجة كحل العقال
ابى عمرو به آن مرد گفت مگر چه شده و چه خبرى است ؟ آن مرد گفت : حجاج مرده است ،ابى عمرو گفت : من در آيه ((الا من اغترف غرفة بيده (38)))) مگر آن كسى كه با دستخويش كفى از آن برگيرد)) فتح ((عين )) را اختيار كرده بودم ، و در صدد يافتن شاهدىبراى قرائت آن بودم وقتى اين شعر را شنيدم كه فرجة را به فتح ((فاء)) خواند (وگواه قرائت خويش را يافتم ) بيش از خبر مرگ حجاج از اين آگاهى ادبىخوشحال گشتم .(39)
ديد علما و آراى آنها درباره ابى عمرو تجليل آميز و ستايش انگيز است .
((دورى )) از ((ابن معين )) نقل مى كند كه مى گفت : (ابى عمرو ثقه است .)) حسنبصرى از ديدن جمعيت زيادى كه به مجلس درس ابى عمرو روى مى آوردند به شگفت آمدهو مى گفت : ((لا اله الا الله هر عزت و سرافرازى كه با علم تثبيت نگردد به سرانجامىمنتهى خواهد شد كه آميزه آن خوارى و ذلت خواهد بود)).(40)
و بى سبب نيست كه دانشمند ذوفنون چون خواجه ((نصيرالدين طوسى )) مى گويد:
لذات دنيوى همه هيچ است پيش من
در خاطر از تغير آن هيچ ترس نيست
روز تنعم و شب عيش و طرب مرا
غير از شب مطالعه و روز درس نيست