منتسكيو
در هيجدهم ژانويه سال 1689 ميلادى ، در قصر لابرد در نزديكى
شهر بردو در فرانسه چشم به جهان گشود.وى تا سن سه سالگى ، تحت
تربيت سنتى روستائيان رشد كرد و سپس به لابرد رفت .
هنوز هفت سال از عمرش نگذشته بود، كه مادرش را از دست داد.در
سال 1700 ميلادى كه يازده سال داشت ، او را به يك بنگاه دينى
فرستادند و تا سال 1711 ميلادى ، در اين بنگاه دينى به فراگيرى
علوم دينى پرداخت .سپس وارد دانشگاه بردو گرديد و تحصيلات خود
را در رشته حقوق ادامه داد.
او در سن بيست سالگى به خاطر عشق و علاقه فراوانى كه به ادبيات
يونان و روم داشت ، كتابى به عنوان دفاع از فلسفه غير عيسوى
تاليف و منتشر ساخت .
وى در سال 1714 ميلادى ، به عنوان مستشار در دادگسترى برد و
مشغول بكار گرديد و يك سال بعد، با دخترى به نام ژان دلارتيك
ازدواج كرد و صاحب يك پسر و دو دختر شد.
عموى منتسكيو كه بزرگ خانواده آنها بود، در سال 1716 ميلادى ،
به عنوان رياست دادگسترى بردو منصوب شد و منتسكيو را استخدام
كرد، اما منتسكيو پس از مدتى كارمند فرهنگستان بردو گرديد و
ضمن اشتغال در فرهنگستان ، رساله ها و مقاله هاى سياسى و ادبى
تاليف مى كرد و علاوه بر اين ، در علوم طبيعى هم در رشته هاى
كالبدشناسى و گياه شناسى و فيزيك مطالعات زيادى داشت .
منتسكيو با اينكه از جهت بينائى ضعيف بود، با ادامه مطالعات و
تحقيقات علمى خود، يكى از آثار معروف و مشهورش را تحت عنوان
نامه هاى ايرانى در سن بيست و سه سالگى انتشار داد و در مدت
كوتاهى اين كتاب منتسكيو، شهرت فراوانى يافت .
وى چندين بار به پاريس سفر كرد، اما بالاخره به بردو بازگشته و
به عنوان كارمند فرهنگستان فرانسه مشغول به كار گرديد.
در سال 1728 ميلادى ، او از كشورهاى اتريش ، مجارستان ،
ايتاليا، سوئيس ، آلمان و هلند بازديد كرد، سپس به انگلستان
رفت و تا سال 1731 ميلادى ، در آنجا اقامت نمود.
او در طول مسافرت هاى خود، با افكار و انديشه هاى بزرگان از
جمله جان لاك آشنا گرديد و تفكر يك حكومت آزاد پرور و پرورش آن
در ذهنش رشد و نمود كرد.
منتسكيو با سفر به روم ، در انديشه تجديد عظمت امپراطورى قديم
روم افتاد و پس از بازگشت از اين سفر، درصدد تاليف كتاب هائى
به منظور تجديد سيادت دولت روم افتاد و با تجاربى كه از مسافرت
هايش اندوخته بود، معايب حكومت استبدادى و فشار دولت هاى ستم
پيشه را به خوبى درك كرد و با طرفدارى از حكومت حق پرور و
عدالت گستر، در زمينه رسيدن به اين مقصود، كتاب مشهور و مهم
روح القوانين خود را انتشار داد.(34)
آثار علمى ، ادبى ، اجتماعى ، تاريخى و ... اين دانشمند، و
متفكر قرن هيجدهم ميلادى بالغ بر شانزده كتاب مى گردد، كه غير
از سه كتاب فوق تعداد ديگرى از آن ها بدين قرار است :
1- شهرت
2- وظيفه
3- گفت و گوى سيلا
4- ملاحظات در باب علل عظمت و انحطاط روم
اما همانطور كه خوانديم ، مشهورترين اثر منتسكيو كتاب روح
القوانين است ، كه براى نوشتن آن مدت بيست سال مطالعه كرد و
زحمت فراوان كشيد.اين كتاب بر اساس اخلاق ، سياست ، جامعه
شناسى و اصول انسانى نوشته شده است .
سرانجام منتسكيو، در فوريه سال 1755، به 66 سالگى در پاريس
زندگى را بدرود گفت ، اما آثار او در سال 1950 بدست مردم رسيد.(35)
|
در تاريخ
دوازدهم جمادى الثانى سال 1312 هجرى قمرى ، مطابق سال 1272
هجرى شمسى ، در خانه (((حاج ابوالقاسم كردستانى ))) در شهر
همدان نوزادى پا به عرصه جهان نهاد كه او را (((سيد محمد
رضا))) نام گذاشتند.
سيد محمد رضا تا قبل از هفت سالگى در مكتب خانه هاى محلى و از
آن به بعد، در آموزشگاه هاى (((الفت ))) و (((آلبانس ))) به
تحصيل زبان و ادبيات فارسى و فرانسه پرداخت . او در كنار تحصيل
، در تجارتخانه يك نفر بازرگان فرانسوى ، به عنوان مترجم
اشتغال داشت و در مدت كوتاهى چنان به زبان فرانسه تسلط پيدا
كرد كه به خوبى و راحتى ، با فرانسوى ها صحبت مى كرد و مدتى
بعد، از آموزشگاه (((آلبانس ))) گواهى نامه زبان فرانسه دريافت
نمود.
سيد محمد رضا در سن پانزده سالگى سفرى به اصفهان كرد و طولى
نكشيد كه براى ادامه تحصيل به تهران رفت . حدود دو سال در
تهران تحصيلاتش را ادامه داد، ولى روح ناآرام او و طبع بلند
شاعرانه اش و اوضاع و احوال جهان كه درگيريهاى سياسى و كشمش
هاى (((متفقين ))) با (((دولتهاى متحد))) شدت گرفته بود، باعث
شد كه او تحصيل را رها كرده و به زادگاهش همدان بازگشت كند.
هنگامى كه هزاران مهاجر ايرانى ، از طريق غرب ايران به سوى
استانبول مى رفتند، سيد محمد رضا عشقى هم به همراه آنان به
استانبول رفت . در بين راه و هنگام عبور از بغداد به موصل ،
وقتى به ويرانه هاى مدائن رسيد، روح حساس و شاعرانه اش به
هيجان آمد و انديشه بلندش به پرواز در آمد، بدين جهت وقتى كه
به استانبول رسيد، (((اپراى رستاخيز شهر ياران ايران ))) را
تنظيم كرد. اين منظومه گرانبها و اپراى دوره گذشته ، به گونه
اى بود كه غرور ملى را به هيجان در مى آورد و به ويژه در
ايرانيان مقيم خارج از كشور اعم از مسلمان و غير مسلمان ،
تاءثيرهاى عميق و شگرفى گذاشت ، تا جائى كه زرتشتيان ايرانى
مقيم هندوستان ، دو گلدان نقره و گرانبها به افتخار اپراى فوق
الذكر براى شاعر دلسوخته و توانمند، از هندوستان به ايران
فرستادند و در معبد زرتشتيان ، طى تشريفات خاصى به عشقى اهداء
كردند.
عشقى چندين سال در استانبول زندگى كرد و در آنجا جزء مستمعين
آزاد شعبه علوم اجتماعى و فلسفه دارالفنون بود و سپس به ايران
مراجعت نمود. در سال 1333 هجرى قمرى ، (((نامه عشقى ))) را در
همدان چاپ و منتشر ساختند و سه سال بعد همان نامه را در
چاپخانه كتابخانه شمس استانبول ، در تيراژ وسيعى چاپ كرده و
آن را انتشار دادند.
عشقى سالهاى آخر عمرش را در تهران بسر برد. در اين ايام قطعه
اى تحت عنوان (((كفن سياه ))) در دفاع از مظلوميت زنان نگاشت و
در اين قطعه احساسى ، روزگار سياه و نكبت بار زنان را به رشته
تحرير در آورد.
سپس سروده اى به نام (((ايده آل مرد دهگان ))) نوشت . اين اثر
ارزشمند و با ثمر عشقى ، در واقع تاريخچه اى از انقلاب مشروطيت
بود. استاد عشقى كه كم كم به (((ميرزاده عشقى ))) معروف و
مشهور گرديد، گهگاه در مجلات و روزنامه ها، مقالاتى مى نوشت كه
اكثر آنها جنبه ملى و اجتماعى داشت .
مدتى مديريت روزنامه (((قرن بيستم ))) را شخصا به عهده گرفت و
آن را در چهار صفحه با قطع بزرگ منتشر مى كرد، ولى عمر روزنامه
نگارى عشقى همانند عمر خودش در ضمن اينكه پربار بود، اما بسيار
كوتاه بود، به طورى كه او توانست فقط هفده شماره از روزنامه
(((قرن بيستم ))) را انتشار دهد.
دوران جوانى عشقى اين شاعر نامدار و دلسوز، بسيار اندوهگين و
اضطراب بود. او در شكايت از حوادث و اوضاع نامساعد آن زمان و
مشكلات و نابسامانيهاى مردم در يكى از اشعارش چنين مى نويسد:
بارى ، از اين عمر سفله سير
شدم ، سير
|
تازه جوانم ، ز غصه پير شدم
، پير
|
اين شاعر متعد به زمامداران و رجال سياسى وقت ، حملات شديدى مى
كرد. براى نمونه وقتى از قرار داد ننگين سال 1919 ميلادى كه
بين ايران و انگليس منعقد شد، اطلاع يافت ، با اعتراضات صريح و
شديد خود، وثوق الدوله را سخت زير سؤ ال برد. اشعار عشقى در
اعتراض به انعقاد قرار داد استعمارى فوق ، به خوبى مشخص مى
نمايد كه شاعر تراوش هاى فكرى خود را با دلى سوخته و خاطرى
افروخته آشكار ساخته است و عشقى با انتشار اين اشعار مدتى
دستگير و زندانى شد.
عشقى به ماديات و زرق و برق هاى دنيوى كاملا بى اعتنا بود. او
انسانى فوق العاده خوش اخلاق و دارى خصايل نيكوى بسيارى بود.
زن و فرزند نداشت و با درآمد ناچيزى كه از نمايش هاى خود بدست
مى آورد و هم چنين كمك هاى پدر و خانواده اش ، زندگى ساده اى
را مى گذرانيد.
عشقى از طرف وزارت كشور و در آخرين كابينه نخست وزيرى
(((مشيرالدوله ))) به رياست شهردارى اصفهان منصوب شد، اما او
حاضر به قبول اين مسئوليت نگرديد، بدين جهت پس از مدتى بر اثر
مخالفت هائى كه بر ضد وى انجام شد، روزنامه اش را تعطيل نموده
و عشقى را بازداشت كردند.
آخرين آثار و نوشته هاى عشقى تحت عنوان (((اپراى رستاخيز
سلاطين ايران ))) و مقاله (((عيد خون ))) بود كه اپراى او به
نام (((آخرين گدائى ))) در روزنامه هاى تهران انتشار يافت .
در سن سى و يك سالگى او بود كه تيرى جانسوز و ظالمانه ، پيكر
اين هنرمند متعهد و شاعر مردمى را به خاك و خون كشيد و او را
از پاى در آورد.
آرى ، بامداد دوازدهم تير ماه سال 1303 هجرى شمسى ، در حالى كه
ميرزاده عشقى در خانه استيجارى خويش در دوازده دولت ، سه راه
سپهسالار تهران بود، دو نفر از درباريان و ماءموران حكومت
طاغوت وارد خانه اش شدند و او را هدف گلوله هاى آتشين خود قرار
دادند. عشقى از ناحيه شكم زخمى و مجروح گرديد.
دوستان و يارانش او را به بيمارستان شهربانى انتقال دادند، اما
شدت جراحات وارده به قدرى زياد بود، كه معالجات مفيد واقع نشد
و مقارن ظهر بود كه اين شاعر هنرمند، در 31 سالگى براى هميشه
چشم از اين جهان فرو بست و به شهادت رسيد!
جنازه ميرزاده عشقى را به مسجد سپهسالار انتقال دادند و از آن
جا همراه با انبوه مردم داغدار و گريان ، آن را به (((ابن
بابويه ))) در نزديكى هاى مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم تشييع
نموده و به خاك سپردند.
روى سنگ قبر عشقى ، اين اشعار (((سرمد كاشانى ))) را نوشتند:
در مسلخ عشق ، جز نكو را
نكشند
|
لاغر صفتان زشتخو را نكشند
|
گر عاشقى صادقى ، زكشتن
مگريز
|
مردار بود، هر آنكه او را
نكشند
|
عشقى ، خود هم سروده است :
بى گناهى ، گربه زندان مرد
با حال تباه
|
ظالم مظلوم كش هم ، تا ابد
جاويد نيست
|
واى بر شهرى ، كه در آن مزد
مردان درست
|
از حكومت غير حبس و كشتن و
تبعيد نيست
|
هم چنين وى ، درباره درمان مشكلات مى سرايد:
ز اظهار درد، درد مداوا نمى
شود
|
شيرين ، دهان به گفتن حلوا
نمى شود
|
درمان نما، نه درد كه با پا
زمين زدن
|
اين بسترى ، ز بستر خود پا
نمى شود
|
مى دانم ، ار، كه سر خط
آزادگى ما
|
با خون نشد نگاشته ، خوانا
نمى شود
|
تنها منم ، كه گر نشود حكم
قتل من
|
حاشا، چنين معاهده امضا نمى
شود
|
زحمت براى خودكش ، كه خود
بخود
|
اسباب راحت تو، مهيا نمى
شود
|
كم گو كه كاوه كيست ، تو
خود فكر خودنما
|
با نام مرده ، مملكت احيا
نمى شود
|
من روى پاك سجده نهادم ، تو
روى خاك
|
زاهد برو، معامله ما نمى
شود
|
مرغى كه آشيانه ، به گلشن
گرفته است
|
او را دگر، به باديه ماءوا
نمى شود
|
جانا! فراز ديده (((عشقى
))) است جاى تو
|
هر جا مرو، ترا همه جا، جا
نمى شود.
(36) |
|
25: ميرزا غلامرضا اصفهانى
|
پدر
ميرزا غلامرضا اصفهانى به نام (((ميرزاجان ))) اهل اصفهان بود.
او (((تهران ))) را براى سكونت و زندگى برگزيد و عازم تهران
گشت و به كسب قنادى مشغول شد. ميرزاجان پس از ازدواج صاحب
چندين فرزند دختر گرديد. اما او فرزند پسر هم مى خواست و براى
رسيدن به مقصود خود سفرى به مشهد مقدس كرد و دست به دامان ثامن
الائمه حضرت امام رضا(ع ) شد و آن حضرت را به درگاه خداوند
متعال ، شفيع قرار داد، تا شايد پروردگار متعال ، از طريق لطف
و كرم ، نظرى به وى نمايد و فرزند پسرى به او عنايت فرمايد.
درخواست ميرزاجان مورد عنايت خداوند توانا قرار گرفت و در سال
1246 هجرى قمرى ، فرزند پسرى به اين خانواده عطا فرمود.
ميرزاجان به ميمنت نام مبارك حضرت على بن موسى الرضا (ع )، نام
(((غلامرضا))) را روى فرزندش گذاشت .
غلامرضا از ايام طفوليت ، استعداد نيرومند و فوق العاده اى از
خود نشان داد و در اين زمينه به قدرى قوى بود كه در سن هفت
سالگى ، قرآن مجيد را بدون كوچك ترين اشتباه تلاوت مى كرد. در
همين ايام كودكى بود كه شبى مولاى متقيان حضرت على (ع ) را به
خواب ديد كه غلامرضا را به نوشتن خط ترغيب و تشويق نمود.
هنگامى كه معلم غلامرضا، از خواب وى آگاه شد، او را به خطاطى
تشويق كرد و غلامرضا با تلاش و كوشش بى وقفه اى ، در فراگيرى
هنر خطاطى همت گماشت . او در هنر خطاطى به اندازه اى سريع و
پرشتاب پيشرفت كرد كه برترى و امتياز او در اين هنر بر همگان
روشن گرديد و از همان دوران كودكى ، غلامرضا به حسن خط مشهور و
معروف گشت ، به طورى كه در سال 1271 هجرى قمرى ، حدود دويست
نفر از شاهزادگان و مستوفى زادگان ، در كلاس آموزش هنر خطاطى
غلامرضا ثبت نام كرده و آموزش مى ديدند.
ميرزا غلامرضا اصفهانى ، خط نستعليق و خط شكسته را از قلم غبار
تا شش دانگ كتيبه ، در اوج مهارت و اقتدار مى نوشت . او در
طول زندگى پر بركت خويش ، علاوه بر تربيت شاگردان بسيار كه
بعدها همه آنها از بزرگان و صاحب نظران هنر خوشنويسى و خطاطى
گرديدند، آثار گرانبهائى نيز از خود به يادگار گذاشت كه برخى
از آن ها را به عنوان نمونه ذكر مى نمائيم :
1 كتيبه هاى مدرسه عالى شهيد مطهرى واقع در ميدان بهارستان
تهران .
2 مناجات حضرت على (ع ).
3 گلستان سعدى .
4 رساله اصطلاحات صوفيه .
5 سياه مشق .
و بسيارى آثار ديگر از قبيل قطعه و مرقعات با ارزشى كه در موزه
هاى داخل و خارج از كشور و هم چنين در مجموعه هاى خصوصى
نگهدارى مى شود.
اگر صفحه هاى تاريخ را مورد مطالعه قرار دهيم . در عصر قاجار
هنر خطاطى و خوشنويسى ، همچون چراغى فروزان ، در اوراق تاريخ
مى درخشد. آنچه از آن دوران به يادگار مانده ، آثار و قطعات و
كتيبه هائى است بسيار غنى و گرانبها كه در كنار ساير آثار هنرى
گذشته ايران زمين ، در دل موزه هاى معتبر و مشهور جهان
خودنمايى مى كنند و ارزش هاى هنرى ايران را در تاريخ گذشته به
جهانيان مى شناسانند و در اين ميان آثار گرانبهاى ميرزا
غلامرضا اصفهانى ، زينت بخش آشكارى است كه در ميان همه آثار
هنرى ، مى درخشد و تاريخ گذشته ايران را از جهت هنر و خوشنويسى
، به عنوان كشورى ممتاز معرفى مى نمايد.
ميرزا غلامرضا اصفهانى علاوه بر هنر خطاطى و خوشنويسى ، از
ساير جهات نيز فردى ممتاز بود. او يك روحانى با شخصيت و داراى
صفات نيك و سجاياى اخلاقى ويژه اى بود، به طورى كه علاوه بر
آموزش هنر خوشنويسى به شاگردانش ، آنان را فريفته اخلاقيات خوب
و نيكوى خود مى نمود و شاگردانش ، مجذوب و مفتون خصائص اخلاقى
وى قرار مى گرفتند و همچون مريدانى مخلص ، خصوصيات اخلاقى و
رفتار نيكوى او را الگوى زندگى خود قرار مى دادند.
ميرزا غلامرضا اصفهانى در عرفان هم ، مشربى عالى داشت و در
سطحى فقيرانه و درويش گونه زندگى مى كرد. او در طريقت ، مريد
(((حاج ميرزا على خان صفاى نائينى ))) عارف بزرگ و فاضل اصيل
اواخر قرن سيزدهم بود.
او نسبت به نظم و نثر زبان عربى و فارسى آشنايى زيادى داشت .
در ايام جوانى ، علاوه بر خوشنويسى ، پيوسته در تحصيل علم و
دانش و كسب فضائل مى كوشيد. در شعر و شاعرى دستى توانا داشت و
با انتخاب تخلصى تحت عنوان (((غزال ))) شعر مى سرود.
سرانجام ميرزا غلامرضا اصفهانى كه هنر خطاطى اسلامى او، احياگر
اين سنت مهم و الگو و الهام بخش خوشنويسان بعد از او گرديد، در
روز چهارم ربيع الثانى سال 1304 هجرى قمرى ، به 58 سالگى چشم
از جهان فرو بست و چهره در نقاب خاك كشيد و به ديار باقى شتافت
و در صفائيه شهر رى به خاك سپرده شد.
هرگز نميرد آنكه دلش زنده
شد به عشق
|
ثبت است بر جريده عالم دوام
ما.
(37)
|
البته هنر خطاطى نستعليق ، كه از هنرهاى پر ارزش مسلمانان است
و گوياى ذوق و استعداد سرشار آنان مى باشد، اكنون نيز بايد
بيشتر مورد توجه واقع شود، زيرا از طرفى قرنهاست اين هنر،
ظرافت و عظمت متون اسلامى را حفظ نموده ، و از طرف ديگر در
جوامع متمدن ، اين هنر پيام ارزشهاى اسلامى و معنوى را، به
مخاطبين خود اعلام مى دارد. |
روز بيست
و يكم نوامبر سال 1694 ميلادى ، كودكى در پاريس به دنيا آمد،
كه او را (((ژان فرانسوامارى ))) نام نهادند. او كودكى رنجور و
دردمند بود و هرگز گمان نمى رفت كه ساليانى دراز زندگى كند.
اين كودك در سن هفت سالگى مادرش را از دست داد و طعم تنهائى را
از دوران طفوليت چشيد و ناتوانى بدنى او افزايش يافت و به شدت
نحيف و استخوانى گرديد، اما با وجود ضعف جسمى ، ميل زيادى به
يادگيرى داشت ، كتابهاى زيادى مى خواند و از همان دوران كودكى
شعر مى سرود و به كارهاى ادبى مى پرداخت . با اينكه پدرش اين
كارها را به صلاحش نمى دانست ، ولى او زير بار نمى رفت و
بيشترين وقت خود را صرف ادبيات مى نمود.
او تحصيلات مقدماتى را در يكى از مدارس پاريس به پايان رسانيد،
آنگاه پدرش وى را در يك موسسه حقوقى بكار گمارد، اما او
نتوانست در امور حقوقى پيشرفت نمايد.ناچار پدرش او را به
كارهاى سياسى واداشت ، ولى ژان كارى كرد كه به هيچ وجه از
ماموران سياسى انتظار نمى رفت !
ژان گرايش فراوانى به كارهاى ادبى داشت و دلش مى خواست نويسنده
شود، اما پدر فرياد مى كشيد و مى گفت : نويسندگى يعنى گرسنگى و
بيچارگى
سرانجام ژان بر خلاف ميل پدر، نويسندگى را پيش گرفت و نام ولتر
را براى خود برگزيد.به همين علت پدرش او را از ارث محروم ساخت
.
ولتر كه از دوران كودكى ، روح عصيان گرى در نهادش نمايان بود،
در سال 1718 ميلادى ، اولين تراژدى خود را منتشر ساخت .سپس
منظومه اى انتقادآميز درباره اعضاء آكادمى و نويسنده اى كه
جايزه مقام اول را گرفته بود، سرود و همراه با مقالاتى آكنده
از انتقاد و نيشخندى كه در چندين روزنامه مى نوشت ، شهرت
فراوانى يافت ، از اينكه در يك مقاله و چند شعر خود، به شدت
نايب السلطنه را مورد حمله قرار داده بود، دستگير و زندانى شد.
مدت يازده ماه در زندان بود كه با تلاش دوستان و هوادارانش
رهايى يافت .در زندان به قدرى ضعيف شده بود، كه ديگر به آدم
شباهت نداشت ، در عين حال از استحكام و مقاومت روحى برخوردار
بود.
دو سال بعد، حكومت فرانسه ، ولتر را به عنوان اخلالگر براى بار
دوم روانه زندان نمود، اما مدتى نگذشت كه از زندان آزاد گرديد،
مشروط بر اينكه خاك فرانسه را ترك نمايد.ولتر ناچار در سال
1726 ميلادى رهسپار انگلستان گرديد و سه سال بعد با كسب اجازه
ورود به خاك فرانسه بازگشت .اين نويسنده توانا در سال 1730
مجموعه اى تحت عنوان نوشته هائى چند درباره ملت انگليس منتشر
ساخت ، كه مردم فرانسه را سخت تحت تاثير قرار داد.
در سال 1762 ميلادى حوادثى رخ داد، كه ولتر عدالت خواه را بر
آشفته ساخت و عليه كليسا و حكومت وقت ، كه با قضاوت هاى دژخيم
صفت ، جناياتى را مرتكب مى شدند، برخاست .ولتر با دفاع از بى
گناهانى كه به دست كليسا و حكومت شكنجه شده ، يا به قتل مى
رسيدند، كارى كرد كه وجدان مردم اروپا را بيدار ساخت .او با
انتشار نامه هاى فلسفى خود، همه سازمانهاى حكومت و كليسا را به
انتقاد مى گرفت و بى پروا خرافات و جنايات آنان را رو مى
كرد.به مسيحيت متعصب مى تاخت ، نابكارى هاى آنان را آشكار مى
نمود، به ستمكاران يورش مى برد و همانند بمب ، همه چيز را بر
هم مى ريخت و طوفانى برپا كرد كه با مرگش هم پايان نيافت .
ولتر، خداى انسان نماى مسيحيان را رسوا كرد، بر پيروان ستمكارش
نفرين گفت و آنان را درندگان بيابانها، ببرهاى مقدس نما و پلنگ
هاى خرافاتى ناميد.سپس ميدان مبارزه را گسترش داد و به پيروان
همه اديان يورش برد، چنانكه گويى ، رانده شده درگاه الهى اديان
، از ژرفاى دوزخ بيرون آمده و به صورت انسانى درآمده ، كه بر
همه چيز و همه كس مى تازد.
اما تعجب اينجاست كه در وراى اين نبردها و ستيزها، ولتر ديگرى
نهفته بود، ولترى نوعدوست و نوعپرور و مسلمان !!
روح جستجوگر ولتر، او را بر آن داشت كه به مطالعه اسلام نيز
قناعت ننمايد و بكوشد تا مسلمانان را از نزديك ببيند و با آنان
درباره اسلام گفتگو كند. ولتر مشاهدات خود را در اين باره چنين
شرح مى دهد:
در بورس لندن ، پيروان محمد (ص ) را ديدم كه با يهوديان و
مسيحيان چنان رفتار مى كردند، كه گوئى از يك دين بودند و با هم
هيچ اختلافى نداشتند.
مسلمانان به كسى بى دين مى گفتند كه ادعاى ورشكستگى نمايد و
ديون خود را نپردازد.
ولتر آرزو داشت كه زبان عربى را فرا گيرد، تا بتواند مستقيما
به متون اصلى اسلام مراجعه نمايد و آئين اسلام را از خلال
روايات و آيات بشناسد.او با گانى يه استاد زبان اسلامى دانشگاه
آكسفورد آشنا شد و آن چنان در مطالعه و تحقيق دين اسلام غرق
گرديد، كه حتى در انجام وظائف اجتماعى خود و ارتباط با دوستانش
قصور مى ورزيد.
او در يكى از نوشته هايش چنين مى نويسد:
محمد (ص ) براى اعراب ستاره پرست دينى جديد آورد به آنان آموخت
كه خداى يگانه را ستايش كنند. مى گفت كه انجيل پس از مسيح ،
دستخوش تباهى شده است و نبايد به آن اعتماد كرد. لذا محمد (ص
) تنها عشق فاتح قلب من است . عشق پاداش كوشش هاى من است .
غايب آمال من است . عشق خداى محمد (ص ) است . اينك پس از سه
سال جستجوى پيوسته ، خداى حقيقى محمد (ص ) را مى يابم و او را
چنان مى ستايم كه خود نيز در برابر عظمتش سر تكريم فرود مى
آورم . او قائم با لذت است . هيچكس بر او، هستى نبخشيده ، ولى
همه موجودات ، هستى خود را از او گرفته اند.
خدائى است كه نمى زايد و زائيده نيز نشده است و در سراسر
كائنات ، مثل او نتوان يافت .)))
ولتر از مجموعه مطالعاتش چنين نتيجه مى گيرد كه دين اسلام ، نه
تنها شيطانى نيست ، بلكه بر خلاف گفته متعصبين مسيحى ، منطق بر
موازين عقلى مى باشد و به دين مسيح بسيار نزديك و از نظر
تاريخى تكامل يافته تر هم هست .
بر اثر پشتكار و تلاش ولتر، شكاف عميقى كه قرن هاى متمادى ،
مسلمانان و مسيحيان را از هم جدا كرده بود، پر شد و اهل كتاب ،
بين خود و پيروان حضرت محمد (ص ) نوعى خويشاوندى احساس كردند.
ولتر در يكى از آثارش ، با خدا چنين سخن مى گويد:
(((پروردگارا! اى خدائى كه به درگاهت پناه آورده ام ! از فراز
آسمان ها، صداى نالان و صميمانه ام را بشنو، كه بى دينى من ،
نبايد تو را ناپسند افتد. اينان تو را ستمكار مى دانند، ولى من
در تو خدائى مهربان مى جويم . من مسيحى نيستم ، زيرا مى خواهم
تو را بهتر دوست داشته باشم .)))
او مدت بيست سال درباره اسلام مطالعه و تحقيق نمود و در بيش از
سى كتاب خود، پيوسته محمد (ص ) را ستود و فضيلت نوعدوستى و
آسان گيرى پيروان او را و سادگى و بى پيرايگى مسلمانان واقعى
را تبليغ كرد و با خشمى جنون آميز عليه تثليت مسيحيت و تعصب
پيروانش مبارزه نمود، زيرا اسرار مسيحيت را مغاير موازين عقلى
مى دانست و اصول دين اسلام را مطابق با موازين عقلى و جوابگوى
فطرت خداشناسى انسان ها مى دانست .
ولتر افسانه هاى ضد اسلامى مسيحيان را براى هميشه به خاك سپرد
و بالاخره پس از يك عمر پرماجرا، روز سى ام ماه مه سال 1778
ميلادى در 85 سالگى چشم از جهان فرو بست .
كليسا كه به وسيله ولتر در زمان حياتش ، آبروى خود را باخته
بود، خواست كه از جسد مرده ولتر انتقام بگيرد، بدين جهت مانع
دفن او شد، اما دوستان ولتر، جسدش را در ميان گرفتند و با
تدبير زياد جسد را از خانه بيرون برده و در خارج شهر پاريس به
خاك سپردند.
بيش از چند سال نگذشته بود، كه انقلاب كبير فرانسه در گرفت ،
انقلابى كه ولتر، يكى از آتش افروزان آن بود. انقلابيون در سال
1791 ميلادى ، جسد ولتر را از خارج پاريس آوردند و بر روى
ويرانه هاى زندان باستيل ، كه روزگارى ولتر در آن محبوس بود،
نهادند.
هزاران نفر از مردم پاريس ، به نشانه احترام قدرشناسى ، از
مقابل استخوان هاى اين نويسنده انقلابى عبور كردند و سربازان
مراسم با شكوهى در برابر استخوان هايش بعمل آوردند و سپس آنها
را در آرامگاه شخصيت هاى بزرگ فرانسه دفن كردند.
از آثار مهم و متعدد ولتر مى توان ، كتاب هاى (((كانديد ميكرو
مگاس )))،(((نامه هاى فلسفى ))) و (((تاريخ جديد تمدن ))) را
نام برد.
تعداد ديگرى از آثار اين فيلسوف بزرگ و دانشمند موحد پر تلاش ،
كه بيش از بيست سال از عمر خود را در راه مطالعه مسائل
اسلامى و خرافات زدائى اديان سپرى نموده بود، عبارت است از:
1 اعترافنامه خداپرستان .
2 انتقاد بر تاريخ جهانى .
3 بايد بسوئى گرائيد.
4 بحثى درباره همزيستى مذهبى .
5 تاريخچه جنگهاى صليبى .
6 تاريخچه جنگهاى صليبى .
7 تفسير تاريخى .
8 خدا و انسانها.
9 درباره فلسفه ما بعد الطبيعه نيوتن .
10 روزگارى خوش .
11 زنان ! از شوهران خود اطاعت كنيد.
12 شرعيات مردم شريف .
13 فرهنگ فلسفى .
14 فلسفه تاريخ .
15 فيلسوف نادان .
16 گفتگوى يك وحشى با يك دانشمند.
17 گورستان خرافات .
18 مقالاتى درباره قرآن .
19 ماوراء الطبيعه .
20 مكاتبات ولتر.
21 نامه هاى احترام آميز.
22 نامه اى مظلوم از قسطنتنيه .
23 وداع با زندگى .(38) |
27: داستان مؤ لف اين كتاب
|
قبل از
اين كه داستان مؤ لف اين كتاب را بخوانيد، اشاره به اين موضوع
لازم است ، كه مؤ لف به بسيارى از عالمان دينى و استادان
دانشگاهى پيشنهاد كرده است : خودشان در زمان حيات ، زندگى نامه
خود را بنويسند و خصوصيات كودكى و شرائط وضع تحصيلى و سختى
هائى را كه در راه علم و دانش و صنعت و فن تحمل نموده اند،
براى استفاده ديگران و به خصوص نسل جوان بيان دارند.
در برابر اين پيشنهاد، بعضى تواضع زياد به خرج داده و از اين
كه خود براى خويش شرح زندگى بنويسند، خوددارى نموده اند، اما
خوشبختانه در سالهاى اخير، گاهى ديگران در زمان حيات عالمان و
دانشمندان ، زندگى آنان را به تحرير در آورده اند، و گاهى هم
مطبوعت اين كار بسيار ارزشمند را صورت داده اند.
اين كه گفتيم : بعضى تواضع زياد به خرج داده اند، نمونه آن در
ميان عالمان بزرگ قرار دهم
(39) اما خوشبختانه استاد او (((محدث نورى )))
بطور خلاصه در چند سطر تاريخ تولد و نحوه شروع به درس خواندن
خود را نوشته است .(40)
ولى همانطور كه در اين سلسله داستانها و يا زندگى نامه ها
ملاحظه كرديد، اين نويسنده بيشتر دنبال خصوصيات برجسته و
آموزنده زندگى عالمان و دانشمندانى بوده است ، كه مى تواند روح
اميد و نشاط، تلاش و كوشش ، مقاومت در برابر سختى ها و موانع
راه ، و خلاصه سازندگى و آينده نگرى و خدمت به جامعه را، براى
نوجوانان و جوانان فراهم آورد. بدين جهت از ميان مطالعه صدها
سرگذشت و داستان زندگى بزرگان تاريخ ، توانسته است براى پنج
جلد كتاب (((داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ ))) فقط 150 داستان
را با اين شرايط انتخاب كند.
به هر حال ، شرح زندگى نويسى را سالهائى است ، دوستان حوزوى و
دانشگاهى به اين طلبه كوچك هم داده اند، كه در پاسخ به اين
تقاضاها، نوشته اى را كه برخى از همكاران ، در سطح آهنگ اين
سلسله داستانها، از روى نوار مصاحبه اى تنظيم نموده اند، با
احترام به همه عالمان خدمتگزار اسلام و استادان بزرگوار، بطور
خلاصه در زير مى آوريم :
من ، احمد صادقى اردستانى ، هفتم مهرماه سال 1323 هجرى شمسى ،
در (((كچو مثقال ))) معروف به (شهرك مدرس ) واقع در ده
كيلومترى جنوب شرقى اردستان در يك خانواده كشاورز متولد شدم .
اجداد پدرى و مادرى من ، اهل منبر و روضه خوانى اهل بيت (ع ) و
ترويج آئين مبين اسلام بودند.
چون من فرزند و نوه اول خانواده بودم ، به خصوص مورد علاقه
زياد جد پدرى قرار داشتم و با توجه به اين ريشه خانوادگى ، او
اميد و كوشش فراوانى برايم به كار مى گرفت . به همين دليلى
جد پدريم از پنج سالگى مرا به خواندن و نوشتن واداشت ، اما با
وجود نارسائى هاى مادى آن روز روستاها و اين كه كاغذ و مركب
رسميت و عموميت نداشت ، او خود قلم و مركب تهيه نمود، روى يك
قطعه حلبى صاف سرمشق مى نوشت و هر وقت من آن مشق ديگرى برايم
مى نوشت و من تمرين نوشتن مى كردم .
اولين سرمشقى را كه جد پدريم برايم نوشت ، اين اشعار
(((حافظ))) بود:
ستاره اى بدرخشيد و ماه
مجلس شد
|
دل رميده ما را، انيس و
مونس شد
|
نگار من ، كه به مكتب نرفت
و خط ننوشت
|
به غمزه ، مسئله آموز صد
مدرس شد
|
از هفت سالگى به مدرسه رفتم ، و در كلاسهاى پنجم و ششم ، صبحها
سر صف قرآن مى خواندم و براى نماز ظهر هم پيشنماز محصلين شده
بودم ، پس از پايان تحصيلات ابتدائى با وجود علاقه زيادى كه به
تحصيل علوم اسلامى داشتم ، به خاطر مساعد نبودن وضع مادى ، اين
كار عملى نمى شد، ناچار چند سالى به كشاورزى و كمك پدر پرداختم
و پولى هم پس انداز كردم و در سال 1342 وارد حوزه علمى قم
گرديدم .
سال اول تحصيلى را به آموختن كتاب كار كشاورزى به كمك پدر
شتافتم ، اما در سال بعد براى تهيه هزينه تحصيلى ، تعطيلات
تابستان را در تهران با شاگرد بنائى سپرى نمودم ، و بدين وسيله
شرائط ادامه تحصيل را فراهم كردم .
در سال 1343 مدرسه منتظريه قم (حقانى ) با برنامه ريزى جديد
شهيد دكتر سيد محمد حسينى بهشتى ، حاج آقا مهدى تهرانى ، حسين
حقانى و بعد همكارى و مديريت شهيد على قدوسى و مساعدت مالى
مرحوم آيت الله حاج سيد هادى ميلانى ، آغاز به كاركرد و در
آنجا همراه علوم حوزوى ، علوم جديد هم تدريس مى شد، و من دومين
طلبه اى بودم ، كه بدانجا رفتم .
از سال 1343 تا 1347 در آن مدرسه كتابهاى : سيوطى ، مغنى ،
حاشيه ملا عبدالله ، بخشى از (((عروه الوثقى ))) جلد اول شرح
لمعه ، منظومه سبزوارى گلستان سعدى ، كليله و دمنه ، تجويد،
محاوره زبان عربى ، درسهاى اخلاقى ، كلام و بالاخره انشاء و
ادبيات فارسى را آموختم .
استادان من در اين علوم عبارت بودند از: حاج شيخ احمد جنتى ،
حاج شيخ حسن تهرانى ، محمد على گرامى ، ميرزا على احمد ميانجى
، حسن حسن زاده آملى ، ابوالقاسم خزعلى ، محمد رضا آدينه وند،
حاج آقا موسى زنجانى ، حاج شيخ محسن حرم پناهى ، دكتر احمد
بهشتى ، حاج ميرزا على مشكينى ، حاج شيخ عباس تهرانى ، شهيد
على قدوسى ، محمد على اسماعيلى ، حاج شيخ يحيى انصارى ، حاج
شيخ رحمت الله فشاركى ، حاج آقا حسين فاطمى قمى و ديگران ...(41)
از سال 1348 جلد دوم (((شرح لمعه ))) را نزد استاد حاج شيخ
جلال طاهر شمسى (((مكاسب شيخ انصارى ))) را نزد استاد مشكينى و
ستوده ، (((رسائل شيخ ))) را نزد استاد خزعلى فراگرفته و
همزمان مدت شش ، سال در بحثهاى تفسير قرآن اين دو استاد حضور
يافتم .
پس از خواندن (((كفايه الاصول ))) و پايان دوره سطح نزد
استادان آن روز، از سال 1350، در درس خارج فقه و اصول و شرح
نهج البلاغه استادان : حسين نورى همدانى ، حاج شيخ جعفر سبحانى
و سيد محمد كوكبى ، شركت نمودم و همزمان به خواندن كتاب
(((فلسفتنا))) از شهيد سيد محمد باقر صدر، نزد استاد دكتر احمد
بهشتى پرداختم .
در ماجراى خونين خونين سال 1342 با توجه به اينكه در مدرسه
فيضيه ساكن بودم ، از اول تا آخر درگيرى ماءموران دولتى در
صحنه حضور داشتم . در سال 1346 در يك ماءموريت تبليغى براى ماه
مبارك رمضان در گرمسار مدتى از سوى ژاندارمرى بازداشت شدم ،
همچنين طى يك ماءموريت تبليغى به (((كازرون ))) شيراز در سال
1351 چند بار از سوى شهربانى تحت تعقيب و فشار قرار گرفتم .
در سال 1351 به خاطر سخنرانى هاى افشاگرانه عليه فساد حكومت
وقت و ترويج مرجعيت امام خمينى ره ))) چند ماه تحت تعقيب و
متوارى بودم ، و آخرين بار به سال 1357 در حكومت نظامى شاه در
تهران بازداشت شدم و شبى كه قرار بود امام خمينى (ره ) از
پاريس به ميهن اسلامى باز گردد، از زندان رژيم شاه آزاد گرديدم
.
آن گاه پس از همكارى با (((كميته استقبال از امام خمينى ره )))
و پيروزى انقلاب اسلامى و مدت يك ماه اقامت در تهران ، به قم
مراجعت كردم و براى حل مشكلات موجود، ماءموريتهائى را به جزيره
قشم ، جيرفت ، بيجار سنندج ، و وزارت بهدارى انجام دادم ، و تا
سال 1368 در سمتهاى مختلف قضائى ، هنرى ، رياست دانشگاه تربيت
معلم تهران و دانشكده ادبيات و علوم انسانى آن دانشگاه ، تدريس
در دانشگاهها و همكارى فراوان با نهادهاى انقلاب انجام وظيفه
نمودم .
اما از سال 1368 به بعد به خاطر فرسودگى و اولويت دادن به امور
فرهنگى جامعه اسلامى ، با حضور در (((قم ))) ضمن شركت در حوزه
درس خارج فقه علماى بزرگ ... در زمينه اخلاق و آموزش فن خطابه
براى طلاب جوان و نيز همكارى با واحدهاى آموزشى انجام وظيفه مى
كنم .
كار نويسندگى را از سال 1347، با تشويق فراوان استادان شروع
كردم ، در جلسات مرحوم استاد مصطفى زمانى ، محمد رضا حكيمى ،
زين العابدين قربانى ، و دكتر احمد بهشتى حضور يافتم ، و كتاب
(((سلمان فارسى ))) اولين اثر تاءليفى من ، در حالى كه 23 سال
داشتم ، به چاپ رسيد.
البته پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، ضمن مسافرتها و
ماءموريتهاى مختلف از مطالعه و تحقيق باز نايستادم ، در مجلات
و روزنامه ها بر اساس نياز جامعه اسلامى بيش از صد مقاله
اخلاقى تربيتى و اجتماعى نوشتم ، كه بيشتر آنها به صورت كتاب
در آمده و به چاپ رسيده است .
به هر حال ، عمده محصول 32 سال تحصيل و تدريس در حوزه و
دانشگاه ، پديد آوردن حدود بيش از پنجاه تاءليف ، ترجمه و
تصحيح مى باشد، كه طى حدود 12 هزار صفحه به چاپ رسيده ، و براى
رعايت اختصار، چند مورد آن را در زير مى آوريم :
1 آشنائى با خداى جهان .
2 اخلاق خانواده 4 جلد.
3 اخلاق زندگى .
4 اسلام و مسائل جنسى و زناشوئى .
5 جلوه هاى نماز، در قرآن و حديث .
6 در جهت و حدت امت اسلامى .
7 داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ 5 جلد.
8 راه جوان ماندن با غذا و دواهاى گياهى .
9 روشهاى تبليغ و سخنرانى .
10 زندگينامه شهيد محمد منتظرى .
11 زندگى حضرت ابوالفضل (ع ).
12 زندگى حضرت عبدالعظيم (ع ).
13 زينب قهرمان دختر على (ع ).
14 زنان دانشمند و راوى حديث .
15 سخنان على بن الحسين (ع ).
16 طرحهائى از اقتصاد اسلامى .
17 عبادت در اسلام .
18 فاطمه (س ) الگوى زن مسلمان .
19 فاطمه دختر امام حسين (ع ).
20 ميثم تمار بر چوبه دار.
21 مبانى اقتصادى ضد استكبارى .(42)
|