داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ
جلد ۵

احمد صادقى اردستانى

- ۱ -


مقدمه
ستاره هاى جهانى
در روزهائى كه اين كتاب به چاپ سپرده مى شود، همه مطبوعات كشور خبر از (((ستاره هاى علمى جهانى ))) مى دادند.
داستان از اين قرار است ، كه بيست دختر و پسر دانش آموز ايرانى ، در (((المپيادها))) يعنى دوره هاى مسابقات چهارساله جهانى ، شركت نموده اند و مانند ستارگان بر آسمانى جهان علم درخشيده اند.
پيروزى علمى جوانان ايرانى ، غير از اين كه فرودگاه مهرآباد، عنوان درشت روزنامه ها و مجلات ، امواج راديو و صفحه تلويزيون را به خود اختصاص ‍ داد و غرق موج شادى نمود، در عرصه جهانى نيز براى ملت ايران افتخار درخشانى آفريد.
هفتمين دوره مسابقه هاى علمى در رشته (((انفورماتيك ))) در شهر (((آيندهون ))) كشور (((هلند))) با شركت 210 دانش آموز از 51 كشور جهان ، و بيست و ششمين دوره المپياد فيزيك در شهر (((كابزا))) كشور استراليا تشكيل شده بود، كه دانش آموزان ايرانى در مجموع با بدست آوردن 8 نشان طلا، 8نشان نقره و 4 نشان برنز، به مقام اول در رشته شيمى ، مقام سوم در رشته فيزيك ، مقام پنجم در رشته كامپيوتر و مقام هشتم در رشته رياضى جهانى دست يافتند.
اين دانش آموزان ، كه مورد تشويق رئيس جمهورى ، استقبال پرشور خانواده ها و اقوام قرار گرفتند و نيز طى مراسم رسمى ، مسؤ ولان آموزش و پرورش از آنان تقدير مهمى به عمل آوردند، رمز پيروزى و موفقيت خود را: تشويق و همكارى لازم خانواده ، برنامه ريزى و جديت دبيران و نيز مطالعه و كوشش فراوان خود، براى دست يافتن به اين افتخارهاى درخشان معرفى كردند. (1)
در اين كتابها
در سلسله (((داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ ))) هم كه دنبال اميد بخشى ، شور آفرينى ، مقاومت آموزى و خلاصه يافتن راههاى پيشرفت و تكامل هستيم ، چنين آرمانهائى پيگيرى مى شود و چشم اميد به عزت و سربلندى جوانان مسلمان دوخته ايم .بدين جهت در اين مقدمه ، چند نكته را يادآور مى شويم :
1 براى تنظيم اين مجموعه پنج جلدى ، ده ها كتاب و مجله و روزنامه مطالعه شده و يكصد و پنجاه داستان جذاب و آموزنده ، جمع آمده است .
2 براى آوردن داستانها به سراغ شخصيتهائى رفته ايم ، كه روزگار كودكى آنان ، داراى ويژگى هاى خاصى ما
نند : يتيم بودن ، فقر و نارسائى مادى ، نابينائى ، آشفتگى و پريشانى ، ماجرا و گرفتارى و خلاصه دچار موانعى در راه تحصيل و پيشرفت بوده اند و آنان با شكستن اين موانع ، راه ترقى و تعالى را پيموده اند.
3 منظور از (((بزرگى ))) داشتن مقام علمى فراگير، اختراع ، اكتشاف ، تاءليف آثار مفيد، اشعار ارزشمند و كار ادبى ، وحدت و صلح آفرينى ، كوشش مؤ ثر براى آزادى انسانها، و خلاصه خدمت و نور افشانى براى تربيت و هدايت بشريت به سوى خير و صلاح بوده است .
4 اگر چه داستانهاى اين مجموعه ، گاهى در (((قالب داستان ))) به معناى علمى روز نيست ، و حالت (((شرح زندگى ))) دارد، اما مؤ لف اين روش را داراى آثار فراوانى اخلاقى ، تربيتى ، تاريخى و اجتماعى مفيد و مؤ ثرى براى نوجوانان و جوانان عزيز، تشخيص داده است .
5 به وجود آوردن انگيزه و تقويت روحيه اميد و نويد، و الگو دهى به حدود 19 ميليون دانش آموز كنونى جامعه اسلامى ، وظيفه هر مسلمان آگاه درد آشنائى است ، كه مؤ لف با تنظيم اين سلسله داستانها به نوبه خود، در اين راه بزرگ ، قدم كوچكى برداشته و يارى بزرگان را مى طلبد.
6 با ياد خير از همكار پيشين اين كتاب ، مرحوم استاد (((حسين تمنائى ))) شما عزيزان را به مطالعه دقيق اين مجموعه دعوت مى كنيم .
تهران : احمد صادقى اردستانى
27 / 5 / 1374
17 ربيع الاول 1416

1: آيت الله حايرى يزدى
از تاريخ تاءسيس حوزه عليمه قم هفتاد و هفت سال مى گذرد.اين حوزه علوم اسلامى ، بزرگترين حوزه علوم دينى در جهان اسلام مى باشد، زيرا هم اكنون بيش از بيست هزار نفر مجتهد، فقيه ، فيلسوف ، مفسر قرآن و طلبه و دانشجو، به تدريس و تحصيل علوم اسلامى در آن اشتغال دارند.
پايه گذار اين حوزه بزرگ ، كه خاستگاه انقلاب اسلامى نيز بوده است ، شيخ عبدالكريم يزدى حايرى مى باشد. روزگار كودكى و دوران زندگى اين عالم بزرگ ، فراز و نشيب ها و تحولات عجيبى داشته ، كه مطالعه آن تكان دهنده و سازنده است .
محمد جعفر پدر عبدالكريم ، در روستاى (((مهرجرد))) از نواحى شهر (((يزد))) به شغل كشاورزى مشغول بود و از اين راه مخارج زندگى خود تاءمين مى كرد، اما در حالى كه به كهنسالى رسيده بود، هنوز از نعمت فرزند بهره اى نداشت و از اين ناحيه بسيار رنج مى برد. بدين جهت موافقت همسر خود را جلب كرد تا براى اولاددار شدن همسر ديگرى برگزيند.
او با زن بيوه اى دختر يتيمى را هم در كنار داشت ازدواج كرد، محمد جعفر وقتى خواست به خانه همسر جديد وارد شود، مشاهده كرد دخترك يتيم او در گوشه اى ايستاده ، اشك در چشم و آشفتگى در جان دارد، وى با ديدن آن صحنه ناراحت شد و چون وقت ظهر و نماز رسيده بود، از همانجا به مسجد وارد شد و با دل دردمند و شكسته ، اينگونه با خداوند به راز و نياز پرداخت :
خدايا! من براى فرزند دار شدن ، ديگر به خانه كسى نمى روم تا موجب آزردگى خاطر كودك يتيمى را فراهم آورم ، تو خود مى توانى فرزندى به من عطا كنى ، اگر هم رضايت تو در اين است ، كه فرزندى نداشته باشم ، در برابر رضاى تو تسليم هستم .(2)
اين دعاى مخلصانه و دردمندانه به نتيجه رسيد، و پس از يك سال محمد جعفر داراى فرزند پسرى شد، و با توجه به اينكه فرزند (((عطيه الهى ))) بود، او را عبدالكريم يعنى بنده كرامت خداوند ناميد.
عبدالكريم ، كه به سال 1267 هجرى قمرى به دنيا آمده بود، چون شمعى كانون خانواده را روشن ساخت ، پرورش يافت و از شش سالگى در همان محل به مكتب رفت و خواندن و نوشتن را خوب آموخت ، اما يكى از قوم و خويشان او كه خود عالم دينى بود، وقتى آثار نبوغ و استعداد سرشار را در سيماى او مشاهده كرد، با قبول مخارج زندگى و موافقت پدر و مادر عبدالكريم ، او را به مكتبخانه بزرگترى در (((اردكان ))) منتقل نمود.
عبدالكريم ، در آن شهر چند سال اقامت نمود، علوم ادبى و مقدماتى را مى آموخت و شبهاى جمعه هم براى ديدار پدر و مادر به محل ولادت خود مى رفت و هم چنان با تحمل سختيهاى فراوان به تحصيل علم ادامه مى داد، اما هنوز ده سال از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود، كه پدر را از دست داد و با درد يتيمى هم آغوش گشت ، بدين جهت ناچار شد در كنار مادر بماند و تنهائى او را جبران نمايد، ولى در همان (((مهرجرد))) چند سالى به تحصيل دانش ادامه داد.
اما شوق و علاقه عبدالكريم به آموختن علم و دانش ، حوزه وسيعترى را مى طلبيد، بدين خاطر وقتى مادر هم از اشتياق فراوان فرزند به ادامه تحصيل با خبر شد، توشه راهى تهيه نمود و فرزند دلبند را روانه حوزه علمى (((يزد))) كرد.
عبدالكريم ، در يزد به مدرسه علوم اسلامى (((محمد تقى خان ))) وارد شد، در آنجا اقامت گزيد و نزد استادان موجود آن روز به تحصيل درسهاى سطح و قسمتى از درسهاى خارج پرداخت ، اما با توجه به اين كه معتبرترين حوزه هاى علمى آن روز در كشور عراق قرار داشت وى در حالى كه هيجده سال بيشتر نداشت به همراه يك كاروان زيارتى روانه (((كربلا))) گرديد، و در آن شهر در حوزه درسى آيت الله فاضل اردكانى كه رياست آن حوزه علمى را هم به عهده داشت به ادامه تحصيل علوم پرداخت .
عبدالكريم جوان براى آموختن علم استعداد سرشارى داشت و در اين راه دقت و كوشش فراوانى هم به كار مى گرفت ، بدين جهت پس از دو سال اقامت در آن شهر، در حالى كه يكى از فضلاى سرشناس آن حوزه محسوب مى گرديد، استاد هجرت او را به حوزه (((سامرا))) لازم دانست و با نوشتن نامه اى به مجتهد بزرگ آيت الله ميرزا حسن شيرازى ، شاگرد خود را به آن حوزه اعزام داشت .
مرجع تقليد بزرگ ، ميرزا حسن شيرازى وقتى از وضع استعداد و جنبه هاى معنوى عبدالكريم مطلع شد، او را با آغوش باز پذيرفت ، حتى در سرداب خانه خود، كه در عراق بهترين مكان سكونت محسوب مى شد او را اسكان داد، و اين طلبه جوان كه سرى پرشور داشت ، با فراهم شدن امكانات مناسب ، در حوزه علمى عظيم سامرا به ادامه تحصيل پرداخت .
او خود نوشته است :
سرداب خانه ميرزا حسن ، هم محل مطالعه من بود و هم محل استراحت ، در ماه مبارك رمضان سحرى را نيز در آنجا مى خوردم ، و براى افطار هم به خانه ميرزا باز نمى گشتم ... شيخ عبدالكريم ، مدت دوازده سال در حوزه سامرا ماندگار شد، در درس ‍ عالمان و مجتهدان بزرگى مانند: سيد محمد فشاركى ، محمد تقى شيرازى و
شيخ فضل الله نورى ، با پشتكار فراوان شركت جست ، اما وقتى استاد بزرگ ميرزا حسن شيرازى از دنيا رفت ، وى روانه سفر حج گرديد و پس از بازگشت ، به حوزه علمى (((نجف اشراف ))) وارد شد، و در حوزه درسى (((آخوند خراسانى ))) به جوار حرم اميرالمؤ منين (ع )شركت نمود و مدت يكسال هم از خرمن پر فيض آن مجتهد بزرگ استفاده كرد، و سپس روانه ايران گرديد اما با توجه به آشفتگى (((نهضت مشروطيت ))) زمينه براى اقامت خود را در ايران مساعد نديد، و بدين خاطر باز به (((كربلا))) بازگشت .
آن روز حوزه علمى كربلا، احتياج به تجديد حيات داشت ، بدين جهت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم يزدى ، كه بخاطر همجوارى با حرم امام حسين (ع ) لقب (((حايرى ))) را هم براى خود برگزيده بود، در آن شهر اقامت نمود و براى طلاب و دانشمندان درسهاى خارج فقه و اصول را تدريس مى كرد و به آن حوزه طراوت و شكوه زيادى بخشيد، ولى در سال 1322 هجرى قمرى ، استعمار كهنسال انگليس كربلا را به جنگ و آشوب و خونريزى كشانيد و حاج شيخ عبدالكريم حايرى ، ناچار به دعوت مردم (((اراك ))) روانه ايران شد.
حاج شيخ عبدالكريم نخست در مسجد آقا ضياء اراك به اقامه نماز جماعت و بيان مسائل شرعى براى مردم پرداخت ، ولى طولى نكشيد كه مقام بلند علمى او مورد توجه طلاب قرار گرفت ، در آن مسجد و بعد در مدرسه (((سپهدار))) حوزه درسى او تشكيل گرديد، و حضور او حوزه علمى پر آوازه اراك را بوجود آورد.
آيت الله حاج شيخ عبدالكريم يزدى ، مدت هشت سال در آن حوزه به تدريس و تربيت شاگردان زيادى پرداخت ، آن گاه به سال 1340 هجرى قمرى مطابق با اواخر زمستان 1300 هجرى شمسى با فرزندان و اعضاى خانواده وارد شهر (((قم ))) شد، از چهار كيلومترى شهر مورد استقبال مردم قرار گرفت و به تاءسيس و تجديد حيات حوزه علمى قم همت گماشت .
آيت الله يزدى حايرى تا هنگام وفات خويش در هفده ذيقعده سال 1355 مدت پانزده سال در قم اقامت داشت ، و به سن هشتاد و يك سالگى زندگى پربار خود را بدرود گفت و در مسجد بالا سر حضرت فاطمه معصومه (س ) به آغوش خاك خفت ، اما در راستاى تاءسيس حوزه علمى و عمران شهر مذهبى قم ، اين اقدامها را صورت داد:
1- تقويت بنيه علمى حوزه و برقرارى امتحان براى ارتقاع مدارج علمى طلاب .
2- بازسازى مدرسه هاى علمى : فيضيه ، دارالشفاء، مومنيه ، خان ، و مدارس ‍ علوم دينى بسيارى از شهرستانها.
3- مبارزه با كشف حجاب زنان ، كه از سوى رضاخان در سال 1314 هجرى شمسى پيگيرى مى شد.
4- تدريس خارج فقه و اصول در سطح عالى و عميق ، كه كتابهاى : الصلاه ، مجموعه رسائل ، و نيز كتاب (((دررالفوائد))) و توضيح آيت الله محمد على اراكى ، به چاپ رسيده است .
5 پرورش دهها شاگرد مجتهد و عالم ، كه بسيارى از آنان صاحب رساله علمى بودند و در سطح مرجعيت عالى پيشوا و مقتداى شيعيان جهان قرار داشتند، كه از جمله آنان آيت الله سيد محمد رضا گلپايگانى ، آيت الله محمد على اراكى ، و امام خمينى ره ، بنيان گزار نظام جمهورى اسلامى در ايران را مى توان نام برد.
6 تاءسيس دو بيمارستان فاطمى و سهاميه ، با مساعدت مالى سيد محمد فاطمى و سهام الدوله ، براى بهداشت و درمان طلاب و ساير مردم .(3)
اكنون از عمر پر بركت حوزه قم هفتاد و هفت سال مى گذرد، و آيت الله حايرى يزدى ده ها شاگرد مجتهد و صاحب رساله را به دست خود پرورانده است ، كه هر كدام از آن شاگردان نيز هزاران عالم و دانشمند دينى را پرورش ‍ داده اند و هر يك منشاء خدمات فراوانى بوده اند.
مهمتر از اين ، از آثار آيت الله حايرى ، شيوه تحقيق و تدريس او در فقه و اصول است ، كه اين شيوه به صورت يك روش راهگشا و ماندگار، راه و رسم تحقيق بسيار مفيدى براى طلاب و عالمان دينى قرار گرفته است ، و روش او را به كار مى گيرند.
از آن مهمتر، حوزه علمى را كه آيت الله حايرى بنيان گذاشت ، اين حوزه هم خاستگاه انقلاب اسلامى و بنيان گذار جمهورى اسلامى ، امام خمينى (ره ) گرديد.

2: آيت الله غروى اصفهانى
محمد حسين ، فرزند حاج محمد، دوم محرم سال 1296 هجرى ، در شهر (((كاظمين (ع )))) كشور عراق چشم بدنيا گشود.
جد پنجم او (((محمد اسماعيل ))) از نخجوان به اصفهان هجرت كرده بود و خاندان او در اين شهر زندگى كرده بودند و به اين دليل (((شيخ محمد حسين ))) وقتى به مقام بلند علم و دانش رسيد، به آيت الله عظمى محمد حسين ساليانى از زندگى خود را در آن شهر، براى تحصيل علم و دانش ‍ گذرانيده بود، به (((محمد حسين غروى ))) هم شهرت يافته بود.
پدر محمد حسين از بازرگان (((كاظمين ع ))) بود اما اين بازرگان دارائى خود را در راه علم و دانش و خدمت به عالمان دين و حوزه هاى علمى خرج مى كرد، و خود با پرهيزگارى و پارسائى مى زيست .
محمد حسين در اين خانواده اصيل و لبريز از ناز و نعمت و رفاه مادى بدنيا آمده بود، اما هنوز كودك نورسى بيش نبود، كه استعداد ذاتى و خلاقيت ذوقى خود را بروز داد، آن را در راه هنر خطاطى و زيبا نويسى به كار گرفت ، و در همين سن و سال در ميان اهل ذوق و ادب ، به موفق و هنرمند سرشناس معروف گرديد. اما محمد حسين استعداد سرشار خود را فقط در راه خطاطى منحصر نكرد، بلكه در حوزه علمى نجف به آموختن علوم مقدماتى و ادبى حوزوى پرداخت و قبل از آن كه به بيست سالگى برسد، به حوزه علمى عظيم (((نجف اشرف ))) مهاجرت نمود.
او در نجف اشرف به آموختن علوم فقه و اصول پرداخت ، در حوزه درسى آيت الله العظمى شيخ محمد كاظم معروف به (((آخوند خراسانى ))) شركت نمود و مدت سيزده سال بطور جدى از مباحث اصولى استاد استفاده ها برد. حتى بر كتاب عميق (((كفايه الاصول ))) استاد، حاشيه ها و نقد و نظرها هم وارد آورد، و تا سال 1329 كه استاد زنده بود، از شاگردان معروف و سرشناس او محسوب مى گرديد.
محمد حسين ، براى ادامه تحصيل خارج فقه ، به حوزه درسى علامه محقق (((سيد محمد اصفهانى ))) وارد شد و تا اين استاد هم حيات داشت از وجود او بهره ها برد.آن گاه خود از سال 1329 در حوزه نجف به تدريس ‍ دوره هاى اصول و فقه مكاسب پرداخت ، و در طى يك دوره پانزده ساله تدريس فقه و اصول ، شاگردان بزرگى پرورش داده كه بعدها هر يك از عالمان بزرگ و مراجع تقليد گرديدند.
عمده عظمت آيت الله محمد حسين غروى اصفهانى در اين بود، كه به غير از خلوص نيت و پاكى باطن و دانائى عميق به فقه و اصول ، در فلسفه و كلام و ادبيات عربى و فارسى نيز داراى آگاهى دقيق ، ذهن روشن و خلاقيت فراوان و فوق العاده اى بوده ، تا جائى كه توانسته است ، در حوزه علمى كهن نجف اشرف ، و ساير حوزه هاى دينى ، موج علمى و ادبى درخشانى بيافريند، كه اين معنا در آثار ماندگار او به خوبى نمايان است .
آيت الله محمد حسين غروى ، از خود بيش از سى اثر علمى دقيق به جاى گذاشته ، كه معروفترين آنها عبارتند از:
1 حاشيه بر كتاب (((كفايه الاصول ))) آخوند خراسانى .
2 حاشيه بر كتاب (((مكاسب ))) شيخ انصارى .
3 رساله اى در (((اصول فقه ))).
4 منظومه (((تحفه الحكيم ))) در فلسفه .
5 رساله اى درباره (((معاد))).
6 ديوان اشعار عربى به نام (((الانوار القدسيه ))) مجموعه 24 قصيده درباره تاريخ پيغمبر(ص ) و خاندان آن حضرت .
7 رساله علمى در فقه به فارسى و عربى .
8 مجموعه مدايح و مرائى اهل بيت (ع ) و غزلهاى عرفانى ، به نام (((ديوان كمپانى )))، كه عمده شهرت اين فقيه ، حكيم و اديب بزرگ در جامعه ما به خاطر ديوان فارسى و اشعار ناب و عميق او مى باشد، و خوشبختانه ديوان فارسى او در ايران و ديوان عربى او اخيرا براى دومين بار در بيروت با 164 صفحه چاپ شده است .
شاگرد وارسته او (((محمد رضا مظفر))) هم از ايمان و اخلاص ، از معرفت و عرفان ، از تواضع و فروتنى ، و از عظمت و بصيرت و مقام بلند استاد سخن فراوان گفته است .
سرانجام اين عالم بزرگ ، كه سراسر عمر شصت و شش ساله اش ، سرشار از نور و معرفت و لبريز از علم و فضيلت بود، سپيده دم پنجم ذيحجه سال 1361 هجرى ، در حال خواب دچار سكته قلبى شد، در نجف اشرف چشم از جهان فروبست ، و با تجليل از سوى عالمان و مدرسان حوزه نجف ، جسدش در اطاقى متصل به گلدسته شمالى ايوان طلاى حرم اميرالمومنين (ع ) در آغوش خاك قرار گرفت .(4)
اين فقيه ، فيلسوف و عارف بزرگ ، از خود شاگردان فراوان و برجسته اى به يادگار گذاشت ، كه هر كدام داراى آثار زياد علمى و رساله هاى علمى نيز گرديده اند.
تعدادى از شاگردان معروف و صاحب تاءليفات او عبارتند از:
1 - آيت الله سيد ابوالقاسم خوئى ، مجتهد معروف .
2 - آيت الله شيخ عبدالحسين امينى ، نويسنده (((الغدير))).
3 - آيت الله سيد محمد حسين طباطبائى ، صاحب تفسير (((الميزان ))).
4 - آيت الله شيخ محمد على اراكى .
5 - آيت الله شيخ تقى بهجت .
6 - آيت الله شيخ محمد طه .
7 - آيت الله سيد هادى ميلانى .
8 - آيت الله سيد محمد رضا مظفر.
9 - علامه مرتضى چهاردهى .

3: آيت الله شعرانى
علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى ، فرزند حاج شيخ محمد، از نواده هاى (((آيت الله ملا فتح الله كاشانى ))) در سال 1320 هجرى قمرى در تهران به دنيا آمد.
او از دوران كودكى به تحصيل و فراگيرى علم پرداخت . قرآن مجيد، تجويد و زبان عربى را نزد پدرش آموخت و سپس براى ادامه تحصيلات خود، به مدرسه علميه (((خان مروى ))) تهران و بعد به حوزه علميه قم رفت .
ميرزا ابوالحسن براى تكميل تحصيلات خود، در سال 1346 هجرى قمرى روانه نجف اشرف گرديد و در حوزه درس آيت الله سيد ابوتراب خوانسارى و ساير استادان و علماء بزرگ نجف شركت نمود و علوم مختلف اعم از فقه ، اصول ، فلسفه ، هياءت ، نجوم ، رجال ، حديث و رياضى را به خوبى آموخت .
آيت الله شعرانى به معنويات توجه زيادى داشت ، به طورى كه خود درباره رعايت معنويات در زندگى چنين نوشته است :
(((... چون عهد شباب (جوانى )، به تحصيل علوم و حفظ اصلاحات و رسوم بگذشت ، براى اقتداء به سلف صالحين ، چون صاحب (((منهج الصادقين ))) از هر علمى بهره گرفتم ، و از هر خرمنى خوشه برداشتم ، گاهى به مطالعه كتابهاى ادبى ، از عربى و عجمى ، و زمانى به تدريس ‍ (((اشارات ))) و (((افسار))) و زمانى به تحقيق تفاسير و اخبار، وقتى به تفسير و حاشيه نويسى كتاب هاى فقه و اصول ، و گاهى به تعمق در مسائل رياضى و معقول ، تا آن عهد سرآمد...
... ساليان دراز، شب بيدار و روز در تكرار، هميشه ملازم دفترها و كرسى ها و پيوسته رفيق قلم ها و كاغذها بودم ، ناگهان سروش غيب ، در گوش اين ندا داد، كه علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت ، طاعت بى اخلاص نشود و اين همه ميسر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اولياء...)))
اين عالم ربانى به جنبه هاى عرفانى و معنوى ، توجه فراوانى داشت و پس از بازگشت به ايران ، سالها در قم و سپس در تهران به تدريس طلاب حوزه هاى علميه و پرورش شاگردانى خوب و متقى ، اقامه نماز جماعت ، تبليغ اسلام براى عموم مردم و تحقيق و تاءليف كتابهاى فقهى ، فلسفى ، كلامى ، اخلاقى ، تفسيرى و تاريخى پرداخت ، به طورى كه آثار او به چهل و سه تاءليف مى رسد.
آيت الله شعرانى به خاطر تلاش زياد و پشتكار فوق العاده و استعداد سرشار و نبوغ فكرى ، در آموزش علوم و فنون مختلف توانائى نيرومند و شگفت انگيزى داشت ، به طورى كه براى بهره گيرى از علوم و بهره رسانى از اندوخته هاى علمى خود، زبان هاى فرانسوى ، تركى ، انگليسى و عبرى را به خوبى آموخته بود.
او در سرودن اشعار و قصيده هاى اخلاقى توانايى زيادى داشت ، به ويژه در مدح حضرت رسول اكرم (ص )، حضرت فاطمه زهرا (س ) و جريان (((غدير خم ))) قدرت ادبى ، طبع سرشار و ذوق شعرى خود را به خوبى نشان داد.
اين عالم بزرگ ، شاگردان و علماء فراوانى را پرورش داد، كه هر كدام از آنها، استوانه هاى علمى و اخلاقى بزرگ حوزه و دانشگاه بوده و هنوز هم بعضى از آنها در قيد حيات هستند و منشاء خدمات علمى ، اسلامى و معنوى مى باشند.
اين عالم وارسته ، حتى تا روزهاى آخر عمر هم ، با وجود عوارض بيمارى ، (((قلب ))) و (((ريه ))) از فعاليت هاى علمى و تحقيقاتى دست نكشيد، تا اينكه بيمارى او شدت گرفت ، بدين جهت او را به آلمان بردند، و در بيمارستانى در شهر (((هامبورگ ))) بسترى گرديد، اما معالجات پزشكان مؤ ثر واقع نشد و سرانجام اين كوه عظيم علم و معرفت ، شب يكشنبه هفتم شوال سال 1393 هجرى قمرى (مطابق با دوازدهم آبان ماه سال 1352 هجرى شمسى ) در همان بيمارستان بدرود حيات گفت و سه روز بعد، جنازه آيت الله شعرانى ، پس از تشييع شكوهمندى در جوار حرم حضرت عبدالعظيم دفن گرديد.
برخى از آثار علمى و تحقيقى علامه شعرانى ، عبارتند از:
1 - تحقيق و تصحيح كتاب (((جامع الرواة ))).
2 - ترجمه (((نفس المهموم ))) محدث قمى .
3 - ترجمه و شرح (((صحيفه كامله سجاديه - ع ))).
4 - تصحيح و حاشيه نويسى بر (((تفسير صافى ))) فيض كاشانى در 2 جلد.
5 - تصحيح تفسير ده جلدى (((منهج الصادقين ))) از مولا فتح الله كاشانى .
6 - حاشيه بر تفسير ده جلدى (((مجمع البيان ))) از طبرسى .
7 - مقدمه و توضيح تفسير دوازده جلدى (((روح الجنان ))) از ابوالفتح رازى .(5)
8 - ترجمه كتاب (((الامام على صوت العدالة الانسانية ))).
9 - ترجمه و شر حضرت (((منظومه سبزوارى ))).
10 - حاشيه بر (((شرح اصول كافى ))) ملا صالح مازندرانى در 12 جلد.
11 - حاشيه بر (((وافى ))) از فيض كاشانى در 3 جلد.
12 - ترجمه (((هياءت فلاماريون ))) از زبان فرانسه .
13 - مقدمه و حاشيه بر (((اسرار الحكم ))) حاجى سبزوارى .
14 - شرح كتاب (((تجريد))) خواجه نصير، به فارسى .
15 - رساله اى در علم (((درايه ))).
16 - ترجمه (((قرآن كريم ))).
17 - راه سعادت ، به زبان فارسى .
18 - حاشيه بر (((ارشاد القلوب ))) ديلمى .

4: استاد ابوالحسن شيخ
استاد ابوالحسن شيخ در سال 1286 هجرى شمسى در تهران متولد شد. پدرش به نام دكتر محمد شيخ ، در پاريس تحصيل كرده بود و پس از اخذ دكتراى پزشكى ، در اداره (((حافظ الصحه ))) مشغول به كار بود. مادرش نيز شناخت وسيعى روى گياهان و داروهاى گياهى داشت و براى بيماران ، داروهاى گياهى را تجويز مى كرد.
ابوالحسن در سن شش سالگى ، وارد دبستان (((مسعوديه ))) گرديد و پس ‍ از گذراندن كلاس اول و دوم ، به مدرسه (((ثروت ))) رفت . پس از پايان رسانيدن دوره ابتدايى ، سه سال در دبيرستان (((دارالفنون ))) تحصيل كرد و بعد وارد مدرسه (((ايران و آلمان ))) شد و رشته شيمى داروسازى را انتخاب كرد.
از دوران كودكى همواره دوست داشت ، كه (((آسپيرين ))) بسازد و انتخاب رشته شيمى داروسازى ، به خاطر همين علاقه و انگيزه بود و علاوه بر دروس رسمى مدرسه ايران و آلمان ، در رابطه با گياهان دارويى نيز مطالعات فراوانى نمود.
وى در سن 18 سالگى ديپلم گرفت و در امتحانات اعزام به خارج پذيرفته شد. آنگاه ازدواج كرد و به كشور آلمان اعزام گرديد. دو سال در دانشگاه (((برلين ))) و چهار سال در (((انستيتو شيمى بن ))) ادامه تحصيل داد، و موفق به دريافت ليسانس شيمى شد، سپس به دانشگاه برلين مراجعت كرد و پس از چهار سال با دريافت دكترا فارغ التحصيل گرديد و در سال 1315 هجرى شمسى ، به تهران بازگشت .
دكتر ابوالحسن شيخ ، مدتى در دانشسراى عالى ، در رشته هاى شيمى ، علوم و طب تدريس كرد و بعد براى گذرانيدن دوره سربازى ، دو سال در دانشكده افسرى اشتغال داشت . سپس به دانشسراى عالى بازگشت و ضمن تدريس در دانشسراى عالى ، در بخش آزمايشگاه شيمى اداره دخانيات نيز فعاليت داشت و تحقيقات زيادى در زمينه انواع توتون و كيفيت آن از جهت شيميايى انجام داد.
از سال 1335 تا 1337 هجرى شمسى ، سرپرستى دانشجويان ايرانى مقيم آلمان را بر عهده گرفت ، سپس مدت هشت ماه ، در كارخانه دخانيات برزيل اشتغال داشت ، اما به دليل نامساعد بودن وضع اين كارخانه ، به تهران بازگشت و به تدريس پرداخت و بالاخره در سال 1365 بازنشسته شد.
دكتر ابوالحسن شيخ تاءليفات و تحقيقات مفيد و مؤ ثرى دارد، كه مى توان به كتاب (((تئوريهاى شيمى آلى ))) و همچنين دو جلد كتاب (((عمليات شيمى آلى ))) اشاره كرد.
وى تحقيقات خود را بيشتر در زمينه مواد ضد عفونى كننده و تهيه ماده اى براى جلوگيرى از كپك زدن و فاسد شدن لبنيات و شيرينى جات و انواع خميرها متمركز نمود.
دكتر شيخ ابوالحسن در مورد اهميت علمى شيمى چنين مى گويد:
(((شيمى همه چيز انسان است ، انسان از روزى كه متولد مى شود، تا روزى كه از دنيا مى رود، با شيمى سروكار دارد.)))
وى اولين دانشجوى ايرانى بود كه به دريافت درجه دكتراى شيمى نايل گرديد. دكتر شيخ در حالى كه هم اكنون 88 سال دارد، مى گويد: من از ساعت پنج بعد از نيمه شب بيدار مى شدم ، نماز صبح را مى خوانم و بعد تا ساعت هشت به استراحت مى پردازم ، آن گاه صبحانه مى خورم و مشغول مطالعه مى شوم ، و سفارش من به نوجوانان اين است : كه همه كارهاى ديگر را كنار بگذارند، روحيه قناعت پيشه گيرند و دنبال علم و دانش بروند. (6)

5: استيونسن
(((رابرت لوييس استيونس ))) در سيزدهم نوامبر سال 1850 ميلادى ، در شهر (((ادينبورو))) در (((اسكاتلند))) به دنيا آمد. پدرش مهندس راه و ساختمان بود و علاوه بر كارهاى اصلى خود، فانوس هاى دريائى هم مى ساخت و مادر رابرت ، دختر يك كشيش مسيحى بود.
وى از سن سه سالگى گرفتار ناراحتى تنفسى گرديد و تا ده سالگى همواره در بستر بيمارى بسر مى برد.
رابرت لوييس استيونسن با وجود مبتلا بودن به بيمارى و سن طفوليت و خردسالى ، انديشه اى بلند و روحى قوى و توانمند داشت ، به طورى كه در سن پنج سالگى ، اولين نوشته اش را كه درباره تاريخ زندگى حضرت موسى (ع ) بود، براى (((كامى ))) داستان نويس بيان كرد، و او آن را به رشته تحرير در آورد. در نه سالگى داستان تحت عنوان (((تعطيلات در شهر پرت )))تاءليف كرد.
او به قدرى به نويسندگى علاقه داشت ، كه ادامه تحصيلاتش را در رشته هاى حقوق و راه ساختمان ، نيمه كاره رها كرد و به نويسندگى پرداخت .! رابرت از قدرت تخيل فوق العاده اى برخوردار بود، به طورى كه انتشار داستان هاى تخيلى و پرجاذبه اين نوجوان ، در شهر (((ادينورو))) دست به دست مى گشت و به همين جهت در بين مردم اين شهر داراى احترام و موقعيت ويژه اى بود.
او با وجود شدت بيمارى ، بسيار شجاع بود و از جنگها و خون ريزيهاى مردم در كشورهاى مختلف رنج مى برد. رابرت در بستر بيمارى و تحمل درد رنج ناشى از آن ، در سفرهاى دريائى و حتى به هنگام طوفان هاى وحشت زا و... و در هر جا بود، هنرمند بود و همواره در نگارش و تاءليف بسر مى برد و به كار كردن و نوشتن ، به راستى عشق مى ورزيد.
گاهى در بستر بيمارى افتاده بود، يك دستش را به پهلوى خود گذاشته بود، تا از خونريزى آن جلوگيرى نمايد، اما با اين حال ، با دست ديگرش ، در حال نوشتن بود!
رابرت لوييس استيونسن در سال 1880 ميلادى ، با زنى از اهالى شهر (((اينديانا))) در فرانسه ازدواج كرد. همسر رابرت ، ده سال از شوهرش ‍ بزرگتر بود و از شوهر اولش جدا شده بود. رابرت پس از ازدواج همراه با همسرش به (((دره ناپا))) در كاليفرنيا رفت و در آنجا سكونت نمود.
از ديگر آثار مشهور رابرت مى توان به كتاب (((جزيره گنج ))) كه در سال 1883 ميلادى ، به چاپ رسيد و كتاب (((جكيل و هايد))) كه در سال 1886 ميلادى ، به رشته تحرير در آمد، نام برد.
سرانجام در شامگاهان يكى از شبهاى ماه نوامبر سال 1894 ميلادى ، در حالى كه رابرت لوييس استيونسن در حياط منزلش ، دستش را زير سرخويش گذاشته بود، فرياد بر آورد و گفت : (((اين ديگر چيست ؟!))) سپس از پسر خوانده اش سؤ ال كرد: (((آيا من امشب عجيب به نظر نمى رسم ؟!)))
به هر حال رگهاى خونى مغزش پاره شده بود و به تدريج به زانو در آمد و چند ساعت بيشتر طول نكشيد، كه چشم از جهان فرو بست !
اين داستان نويس ماهر، در اثر بيمارى طاقت فرسا بيش از 44 سال نتوانست زندگى كند، اما امروز كه از مرگ او يكصد سال مى گذرد، به خاطر آثار قلمى اش ، نام او زنده است و آثار و افكارش مورد استفاده و بهره جوئى افراد مختلفى قرار مى گيرد.(7)

6: حسين تمنائى
سحرگاه روز بيست و چهارم دى ماه سال 1325 هجرى شمسى ، در يكى از محلهاى مركزى شهر (((كاشان )))كودكى چشم به جهان گشود، كه مادرش به خاطر علاقه زياد به حضرت امام حسين (ع )، نام او را حسين انتخاب كرد.
حسين تمنائى ، استعداد سرشارى داشت ، از همان روزهاى كودكى تحصيلات ابتدائى را شروع نمود و پس از پايان دوره متوسطه و اخذ ديپلم و گذراندن دوران وظيفه عمومى چون علاقه زيادى به آموزش و پرورش ‍ نونهالان جامعه داشت ، به استخدام وزارت آموزش و پرورش در آمد و به تعليم و تربيت صدها كودك و نوجوان اين سرزمين پرداخت .
دوران كودكى و روزگار تحصيلى حسين تمنائى ، با رنج و سختى هاى فراوانى همراه بود، اما با ايمان و درستكارى و دانائى و سعى و كوشش زياد سختى ها را تحمل مى كرد، به طورى كه مادرش مى گويد:
(((حسين ، از همان كودكى خيلى مؤ دب و فهميده بود، روحيه صرفه جوئى داشت ، به طورى كه براى نوشتن تكليف شب خود، از يك قطعه حلبى صاف استفاده مى كرد، تكليف خود را با مركب روى آن مى نوشت و به مدرسه مى برد، و براى شب بعد، آن را مى شست و باز تكليف خود را روى آن مى نوشت ))).
حسين تمنائى ، همزمان را شغل معلمى خود، با همسرى مؤ من و سازگار و فداكار ازدواج كرد، كه حاصل آن سه فرزند دختر مى باشد.
مايه ايمانى او، كه گاهى به مرحله ايثار مى رسيد، براى هر انسانى تكان دهنده و آموزنده است .
يكى از دخترهاى او مى گويد: وقتى جوراب پدر را مى شستم ، متوجه پارگى آن شدم و پس از خشك شدن خوب آن را دوختم . چون روز تولد پدر نزديك بود، جورابى خريدم و به او هديه دادم ، اما او جوراب را نپوشيد و كنار گذاشت ، پس از چند روز كه پرسيدم چرا جوراب نو را نپوشيده اى ؟ گفت :
آن را به شخص محتاج ترى دادم ، من هنوز مى توانم از اين جوراب كهنه استفاده كنم .
تمنائى ، با وجود سختى هاى فراوان ، همواره با تدريس به تحصيل هم ادامه مى داد، و توانست مدرك ليسانس خود را در رشته رياضى ، از (((مدرسه عالى علوم كاشان )))دريافت دارد.
وى روزها به تعليم و تربيت نونهالان مى پرداخت ، و گاهى شبها به طور ناشناس به سراغ نيازمندانى كه روز شناسائى كرده مى رفت . درب خانه هاى را آهسته مى زد، و تحت عنوان (((انجمن خيريه ))) به مناسبت عيدها، هديه هائى را كه تهيه كرده بود، محترمانه تقديم مى داشت ، و دلهاى افسرده را شادمان مى كرد.
تمنائى ، پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران ، در (((بوشهر))) انجام وظيفه مى نمود، اما چون پست و مقام را يك مسئوليت مهم دينى مى دانست ، سر از پا نمى شناخت و از صبح تا شب به فعاليتهاى مؤ ثر فرهنگى مى پرداخت . بدين جهت از دى ماه سال 1359 در سمتهاى : مديريت امور تربيتى كاشان ، عضويت شوراى شهر، معاونت آموزش و پرورش بروجرد، رياست آموزش و پرورش نطنز، مدير كلى آموزش و پرورش استان زنجان ، و سرانجام مشاورت وزير آموزش و پرورش ، انجام وظيفه نمود.
خصوصيات ديگر اخلاقى مرحوم استاد حسين تمنائى ، عبارت بود از:
1 وجدان اخلاقى و انضباط كارى .
2 مراقبت شديد، از بيت المال اسلامى .
3 مناعت طبع و روح قناعت و ساده زيستى .
4 پرهيز زياد از به هدر دادن وقت .
5 بكارگيرى فكر و انديشه ، و بيان و قلم براى تعليم و تربيت نسل جوان و گسترش فرهنگ درخشان اسلامى ، به طورى كه تا روزهاى آخر عمر، در بستر بيمارى و در حال خوابيده ، قلم و كاغذ را از وجود خود جدا نكرد و تا چشم و مغز او كار مى كرد، جزوه هاى درسى و آموزشى نوشت .
6 پرهيز از نام و عنوان ، ويژگى ممتاز ديگر اخلاقى او بود، تا جائى كه آثار قلمى و آموزشى خود را، بدون نام يا با نام مستعار (محمد حسن فردنيا) به چاپ مى رسانيد.
استاد حسين تمنائى ، كه خود زائيده رنج و پرورش يافته معارف ناب اسلامى بود، به آگاهى دينى كودكان و جوانان بسيار اهميت مى داد و براى آينده آنان ، بيان قلم خويش را به كار گرفته بود، بدين جهت داستانها و نمايشنامه هاى زير را هم نوشته و انتشار داده است :
1 زندانى هوس .
2 پسرك حسود.
3 خون فروش .
4 ماجراى قطره آب .
5 اشك يتيم .
6 آژير زمان .
7 فرجام انسانها.
8 مورچه دور انديش .
9 نه شرقى نه غربى .
10 لحظه ها.
11 تقويم پرورشى ، در 3 جلد.
12 جرقه نجات .
اينجانب چند سال است ، استاد تمنائى را از نزديك مى شناختم ، با او معاشرت داشتم و به همين دليل آن زنده ياد براى نوشتن كتاب پنج جلدى : (((داستانهاى كودكى بزرگان تاريخ ))) با من همكارى مخلصانه داشت .
از خصوصيات اخلاقى اين استاد وارسته و انسان نمونه ، داستانهاى فراوانى دارم ، كه در اينجا مجال بيان آن نيست ، اما اين مسئله قابل اهميت است ، كه اين معلم پاك و درد آشنا، به هر شهرى قدم مى گذاشت و مسئوليتى را مى پذيرفت ، با همكاران و زيردستان شغلى ، با معيارهاى اخلاقى اسلامى رفتار مى كرد. بذر اميد و محبت مى افشاند، و از خود خاطرات آموزنده و شيرين به يادگار مى گذاشت . بدين جهت وقتى حدود چهار سال رنج بيمارى سرطان ستون فقرات را تحمل نمود، و لحظه اى هم از تلاش و فعاليت نياسود، و در غروب روز چهارشنبه 24 اسفند 1373، با يك دنيا ايمان و معنويت در كاشان چشم از جهان فرو بست ، حدود مدت چهار ساعت ، بيش از بيست هزار نفر از جنازه او تجليل و تشييع كردند، و بدن رنج كشيده او را با عزت و به خاك سپردند.
در مراسم سوگوارى او، صدها عالم دينى ، استادان دانشگاهى ، معلمان و عناصر آموزشى ، محصلين ، نمايندگان فرهنگى از تهران ، زنجان ، قم ، اصفهان ، بروجرد، نطنز و بادرود، آران و بيدگل ، و ده ها مؤ سسه علمى محلى و ساير جاها شركت نمودند، و با پيام تسليت حضور خود، در مراسم متعدد، نسبت به آن استاد مؤ من و خدمتگزار، اداى احترام كردند.
روح خلوص و ايمان در وجود اين (((معلم نمونه ))) آن چنان موج مى زد، كه در وصيت نامه اش نوشته است : بسيار بسيار خرسندم ، كه به جاى حرص و ولع هاى معمول ، كه مانند پيله كرم ابريشم ، انسان را در خود خفه مى كند، با يك زندگى ساده و بسيار خوب معلمى گذرانيده ام ...
وصيت مى كنم در صورت امكان طبى ، كليه ها و قلب و هر عضو ديگرى را، كه مى توان براى نجات و بهبودى بيماران و يا آموزش دانشجويان پزشكى مورد استفاده قرار داد، قبل يا پس از مرگ (بر حسب نياز ساير بيماران ) از بدنم جدا كرده و به بيماران يا دانشكده پزشكى اهداء نماييد.
دختر خردسال استاد (((سميه )))هم در سوگ پدر سروده است :
بهار از راه مى آيد
قدمهايش چه سنگين است
بهار امسال غمگين است
بهار امسال از فراق بابايم شررخيز است
سرود قمريان شوم است
بجاى بانك بلبل ضجه بوم است
لبم بيگانه با خنده است
بجاى عطر مريمها و شب بوها
مشام از بوى اشك و آه آكنده است
نسيم سرد فروردين
پيام مرگ مى آرد
و دست باغبان نو بهار امسال
تنى پاك و مطهر را بجاى گل
درون خاك مى كارد
درون خاك مى كارد
بجاى نقل و شيرينى
سرشك تلخ
نثار سفره بيرنگ نوروز است
بهار امسال پاييز است .(8)

7: حسين مسرور
حسين مسرور در بيستم ماه صفر سال 1308 هجرى قمرى (مطابق سال 1270 هجرى شمسى )، در (((كوپا)))از توابع اصفهان پا به عرصه حيات گذاشت .پدرش به نام (((حاج محمد جواد))) از نيكوكاران مشهور كوپا بود و تجارت و كسب و كارش رونق خوبى داشت و زندگى را در رفاه و آسايش ‍ مى گذرانيد. حاج محمد جواد معتقد بود كه فرزندانش بايد صاحب علم و معرفت گردند، براى رسيدن به اين مقصود و فراهم كردن وسائل و امكانات تحصيل فرزندانش همت والائى داشت . با اينكه كسب و كار حاج محمد جواد در كوپا گرم بود، اما وى براى تحصيلات فرزندانش به شهر اصفهان كوچ كرد و در اصفهان كه امكانات تحصيلى و پيشرفت علمى بيشتر وجود داشت ، اقامت اختيار كرد.
حاج محمد جواد در اصفهان فرزندانش را به معلمان و مربيان مشهور سپرد و با اينكه حوزه هاى علميه و مدارس علم و ادب در اصفهان رونق بسزائى داشت ، وى فرزندانش را در بهترين مدارس نزد عالى ترين استادان فرستاد.
طولى نكشيد كه حسين مسرور كه نام خانوادگى اصلى او (((سخنيار)))بود و بعدها در اشعارش تخلص (((مسرور))) را برگزيده بود، در سايه نبوغ ذاتى و استعداد سرشارش ، تحصيلات ابتدائى را به پايان رسانيد و به مراكز سطح بالاى علمى و ادبى اصفهان راه يافت و از كلاس هاى درس استادان بزرگ و نامدار اصفهان كسب نور و دانش نمود.
حسين مسرور بيش از نه سال نداشت كه سرودن شعر را آغاز كرد. اشعار وى در سطحى بود كه جوامع ادبى و علمى اصفهان از آن استقبال مى كردند. حسين در سن دوازده سالگى ، سروده هايش را در (((انجمن ادبى اصفهان )))قرائت مى كرد و اشعار پر مغز و اديبانه او موجب تحسين و شگفتى استادانى چون (((دهقان سامانى )))مى گرديد.
مسرور مدتى از دوران جوانى خود را در شيراز سپرى كرد و در آن جا، با جديت و علاقه بى نظيرى ، زبان هاى قديم و خطوط باستانى را نزد استاد
(((فرصت شيرازى ))) آموخت . او پس از مراجعت به اصفهان ، اشعارش را با نام و امضاء مستعار در جرايد اصفهان و تهران به چاپ رسانده و منتشر مى نمود.
حسين مسرور در همين دوران ، سفرى به كاشان و مشهد مقدس داشت و در هر يك از اين سفرها، نزد استادان علم و ادب مى رفت و از خرمن علم و ادب آنان بهره مى گرفت . او عاشق آموختن و فهميدن بود و در اين راه ، از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيد و از همه فرصتهائى كه برايش پيش مى آمد، حداكثر بهره بردارى را به عمل مى آورد.
در سال 1300 هجرى شمسى ، پدرش حاج محمد جواد از دنيا رفت و حسين مسرور به دعوت دوستانش عازم شيراز گرديد. با اينكه وى تازه به شيراز رفته بود، اما با شناختى كه دوستانش از لياقت و شايستگى او داشتند، رياست (((اداره هاى پست )))شيراز را به مسرور واگذار كردند و مدت دو سال تمام اين مسؤ ليت بردوش وى بود.
استاد حسين مسرور در سال 1302 هجرى شمسى ، عازم تهران شد و در وزارت فرهنگ استخدام گرديد. از آنجا كه فضاى علمى كلاس درس ، با روحيات وى بسيار سازگار بود، او مدت سى و شش سال در وزارت فرهنگ اشتغال داشت و با شور و علاقه وصف ناپذيرى در تعليم و تربيت دانش آموزان تلاش مى كرد.
استاد حسين مسرور علاوه بر سرودن شعر و آن هم با مهارت شگفت انگيزى كه در فنون شعر و ادب داشت ، استعداد ويژه اى در شناخت ريشه لغات قديمى و اشعار و اصطلاحات مشكل و دشوار شعرهاى باستان از خود نشان مى داد. او ساليانى عضو هياءت رئيسه (((انجمن ادبى ايران )))بود و در زمان عضويت وى ، دو لوحه طلا و نقره در خرابه هاى تخت جمشيد پيدا شد. براى خواندن اين دو، انجمن ادبى ايران مسابقه اى را برگزار نمود كه پنجاه نفر از استادان علم و ادب و شعراى سطح بالاى كشور در اين مسابقه شركت كردند، اما در پايان ، استاد حسين مسرور به دليل شناخت و آگاهى لغات قديمى و دقت و ژرف نگرى در جزئى ترين ظرافت هاى حك شده در لوحه ها، مقام اول را در اين مسابقه كسب نمود و به عنوان برنده مسابقه اعلام گرديد.
مسرور علاوه بر تسلط خارق العاده اش به زبان و ادبيات فارسى ، در زبانهاى انگليسى ، عربى و فرانسه نيز مهارت داشت ، اضافه بر اينكه وى در هنر خوشنويسى و خطاطى و هم چنين در هنر موسيقى ، جزء هنرمندان معاصر به شمار مى رفت !
استاد حسين مسرور در طول زندگى پربارش آثار زيادى از خود به يادگار گذاشته كه براى رعايت اختصار به ذكر برخى از آنها به شرح زير اكتفاء مى نمائيم :
1 امثال سايره .
2 فرهنگ زبان .
3 داستان تاريخى محمود افغان .
4 سلسله داستانهاى تاريخى ده نفر قزلباش .
5 داستان تاريخى (((قرآن ))).
6 گوشه اى از زندگى لطفعلى خان زند.
7 مجموعه داستانهاى كوتاه و مشهور (((نى زن بيابان ))).
8 بيش از سيصد رساله و مقالات علمى ، ادبى و تحقيقى ، مانند: مجله ارمغان .
9 بالغ بر شش هزار بيت شعر در كاتيب كهن و نو و در كمال فصاحت و بلاغت ، كه تحت عنوان (((راز الهام )))توسط آقاى عباس رهنما در آذرماه سال 1338 هجرى شمسى به چاپ رسيده است .
سرانجام ، اين ستاره درخشان شعر و ادب به سال 1347 هجرى شمسى ، به 77 سالگى ، چشم از جهان فرو بست .(9)

8: خانم خندق
خانم (((نجله خندق )))شش ساله بود كه به علت اصابت يك شى ء ، يكى از چشمانش را از دست داد.
اما وى با دو سال تحصيل جهشى ، توانست در مدت ده سال ، ديپلم دريافت نمايد و با شركت در كنكور سراسرى ، بلافاصله وارد دانشگاه تبريز شد.
خانم خندق بر اثر حوادث غير مترقبه اى مانند اصابت گلوله برف در دوران كودكى به چشم سالمش و هم چنين با حادثه تصادف در زمان دانشجوئى ، چشمش به سختى آسيب ديد و با انجام عمل هاى جراحى متعدد، بالاخره هنگام انجام چهار دهمين عمل جراحى كه در انگلستان صورت گرفت ، متاءسفانه چشم ديگر او هم به طور كامل نابينا شد.
اين خانم جوان با وجود نابينائى مطلق ، نه تنها از زندگى عادى و ادامه تحصيل ماءيوس نشد، بلكه با جديت و كوشش وصف ناپذيرى ، تحصيلات خود را همواره با رتبه هاى ممتاز ادامه داد. او پس از اخذ ليسانس در رشته تاريخ از دانشگاه تبريز با رتبه ممتاز، موفق به دريافت يك بورس شش ساله براى ادامه تحصيل در آمريكا گرديد، ولى بورس دولتى را نپذيرفت و براى ادامه تحصيل عازم انگلستان شد. ابتدا با استفاده از ضبط صوت ، متون درسى را فرا مى گرفت ، اما به تدريج با تايپ (((بريل )))مطالعات خود را ادامه داد و با علاقه فراوانى كه نسبت به علوم سياسى دانشگاه لندن گرديد. پس از برگزارى امتحانات ورودى ، بر خلاف تصور سايرين ، با كسب نمرات عالى ، يكسره وارد دوره فوق ليسانس علوم سياسى شد، سپس براى اخذ درجه دكترا در دانشگاه (((اسكاتلند)))پذيرفته شد و رساله دكتراى خود را در مورد (((رابطه ابرقدرتها با كشورهاى جهان سوم ))) تكميل كرد و با ارائه اين رساله علمى و پر محتوا با رتبه ممتاز، دكتراى خود را دريافت نمود.
موفقيت چشمگير و قابل توجه اين خانم نابينا باعث شد، كميته مركزى علوم دانشگاه ، انجام تحقيقات متعددى را به او واگذار نمايد. وى علاوه بر امور تحقيقاتى و مطالعاتى ، دوره هاى ويژه معلولين را در اغلب كشورهاى اروپائى طى كرد و آموزش هاى تخصصى فراوانى را زير نظر استادان پر تجربه در رابطه با معلولين فرا گرفت و و موفق به دريافت تخصص در رشته تعليم و تربيت معلولين از دانشگاه (((مارى هاونس ))) گرديد.
قابل توجه است كه هنگام دريافت تخصص فوق الذكر علاوه بر خبرنگاران صدا و سيما انگليس ، نمايندگان هفت نشريه معتبر نيز با او مصاحبه كردند.
روزنامه (((تايمز))) خانم خندق را به عنوان يكى از شخصيت هاى علمى سال معرفى نمود و موفقيت هاى بزرگ اين خانم نابينا را در تحصيلات علوم سياسى و طى دوره هاى ويژه معلولين ، علاوه بر انجام تحقيقات ارزشمند علمى ، در روزنامه درج كرد و از دانشمندان و دانشجويان انگلستان تقاضا كرد، تا رمز موفقيت اين دانشمند نابينا را دريابند.
مراكز علمى متعددى از جمله دانشگاههاى معتبر انگلستان و آمريكا، او را دعوت به همكارى نمودند و امكانات فراوانى در اختيارش گذاشتند، اما خانم خندق احساس وظيفه كرد، تا براى حل مشكلات معلولين ناشى از جنگ تحميلى عراق ، به ميهن اسلامى خود عزيمت نمايد. لذا در سال 1366 شمسى ، به ايران بازگشت و با كمك وزارت فرهنگ و آموزش عالى ، دفتر امور معلولين را در حوزه معاونت امور دانشجويان جانباز و معلوم بشتابد، اما با كمبود امكانات و عدم تاءمين بودجه كافى ، نتوانست اقدامات مؤ ثرى به عمل آورد، لذا بدون ياءس و نوميدى ، اقدام به تاءسيس مؤ سسه
(((گويا))) نمود و پس از چهار سال مكاتبات فراوان و پيگيرى هاى مستمر و ارتباط با پنج وزارتخانه ، بالاخره با كمك هاى مادى و معنوى بنياد مستضعفان و جانبازان ، مؤ سسه (((گويا))) را تجهيز و راه اندازى كرد و در حال حاضر بالغ بر هفتصد و پنجاه نفر دانشجوى معلول ، تحت پوشش اين مؤ سسه مى باشند.
مؤ سسه گويا علاوه بر افراد تحت پوشش ، در رفع مشكلات فارغ التحصيلان دانشگاهها، متخصصين مهندسين ، تكنسين ها، پزشكان ، فرهنگيان و ساير افرادى كه در اثر جنگ تحميلى و بيمارى و تصادف ، دچار نابينائى گرديده اند، اقدامات مؤ ثرى انجام داده و با استفاده از مشاوران و متخصصان ويژه ، در رشته هاى مديريت ، حقوق ، اقتصاد، برنامه ريزى ، معارف و علوم اسلامى ، ادبيات فارسى ، فلسفه ، منطق ، جامعه شناسى و علوم اجتماعى ، علوم سياسى و روابط بين الملل ، روانشناسى ، زبان هاى خارجى ، جغرافيا، ادبيات عرب ، تاريخ ، و علوم تربيتى به نابينايان دانشجو خدمات فراوان و مؤ ثرى عرضه مى نمايد.
آرى ، اين همه خدمت ، بر اثر اراده قوى ، اميدوارى و اعتقاد اسلامى يك بانوى نابينا به توانمنديهاى خود، به جامعه نابينايان و معلولين عرضه گرديده است .
اما بايد توجه داشت ، جرايد كه تحت عنوان (((مشكلات بزرگ ، انسانهاى بزرگتر))) به معرفى اين چهره تلاش و مقاومت پرداخته اند، از زبان او بازگو مى كنند: كتابها و متون مورد نيازم ، روى نوار ضبط مى شد و من به طور دائم ، با خلاصه كردن كتابها و تايپ (((بريل ))) نياز خود را به اطلاعات جديد علمى برطرف مى كردم .
او درباره مؤ سسه اى كه براى راه اندازى آن حداقل چهار سال دوندگى كرده ، هفتصد و پنجاه دانشجو را تحت پوشش دارد، و در چهارده رشته علمى آموزشى آنان را اداره مى كند، مى گويد: براى خدمت رسانى در رشته هاى فوق ، از مشاورين فنى ، گويندگان فارغ التحصيل در هر رشته ، استادان دانشگاهى استفاده مى كنم و با اين وصف ، همه توان و تلاش خود را براى ترقى و تكامل خود و ديگران به كار مى گيرم .(10)

9: دكتر اكبر دانا سرشت
اكبر دانا سرشت فرزند حاج على نقى صراف باشى زنجانى ، در سال 1290 هجرى شمسى در تهران متولد شد.
او تحصيلات خود را همزمان با جنگ جهانى اول آغاز كرد، اما پس از مدت كوتاهى ، به خاطر مشكلات خانوادگى ، همراه با خانواده خود به زنجان رفت . در زنجان با معلم سرخانه ، به ادامه تحصيل دوره ابتدائى پرداخت .
اكبر دانا سرشت به زبان عربى علاقه زيادى داشت ، به طورى كه تحصيلات ابتدائى را رها كرد و آموختن عربى ، قرآن و ياد گيرى معناى قرآن را با جديت تمام آغاز نمود. مدت شش سال آموختن عربى را ادامه داد، سپس ‍ به فراگيرى رياضى مشغول شد. وى در اين باره گفته است :
(((... ديدم بدون فراگيرى رياضى و علوم جديد به جائى نمى رسم ، پس ‍ وارد علم جديد به جائى نمى رسم ، پس وارد علم جديد به خصوص رشته رياضيات شدم ...)))
اكبر دانا سرشت آموختن رياضيات را تا آنجا ادامه داد، كه به دريافت دكترا در اين رشته نائل گرديد.
او نظرياتش را در زمينه رياضيات در رساله (((تسطيح جغرافيائى ))) و رساله (((پيدايش مثلثات ))) آورده است .
دكتر اكبر دانا سرشت كتابهاى علمى زيادى را از عربى به فارسى ترجمه كرده ، كه بعضى از آنها عبارتند از:
1 ترجمه كتاب (((آثار الباقيه ))) تاءليف ابوريحان بيرونى .
2 ترجمه كتاب (((روانشناسى شفا))) اثر ابن سينا كه اين ترجمه به چاپ پنجم رسيده و با توجه به استقبال دانش پژوهان ، چاپ آخر آن در تيراژ سيزده هزار جلد منتشر گرديده است .
3 ترجمه چند فصل از كتاب (((ماللهند))) از ابوريحان بيرونى .
4 ترجمه خلاصه (((حكمه الاشراق ))) سهروردى .
5 ترجمه (((اسفار))) ملاصدر الدين شيرازى .
دكتر اكبر دانا سرشت در مرداد ماه سال 1364 در مصاحبه اى با كيهان فرهنگى گفته است :
(((مردم تصور مى كنند مثلثات هم ، مانند هندسه ترسيمى و هندسه رقومى ، كار اروپائى ها است ، اما بنده ثابت كرده ام كه مثلثات كار مسلمانان مى باشد...)))
وى در مصاحبه فوق الذكر، در مورد آموختن رياضيات خود گفته است :
(((شرح آشنائى من با رياضى اين بود كه بنده و مرحوم غلامحسين مصاحب ، شب ها خدمت شيخ ضياء الدين درى مى رسيدم و (((اشارات ))) بو على سينا را مى خوانديم ، بعد از آن چند سال هم (((الهيات شفا)))از بو على سينا را خوانديم ، به تدريج توسط مرحوم غلامحسين مصاحب ، با سرتيپ بغايرى آشنا شديم .
وى اولين مهندس ايرانى بود، كه نقشه ايران را كشيده بود و آشنائى ما با سرتيپ بغايرى ، سبب علاقمندى ما به رياضيات گرديد...
... ما در رياضى كارهائى كرده ايم ، كه يكى از آنها، اختراع (((صفر))) هندوستان است ، كه من آن را در (((مقدمه فلسفه هند قديم ))) شرح داده ام . مى دانيد كه يونانيها (((صفر))) نداشتند و تا آنجا كه مى توانستند يك عدد بزرگ را بخوانند، اعداد را پهلوى هم مى چيدند. دو قرن پيش از ظهور اسلام ، صفر معمول شد. مى گويند اگر صفر نبود، نيمى از رياضى از بين مى رفت و راست هم مى گويند...
... نظام عشرات (كسر اعشارى ) كه به نظر مى آيد، به نظر من يكى از اختراعات مهم بشرى مى باشد...
محمد بن محمد بن يحيى ، معروف به ابوالوفاى بوزگانى نيشابورى هم يك كاركرد و آن اينكه وى علم مثلثات را ترقى داد. بوزگانى شعاع دايره مثلثاتى (نه هر دايره اى ) را واحد يك مى دانسته و اين كار سبب ترقى و پيشرفت رياضيات گرديده است ...)))
دكتر اكبر دانا سرشت علاوه بر تسلط در علم رياضى و زبان عربى و كار ترجمه ، در شعر و شاعرى هم دست داشته است .او خود گفته ، كه اشعارش ‍ را براى ملك الشعراء بهار مى خوانده و بهار اشعار او را تصحيح مى كرده است .
سرانجام اين مترجم عاليقدر و رياضى دان بزرگ ايرانى ، در بيست و پنجم فروردين ماه سال 1368 هجرى شمسى ، بر اثر سكته مغزى بدرود حيات گفت .(11)
آثار دكتر اكبر دانا سرشت ، اگر چه از نظر تعداد آمار زيادى ندارد، اما از نظر وزنه علمى و محتواى بالا هر كدام داراى ارزش درخشانى است . به خصوص اينكه به عنوان يك مسلمان دانشمند، زنده كننده افكار كهن و دانشمندان مسلمان مى باشد.
او در مقدمه كتاب (((آثار الباقيه ))) سخن خود را اينطور آغاز مى كند:
آن كس ، كه زشهر آشنائى است
داند، كه متاع ما كجائى است
مثلثات علمى است اسلامى و جزو علوم صادراتى ما مى باشد، مثلثات را مسلمانانى كه بيشتر ايرانى بودند، در طول سده دوم و سوم و قرن طلائى چهارم ساختند و اين علم را در دنيا از خويش به يادگار گذاشتند، و كار من تنها اين است ، كه طرز بناى اين علم را به گمان خويش فهميده ام و به علماى رياضى جهان تقديم مى دارم ...
به راستى ، دانا سرشت بخش مهمى از آثار ابوريحان بيرونى ، بو على سينا، محمد زكرياى رازى و سيد صدر الدين شيرازى را، در زمينه طب و روانشناسى و جغرافيا و رياضى زنده كرده ، و مى بايست شيوه او زمينه بازگشت به اصالت خويشتن مسلمانى ، براى ديگران نيز مورد توجه جدى قرار گيرد.

10: دكتر سيد جواد مصطفوى
سيد جواد مصطفوى در سال 1301 هجرى شمسى ، در شهر مشهد مقدس ديده به جهان گشود. پدرش به نام سيد محسن مصطفوى ، از علماء مبارز و شجاع حوزه عليمه مشهور بود. زمانى كه رضاشاه عازم مشهد گرديد، ماءموران دستگاه حكومت ، مردم ، مغازه داران و بازاريها را مجبور مى كردند كه شهر را چراغانى و تزئين نمايند. سيد محسن مصطفوى براى جلوگيرى از چراغانى و استقبال از رضاشاه ، بالاى منبر مى رفت و فرياد بر مى آورد كه هر كس يك چراغ بيشتر از حد معمول روشن كند، مانند تيرى است كه بر قلب حضرت امام رضا(ع ) زده باشد!
سيد محسن مدتى در (((طرق )))بود و امام جماعت يكى از مسجدهاى طرق و ارشاد مردم را به عهده داشت . لذا فرزندش سيد جواد نيز كه همراه با خانواده اش سيد جواد نيز كه همراه با خانواده اش در طرق بسر مى برد، كلاس اول و دوم را در آنجا فرا گرفت . سيد جواد حدود هشت يا نه ساله بود كه همراه با خانواده به مشهد منتقل گرديد و تحصيلات ابتدائى خود را در مشهد ادامه داد. سپس وارد حوزه علميه مشهد شد و پس از فراگيرى كتاب مقدمات ، سيوطى ، حاشيه ملا عبدالله ، كتاب مغنى را نزد (((شيخ محمد رضا دامغانى ))) به پايان رسانيد. آنگاه مطول را نزد استاد اديب نيشابورى و شرح لمعه ، رسائل و مكاسب و كفايه را در محضر حاج سيد احمد مدرس ‍ يزدى و هم چنين (((شرح تجريد علامه حلى ))) را نزد حاج شيخ مجتبى قزوينى و قسمتى از اشارات را نزد آقا شيخ هادى كدكنى فرا گرفت . سيد جواد بيشتر دروس فوق الذكر را در مدرسه (((نواب )))مشهد كه از بهترين مدارس آن زمان بود، آموخت .
سيد جواد مصطفى در سال 1327 هجرى شمسى ، بيمار شد و براى معالجه مدتى به تهران رفت ، اما به تدريج ساكن تهران شد و اطاقى كرايه كرد و ازدواج نمود. او ضمن تدريس كه در مدرسه علميه (((مروى ))) براى طلاب ، در كلاس هاى درس استادان بزرگ تهران مانند آيت الله حاج سيد احمد خوانسارى شركت مى كرد و دروسى نظير منظومه حكمت را نيز مرحوم قاضى فرا مى گرفت .
وى در سال 1348 هجرى شمسى ، مجددا به مشهد مقدس بازگشت و تحصيلات خود را در دانشكده الهيات دانشگاه مشهد ادامه داد و با استعداد سرشار و همت والائى كه داشت ، به زودى موفق به اخذ مدرك (((كترى ))) در معارف اسلامى گرديد.
سطح علمى سيد جواد مصطفوى در حدى بود كه در حين تحصيل نيز، در دانشكده الهيات تدريس مى كرد و به عنوان يك استاد سطح بالا، تدريس ‍ منطق ، معانى بيان ، فقه الحديث و تفسير را به عهده داشت .
دكترى سيد جواد مصطفوى فردى پركار و تلاشگر بود و از اوقات خود حداكثر استفاده را به عمل مى آورد.
تاليفات فراوان و گرانبهاى اين شخصيت علمى بيانگر تلاش شبانه روزى او است كه در ذيل نام تعدادى از آثار او را ذكر مى نمائيم :
1- (((الكاشف نهج البلاغه ))) كه تاليف آن هفت سال طول كشيده و اين كتاب مورد استقبال زياد استاد شهيد مطهرى قرار گرفت و از جمله كتاب هائى است كه در حوزه هاى علميه مورد بهره بردارى فراوان قرار گرفته است .
2. (((الكاشف ))) در مورد موضوعات (((صحيفه سجاديه ))).
3- (((الهادى الى اصول الكافى ))) كه توسط انتشارات آستان قدس رضوى منتشر گرديده است .
4- (((التطبيق بين السفينه و البحار))).
5- مجموعه كتبى در مورد (((وسائل الشيعه ))) تحت عنوان (((مفتاح الوسائل ))) كه نيمى از مجلدات اين كتاب توسط دانشمندان متعددى تدوين و تاليف گرديده و نيم ديگر آن به وسيله دكتر سيد جواد مصطفوى به رشته تحرير در آمده است .اين اثر، بسيار گرانبها و بى نظير مى باشد و با اينكه هنوز تمام مجلدات آن به طور كامل منتشر نشده ، اما مورد استقبال بى نظير علماء و دانشمندان قرار گرفته است .
6- (((تفاهم شيعه و سنى ))) با بهره گيرى از نهج البلاغه و شيوه زندگى حضرت على (ع ) كه همواره عامل وحدت بين شيعه و سنى بوده است .
7- 0 بهشت خانواده ))) در 2 جلد در نوع خود، براى ايجاد محيط عاطفى و فضاى تفاهم و محب بين همسران و اعضاء خانواده ، بسيار مفيد مى باشد.
8- (((تقارن حديث و فلسفه ))).
9- (((ابعاد گسترده اسلام )))
10- (((سفسطه و مغالطه از نظر مذهب ))) كه در ياد نامه استاد شهيد مرتضى مطهرى هم از آن استفاده گرديده است .
11- رابطه نهج البلاغه با قرآن ))).
12- ترجمه و حضرت (((اصول كافى ))).
13- (((تفسير الطلاب ))) كه حاوى تجزيه و تركيب تمامى قرآن از اول تا آخر آن مى باشد.
14- (((چگونه اسلام ، كامل ترين اديان است ؟)))
15- مقالات متعدد و فراوانى در زمينه هاى مختلف از قبيل (((محكمات اسلام )))، (((دين در نهج البلاغه )))، (((تجلى علوم اهل بيت - (ع ))))، (((روش تبليغ )))، ((( جنگ در نهج البلاغه ))) و... و... مى باشد.
16 (((انسانيت از نظر اسلام ))).
دكتر سيد جواد مصطفوى ، فرزانه اى كه با اسلام و به ويژه با نهج البلاغه زيست ، در ارديبهشت ماه سال 1368 هجرى شمسى وفات يافت .
مهمترين خدمت حجه الاسلام دكتر سيد جواد مصطفوى ، ابتكار او در معجم نويسى است ، كه اين كار دستيابى به احاديث اهل بيت (ع ) را بسيار آسان و سريع نموده است .
اما بايد توجه داشت ، او اين كار را كه در مجامع اسلامى رسميت نداشت ، حدود چهل سال پيش از اين آغاز نمود و براى معمول كردن آن سختيهاى فراوانى را تحمل كرد، داستان را خود اينطور بازگو مى كند:
نهج البلاغه را از اول تا آخر دوبار براى طلاب تدريس كردم ، اين كتاب كه (((برادر قرآن )))است مهجور مانده بود، براى نوشتن كتاب (((الكاشف ))) هفت سال زحمت كشيدم ، اما هيچ كتابفروشى به چاپ چنين كتابى حاضر نمى شد، زيرا متاءسفانه آن روز مردم با نهج البلاغه آشنائى نداشتند!
تا اينكه در تهران با خطيب مشهور جناب آقاى فلسفى برخورد كردم و موضوع كتاب خود و چاپ آن را با وى در ميان گذاشتم ، او گفت : من مى خواهم امروز درباره (((آزادى ))) سخنرانى كنم ، بوسيله اين كتاب مى توان بدست بياورى در نهج البلاغه ، درباره آزادى چه مطالبى هست ؟
من فورا به نسخه خطى الكاشف مراجعه كردم و حدود هفت مورد، درباره آزادى براى او معرفى كردم . آقاى فلسفى از اين كار بسيار خوشحال شد و كتاب را به برادر خود كه چاپخانه اى داشت داد، تا چاپ كند، اما براى خريدن كاغذ و ساير مخارج كتاب پولى نداشتم ، ايشان گفت : قبض پيش ‍ فروش چاپ كنم ، اين كار را هم كردم و ايشان در سخنرانى هاى خود، روى كتاب تبليغ زياد كرد، اما براى فروش آن چندان نتيجه اى نگرفتيم ، و بالاخره كتابى كه با دو هزار نسخه چاپ شده بود، فقط دويست جلد آن فروش رفت و مدت هفده سال از اين انبار منتقل مى شد، در حالى كه مرحوم دكتر آيتى ، محدث اموى و شهيد مرتضى مطهرى هم از اين كتاب تعريف و تمجيد زياد مى كردند.
بعد كتاب را به آيت الله بروجردى معرفى كرده بودند، و ايشان تعداد پنجاه جلد از آن را براى كتابخانه ها خريدارى كرده بود، اما من از اين جهت خيلى غصه مى خوردم ، كه چنين كار و زحمات مفيدى در جامعه ما مورد بى توجهى قرار مى گيرد، در حالى كه (((فوگل )))اروپائى و بعد هم (((فواد عبدالباقى )))براى قرآن ما (((معجم )))مى نويسند! (12)
به هر حال ، آثار علمى و ابتكارى مرحوم استاد حجه الاسلام دكتر مصطفوى ، كه ساليانى با آنهمه مرارت و سختى هاى طاقت فرسا، تاءليف و تحقيق شد و پديد آمد، الحمدلله امروز در جامعه اسلامى و در مجامع حوزوى و دانشگاهى مورد توجه جدى قرار گرفته ، و تفصيل آن را در كتاب :(((يادنامه فرزانه اى كه با نهج البلاغه ))) و در 310 صفحه به چاپ رسيده ، مى توان مطالعه كرد.

11: خانم ژاله قائم مقامى
در سال 1262 هجرى شمسى ، در خانه (((ميرزا فتح الله قائم مقامى ))) كه از نوادگان (((ميرزا ابوالقاسم قائم مقامى ))) وزير و شاعر و نويسنده دوره قاجاريه بود، در (((فراهان ))) دخترى بدنيا آمد كه او را (((عالم تاج )))نام نهادند.
(((عالم تاج ))) از پنج سالگى ، تحصيل را در خانه پدرش آغاز كرد و به تدريج كتابهاى فارسى و عربى را به راحتى مطالعه مى كرد. او داراى حافظه و استعداد سرشارى بود و به زودى صرف ، نحو، معناى ، بيان ، منطق ، نقد شعر، كتاب جامع المقدمات ، حكمت و تا اندازه اى هياءت را فرا گرفت .
عالم تاج ديوان اشعار شعراء معروف و كتابهاى ادبى را با ذوق و شوق مطالعه مى كرد و از نظريات و افكار انديشمندان بهره كافى مى برد.
عالم تاج نوجوانى شانزده ساله بود كه پدرش او را به ازدواج (((على مردان خان مير پنج ))) كه چهل سال سن داشت در آورد. على مراد خان برخلاف همسر نوجوانش ، فردى بى سواد بود. او مردى سفر كرده ، اهل شكار و مرد جنگ و مبارزه بود و نسبت به علم و دانش و شعر و ادب كاملا بيگانه !
گرفتاريهاى مالى و خانوادگى پدر عالم تاج ، باعث شد كه اين پيوند ازدواج نا مناسب و به قول عالم تاج ، اين وصلت سياسى صورت گيرد و دو نفر با دو روحيه مختلف و دو فكر متفاوت و سليقه هاى متضاد مجبور شوند، عمرى را با هم به تلخى زندگى كنند.
(((حسين پژمان بختيارى ))) شاعر نامدار و مشهور معاصر كه فرزند اين پيوند نامناسب و وصلت سياسى مى باشد، در مورد ناسازگارى هاى پدر و مادرش ، در مقدمه اى كه بر ديوان اشعار مادرش نگاشته ، چنين مى نويسد:
(((مادرم در آغاز جوانى بود، در حالى كه پدرم دوران جوانى را به پايان رسانيده بود. مادرم اهل شعر و بحث و كتاب و معرفت بود، اما پدرم به دنبال مال و منال دنيا و پول و ثروت مى گشت . مادرم از مكتب خانه به خانه شوهر آمد، در صورتى كه پدرم از ميدانهاى جنگ و خونريزى و كشت و كشتار، به كانون خانواده قدم گذاشت . در حالى كه پدرم انتظار خانه دارى و شوهر ستائى و صرفه جوى و فرمانبردارى محض از همسر!)))
عالم تاج تازه ازدواج كرده بود كه مشكلات ديگرى نيز بوقوع پيوست و زندگى اين دختر نوجوان را برآشفت و بيش از پيش در هم ريخت . در همان اولين سال زناشوئى ، عالم تاج مادر مهربانش را از دست داد و مرگ مادر، كه بزرگترين پشتيبان عالم تاج بود، قلبش را سخت آزرده ساخت . هنوز غم و اندوه بى مادرى ، روح ظريف و حساس عالم تاج را آزار مى داد، كه درست پس از سى و نه روز، پدرش نيز چشم از جهان فرو بست . مرگ پدر و مادر و بى مهرى همسر سبب شد كه عالم تاج در دريائى از اندوه و درد اسير گردد و غم بى كسى و تنهائى را با تمام وجودش احساس نمايد. اين بود كه از نخستين سال زندگى و تولد فرزند اول ، اختلافات بين عالم تاج و على مردان خان مير پنج روز به روز فزونى گرفت و بالاخره وصلت بيش از هشت سال دوام نيافت و به جدائى آنها انجاميد!
عالم تاج ، همسرش را رها كرد و به خانه پدرى خود برگشت ، بى آنكه طلاق بگيرد. على مردان حتى به او اجازه نمى داد كه تنها فرزندش را كه در خانه پدر مانده بود ببيند. اين است كه ديوان عالم تاج حاوى اشعارى است كه از سوز دل و اندوه قلب وى برخاسته و بازتاب تنهائى و رنج هاى اين شاعر دردمند مى باشد و بدين جهت در دل و جان انسان اثر عميقى دارد. عالم تاج در يك رباعى چنين مى گويد:
رنجى كه من از دورى فرزند كشم
يعقوب از آن حال ، خبر داد و بس
علم تاج بيشتر عمرش را در (((فراهان ))) با برادرش زندگى مى كرد و در طول سال ، يكى دوبار به تهران رفت و آمد داشت .
حسين پژمان فرزند اين پيوند نا هماهنگ نه ساله بود كه پدرش على مردان خان مير پنج در گذشت . پس از مرگ او، خويشاوندانش به طمع گرفتن اموالش بپاخاستند و به عالم تاج زيانها رسانيدند و حتى تنها فرزندش را به او نداده و زير نظر عمويش به نام (((حاج على نقى خان سردار))) و بعدها هم او را به (((جعفر قلى خان سردار))) سپردند و سالها اجازه ندادند كه عالم تاج ، تنها فرزندش را ببيند.
شايد تعجب كنيد، هنگامى كه فرزند به سن بيست و هفت سالگى رسيد، مادرش او را ديد و از آن به بعد بود كه اين مادر و فرزند با هم زندگى مى كردند.
اين مصائب و محروميت ها از شوهر و دورى از فرزند و مهمتر از همه ناكامى و آزردگى روح اين بانوى شاعر، قلب او را درهم مى فشرد و آثار اين مشكلات و نابسامانيها در اشعارش مى تراويد. تنها پناهگاه عالم تاج ، شعر و شاعرى بود، ولى در ظاهر از شاعرى بيزارى مى جست و ديوان اشعارش را به آتش مى سپرد، تا اثرى از انديشه هاى دردمندانه اش باقى نماند.
آنچه از اشعارش باقى مانده ، اوراق پراكنده اى بود كه پس از درگذشت عالم تاج ، فرزندش بر حسب تصادف ، در لابلاى كتابها و يادداشتهاى مادرش ، به تدريج پيدا كرد و آنها را گردآورى نمود. با اين حال همين اشعار پراكنده كه به صورت ديوانى با 917 بيت در آمد، نمونه اى است كه قدرت و توانمندى عالم تاج را در سرودن شعر نشان مى دهد.
يكى از ويژگيهاى اشعار عالم تاج ، لحن زنانه اوست كه لطافت خاص و آب و رنگ ويژه اى به اشعارش بخشيده است . وى به پيروى از سرشت زنانه اش ، گاه از تفاوت مرد با زن سخن مى گويد، گاه از سفره عقد، زمانى از ويژگيهاى يك شوهر شايسته ، هنگامى از فرزند دلبند خويش و گاهى از نكوهش شوهر و احوال بيوه زن بى پناه شعر مى سرايد و اين موضوعات را در اشعارش با لطافت خاص و هنرمندانه اى منعكس مى سازد.
عالم تاج كه ديوان اشعارش تحت عنوان (((ديوان ژاله قائم مقامى ))) انتشار يافته ، در همه آثار خود، تكيه به لزوم پاكدامنى ، عفت و تقواى اخلاقى دارد. از ديدگاه عالم تاج ، زن آتشى سوزنده و در اشك فريب افروخته است ، به طورى كه در پيوند اجبارى عقد و عروسى ، شمع سفره عقد هم بر احوالش مى گريد و اشك مى فشاند.
توجه و عنايت ژاله قائم مقامى نسبت به پاكدامنى و عفت دختران در نمونه اشعار زير مشهود است :
نور چشما دخترا! آينده اندر دست توست
قدر نعمت را بدان ، اى گوهر يكتاى من
پاكدامن باش و ز آزادى بجز عزت مخواه
راه تاريكان مرو، از زهره زهراى من
ژاله قائم مقامى پس از عمرى سراسر درد و رنج ، اما همراه با تلاش و كوشش در راه علم و ادب ، در سال 1325 هجرى شمسى به 63 سالگى در تهران وفات يافت .
نمونه ديگر شعر (((ژاله قائم مقامى )))درباره مفهوم و مراحل مختلف زندگى آميخته ، با رنج و درد او عبارت است از:
زندگانى چيست ؟ نقشى با خيال آميخته
راحتى با رنج و شورى ، با ملال آميخته
پرتو لرزان اميد، اين چراغ زندگى
شعله اى زيباست ، با باد محال آميخته
اصل امكان چيست ؟ وين انسان كبر اندوز چيست ؟
قصه اى از هر طرف ، با صد سؤ ال آميخته
اى بلند اختر سپهر و اين تبه گوهر زمين
هيچ در هيچ و خيال اندر خيال اندر خيال آميخته
هر يقينش با هزاران ريب و شك در ساخته
هر دليلش با هزاران ، احتمال آميخته
يا سكوتى جاودان ، با قيل و قال آميخته
الغرض گر نقش هستى را، نكو بيند كسى
يك جهان زشتى است ، با قدرى جمال آميخته .(13)