حكايتهاى گلستان سعدى به قلم روان
محمد محمدى اشتهاردى
پىنوشتها - ۱ -
1- از دكتر محمد على فروغى
2- از دكتر محمد على فروغى
3- از دكتر محمد على فروغى
4-آغاز بوستان سعدى
5-يعنى : تجليات الهى آن چنان مرا سرمست عظمت خود
كرد.
6- مرغ سحر: بلبل گوينده سحر.
7- جان شد: جان به رفت .
8- يعنى :
((اينها كه ادعا مى كنند خدا را شناخته اند، از او بى خبرند، زيرا آن كس
كه او را شناخت ، از او خبرى به ديگران نرسيد.))
(چنانكه گفته اند: ((با خبران
غمت ، بى خبر از عالمند.))
9- تاريخ ادبيات در ايران (ذبيح الله صفا) ج 3 ص
586.
10- لغتنامه دهخدا، ج 29 ص 52.
11- علامه دهخدا مى نويسد: وفات سعدى بين سالهاى
691 و 694 در شيراز رخ داد. آرامگاه جديد او در ارديبهشت 1331 شمسى افتتاح گرديد.
(لغتنامه دهخدا، ج 29، ص 520).
12- گلستان سعدى ، باب دوم ، حكايت 7. (داستان 49
همين كتاب )
13- محمود بن مسعود بن مصلح كازرونى شافعى معروف
به علامه قطب الدين شيرازى از شاگردان خواجه نصير طوسى به شمار مى آمد و در عصر خود
در علوم معقول ، سر آمد دانشمندان بود.وى به سال 710 هجرى در تبريز در گذشت .
(الكنى و الالقاب ، ج 3، ص 73). بنابراين سعدى نزد
((مسعودبن مصلح ))
آموختن را آغاز كرده است .
14- نفحات الانس ، ص 601.
15- اقتباس از تاريخ ادبيات در ايران ، ج 3، ص 595
- 597
16- همان مدرك
17- ديباچه بوستان سعدى
18- نفحات الانس ، ص 600.
19- تذكرة الشعراء ص 223 .
20- داستانهايى از تاريخ اسلام ، نوشته سيد
غلامرضا سعيدى ، ج 3 ص 13 .
21- اقتباس از تاريخ ادبيات ايران ، ج 3، ص 589.
22- مصاف : ميدان جنگ .
23- غزا: جنگ .
24- وغا: جنگ .
25- فتوت : جوانمردى .
26- عفو ما مضى : بخشش گناهان گذشته
27- كليات سعدى به خط ميرخانى ، ص ، 411 (آغاز
قصايد فارسى )
28- مقاله : يعنى خطبه منظوم و منثور، يا خطبه و
سخنان ادبى به نثر فنى و مصنوع تواءم با اشعار و امثال ، و مشحون به صنايع بديعى
اعم از لفظى و معنوى است . (لغتنامه دهخدا، ج ، 43، ص 888).
29- همان مدرك ، ج 29، ص 520
30- روزنامه رسالت ، تاريخ 1/9/65، ص 4
31- كتاب باده عشق ، ص 15
32- گلستان سعدى ، با شرح دكتر خليل خطيب ، صفحه
د.
33- ديباچه گلستان
34- گلستان سعدى ، صفحه آخر.
35- پيسه : ابلق و سياه و سفيد بهم آميخته .
36- نهال : شكار. بعضى اى شعر را چنين خوانده اند:
هر پيشه گمان مبر كه خالى است
|
37- بوم : جغد، بوف .
38- هماى : پرنده برجسته آسمانى ، پرنده اقبال
39- اقليم : سرزمين پهناور و وسيع
40- هلى : رها كنى .
41- گردكان : گردو.
42- بر: ميوه .
43- زال نام رستم است . گرد: دلير.
44- خس ، خار، خاشاك و ريزه كاه
45- تخم و عمل : بذر و كار.
46- بجاى : درباره .
47- يعنى : با حسود چه كنم كه او خود در رنج است ،
و همين رنج براى او بس است .
48- شوربخت : بدبخت ، مقبلان : نيكبختان .
49- يعنى : براستى كورى هزار چشم همانند شب پره ،
بهتر از آن است كه نور آفتاب تيره گردد و جهان تاريك شود.
50- حشم : چاكر و چكران .
51- جورپيشه : ستمگر.
52- اعراف : دژى است مانند كوهى بلند بين بهشت و
دوزخ و گذرگاه مهم به سوى بهشت است و در آيه 46 تا 69 سوره اعراف ، از آن سخن به
ميان آمده است . منظور سعدى از اين شعر اين است كه براى حوريان بهشت كه به بهشت
رسيده اند گذرگاه اعراف ، دوزخ است تت ولى براى دوزخيان ، گذرگاه اعراف بهشت است .
بنابراين چگونگى ساختار انسانها بر اساس رنجها و خوشيها مقايسه و مشخص مى گردد
53- يعنى : هرگاه با چنين كسى هرچه توان دارى و مى
توانى مقابله كنى ، جنگ كن .
54- يعنى : مار از آن جهت بر پاى چوپان نيش زند كه
مى ترسد چوپان سر او را بر سنگ بكوبد.
55- يعنى : دست اجل طبل كوچ از دنيا را كوبيد، اى
چشمانم با سر خداحافظى كنيد.
56- يعنى : همه روزگارم به نادانى گذشت ، من پرهيز
نكردم ، شما پرهيز كنيد.
57- يعنى : با داشتن بازوهاى توانا و سرپنجه قوى ،
شكستن سر پنجه مسكين ناتوان كارى نادرست تو غلط است .
58- يعنى : نمى ترسد كسى كه ...؟
59- دماغ بيهده : پختن ...: فكر بيهوده و باطل
كردن ، پندارى احمقانه است .
60- اگر اكنون به عدل و داد رفتار نكنى ، در روز
قيامت بر اساس عدل و داد كيفر گردى
61- يعنى : خوابيدن هنگام ظهر او بهتر از بيدارى
او است ، چنانكه مردن او نيز - به خاطر زندگى پليدش - برتر از زيستن اوست .
62- اشره به آيه 27 اسراء:
((ان المبذرين كانوا اخوان الشياطين - همانا، اسراف كنندگان ، برادران
شيطانها هستند.))
63- واژه
((فراز )) در اينجا به معنى بستن است
.
64- يعنى : افراد لشكر را از اموال خود بهره مند
ساز، تا او سر و جانش را در راه تو فدا كند كه در غير اين صورت ، سر به فرار مى
نهد و به گوش اى از جهان مى گريزد.
65- حرف گيران : خرده گيران .
66- هماى : در پندار مردم ، نام مرغ معروفى است كه
بر سر هر كسى سايه افكند، او به سعادت رسد.
67- سيه گوش : حيوانى است كه به خاطر گوش سياه
رنگش ، او را سياه گوش خوانند. او پيشاپيش شير حركت مى كند و بانگ مى زند تا
حيوانات آگاه شوند و رعايت احتياط كنند و غافلگير شير نشوند، غذاى او بازمانده شكار
شير است .
68- يعنى خوش طبعى وت شوخى بسيار براى همنشينان
شاه هنر است ، ولى براى حكيمان عيب مى باشد.
69- بى حميت : ناجوانمرد، بى غيرت .
70- خراج : ماليات
71- جگر بند: يعنى مجموع جگر و دل و شش . بنابراين
معنى شعر اين است :
((يا با فقر و پريشانى بساز و يا با قبول كار حسابدارى
، پذيراى رنج و پريشانى باش . ))
72- يعنى : اگر مى خواهى هنگام مرافعه و شكايت نزد
قاضى ، دشمن در تنگنا قرار گيرد و نتواند به تو گزندى برساند، افراط نكن و پااز
كليم خود درازتر منما.
73- گازران : لباس شوى .
74- يعنى منافع دريا از صيد ماهيها و... از حساب
بيرون است ، اگر خواهان سلامت هستى ، در ساحل دريا زندگى كن نه در دريا
75- يعنى : دوستان حقيقى در هنگام زندان گرفتارى ،
به درد همديگر مى خورند، و گرنه در كنار سفره نعمت ، همه دشمنان ، دوست نما خواهند
شد.
76- منظور از اين صاحب ديوان ، شمس الدين محمد
جوينى است كه وزير هلاكو، و از مريدان سعدى بود.
77- يعنى : از كار فرو بسته و مشكل ، نااميدى مباش
و پريشان خاطر مشو كه پس از گذر از از تاريكيها به چشمه حيات و بقا خواهى رسيد
(چنانكه حضرت خضر عليه السلام پس از گذشتن از تاريكيها، به آن چشمه رسيد و از آب آن
نوشيد و زندگى جاودانه يافت .
78- بر شيرين : ميوه شيرين
79- يعنى : آيا نديده اى كه مردم در برابر صاحب
مقام ، آفرين گويان و دعاكنان ، دست بر سينه ادب زنند؟
80- يعنى : آيا ندانستى با اينكه بايد بدانى كه هر
كس پند نشنود به بند زندان بيفتد، پس اگر بار ديگر طاقت نيش ندارى ، انگشت در سوراخ
كژدم مكن (و كار حسابرسى دولت را نپذير، تا آسوده گردى ).
81- يعنى : به پيرامن درگاه فرانفرما و وزير و شاه
، بدون واسطه گردش نكن
82- بنده كمين : كمترين و كوچكترين - چاكر.
83- يعنى : مولا و ولى نعمت ما چه گناهى از بندگان
ديد كه آنان را خوار داشت ، فضل و لطف مخصوص و سزاوار خداوندى است كه گناه مى بيند
ولى روزى انسانها را قطع نمى كند.
84- يعنى : تو نيز مانند كعبه هستى كه از هر سو
براى رواى حاجت نزدت مى آيند، بايد بر آمدن آنها تحمل كنى و خسته نشوى ، زيرا تو
همانند درخت ميوه دار هستى ، به درخت بى ميوه سنگ نمى زنند، بلكه مزاحم درخت ميوه
دار مى شوند.
85- طلبه : صندوقچه
86- يعنى : از صندوقچه عود (چوب خوشبو) لذت نمى
يابد، مگر آنكه كه پاره اى از آن عود را بر آتش نهند تا مانند ماده عنبر، بوى خوش
دهد، اگر مى خواهى بزرگ باشى ، دست بخشش بگشا، زيرا نهال بزرگى جز از بذر كرم و
سخاوت نرويد.
87- يعنى : اگر گنجى را بر همگان تقسيم كنى ، به
هر صاحبخانه اى به اندازه يك عدد برنج ، نقدينه مى رسد، چرا از هر كدام از مردم ،
به اندازه يك جو نقره نمى گيرى ، كه اگر چنين كنى هر وقت براى تو گنجى فراهم شود.
88- بيضه : تخم مرغ .
89- يعنى : آه دل مظلومان در سوزاندن كاخ ستم ،
بيشتر از آن آتش در اسپند، گيرنده است .
90- در اين شعر، منظور از سلطان ، خدا است .
91- يعنى : هركه به خاطر مقام و جاه ، قدرتى يافت
، نبايد مال مردم را به ناحق حيف و ميل كند.
92- بگيرد: گير كند.
93- يعنى : هرگاه نااهلى را پيروزبخت و چيره ديدى
، همچون شيوه خردمندان در ظاهر ملايمت نشان بده (زيرا ستيز با او را ندارى ).
94- ددان : درنده خوها .
95- ساعد: از مچ تا آرنج ، ساعد مسكين يعنى : ساعد
ناتوان .
96- يعنى : بمان و فرصت نگه دار، تا روزگار او را
بيچاره كند، آنگاه براى مراد دل دوست كه همان مراد دل تو است ، مغزش را از كاسه سرش
درآور.
97- همچنان : هنوز .
98- بيتم : شعر.
99- نگهبان فيلها در ساحل رود نيل .
100- يعنى : اگر خواهى از حال مورچه در زير پاى
خود آگاه شوى ، به حال خود در زير پاى پيل بنگر. (و با اين مقايسه نكن . )
101- يعنى : هرچه صلاح مى دانى در مورد من انجام
بده ، بنده را روا نيست كه اعتراضى كند، زيرا حكم و فرمان ، ويژه سروران است .
102- يعنى : اگر تصميم دارى تا با دشمن آشتى كنى
، او اگر در غياب ، تو عيبجويى مى كند تو در حضورش او را به نيكى ياد كن ، مردم
آزار با زخم زبان ، انسانها را مى رنجاند، پس اگر نمى خواهى از او سخن تلخ بشنوى ،
با نوش نيكى كردن ، دهان او را شيرين كن .
103- يعنى : آن كسى كه در مورد تو هر دم نيكى
كند، اگر پس از عمرى نيكى ، يكبار به تو ستم كرد، عذرش را بپذير.
104- يعنى : اگر از مردم به تو آسيبى رسيد،
رنجيده مباش ، كه خلق را توان رساندن رنج به كسى نيست . اگر دشمن با تو دشمين كند،
يا دوست به تو بدى نمايد، آن را به تقدير الهى واگذار كه دل دوست و دشمن در قبضه
قدرت خدا است ، چنانكه تير گرچه از كمان خارج شود، خردمندان آن را از كماندار دانند
نه از كمان .
نگارنده گويد: اين اشعار و نيز قبل از آن ، بوى جبر مى دهد، كه از ديدگاه مذهب ما،
مذهب جبر، باطل است ، زيرا تقدير الهى به صورت اجبار نيست ، بلكه به عنوان مقتضى مى
باشد، چنانكه در جاى خود بحث شده است ، مگر اينكه بگوييم منظور سعدى آن است كه ريشه
ها و علته در دست خداست ، با توكل به او، رنجه را بر خود هموار كن ، زيرا اوست كه
سبب ساز و سبب سوز است
105- مهترى : بزرگى و بزرگوارى .
106- حرمان : محروميت و بى بهره بودن .
107- يعنى : يا جغد هستى كه هر جا بنشينى آنجا را
ويران مى كنى .
108- ريش : زخم .
109- به هم بر مكن : پريشان مساز.
110- به قول سعدى :
ملك آزادگى و كنج قناعت گنجى است
|
كه به شمشير ميسر نشود سلطان را
|
111- يعنى : گرچه آرامش و آسايش ، در سايه دولت
سلطان است .
112- مجاهده : رنج و مشقت .
113- يعنى : دو سه روزى صبر كن تا خاك گور، مغز
محال انديش ياوه گو و افزون طلب را بخورد.
114- قضاى نوشته : فرمان حتمى مرگ ، يعنى با فرا
رسيدن مرگ ، بين شاه و گدا فرقى نيست .
115- يعنى : اگر كسى قبر را بشكافد، شاه و گدا
يكسانند و شاه و گدا را مى توان شناخت .
116- يعنى : اگر درويش به خاطر اميد به بهشت ترس
از دوزخ ، خدا را نمى پرستيد و اطاعتش به خاطر عظمت و رضاى خدا بود، پايه ارزش او
از آسمانها بالا مى رفت و اگر وزير از خدا آن گونه مى ترسيد كه از شاه مى ترسد، به
مقام فرشتگان مى رسيد.
117- يعنى : اگر شاه به روز روشن بگويد شب است ،
بايد گفت آرى ، اكنون ماه و ستاره پروين (كه نشانه شب است ) در آنجا (فضا) حاضر و
ديده مى شود. گرچه سعدى در موارد متعدد، انوشيروان را عادل معرفى كرده است ، ولى
همين حكايت بيانگر استبداد و بى عدالتى او است . مى توان گفت : او عادل نبود، اما
نسبت به شاهان ديگر بهتر بود.
118- شياد: نيرنگباز و كلاهبردار.
119- به اين ترتيب ، سه دروغ بزرگ گفت .
120- اوحدالدين على بن اسحاق انورى ، از گويندگان
و شاعران نامدار نيمه دوم از قرن ششم است كه به سال 587 ه . ق وفات كرد.
121- يعنى : سخنى راست از من (پير جهانگرد) بشنو
كه شيوه جهان ديدگان آن است كه براى گرمى بازار خود، بسيار دروغ مى گويند.
122- واژه
((به )) در اينجا صفت تفضيلى نيست ،
بلكه مطلق است ، معنى شعر چنين است : اگر باغ موروثى پدر را بفروشى تا دل دوستان را
به دست آورى ، كار شايسته اى نموده اى .
123- يعنى : اگر باى طعام و مجلس مهمانى دوستان ،
اثاث خانه ات را به آتش كشى يعنى به بهاى اندك بفروشى ، روا است .
124- دمان : خروشان و خشمگين .
125- مستمند: غمگين و صاحب رنج .
126- آهك تفته : آهك داغ تافته شده .
127- صيف : تابستان .
128- شتا: زمستان
129- يعنى : اى شكم سركش ! به يك عدد نان بساز تا
ناگزير نباشى كه كمرت به ذلت چاكرى شاهان ، خم شود.
130- عدو: دشمن .
131- نشايد: شايسته و سزاوار نيست .
132- اين ماجرا سند تاريخى ندارد.(نگارنده )
133- روزى : رزق .
134- او فتاده : چنين اتفاق افتاده .
135- بى تميز: نادان .
136- كيمياگر: آن كس كه علم كيمياگرى مى داند كه
به كمك آن علم مى توان ، نقره و مس را طلا كرد.
137- صخرالجن : يكى از ديوها است كه به زشتى
قيافه شهرت دارد. او همان است كه انگشتر سليمان را دزديد.
138- عين القطر: يعنى چشمه زهرآگين ، زيرا منظور
از قطر در اينجا، قطران است و آن نام دارويى سياه رنگ و بدبو است كه از
((سرو)) كوهى به دست مى آيد. سعدى
عبارت فوق را چنين بيان كرده : ((ملك
در خشم رفت و مر او را به سياهى بخشيد كه لب زبرينش از پره بينى در گذشته بود و
زبرينش به گريبان فرو هشته ، هيكلى كه صخرالجن از طلعتش برميدى ، و عين القطر از
بغلش بگنديدى .)) (براستى زهى فصاحت و زبردستى
در موزون گويى .)
139- يعنى : تو پندارى تا روز قيامت ، زشتى به او
زيبايى به يوسف ، به نهايت رسيده است .
140- يعنى : او به قدر بدقيافه بود كه نمى توان
آن را وصف كرد.
141- پيل دمان : پيلى كه نعره مى كشد.
142- يعنى : بى دين گرسنه اى هرگاه در اتاق خالى
، تنها در كنار سفره اى بنشيند، خرد نمى پذيرد كه او با نخوردن آن غذا، حرمت ماه
رمضان را نگهدارد.
143- يعنى هر كسى را كه در لباس پارسايان ديدى ،
پرهيزكار بشمار، هر چند از باطنش با خبر نباشى ، زيرا پاسبان شرع ، به درون خانه
افراد، كارى ندارد و به جستجوى فسق پنهانى نمى پردازد.
144- اشاره به جمله آخر آيه 73 سوره احزاب كه مى
فرمايد: ((...
انه كان ظلوما جهولا : انسان ، بسيار ظالم و جاهل بود.))
145- استظهار: قوى پشت شدن .
146- عبدالقادر گيلانى ، پيشواى سلسله قادريه از
مشايخ صوفيان است . او در سال 470 يا 490 چشم به جهان گشود و در سال 560 يا 561 ه .
ق در بغداد درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. (گلستان سعدى ، به كوشش دكتر خليل
خطيب ، ص 145 .)
147- يعنى : هر بامداد كه نسيم مى وزد در برابر
عظمتت ، روى ذلت بر زمين مى نهم ، اى خدايى كه من تو را فراموش نمى كنم ! آيا هرگز
از من ياد مى كنى ؟
148- اين مقام : مقام مردان راه خدا.
149- دلق : لباس پروصله پارسايان .
150- قراكند: لباس - پشمينه جنگى .
151- مخنث : نامرد، و آدم سست عنصر.
152- معنى سه بيت فوق اين است : پشمينه اى كه
صوفى مى پوشد، نشان ظاهر و شعار او است ، و در نكوهش او همين كافى است كه به همان
لباس اكتفا كند و براى ريا روى دل به مخلوق نمايد، ولى آن كس كه روى دل به سوى خداى
خالق كند، در عمل نيك مى كوشد. در اين صورت هر لباسى بپوشد، خرقه درويشى است و سيرت
پارسايان را دارد، گرچه كلاه سلطنت بر سر و پرچم سرورى بر دوش بگيرد. همان گونه كه
قژاكند (لباس جنگى كه در ميان آن پشم شيشه مى نهادند) را بايد پهلوان بپوشد، كه اگر
آدم ناتوان و نامرد آن را بپوشد، آن لباس سودى به حال او نخواهد داشت .
153- كه : كوچك .
154- مه : بزرگ ، يعنى هرگاه در ميان گروهى يك
نفر نادانى و خلاف كرد، نه آبرويى براى كوچك مى ماند و نه آبرويى براى بزرگ
155- شنيدستى شنيده اى ، يعنى گاو بيمارى در
چراگاه موجب آلودگى همه گاوان خواهد شد.
156- ناتراشيده : بى ادب .
157- بركه : خوض - گودى آبگير.
158- منجلاب : گودال پر از آب گنديده .
159- يعنى : اى كه اندكى از خوبى و هنر خود را
آشكار كردى ، ولى عيبهاى بسيار خود را پنهان نمودى ، اى مغرور و نادان ! نمى دانم
با اين وضعى كه دارى در روز درماندگى در بازار قيامت ، با نقره تقلبى چه خواهى
خريد؟! به يقين در آن روز بيچاره اى تهيدست خواهى بود.
160- مدعى : گزافه گو - لاف زن .
161- پرده پندار: حجاب تيره گمان باطل .
162- شخصم : پيكر ظاهرم .
163- خبث باطن : پليدى دل .
164- به گونه اى كه فرشتگان مانند جبرئيل و
ميكائيل ، بيگانه و نامحرم مى شوند.
165- يعنى : رخ نشان مى دهى و از ما دورى مى كنى
، بازار حسن خود را گرم و آتش اشتياق ما را برمى افروزى .
166- اشاره به رو حالت قبض و بسط عرفانى .
167- يعنى : در حالت كشف و شهود و بسط عرفانى .
168- يعنى : گرفتار دورى و جدايى هستم .
169- يعنى عجبا! كه ياران بيداردل دوردست را
بصيرت و حضور قلب است ، ولى نزديكان كوردل از بساط قرب دورند.
170- يعنى : اگر شنونده ، معنى گفتار را در
نيابد، از گوينده انتظار قدرت سخنورى را نتوان داشت . ميدان اشتياق سخنگوى را بگشا
تا او با چوگان معنويت ، گوى سخن بزند. به گفته حافظ:
غنچه بشگفته بلبل را بگفتار آورد
|
مستمع صاحب سخن را بر سر كار آورد
|
171- تحمل : بار و رنجش راه .
172- بختى : يك نوع شتر تنومند و چالاك . يعنى
پاى ناتوان تا چه اندازه پياده روى كند كه رنج راهپيمايى شتر چالاك را از پاى
درآورد
173- مغيلان : خار بيابان حجاز. يعنى خوابيدن شب
در پناه گياه خار بيابان خوش و دلپذير است ولى مسافر بازمانده از كاروان ناگزير
بايد جان بسپارد.
174- يعنى : اگر معشوق ، مرا به سختى بكشد، زنهار
اى ملامتگر، نگويى كه به خاطر جانم غمگينم ، بلكه با خود مى گويم راستى چه گناهى
كرده ام كه معشوق از من رنجيد. بنابراين غم جان ندارم ، غم گناه دارم .
175- يعنى : وقتى كه روزگار بر تو سخت گرفت ،
تسليم عجز و ناكامى نشو. براى حفظ جان ، لباس دوستان را برگير و پوست بدن دشمنان را
بكن .
176- يعنى : آن كس را كه خداوند با قهر خود از
درگاهش ، رانده ، به هر سو برود پناهى ندارد، ولى آن كس كه خداوند با لطف خود
طلبيده ، او را از ديگران بى نياز كند و در خانه كسى نفرستد.
177- مسحى : كفش مخصوص پارسايان .
178- دلق و مرقع : لباس پر وصله پارسايان
179- برك : نوعى گليم از پشم شتر است كه درويشان
از آن كلاه و جامه مى سازند.
180- تترى : كلاه منسوب به تاتار (مغول )
181- يعنى : آن كس را كه همانند پسته پر
182- موريانه : زنگار.
183- هنگام آسايش به بينوايان كمك كن كه جبران
پريشانى خاطر بينوا، موجب دور نمودن بلا شود.
184- يعنى : مضراب خارج از اصول و نغمه ناهنجار
او، گويى شاهرگ زندگى انسان را قطع مى كند. آواز او از فريادى كه از مرگ پدر بر مى
خيزد دلخراشتر است .
185- يعنى : تو اى آوازه خوان ناهنجار! از آواز
تو كسى بهره نجويد مگر آن هنگام كه مرگ سراغت آيد و دم فرو بندى .
186- يعنى : چون آن آوازه خوان به آوازخوانى
پرداخت ، به صاحبخانه گفتم يا براى رضاى خدا، جيوه در گوشم بريز تا كر شوم ، يا در
خانه را باز كن تا بيرون بروم .
187- مطربى : آوازه خوانى .
188- يعنى : كبوتر طاق بزرگ از ترس صداى ناهنجار
او پريد و دور شد.
189- كرامت : كار خارق العاده كه از دست اولياى
خدا آشكار شود.
190- يعنى : آواز دلپذير از دهان آوازه خوان
خوشخوان ، چه زير بخواند چه بم (خواه نازك بخواند و خواه درشت ) دلرباست ، ولى اگر
نواى عشاق و خراسان و حجاز (سه نوع از نواى موسيقى ) از خلق آوازه خوانى ناخوش
آواز و زشت ديدار برآيد، نيكو نمى نمايد
191- خواندن قرآن از آغاز تا انجام .
192- يعنى : تو خوشرفتار باش تا شخص بدانديش ،
فرصت عيبجويى تو را نيابد، چنانكه بربط (يكى از آلات موسيقى شبيه تار) اگر موزون
باشد از دست آوازه خوان ، گوشمال نمى گردد، ولى آوازه خوان براى موزون كردن آهنگ ،
گوشه هاى بربط را مى پيچاند و گوشمال مى دهد.
193- شوريده : دل به خدا داده و مجذوب حق شده .
194- مگر: همانا.
195- يعنى : اگر ذوق و عشق و شور بر سر ندارى ،
حيوانى ناراست خوى و كج سرشت هستى .
196- انشراح / 7.
197- خوشيده : خشكيده .
198- يعنى : دنيا پرده اى است كه جهان معنى را از
نظرها مى پوشاند و دل را سخت پريشان مى سازد. هم دارايى موجب رنج است ، هم نادارى .
199- هنى : گوارا.
200- يعنى اگر ثروتمند، دامن طلا نثار كند، مواظب
باش كه به كرم او چشم ندوزى
201- يعنى : اگر بهرام گورخرى را كباب كند به
اندازه پاى ملخى كه مورچه آن را حمل مى كند (و در ماجراى سليمان ، آن را به سليمان
اهدا مى نمايد)ارزش نخواهد داشت .
202- يعنى : اگر خودت را به خاطر كار زشت سرزنش
كنى ، ديگرى تو را ملامت نخواهد كرد، زيرا خودت كارى را كه موجب سرزنش باشد انجام
نخواهى داد.
203- فرنگ از فرانك گرفته شده كه نام قوم آريايى
ساكن فرانسه مى باشد. مسلمانان اين اسم را بر تمام اروپائيان اطلاق مى كنند. آنها
در كنار بيت المقدس با مسلمانان ستيز مى كردند و سعدى را به عنوان مسلمان ، اسير
نموده و بردند.
204- يعنى : زيرا با دل بستن به خدا، دلم به غير
خدا مشغول نبود.
205- يعنى : از همدم بد، پرهيز و دورى كن . خدايا
ما را از عذاب دوزخ حفظ نما.
206- ملكوت : عالم معنى .
207- يعنى : همه روز تصميم مى گيرم كه شب را به
مناجات با خدا بگذرانم .
208- يعنى : هنگامى كه شب اقامه نماز را مى بندم
، در فكر آن هستم كه صبح فرزندان من چيزى براى خوردن ندارند.
209- عارض : گونه .
210- يعنى : با آنكه زمين هنوز سرماى پايان
زمستان (سه روز آخر بهمن و چهار روز اول اسفند) سبزه و گياهش ، آب ننوشيده بود و سر
از خاك بر نكرده بود، آن باغ خرم بود.
211-يعنى : آن كنيز آن چنان زيبا و دلبا بود و
نقش و نگارى چون طاووس داشت كه پارسايان عابد با ديدار او بى قرار و بى تاب خواهند
شد.
212- يعنى : چشم از ديدنش همانند تشنه از آب
گوارا، سير نمى شد.
213- يعنى : فريفته دنيا، آن چنان به دنيا دل مى
بندد كه پاى مگس در عسل گير مى كند و نمى تواند خود را برهاند.
214- يعنى : بانوى زيباچهره پاكروى را، اگر جامه
رنگارنگ و سراى زرنگار و انگشترى فيروزه نباشد چه مى شود، زيبايى وى را بس است .
215- يعنى : تا من مال و منالى دارم باز هم
تقاضاى افزونى دارم ، سزاوار است كه مرا پارسا نشمرند.
216- يعنى : زاهدنمايى را كه درهم و دينار بگيرد
رها كن و پارساتر از او را پيدا كن .
217- يعنى : اگر فقير جلودار سپاه مسلمانان شود،
دشمن از ترس چشم داشت او تا دروازه كشور چين ، باز پس نسيند.
218- سيم : نقره (كنايه از پول و ثروت ) غله :
مصول زراعت .
219- يعنى : عالمى كه تنها سخن مى گويد و عمل نمى
كند، هرچه بگويد در كسى اثر نمى كند.
220- يعنى : گيرم واعظ تقصير داشت ، ولى مستمع
نيز بايد آمادگى داشته باشد، چنانكه معصومين عليه السلام فرموده اند:
انظر الى ما قال ، ولا تنظر الى من قال :
((به گفتار بنگر نه به گوينده ))
|