روزى على (ع ) به به برادرش عقيل تئصيه مى كند كه زنى براى من انتخاب كن كه از شجاع
زادگان باشد(زيرا) كه مى خواهم از او فرزندى شجاع به دنيا بيايد.(240)
عقيل ،ام البنين را انتخاب نمود و به آقا عرض كرد:
گف اين زن از نوع همان زنى است كه تو مى خواهى .
(پس از ازدواج على (ع ) باام البنين )، چهار پسر كه ((ارشدشان
)) وجود مقدس اباالفضل العباس است از اين زن به دنيا مى آيد.
اين چهار پسر در كربلا در ركاب اباعبداللّه حركت مى كنند.
روز عاشورا هنگامى كه نوبت نبرد به بنى هاشم رسيد، اباالفضل كه برادر ارشد بود، به
برادرنش گفت :
من دلم ميخواهد: شما قبل از من به ميدان برويد جون مى خواهم اجر شهادت برادر را
ادراك كرده باشم .
گفتند: هر چه تو امر كنى .
رفتند به ميدان و هر سه شهيد شدند.
و پس از شهادت آنها اباالفضل (ع ) نيز بدانان ملحق گرديد.
ام البنين در كربلا نبود تا از نزديك شهادت فرزندان خويش را مشاهده كند. اما خبر
شهادت اين ((چهار پسر)) را
در مدينه به وى رساندند.
او سوگ فرزندان عريزش نشست و به گريه و ندبه پرداخت ، گاهى سر راه عراق و گاهى در
بقيع مى نشست و گر يه مى كرد، زنها هم دور او جمع مى شدند.
مروان حكم كه حاكم مدينه بود، با آن همه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى آمد و مى
ايستاد و مى گريست از جمله ندبه هايش اين است :
واليوم اصبخت و لا من بنين
|
اى زنان ! من از شما يك تقاضا دارم و ظان اين است كه : بعد از اين مرا با لقب ام
البنين نخوانيد، چون ام البنين يعنى مادر پسران ، مادر شير پسران ، ديگر من را به
اين اسم نخوانيد شما وقتى مرا به اين اسم مى خوانيد به ياد فرزندان شجاعم مى افتم و
دلم آتش مى گيرد يك روزى ام البنين بودم ولى الان ام البنين و مادر پسران نيستم ،
مرثيه اى دارد راجع به خصوص اباالفضل العباس :
يا من راى العباس كر على جماهير النقد
|
و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد
|
انبئت انن ابنى اصيب براسه مقطوع يد
|
ويلى سيفك يديك لما دنى منك اخد
|
مى گويد: اى چشمى كه در كربلا بودى و آن منظره اى را كه عباس من ((شير
بچه من ))
حمله مى كرد، مى ديدى و ديده اى ! اى مردمى كه آنجا حاضر بوده ايد! براى من داستانى
نقل كرده اند نمى دانم اين داستان راست است يا نه ؟
انبئت ان ابنى اصيب براسه مقطوع يد.
يك خبر خيلى جانگداز به من داده اند، نمى دانم راست است يا نه ؟ به من گفتته اند:
كه اولا دستهاى پسرت بريده شد بعد در حالى كه فرزند تو دست در بدن نداشت يك مرد
لعين ناكسى آمد و عمود آهنين بر فرق او زد.
ويلى على شبلى امال براسه ضرب العمد.
واى بر من ، واى بر من ، كه مى گويند بر سر شير بچه ام عمود آهنين فرود آمد.
بعد مى گويد: عباس جانم ! فرزند عزيزم ! من خودم مى دانم كه اگر دست در بدن داشتى
هنچ كس جرات نزديك شدن به تو را نمى كرد.(241) |