پول با بركت
عن الصادق جعفر بن محمد عليه السلام قال :
جاء رجل الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قد بلى ثوبه فحمل اليه اثنى عشر
درهما فقال : يا على ! خذ هذه الدراهم فاشتر لى ثوبا اءلبسه .
قال على عليه السلام : فجئت الى السوق فاشتريت له قميصا باثنى عشر درهما و جئت به
الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فنظر اليه فقال : يا على ! غير هذا اءحب
الى اءترى صاحبه يقيلنا.
فقلت : لا اءدرى .
فقال : انظر فجئت الى صاحبه .
فقلت : ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قد كره هذا يريد ثوبا دونه فاءقلنا
فيه فرد على الدراهم و جئت به الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فمشى معى
الى السوق ليبتاع قميصا فنظر الى جارية قاعدة على الطريق تبكى فقال لها رسول الله
صلى الله عليه و آله و سلم : ما شاءنك .
قالت : يا رسول الله ان اءهل بيتى اءعطونى اءربعة دراهم لاءشترى لهم بها حاجة فضاعت
فلا اءجسر اءن اءرجع اليهم فاءعطاها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اءربعة
دراهم و قال ارجعى الى اءهلك و مضى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى السوق
فاشترى قميصا باءربعة دراهم و لبسه و حمد الله و خرج فراءى رجلا عريانا يقول من
كسانى كساه الله من ثياب الجنة فخلع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قميصه
الذى اشتراه و كساه السائل ثم رجع الى السوق فاشترى بالاربعة التى بقيت قميصا آخر
فلبسه و حمد الله و رجع الى منزله و اذا الجارية قاعدة على الطريق فقال لها رسول
الله صلى الله عليه و آله و سلم ما لك لا تاءتين اءهلك .
قالت : يا رسول الله انى قد اءبطات عليهم و اءخاف اءن يضربونى .
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : مرى بين يدى و دلينى على اءهلك .
فجاء رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حتى وقف على باب دارهم ثم قال : السلام
عليكم يا اءهل الدار فلم يجيبوه فاءعاد السلام فلم يجيبوه فاءعاد السلام فقالوا:
عليك السلام يا رسول الله و رحمة الله و بركاته .
فقال لهم : ما لكم تركتم اجابتى فى اءول السلام و الثانى .
قالوا: يا رسول الله سمعنا سلامك فاءحببنا اءن تستكثر منه فقال رسول الله صلى الله
عليه و آله و سلم ان هذه الجارية اءبطاءت عليكم فلا تؤ اخذوها فقالوا: يا رسول الله
هى حرة لممشاك .
فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : الحمد الله ما راءيت اثنى عشر درهما
اءعظم بركة من هذه كسا الله بها عريانين و اءعتق بها تسمة ؛(25)
((مردى حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد،
ديد پيراهن آن حضرت كهنه و فرسوده شده است . رفت دوازده درهم فرستاد كه پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم پيراهنى بخرد. حضرت پول را به اميرالمومنين عليه السلام داد
و فرمود: ((براى من پيراهنى خريدارى كن .))
على عليه السلام مى گويد: بازار آمدم ، پيراهنى به دوازده درهم خريدم و حضور رسول
اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آوردم .
حضرت نگاهى به آن نمود و فرمود: ((پيراهنى غير از اين مى
خواهم . به نظرت مى رسد كه فروشنده ، معامله را اقاله مى كند؟))
عرض كردم : ((نمى دانم !))
حضرت فرمودند: ((برو ببين !))
نزد فروشنده آمدم و گفتم : (( رسول اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم از پوشيدن اين پيراهن ابا و كراهت دارد و مى خواهد پيراهنى ارزانتر بپوشد.))
او معامله را اقاله كرد و دوازده درهم را داد. حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله
و سلم برگشتم و براى خريد پيراهن با هم به بازار رفتيم . در راه به كنيزى برخورديم
كه در كنارى نشسته و گريه مى كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: ((چه شده كه
گريه مى كنى ؟))
كنيز گفت : ((اهل منزلم چهار درهم به من براى خريد جنسى
دادند و آن پول گم شد و من جراءت رفتن به منزل را ندارم . حضرت چهار درهم از دوازده
درهم را به او داد و فرمود: ((به منزل برگرد.))
حضرت راه بازار را در پيش گرفت ، پيراهنى به چهار درهم خريدارى نمود، پوشيد و
خداوند را حمد كرد.
از بازار درآمد. مرد برهنه اى را ديد كه مى گويد:
هر كه مرا بپوشاند خداوند او را از لباس بهشت بپوشاند.
پيراهنى را كه خريده بود از تن بيرون آورد و به مرد بى لباس داد و دوباره به بازار
برگشت و پيراهن ديگرى با چهار درهم باقيمانده خريد و در بر كرد. خداى را حمد نمود و
روانه منزل شد. بين راه همان دختربچه كنيز را ديد كه در كنار معبر نشسته . حضرت
فرمود:
((چرا به منزلت نرفتى ؟))
پاسخ داد: ((بيرون آمدنم از منزل به طول انجاميده و مى ترسم
كه مرا بزنند.))
حضرت فرمود: ((پيشاپيش من برو و مرا به منزلت راهنمايى كن .))
حضرت در منزل رسيد، به صداى بلند فرمود:
((سلام بر شما اى اهل خانه .))
پاس ندادند. دوباره سلام نمود، پاسخ ندادند، در مرتبه سوم پاسخ دادند كه :
((السلام عليك يا رسول الله !))
حضرت فرمودند: چرا در مرتبه اول و دوم جواب نداديد؟
عرض كردند: ((جواب نداديم تا مكرر صدايت را بشنويم .))
حضرت فرمودند: ((اين دختر بچه دير آمده است ، او را مؤ اخذه
ننماييد.))
گفتند: ((ما او را به احترام آمدن شما آزاد نموديم .))
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خداى را حمد نمود و فرمود:
((من دوازده درهمى را از اين پربركت تر نديده ام كه دو برهنه
را پوشاند و بنده اى را آزاد نمود.))
ملاحظه مى كنيد كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله و سلم اين دوازده درهم را
پربركت خوانده ، از اين نظر كه آن پول كم ، اثر زياد گذارد و منشاء خير متعدد
گرديد.
پس اگر مالى منشاء خير بيش از حد عادى شود، مى توان گفت آن مال با بركت است .(26)
لقمه حلال
امام باقر عليه السلام فرمود:
((هيچ انسانى نيست مگر آن كه خداوند براى او رزق حلال مقرر
فرموده است .))(27)
و فى وصيايا لقمان لابنه :
و اءلزم القناعة و الرضا بما قسم الله و ان السارق اذا سرق حبسه الله من رزقه و كان
عليه اثمه و لو صبر لنال ذلك و جاءه من وجه ؛(28)
در وصاياى حضرت لقمان به فرزندش آمده است كه :
((همواره ملازم قناعت و راضى به تفسيم خداوند باش . دزد وقتى
مرتكب سرقت مى شود، خداوند از رزق او مى كاهد و گناه دزدى به عهده اش مى ماند.
اگر صبر مى كرد و دزدى نمى نمود، همان مقدار، از راه مشروع به وى مى رسيد.))
دخل على عليه السلام المسجد و قال لرجل : اءمسك على بغلتى
فخلع لجامها و ذهب فخرج على عليه السلام بعد ما قضى صلاته و بيده درهمان ليدفعهما
اليه مكافاءة له فوجد البغلة عطلا فدفع الى اءحد غلمانه الدرهمين ليشترى بهما لجاما
فصادف الغلام اللجام المسروق فى السوق قد باعه الرجل بدرهمين فاءخذه بالدرهمين و
عاد الى مولاه فقال على عليه السلام : ان العبد ليحرم نفسه الرزق الحلال بترك الصبر
و لا يزاد على ما قدر له .(29)
((على عليه السلام در رهگذر به مسجدى رسيد. از قاطر پياده شد
كه به داخل مسجد برود، مردى در آن جا بود، قاطر را به او سپرد و وارد مسجد گرديد.
آن مرد لجام قاطر را درآورد و با خود برد.
امام عليه السلام در مسجد نماز گذارد، دو درهم در دست گرفته بود تا اجرت آن مرد را
بدهد. موقعى كه آمد، ديد كه قاطر بدون نگهبان و بى لجام است . دو درهم را به يك
شخصى داد كه برود و يك افسار بخرد.
او در بازار آمد، لجام قاطر را در دكانى ديد كه مرد سارق آن را به دو درهم فروخته
بود. فرستاده على عليه السلام آن را به دو درهم خريد و نزد مولاى خود برگشت و جريان
را به عرض حضرت رساند.
امام عليه السلام فرمود: آدمى با بى صبرى ، خود را از رزق حلال محروم مى نمايد و
چيزى بيشتر از آن چه مقرر است ، به وى نمى رسد.
خلاصه در اسلام رزق حلال اهميت بسيار دارد و مسلمان موظف است اين امر را درباره خود
و درباره كسانى كه نفقه آنها بر وى واجب است ، رعايت نمايد و حداقل از غذايى
استفاده كند كه در پيشگاه الهى مورد مؤ اخذه قرار نگيرد.
مردى مى گويد:
در محضر امام صادق عليه السلام بوديم . شخصى در حضور امام عليه السلام دعا كرد كه :
بار الها! به من رزق طيب روزى فرما!
حضرت فرمود: چه درخواست دور از اجابتى ! اين غذاى پيامبران است . از خداوند رزقى را
بخواه كه در قيامت تو را براى آن رزق عذاب ننمايد.(30
)
آرام آرام !
امام صادق عليه السلام در روايت مفصلى كه اختلاف درجات مردم را در شناخت هاى
معنوى بيان نموده ، قضيه اى را شرح داده كه خلاصه اش اين است :
((مرد مسلمانى همسايه اى نصرانى داشت . با او از اسلام سخن
گفت و مزاياى اين دين مقدس را براى او بيان نمود. مرد نصرانى دعوت او را اجابت كرد
و اسلام را پذيرفت .
نيمه شب فرا رسيد. مرد مسلمان در خانه تازه مسلمان را كوبيد. صاحب خانه گفت :
((كيستى ؟)) گفت : ((من
فلانى هستم .)) پرسيد: ((كارى دارى ؟))
پاسخ داد: ((برخيز وضو بگيرد، لباس در بر كن تا با هم براى
نماز برويم !))
مرد تازه مسلمان وضو گرفت ، لباس پوشيد با او به مسجد رفت . دو نفرى نماز خواندند
تا سپيده صبح دميد آنگاه نماز صبح خواندند، آنقدر ماندند تا هوا كاملا روشن شد.
تازه مسلمان به پا خواست كه به منزل برود. مرد مسلمان گفت : ((كجا
مى روى ؟ روز كوتاه است و فاصله تا ظهر كم !)) او را نشانيد
تا نماز ظهر را خواند.
باز گفت : ((فاصله تا نماز عصر كم است .))
او را نگاه داشت تا نماز عصر را هم در وقت فضيلت خواند.))
تازه مسلمان به پا خواست كه به منزل برود. به او گفت : ((الان
اواخر روز است ، او را نگاه داشت تا نماز مغرب را خواند.))
باز تازه مسلمان برخاست كه به منزل برود، به وى گفت : ((فقط
يك نماز باقى مانده و آن نماز عشا است !))
او را نگاه داشت تا وقت فضيلت نماز عشا رسيد، نماز عشا را هم خواند و سپس از هم جدا
شدند.
نيمه شب فرا رسيد، مجددا مسلمان ، در خانه تازه مسلمان را كوبيد.
صاحبخانه گفت : ((برخيز وضو بگير، لباس بپوش ، با من براى
نماز بيا!))
تازه مسلمان گفت : ((برو براى اين دين كسى را پيدا كن كه از
من فارغ البال تر باشد، من كم بضاعتم و عائله دار!))
امام عليه السلام فرمود:
اءدخله فى شى ء اءخرجه منه ؛(31)
((اين مرد مسلمان ، زحمت كشيد و او را از نصرانيت و ضلالت به
اسلام آورد و دوباره با اعمال نادرست خود، به نصرانيتش برگرداند.))
دعاى صحيح
مسلمانانى كه علاقه دارند، راه عبادت را بپيمايند و تمام اعمالشان صحيح و
طبق دستور شرع مقدس انجام شود، بايد در شناخت تعاليم الهى كوشا و جدى باشند و از
راهنمايى و ارشاد دين شناسان ، آنطور كه بايد و شايد استفاده نمايند، تا در اداى
فرايض و سنن ، صراط مستقيم را بپيمايند و در بيراهه هر قدر هم خفيف باشند، قدم
نگذارند.
اولياى گرامى اسلام ، همواره مراقب دوستان و پيروان خود بودند و به صورت هاى مختلف
، آنان را متوجه مى نمودند و اگر در موردى غفلتى را مشاهده مى كردند، همانند پدرى
مهربان تذكر مى دادند و مسير صحيح را ارائه مى نمودند.
عن النبى صلى الله عليه و آله و سلم اءنّه دخل على مريض فقال
: ما شاءنك ؟ قال : صلّيت بنا صلاة المغرب فقراءت القارعة . فقلت : اللهم ان كان لى
عندك ذنب تريد تعذبنى به فى الآخرة فعجّل ذلك فى الدنيا فصرت كما ترى . فقال : اء
لا قلت ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار فدعا له حتى
اءفاق .(32)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر مريضى وارد شد.
پرسيد: ((شما را چه شده است ؟))
عرض كرد: ((وقتى نماز مغرب را با ما به جماعت برگزار
فرموديد، سوره قارعه را تلاوت نموديد و من پيش خودم گفتم : بار الها! اگر از من نزد
تو گناهى است كه اراده دارى مرا در قيامت به كيفر آن عذاب نمايى ، در آن عذاب تعجيل
كن و در دنيا معذبم نما! بر اثر آن دعا چنين شدم كه ملاحظه مى فرماييد.))
حضرت فرمودند: ((بد سخنى به زبان آوردى ! چرا نگفتى بار
الها! در دنيا به ما حسنه اعطا كن و در آخرت حسنه اعطا فرما و ما را از عذاب آخرت
مصون و محفوظ بدار!))
سپس رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره عارضه اش دعا نمود و آن شخص بهبودى
يافت .(33)
توحيد افعالى
براى آنكه خوانندگان محترم به گوشه اى از مقام توحيد افعالى مردان عالى مقام
الهى در زمينه اضطرار، واقف بشوند، در اين جا مختصرى از زندگى افتخارآميز و پرفراز
و نشيب حضرت ابراهيم عليه السلام بيان كرده و به مبارزات او با بت و بت پرستى و
خطراتى كه در سر راهش پيش آمد، اشاره مى نماييم .
بت شكنى ابراهيم از جمله مبارزات آن حضرت و افروختن آتش براى سوزاندن ابراهيم از
جمله قضايايى است كه براى آن حضرت پيش آمد و در اين جا به استناد بعضى از آيات و
روايات ، جريان امر، به اختصار توضيح داده مى شود.
در يكى از عيدهايى كه مردم از شهر خارج مى شده و به صحرا مى رفتند، ابراهيم عليه
السلام عذر مزاجى آورد و در شهر ماند و از فرصت نبودن مردم استفاده نمود، به بتخانه
رفت ، تمام بت ها را به استثناى بت بزرگ شكست و وسيله اى كه با آن بت ها را شكسته
بود، به گردن بت بزرگ افكند.
مردم كه از صحرا برگشتند و به بتكده رفتند، بت ها را شكسته يافتند، فرياد برآوردند،
شهر به هم ريخت ، طوفانى برپا شد، ابراهيم را عامل اين كار شناختند و او را براى
محاكمه در حضور مردم آوردند.
قالوا اءاءنت فعلت هذا بآلهتنا يا ابراهيمَ قال بل فعله
كبيرهم هذا فاساءلوهم ان كانوا ينطقونَ فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم اءننتم
الظالمون ؛(34)
گفتند: ((اى ابراهيم ! آيا تو با خدايان ما چنين كردى ؟))
پاسخ داد: ((بت بزرگ مرتكب اين كار شد. از بت ها سوال كنيد،
اگر مى توانند سخن بگويند!))
امام صادق عليه السلام قسم ياد كرد كه بت بزرگ مرتكب اين كار نشده بود و ابراهيم هم
دروغ نگفته بود.
عرض شد: ((اين كه مى فرماييد چگونه است ؟))
حضرت فرمود: فرمود: ((ابراهيم عليه السلام فرمود: اگر بت
بزرگ نطق مى كند، اين كار را انجام داده است و اگر نطق نمى كند، مرتكب كارى نشده
است .))(35)
نمرود و مردم پس از مشورت و تبادل فكر به اين نتيجه رسيدند كه مجازات گناه بزرگ
ابراهيم اين است كه در آتش سوزانده شود. افكار عمومى كيفر سوزاندن را پذيرفت و اين
شعار زبانزد همگان گرديد:
قالوا حرّقوه و انصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين ؛(36)
((گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى نماييد.))
سوزاندن ابراهيم به نام خدايان ، رنگ مذهبى به خود گرفت . از اين رو بت پرستان به
احترام بت ها در تهيه هيزم شركت كردند. حتى كسانى كه مريض و در شرف مرگ بودند، با
وصيت مقدارى از ماترك خود را براى خريد هيزم و سوزاندن ابراهيم اختصاص دادند. جمع
آورى هيزم مدتى به طول انجاميد و ابراهيم در طول آن مدت زندانى بود. پس از آن كه به
مقدار كافى هيزم از نقاط دور و نزديك جمع آورى گرديد و بر روى هم انباشته شد، در
موعد مقرر، شعله هايى را برافروختند و در نتيجه دريايى از آتش به وجود آمد. قبلا
منجنيقى ساخته بودند كه ابراهيم را در آن بنشانند و در وسط درياى آتش بيفكنند.
روز سوزاندن ابرهيم فرارسيد. او را در منجنيق نشاندند تا در نقطه مركزى آتش
بيندازند. لحظات اضطرارى براى ابراهيم شروع شد.
كسى كه در آن موقع مى توانست به ابراهيم كمك كند و او را از محيط خطر خارج نمايد،
جبرئيل امين بود. روايات متعددى با مختصر تفاوت در عبارات رسيده كه جبرئيل خود را
به ابراهيم رساند و آمادگى خويش را براى يارى او اعلام داشت . از آن جمله اين حديث
است :
فالتقى معه جبرئيل فى الهواء و قد وضع فى المنجنيق فقال : يا
ابراهيم هل لك الى من حاجة ؟ فقال ابراهيم اءما اليك فلا و اءما الى رب العالمين
فنعم ؛(37)
جبرئيل در هوا ابراهيم را ملاقات نمود، موقعى كه در منجنيق قرار داشت ، گفت :
((اى ابراهيم ! آيا به من حاجتى دارى !))
ابراهيم پاسخ داد: ((به تو حاجتى ندارم ولى به خداوند
عالميان نيازمند و محتاجم .))
ابراهيم دعا كرد و از خدا نصرت طلبيد. خداوند خواسته او را اجابت فرمود.
قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم ؛(38)
((به آتش فرمان رسيد كه بر ابراهيم سرد و سلامت باش !))
ابراهيم عليه السلام در موقع اضطرار از غير خدا حتى از فرشته بزرگ الهى يارى نخواست
. فقط از باريتعالى نصرت طلبيد و خداوند يارى اش فرمود.
درخواست امام سجاد عليه السلام در قطعه اى از دعاى مكارم الاخلاق از پيشگاه بارى
تعالى اين است كه خدايا در موقع اضطرار فقط از تو يارى بخواهم و با استعانت از غير
خدا امتحانم منما.(39)
پرهيز از شك و ترديد
عن على عليه السلام قال : عليك بلزوم اليقين و تجنب
الشك فليس للمرء شى ء اءهلك لدينه من غلبة الشك على يقينه ؛(40)
امام على عليه السلام فرموده است :
((بر تو باد به ملازمت يقين و دورى جستن از شك ، چه آن كه
هيچ چيزى براى نابود ساختن دين آدمى بدتر از شك و ترديد نيست .))
افراد فاسد و گمراه كننده وقتى مى خواهند كسى را از صراط مستقيم منحرف نمايند و او
را به راه باطل سوق دهند، اول با وسوسه هاى خائنانه يقينش را متزلزل مى كنند و
گرفتار شك و ترديدش مى نمايند، سپس بذر تجرى را در ضميرش مى افشانند و او را به
راهى كه خلاف حق و مصلحت است سوق مى دهند.
حضرت آدم عليه السلام يقين داشت كه خداوند او را از نزديك شدن به شجره منهيه منع
فرموده است ، اما شيطان وقتى خواست او را اغفال كند و به كار ناروا وادارش نمايد،
به وى گفت : درختى را كه تو از آن اجتناب مى نمايى ، ((شجره
خلد)) است و اگر از ميوه آن بخورى هميشه در بهشت مى مانى و
براى آن كه آدم و حوا را نسبت به گفته خود مطمئن نمايد، قسم ياد كرد و گفت :
((من خيرخواه شما دو نفر هستم .))
با اين وسوسه شيطانى يقين آدم عليه السلام متزلزل گرديد و دچار شك و ترديد شد و از
ميوه ممنوعه استفاده نمود و در نتيجه از بهشت بيرون شد.
على عليه السلام عمل آدم را در عبارتى كوتاه بيان فرموده :
فباع اليقين بشكّه و العزيمة بوهنه و استبدل بالجذل وجلا و
بالاغترار ندما؛(41)
((آدم عليه السلام يقين خود را با شك معامله كرد و تصميم
خويشتن را به سستى مبدل ساخت ، فرح و شادى اش را با ترس معاوضه كرد و پشيمانى
جايگزين غرورش گرديد.))(42)
استجابت دعا از طرق عادى
عن على بن الحسين عليه السلام قال : مر موسى بن عمران
على نبينا و آله و عليه السلام برجل و هو رافع يده الى السماء يدعو الله فانطلق
موسى فى حاجته فغاب سبعة ايام ثم رجع اليه و هو رافع يده الى السماء فقال : يا رب
هذا عبدك رافع يديه اليك يساءلك حاجته و يساءلك المغفرة منذ سبعة ايام لا تستجيب له
قال فاءوحى الله اليه يا موسى لو دعانى حتى تسقط يداه اءو تنقطع يداه اءو ينقطع
لسانه ما استجبت له حتى ياءتينى من الباب الذى اءمرته
(43)
امام سجاد عليه السلام فرمود:
حضرت موسى بن عمران از رهگذرى عبور مى كرد. مردى را ديد كه دست به سوى آسمان
برداشته و خدا را مى خواند. موسى عليه السلام از پى كار خود رفت و پس از هفت روز
مراجعت نمود. مشاهده كرد او همچنان دست به آسمان دارد و دعا مى كند.
موسى عليه السلام عرض كرد: ((بار الها! اين بنده هفت روز است
كه دعا مى كند، حاجتش را برآورى و تو خواسته اش را اجابت ننموده اى .))
خداوند به موسى عليه السلام وحى فرستاد كه :
((اگر او مرا آنقدر بخواند كه دستش بيفتد و زانويش قطع شود،
دعايش را مستجاب نمى كنم ، مگر از راهى كه مقرر داشته ام و به او امر كرده ام برود
و مرا بخواهد.))
خداوند متعال در نظام تكوين ، وسايلى را مقرر فرموده است كه مجارى فيض اوست و افراد
با ايمان ، عطاياى الهى را از راه آن مجارى طلب مى كنند.
روزى دهنده و رزاق ، ذات اقدس الهى است ، اما مجراى رزق ، كشاورزى و دامدارى و
پرورش درختان ميوه است .
كسى كه آب و خاك و قدرت كار دارد، بايد رزق خود را از مجارى تعيين شده به دست آورد.
اگر چنين انسانى وظيفه خود را انجام ندهند و بخواهد با دعا از خداوند رازق درخواست
روزى نمايد، مطرود درگاه الهى خواهد بود و دعايش قابل استجابت نيست .(44)
اثر ايمان به خدا
شبى مرد عربى در خارج شهر با زن جوان زيبايى برخورد نمود. از او خواست كه با
وى بياميزد.
زن گفت : اگر در ضميرت واعظ دينى ندارى ، آيا عقلت نمى تواند، تو را از اين كار زشت
و نادرست باز دارد؟
مرد در جواب گفت : ((به خدا جز ستارگان آسمان كسى ما را نمى
بيند.))
زن گفت : ((پس ستاره آفرين ، يعنى خدا، كجاست ؟))
مرد از شنيدن اين سخن شرمسار شد و گفت توبه كردم و از اين كار منصرف شد.(45)
سخنان پاك و بى آلايش اين زن مسلمان ، روشنگر اين حقيقت است كه چگونه ايمان به خدا
و اعتقاد به احاطه علمى پروردگار، ضامن اجراى قانون الهى است و مى تواند در شب تيره
و در محيط خلوت بيابان ، يك فرد با ايمان را از عمل منافى با عفت بازدارد.(46)