گلچين صدوق
(حكايات و روايات
برگزيده كتاب من لا يحضره الفقيه )
شيخ صدوق
مترجم : محمد حسين صفا خواه
- پىنوشتها -
1- تناثر نجوم : از بين رفتن و افول
ستارگان ، كنايه از آنكه بسيارى از انديشمندان در آن سال درگذشتند.
2-بر گرفته از مقدمه سيد محمد صادق
بحر العلوم بر علل الشرايع صدوق .
3-بر گرفته از مقدمه مولف بر كتاب
من لا يحضره الفقيه
4- تحير: شك و دو دلى
5-استلام حجر الاسود: دست كشيدن به
حجر الاسود و لمس كردن آن ، كه از آداب حج مى باشد.
6- من لا يحضره الفقيه 2 / 574 باب
زيارت فاطمه بنت النبى صلوات الله عليهما و آلهما.
7- استقصاء: به نهايت رسيدن ، كنايه
از جستجوى تمام و آوردن تمامى آنچه كه بايد آورده شود.
8-من لا يحضره الفقيه 2 / 231.
9- همان كتاب 2 / 328 .
10-همان كتاب 4 / 180 /
11- كمال الدين ص 529 530.
12- كمال الدين ص 638 639.
13- در مورد اين تفسير و اعتبار آن ،
بنگريد به : كلام شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب نفيس الذريعه 4. 285 293
و مقدمه همين تفسير، چاپ مدرسه الامام المهدى عليه السلام ، قم ، 1407
14-مقدمه سيد صادق بحر العلوم بر علل
الشرايع / 16 20
15- مقدمه ترجمه كتاب من لايحضره
الفقيه ، على اكبر غفارى ، نشر صدوق ، تهران .
16- آثار تاريخى طهران ، سيد محمد
تقى مصطفوى ، انجمن آثار ملى ، 1361، تهران ، ص 429.
17-درباره شرح حال وى بنگريد به :
اختران فروزان رى و تهران / 371.
18- درباره شرح حال وى بنگريد به :
اختران فروزان رى و تهران / 356 360.
19- در باره شرح حال وى بنگريد به :
اختران فروزان رى و تهران / 361 363 و مقدمه قصيده انصافيه وى كه از
شاهكارهاى تاريخ ادبيات ستيهنده شيعى مى باشد.
20- درباره شرح حال وى بنگريد به :
اختران فروزان رى و تهران / 367 368.
21- درباره شرح حال وى بنگريد:
اختران فروزان رى و تهران / 368 370 و خاتمه كتاب ايضاح الفوائد.
22- درباره شرح حال وى بنگريد به :
اختران فروزان رى و تهران / 388 391.
23- مفاتيح الجنان ، حاج شيخ عباس
قمى ، بخش زيارت امام زادگان .
24-اختران فروزان رى و تهران ، محمد
شريف رازى / 344.
25- مقدمه كتاب من لا يحضره الفقيه ،
على اكبر غفارى واختران فروزان رى و تهران / 345 و 346.
26- سرداب : در زمانهاى قديم ،
مردمان براى دفن بزرگانشان ، اتاقى را در زير زمين مى ساختند و بدنهاى
ايشان را در آنجا قرار مى دادند و در آن را مى بستند و اين اتاقها را
سرداب مى گفتند.
27-خضاب كردن : حنا بر دست و پا
ماليدن را خضاب كردن مى گويند. و اين عمل از سنتهاى اسلامى است . و
مستحب موكد است و به آن سفارش بسيار شده است .
28- بر گرفته از كتاب اختران فروزان
، رى و تهران / 344 346، و مقدمه كتاب من لا
يحضره الفقيه .
29-برگرفته از مقدمه كتاب
من لايحضره الفقيه
30- حديث 58، ج 1، ص 28.
31- ابوذر غفارى ، در بعضى مواضع ،
خود را جندب بن سكن بن عبد الله (بحار
الانوار ج 27، ص 319) و در جاى ديگر، خود را
جندب بن سكن غفارى (بحار الانوارج 96، ص 258 و ج 23 ص 135)
معرفى كرده است .
البته در مورد نسب او، جندب بن جناده غفارى
مشهود است .
در اينجا دو احتمال مى توان بيان كرد:
اول اينكه سكن نام ديگر
جنادة بوده است .
دوم اينكه سكن نام يكى از اجداد ابوذر
بوده است .
در بين اقوام عرب ، هم تسميه دو نام براى يك شخصى روا داشته ، و هم
نسبت دادن شخص به جدش رايج بوده است .
32-شايد، به قرينه كلام ، بتوان گفت
كه مراد از كارهاى سخت ؛ امر دشوار پس از مرگ باشد. والعلم عند الله .
33-حديث 2456، ج 2، ص 282.
بحار الانوار، ج 78، ص 447 و ج 96، ص 113.
34- حديث 2457، ج 2، ص 282.
35- در سفرهاى قديم ، يكى از خطرات
اصلى در بين راه ، دزدان و قطاع الطريق بوده اند.
36- حديث 2505 (نقل با تلخيص )، ج 2،
ص 296.
37- حديث 2586، ج 2، ص 327.
شيخ صدوق سره ، پس از نقل اين حديث مى نويسد:
اين حديث طولانى است ، و من قسمتهائى از آن را نقل كردم . و تمام آن را
در كتاب تفسير القرآن شيخ صدوق رحمة الله
، يكى از دهها كتاب ايشان است كه به دليل حملات مخالفين شيعه از بين
رفته است .
38- باب الصفا، يكى از درهاى مسجد
الحرام مى باشد.
39- حديث 3116، ج 2، ص 520.
40- از اين واقعه ، نتايجى چند مى
توان گرفت كه از جمله به موارد ذيل مى توان اشاره نمود:
الف طواف از جانب تمام مردگان مومن مستحب است ، خصوصا بزرگانى كه در
حديث نام برده شده است .
ب اين بزرگواران ، استوانه هاى ايمان بوده اند، و بر خلاف سخنان واهى
دانشمندان مكتب خلافت ، عقيده حق اين است كه پدران و مادران ، بلكه
آباء و اجداد انبياء و ائمه طاهرين عليه السلام هيچاه كفر و شرك بر
دامن قدسى ايشان ننشسته ، بلكه اكثر ايشان در زمان خود حجت زمان خود
بوده اند.
ج طواف به نيابت اين بزرگواران ، براى استجاب دعا و حل مشكلات ، از
طريق ائمه عليه السلام بسيار سفارش گرديده است .
د و بالاخره علو مقامات ورفع شان اين بزرگواران را از زبان فرزندان
معصومشان كه حجت خداوند بر مردمان هستند بايد شنيد، نه از زبان و قلم
آلوده به شالوده هاى ناپاك خلفاى غاصب اموى و عباسى و دانشمند نمايانى
كه دينشان را به دنياى كثيف خلفاى غاصب فروخته اند.
41- حديث 3111، ج 2، ص 519.
42- مسجدى است بين مكه و مدينه كه در
محل واقعه جاودانه غدير بنا شده بود. كه بعدها توسط وهابيان معاند،
تخريب گرديد.
43- حديث 3142، ج 2، ص 559.
44- اينان ، همان افرادى بودند كه پس
از شهادت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با اينكه اتمام حجت پيامبر را
بارها به گوش خود شنيده بودند، در سقيفه بن ساعده گرد هم آمدند.
سلمان فارسى سلام الله عليه درباره ايشان و آنچه در سقيفه انجام دادند.
فرمود: كردند و نكردند و ندانند كه چه كردند!!
45-آيا با اين جسارتى كه نسبت به
رسول خدا صلى الله عليه وآله روا داشتند؛ جاى آن نيست كه در كلام الهى
به عنوان الذين كفروا از ايشان ياد
شود؟!!
46- سوره قلم ، آيه 51.
در روايات فراوان ديگر از همين واقعه ، آمده است كه امام صادق عليه
السلام ، فرمود: ذكر، يعنى على عليه السلام .
و نيز حسان جمال فرمود:
اگر تو شتربان من نبودى ، اين سخن را به تو نمى گفتم .
كنايه از اينكه وى از راز داران امام عليه
السلام بوده و نيز اينكه امام صادق عليه السلام ، اين حقيقت والا را
مانند بسيارى از حقايق ديگر، به همه مردمان زمان خود نمى توانست بگويد،
زيرا تحمل آن را نداشتند.
بنگريد به : بحار الانوار ج 22، ص 73 حديث 24 و 35، ص 394 حديث 1 ج 37،
ص 160، حديث 40 ج 37، ص 172، حديث 55 ج 37، ص 221، حديث 89 ج 100، ص
225، حديث 21.
47- حديث 3144، ج 2، ص 559.
48- حديث 3159، ج 2، ص 577.
49- رسول خدا صلى الله عليه وآله
فرمود:
من حج و لم يزرنى ، فقد جفانى .
كسى كه حج بگذارد اما مرا زيارت نكند، از من روى بر گردانده است .
بحار الانوار ج 99، ص 371 و 372
با عنايت به اينكه ، رسول خدا صلى الله عليه وآله ، پيامبر رحمت بوده ،
و مظهر تمام رحمت ربوبى مى باشد؛ لذا روى گرداندن حضرتش از بنده اى ،
در واقع عكس العمل كارى است كه از ناحيه خود آن شخص نسبت به مقام مقدس
الهى حضرت خاتم الانبياء سر زده است .
50- حديث 3158، ج 2، ص 565
اين حديث را علامه مجلسى در بحار الانوار، ج 100، ص 140 به نقل از علل
الشرايع و كامل الزيارات نيز آورده است .
51-ظاهرا مراد حديث چنين است كه :
همچنانكه انسان ، از پل مى گذرد و وارد خانه اش مى شود؛ پس از زيارت
سيد الشهداء عليه السلام ، گناهان انسان مانند پلى مى شوند كه انسان آن
را پشت سر مى گذارد و زندگى جديدى را پس از آمرزش شروع مى كند.
والله اعلم
52- حديث 3172، ج 2، ص 581.
53- حديث 3183، ج 2 ص 583.
54- حديث 3191، ج 2 ص 584.
55-حديث 3203، ج 2، ص 599.
56- قسمتى از حديث 3214، ج 2 ص 618
628
57-سوره شورى / 41 .
58- حديث 103، ج 1، ص 50.
59- حديث 104، ج 1، ص 50.
60- حديث 112، ج 1، ص 53.
61- حديث 118، ج 1، ص 54.
62- حديث 123، ج 1، ص 55.
63- حديث 126، ج 1، ص 55.
64- حديث 130، ج 1، ص 58.
65- حديث 347، ج 1، ص 132.
66- حديث 352، ج 1، ص 133.
67- حديث 370، ج 1، ص 137
68- حديث 384، ج 1، ص 140.
69- علامه مجلسى اين حديث را در بحار
الانوار، از كتاب ثواب الاعمال مرحوم شيخ
صدوق نقل نموده است . و درباره چگونگى اين تاسى جستن به پيامبر اكرم
صلى الله عليه وآله دو وجه بيان مى دارد:
وجه اول : آنكه اگر بنابر آن بود كه بقاء در دنيا باشد؛ پيامبر اكرم
صلى الله عليه وآله كه اشرف خلائق است ، از همه سزاوارتر بود، كه عمر
جاودان داشته باشد. در حالى كه حضرتش در دنيا باقى نماند و از حيات
ظاهرى دنيا رخت بربست .
گوييا امام صادق عليه السلام به آن شخص مى فرمايد:
چگونه در حالى كه به مرگ يقين دارى ، طمع در عمر
جاودان مى نمايى ؟! پس سزاوار است كه تو نيز خود را اصلاح كرده و بر
مرگ عزيزت ناراحت نباشى و بى تابى نكنى .
وجه دوم : آنكه گوييا امام صادق عليه السلام به آن شخص مى فرمايد:
به بزرگترين مصيبتى كه بر انسانها وارد شده يعنى
فقدان رسول خدا بنگر، تا مصيبتهاى ديگر برايت سهل و آسان گردد.
بحار الانوار 82 / 80 روايت 17
70-حديث 508، ج 1، ص 174.
71- حديث 549، ج 1، ص 182.
72- حديث 555، ج 1، ص 185
73- حديث 558، ج 1، ص 185.
74- حديث 559، ج 1، ص 186.
75- حديث 565، ج 1، ص 187.
76-حديث 573، ج 1، ص 188.
77- طبق وصيت حضرت زهرا سلام الله
عليها، به خاطر اينكه حجم بدن حضرتش براى نا محرمان مشخص نشود، وصيت
فرمودند كه تابوتى براى ايشان مهيا كنند.
78- حديث 597، ج 1، ص 194.
79- حديث 618، ج 1، ص 206.
80- حديث 625، ج 1، ص 208.
81- حديث 633، ج 1، ص 209.
82- حديث 613، ج 1 ، ص 205.
83- قسمتى از حديث 638، ج 1، ص 210.
84- حديث 640، ج 1، ص 211.
85- حديث 698، ج 1 ص 232.
86- حديث 781 ج 1، ص 255.
87- حديث 861، ج 1، ص 280.
88-منظور از حفظ كردن ، فقط الفاظ را
در حافظه نگهدارى كردن نيست . بلكه مقصود از حفظ
كردن در اينجا، نگهدارى معناى كلام با تمام وجود است .
89- حديث 865، ج 1، ص 282.
90- حديث 872، ج 1، ص 283.
91- حديث 877، ج 1، ص 285.
92- قسمتى از حديث 905، ج 1، ص 292.
93- حديث 907، ج 1 ص 297.
94- قمستى از حديث 916، ج 1،ص 302.
95- حديث 930، ج 1، ص 314.
96- در روايات ديگر، دعاهاى ديگرى
نيز براى قنوت ، ذكر شده است .
97- حديث 933، ج 1، ص 316.
98- حديث 942، ج 1 ص 318.
99-حديث 946، ج 1، ص 320.
100- قسمتى از حديث 947، ج 1 ، ص
320.
101- شايد كنايه از اين باشد كه :
ياد خدا، بى نيازى از مردم را در دل انسان
استوار مى سازد. و توكل انسان را به خداى متعال ، بيشتر مى نمايد.
102- در روايت ديگرى ، چنين آمده است
:
پس از دعا دستها را بر صورت و سينه خود بكش .
103-حديث 953، ج 1، ص 325.
104- حديث 1036، ج 1، ص 361.
105- يعنى در هنگام اشاره كردن ركوع
، سر را كمتر از اشاره سجود خم كند.
106- حديث 1038، ج 1، ص 362.
107- حديث 1097، ج 1، ص 376.
108- حديث 1154، ج 1، ص 390.
109- جنگهايى را كه پيامبر اكرم صلى
الله عليه وآله ، در آن شركت مى كردند غزوه مى گويند. غزوه ذات الرقاع
، يكى از غزوات معروف سال چهارم يا پنجم هجرى است كه در غطفان از
سرزمين نجد به وقوع پيوست .
110- اين حديث و امثال آن اهميت نماز
را نشان مى دهد تا آنجا كه حتى در ميدان جنگ بايد نماز اقامه گردد.
البته با شرايط و كيفيت خاص خود كه آن نماز را نماز
خوف مى نامند.
111- حديث 1334، ج 1، ص 460.
112- حديث 1365، ج 1، ص 473.
113- حديث 1371، ج 1، ص 472.
114- حديث 1378، ج 1، ص 477.
115- حديث 1479، ج 1، ص 511.
116- حديث 1480، ج 1، ص 511.
117- عيد آل محمد عليه السلام ، آن
روزى خواهد بود كه حقشان توسط منتقم آل محمد عليه السلام ، حضرت بقية
الله الاعظم روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، از ظالمان
گرفته شود.
پرچم عدل حضرت در جهان به اهتزاز در آيد و حضرتش زمين را از عدل و داد
پر نمايند.
انهم يرونه بعيدا ونريه قريبا اللهم عجل
فرجه
118-حديث 1574، ج 2، ص 3.
119- حديث 1578، ج 2، ص 7.
120-سوره توبه ، آيه 103.
121- حديث 1598، ج 2، ص 13.
122- حديث 1597 ج 2، ص 13.
123- قريه اى از قريه هاى تابعه كوفه
است . قاموس
124- حديث 1605، ج 2 ص 24.
125-در صدر اسلام ، مقدار پول و يا
مقدار مال معينى را كه حاكم اسلامى معين مى كرد كه معتقدان به اديان
آسمانى ديگر اهل كتاب به حكومت اسلامى
بپردازند تا در زير پرچم حكومت اسلامى در امنيت و آسايش زندگى كنند، به
اين پول و يا مال ، جزيه مى گفتند.
126-حديث 1611، ج 2، ص 29.
127- حديث 1718، ج 2، ص 63.
128- حديث 1727، ج 2، ص 65.
129- حديث 1774، ج 2، ص 75.
130- حديث 1779، ج 2، ص 76.
131- حديث 1816، ج 2، ص 90.
132- حديث 1820، ج 2، ص 91.
133-حديث 1834، ج 2، ص 97.
|