رواياتى درباره قوم لوط و فرشتگان
ميهمان او و هلاكت آن قوم
در كافى به سند خود از زكريا بن محمد (از پدرش ) از
عمرو از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: قوم لوط از برترين
اقوامى بودند كه خداى تعالى آفريده و به همين جهت كه قومى برتر بودند شيطان سخت آن
قوم را هدف وساوس خود قرار داد. يكى از برتريها و امتيازات قوم نامبرده اين بود كه
وقتى به سر كار مى رفتند دسته جمعى مى رفتند و زنان در پشت سرشان باقى مى ماندند و
ابليس هم آنان را به اين روش معتاد كرد، و وقتى هنگام كشت و زرع و يا هر كار ديگرى
كه داشتند تمام مى شد و مردم به شهر بر مى گشتند ابليس ميرفت و كشت آنان را خراب مى
كرد.
مردم به يكديگر گفتند: بايد كمين كنيم ببينيم اين كيست كه متاع ما را خراب مى كند
يك بار در كمين نشستند ديدند پسرى است بسيار زيبا كه پسرى به آن زيبايى نديده بودند
پرسيدند كه نه يك بار و نه دو بار كه متاع و مايه زندگى ما را خراب مى كنى آنگاه با
يكديگر در خصوص مجازاتش مشورت كردند، بر اين راءى دادند كه او را بكشند پس آن پسر
را به دست كسى سپردند تا شب از او محافظت كند و فردا اعدامش كنند، چون شب فرا رسيد
پسرك فريادى برآورد، آن شخص پرسيد تو را چه مى شود؟ گفت : پدر من نيمه شب مرا در
روى سينه و شكم خود مى خوابانيد، و من به اين كار عادت كرده ام و امشب چون پدرم
نيست خوابم نمى برد آن شخص گفت : بيا و روى شكم من بخواب .
امام فرمود: پسرك بدن آن شخص را آنقدر مالش داد تا تحريك شد و به او ياد داد كه مى
توانى با من جماع كنى ، پس اولين كسى كه اين عمل زشت را در بشر باب كرد ابليس بود و
دومين كس همان شخصى بود كه با آن پسرك لواط كرد و بعد از تحقق يافتن اين عمل زشت
پسرك از دست آن مردم گريخت ، صبح آن شخص به مردم خبر داد كه (اگر پسرك گريخت مفت
نگريخت ) من فلان كار را با او كردم مردم خوششان آمد با اينكه تا آن روز هيچ آشنائى
با اين عمل نداشتند ولى از آن روز دست بكار آن شدند و كار به جايى رسيد كه دست از
زنان برداشته مردان به يكديگر اكتفا كردند و به مردان خود بسنده ننموده افرادى را
بر سر راه مى گماشتند تا اگر مسافرانى از آنجا عبور كردند اطلاع دهند تا با آنان
نيز اين عمل زشت را مرتكب شوند، كار به جايى رسيد كه مردم شهرهاى دور و نزديك از
اين قوم متنفر شدند.
ابليس وقتى ديد نقشه اش در مردان كاملا جا افتاد به سر وقت زنان آمد و خود را به
شكل زنى مجسم ساخته به آنان گفت آيا مردان شما به يكديگر قناعت مى كنند؟ گفتند:
آرى خود ما به چشم خود اين عمل آنان را ديده ايم و جناب لوط هم از همه ماجرا آگاه
شد، آنان را موعظه مى كند و توصيه مى نمايد، مؤ ثر نمى افتد، ابليس زنان را نيز
گمراه كرد تا جايى كه زنها هم به يكديگر اكتفاء نمودند.
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام ) حجت بر همه قوم
تمام شد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قوم
روانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام ) رسيدند كه داشت
زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام ) از آنان پرسيد: قصد كجا داريد من
هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوى بزرگ اين شهر
هستيم . پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كه اهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟
به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد) اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر
لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود. گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط
اين شهر پيش برويم ، لوط (عليه السلام ) گفت : پس من از شما يك خواهش دارم .
پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تا هوا تاريك شود آن وقت برويد.
امام فرمود: فرشتگان همانجا ماندند و لوط دخترش را به شهر فرستاد و به او گفت :
مقدارى برايم نان و مشكى آب بياور تا به اينان بدهم و يك عباء بياور تا اينان خود
را در آن بپيچند و سرما نخورند، همينكه دخترش روانه شد باران باريدن گرفت و سيل راه
افتاد لوط با خود گفت الان سيل بچه ها را مى برد آنان را صدا زد كه برخيزيد تا
برويم و لوط از كنار ديوار مى رفت و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از وسط كوچه مى
رفتند لوط گفت : فرزندان من از اينجا كه من مى روم برويد گفتند: مولاى ما به ما
دستور داده كه از وسط برويم و لوط همه دلخوشيش اين بود كه شب است و تاريك .
از سوى ديگر ابليس خود را به خانه زنى رسانده و كودك او را برداشت و به چاه انداخت
، اهل شهر يكديگر را براى كمك به آن زن صدا زدند و همگى به در خانه لوط جمع شدند
(تا از او بخواهند درباره آن كودك تدبيرى بينديشد) كه ناگهان در منزل لوط با آن
پسران برخوردند به او گفتند: تو هم به كار ما داخل شده اى ؟ لوط گفت : نه ، اينها
ميهمانان منند و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد. گفتند ميهمانان شما سه نفرند يكى از
آنان براى تو باشد دو نفرشان را به دست ما بده . لوط در حالى كه ميهمانان را به
داخل اطاق مى برد گفت : اى كاش من اهل بيتى مى داشتم كه شما را از من دفع مى كردند.
امام سپس فرمود: مردم شهر جلو درب خانه لوط از يكديگر سبقت گرفته براى داخل شدن در
خانه او به طرف در حمله ور شدند تا اينكه درب را شكستند و لوط را كه تا آن لحظه به
دفاع پرداخته بود به زمين انداختند جبرئيل به لوط گفت : ما فرستادگان پروردگار تو
هستيم ، آنها به تو نخواهند رسيد، سپس مشتى ماسه از كف رودخانه گرفت و به طرف
صورتهاى آن قوم پرتاب كرد و گفت : كور شوند اين رويها، پس همه اهل شهر نابينا شدند
لوط به آنان گفت : اى رسولان پروردگار من به چه كار بدينجا آمده ايد و پروردگارم به
شما درباره اين قوم چه ماءموريتى داده ؟ گفتند: ما را ماءمور فرموده تا آنان را در
هنگام سحر بگيريم (و به عذاب گرفتار سازيم ). لوط گفت : پس من يك حاجت به شما دارم
. پرسيدند: حاجتت چيست ؟ گفت : حاجتم اين است كه همين الان آنها را بگيريد براى
اينكه مى ترسم براى خدا در مورد آنان بدايى حاصل شود و از هلاك كردنشان صرف نظر
كند. گفتند: اى لوط موعد هلاك كردن آنان صبح است و مگر صبح براى كسى كه مى خواهد
آنان را بگيرد نزديك نيست ؟ تو در اين فرصت دست دخترانت را بگير و برو و همسرت را
بگذار بماند.
امام ابو جعفر (عليه السلام ) سپس فرمود: خدا رحمت كند لوط را اگر مى دانست آنانكه
در داخل خانه اش بودند چه كسانى هستند هرگز دلواپس نمى شد و مى دانست كه آنان به
يارى وى آمده اند ولى چون آگاه نبود از در حسرت گفت : ((لو
ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد - اى كاش به وسيله شما نيرويى برايم حاصل مى شد
و يا پناهگاهى ايمن مى داشتم تا بدانجا پناهنده مى شدم ))
و چه ركن و پناهى محكم تر از جبرئيل كه در خانه با او بود؟ و معناى اينكه خداى
عزوجل به محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: ((و
ما هى من الظالمين ببعيد)) اين است كه چنين عذابى كه
بر قوم لوط نازل شد از ظالمان امت تو نيز اگر همان گناه را مرتكب شوند كه قوم لوط
مرتكب مى شدند دور نيست ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درباره اين عمل
شنيع فرمود: كسى كه بر عمل ((وطى رجال
)) اصرار بورزد نخواهد مرد مگر بعد از آنكه مبتلا به اين بيمارى شود
كه مردان را به سوى خود دعوت كند.
مؤ لف : اين روايت از نظر لفظ، خالى از مختصر تشويش و اضطراب نيست و در اين روايت
عدد نفرات ملائكه را سه نفر دانسته در حالى كه در بعضى از روايات ، مانند روايتى كه
در باب قبلى از ابى يزيد حمار از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل شد عدد فرشتگان را
چهار نفر دانسته و چهارمى آنان را كروبيل دانسته ، و در بعضى از رواياتى كه از طريق
اهل سنت نقل شده آمده كه عدد ملائكه سه نفر بوده اند اما به نامهاى جبرئيل و
ميكائيل و رفائيل ، و از روايت مورد بحث بر مى آيد كه كلام لوط را كه گفت :
((لو ان لى بكم قوة ...))
خطابش به ملائكه بوده نه به قوم و ما نيز در بيان آيات به اين معنا اشاره كرديم .
و اينكه امام فرمود: ((خدا رحمت كند لوط را اگر مى
دانست ...)) در معناى كلامى است از رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) - طورى كه از آن حضرت نقل شده - كه فرموده بود! خدا رحمت
كند لوط را كه اگر امروز بود به ركنى شديد پناهنده مى شد.
و اينكه فرمود: ((خداى تعالى به محمد (صلى اللّه عليه
و آله و سلم ) فرمود...)) اشاره است به احتمالى كه
قبلا داديم و گفتيم جمله ((و ما هى من الظالمين ببعيد))
تهديد قريش است .
و قمى در تفسيرش به سند خود از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه
در ذيل جمله : ((و امطرنا عليها حجارة من سجيل منضود))
فرموده هيچ بنده اى از بندگان خدا كه عمل قوم لوط را حلال بداند از دنيا نمى رود
مگر آنكه خداى تعالى با يكى از آن سنگها كه بر قوم لوط زد او را خواهد زد و مرگش در
همان سنگ خواهد بود ولى خلق ، آن سنگ را نمى بينند.
مؤ لف : مرحوم كلينى نيز در كافى به سند خود از ميمون البان از آن حضرت نظير اين
روايت را نقل كرده و در آن آمده كسى كه اصرار بر عمل لواط داشته باشد نمى ميرد مگر
بعد از آنكه خدا او را با يكى از اين سنگها هدف قرار دهد و مرگش در همان سنگ باشد و
احدى آن سنگ را نمى بيند. و در اين دو حديث اشاره اى هست به اينكه جمله
((و ما هى من الظالمين ببعيد))
اختصاصى به قريش ندارد و نيز اشاره دارد به اينكه عذاب مذكور (يعنى رمى به سنگ ريزه
) عذابى روحانى بوده نه مادى .
و در كافى به سند خود از يعقوب بن شعيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه
در معناى كلام لوط (عليه السلام ) كه گفت : ((اين
دختران من براى شما پاكيزه ترند)) فرمود: جناب لوط
ازدواج با دختران خود را پيشنهاد كرده .
و در ((تهذيب )) از
حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب از اين عمل كه كسى با
همسرش از عقب جماع كند سؤ ال كرد، حضرت فرمود: آيه اى از كتاب خداى عزوجل آن را
مباح كرده و آن آيه اى است كه كلام لوط را حكايت مى كند كه گفت :
((هؤ لاء بناتى هن اطهر لكم )). براى
اينكه آن جناب مى دانست كه قوم لوط به فرج زنان علاقه اى ندارند پس اگر دختران خود
را پيشنهاد كرده منظورش اين بوده كه عمل مورد علاقه خود را با دختران وى و پس از
ازدواج با آنان انجام دهند.
و در الدرالمنثور است كه ابوالشيخ از على (رضى اللّه عنه ) روايت آورده كه آن جناب
خطبه اى ايراد كرد و در آن فرمود: عشيره آدمى براى انسان بهتر است زيرا افراد
بسيارى از آزار او خوددارى خواهند كرد علاوه بر اينكه از مودت و نصرت جمعى كثير
برخوردار شده و جمعيتى در صدد محافظت او خواهند بود حتى چه بسيار مى شود كه افرادى
از انسان دفاع مى كنند و به خاطر انسان خشم مى گيرند با اينكه انسان را نمى شناسند
و هيچ رابطه اى جز قوم و خويشى با انسان ندارند (پس بر انسان لازم است دست خود را
از آزار قوم و خويش خود كوتاه بدارد) و من از آيات قرآنى شواهدى برايتان در اين باب
مى خوانم آنگاه على (عليه السلام ) در بين آيات نامبرده اين آيه را تلاوت كردند:
((لو ان لى بكم قوة او اوى الى ركن شديد)).
آنگاه على (رضى اللّه عنه ) فرمود: ركن شديد، همين عشيره و قوم و خويش است چون
لوط (عليه السلام ) قوم و قبيله اى نداشت و سوگند به خدايى كه جز او معبودى نيست به
همين جهت بود كه خداى تعالى بعد از لوط هيچ پيغمبرى مبعوث نكرد مگر از ميان افرادى
كه توانگر از حيث قوم و خويش بودند.
مؤ لف : آخر اين روايت ، هم از طريق اهل سنت روايت شده و هم از طريق شيعه .
و در كافى در حديث ابى زياد حمار از امام ابى جعفر (عليه السلام ) كه در بحث روايتى
سابق نقل شد اين تتمه آمده كه امام فرمود: ملائكه نزد لوط آمدند زمانى كه او در
مزرعه اى نزديك قريه مشغول بود، نخست سلام كردند در حالى كه عمامه بر سر داشتند و
لوط وقتى آنان را ديد كه قيافه هايى زيبا و لباسى سفيد و عمامه اى سفيد بر تن دارند
تعارف رفتن به منزل كرد ملائكه گفتند! بله برويم منزل ، لوط از جلو و آنان دنبالش
به راه افتادند در بين راه لوط از تعارفى كه كرده بود پشيمان شد و با خود گفت : اين
چه پيشنهادى بود كه من كردم چگونه اين سه جوان را به منزل ببرم با اينكه مردم قريه
را مى شناسم كه چه وضعى دارند، به ناچار رو كرد به ميهمانان و گفت : متوجه باشيد كه
به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد.
جبرئيل وقتى اين كلام را از لوط شنيد به همراهانش گفت : ما در نازل كردن عذاب بر
اين قوم عجله نمى كنيم تا لوط سه بار اين شهادتش را اداء كند فعلا يك بارش را اداء
كرد، ساعتى به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو كرد به ميهمانان و گفت : شما به
سوى شرارى از خلق خدا مى رويد، جبرئيل گفت : اين دو بار. و سپس لوط همچنان به راه
ادامه داد تا رسيدند به دروازه شهر در آنجا نيز بار ديگر رو كرد به ميهمانان و گفت
: شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد. جبرئيل گفت اين سه بار. و سپس لوط داخل شد
آنان نيز با وى داخل شدند تا اينكه به خانه رسيدند.
همسر لوط وقتى ميهمانان را با آن قيافه هاى زيبا ديد به بالاى بام رفت و كف زدن
آغاز كرد تا به مردم وضع را بفهماند ولى كسى متوجه نشد و صداى كف زدن او را نشنيد
به ناچار آتش دود كرد مردم وقتى دود را از خانه او ديدند دوان دوان به سوى درب خانه
لوط روى آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند تا به در خانه رسيدند، زن از بالاى
بام پايين آمد و گفت : در خانه ما افرادى آمده اند كه زيباتر از آنان هيچ قومى را
نديده ام مردم به در خانه آمدند تا داخل شوند.
لوط وقتى ديد مردم دارند مى آيند برخاسته نزد قوم آمد و گفت : اى مردم ! از خدا
بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد مگر يك انسان رشد يافته در بين شما نيست ؟
آنگاه گفت : اين دختران من در اختيار شمايند و آنها براى شما حلالتر و پاكيزه ترند،
و با اين كلامش مردم را به عملى حلال دعوت كرد، ليكن مردم گفتند: ما به دختران تو
حقى نداريم و تو خود مى دانى ما چه مى خواهيم . لوط از در حسرت به ملائكه گفت : اى
كاش نيرويى پيدا مى كردم و يا پناهگاهى محكم مى داشتم . جبرئيل به همراهانش گفت :
اگر لوط مى دانست چه نيرويى در داخل خانه اش دارد اين آرزو را نمى كرد.
از سوى ديگر لحظه به لحظه تعداد جمعيت فزونتر مى شد تا آنكه داخل شوند، جبرئيل صيحه
اى بر آنان زد و به لوط گفت : اى لوط رهايشان كن تا داخل شوند همين كه داخل شدند
جبرئيل انگشت خود را به طرف آنان پايين آورد كه ناگهان همه آنها كور شدند اين است
كه خداى تعالى درباره اش فرمود: ((فطمسنا اعينهم -
پس ما چشم آنان را بى نور، و كور گردانيديم )) آنگاه
جبرئيل لوط را كه داشت از مردم جلوگيرى مى كرد صدا زد و به او گفت : ما جوانانى از
جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و آنها دستشان به تو نمى رسد، تو
دست اهلت را بگير و در قطعه اى از همين شب بيرون ببر، جبرئيل اين را نيز گفت كه :
ما ماءمور شده ايم به اينكه اين قوم را هلاك سازيم . لوط گفت : اى جبرئيل حال كه
چنين است پس عجله كن . جبرئيل گفت : موعدشان صبح است و مگر صبح نزديك نيست ؟ سپس به
لوط دستور داد تا اهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاه جبرئيل با بال خود
آن شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آنقدر به آسمان بالا برد كه اهل آسمان صداى
عوعو سگها و آواز خروسها را شنيدند آنگاه شهر را زير و رو به زمين انداخت و بارانى
از سنگ و كلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن بباريد.
مؤ لف : اينكه در آخر روايت آمده كه جبرئيل شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده تا
آسمان بالا برد، به حدى كه اهل آسمان دنيا صداى عوعو سگها و بانگ خروسهاى شهر را
شنيدند، امرى است خارق العاده هر چند كه از قدرت خداى تعالى بعيد نيست و نبايد آن
را بعيد شمرد و ليكن در ثبوت آن ، امثال اين روايت كه خبرى واحد بيش نيست كفايت نمى
كند.
علاوه بر اين ، سنت الهى بر اين جريان يافته كه معجزات و كرامات را بر مقتضاى حكمت
جارى سازد و چه حكمتى در اين هست كه شهر (از طبقه هفتم زمين ريشه كن شود) و آنقدر
بالا برود كه ساكنان آسمان صداى سگ و خروس آن را بشنوند، شنيدن صداى سگ و خروس چه
تاءثيرى در عذاب قوم لوط و يا در تشديد عذاب آنها دارد؟!
و اينكه بعضى از مفسرين در توجيه آن گفته اند: ممكن است اين عمل خارق العاده و عجيب
خود لطفى بوده باشد براى اينكه خبردار شدن نسلهاى آينده از طريق معصومين ، مؤ منين
آنان را به اطاعت خدا و دورى از نافرمانى او نزديكتر سازد. ليكن اين سخن مورد اشكال
است براى اينكه پديد آوردن حوادث عظيم و شگفت آور و خارق العاده به اين منظور كه
ايمان مؤ منين قوى شود و اهل عبرت از ديدن آن حوادث عبرت گيرند هر چند خالى از لطف
نيست ليكن وقتى اين كار لطف خواهد بود كه خبردار شدن از آن حوادث به طريق حس باشد و
مردم خودشان آن امور را ببينند تا مؤ منين ايمانشان زيادتر گشته و اهل معصيت عبرت
بگيرند و يا حداقل اگر به چشم خود نديده اند به طريق علمى ديگرى آن را كشف كنند، و
اما اينكه يك خبر واحد و يا ضعيف السند كه هيچگونه حجتى ندارد و به هيچ وجه قابل
اعتناء نيست معنا ندارد كه خداى تعالى امورى عجيب و غريب و خارق العاده پديد بياورد
تا نسلهاى آينده از طريق چنين خبرى آن را بشنوند و عبرت بگيرند و از عذاب او
بهراسند، اين يكى ، و يكى ديگر اينكه معنا ندارد عذاب يك قوم را تشديد كنند تا
مردمى ديگر عبرت بگيرند، اينگونه كارها سنت طاغيان و جباران از بشر است آن هم
جباران نادان و نفهم كه شكنجه يك بيچاره اى را تشديد مى كنند تا از ديگران زهر چشم
بگيرند و خداى عزوجل از چنين اعمالى مبراء است .
صاحب المنار در تفسير خود گفته : در خرافات مفسرين كه از روايات اسرائيلى نقل شده
آمده كه جبرئيل شهر لوط را با بال خود از طبقات زيرين زمين ريشه كن ساخته و آن را
تا عنان آسمان بالا برد بطورى كه اهل آسمان صداى سگها و مرغهاى آن شهر را شنيدند
آنگاه شهر مزبور را از همان جا پشت و رو نموده به زمين زد، طورى كه بالاى شهر، زير
زمين رفت و زير شهر بالا آمد.
و اين تصور بر اساس اعتقاد متصورش درست در مى آيد كه لابد معتقد بوده به اينكه
اجرام آسمانى نيز سكنه دارد و اين اجرام در موقعيتى قرار دارند كه ممكن است ساكنان
زمين چه انسانها و چه حيوانات به آنان نزديك بشوند و همچنان زنده بمانند، با اينكه
مشاهده و آزمايشهاى فعلى اين تصور را باطل مى سازد و در اين ايام كه من اين اوراق
را مى نويسم ثابت شده كه هواپيماها وقتى مسافت زيادى بالا بروند به جايى مى رسند كه
فشار هوا آنقدر كم مى شود كه زنده ماندن انسان در آنجا محال است و به همين جهت براى
كسانى كه بخواهند تا آن ارتفاع بالا بروند كپسولهايى پر از اكسيژن مى سازند و در آن
، مقدارى از اكسيژن مى ريزند كه براى آنان كافى باشد و مادامى كه در جو بالا قرار
دارند از آن استنشاق كنند.
در كتاب مجيد الهى نيز به اين مساءله يعنى نبودن اكسيژن در جو آسمان و اينكه بالا
رفتن به آسمان سينه را تنگ و تنفس را مشكل مى كند اشاره اى آمده و فرموده :
((فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد
ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء)).
پس اگر بگويد: اين عملى كه از جبرئيل نقل شده چيزى است كه عقل آن را محال نمى داند،
و خلاصه كلام اينكه از ممكنات عقلى است و وقوع آن از باب خارق العاده است پس نبايد
تصديق آن را موقوف بر اين بدانيم كه وضع خلقت آسمانها و سنن كاينات آن را جايز و
ممكن بداند چون قوانين جارى در نظام عالم ربطى به معجزه ، كه اساسش شكستن هر نظام و
قانونى است ندارد، در پاسخ مى گوييم بله ، و ليكن شرط اول قبول روايت در جايى كه
روايت از امرى خبر مى دهد كه بر خلاف سنن و نواميس و قوانينى است كه خداى تعالى با
آن نواميس نظام عالم را بپا داشته و آن را مايه آبادى و يا خرابى قرار داده بايد
چنين خبرى از وحى الهى منشاء گرفته و به نقل متواتر از معصوم نقل شده باشد و يا
حداقل سندى صحيح و متصل به عصر معصوم داشته و هيچ ناشناخته اى در سند و متن آن
نباشد، و حال آنكه ما نه در كتاب خداى تعالى چنين چيزى را مى بينيم و نه در حديثى
كه با سندى متصل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده باشد و نه حكمت
خدا اقتضاء مى كند كه سرزمين لوط آنقدر به آسمان بلند شود كه صداى سگهايش به گوش
سكان آسمان برسد و اين ماجرا تنها از بعضى تابعين يعنى كسانى كه عصر رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) را درك نكرده بودند نقل شده نه صحابه كه آن جناب را درك
كرده اند و ما هيچ شكى نداريم در اينكه اين روايت از رواياتى است كه اسرائيليها
ساخته و در دست و دهان مسلمانان ساده لوح انداخته اند.
از جمله حرفهايى كه زدهاند اين است كه گفته اند عدد مردم آن شهر چهار ميليون نفر
بوده در حالى كه همه بلاد فلسطين گنجايش اين عدد انسان را ندارد، پس اين ميليونها
انسان چگونه در آن چهار قريه جا گرفته بودند؟
و اينكه گفته اين حديث از احاديثى است كه تابعين آن را نقل كرده اند نه صحابه ،
درست نيست براى اينكه او توجه نداشته كه حديث مورد بحث از ((ابن
عباس )) و ((حذيفة بن
اليمان )) روايت شده و در روايت ابن عباس (بطورى كه
الدرالمنثور آن را از اسحاق بن بشر، و ابن عساكر آن را از طريق جويبر، و مقاتل آن
را از ضحاك نقل كرده اند) آمده : ((همين كه چهره صبح
نمايان شد جبرئيل دست به كار قريه هاى لوط شد و آنچه از مردان و زنان و ميوه ها و
مرغان در آنها بود همه را گرد آورده در هم پيچيد و سپس زمين را از طبقات زيرين در
آورده زير بال خود گرفت و به طرف آسمان دنيا بالا برد (تا جايى كه ) ساكنان آسمان
دنيا صداى سگها و مرغان و زنان و مردان را از زير بال جبرئيل شنيدند آنگاه آن
سرزمين را پشت و رو به پايين انداخت و دنبالش رگبارى از سنگريزه بر آن سرزمين
بباريد، و سنگها براى آن بود كه اگر چوپانها و تجار در آن سرزمين باقى مانده اند
آنها نيز به هلاكت برسند...))
و در روايت حذيفه بن اليمان (بطورى كه الدرالمنثور آن را از عبد الرزاق و ابن جرير
و ابن منذر و ابن ابى حاتم از حذيفه نقل كرده اند) آمده : جبرئيل اجازه خواست تا
آنان را هلاك كند اجازه اش دادند پس آن زمين را كه اين قوم بر روى آن زندگى مى
كردند بغل گرفت و به بالا برد بطورى كه اهل آسمان دنيا صداى سگها را شنيدند آنگاه
آتشى در زير آنان روشن كرد و سپس زمين را با اهلش زير و رو كرد و همسر لوط كه با آن
قوم بود از صداى سقوط، متوجه پشت سر خود شد فهميد كه وضع از چه قرار است ولى تا
خواست به خود بيايد عذاب كه يكى از همان سنگها بود او را گرفت ...
و اما از تابعين ، جمعى آن را نقل كرده اند از آن جمله از سعيد بن جبير، مجاهد، ابى
صالح و محمد بن كعب قرظى است و از سدى نيز نقلى رسيده كه خيلى غليظتر از اين است در
نقل او آمده كه گفت : چون قوم لوط به صبح نزديك شدند جبرئيل نازل شد و زمين را از
طبقه هفتم ريشه كن نموده آن را به دوش گرفت و تا آسمان دنيا بالا برد و سپس آن را
به زمين زد...
پس اينكه گفت : روايت از صحابه نقل نشده حرف درستى نيست ، و اما اينكه گفته :
((در قبول روايت شرط شده كه حتما بطور متواتر از
معصوم رسيده باشد و سندش صحيح و متصل به شخص معصوم باشد و در سندش شذوذ و فرد
ناشناخته نباشد و اهل رجال سندش را بى اعتبار ندانسته باشند))
اين مطلب مساءله اى است اصولى كه امروز پنبه اش را زده و به اين نتيجه رسيده اند كه
خبر اگر متواتر باشد و يا همراه با قرائنى باشد كه خبر را قطعى الصدور سازد چنين
خبرى بدون شك حجت است و اما غير اينگونه خبر حجيت ندارد مگر اخبار آحادى كه در خصوص
احكام شرعى و فرعى وارد شده باشد كه اگر خبر موثق باشد يعنى صدور آن به ظن نوعى
مظنون باشد آن نيز حجت است ، زيرا حجيت شرعى خود يكى از اعتبارات عقلائى است كه اثر
شرعى به دنبال دارد، پس اگر خبر در مورد حكمى شرعى وارد شده جعل شرعى مى پذيرد،
يعنى شارع مى تواند آن خبر را حجت كند هر چند كه متواتر نباشد، و اما مسائل غير
شرعى يعنى قضاياى تاريخى و امور اعتقادى معنا ندارد كه شارع خبرى را در مورد آنها
حجت كند چون حجت بودن خبرى كه مثلا مى گويد در فلان تاريخ فلان حادثه رخ داده اثر
شرعى ندارد و معنا ندارد كه بگويد غير علم ، علم است و حكم كند به اينكه هر چند شما
به فلان واقعه تاريخى علم نداريد ولى به خاطر فلان خبر واحد تعبدا آن واقعه را قبول
كنيد همانطور كه اگر خود ناظر آن واقعه بوديد قبول مى كرديد (به خلاف احكام شرعى كه
اگر شارع حكم كند به اينكه طبق خبر واحدى كه مثلا در مورد حكمى شرعى به تو رسيده
عمل كن كه در اين صورت هر چند علم به واقعيت آن حكم و به حكم واقعى آن موضوع نداريم
ليكن علم داريم به اينكه اگر طبق اين خبر عمل كنيم عقاب نخواهيم داشت ) و اما مسايل
تاريخى صرف كه ما نسبت به آنها تكليفى نداريم درباره آنها حجت نمى خواهيم گو اينكه
موضوعات و حوادث خارجى ، احيانا اثرى شرعى دارند (مثلا اگر با دليل تاريخى محكم
ثابت شود كه فلان صحابه در فلان واقعه ، از اسلام خارج شد، بيزارى جستن و يا لعنت
كردن او از نظر شرع عملى حلال مى شود) و ليكن اينگونه آثار از آنجا كه جزئى است ،
متعلق جعل شرعى نمى شود چون جعل شرعى تنها متعرض كليات مسايل است ، خواننده محترم
مى تواند بحث مفصل اين مساءله را در علم اصول ببيند.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى لوط را رحمت كند كه به ركنى شديد
پناهنده مى شد و نمى دانست كه ركن شديد در خانه اوست .
مؤ لف : مقامى كه لوط در آن مقام با قوم خود بگو مگو داشت به تقواى الهى و اجتناب
از فسق و فجور دعوتشان مى كرد و همچنين ظاهر سياق آياتى كه اين بگو مگو را حكايت مى
كنند اين است كه لوط (عليه السلام ) در اينكه گفت : ((لو
ان لى بكم قوة )) آرزوى داشتن انصارى رشد يافته از
ميان قومش و يا غير قومش مى داشت ، و در جمله ((او
اوى الى ركن شديد)) آرزو كرده كه اى كاش انصارى از
غير اين قوم مى داشتم ، بستگان و عشيره و دوستان و غمخوارانى خدا دوست مى داشتم تا
مرا در دفاع از اين ميهمانان يارى مى كردند ولى او نمى دانست كه ركن شديد در همان
لحظه داخل خانه او است و آن عبارت بود از جبرئيل و همراهانش يعنى ميكائيل و اسرافيل
، و به همين جهت به محضى كه آرزوى داشتن ركنى شديد كرد بدون فاصله پاسخش دادند كه :
((يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك
)) يعنى اى لوط ما آنطور كه تو و اين مردم پنداشته ايد جوانانى امرد
از جنس بشر نيستيم بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و اين مردم به تو نخواهند
رسيد.
لوط (عليه السلام ) در هيچ حالى از آن احوال از پروردگارش غافل نبود و اين معنا را
از نظر دور نمى داشت كه هر چه نصرت هست از ناحيه خداست و او را فراموش نكرده بود تا
ناصرى غير او آرزو كند و حاشا بر مقام اين پيغمبر بزرگوار از مثل چنين جهلى مذموم
چگونه ممكن است با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده : ((اتيناه
حكما و علما... و ادخلناه فى رحمتنا انه من الصالحين )).
پس اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر مى دانست كه جبرئيل در
خانه اوست هرگز آرزوى ركن شديدى نمى كرد معنايش اين است كه جبرئيل و ساير ملائكه با
او بودند و او اطلاعى نداشت ، نه اينكه معنايش چنين باشد كه خداى تعالى با او بود و
او جاهل به مقام پروردگارش بود.
پس اينكه در بعضى از روايات كه عبارت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را
نقل مى كند اشاره شده به اينكه مراد لوط از ((ركن
شديد)) خداى سبحان بوده نه ملائكه ، نظريه اى بوده كه
بعضى از راويان حديث داده نه اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنان
فرموده باشد، نظير روايتى كه از ابوهريره نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا رحمت كند لوط را كه همواره به ركنى شديد پناهنده مى
شد يعنى خداى تعالى ...(1)
. و باز نظير روايتى كه از طريقى ديگر از او نقل شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا لوط را بيامرزد كه همواره به ركنى شديد پناه مى برد.(2)
و بعيد نيست كه ابوهريره در اين سند حديث را نقل به معنا كرده باشد و كلام رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بجاى ((خدا بيامرزد))،
((خدا رحمت كند)) بوده
و راوى آن را تغيير داده باشد تا بفهماند لوط در رعايت ادبى از آداب عبوديت كوتاهى
كرده و يا با جهلى كه به مقام پروردگارش داشته و او را از ياد برده مرتكب گناهى از
گناهان شده چون يك پيامبر نبايد پروردگار خود را فراموش كند.(3)
داستان ابراهيم عليه السّلام
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ ءَازَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصنَاماً
ءَالِهَةً إِنى أَرَاك وَ قَوْمَك فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(74)
وَ كَذَلِك نُرِى إِبْرَهِيمَ مَلَكُوت السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ
الْمُوقِنِينَ(75)
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا
أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الاَفِلِينَ(76)
فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئن
لَّمْ يهْدِنى رَبى لاَكونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضالِّينَ(77)
فَلَمَّا رَءَا الشمْس بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبى هَذَا أَكبرُ فَلَمَّا أَفَلَت
قَالَ يَقَوْمِ إِنى بَرِى ءٌ مِّمَّا تُشرِكُونَ(78)
إِنى وَجَّهْت وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطرَ السمَوَتِ وَ الاَرْض حَنِيفاً وَ مَا أَنَا
مِنَ الْمُشرِكِينَ(79)
وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تحَجُّونى فى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لا أَخَاف
مَا تُشرِكُونَ بِهِ إِلا أَن يَشاءَ رَبى شيْئاً وَسِعَ رَبى كلَّ شىْءٍ عِلْماً
أَ فَلا تَتَذَكرُونَ(80)
وَ كيْف أَخَاف مَا أَشرَكتُمْ وَ لا تخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشرَكْتُم بِاللَّهِ مَا
لَمْ يُنزِّلْ بِهِ عَلَيْكمْ سلْطناً فَأَى الْفَرِيقَينِ أَحَقُّ بِالاَمْنِ إِن
كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(81)
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسوا إِيمَنَهُم بِظلْمٍ أُولَئك لهَُمُ الاَمْنُ
وَ هُم مُّهْتَدُونَ(82)
وَ تِلْك حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَهَا إِبْرَهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَتٍ
مَّن نَّشاءُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ(83)
74. و به ياد آور وقتى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت : آيا بتهايى را خدايان خود
مى گيرى ؟ من تو را و قوم تو را در گمراهى آشكار مى بينم .
75. و اينچنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مى دهيم و براى اينكه از
يقين كنندگان گردد.
76. پس همين كه شب او را پوشانيد، ستاره اى را ديد، گفت : اين پروردگار من است .
سپس همين كه غروب كرد، گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم .
77. پس از آن ، وقتى كه ماه را ديد كه طلوع كرد، گفت : اين پروردگار من است . سپس
ماه كه غروب كرد، گفت : اگر پروردگار من مرا هدايت نكند، از گروه گمراهان خواهم
بود.
78. پس از آنكه خورشيد را ديد كه طلوع كرد، گفت : اين پروردگار من است ، اين بزرگتر
است . پس آنگاه كه خورشيد نيز غروب كرد، گفت : اى قوم ، من از آنچه شريك خدا قرار
مى دهيد، بيزارم .
79. من رو آوردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است ، در حالى كه ميانه رو
هستم و از مشركان نيستم .
80. و قوم او با وى محاجه كردند. گفت : آيا با من درباره خدا محاجه مى كنيد؟ و حال
آنكه مرا هدايت كرده و من از كسانى كه شريكش قرار مى دهيد، نمى ترسم مگر اينكه
پروردگار من چيزى بخواهد. علم پروردگارم به همه چيز وسعت دارد. آيا متذكر نمى شويد؟
81. و چگونه من از شريكان (يا از شرك ) شما بترسم در حالى كه شما نمى ترسيد از
اينكه براى خدا بدون دليل شريك قرار داديد؟ پس كداميك از اين دو طايفه به امن
سزاوارتر است اگر مى دانيد؟
82. كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نپوشانيدند، امن از آن ايشان است
و راه يافتگان ايشانند.
83. اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم . هر كه را بخواهيم ، درجاتى
بالا مى بريم ، زيرا پروردگار تو حكيم و عليم است .
(از سوره مباركه انعام )
گفتارى درباره شخصيت ابراهيم خليل
(عليه السلام ) و سرگذشت او
در ذيل اين عنوان بحثهايى است قرآنى ، علمى ، تاريخى و غيره كه بايد هر كدام
را جداگانه متعرض شد.
1- داستان ابراهيم (ع ) از نظر قرآن
آنچه از قرآن كريم در اين باره استفاده مى شود اين است كه :
ابراهيم (عليه السلام ) از اوان طفوليت تا وقتى كه به حد تميز رسيده در نهانگاهى
دور از جامعه خود مى زيسته ، و پس از آنكه به حد تميز رسيده از نهانگاه خود به سوى
قوم و جامعهاش بيرون شده و به پدر خود پيوسته است ، و ديده كه پدرش و همه مردم بت
مى پرستند، و چون داراى فطرتى پاك بود و خداوند متعال هم با ارائه ملكوت تاييدش
نموده و كارش را به جايى رسانده بود كه تمامى اقوال و افعالش موافق با حق شده بود
اين عمل را از قوم خود نپسنديد و نتوانست ساكت بنشيند، لاجرم به احتجاج با پدر خود
پرداخته او را از پرستش بتها منع و به توحيد خداى سبحان دعوت نمود، باشد كه خداوند
او را به راه راست خود هدايت نموده از ولايت شيطان دورش سازد. پدرش وقتى ديد
ابراهيم به هيچ وجه از پيشنهاد خود دست بر نمى دارد او را از خود طرد نمود و به
سنگسار كردنش تهديد نمود.
ابراهيم (عليه السلام ) در مقابل اين تهديد و تشديد از در شفقت و مهربانى با وى
تلطف كرد و چون ابراهيم مردى خوش خلق و نرم زبان بود، در پاسخ پدر نخست بر او سلام
كرد و سپس وعده استغفارش داد. و در آخر گفت : در صورتى كه به راه خدا نيايد او و
قومش را ترك گفته ولى به هيچ وجه پرستش خدا را ترك نخواهد كرد.
از طرفى ديگر با قوم خود نيز به احتجاج پرداخته و در باره بتها با آنان گفتگو كرد
با اقوام ديگرى هم كه ستاره و آفتاب و ماه را مى پرستيدند احتجاج نمود تا اينكه
آنان را نسبت به حق ملزم كرد و داستان انحرافش از كيش بت پرستى و ستاره پرستى در
همه جا منتشر شد. روزى كه مردم براى انجام مراسم دينى خود همه به خارج شهر رفته
بودند ابراهيم (عليهالسلام ) به عذر كسالت ، از رفتن با آنان تخلف نمود و تنها در
شهر ماند، وقتى شهر خلوت شد به بتخانه شهر درآمده و همه بتها را خرد نمود و تنها بت
بزرگ را گذاشت شايد مردم به طرف او برگردند. وقتى مردم به شهر بازآمده و از داستان
با خبر شدند در صدد جستجوى مرتكب آن برآمده سرانجام گفتند: اين كار همان جوانى است
كه ابراهيم نام دارد.
ناچار ابراهيم را در برابر چشم همه احضار نموده و او را استنطاق كرده پرسيدند آيا
تو با خدايان ما چنين كردى ؟ ابراهيم (عليه السلام ) گفت : اين كار را بت بزرگ كرده
است و اگر قبول نداريد از خود آنها بپرسيد تا اگر قدرت بر حرف زدن دارند بگويند چه
كسى به اين صورتشان درآورده . ابراهيم (عليه السلام ) قبلا به همين منظور تبر را به
دوش بت بزرگ نهاده بود تا خود شاهد حال باشد.
ابراهيم (عليه السلام ) ميدانست كه مردم در باره بتهاى خود قائل به حيات و نطق
نيستند، و ليكن ميخواست با طرح اين نقشه ، زمينهاى بچيند كه مردم را به اعتراف و
اقرار بر بى شعورى و بى جانى بتها وادار سازد، و لذا مردم پس از شنيدن جواب ابراهيم
(عليه السلام ) به فكر فرو رفتن به انحراف خود اقرار نمودند و با سرافكندگى گفتند:
تو كه ميدانى اين بتها قادر بر تكلم نيستند. ابراهيم (عليه السلام ) كه غرضى جز
شنيدن اين حرف از خود آنان نداشت بى درنگ گفت : آيا خداى را گذاشته و اين بتها را
كه جماداتى بى جان و بى سود و زيانند مى پرستيد؟ اف بر شما و بر آنچه مى پرستيد،
آيا راستى فكر نمى كنيد؟ و چيزهايى را كه خود به دست خودتان مى تراشيد مى پرستيد، و
حاضر نيستيد خدا را كه خالق شما و خالق همه مصنوعات شما (يا اعمال شما) است
بپرستيد؟.
مردم گفتند: بايد او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى و حمايت كنيد. به همين منظور
آتشخانه بزرگى ساخته و دوزخى از آتش افروخته و در اين كار براى ارضاء خاطر خدايان
همه تشريك مساعى نمودند، و وقتى آتش شعله ور شد ابراهيم (عليه السلام ) را در آتش
افكندند، خداى متعال آتش را براى او خنك گردانيد و او را در شكم آتش سالم نگه داشت
، و كيد كفار را باطل نمود.
ابراهيم (عليه السلام ) در خلال اين مدت با نمرود هم ملاقات نموده و او را نيز كه
ادعاى ربوبيت داشت مورد خطاب و احتجاج قرار داد و به وى گفت : پروردگار من آن كسى
است كه بندگان را زنده مى كند و مى ميراند. نمرود از در مغالطه گفت : من نيز زنده
مى كنم و مى ميرانم ، هر يك از اسيران و زندانيان را كه بخواهم رها مى كنم و هر كه
را بخواهم به قتل مى رسانم . ابراهيم به بيان صريحترين كه راه مغالطه را بر او
مسدود كند احتجاج نمود و گفت : خداى متعالى آن كسى است كه آفتاب را از مشرق بيرون
مى آورد، تو اگر راست مى گويى از اين پس كارى كن كه آفتاب از مغرب طلوع كند، در
اينجا نمرود كافر مبهوت و سرگشته ماند.
پس از آنكه ابراهيم (عليه السلام ) از آتش نجات يافت باز هدف خود را تعقيب نموده و
شروع به دعوت به دين توحيد و دين حنيف نمود، و عده كمى به وى ايمان آوردند. قرآن
كريم از آن جمله لوط و همسر ابراهيم (عليه السلام ) را اسم مى برد: اين بانو همان
زنى است كه ابراهيم (عليه السلام ) با او مهاجرت كرد و پيش از بيرون رفتن از سرزمين
خود به اراضى مقدسه با او ازدواج كرده بود.
ابراهيم (عليه السلام ) و همراهانش در موقع بيرون شدن از وطن خود از قوم خود تبرى
جسته و شخص او از آزر كه او را پدر ناميده بود و در واقع پدرش نبود بيزارى جسته و
به اتفاق همسرش و لوط به سوى ارض مقدس هجرت كردند، باشد كه در آنجا بدون مزاحمت كسى
و دور از اذيت و جفاى قومش به عبادت خداوند مشغول باشند.
پس از اين دعا بود كه خداى تعالى او را با اينكه به حد شيخوخت و كهولت رسيده بود به
تولد اسحاق و اسماعيل و از صلب اسحاق به يعقوب بشارت داد، و پس از مدت كمى اسماعيل
و بعد از او اسحاق به دنيا آمدند، و خداوند همانطورى كه وعده داده بود بركت را در
خود او و دو فرزندش و اولاد ايشان قرار داد و مبارك شان ساخت .
ابراهيم (عليه السلام ) به امر پروردگار خود به مكه ، كه درهاى عميق و بى آب و علف
بود، رفت و فرزند عزيزش اسماعيل را در سن شيرخوارگى در آن مكان مخوف منزل داده و
خود به ارض مقدس مراجعت نمود. اسماعيل در اين سرزمين نشو و نما كرد، و اعراب
چادرنشين اطراف به دور او جمع شده و بدينوسيله خانه كعبه ساخته شد.
ابراهيم (عليه السلام ) گاه گاهى پيش از بناى مكه و خانه كعبه و پس از آن به مكه مى
آمد و از فرزندش اسماعيل ديدن مى كرد. تا آنكه در يك سفر به ساختن خانه كعبه شد،
لذا به اتفاق اسماعيل اين خانه را بنا نهاد، و اين اولين خانهاى است كه از طرف
پروردگار ساخته شد، و اين خانه مباركى است كه در آن آيات بينات و در آن مقام
ابراهيم است ، و هر كس درون آن داخل شود از هر گزندى ايمن است .
ابراهيم (عليه السلام ) پس از فراغت از بناى كعبه دستور حج را صادر نموده ، و آيين
و اعمال مربوط به آن را تشريع نمود.
آنگاه خداى تعالى او را ماءمور به ذبح فرزندش اسماعيل نمود، ابراهيم (عليه السلام )
اسماعيل (عليه السلام ) را در انجام فرايض حج شركت مى داد، موقعى كه به سعى رسيدند
و مى خواستند كه بين صفا و مروه سعى كنند، اين ماموريت ابلاغ شد، و ابراهيم (عليه
السلام ) داستان را با فرزندش در ميان گذاشت و گفت : فرزند عزيزم ! در خواب چنين
مى بينم كه ترا ذبح و قربانى مى كنم نيك بنگر تا راءيت چه خواهد بود. عرض كرد:
پدرجان ! هر چه را كه ماءمور به انجامش شدهاى انجام ده ، و ان شاء اللّه به زودى
خواهى ديد كه من مانند بندگان صابر خدا چگونه صبرى از خود نشان مى دهم . پس از
اينكه هر دو به اين امر تن دردادند و ابراهيم (عليه السلام ) صورت جوانش را بر زمين
گذاشت وحى آمد كه اى ابراهيم ، خواب خود را تصديق كردى و ما به همين مقدار از تو
قبول كرديم ، و ذبح عظيمى را فدا و عوض او قرار داديم .
آخرين خاطرهاى كه قرآن كريم از داستان ابراهيم (عليه السلام ) نقل نموده دعاهايى
است كه ابراهيم (عليه السلام ) در بعضى از سفرها در مكه كرده و آخرين دعايش اين است
: پروردگارا پدر و مادر من و كسانى را كه ايمان آورده اند در روز حساب بيامرز.