فتواى ابن ابى عمير، درباره وسعت ملك
امام |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْابن ابى عمير(از شاگردان برجسته
امام صادق ) روزى با ((ابو مالك
حضرمى )) بحث مى كرد، ابن ابى
عمير مى گفت : ((همه دنيا مال
امام است ، و او مقدمتر به املاكى است كه مردم در تصرف دارند،
ولى ابومالك مى گفت : ((نه چنين
نيست ، بلكه املاك مردم ، مال خودشان است ، فقط آنچه خداوند از
خمس و فيى ء و غنيمت ، قرار داده ، مال امام است
))، آنها هر دو راضى شدند كه
داورى را به هشام بن حكم ))
واگذارند، نزد هشام رفتند و جريان را گفتند، هشام بر طبق سخن
ابومالك فتوا داد، ولى ابن عمير، آن فتوا را رد كرد، و بر سر
اين موضوع ، ميانه اش با هشام تيره گرديد.(123) |
نگاهى بر كمالات چهارده معصوم (عليهم
السلام ) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْگفتار
پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) و اهلبيتش
عصر امام صادق (ع ) بود، ابوبصير از شاگردان آن حضرت ، از آن
امام بزرگوار پرسيد: منظور از اين آيه چيست :
اطيعوا الله الرسول واولى الامر منكم .
:((خدا را اطاعت كنيد و رسول خدا
را اطاعت كنيد، و صاحبان امر را اطاعت كنيد)).
(نساء-59).
امام صادق : اين آيه درباره على بن ابيطالب (ع ) و حسن و حسين
(ع ) نازل شده است (كه در عصر نزول اين آيه ، اين سه نفر حاضر
بوده اند.)
ابوبصير: مردم (اهل تسنن ) مى گويند: چرا نام على (ع ) و
خانواده اش (حسن و حسين عليهماالسلام ) در قرآن ذكر نشده است
؟
امام صادق : به آنه بگو؛ نماز بر پيامبر (ص ) (در قرآن ) نازل
شد ولى از سه ركعتى و چهار ركعتى آن (در قرآن ) ذكرى به ميان
نيامده است ، بلكه پيامبر(ص ) خودش كيفيت نماز را بيان كرد، و
همچنين اصل زكات در قرآن نازل شد، ولى در مورد اينكه از هر چهل
درهم ، يك درهمش زكات است ، در قرآن ذكرى نشد، بلكه پيامبر(ص )
آن را براى مردم بيان كرد، و همچنين اصل وجوب حج در قرآن نازل
شد، ولى در قرآن نيست كه هفت بار كعبه را طواف كنيد تا اينكه
رسول خدا(ص ) اين مطلب را براى مردم بيان نمود.
و همچنين آيه مذكور اطيعوا الله واطيعوا
الرسول ... نازل شد، و (طبق فرموده پيامبر- ص ) اين آيه
درباره على (ع ) و حسن و حسين (ع ) نازل شده است .
و شخص پيامبر(ص ) در شاءن على (ع ) فرمود:
((من كنت مولاة فعلى مولاة
)) :((كسى
كه من مولا و رهبر او هستم ، على (ع ) مولا و رهبر او است
)).
و نيز فرمود: ((شما را در مورد
كتاب خدا(قرآن ) و خاندانم ، سفارش مى كنم ، و من از خداوند
خواسته ام كه ميان قرآن و خاندانم ، خدائى نيندازد، تا آنها را
در كنار حوض (كوثر) به من برساند، خداوند خواسته مر پذيرفت
)).
و نيز فرمود: ((شما چيزى به اهل
بيتم نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و آنها شما را از راه
هدايت خارج نكنيد، و به راه گمراهى ، وارد نسازند)).
اگر پيامبر(ص ) سكوت مى كرد و درباره اهلبيتش ، چيزى رابيان
نمى كرد، آل فلان و آل فلان ، آن (آيات قرآنى ) را براى خود
ادعا مى كردند.
بلكه خداوند در قرآن ، بيان پيامبرش را تصديق كرد(كه منظور،
اهل بيت اويند، نه آل فلان و آل فلان ) و (در آيه 33 احزاب )
فرمود:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل
البيت و يطهركم تطهيرا
:((خداوند فقط مى خواهد پليدى و
گناه را از شما اهلبيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد))
منظور از ((اهل بيت
)) (در اين آيه ) على (ع ) و حسن
و حسين (ع ) و فاطمه (س ) هستند كه در آن وقت در خانه ام سلمه
(يكى از همسران پيامبر(ص ) بودند) كه پيامبر(ص ) آنها را زير
((كساء))
(عبا) گرد آورد و فرمود:
((اللهم ان لكل نبى اهلا و ثقلا
و هولاء اهل بيتى وثقلى ))
:((خدايا هر پيامبرى اهل و
يادگار گرانمايه دارد، و اينها(اشاره به على و فاطمه و حسن و
حسين عليهم السلام )، اهل بيت من و يادگارهاى گرانقدر من هستند)).
ام سلمه : آيا من از اهل تو نيستم ؟
پيامبر: ((تو در راه سعادت هستى
، ولى اهلبيت من ويادگار گرانمايه من ، اينها(على ، فاطمه ،
حسن و حسين عليهم السلام ) هستند)).
سپس امام صادق (ع ) فرمود:
هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد، على (ع ) براى رهبرى مردم ،
از همه آنها برتر و سزاوارتر بود، به خاطر فضائل بسيارى كه
پيامبر(ص ) در شاءن على (ع )، براى مردم بيان كرد... و پس از
على (ع ) حسن (ع ) سزاوارتر به مقام رهبرى بود، زيرا او در سن
، بزرگتر از حسين (ع ) بود... و بعد از حسن (ع ) سزاوارتر به
مقام رهبرى بود، و پس از او طبق تاءويل آيه :
واولو الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب
الله
:((و خويشاوندان نسبت به همديگر،
در احكامى كه خدا مقرر داشته ، سزاوارترند))
(انفال :75).
مقام رهبرى به فرزندش ((على بن
الحسين )) (ع ) رسيد، و او
سزاوارترين افراد به آن مقام بود، و پس از او
((محمد بن على ))
(ع ) سزاوارتر به آن مقام و در پايان امام صادق (ع ) فرمود:
منظور از ((رجس
))
(124)شك و ترديد است ، والله لانشك فى ربنا
ابدا:((سوگند به خدا ما هرگز
درباره پروردگارمان ، شك نكرده ايم )).
(125) |
معجزه اى در مورد امامت حضرت على (ع )
تا حضرت رضا(ع ) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْ(حبابه والبيه ، نام بانوئى كهن سال
است كه به ((والبه
)) محلى از يمن ، منسوب مى باشد،
و به گفته شيخ طوسى در كتاب الغيبه ، اين بانو، از بانوان
پرفضليت و با معرفتى است كه به خدمت هشت امام رسيده است و حضرت
رضا(ع ) او را با لباس خود كفن نمود، اكنون به داستان اين
بانو، و تشرف او به حضور هشت امام (ع ) توجه كنيد:)
حبابه مى گويد: اميرمؤ منان على (ع ) را در شرطة الخميس (بين
پيشتازان سپاهش ، يا در مركز اجتماع آنها) ديدم ، در دستش
شلاقى دو سر بود، و با آن ، فروشندگان ماهى بى فلس ، و مارماهى
و زمار(كه نوعى از همان مارماهى است ) را مى زد و مى فرمود: اى
فروشندگان يهودى هاى مسخ شده و لشكر بنى مروان .
فرات بن احنف در خدمت آن حضرت ايستاده بود، عرض كرد:
((اى مؤ منان ! لشكر بنى مروان
چيست ؟)).
امام على (ع ) فرمود: ((لشكر بنى
مروان ، مردمى هستند كه ريش هاى خود را تراشيده و سبيلهايشان
را تاب مى دادند و و مسخ شدند)).
(126)حبابه مى گويد: من خوش سخن تر از على (ع )
نديدم (مجذوب بيان شيوايش شدم ) به دنبالش رفتم و رفتم تا در
پيشخان مسجد (كوفه ) نشست ، به آن حضرت عرض كردم :
((اى امير مؤ منان ، خدايت رحمتت
كند، دليل صدق امامت (تو) چيست ؟)).
آن بزرگوار در پاسخ (به سنگ كوچكى اشاره كرد و) فرمود:((آن
را نزد من بياور!)).
آن سنگ كوچك را به حضور امام على (ع ) بردم ، حضرت با انگشتر
خود بر آن مهر زد، به طورى كه آن مهر بر آن سنگ نقش بست
(127)آنگاه به من فرمود:
((اى حبابه ! هر كسى ادعاى امامت
كرد و توانست مثل من اين سنگ را مهر كند، بدان كه او امامى است
كه اطاعتش واجب است ، امام كسى است كه هر چه را بخواهد، از او
پنهان نگردد)).
حبابه مى گويد: من به دنبال كار خودم رفتم تا اميرمؤ منان على
(ع ) از دنيا رفت ، نزد امام حسن (ع ) كه به جاى على (ع )
نشسته بود و مردم از او سؤ ال مى كردند رفتم ، وقتى كه مرا
ديد، فرمود:((اى حبا به والبيه !)).
عرض كردم : ((بلى اى سرور من
)).
فرمود: آنچه همراه دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن حضرت
دادم ، آن حضرت مانند على (ع ) با انگشتر خود به آن مهر زد، به
طورى كه جاى مهر بر آن سنگ نقش بست .
بعد از آنكه امام حسن (ع ) در دنيا رفت ، به حضور امام حسين (ع
) كه در مسجد رسول خدا (در مدينه ) بود رفتم ، مرا نزد خود
خواند و به من خوش آمد گفت ، و آنگاه فرمود:
((دليل آنچه را كه مى خواهى موجود است ، آيا
نشانه امامت را مى خواهى ؟)).
گفتم : آرى اى آقا من .
فرمود: ((آنچه با خود دارى بياور)).
من آن سنگ كوچك را به او دادم ، آن حضرت انگشترش را بر آن زد،
و جاى آن مهر بر آن سنگ نقش بست .
پس از امام حسين (ع ) به حضور امام سجاد(ع ) رفتم ، در اين
هنگام به قدرى پير شده بودم كه رعشه در اندامم افتاده بود و
براى خود صد و سيزده سال شمردم (كه از عمرم رفته ) ديدم آن
حضرت در ركوع و سجود است و به عبادت اشتغال دارد(و به من توجه
ندارد) نا اميد شدم ، ولى آن حضرت با انگشت سبابه خود به من
اشاره كرد، با اشاره او جوانيم باز گشت (تا اينكه نمازش تمام
شد.)
گفتم : اى آقا من از دنيا چه اندازه گذشته و چقدر مانده است ؟
فرمود: به آنچه گذشته است آرى (علم به آن داريم ) و به آنچه
مانده است نه (از غيب است و غير خدا آن را نمى دارند)، آنگاه
به من فرمود: آنچه با خود دارى بياور، من آن سنگ كوچك را به آن
حضرت دادم ، انگشتر خود را بر آن زد، و جاى انگشترش بر آن نقش
بست .
پس از امام سجاد(ع ) نزد امام باقر(ع ) رفتم ، آنحضرت نيز بر
آن سنگ مهر زد، سپس نزد امام صادق (ع ) رفتم ، او نيز بر آن
سنگ مهر زد، و بعد از او نزد امام كاظم (ع ) رفتم ، او نيز بر
آن سنگ مهر زد، و بعد از او به حضور امام رضا(ع ) رفتم ، او
نيز بر آن سنگ مهر زد، و مهرش بر آن ، نقش بست .
(128)
حبابه ، والبيه ، پس از آن نه ماه زنده بود، چنانكه از محمد بن
هشام ، نقل شده است .
(129) |
گواهى حضرت خضر(ع ) به امامت داوزده
امام (ع ) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْامير مؤ منان على (ع ) همراه حسن و
حسين (ع ) در حالى كه دست در دست سلمان داشت در مكه به طرف
مسجدالحرام آمد، تا اينكه در مسجد نشست ، در اين هنگام مردى
خوش سيما كه لباس پاكيزه در تن داشت ، به حضور على (ع ) آمد و
سلام كرد، حضرت جواب سلام او را داد، و او در محضر على (ع )
نشست ، آنگاه گفت :
((اى اميرمؤ منان ! سه سؤ ال از
شما مى پرسم ، اگر پاسخ آنها را گفتى ، مى دانم آنها (كه بعد
از پيامبر(ص ) خلافت را بدست گرفتند) به كارى اقدام كردند كه
خود را محكوم ساختند، و در دنيا و آخرت در امان نخواهند بود، و
اگر پاسخى نگفتى ، مى دانم كه تو هم با آنها برابر هستى
)).
اميرمؤ منان (ع ) به او فرمود:((آنچه
خواهى از من بپرس ))، او سه سؤ
ال خود را چنين مطرح كرد:
1- وقتى كه انسان مى خوابد، روح او كجا مى رود؟
2- چرا گاهى انسان چيزها را بياد مى آورد، و گاهى فراموش مى
كند؟
3- براى چه فرزند انسان ، به عموها و دائيهايش ، شباهت پيدا مى
كند؟
اميرمؤ منان (ع ) به حسن (ع ) رو كرد و فرمود: جوابش را بده !
امام حسن (ع ) جواب او را داد.
او تصديق كرد و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد(ص ) داد و
سپس به امامت يكايك امامان (ع ) از حضرت على (ع ) تا امام قائم
(ع ) گواهى داد...
در پايان گفت : ((سلام و رحمت و
بركات خدا بر تو باد اى اميرمؤ منان ))،
سپس برخاست و رفت .
امام على (ع ) به حسن (ع ) فرمود: به دنبالش برو ببين به كجا
مى رود؟
امام حسن (ع ) بيرون آمد، و ديد:
((او همين كه پايش را از مسجد
بيرون گذاشت ناپديد شد و معلوم نشد كه به كجا رفت
)).
آنگاه امام حسن (ع ) به حضور پدر بازگشت ، و جريان را گفت .
امام على (ع ) به حسن (ع ) فرمود: ((آيا
او را مى شناسى ؟))
امام حسن (ع ) عرض كرد: ((خدا و
رسول و اميرمؤ منان داناترند)).
امام على (ع ) فرمود: هو الخضر: ((او
خضر(پيغمبر)بود)).
(130) |
لوح سبز، هديه الهى كه به دست جابر
رسيد |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْجابربن عبدالله انصارى (از اصحاب
نزديك و ياران مخلص پيامبر اسلام ((ص
)) بود) او در ايامى كه تازه
امام حسين (ع ) متولد شده بود(ماه شعبان سال چهارم هجرت ) براى
عرض تبريك به خانه فاطمه زهرا(س ) رفت و تبريك گفت ، فاطمه (س
) لوح سبز درخشنده اى را كه نوشته اى با خط سياه در آن بود به
جابر داد.
جابر پرسيد: اى دختر پيامبر(ص ) پدر و مادرم به قربانت ، اين
لوح چيست ؟
فاطمه (س ) فرمود: ((لوحى است كه
خداوند آن را به رسولش محمد(ص ) اهدا نموده است ، و در آن نام
پدرم و نام شوهرم ، و نام دو پسرم (حسن و حسين ) و نام اوصياء
از فرزندانم (نام نه امام از فرزندان حسين عليه السلام ) در آن
، نوشته شده است ، پدرم آن را به عنوان مژدگانى (تولد حسين
عليه السلام ) به من عطا فرموده است )).
جابر بن عبدالله انصارى ، آن ((لوح
سبز))را گرفت ، و از نوشته او رو
نويسى كرد و همچنان پيش خود آن ر نگهداشت .
تا عصر امام باقر(ع ) فرا رسيد، روزى امام باقر(ع ) به جابر
فرمود: ((من با تو كارى دارم ،
چه وقت براى تو آسانتر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤ الى
كنم ؟)).
جابر گفت : ((هر وقت شما بخواهى
در خدمت هستم )).
روزى امام باقر(ع ) با جابر در جاى خلوت نشست و به جابر گفت :
مى خواهم درباره ((لوح
)) سؤ ال كنم ، همان لوحى كه
مادرم فاطمه (س ) دختر رسول خدا(ص ) به تو داد جابر سرگذشت
چگونگى گرفتن آن لوح را(كه در بالا ذكر شد) براى امام باقر(ع )
بيان كرد.
امام باقر(ع ) فرمود: اى جابر! آيا آن لوح را به من نشان مى
دهى ؟
جابر گفت : آرى .
آنگاه جابر به خانه خود رفت ، صفحه ورقى را بيرون آورد.
امام باقر(ع ) وقتى كه آن لوح را ديد، به جابر فرمود: تو در آن
نوشته لوح نگاه كن تا من بخوانم .
جابر به نوشته لوح نگاه كرد، و امام باقر(ع ) آن نوشته را به
طور حفظ از اول تا آخر خواند...
(131)
در آن لوح نام پيامبر(ص ) و اوصياء او يعنى دوازده امام (ع )
از حضرت على (ع ) تا حضرت مهدى (ع ) و شرح پاره اى از احوال
آنها آمده است ، حديث فوق را عبدالرحمن بن سالم از ابوبصير، و
ابوبصير از امام صادق (ع ) نقل مى كند، در پايان آن آمده :
عبدالرحمان گفت ؛ ابوبصير پس از ذكر ((متن
لوح ))، گفت : اگر در سراسر عمر
خود جز اين حديث را نشنيده باشى ، همين حديث براى (هدايت و
سعادت ) تو كافى است ، آن را از غير اهلش ، پنهان بدار)). |
سخن پيامبر(ص ) درباره ، اولويت امام
على تا امام باقر(ع )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْعبدالله بن جعفر(برادرزاده على عليه
السلام ) مى گويد: من و حسن و حسين (ع ) و عبدالله بن عباس و
عمر بن ام سلمه واسامة بن زيد نزد معاويه بوديم ، كه بين من و
معاويه گفتگو شد و آن چنين بود:
عبدالله : من از رسول خدا(ص ) شنيدم كه فرمود:
((من نسبت به مؤ منان ، از خود آنها اولى
(مقدمتر) هستم ، سپس برادرم على (ع ) به مؤ منان ، از خودشان
اولى است ، و هنگامى كه على (ع ) شهيد شد، حسن بن على (ع )
نسبت به مؤ منان از خودشان ، اولى است ، و هنگامى كه او شهيد
شد، پسرش على بن الحسين (ع )، نسبت به مؤ منان ، از خودشان
اولى است ، اى على ! (پس ابوطالب ) تو او(على بن الحسين ) را
درك مى كنى
(132)
سپس پسرش محمد بن على (ع ) (امام باقر) نسبت به مؤ منان از
خودشان ، اولى است ، و اى حسين ! تو او را درك مى كنى ، سپس
(تو اى حسين ) دوازده امام را(در نسل خودت ) كامل مى كنى
)).
عبدالله بن جعفر مى گويد: من از امام حسن و امام حسين (ع ) و
عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد (كه در نزد
معاويه حاضر بودند) گواهى خواستم ، همه آنها گواهى دادند كه :((ما
همين سخنى را كه درباره مقدم بودن پيامبر(ص ) و على (ع ) و
امام حسن و امام حسين امام سجاد و امام باقر(ع )، از پيامبر(ص
) نقل كردى ، از آن حضرت شنيده ايم و گواهى مى دهيم
)).(133) |
مقام دوازده امام (ع ) در دنيا و آخرت
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْابوسعيد خدرى مى گويد: هنگام وفات
ابوبكر، حاضر بودم كه عمر به جاى او نشست ، يكى از بزرگان
يهوديان مدينه ، كه به عقيده يهود او اعلم يهوديان آن عصر بود،
نزد عمر آمد و گفت :((من مى
خواهم اسلام را بپذيرم ، اگر به سؤ الات من پاسخ دهى ، چرا كه
(صورت ظاهر نشان مى دهد) تو داناترين فرد از اصحاب محمد(ص ) به
قرآن و سنت و همه آنچه را كه مى خواهم بپرسم هستى .
عمر: من داناترين فرد از اصحاب نيستم ، ولى تو را به شخصى كه
داناترين شخص امت ما، به قرآن و سنت و همه آنچه را كه مى خواهى
بپرسى ، مى باشد راهنمائى مى كنم ، آنگاه عمر به على (ع )
اشاره كرد.
يهودى به عمر گفت : ((اگر به
گفته تو داناترين شخص امت ، اين (على عليه السلام ) است ، پس
چرا مردم با تو بيعت مى كنند با اينكه ا داناتر از همه است ؟
عمر، به يهودى ، درشتى كرد و او را سرزنش نمود.
يهودى (ناچار) متوجه على (ع ) گرديد و گفت :
((آيا تو همان گونه هستى كه عمر
گفته ؟)).
على : عمر چه گفت ؟
يهودى : عمر گفت ، اعلم امت ، على (ع ) است ، آنگاه يهودى
افزود: اگر همانگونه هستى كه عمر گفت ، مى خواهم چند مساءله از
تو بپرسم تا بدانم آيا هيچيك از شما مسلمانان به پاسخ سؤ الات
آگه است ، تا بدانم شما كه ادعا مى كنيد؛ بهترين و داناترين
امتها هستيد، راست مى گوئيد، به علاوه خودم نيز مسلمان خواهم
شد.
على :من همان گونه ام كه عمر به تو گفت ، هر چه خواهى بپرس كه
به خواست خدا جواب مى دهم .
يهودى : جواب سه سؤ ال و سه سؤ ال و يك سؤ ال رابه من بده .
على : چرا نگفتى هفت سؤ ال .
يهودى : اگر پاسخ سه سؤ ال مرا دادى ، بقيه را مى پرسم ، و
گرنه از پرسش سؤ الهاى بعد، خوددارى مى نمايم ، و اگر به هفت
سؤ ال من پاسخ بدهى ، مى دانم كه تو داناترين و برترين شخص
سراسر زمين هستى ، و نسبت به مردم از خودشان اولى (مقدمتر) مى
باشى .
على : اى يهودى ! هر چه خواهى بپرس .
يهودى : 1- نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد چه سنگى بود؟
2- اولين درختى كه در زمين كاشته شد چه درختى بود؟ 3- و نخستين
چشمه اى كه روى زمين جوشيد، كدام چشمه بود؟
حضرت على (ع ) به هر سه سؤ ال يهودى پاسخ داد.
يهودى سه سؤ ال ديگرش را چنين مطرح كرد:
1- اين امت (اسلام ) داراى چند امام است ؟
2- جايگاه پيامبر(ص ) در بهشت ، در كجاست ؟
3- همنشينان پيامبر(ص ) در بهشت چه كسانى هستند.
على : 1- اين امت داراى دوازده امام هدايت كننده ، از نسل
پيامبر(ص ) هستند و از نژاد من مى باشند. 2- جايگاه پيامبر(ص )
در بهشت در عاليترين نقطه آن به نام ((جنت
عدن )) مى باشد 3- همنشينان
پيامبر(ص ) در بهشت عدن ، عبارتند از: دوازده تن (امام ) از
نسل او، و مادرشان و جده آنها(فاطمه - س ) و مادر مادر
آنها(خديجه - س ) و فرزندانشان ، و كسى ديگر غير از اينها، در
آن جايگاه ، همنشين پيامبر(ص ) نخواهد بود.
(134) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْمردى به حضور پيامبر(ص ) آمد و عرض
كرد:((من يك سوم صلواتم را
درباره تو قرار داده ام ، نه بلكه نصف صلواتم را براى تو قرار
داده ام ، نه بلكه همه صلواتم را براى تو قرار داده ام
)).
پيامبر(ص ) به او فرمود: اذا تكفى مؤ ونة الدنيا والاخرة :
((در اين صورت ، مخارج و كمكهاى
دنيا و آخرت تو تاءمين شود)).
ابوبصير از امام صادق پرسيد: معنى اين جمله كه
((من همه صلواتم را براى تو قرار داده ام
))چيست ؟
امام صادق (ع ) فرمود: يعنى صلوات را(هنگام دعا) بر هر حاجتى
كه دارد، مقدم مى دارد، و از خداوندى چيزى درخواست نكند، مگر
اينكه نخست ، بر محمد(ص ) صلوات بفرستد، و سپس نيازهاى خود را
از خدا بخواهد)).
(135) |
نهى از صلوات ابتر(بريده )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْامام باقر(ع ) كنار كعبه بود، ديد
مردى خود را به پرده كعبه آويخته و مى گويد: اللهم صل على
محمد: ((خدايا بر محمد، صلوات و
درود بفرست )).
امام باقر(ع ) به او فرمود:
((يا عبدالله لاتبترها، لاتظلمنا
حقمنا قل : اللهم صل على محمد و آل محمد))
:((اى بنده خد! بريده اش نكن و
به حق ما ستم نكن ، بگو: ((خدايا
بر محمد و آل محمد صلوات و درود بفرست ))
(136) |
نگاهى بر زندگى چهارده معصوم ع
،معصوماول پيامبراسلام ص |
مژده متقابل ابوطالب و همسرش
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْامام صادق (ع ) فرمود: هنگامى رسول
خدا(ص ) متولد شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليه السلام و همسر
ابوطالب ) براى مژده دادن در مورد ولادت با سعادت پيامبر(ص )،
نزد ابوطالب آمد و مژده داد.
ابوطالب گفت :
((اصبرى سبتا ابشرك بمثله الا
النبوة ))
:((يك سبت (30 سال ) صبر كن ، من
تو را به وجود پسرى مثل او(داراى كمالات او) غير از مقام نبوت
- مژده خواهم داد))
امام صادق (ع ) فرمود: منظور از سبت ))
سى سال است ، و فاصله بين تولد پيامبر(ص ) و تولد على (ع ) سى
سال بود.
(137)
در نقل ديگر آمده ؛ امام صادق (ع ) فرمود: هنگامى كه رسول
خدا(ص ) متولد شد، سفيدى كشور ايران و كاخهاى شام ، براى مادرش
آمنه (س ) نمايان شد، فاطمه بنت اسد(مادر على عليه السلام )،
خندان و شادان به حضور ابوطالب آمد، و سخن آمنه (س ) را به
ابوطالب خبر داد، ابوطالب گفت :((آيا
از اين تعجب مى كنى ؟، همانا تو داراى فرزندى مى شود كه وصى و
وزير او است ))(138)
به اين ترتيب مى بينيم ابوطالب (ع ) سى سال قبل از تولد على (ع
)، به ولادت او مژده مى دهد كه او وصى پيامبر(ص ) خواهد شد، و
طبق بعضى از روايات ، ابوطالب اين خبر را از اخبار آسمانى
پيامبران و گفتار راهبان بدست آورده بود. |
احترام و تجليل فوق العاده پيامبر(ص )
به مادر على (ع ) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْفاطمه بنت اسد مادر على (ع ) نخستين
زنى بود كه پياده از مكه به مدينه ، هجرت كرد، و از همه مردم
نسبت به پيامبر(ص ) مهربانتر بود
(139)
روزى از پيامبر (ص ) شنيد كه آن حضرت فرمود:
((همه مردم در روز قيامت ، برهنه ما در زاد،
محشور مى گردند))، تا اين سخن را
شنيد گفت : واسواتاه !:((واى از
اين رسوائى ))پيامبر(ص ) (او را
دلدارى داد و به او) فرمود: من از درگاه الهى مى خواهم كه تو
را لباس محشور نمايد.
نيز فاطمه بنت اسد، در مورد سختى فشار قبر، سخنى شنيد، گفت :
واضعفاه !: ((واى از ناتوانى !))
پيامبر(ص ) (باز او را دلدارى داد و) و فرمود:((من
از درگاه خدا مى خواهم كه فشار قبر را در مورد تو بر دارد)).
روزى فاطمه بنت اسد به رسول خدا(ص ) عرض كرد:((مى
خواهم يكى از كنيزهاى خود را آزاد كنم )).
پيامبر(ص ) به او فرمود: ((اگر
چنين كنى ، خداوند در برابر هر عضوى از او، يك عضو تو را آتش
دوزخ آزاد كند، وقتى كه فاطمه بيمار شد و در بستر وفات قرار
گرفت ، در حدى كه ديگر نمى توانست سخن بگويد، با اشاره به
پيامبر(ص ) چنين وصيت كرد: ((غلام
مرا آزاد كن .))
پيامبر (ص ) وصيت او را پذيرفت .
روزى پيامبر(ص ) نشسته بود، ناگاه ديد على (ع ) گريان به حضور
رسول خدا(ص ) آمد.
پيامبر: چرا گريه مى كنى ؟
على : مادرم فاطمه (س ) از دنيا رفت .
پيامبر: به خدا، او مادر من هم بود(وامى والله ).
آنگاه پيامبر با شتاب برخاست تا كنار جنازه فاطمه (س ) آمد،
وقتى كه آن منظره را ديد، گريه كرد، سپس به بانوان دستور داد
كه جنازه او را غسل دهند؛ و به آنها فرمود: وقتى كه از غسلش
فارغ شديد، كارى نكيند تا به من خبر دهيد، آنها بعد از فراغ از
غسل ، پيامبر(ص ) را آگاه كردند، رسول خدا(ص ) پيراهنى را كه
در زير لباسش مى پوشيد و به بدنش مى چسبيد، به يكى از آن
بانوان داد تا آن را كفن او كنند، و به حاضران فرمود:
((اگر ديديد من كارى را انجام
دادم كه قبل از آن ، انجام نداده بودم از من بپرسند كه چرا اين
كار را كردى ؟)).
بانوان پس از غسل و كفن ، جنازه را آماده كردند، پيامبر(ص )
جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا آن را به
كنار قبر نهاد، نخست داخل قبر شد و در آن دراز كشيد، سپس
برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و در ميان قبر گذاشت ،
آنگاه پيامبر(ص ) سرش را به داخل قبر خم كرد، و مدتى طولانى سر
به گوش فاطمه (س ) نهاد و شنيدند مى فرمود:
((پسرت ،پسرت ،پسرت !)).
سپس از قبر بيرون آمد، و قبر را با دست مبارك پوشانيد و صاف
كرد، آنگاه خود را بر روى قبر انداخت ، شنيدند مى گويد:
لا اله الله اللهم انى استودعها اياك
:((معبودى جز خداى يگانه نيست ،
خدايا من او(فاطمه ) ر به تو مى سپارم )).
آنگاه به خانه بازگشت .
مسلمانان اين سؤ ال را از رسول خدا(ص ) پرسيد:
((اى رسول خدا! شما را ديديم ،
كارهائى كردى كه قبلا به هيچكس چنين برخوردى ننموده بودى ؟!)).
پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: امروز من آن مهربانى ابوطالب (كه
توسط فاطمه (س ) ادامه داشت ) از دست دادم ، اگر چيز خوبى نزد
فاطمه (س ) بود، مرا از خود و فرزندانش ، به آن چيز، مقدم داشت
.
من از قيامت ياد كردم ، و گفتم : مردم برهنه محشور مى شوند، او
گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس ،
محشور كند.
من در نزد او از فشار قبر ياد كردم ، او گفت : واى از ناتوانى
، من ضامن شدم كه خداوند او را از عذاب قبر نگهدارد، از اين رو
او را با پيراهن خودم ، كفن كردم ، و در قبرش خوابيدم و سر به
گوشش نهادم .
و آنچه از او مى پرسيدند، به او تلقين كردم ، وقتى كه از او
پرسيدند: پروردگارت كيست ؟ جواب درست داد.
وقتى كه از او پرسيدند: پيغمبرت كيست ؟ جواب درست داد.
وقتى كه از او پرسيد: امامت كيست ؟، زبانش به لكنت افتاد، من
به او گفتم : ((پسرت ، پسرت ،
پسرت )).
(140) |
نمونه اى از بزرگوارى و عفو پيامبر(ص
) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْ(يك زن يهودى در جريان خيبر، كه در
سال هشتم هجرت ، واقع شد، غذائى از دست گوسفند تهيه كرده و آن
را مسموم نمود و به رسول خدا(ص ) خورانيد، و اثر آن غذاى مسموم
گاهى ظاهر مى شد و سرانجام آن حضرت ، بر اثر مسموميت ،بيمار و
بسترى شده و رحلت كرد).
آن زن يهودى را دستگير كرده ، نزد رسول خدا(ص ) آوردند،
پيامبر(ص ) به او فرمود:((چرا
چنين كارى انجام دادى ؟)).
زن گفت : با خود گفتم : اگر پيغمبر باشد، به او زيان نمى
رساند، و اگر پادشاه باشد، مردم را از او آسوده خواهم كرد.))
رسول خدا(ص ) آن زن را مجازات نكرد و بخشيد باب العفو، حديث 9،
ص 108- ج 2. |
سرپرستى عبدالمطلب از پيامبر(ص )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْ(عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه ، جد
پيامبر(ص ) (يعنى پدر عبدالله ) بود، پيامبر(ص ) قبل از آنكه
به دنيا بيايد، پدرش از دنيا رفت ، و هنگامى كه شش ساله بود
مادرش از دنيا رفت ، سرپرستى آن حضرت را عبدالمطلب به عهده
گرفت ، به خصوص او از كتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته
بود كه محمد (ص ) پيامبر آخر الزمان است ، از اين رو در حفظ
او، مراقبت مى كرد تا اينكه عبدالمطلب در سال هشتم ولادت
پيامبر(ص ) از دنيا رفت ).
عبدالمطلب ، شتران بسيار داشت ، ساربانان متعدد، از آن شترها
در چراگاهها نگهبانى مى كردند، به عبدالمطلب خبر رسيد كه چند
شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند، عبدالمطلب ، محمد(ص
) را(كه در آن هنگام كمتر از هشت سال داشت ) براى گردآور شترها
به بيابان فرستاد، ولى او رف و دير كرد، و همين موجب نگرانى
شديد عبدالمطلب شد( با خود مى گفت نبادا اين كودك ستخوش حوادث
شده و كشته شده باشد)، عبدالمطلب كه به خداى يكتا ايمان داشت
كنار كعبه آمد و حلقه در كعبه را مى گرفت و مى گفت :
يا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك
:((پروردگار! آيا اهل خود را
هلاك مى كنى ؟ اگر چنين باشد، امرى از جانب تو ظاهر شده
)) (يعنى طبق اخبار، تو مى
خواستى اين كودك ، پيغمبر گردد، ولى اكنون
((بدا)) حاصل شد،
وبراى ما آشكار گشت كه خواسته تو، موقت بود).
طولى نكشيد كه محمد(ص ) در حالى كه شترهاى فرارى را جمع كرده
بود بازگشت .
عبدالمطلب كسانى را به هر جاده و دره براى جستجوى پيامبر(ص )
فرستاده بود، و فرياد مى زد: ((خدايا!
آيا اهل خود را هلاك مى كنى اگر چنين كنى براى تو بدا حاصل شده
است )).
ولى وقتى كه چشمش به سيماى نورانى محمد(ص ) افتاد، او را در
آغوش گرفت و بوسيد و فرمود:((پسر
جانم ! پس از اين تو را براى كارى به جايى نمى فرستم ، چرا كه
مى ترسم ، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوى
)).
(141) |
راز احترام عبدالمطلب به پيامبر(ص )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْ(در آن هنگام كه عبدالمطلب از
پيامبر(ص ) سرپرستى مى كرد كه دوران كودكى پيامبر(ص ) تا هشت
سالگى بود) در آستانه كعبه ، فرشى مى گستردند كه مخصوصى
عبدالمطلب بود، و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد،
عبدالمطلب فرزندانى داشت ، كه بالاى سرش مى ايستادند، و از
كسانى كه نزديكش مى رفتند، جلوگيرى مى كردند.
رسول خدا(ص ) كه كودك تازه به راه افتاده بود و روى زانو
عبدالمطلب نشست .
يكى از پسران عبدالمطلب ، خم شد تا رسول خدا(ص ) را از او دور
كند، عبدالمطلب (با تندى رو به او كرد و) گفت : دع ابنى فان
الملك قد اتاه :((از پسرم دست
بدار، زيرا فرشته نزد او آمده است ))
همان ، حديث 26،ص 448 -ج 1. |
ايمان ابوطالب و تمجيد او از محمد(ص )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْشخصى به امام صادق (ع ) گفت : اهل
تسنن گمان مى كنند كه ابوطالب كافر بوده است ؟
امام صادق : آنها دروغ مى گويند، چگونه او كافر بود، با اينكه
در اشعاى چنين مى گويد:
الم تعلموا انا وجدنا محمدا
|
نبيا كموسى خط فى اول الكتب
|
لقد علموا ان ابننا لا مكذب
|
لدينا ولايعنا بقيل الاباطل
|
والبيض يستسقى الغمام بوجهه
|
ثمال اليتامى عصمة للا رامل
|
((مگر نمى دانند كه ما محمد(ص )
را مانند موسى (ع )، پيغمبرى يافته ايم كه نامش در كتابهاى
پيشينيان نوشته شده است .
مردم دانسته اند كه ما پسرمان محمد را به دروغ نسبت ندهيم ، و
به سخن بيهوده گويان ، اعتنا نمى شود، محمد(ص ) رو سفيد و
آبرومندى است كه به احترام آبروى او از ابرها طلب باران مى
شود، او فريادرس يتيمان ، و پناه بيوه زنان مى باشد.
(142)
(لازم به توضيح است : شعر آخر، اشاره به دوران كودكى محمد(ص )
است ، كه در آن دوران ، قحطى و خشكسالى در مكه پيدا شد،
عبدالمطلب به پسرش ابوطالب دستور داد، تا محمد(ص ) را كه كودكى
در قنداق بود، بردارد و در كنار كعبه به سوى آسمان بلند كند و
بگويد:
((پروردگارا! به حق اين كودك ،
بارانى فراوان براى ما بفرست ))،
ابوطالب اين دستور را اجرا كرد، پس از ساعتى باران فراوان
آمد).
(143) |
دفاع قهرمانانه ابوطالب از محمد(ص )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْ(آغاز سالهاى بعثت پيامبر(ص ) بود،
مشركان با شديدترين برخورد، در برابر پيامبر(ص ) صف كشيده
بودند و مانع دعوت و گسترش اسلام مى شدند).
روزى پيامبر(ص ) كه لباس نو در تن داشت ، كنار كعبه (طبق معول
براى عبادت و دعوت ) آمد، مشركان كينه توز، شكمبه شترى را
برداشته و به طرف آن حضرت افكندند، و همين موجب آلوده شدن لباس
پيامبر(ص ) گرديد، پيامبر(ص ) با ناراحتى شديد نزد عمويش
ابوطالب آمد و گفت :
يا عم كيف ترى حسبى فيكم : ((اى
عمو! حسب (ارزش و موقعيت ) مرا در نزد خود چگونه مى بينى ؟)).
ابوطالب :((اى برادرزاده مگر چه
شده است ؟)).
پيامبر(ص ) ماجراى گستاخى مشركان را براى ابوطالب ، بازگو كرد.
ابوطالب ، برادرش حمزه (ع ) را طلبيد، و شمشير به دست گرفت ، و
به حمزه (ع ) فرمود:((شكمبه را
بردار)).
آنگاه همراه حمزه و ابوطالب (سه نفرى ) نزد مشركان كه در كنار
كعبه بودند، رفتند، و مشركان ابوطالب را كه آثار خشم از چهره
اش آشكار بود، ديدند، ابوطالب به حمزه (ع ) گفت :
((شكمبه را بر سبيل همه اين
مشركان بمال )).
حمزه با كمال دلاورى ، اين دستور را اجرا كرد، و سبيل همه آنها
را آلوده نمود، آنگاه ابوطالب متوجه پيامبر(ص )، شد و گفت : يا
ابن اخى هذا حسبك فينا:((اى
برادرزاده ! اين است موقعيت تو در نزد ما))
(144) |
وفات ابوطالب يگانه پيشتيبان قوى
پيامبر(ص ) در مكه ، و هجرت آن حضرت |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْ(دفاعيات همه جانبه ابوطالب ، پدر
على (ع ) از پيامبر(ص ) به گونه اى چشمگير و مفيد بود، كه تا
ابوطالب زنده بود، پيامبر(ص ) در پرتو پشتيبانى قوى او، مكه را
ترك نكرد، ولى وقتى كه در سال نهم يا دهم بعثت ابوطالب از دنيا
رفت ، پيامبر(ص ) آنچنان در مكه احساس بى ياورى كرد كه :)
جبرئيل به حضور رسول خدا(ص ) آمد و گفت :
يا محمد اخرج من مكة فليس لك فيها ناصر
:((اى محمد! از مكه بيرون برو،
زيرا در اينجا ياورى ندارى )).
و قريش (جاى خالى ابوطالب را ديدند) بر پيامبر(ص ) هجوم
آوردند، و آن حضرت ناگزير از مكه به سوى كوه
((حجون )) رفت و
در آنجا(گويا در غاز آنجا مخفى شد و) و ماند(و سپس جريان هجرت
به مدينه ، به پيش آمد).(145) |
نمونه اى از استقامت پيامبر(ص ) و
لجاجت مشركان |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْدر سالهاى آغاز بعثت ، ابوجهل همراه
جمعى از مشركان نزد ابوطالب عموى پيامبر(ص ) آمدند و گفتند:
((برادر زاده شما، ما را آزار
دهد و معبودهاى ما را بيازازد، او را بخواه به او دستور بده تا
از سرزنش كردن معبودهاى ما(بتها) دست بردارد)).
ابوطالب ، كسى را نزد رسول خدا(ص ) فرستاد، وقتى كه حضرت آمد،
ديد آنان كه در خانه ابوطالب جمع شده اند (غير از ابوطالب )
همه مشرك هستند، فرمود:
السلام على من اتبع الهدى : ((سلام
بر كسى كه پيرو راه هدايت است )).
سپس در آن خانه نشست ، ابوطالب سخن مشركان را به عرض آن حضرت
رسانيد، پيامبر(ص ) فرمود: ((آيا
بجاى اين پيشنهاد، كلمه اى را نمى خواهند كه در پرتو آن آقائى
كنند و بر گرده همه انسانها قدم بگذارند))
(و بر همه پيروز شوند.)
ابوجهل گفت : چرا، چنين آقائى را مى خواهيم ، آن كلمه چيست ؟
پيامبر(ص ) فرمود: بگوئيد: لا اله الا الله :
((معبودى جز خداى يكتا نيست
)).
آنها وقتى كه اين سخن را شنيدند، انگشتهاى خود را در گوش خود
نهادند و از آنجا فرار كردند و مى گفتند: ((ما
چنين چيزى از نياكان خود نشنيده ايم ، اين يك چيز تازه اى است
))، خداوند آغاز آيات سوره
((ص ))
را تا آيه 7 نازل كرد.
(146) |
نمونه اى از خوش اخلاقى پيامبر(ص )
|
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْامام صادق (ع ) به يكى از شاگردانش
به نام ((بحر سقا))
فرمود:
حسن الخلق يسر: ((نيك خلقى ،
موجب آسانى و آسودگى است )).
آنگاه فرمود: مى خواهى سرگذشتى را كه همه مردم مدينه مى دانند،
براى تو بيان كنم ؟
بحر سقا گفت : آرى .
امام : روزى رسول خدا (ص ) در مسجد مدينه ، نشسته بود، جمعى از
اصحاب نيز بودند، كنيزى از مسلمانان مدينه ، به حضور آن حضرت
آمد، و خم شد، بى آنكه سخنى بگويد: پيراهن پيامبر(ص ) را گرفت
.
پيامبر (ص ) به خاطر آن زن برخاست ، ولى كنيز چيزى نگفت ،
پيامبر(ص ) نيز چيزى نفرمود، و اين موضوع ، سه بار تكرار شد،
آنگاه كنيز، رشته اى از جامه آن حضرت را برگرفت و از آنجا رفت
.
مردم به او گفتند: ((خدا تو را
چنين و چنان كند كه رسول خدا(ص ) را سه بار نگهداشتى ، ولى
سخنى نگفتى ، آن حضرت هم چيزى نمى گفت ، تو از او چه مى خواستى
؟)).
كنيز گفت : من بيمار در خانه داشتم ، اهل خانه فرستادند تا
رشته اى از لباس پيامبر(ص ) را به عنوان شفا براى بيمارم
برگيرم و نزد بيمار بياورم ، و چون خواستم رشته را برگيرم ، آن
حضرت برخاست و مرا ديد، من شرم كردم كه رشته را در حالى كه مرا
مى بيند بر گيرم ، و نمى خواستم درباره گرفتن آن رشته ، با آن
حضرت مشورت نمايم ، سرانجام (دربار چهارم ) توفيق يافتم و رشته
را بر گرفتم .
(147) |
معراج پيامبر و نماز خدا، و رهبرى على
(ع ) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْجمعى از شاگردان امام صادق (ع ) به
گرد آن حضرت حلقه زده بودند، ابوبصير مى گويد شخصى پرسيد:
((اى پسر رسول خدا!، پيامبر(ص )
را چند بار به معراج (و سير در ملكوت اعلى ) بردند؟)).
امام صادق : دوبار، جبرئيل آن حضرت را به معراج برد، و
پيامبر(ص ) در اين سير، به جائى رسيد كه جبرئيل گفت :((همين
جا بايست ! زيرا به جائى آمده اى كه هيچ فرشته و پيغمبرى به
اينجا نيامده است ، همانا پروردگارت در نماز است
)).
پيامبر: چگونه خدا نماز مى خواند؟!
جبرئيل مى فرمايد: سبوح قدوس انا رب الملائمكه والروح ، سبقت
رحمتى غضبى
:((پاك و منزه ام ، منم پروردگار
فرشتگان و روح كه رحمتم برخشمم ، پيشى گرفته است
)).
پيامبر(ص ) عرض كرد: اللهم عفوك عفوك : ((خدايا
عفو و گذشت تو را مى طلبم ، عفو و گذشت تو را مى طلبم
)).
آنگاه امام صادق (ع ) فرمود پيامبر(ص ) در معراج به جائى رسيد
كه خداوند(در قرآن ) مى فرمايد:
قاب قوسين او ادنى :((به خدا
نزديك شد به اندازه دو كمان يا نزديكتر))
(نجم - 9)
ابوبصير يكى از شاگردان معروف امام صادق (ع ) عرض كرد:
معنى اين جمله (قاب قوسين ...) چيست ؟
امام صادق (ع ) فرمود: يعنى : به مقدار فاصله وسط انحناء كمان
(روبروى دستگيره )، تا سرش ، آنگاه پيامبر(ص ) نور عظمت الهى
را از كمترين درجه تا بالاترين درجه ، مشاهده كرد)).
خداوند فرمود: اى محمد!
پيامبر (ص ) عرض كرد: ((لبيك اى
پروردگارم !)).
خدا فرمود: رهبر امتت بعد از تو كيست ؟
پيامبر(ص ) عرض كرد: خدا داناتر است .
خداوند فرمود: ((او اميرمؤ منان
و سرور مسلمانان ، و پشواى رو سفيدان ، على بن ابيطالب (ع )
است )).
سپس امام صادق (ع ) به ابوبصير فرمود:((سوگند
به خدا، مقام رهبرى على (ع ) از زمين نيامده ، بلكه شفاها از
آسمان رسيده است ))
(148) |
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ
الْرَّحيمْآن روز، پيامبر(ص ) روزه بود، شب
پنجشنبه به مسجد قبا رفت و خواست در آنجا بعد از نماز، افطار
كند، به حاضران فرمود:((آيا
نوشيدنى هست ؟)).
اوس بن خولى كه از مسلمانان مدينه بود، رفت و ظرفى كه در آن
مقدارى دوغ آميخته به عسل بود آورد و نزد رسول خدا(ص ) نهاد،
آن حضرت اندكى از آن چشيد و سپس آن ظرف را كنار گذاشت ، و از
آن غذا نخورد و فرمود: اين غذا از دو نوشيدنى است ، كه يكى از
آن ، كافى است و نيازى به ديگرى نيست ، من اين غذا را نمى خورم
، و آن را حرام هم نمى كنم ، ولى براى خدا تواضع مى كنم ، زيرا
هركس براى خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند مى نمايد،
و هر كس براى خدا تواضع كند، خداوند مقام او را ارجمند مى
نمايد، و هر كس تكبر كند، خداوند مقام او را پست مى گرداند، و
هر كس در زندگى ، حد عادلانه معاش را رعايت كند، خدا به او
روزى بخشد، و كسى كه اسراف كند، خدا او را از روزى ، محروم
نمايد، و هر كس بسيار در ياد مرگ باشد، خدا او را دوست مى
دارد
(149)
فرشته اى از جانب خداوند، نزد رسول خدا(ص ) آمد و عرض كرد:
((خداوند تو را مخير كرده كه
بنده و رسول و متواضع باشى ، و يا اينكه پادشاه و رسول باشى ؟)).
پيامبر(ص ) به جبرئيل نگاه كرد، جبرئيل نگاه كرد، جبرئيل با
دست اشاره نمود كه تواضع را انتخاب كن ، پيامبر(ص ) به آن
فرشته گفت :((انتخاب كردم كه
بنده و رسول متواضع باشم )).
فرشته گفت : ((با اين انتخاب ،
آن مقامى كه در پيشگاه پروردگارت داراى ، چيزى كاسته نخواهد
شد.
(150) |