داستانهاى مدرس

غلامرضا گلى زواره

- ۹ -


دولت قاچاق
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به محض آنكه به دستور رضاخان ، سرتيپ مرتضى خان يزدان پناه به رياست حكومت نظامى تهران منصوب شد، در آغاز عده اى از افراد سرشناس را كه حامى جدى مدرس بودند، دستگير كردند، افراد مشهور محلات كه در تشييع جنازه پرشور عشقى شركت داشتند، گرفتار شدند به طورى كه طى چند روز زندان شهربانى مملو از طرفداران مدرس و افراد مخالف رضاخان و انسانهاى آزاده گرديد.
در زندان شكنجه و انواع آزار و اذيت را نسبت به افراد اعمال نمودند. عده اى را با باتوم و شلاق بقدرى زده بودند كه آثار ضربان و صدمات تا چند روز بر بدنشان باقى بود (حتى پس از رهايى از زندان ) گروهى از مشاهير و افراد فعال از قبيل نويسندگان و روزنامه نويسان را به كلات نادرى و ديگر نقاط خراسان تبعيد نمودند.
مردم عادى اگر كوچكترين آشنايى و ا رتباطى با مدرس و طرفداران او داشتند توقيف و دستگير مى شدند.و يك نفر را بدليل آنكه نام مدرس را به احترام و با عزت برده بود آنقدر زدند كه بر اثر صدمات وارده فوت نمود. شخص ديگرى را كه چاپخانه دستى داشت و آگهى دعوت مدرس را از مردم براى شركت در تشييع جنازه عشقى چاپ كرده بود، حين بازجويى چنان مورد ضرب و شتم و شكنجه هاى وحشتناك قرار داد كه جان خويش ‍ را از دست داد. حتى كودكان و نوجوانان را براى گرفتن اقرار به حبس برده و شلاق مى زدند.
جرايد اقليت توقيف شدند و مديران در تحصن مجلس بودند. شهيد مدرس كه از اين رفتارها به خشم آمده بود و لحظه اى آرام و قرار نداشت تصميم گرفت در مجلس عليه حكومت نظامى صحبت كند ولى به او اجازه ندادند تا اينكه قرار شد افراد طرفدار مدرس در جلسات مجلس شركت كرده و در روز دوم مرداد 1303 به ملك الشعراى بهار از سوى رئيس مجلس ‍ اجازه داده شد كه پشت تريبون رفته و مطالبى را بيان كند. وى در سخنان خود به حبس ها، آزارها، شكنجه ها، اشاره كرد و از اينكه تمام صدمات متوجه طرفداران مدرس است انتقاد نمود و بر اينكه سانسور تنها نسبت به مطبوعات حاميان مدرس اعمال مى شود اعتراض كرد. در مذاكرات اين روز كه بين مخالف و موافق با لحنى تند و خشن صورت گرفت ، مدرس فرياد زد: اينجا جاى قانون اساسى است ... اين جلسه مشروطه است ، هر كس ‍ عقيده اش مخالف قانون اساسى است بايد چشمش كور شود از در برود بيرون . وقتى يكى از طرفداران رضاخان از دولت وى دفاع كرد. مدرس ‍ گفت : دولت اكثريت ندارد. قاچاق است .
در جواب وى سيد يعقوب (حامى رضاخان ) گفت : از حدود نزاكت خارج نشويد. مدرس با حالت برافروختگى گفت : آن كس كه چهارصد نفر را اينجا سرنيزه مى زند از حدود نزاكت خارج نمى شود؟ مدرس چندين نوبت اجازه مى گيرد تا پيرامون حكومت نظامى صحبت كند اما رئيس مجلس به او اجازه نمى دهد، سرانجام تحت عنوان : ((ابراز تاءسف از قتل واقع شده )) صحبت نموده و در نهايت به حكومت نظامى اشاره مى كند ولى به ايشان اخطار مى كنند دراين باره سخنى نگويد. ايشان پاسخ مى دهد:
((اطاعت مى كنم ولى عقيده ام اين است كه تا حكومت نظامى به مجلس ‍ نيايد و در مجلس مورد بحث واقع نشود نبايد در خارج ترتيب اثرى به او داده شود.)) و به اين ترتيب با ذكر يك جمله همه آن چيزى كه بايد گفته شود را گفت .(154)

جسدى در چاه
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
سردار سپه براى آنكه بفهماند وجود وى تا چه حد در امنيت شهر مؤ ثر است ، محرمانه به چند نفر از قزاقها دستور مى دهد در شهر و خارج آن ايجاد اختلال نموده و با قتل و غارت اوضاع را ناامن كنند تا استعفاى او براى مجلس و مردم ايجاد نگرانى نموده و به حضور وى در راءس امور راضى شوند. در يكى از روزها در انتهاى خيابان اميريه كه آن موقع بيرون شهر تهران بود، دو نفر مقنى مشغول حفر قنات بودند، دوست آنها در محل ديگرى مشغول كار بود.
با فرا رسيدن شب و اينكه خبرى از دوستانش نمى شود با نگرانى و به اميد يافتن آنها نزديك صبح از شهر خارج و به محل كار آنها مى آيد. تا آنكه در آن حوالى جسد يكى از دوستانش را مشاهده مى كند كه او را بوسيله طناب خفه نموده اند، سپس دنبال رفيق دومى مى رود كه تنها كلاه و گيوه او را پيدا مى كند و معلوم مى شود، او را در چاه انداخته اند.
شب بعد از اين واقعه در يكى از محلات تهران بين عده اى نزاع در مى گيرد كه در جريان آن يك نفر كشته و يك نفر مجروح مى شود. بعد از تحقيقات مشخص مى شود كه ضاربين و قاتلين از قزاقها بوده اند. شب بعد شخصى را در شهر مى كشند و جنازه اش را در خندق مى اندازند كه بعد از مدتى معلوم شد از ناحيه قزاقها به قتل رسيده است . علاوه بر اين كشتارها در چندين نقطه شهر سرقت صورت مى گيرد تا مردم از مجموعه اين حوادث نتيجه بگيرند كه امنيت شهر سلب شده است .(155)

شهاب سحاب شكن
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
جو وحشت ، اختناق ، ترور و شكنجه همچنان ادامه دارد. عوامل رضاخان مشغول توقيف و دستگيرى انسانهاى آزاده و طرفداران مدرس مى باشند. از هر طرف عرصه بر مدرس و ياران او تنگ كرديد. در مجلس هم نمى توانستند علل اين همه فشار و زورگويى بيمورد را بيان كنند. سرانجام مدرس اقدام به تصميم جالبى گرفت و آن استيضاح بود زيرا در جريان آن مى توانست از حقايق پرده بردارد و جنايات رضاخان را افشا كند. در جلسه مورخه ، مرداد سال 1303 (ه‍ ق ) مدرس از رئيس مجلس اجازه گرفت و پس از ذكر مقدمه اى در انتقاد از اوضاع و احول كشور و اعمال خلاف شرع و قانون و نيز غيرقانونى بودن حكومت نظامى ، استيضاح تاريخى خود را از رضاخان اعلام نمود.
مدرس با فراستى كه داشت مناسب ديد كه قدرى از برندگى استيضاح بكاهد و قبل از بكار بردن اين نيشتر، موضع را اندكى بيحس كند، تا بلكه بدينوسيله قدرى از دست و پا زدن و لگداندازى مخالفين كاسته شود. از اين جهت در مقدمه تند نرفت ، رعد و طوفانى بپا نكرد، اسم كسى را به زبان نياورد و هيچ مستمسكى بارى اعتراض و آشوب بدست نداد.
اصولا استيضاح به مقدمه لازم ندارد ولى شرايط مجلس ايجاب مى كرد از اين استراتژى استفاده كند و در پايان مقدمه بگويد: ((بنده عرض مى كنم وضعيت ناگوار است ، سكوت هم نمى شود كرد، لذا اين ورقه استيضاح را تقديم مى دارم . و نكته اى ديگر را به نمايندگان يادآور شد: ((اين كلمه را هم اجازه مى خواهم عرض كنم ، استيضاح من از حيث بودن سردار سپه در راءس سياست است ...)) متن استيضاح نامه به شرح زير است :
((بسم الله الرحمن الرحيم ))
اين جانبان راجع به موارد ذيل از آقاى رئيس الوزرا (رضاخان ) استيضاح مى نمائيم :
1- سوء سياست نسبت به داخله و خارجه
2- قيام و اقدام بر ضد قانون اساسى و حكومت مشروطه و توهين به مجلس شوراى ملى
3- تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت
حائرى زاده - عراقى - كازرونى - مدرس - اخگر - ملك الشعرا - سيد حسين زعيم . (156)

هراس سردار
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به موجب ماده 44 نظامنامه مجلس بايد رئيس الوزرا به مجلس بيايد تا روز استيضاح معين شود. سردار سپه از انتقاد و استيضاح هراس داشت ، وحشت وى بدون دليل هم نبود، زيرا يكى از استيضاح كنندگان آية الله سيد حسن مدرس است كه دانشورى فاضل ، فقيهى والامقام ، نامدارى ناطق و نيز مرد منطق ، استدلال و طرفدار حق و حقيقت بود.
مدرس در ضمن نطق كاملا بر مجلس مسلط مى شد و با شجاعت و شهامت ، بدون هيچ پروايى تمام اعمال و رفتار غيرقانونى سردار سپه را از پشت تريبون به آگاهى مردم ايران مى رسانيد. دليل ديگر نگرانى رضاخان مربوط به يكى از موارد استيضاح بود (تحويل ندادن اموال مقصرين ) غرض ‍ از اين مورد روشن شدن موضوع قتل اقبال السلطنه ماكويى و تصرف و غارت جواهرات و خزانه او بود.(157)
روشن كردن موضوعات مطرح شده در استيضاح آن هم از سوى سردار سپه كه اهل نطق و بيان نبود و حرف عادى را نمى توانست درست بيان كند، طرفداران وى را نگران ساخته بود.
سردار سپه قبل از آنكه روز استيضاح معين شود به فعاليتهاى سياسى پرداخت تا آن را لغو كند ولى موفق نشد و روز شانزدهم مرداد به اتفاق وزراى خود به مجلس آمد و اظهار داشت دولت براى استيضاح حاضر است و هر روزى كه مجلس معين كند همانروز را قبول خواهد كرد. تيمورتاش (سردار معظم خراسانى ) پيشنهاد كرد كه روز بيست و هفتم مرداد استيضاح انجام شود. رضاخان كه همه جا از زور استفاده مى كرد، در روز استيضاح نيز عده زيادى از طرفداران خود و گروهى از اراذل و اوباش را به اتفاق عده اى نظامى كه تغيير لباس داده بودند به مجلس فرستاد. وكلاى طرفدار او هم كارتهاى لژ ويژه را گرفته ، به همان عده داده بودند و چون طرفداران مدرس دچار حبس و تبعيد بودند، نمى توانستند هر كدام ، از محلات تهران دستجاتى را جمع كرده و به مجلس بياورند، از اين گذشته تصور نمى رفت كه رضاخان گستاخى و فضاحت را به جايى برساند كه از چنين نيروهايى براى برهم زدن استيضاح بهره بگيرد.(158)

آنوقت كى بشما پول مى دهد؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در روز تاريخى استيضاح (17 محرم 1342 ه‍ ق ) كارآگاهان شهربانى ، پليسهاى مخفى و آشكار، رجاله هاى مزدور، چاقوكشان حرفه اى ، هوچيان داوطلب و امثال آن به طرفدارى از رضاخان به مجلس آمدند و در ميان گروه تماشاچيان كنجكاو و در اطراف مجلس پراكنده شدند. حوالى ساعت ده در حالى كه چند تن از دوستان مدرس مثل رحيم زاده صفوى اطراف سيد را داشتند، آقا عصا زنان به مجلس آمد.
با ورود مدرس مزدوران از دم در طبق دستور شهربانى شروع به جار و جنجال و اهانت به مدرس نمودند و يك مرتبه عده اى فرياد زدند: ((مرده باد مدرس ، زنده باد سردار سپه )) نزديك عمارت به طرف مدرس يورش ‍ بردند ولى آزارى نرساندند. مدرس در آن جنجال خطرناك نه تنها هراسى بخود راه نداد بلكه مثل اينكه آن حوادث را كاملا عادى و با نظر حقارت نگريسته باشد برگشت و خطاب به هوچيان رضاخان گفت : ((آخر اگر مدرس بميرد ديگر كى به شما پول خواهد داد)). و پس از آن فرياد كشيد: زنده باد خودم ... زنده باد مدرس و وارد اتاق اقليت (طرفداران مدرس ) شد. باز از پايين ، صداى زنده باد سردار سپه شنيده شد و غوغاى غريبى در صحن مجلس برپا بود. مى گويند مدرس از درس كه رو به صحن مجلس باز مى شد سر بيرون كرد و گفت : ((مرده باد سردار سپه ))

مى خام كوتو نباشى ؟!
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
موقعى كه مدرس خود را به اطاق نمايندگان طرفدار خود (فراكسيون اقليت ) رسانيد، در حاليكه سينه اش تنگى مى كرد و نفس نفس مى زد، چون هوا گرم بود، باد بزنى بدست گرفت و بنا كرد به باد زدن خود و در حين اين كار از بازيها و تحركات رضاخان و آشوب اطراف مجلس انتقاد مى كرد، در اين ميان سيد يعقوب انوار و مقوم الملك و چند نفر ديگر از نمايندگان حامى رضاخان به اتاقى كه مدرس و همراهان در آن بودند، هجوم آوردند و دوات ، بادبزن و اشياى ديگر را به سوى مدرس پرت مى كردند و ناسزا مى گفتند.
رضاخان از در مغربى وارد شد و گفت : شما همه محكوميد! شما را توقيف خواهم كرد... سپس به طرف مدرس حمله كرد. در اين حال ملك الشعراى بهار كه روبروى مدرس ايستاده بود با خونسردى خطاب به رضاخان گفت : عجله نكنيد، مواظب باشيد. سردار سپه توجهى نكرد و با دست راست خود گلوى مدرس را گرفته به ديوار فشار مى داد و در حالى كه از شدت غضب چشمانش سرخ شده و رگهاى گردنش بيرون زده بود، به مدرس ‍ گفت : آخر سيد تو از جان من چه مى خواهى ، آن خورشيد فقاهت در عرصه سياست ، بدون آنكه ذره اى ترس از خود بروز دهد با رشادت و عزمى راسخ به لهجه اصفهانى گفت : مى خام كوتو نباشى !!! سيد حسين زعيم ديد كه نزديك است اولاد پيغمبر خفه بشود. از عقب سر سردار سپه دو انگشت راست خود را در دهان سردار سپه گذارده و بطورى كشيد كه نزديك بود دهان وى پاره شود، رضاخان درست از مدرس برداشت . ولى انگشتتان زعيم را چنان گاز گرفت كه خون جارى شد. سردار سپه غرغركنان بيرون رفت و به رئيس مجلس از سخن مدرس شكايت كرد. رفته رفته ساعت به ظهر نزديك مى شد. بالاخره بر اثر گفت و شنودهايى كه مدتى جريان داشت قرار شد بعدازظهر استيضاح صورت گيرد.(159)

تكليف استيضاح
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از افراد استيضاح كننده ، عده اى بنا به احتياط ناهار را در مجلس ماندند. ولى مدرس ، كازرونى و حائرى زاده يزدى بدون واهمه از مجلس خارج شده به سوى منازل خويش رفتند.
از در مجلس كه خارج شدند. در راه عده اى از اشرار و اراذل چماق بدست به سوى اين سه نفر يورش بردند. شخصى بنام نايب چلويى سيلى محكمى به صورت مدرس زد. سايرين نيز ضرباتى به كازرونى و حائرى زاده وارد نمودند. كازرونى با ضربه شديدى كه به وى وارد شد، مجروح گرديد و به خاطر آن در خانه بسترى شد. در اين گيرودار اهالى سرچشمه و خيابان نظاميه جمع شده و به اشرار حمله نمودند، زد و خورد بين دو دسته شروع شد و اشرار وقتى اوضاع را وخيم ديدند فرار را بر قرار ترجيح دادند.
بعدازظهر نمايندگان اكثريت و اقليت به مجلس حاضر شدند و زنگ جلسه علنى ، آنها را براى تشكيل جلسه دعوت نمود.
نمايندگان طرفدار مدرس در اطراف وقايع آن روز با هم به شور پرداختند و چون از بررسى اوضاع ديدند اگر استيضاح صورت گيرد ممكن است حوادث ديگرى بوقوع بپيوندد، سرانجام يكساعت به غروب مانده تصميم گرفتند كه از شركت در جلسه خوددارى كنند.
مدرس به ملك الشعراى بهار گفت كه به جاى استيضاح وقايع صبح را در جلسه علنى بگويد و تكليف استيضاح را به وقت ديگرى موكول كند. بعد از نطق مفصل و مشروح بهار، از سوى دولت ، سليمان ميرزا مدافعات و حملاتى كرد و سردار سپه تقاضاى راءى اعتماد نمود.
با قيام نمايندگان راءى اعتماد گرفته شد و دولت رضاخان حائز اكثريت گرديد، اين در حالى بود كه عده اى از نمايندگان آزاده و طرفدار مدرس در جلسه راءى گيرى حضور نداشتند. مدرس وقتى از مجلس و نمايندگان ماءيوس شد، نقشه ديگرى كشيد و آن اينكه از احمد شاه بخواهد سريعا به ايران باز گردد ولى با انواع و اقسام حيله ها مانع حركت او از اروپا به ايران مى شوند.(160)

سركوبى ساختگى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
استعمار انگلستان كه ديد از طريق انعقاد قراردادها و ترتيب دادن كودتا نمى تواند حكومت ايران را تحت اراده خود درآورد، روح اين برنامه ها را در قالب ديگر ريخته و بصورت هيولايى در برابر ملت ايران جلوگر ساخت و سياست تمركز قدرت را با خشونت هر چه تمامتر پيش گرفت . بر اساس ‍ تدبير جديد بايد سلسله قاجاريه منقرض شده و به جاى آن حكومت ديكتاتورى رضاخان بوجود آيد و كليه مخالفين در هر مقام و موقعيتى كه هستند و نيز سران ايالت و عشاير نابود شوند. از نامه سرپرسى لرن وزير مختار انگليس در تهران خطاب به نايب السلطنه هندوستان حقايقى بدست مى آيد كه ادعاى فوق را تاءييد مى كند، در بخشى از اين نامه آمده است :
((به نظر من سر و كار داشتن با يك حكومت مقتدر مركزى به شرطى كه به اعتقاد ما شانس دوام و ثبات معقولى داشته باشد از جميع جهات بى دردسرتر و مناسبتر است .)) (161)
براى عملى ساختن نقشه انگلستان لازم بود جهت اينكه دولت شوروى با روى كار آمدن ديكتاتورى چون رضاخان موافقت كند، يك مانور سياسى صورت گيرد، اين حركت ساختگى عبارت بود از اين كه شيخ خزعل را (كه به حامى انگلستان مشهور بود) عليه حكومت مركزى وادار به طغيان نمايد تا به روسها اين گونه القا شود كه بريتانيا قصد تجزيه خوزستان زرخيز و سرشار از منابع نفتى را داشته و مى خواهند اين ناحيه را از ايران جدا كنند.
نقشه انگلستان اين بود كه شيخ خزعل (حاكم بلامنازع خوزستان ) سركوب شده و به نفوذ و قدرتش خاتمه داده شود و اين كار با ترفندى سياسى صورت گيرد. براى اجراى اين توطئه رئيس امور ماليه ايران (دكتر ميلسپو) را تحريك كردند كه براى وصول مالياتهاى عقب افتاده ، خزعل را تحت فشار قرار دهد. همانگونه كه انتظار مى رفت شيخ خزعل از اين رفتار به شدت عصبانى شده و بلافاصله كميته قيام سعادت را تاءسيس نمود و در اندك مدتى توانست هزاران نفر از اهالى خوزستان ، لرستان و بختيارى را در اهواز مسلح نمايد. ظاهر اين قيام بيانگر اين بود كه خوزستان عليه دولت مركزى طغيان كرده و بايد سركوب شود. از آن سوى با شورش خزعل دولت شوروى مقدارى اسحله و مهمات در اختيار رضاخان قرار داد و تا ورود وى به خوزستان جاسوسهاى شوروى مواظبش بودند.
رضاخان ضمن آنكه اشاعه مى داد كه مى خواهد با عامل انگليسيها بجنگد، اين خيزش خوزستان را به دربار قاجار و حاميان شهيد مدرس ارتباط مى دهد. از روزى كه رضاخان براى سركوبى اين قيام از تهران حركت كرد تا زمانى كه خزعلى تسليم شد بيش از يك ماه طول نكشيد و همين مدت كم نشان مى دهد كه نقشه انگلستان چقدر ماهرانه انجام گرديده است .
گفته مى شود كه آية الله مدرس درصدد آن بوده تا از اين واقع نهايت استفاده را كرده و خزعل را در اجراى نقشه و منظور خويش شريك نمايد و در برخى منابع تاريخى از نامه مدرس به شيخ خزعل سخن رفته است ولى از امضايى كه پاى نامه ديده مى شود (با توجه به امضاى ساير نامه هاى آن شهيد) مى توان گفت كه مكتوب مزبور جعلى بوده است ، چرا كه نامه هاى سياسى مدرس تنها امضاى ((مدرس )) را داشته در حالى كه اين نامه داراى امضاى ((حسن مدرس )) است .
در مورد ديگرى كه عليه مدرس سندى را جعل كرده بودند، ايشان ضمن تكذيب آن ، چنين توضيح مى دهد: ((سازنده نمى دانسته كه در امور غير شرعيه امضا من فقط مدرس است )) در نامه مدرس به مستوفى الممالك نيز امضاء تنها ((مدرس )) است .(162)

نعش سيد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
احمد شاه قاجار پس از مخالفت با قرارداد وثوق الدوله و چند سال اقامت نيمه اجبارى در اروپا سرانجام با تشويق و تحريك عده اى از مخالفين رضاخان ، تصميم گرفت براى جلوگيرى از سقوط حتمى سلطنت قاجار كه با انتقال قدرت به رضاخان ملازم بود، به ايران بازگردد. مقدمات امر به طور كامل فراهم گرديد و تلگرافات لازم مخابره شد. رضاخان در ظاهر اظهار خشنودى كرد ولى در آستانه بازگشت احمد شاه قحطى مصنوعى نان را پديد آورد كه بدنبال آن تظاهرات خشونت بار تهران وضع اين شهر را دگرگون نمود. رضاخان اينن شورش را پديد آورد تا بهانه اى براى اعلام حكومت نظامى فراهم شود.
رضاخان براى اجراى اين نقشه شوم از آغاز مهرماه 1304 دستور داد تا سهميه نانوايى ها را كسر نمايند و اين روند را چندين روز متوالى ادامه دهند. ايادى مرموزى كه با شهربانى ارتباط داشتند، در شهر اشاعه نمودند كه امسال قحطى خواهد شد و محصور گدم ايران اندازه سه ماه است . مردم با شنيدن اين اخبار و شايعات بى اساس مضطرب و نگران شدند و با تبليغات مزبور و كمى نان به نانوايى ها هجوم آوردند.
شهربانى تلاش مى كرد ازدحام مردم در جلو نانوايى ها زياد شود و از آن طرف توسط عناصر خود فروخته در شهر انتشار مى داد كه در فلان محل شخصى زير دست و پا له شده ، در جايى يك بچه خفه شده و در محله اى ديگر چند نفر از گرسنگى تلف شده اند. عده اى مجهول الهويه با تحركات خود مسئول اين بدبختيها را كارگزاران معرفى كردند و گفتند بايد به مجلس ‍ يورش برد و بر عليه مجلس و دولت قيام كرد. سرانجام با هوچى بازى و دادن پول زياد به رؤ ساى محلات ناگهان چندين هزار نفر را حركت داده بطرف مجلس هجوم بردند و فرياد مى زدند ما نان مى خواهيم . سردار سپه كه مى خواست مردم را گرسنه نگه دارد تا مطيع او شوند، عده اى سرباز مسلح را به مجلس فرستاد تا ازدحام كنندگان را متفرق كنند.
خود سردار سپه به مجلس آمد و به نظاميان دستور شليك هوايى داد. از سوى جمعيت فرياد زده شد مردم نترسيد اين تيرها پنبه است ، حمله كنيد و بزنيد كه گرسنگى ما را خواهد كشت . سردار سپه دستور شليك چند تتير را به سوى جمعيت داد. سيدى كه جلو تظاهر كنندگان بود بر اثر گلوله در دم كشته شد، چند نفر هم زخمى شدند. چند نفرى نعش سيد مقتول را برداشته و به سوى مسجد جامع روان گرديدند. رضاخان پس از آنكه شهر را آشفته نموده و آرامش را از مردم سلب نمود؛ دستور داد براى فرونشاندن خشم مردم بايد حكومت نظامى برقرار شود.
اما هدف رضاخان از اين اغتشاشات چه بود؟ او در اين حركت چندين هدف را تعقيب مى كرد: تحكيم قدرت خود، با ايجاد وحشت احمد شاه را از آمدن باز دارد، ياران مدرس را قلع و قمع كند، زمينه چينى را براى انتقال سلطنت فراهم كند.(163)

سر بريده
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روز هفتم آبان 1304 مجلس به رياست نايب رئيس مجلس - سيد محمد تدين - تشكيل گرديد. البته مؤ تمن الملك كه به اتفاق آراء براى شش ماهه آخر اين دوره مجلس انتخاب شده بود، استعفا نمود تا در اقدامات سردار سپه شريك نباشد، سپس مستوفى الممالك انتخاب شد كه وى هم استعفا داد و زير بار نرفت . طبق قانون بايد مجلس رئيس انتخاب كند ولى تدين بر خلاف قانون جاى رئيس نشست .
طرفداران رضاخان طرح انقراض قاجاريه و واگذارى حكومت موقت به سردار سپه را به مجلس آورده بودند. براى اينكه جلسه از اكثريت نيفتد مواظب ورود و خروج نمايندگان از جلسه رسمى بودند. نظاميان نيز اطراف مجلس را گرفته ، كاملا حفاظت مى كردند، بين اشخاص تماشاچى گروهى تروريست مسلح نشسته بودند تا با اشاره مافوق خود به هر جنايتى دست بزنند ملك الشعراى بهار بنا به اشاره و توصيه مدرس پشت تريبون رفت و براى گذراندن وقت مجلس نطق مفصلى ايراد كرد.
بهار با تمام شدن سخنان خود از جلسه رسمى خارج شد و به اتاق مجاور رفت . ماءمورين مخفى شهربانى و حاميان سردار سپه فكر كردند بهار تصميم دارد مجلس را از اكثريت بيندازد، بنابراين دستور داده شده بود كه اگر خواست از مجلس خارج شود او را ترور نمايند.
در همين موقع واعظ قزوينى مدير روزنامه نصيحت قزوين كه از اين شهر براى اقدام در رفع توقيف روزنامه اش به تهران آمده بود و اتفاقا در آن شب به مجلس آمده و يك برگ بليط ورود به جلسه را تحصيل كرده بود.
پس از اخذ بليط ورودى به آبدارخانه مجلس رفته مشغول خوردن چاى بود. پس از صرف چاى به سوى جلسه براه افتاد، قيافه وى از نظر ظاهر و قد نسبتا بلند به ملك الشعراى بهار شباهت داشت و چون قبلا دستور داده شده بود ملك الشعرا را بكشند. همينكه واعظ قزوينى نزديك در بهارستان رسيد كه از مجلس خارج شده و بطرف در سر سراى پارلمان برود و داخل جلسه شود، به سوى او چندين تير شليك نمودند كه يكى از اين تيرها به گردنش اصابت نمود. واعظ بيچاره كه از همه جا بيخبر بود و نمى دانست اين ماجرا چيست ، در حالى كه خون از گردنش جارى بود، به سوى مدرسه سپهسالار پا بفرار گذاشت كه در پله هاى جلو مدرسه به زمين خورد، يكى از جنايتكاران رضاخان به او رسيد و مشغول بريدن سر واعظ شد.
هنوز سر را از بدن جدا نكرده بودند كه متوجه شدند اين شخص ‍ ملك الشعراى بهار نبوده است . نمايندگان با شنيدن صداى تير هراسان شدند و مجلس آن روز تعطيل گرديد و طرح ماده واحده تغيير سلطنت به بعد موكول شد.

اخطار قانونى دارم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
استعمار كه چندين بار متوالى در ايران از روحانيت شيعه ضربه هاى كارى خورده بود، اكنون همچون مار زخم خورده درصدد است تا به منظور حفظ منافع ، نيش زهرآگين خود را بر پيكر ايران فرو كند. گر چه مردم ايران از حكومت صد و پنجاه ساله قاجاريه جز ستم و استبداد و قتل و غارت خيرى نديدند ولى مقدماتى فراهم مى شود تا به جاى آن تشكيلات ، رضاخان روى كار آيد و فساد و تباهى را به نحو شديدترى پى گيرد، در واقع فاسد را از ميان بر مى دارد و افسد را جايگزين مى كنند.
براى تحقق اين نيت شوم در زير زمين منزل رضاخان جلساتى تشكيل مى شود و طى آن از نمايندگان مجلس دعوت به عمل مى آيد و از يك يك آنان تعهد و امضاء مى گيرند تا ماده واحده اى را در مجلس از تصويب بگذرانند كه بر اساس آن قاجاريه از سلطنت خلع و حكومت تا تشكيل مجلس مؤ سسانن به عهده رضاخان بگذارند. سرانجام در مورد ماده واحده زير به توافق مى رسند:
((مجلس شوراى ملى به نام سعادت ملت ، انقراض سلطنت قاجاريه را اعلام نموده و حكومت موقتى را در حدود قانون اساسى و قوانين موضوعه مملكتى به شخص آقاى رضاخان پهلوى واگذار مى كند. تعيين تكليف قطعى حكومت موكول به نظر مجلس مؤ سسان است كه براى تغيير مواد 36 - 37 - 38 - 40 متمم قانون اساسى تشكيل مى شود))
قرار بود كه ماده واحده مزبور را در روز هفتم آبان 1304 در مجلس مطرح كنند كه بدليل تيراندازى و آشوب در مجلس به روز دهم آبان موكول گرديد ولى چون در اين كار شتاب داشتند، قرار شد در روز نهم آبان براى اين منظور جسله تشكيل دهند. اين روز با نهيب مرگ و فشار سياسى آغاز شد. هول و رعب و بهت شجاعترين افراد را آزار مى داد، تنها چند نماينده انگشت شمار توانايى آن را داشتند كه چاره اى بينديشند و در نهايت ياءس با هم مشورت كند.
اما مدرس با بصيرتى كه داشت معتقد بود كه دشمن خود بيش از ديگران مى ترسد و به خاطر بيم و هراس ، دست به اين اختناق و فشار زده است ، از اين جهت در غرقاب خوف و آشفتگى به مجلس آمد. يك ساعت به ظهر مانده جلسه به رياست تدين (نايب رئيس ) تشكيل شد و صورت مجلس ‍ قبل تصويب شد و چون متن استعفاى رئيس مجلس توسط وى خوانده نشد.
مدرس با شهامتى قابل تحسينى گفت : اخطار قانونى دارم و پس از اعتراض ‍ نايب رئيس افزود: بايد استعفاى رئيس را بخوانيد.
سپس با منطقى فصيح و استدلالات محكم و حسن ادا و بلاغت ضرورت اين كار را به نمايندگان گوشزد نمود. تدين هم بهانه آورد كه چون در متن نامه مستوفى (رئيس مجلس ) عنوان : امتناع از مقام رياست بوده آن را شامل ماده 11 نظامنامه مجلس ندانست (164) و از انتخاب رئيس امتناع نمود و پيشنهاد عده اى از نمايندگان را كه قيد دو فوريت داشت در خصوص تغيير سلطنت قرائت نمود.
وقتى ماده واحده (كه بدان اشاره شد) در مجلس مطرح گرديد. مدرس ‍ گفت : اخطار قانونى دارم و چون تدين گفت : ماده اش را بفرماييد. مدرس ‍ جواب داد: ماده اش آن است كه خلاف قانون اساسى است و در حال خروج از جلسه با صداى بلند گفت : ماده اش آن است كه خلاف قانون اساسى است . سرانجام با توافقى كه از قبل صورت گرفته بود، از بين 85 نفر از حاضرين ، ماده واحده با اكثريت هشتاد راءى تصويب شد. مدرس و طرفداران وى يا از جلسه خارج شدند و يا راءى مخالف دادند. بعد از اين جلسه توپ شليك كردند و عده اى ماءمور شدند وليعهد (نايب السلطنه ) را از ايران بيرون كنند.(165)
آرى بر خلاف كلمات محكم و منطقى مدرس كه رسوايى رضاخان را در سينه تاريخ ثبت نمود و غيرقانونى بودن پادشاهى وى را اعلام كرد: نمايندگان به عهدى كه با رضاخان بسته بودند وفا كرده و او را به حكومت موقتى رسانيده و والا حضرت سردار سپه ناميدند. بعد هم نمايندگان مجلس مؤ سسان كه با اعمال نفوذ و سر نيزه سردار سپه انتخاب شده بودند وى را به عنوان اعليحضرت رضاشاه كبير بر سرنوشت ايران حاكم نمودند. امام خمينى (قدس سره ) در مورد اين جنايت تاريخى فرمود: ((سلطنت پهلوى از روزى كه تاءسيس شد، خلاف قانون بود، مجلس مؤ سسان قلابى تشكيل دادند و با زور او را به ايران تحميل كردند.))

اينكه سرت گذاشتند
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
به پادشاهى رسيدن رضاخان در پيرو اين خواست انگلستان صورت مى گيرد كه وزير مختار انگليس در نامه اش خطاب به نايب السلطنه هندوستان و وزير خارجه انگليس بدان اشاره كرده است :
((بديهى است كه يكپارچگى و بهم پيوستگى ايران براى مصالح عمومى و آتى انگلستان معنا و به مراتب داراى اهميت بيشترى است تا تثبيت تفوق محلى هر كدام از تحت الحمايگان ما...)) و در بخش ديگر اين نامه آمده است : (رضاخان ) هيچ گاه نسبت به مصالح ريشه دار ما در ايران بى اعتنايى نشان نداده است .
بنابراين خيلى ساده لوحانه است كه بگوييم رضاخان عامل انگلستان نبوده است .
روحانيت شيعه از نخستين روزهايى كه رضاخان وارد تهران شد با شجاعت و شهامت نفرت و انزجار خود را نسبت به گردنكشى ، زورگويى و قدرت طلبى و خودكامگى وى بروز داد. مردم ايران هم بر خلاف تبليغات و عوام فريبى هاى عوامل رضاخان از روزى كه كودتاى 1299 (ه‍ق ) صورت گرفت پى به ماهيت رضاخان برد و با روشنى گريهاى علماى شيعه و بخصوص شهيد مدرس ، رضاخان را عامل انگلستان و نوكر خارجى مى دانستند و در مواقع مقتضى بطور صريح يا با ايما و اشاره مخالفت و عقيده واقعى خود را ابراز مى نمودند. كما اينكه پس از به سلطنت رسيدن سردار سپه هنگام تاجگذارى كه عكس رضاشاه روى تخت طاووس با تاج سلطنتى در جرايد منتشر گرديد بچه هاى كوچه و بازار اشعارى از اين نمونه را مى خواندند:
((اينكه سرت گذاشتند سر بسرت گذاشتند)). يا موقعى كه در سال 1318 براى محمد رضا مراسم ازدواج با خانواده سلطنتى مصر برگزار مى گرديد، اشعارى را ساخته بودند كه بيتى از آن چنين است :
خيرخواهان آنگلو ساكسن
كلفتى را به نوكرى دادند
و اين سرودهاى كوچه و بازار زبانزد همه كس گرديد و شهربانى عده اى را در اين رابطه دستگير نمود.

عقده حقارت
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در تاريخ آمده است كه وقتى آقا محمدخان قاجار پس از مرگ كريم خان زند، از شيراز فرار نمود و از كنار كوير خود را به گرگان رسانيد، در هنگام عبور از حاشيه كوير تا كمر در باتلاق فرو رفت . با فرياد و فغان از همراهان استمداد طلبيد و سرانجام عموزاده اش با زحمت و مشقت زياد موفق شد وى را از آن مهلكه نجات دهد.
هنگامى كه آغامحمدخان به قدرت رسيد و بر تخت سلطنت نشست .
2 روزى عموزاده خود را فراخواند و به او گفت يادت هست كه مرا از باتلاق كوير ورامين رهايى بخشيدى ؟ عموزاده اش جواب داد: چنين واقعه اى را به ياد نمى آورم . هر چه آغامحمدخان نشانى آن ماجرا را داد و چگونگى نجات يافتن خود را براى وى تشريح كرد عموزاده كه به طرز فكر و روحيه شاه آشنايى كامل داشت ، انكار نمود و گفت : به واسطه پيرى و فرتوتى حوادث گذشته از ذهنم فراموش شده و شايد شمااشتباه مى كنيد.
سرانجام آغامحمدخان گفت : ولى من بر خلاف تو آن صحنه را با تمام جزئياتش به ياد دارم و مى دانم با چه تضرع و التماسى از تو كمك خواستم و تو هم با حالت ترحم و تاءسف به من نگاه كردى و در نجاتم كوشيدى ، از اين جهت هر وقت آن نگاههاى ترحم آميز تو را بخاطر مى آورم ، پيش خود شرمنده شده و احساس كوچكى كرده بقدرى ناراحت مى شوم كه مى خواهم تو را نديده و آن وضع تاءسف انگيز را از ياد ببرم و سزار بدنت جدا سازم اما چون مرا از مرگ محتوم نجات دادى و ادامه زندگى را مديون تو هستم از كشتنت چشم مى پوشم ولى براى اينكه ديگر نگاهم به چشم تو نيفتد ناگزير هستم از داشتن چشم ، محرومت كنم .
بدنبال اين سخنان آغامحمدخان قاجار ميرغضب را خواست و به وى دستور داد هر دو چشم عموزاده اش را در آورد. سپس خطاب به عموزاده خويش گفت : براى آنكه ديگر تو را نبينم (ماهيانه حقوقى برايت مشخص ‍ كرده ام كه به تو پرداخت مى شود) به عتبات برو و در آنجا بمان تا مرگت فرا رسيد. رضاشاه هم اين احساس حقارت را در مقابل مدرس داشت و چندين بار به مناسبت هاى گوناگون مدرس با رشادت و شهامت تحسين برانگيزى وى را تحقير كرده بود.
بنابراين ديگر نمى توانست مدرس را تحمل كند، بعلاوه مدرس در دوران سلطنت وى همان مخالفتها را ادامه داد. و براى ايجاد حكومت ديكتاتورى و تمركز قدرت ، وجود مدرس غير قابل تحمل بود. همچنين استعمار انگلستان به وى ديكته نموده بود كه بايستى روحانيت شيعه ، به ويژه امثال مدرس از صحنه سياسى ، اجتماعى كنار زده شوند. از اين جهت تصميم به ترور و پس از آن تبعيد و قتل مدرس گرفت ولى نمى دانست با اين عمل بزرگترين ننگ تاريخى را براى خود به يادگار مى گذارد.

اگر مردى بزن !
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اوايل دوره ششم مجلس شوراى ملى بود و تازه رضاخان به سلطنت رسيده بود. مدرس طبق عادت هميشگى ، صبح زود از منزل به سوى مدرسه سپهسالار روانه گرديد تا شاگردان خود را به فيض برساند و درس فقه و اصول را شروع كند. در بين راه سيد متوجه مى شود كه دو نفر مسلح او را تعقيب مى كنند و آهسته در حركت هستند. مدرس زير چشمى حركات آنان را تحت نظر مى گيرد تا آنكه فاصله آنها هر لحظه كمتر مى شود.
آن دو نفر وقتى به مدرس نزديك مى شوند، دست به اسلحه مى برند. ناگهان مدرس به سوى آنها بازگشته و با صداى بلند مى گويد: اگر مردى بزن : آن دو نفر وحشت زده پا به فرار مى گذارند و ناكام بر مى گردند. عده اى از اهالى محل با صداى مدرس از خانه بيرون مى آيند و مى گويند: آقا چه خبر شده است . مدرس در پاسخ به آنها مى گويد: برويد چيزى نبود. تمام شد.(166)

بازوى خونين
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
عادت رضاخان بر اين بود كه وقتى مى خواست جنايتى مرتكب شود، دستور آن را به مزدوران مى داد و خود از تهران خارج مى شد. اوايل آبان سال 1305 بود كه سردار سپه براى رسيدگى به املاك اختصاصى خود (كه از مردم به زور گرفته بود) به مازندران مى رود، در حالى كه براى ترور مدرس ‍ دستورات لازم را داده است . روز هفتم آبان صبح زود كه هوا تازه روشن شده بود مدرس مثل هر روز براى تدريس بسوى مدرسه سپهسالار رفت . هنگامى كه به كوچه معروف به سردارى رسيد ناگهان چند نفر مسلح از مخفيگاههاى خود بيرون آمده و تفنگهاى خود را بسوى مدرس نشانه گرفتند و شروع به تيراندازى نمودند. شرايط به گونه اى بود كه سيد هيچ وسيله و مجالى براى دفاع از خود نداشت ، براستى پيرمردى لاغر و نحيف و عصا بدست در مقابل چند تيرانداز ماهر چه مى توانست بكند؟
ماءمنى نبود كه بدان پناه آورد. درى باز نبود كه پشت آن مخفى شود، با اين وجود مدرس دست و پاى خود را گم نكرد. بجاى التماس و تضرع كه طبيعى غالب اشخاص است كه در مهلكه اى گير مى افتند و دچار خطر حتمى مرگ هستند. دردم به فكر چاره برآمد و با هوش و فراستى كه داشت در يك لحظه نقشه اى به ذهنش خطور كرد و در همان موقع به اجرا گذاشت : با خونسردى و به سرعت به آنها پشت نمود و عبا را با دودستش ‍ بطرف سر خود بلند نمود و زانوان خود را خم كرد، بطورى كه بدنش در پايين عبا قرار گرفت . بعد بر روى زانوهايش نشست و بى حركت ماند. آنجايى را كه قاتلين از پشت عبا محل قلب و سينه تصور مى كردند جز دو بازوى سيد و عباى خاليش چيز ديگرى نبود. تيراندازان تنها عباى مدرس و پاهايش را مى ديدند و قسمتهاى ديگر بدنش در زير عبا مخفى بود.
نتيجه اين عمل ماهرانه و شگفت انگيز آن شد كه از تيرهاى متعددى كه جانيان بطرفش شليك نمودند، تنها چند گلوله به ساعد و بازوان او خورد و يكى از آنها در كتفش فرو رفت و چند گلوله هم عبايش را سوراخ نمود. كمى بعد مدرس به زمين افتاد و ضاربين به خيال آنكه مدرس را كشته اند فرار كردند.
مدرس در حالى كه خون از بازوانش فوران مى زد، بدون آنكه خود را ببازد. قسمتى از عمامه خود را پاره كرد و به وسيله آن جلوى خونريزى دستش را گرفت و گفت : ((انگليسى ها مى خواستند با قتل من به مقصود شوم خود برسند ولى خدا نخواست )).

موتم هنوز نرسيده
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
پس از وقوع حادثه ، مدرس مجروح (به معيت شيخ احمد نامى كه از منزل همراه آقا بود) به منزلى در آن حوالى انتقال داده شد، بعد از مختصر توقفى ، ماءمورين شهربانى مدرس را به بيمارستان نظميه مى بردند، خبر ترور مدرس ‍ و زخمى شدن آقا چون صاعقه اى در شهر پيچيد. مردمى كه عاشق معنويت ، صلابت و شجاعت آن اسوه فضيلت بودند از خانه هاى خود بيرون ريختند و عده اى از آنها به سوى بيمارستان نظميه هجوم بردند، عده اى هم به منزل علما رفته و تاءثر خود را از اين واقعه اعلام مى كردند.
انبوهى از جمعيت كه از محلات گوناگون شهر به راه افتاده بودند و پيشاپيش ‍ آنها علما و از جمله امام جمعه خويى ديده مى شد با سلام و صلوات و ابراز نفرت از اعمال مزدوران رضاخان به مقصد بيمارستان حركت كردند.
خوشبختانه وقتى روحانيون و مردم بالاى سر مدرس رسيدند كه دكتر عليم الدوله پزشك بيمارستان مى خواست به اصرار آمپولى را به عنوان تقويت به بدن مدرس تزريق كند.
دكتر عليم الدوله همان رئيس بيمارستان شهربانى است كه غالب كسانى كه بايد از بين بروند بوسيله آمپول او جان خود را از دست مى دادند و در بين زندانيان معروف بود كه هر كس را مى خواستند بگويند كشته اند مى گفتند فلانى از در عليم الدوله خارج شد، يعنى جنازه او را از آن در بردند كه اموات را مى بردند. از اين جهت نگذاشتند آمپول را به مدرس تزريق كند.(167) مدرس ‍ با آن حال وخيم وقتى نگرانى علما و مردم را مشاهد كرد، اول سخنى كه به آنها گفت اين بود: ((مطمئن باشيد من از اين تير نخواهم مرد، زيرا موتم هنوز نرسيده است )).

نترس ، طورى نشده
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ميرزا محمد تقى بهار - اديب نامى و رجل سياسى معاصر - از جهت خط مشى سياسى با مدرس همراه و به معنى راستين كلمه همرزم وى بود. در مجلس پنجم در شمار نمايندگانى بود كه مدرس رهبرى آنها را به عهده داشت . در مبارزات عمده سياسى از جمله مخالفت با جمهورى و استضاح رضاخان با مدرس همكارى مستقيم داشت . اواخر دوره پنجم در جلسه نهم آبان كه ماده واحده خلع قاجار مطرح شد نطق مفصلى ايراد كرد و از مجلس ‍ خارج شد و در مجلس مؤ سسان كه سلطنت پهلوى را تصويب كرد، شركت نداشت .
يكبار هم مى خواستند وى را بكشند كه به جاى او واعظ قزوينى را هدف گلوله قرار دادند و بعد سرش را بريدند. بهار تا آخرين روز دوره ششم از دوستى و همكارى با مدرس دست بر نداشت و پس از تبعيد و شهادت نيز از او به بزرگى و نيكى ياد كرده است . مطالب جالبى تحت عنوان : قضاوتهاى تاريخ ، مدرس يا بزرگترين مرد فداكار، نوشت كه ظاهرا هنوز به چاپ نرسيده است ، او در نوشته هاى خود درباره مدرس مى گويد: ((يكى از شخصيتهاى بزرگ ايران كه از فتنه مغول به بعد نظيرش بدان كيفيت و استعداد و تمامى از حيث صراحت لهجه و شجاعت ادبى و ويژگيهاى فنى در علم سياست و خطابه و امور اجتماعى ديده نشده ، سيد حسن مدرس ‍ اعلى الله مقامه است ... مدرس به تمام معنا فقيرى بود آن فقرى كه باعث فخر پيغمبر ما (ص ) بود و مى فرمود:
((الفقر فخرى )) همان فخرى كه عين بى نيازى و توانگرى و عظمت بود، مدرس پاك و راست و شجاع بود...)) اشتغال واقعى بهار از ابتداى دوره هفتم كارهاى ادبى و حاصل آنها چند تاءليف سودمند بود و سرانجام وجهه فرهنگى او بر سياستمدارى رجحان يافت و بدان شناخته شد.
بهار وقتى از ماجراى ترور مدرس آگاهى يافت ، نگران و آشفته شد و با عجله درشكه اى را گرفت و خود را به بيمارستانى كه مدرس در آن بسترى بود رساند. خود دراين باره مى نويسد:
((مرحوم مدرس روى آمبولانس دراز كشيده بود و از دست چپ او خون جارى بود و هنوز نبسته بود. عليم الدوله حلقه لاستيكى را كه بايد بالاى زخم قرار دهند تا از جريان خون ممانعت كند، برداشته آن را كشيد و پاره شد. گفت : آه اين كه پوسيده است و يكى ديگر را گرفته با دو انگشت كشيد...
مدرس مرا ديد و گفت مترس طورى نشده است ... عليم الدوله مشغول لاستيك پاره كردن بود كه مردم آمبولانس مدرس را برداشته به مريضخانه دولتى (بردند)... در مجلس بعد از اين واقعه هنگامه راه افتاد... بعضى در كريدورهاى مجلس گفتند كه داور (وزير عدليه ) محرك اصلى است ...)) (168)

 

next page

fehrest page

back page