داستانهايى از گريه بر امام حسين (ع ) جلداول
حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده
- ۳ -
يك روز
عيد حضرت امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) به حجره جدشان حضرت
رسول الله (ص ) وارد شدند و فرمودند: يا جداّه امروز روز عيد
است و فرزندان عرب همه با لباسهاى رنگارنگ خود را آراسته اند و
لباسهاى نو پوشيده اند و ما لباس نو نداريم و براى همين كار هم
خدمت شما آمده ايم كه فكرى بحال ما كنيد.
حضرت حال آنها را بررسى كرد و گريه اى نمود... تا آنجا كه دو
قطعه لباس از بهشت كه به كمك حضرت جبرئيل (ع ) يكى براى امام
حسن لباس سبز و ديگرى براى امام حسين (ع ) لباس سرخ آورد و
آنها پوشيدند و خوشحال شدند حضرت جبرئيل وقتى اين حالات را
مشاهده نمود، گريه نمود.
حضرت رسول (ص ) فرمود: اى برادرم اى جبرئيل در يك مثل امروزى
كه فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو چرا گريه مى كنى و مهموم
و مغموم و محزون هستى ؟!
ترا بخدا قسمت مى دهم كه اگر خبرى هست به من بگو و مرا از اين
ناراحتى برهان . حضرت جبرئيل فرمود: اى رسول خدا بدان اينكه
براى دو فرزندت رنگ مختلف اختيار گرديد. يكى حضرت حسن ناچار
است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز مى شود. و حضرت حسين را
ذبح مى كنند و بدنش را با خونش خضاب مى كنند. در اينجا پيامبر
(ص ) خيلى گريه كرد.(73)
جان جهانيان به فداى تو يا
حسين
|
بايد گريست خون به عزاى تو
يا حسين
|
باشد حديث عشق تو بسيار
سينه سوز
|
دنيا به ماتمند براى تو يا
حسين
|
بر ضّد ظلم پيشه به پا
خاستى به جا
|
صد آفرين به همّت و راى تو
يا حسين
|
افتاد ديو ظلم به وحشت چو
راست شد
|
بر ضّد ظلم قّد رساى تو يا
حسين
|
بشكافت گرچه فرق على اكبرت
زتيغ
|
نشنيد كس به شكوه صداى تو
يا حسين
(74)
|
|
هرثمه
ابن ابى مسلم نقل كرده كه با حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از صفين
مراجعت مى كرديم ، سر زمين كربلا رسيديم پس حضرت از نماز صبح
فراغ شد، و قدرى از خاك آنجا برداشت و گريه كرد و فرمود: عجب
خاكى هستى ، كه از تو جمعى محشور خواهند شد بدون حساب وارد
بهشت مى شوند. هرثمه مى گويد: ما برگشتيم و اين ماجرا را براى
همسر شيعه ام بازگو كردم ، همسرم گفت : هر چه اميرالمؤ منين
بگويد؛ حق است ، تا اينكه آن روز گذشت و بعدها حضرت سيدالشهدا
(ع ) وارد سرزمين كربلا شدند هرثمه جزء لشكر عمر سعد بود و حرف
حضرت امير(ع ) را ياد آورد بعد سوار شتر شده و محضر مقدش امام
حسين (ع ) مشرف شد و حديث حضرت على (ع ) را نقل كرد. حضرت
فرمودند: حالا خيال تو چيست ؟ با ما هستى يا بر ما. گفت : نه
با شما و نه با آنها.
اولاد كوچكى را در كوفه گذاشته ام و براى آنها مى ترسم كه اين
زياد آنها را اذيت كند حضرت فرمود: پس بيرون برو و بجاى برو كه
مقتل ما را مشاهده نكنى و صداى ما را نشنوى زيرا بخدا قسم اگر
كسى امروز صداى استغاثه ما را بشنود، ما را يارى نكند حتما به
رو در آتش جهنم خواهد افتاد.(75)
هوا گرفته و دل بى بهانه مى
گريد
|
به ياد شام غربيان زمانه مى
گريد
|
زحج نيمه تمام تواى تمامى
حج
|
صفا و مروه غمين است و خانه
مى گريد
|
دميده از سر زلف سياه تو گل
سرخ
|
به ياد زلف تو گيسو و شانه
مى گريد
|
به قامتى كه به قدقامتش
قيامت كرد
|
صفير تير بلا بى بهانه مى
گريد
|
شكسته چوبه محمل از آن
شكسته دلى
|
كه بار غم كشد و فاتحانه مى
گريد
|
همين نه من زفراق تو سوختم
تنها
|
كه نينوا ز غمت جاودانه مى
گريد
|
تو رفتى و حرمت ماند و ياس
هاى كبود
|
به حال اهل حرم تازيانه مى
گريد
|
مصيبت تو به عالم چنان
گذاشت اثر
|
كه در عزاى تو چشم زمانه مى
گريد
|
گلوى گلين ششماهه ات چو
گلگون شد
|
نهال عاطفه خم شد جوانه مى
گريد
|
حسين من چه بگويم كه چارده
قرن است
|
هوا گرفته و دل بى بهانه مى
گريد(76)
|
|
|