داستانهاى عارفانه
در آثار استاد علامه آية الله حسن زاده آملى
 جلد ۲

عباس عزيزى

- ۱ -


پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ...
در سر گذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود...(1)
داستان زندگى انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام و اولياى خدا براى هر نسلى قابل بازگو شدن است و مى تواند الگويى همگانى باشد.
اگر دوست داريم كه مسير بهشت و سعادت حقيقى را بيابيم بايد از زندگى و داستان اولياى خدا عبرت بگيريم .
مطالعه داستان سبب رشد و حركت انسان مى شود.
در جلد اول كتاب داستانهاى عارفانه ، داستانهاى آموزنده در قالب موضوعات مختلف گردآورى شده بود. اما در جلد دوم اين كتاب كه آن هم شامل داستاهاى آموزنده و تكان دهنده اى از آثار علامه حسن زاده آملى است بدون فصل بندى آمده كه هر يك از اين داستاها در خو درسهاى فراوانى دارند.
اميد كه با خواندن اين داستانها تغيير و تحولى در زندگى ما ايجاد شود.
** عباس عزيزى ** حوزه علميه قم تابستان ******81

1- دو امانت گرانقدر نبوى

آيه كريمه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا بر پيامبر صلى اله عليه و آله در خانه ام سلمه ، نازل شده و سپس پيامبر صلى اله عليه و آله و فاطمه عليه السلام و حسن و حسين عليه السلام را فراخوانده و عبا را بر روى خود و آنان انداخته و فرموده است : هولاء اهل بيتى ، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا .
در اين هنگام ام سلمه مى گويد: آيا من نيز با ايشان هستم ، اى رسول خدا؟!
پيامبر صلى اله عليه و آله مى فرمايد: تو بر مكان خودى و به سوى خير .
ابن اثير، از زيد بن ارقم نقل مى كند كه : رسول خدا صلى اله عليه و آله فرموده است : من دو چيز را در ميان شما باقى مى گذارم كه اگر بدان ها تمسك جوييد، هيچ گاه گمراه نشويد، يكى از آن دو، عظيم تر از ديگرى است ؛ كتاب خدا كه ريسمانى است از آسمان به زمين ؛ و ديگرى ، اهل بيت من است ، و (اين دو) از يكديگر جدا نشوند تا آن كه در حوض بر من وارد شوند، پس بنگريد كه پس از من با آنها چه مى كنيد! .
و همچنين در همان كتاب است كه البراء گفته است : رسول خدا صلى اله عليه و آله را ديدم كه حسن بن على را بر شانه خويش نهاده ، مى گفت :
خداوندا! من او را دوست دارم ؛ تو نيز او را دوست بدار!
و نيز رسول خدا صلى اله عليه و آله فرمود: حسين از من است و من از حسين ام ؛ خداوندا! كسى را كه حسين را دوست بدارد، دوست دار، حسين ، سبطى از اسباط است .
همچنين آمده است : رسول خدا صلى اله عليه و آله ، حسن و حسين و محسن را به اسامى پسران هارون ، يعنى شبر و شبير و مبشر، نامگذارى فرمود.
گويم : اين حديث ، اشاره اى است به فرمايش ديگر رسول خدا صلى اله عليه و آله كه به امير مومنان عليه السلام فرمود: تو نسبت به من چون هارونى براى موسى .
و شيعيان به تواتر، از رسول خدا صلى اله عليه و آله نقل كرده اند: اين پسرم (حسين عليه السلام ) امام است و پسر امام ، و او برادر امام و پدر هفت امام است ، كه نهمين آنها قائم شان است . (2)(3)

2- كمال بهشت

مرحوم خواجه نصير الدين طوسى ، در كتاب آغاز و انجام ، حديثى از خاتم الانبياء صلى اله عليه و آله نقل مى كند كه : حضرت فرمود: شوق بهشت به سلمان ، بيش از شوق سلمان به بهشت است .
خواجه مى فرمايد: بهشت ، كمال اصحاب يمين است و مقربين كمال بهشت اند.

3- جايگاه منافقين

رسول خدا صلى اله عليه و آله با اصحاب خويش در مسجد نشسته بود، و صداى سقوط هولناكى شنيدند، پس از آن در هراس شدند. آن حضرت فرمود: آيا مى دانيد اين صدا از چيست ؟
گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند. فرمود: سنگى هفتاد سال از بالاى جهنم افكنده شده اكنون به قعر آن رسيده است و از سقوط آن اين صدا پديد آمد، هنوز كلمات آن حضرت به پايان نرسيده بود كه فغان و فرياد بر مردن منافقى از منافقان مدينه بر آمد و عمر وى هفتاد سال بود. رسول خدا صلى اله عليه و آله فرمود: الله اكبر، صحابه فهميدند كه اين سنگ همان منافق بود، و او از زمانى كه خدايش خلق كرد به جهنم فرو مى رفت ، پس ‍ هنگام مردن در قعر جهنم قرار گرفت خداى تعالى فرمود: منافقان در درجه پايين دوزخند .
از حديث شريف معلوم مى شود كه جهنم باطن دنياست ، و در عيون قبلى بيان شد كه مراد از ورود بر آتش در قول حق تعالى و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا و مراد ورود بر دنياست ، و لذا وقتى از آن حضرت در شمول آيه نسبت به ايشان صلى اله عليه و آله مى پرسند، فرمود: جزناها و هى خامدة ما از آن در حال خاموشى عبور كرديم .
يعنى چنگال هاى دنيا در ما فرو نرفت و در دامش نيفتاديم ، و وابستگى هاى آن به دامن ما نچسبيد، و افتادن آن منافق در جهنم به اين معناست كه حالات وى ملكات رذيله شده ، و رسيدن به قعر جهنم صورت تمكن آنهاست . و علم صحابه به آن واقعه هولناك شگفت آور به تصرف رسول خدا صلى اله عليه و آله در گوش هاى آن ها بوده به گونه اى كه تمثل ملكات آن منافق را به صورت آن صداى هولناك شنيدند.
و اين اميدوار به رحمت پروردگارش را بارها شبيه اين تمثل روى آورد، از جمله اين كه مردى را به صورت كفتار ديد، معلوم گرديد كه وى رباخور است ، علاوه بر اين كه بسيارى از سلاك الى الله را ديده كه نظير اين كشف از احوال و ملكات اشخاص به صور خوش و يا زشت بر طبق آن ملكات به ايشان روى آورد، و برخى از اين سلاك ، اساتيدم و برخى از آنها از شاگردانم بودند، ذلكت فضل الله يوتيه من يشاء.(4)

4- داستان اصحاب كساء

مفسران در تفسير آيه مباهله از عايشه روايت كرده اند: رسول خدا صلى اله عليه و آله در حالى كه بر دوش مباركش عبايى موئين مشكين قرار داشت خارج شد، پس حسن عليه السلام آمد آن حضرت وى را به داخل كساء كرد، آنگاه حسين عليه السلام آمد، وى را داخل كساء كرد، آنگاه فاطمه و سپس على آمد، آن حضرت فرمود: خداوند اراده كرده ، ناپليدى را از اهل بيت پاك نمايد... (5)

5- جلوه قرآن در روز قيامت

رسول الله صلى اله عليه و آله فرمود: قرآن را فرا بگيريد كه قرآن در روز قيامت نزد صاحبش ، يعنى كسى كه آن را ياد گرفته و بدان كار بسته ، در چهره جوانى نيكو روى رنگ برگشته مى آيد، پس بدو مى گويد: من بودم آن كه شبت را بيدار مى داشتم ، و روزهايت را تشنه مى داشتم ، و آب دهانت را خشك مى داشتم ، و اشكت را روان مى داشتم ، هر كجا باشى من با توام ، هر بازرگانى در پى بازرگانى خود است ، و من امروز براى تو در پى بازرگانى و سودا گرى ام . مژده درياب كه كرامتى از خداى عزوجل برايت خواهد بود. پس تاجى آورند و بر سرش نهند، و امان به دست راست او عطا شود و جاودانى در بهشت ها به دست چپ او، و به دو حله خلعت پوشانده شود؛ سپس بدو گفته شود: بخوان قرآن را و بالا برو؛ پس هر بار كه آيتى را قرائت كرد درجه اى بالا رود؛ و پدر و مادرش اگر مومن باشند به دو حله خلعت پوشانده شوند. پس از آن بدانان گويند: اين پاداش شماست كه به فرزند خود تعليم داده ايد. (6)

6- دو لنگه كفش حنين

حنين ، موزه دوزى يعنى كفش دوزى از اهل حيره بوده است ، مردى اعرابى خواست از او موزه اى بخرد، در بهاى آن چند بار حرف در ميانشان رد و بدل شد، سر انجام اعرابى با آن همه چانه زدن موزه را نخريد و حنين سخت در غضب شد و بر سر آن شد كه اعرابى را نيز به خشم آورد. چون اعرابى رهسپار شد، حنين از سوى ديگر رفته يك لنگه كفش را بر سر راه وى انداخت ، و پيش رفته لنگه ديگر را نيز بر سر راه وى نهاد، و خود در كنارى كمين كرده بنشست . چون اعرابى به لنگه نخستين برخورد كرد، گفت : اين لنگه كفش چه قدر شبيه به كفش حنين است ، اگر آن لنگه ديگر با اين بود مى گرفتمش ، چون پيش رفت و به لنگه ديگر رسيد پشيمان شد كه لنگه پيشين را ترك گفته است ، از شتر فرود آمد و زانويش را ببست و براى گرفتن موزه اول برگشت ، حنين فرصت كرده شتر را با آن چه بر او بود ربود.
چون اعرابى به خانه خود بازگشت ، كسانش پرسيدند: از سفرت چه آورده اى ؟
گفت : دو لنگه موزه حنين را آورده ام . پس اين داستان مثل شده است براى هر كس كه از سفر خود نا اميد بازگردد. (7)

7- اولين نماز آيات

روزى كه ابراهيم فرزند رسول خدا صلى اله عليه و آله وفات كرده بود سه سنت جارى شده است ، يكى اين كه آفتاب منكسف شد، مردم گفتند: چون فرزند رسول خدا وفات كرده است آفتاب منكسف شده است .
رسول خدا به منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم ! آفتاب و ماه دو آيت الهى اند كه به امر خداوند سير مى كنند و مطيع فرمان اويند، به ممات و حيات كسى منكسف نمى شوند. پس هر گاه انكساف ماه يا آفتاب روى داد نماز بخوانيد، سپس از منبر فرود آمد و با مردم صلات كسوف به جاى آورد

8- درود بر تو اى رسول خدا

حضرت على عليه السلام فرمود: با رسول خدا در مكه بوديم ، به بيرون مكه رفتيم ، هيچ سنگ و درختى با وى رو به رو نمى شد مگر اين كه مى گفت : درود بر تو اى رسول خدا!(8) ***

9- محمد (ع ) در مرتبه رضا

آورده اند كه : جابر بن عبد الله انصارى كه يكى از اكابر صحابه بود در آخر به ضعف پيرى و عجز مبتلا شده بود. محمد بن على بن الحسين عليه السلام معروف به باقر به عيادت او رفت و او را از حال او سوال فرمود، گفت : در حالتى ام كه پيرى از جوانى و بيمارى از تندرستى مرگ از زندگانى دوست تر
دارم .
محمد گفت كه : من با وى چنانم كه اگر مرا پير دارد پيرى دوست تر دارم و اگر جوان دارد جوانى دوست تر دارم و اگر بيمار دارد بيمارى و اگر تندرست دارد تندرستى و اگر مرگ دهد مرگ و اگر زندگانى زندگانى را دوست تر مى دارم .
جابر چون اين سخن شنيد به روى محمد بوسه داد و گفت : صدق رسول الله صلى اله عليه و آله كه مرا گفت كه يكى از فرزندان مرا ببينى هم نام من و هو يبقر العلم بقرا كما يبقر الثور الارض و به اين سبب او را باقر علوم الاولين و الاخرين گفتند و از معرفت اين مراتب معلوم شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده است و محمد در رتبه رضا. (9)

10- باز شدن هشت در بهشت

شيخ بهايى (ره ) در كتاب نفيسش موسوم به اربعين حديثى از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه شخصى به نام شيبه هذلى نزد پيغمبر صلى اله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا! من پير شده ام و سن من بالا رفته است و مرا توانايى به عمل نماز و روزه و حج و جهاد كه خود را به آنها عادت داده ام نمانده است ، پس اى رسول الله ! دستور سبك يادم ده تا خداى مرا از آن بهره رساند.
پيغمبر فرمود: گفتارت را دوباره بگو كن . شيبه سه بار سخنش را بازگو كرد.
رسول خدا گفت : در گرداگرد تو درخت و كلوخى نيست مگر اين كه از رحمت تو به گريه افتاد. چون نماز صبح را گزاردى ده بار بگو:
سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .
كه البته خداى عزوجل ترا به گفتن آن از كورى و ديوانگى و بيمارى خوره و تنگدستى و نادارى و رنج پيرى نگاه مى دارد.
شيبه گفت : اى رسول خدا! اين از براى دنياى من است ، از براى آخرت چه بايد كرد؟
رسول خدا صلى اله عليه و آله فرمود: بعد از هر نماز مى گويى :
اللهم اهدنى من عندك ، و افض على من فضلك ، و انشر على من رحمتك و انزل على من بركاتك .
شيبه اين كلمات را بگرفت و برفت .
پس رسول الله فرمود: اگر بدين دستور عمل كند و به عمد آن را ترك نگويد درهاى هشتگانه بهشت به رويش گشوده شود از هر كدام كه خواهد داخل بهشت شود. (10)

11- علت تاليف كتاب كمال الدين

در اول كمال الدين در سبب تاليف آن بيانى به تفصيل دارد كه اجمال آن اين است : پس از مراجعت از زيارت ثامن الائمه عليه السلام مدتى در نيشابور براى رفع حيرت مردم آن در غيبت و رفع شبهت آنان در امر قائم عليه السلام اقامت كردم . شبى از دورى اهل و ولد و اخوات و نعمت به جا گذاشته ام فكر مى كردم و در اثناى فكرت خوابم در ربود، در عالم خواب ديدم كه در مكه مكرمه ام و طواف بيت مى كنم و به حضور امام قائم تشرف يافتم ، آن جناب در عالم خواب به من فرمود:
چرا كتابى در غيبت تصنيف نمى كنى ؟ بايد اكنون كتابى در غيبت تصنيف كنى .
اين بگفت و برفت و من از خواب بيدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گريه و بى تابى به سر بردم و در صباح همان روز به تاليف اين كتاب آغاز كردم . (11)

12- شهادت درخت

شخصى نزد شريح ادعا كرد كه فلان زير فلان درخت پولى از من گرفته نمى دهد، طرف منكر واقعه شد. شريح به مدعى گفت : برو ده برگ از آن درخت بچين و بياور تا شهادت دهد، و مشغول مرافعات ديگر شد. بعد از مدتى روى به منكر كرده گفت : فلانى به پاى آن درخت رسيده ؟
گفت : نه ، حكم موافق مدعى داد؛ چون منكر گفته بود من چنين درختى نمى دانم ! (12)

13- فرجام خطيبان بى عمل

از پيامبر اكرم صلى اله عليه و آله نقل است كه فرمود: همان طور كه زندگى مى كنيد مى ميريد و همان گونه كه مى خوابيد محشور مى شويد . و نيز مى فرمود: شب معراج مردمى را ديدم كه لبانشان بريده شد و دوباره به شكل اول باز مى گشت و دوباره بريده مى شد. جبرييل مرا گفت : اينان خطيبان امت تو هستند كه لبان شان بريده مى شود؛ چون به آنچه كه مى گويند عمل نمى كنند. (13)

14- تواضع به استاد

وقتى جناب آقاى الهى قدس سره لطف فرمودند و تدريس حكمت منظومه را پذيرفتند، من به بسيارى از كسانى كه انتظار اين درس را مى كشيدند خبر دادم ، در هفته اول تعداد زيادى كه متجاوز از پنجاه نفر بودند در مجلس درس حاضر شدند ولى در هفته دوم فقط من ماندم و من .
از سخنان سامى شان در حق من بشارتى بود كه شبى بعد از درس به من داد، فرمود: تو در راه علم خير مى بينى .
تا اين بشارت را از او شنيدم آمين گفته پرسيدم : به چه دليل مرا بشارت به خير مى دهى ؟
فرمود: به دليل ادب و احترامى كه نسبت به اساتيدت به كار مى برى و تواضعى كه پيششان مى نمايى . (14)

15- معجزه علوى

رواياتى كه درباره حضرت امام على عليه السلام وارد شده اين كه وى در يك شب و در يك وقت در چهل مجلس براى مهمانى حاضر مى شده است . (15)

16- روح استغناء

مرحوم استاد آيت الله الهى قمشه اى در حالى كه يكى از افراد شاخص ‍ در علم و فرهنگ و ادب بودند مع ذلك زندگى ساده و بى آلايشى داشتند.
مرحوم استاد الهى قمشه اى با آنكه مى توانست زندگى مرفهى فراهم آورد ليكن همواره سعى داشت از ظواهر دنيوى چشم بپوشد.
يكى از شاگردانش در اين باره گفته است : به ظواهر دنيا بسيار بى علاقه بود مثلا علاقه اى نداشت در منزلش تلويزيون و يا راديو باشد تا مبادا وقت فرزندانش هدر رود. كلا يك روحيه بى نيازى و استغنا و دورى از تعلقات مادى در ايشان وجود داشت كه انسان هر وقت به منزلش وارد مى شد تمام تعلقات دنيوى را فراموش مى كرد. (16)

17- مهربانى به مادر

زين العابدين ، نسبت به مادرش بسيار نيكو كار بود؛ به طورى كه به او گفتند: تو نسبت به مادر، از همه كس نيكوكارترى ، ولى نمى بينيم كه با او در يك ظرف غذا بخورى !
امام در جواب فرمود: چون ترسم كه دستم را به سوى چيزى برم كه مادرم قصد خوردن آن را داشته است و او را ناراحت كنم . (17)

18- جان دين و سر دين

عالمى در جمعى گفته بود: من از خدا داراترم !
همه او را سرزنش كرده ، طردش نمودند، اما او محكم ايستاده بود و همين ادعا را تكرار مى كرد و بالاخره از او توضيح خواستند، گفت : خدا مرا دارد و من خدا را. آيا من دارتر از خدا نيستم !!
خوب اين يك شيرين كارى و يك شيرين زبانى لطيف است كه شايد ظاهرش ، موهم باشد.
نه آقا، عرفان بالله جان دين ، سر دين است ، گويند عالمى گربه اى داشت ، در اثر تكرار عبادت و نماز، هر موقع كه او به نماز مى ايستاد، گربه هم ركوع و سجود مى كرد، بعد گفتند: كرامت اين عابد همين است !توجه به اصل قضيه نكردند.
بايد دقت كرد، بايد تعليم ديد و درس خواند. بايد پيش استاد رفت . چه شده است كه ما در هر فن و حرفه اى ، پيش استاد مى رويم ، اما در معارف دين ، حاضر نيستيم پيش استاد هر فن و هر معرفت برويم و حقيقت را دريابيم .
باسوادها و درس خوانده ها، هيچ كدام مخالف عرفان اسلامى نيستند، از امام خمينى بگير تا ملاصدراها و بوعلى ها و... (18)

19- شيرين تر از خود بهشت

در قصص العلماء، آمده است كه : يكى از علما در كنار مرقد حضرت ابا عبد الله عليه السلام در كربلا، به شخصى برخورد كرد كه تسبيحى به دست گرفته بود و مرتب و پشت سر هم مى گفت : اللهم العن ارسطو... اللهم العن افلاطون ، اللهم العن سقراط و...!!
اين عالم سوال كرد كه : چرا شما اينها را لعن مى كنيد؟
گفت : نمى دانى آقا، اينها قائل به وحدت واجب الوجود بوده اند!!
عالم فرمود: اين كه اعتقاد باطلى نيست ، بنده هم قائل به وحدت واجب الوجود هستم !
آن مرد پرسيد: اسمت چيست ؟
فرمود: ملا محراب !
بلافاصله شروع كرد: اللهم العن ملا محراب !!
خلاصه اين حرف ها افتاده است توى دهان بعضى از نا اهلان و همين ها جلوى معارف را گرفته اند و آنها را لوث كرده اند.
عارف حقيقى را فقط عند الله مى شود پيدا كرد و اين همان كلام امير المومنين عليه السلام است كه عارف فقط عند الله است ، نه در بهشت و نه در رضوان ، چون نظر عارف حقيقى ، مسلما بهشت آفرينم ، شيرين تر از خود بهشت است !(19)

20- فرجام مال قرض

اين را از سفرنامه رسول الله كه روايت معراجيه آن حضرت است به اختصار و اجمال نقل مى كنيم .
شخصى را ديدم كه پشته اى را مى خواهد به دوش بگيرد، نمى تواند. باز به اين سو و آن سو مى رود و چيزهايى فراهم مى كند، و بر روى پشته مى نهد، و باز مى خواهد آن را حمل كند قادر نيست ، و هكذا.
گفتم : اين چه كسى است ؟
گفت : كسى كه مال از مردم قرض گرفته ، هنوز آن را تاديه نكرده از ديگرى باز مالى قرض مى كند.

21- عيادت خدا

در روايت است كه : خداوند به حضرت موسى عليه السلام عتاب كرد كه من مدتى است مريضم ، چرا از من خبرى نمى گيرى ؟!!
و بعد روشن شد كه فلان مريض در فلان محله افتاده بوده است و كسى به دادش نرسيده است ، خداوند، به موسى خطاب و عتاب كرده كه چرا از من مريض خبرى نمى گيرى ! (20)

22- عاقبت زنان گنهكار

رسول خدا صلى اله عليه و آله فرمود:
شبى كه مرا به آسمان بردند، زنانى از امتم را در عذاب شديد ديدم . و زنى را ديدم كه سرش سر خوك و بدنش بدن الاغ بود و بر آن هزار هزار رنگ عذاب بود و زنى را به صورت سگ ديدم و آتش از دبر وى داخلى شده و از دهانش خارج مى گرديد. و فرشتگان با پتك هاى آتشين بر سر و بدنش ‍ مى كوبيدند، تا اين كه فرمود:
و اما آن زنى كه سرش سر خوك بود و بدنش بدن الاغ ، زنى سخن چين و دروغگو بود، و اما آن زنى كه بر صورت سگ بود و آتش داخل دبر وى مى شد و از دهانش بيرون مى رفت خواننده اى نوحه گر و حسود بود.(21)***

23- وقت را غنيمت دان

عزيزان من ! در شب هاى قدر وقتتان را مغتنم بشماريد، شما هنوز جوانيد. در مورد حضرت يحيى (على نبينا و آله و عليه السلام ) درايم كه و آتيناه الحكم صبيا حضرت يحيى عليه السلام هنوز صغير بود، كودكانى آمدند پيش او كه بيا برويم بازى .
گفت : ما براى بازى خلق نشده ايم ، دنياى ما دنياى بازى نيست ! الان خيلى بزرگسال ها مشغول بازى اند، سابقا يادم هست بچه ها قلعه بازى مى كردند و با هم جنگ و دعوا مى كردند، قلعه هاى يكديگر را تصرف مى نمودند و عاقبت هنگام غروب ، همه را رها كرده به خانه هاى خود مى رفتند، كلانسال هم ، اكنون مشغول قلعه بازى هستند و در آخر هم ، هيچ چيزى گيرشان نمى آيد. (22)

24- نهى از كتك بر صورت

رسول خدا صلى اله عليه و آله فرمود: چون كسى از شما كسى ديگر را مى زند، به صورتش نزند، و او را نگويد خداوند صورتت را زشت گرداند؛ زير خداى تعالى آدم را بدان صورت خلق فرمود. (23) (24)

25- مدح زبان فارسى

زبان فارسى ؛ زبان درى فصيح ، زبان اصيل و زنده است . در بعضى از روايات هم آمده است كه : زبان اهل بهشت زبان عربى مبين يا زبان فارسى درى است .
و در شب معراج خداى سبحان به پيامبر گفت : چه كنم با مشتى خاك مگر بيامرزم . و حافظ بدان نظر دارد كه گفت : بعضى از روايات البته نقل شده است كه :
گر مطرب حريفان آن پارسى بخواند در وجد و حالت آرد پيران پارسا را
اشاره دارد به حديثى كه اهل معنا مى دانند، كه اشاره به چه حديثى دارد. در هر صورت فارسى ، زبانى است ، كامل ، رسا و مفيد. (25)

26- علم به عاقبت

از پيامبر اكرم صلى اله عليه و آله روايت است كه فرمود:
هيچ يك از شما نميرد، جز آن كه به عاقبت خويش علم بيابد و جايگاه خويش را در بهشت يا دوزخ ببيند. (26)

27- تو خود حديث مفصل بخوان

بنده حدود سى سال پيش صحبتى با يك رياضيدان داشتم تا اينكه كلام كشيد به شكل هندسى قطاع ، من از او به خاطر غرض الهى كه در نظر داشته سوال كردم : عزيز من ! از اين شكل چند حكم هندسى مى توان استفاده كرد؟
گفت : شايد هفت تا ده حكم ؟
گفتم : مثلا بيست تا چطور؟
گفت : شايد ممكن باشد .
گفتم : دويست تا و دو هزار تا چطور؟
همين طور به من نگاه مى كرد.
گفتم : دويست هزار چطور؟
خيال مى كرد كه من سر مطايبه و شوخى دارم و به مجاز حرف مى زنم . بعد به او گفتم : آقا!خواجه نصير الدين طوسى از اين شكل ، چهار صد و نود و هفت هزار و ششصد و شصت و چهار حكم هندسى استنباط كرد .
پس چه جاى تعجب است قرآن را كه هر حرف آن داراى هفتاد هزار معنا و بيش از آن باشد و همان طور كه خداوند سبحان غير متناهى است ، قرآن هم كه كتاب اوست غير متناهى است و مانند بحر و دريايى است كه پايان ندارد و انسان مى تواند به هر اندازه اى بخواهد در قرآن غواصى نمايد و به درجاتش عروج كند.

28- رفع حجاب

مرحوم كلينى روايتى را از ابو بصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: روزى رسول خدا عليه السلام از حارثه بن مالك بن نعمان انصارى پرسيد: چگونه اى ، اى حارثه بن مالك ؟
حارثه عرض كرد: مومنى واقعى ، اى رسول خدا صلى اله عليه و آله !
حضرت صلى اله عليه و آله فرمود: هر چيزى را حقيقت و نشانه اى است ؛ حال ، حقيقت و نشانه قول تو چيست ؟
گفت : اى رسول خدا! نفس خويش را از دنيا دور ساخته ام ، و شبم را به بيدارى ميگذرانم ، و روزم را به تشنگى سپرى مى نمايم .
گويى عرض خداى را مى بينم كه محاسبه و حساب مردم بر پا شده است . بهشتيان را مى نگرم كه به زيارت يكديگر مى روند، و فرياد و ناله دوزخيان را مى شنوم كه در آتشند.

(چون سخن او بدين جا رسيد) پيامبر صلى اله عليه و آله فرمود: تو، بنده اى هستى كه خداوند قلبش را نورانى گردانيده ؛ پس حال كه بصير و بينا گشته اى ، بر آن ثابت و استوار باش !
حارثه گفت : اى رسول خدا!براى من دعا نماييد تا در ركاب شما به شهادت رسم !
پس حضرت نيز چنين كرد و فرمود: خداوندا! شهادت را روزى اش ‍ گردان !
چند روز بعد، حارثه ، به فرمان رسول خدا صلى اله عليه و آله در جنگى شركت جست . جنگ شروع شد و او نفر هشتم و يا نهمى بود كه به فيض ‍ شهادت نايل آمد.
در روايتى ديگر كه كلينى از ابوبصير نقل مى كند، حارثه دهمين نفرى است كه بعد از جعفر بن ابى طالب عليه السلام به شهادت مى رسد. (27)

29- اصحاب كساء

اصحاب كساء در مباهله فقط فاطمه و پدر او و شوهر او و دو فرزند او حسن و حسين بودند و احدى با آنها همراه نبود.
هيچ كس مدعى نشد كه جز پيامبر و حضرت وصى ، امام اميرالمومنين على و كفو وى فاطمه و دو فرزند ايشان حسن و حسين شخص ديگرى در مباهله داخل بوده اس . بدون شك مدعى شخص ديگر بر خدا و رسولش دروغ بسته است .
الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايتهم ،
ستايش خداى را كه مار از متمسكان به ولايت ايشان قرار داده است .(28)***

30- زرد آلوى تربيت شده

يكى از بزرگان مى گويد: در مسافرت بودم و جهان را سير مى كردم ، به روستايى رسيدم . عزيزى ما را به باغش به مهمانى برد.
گفت : اينها زرد آلوى باغ ماست . از زرد آلو تربيت شده مى خواهى يا تربيت نشده .
من به زبانش آشنا نبودم كه چه مى خواهد بگويد: زرد آلويى آورد كه ترش ‍ بود آب نداشت ، بعد زرد آلويى ديگر آورد كه خيلى شيرين و پر آب بود.
گفت : آقا اين زرد آلو، بيرون باغ روييده ، خودرو است ، باغبان بر سرش ‍ نبوده و اينطور بار آمده اما اين يكى باغبان داشته و به وقت آب خورده ، و مراقبت ديده ، اين پرورده است آن پرورده نيست . اين تربيت شده است آن تربيت شده نيست . انسان مربى مى خواهد انسان برنامه مى خواهد .

31- كمك مردمان حبشه به پيامبر

ابوالفتح رازى در تفسير سوره حديد (ج 11، ص 58 به تصحيح و تعليق حضرت استاد علامه شعرانى ) در ضمن آيه كريمه يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته گويد:
سعيد جبير گفت : سبب نزول آيه آن بود كه چون رسول اكرم صلى اله عليه و آله ، جعفر بن ابى طالب را به حبشه فرستاد، با هفتاد سوار، به نزديك نجاشى برفتند و دعوت كردند و ايشان اجابت كردند و ايمان آوردند، چون بازگشتند، چهل مرد از مردمان حبشه دستورى خواستند از نجاشى تا پيش ‍ رسول الله صلى اله عليه و آله آيند، نجاشى دستورى داد ايشان را، چون بيامدند، رسول صلى اله عليه و آله را، غزات احد در پيش بود و مسلمانان ضعيف حال بودند و محتاج ، چون آن بديدند از رسول صلى اله عليه و آله دستورى خواستند، گفتند: يا رسول الله ! ما را مال بسيار است ، دستورى ده تا برويم و مالى بياوريم تا اين غازيان بر خود و احوال خود صرف كنند.
رسول صلى اله عليه و آله گفت : روا باشد، رفتند و مال بياوردند و با مسلمانان به آن مواسات كردند. (29)

32- اهميت ادب

امام جواد عليه السلام فرمود: هيچ دو مردى به گرد يكديگر نيامدند، جز آن كه بهترين شان نزد خدا، كسى است كه مودب تر است .
پرسيدند: اى فرزند رسول خدا! ما آن را نزد مردم دانيم كه چيست ؛ اما بيان فرما كه نزد خداوند چيست ؟
فرمود: قرآن را همان گونه كه نازل شده است قرائت كنيد و سخن ما را همان طور كه گفته ايم ، روايت كنيد و خداوند را به حالتى كه محتاج و نيازمند اوييد بخوانيد . (30)

33- مقام دانشمندان امت پيامبر

پيامبر صلى اله عليه و آله فرمود: دانشمندان امت من ، همانند انبياء بنى اسرائيلند. و آن حضرت صلى اله عليه و آله فرمود: برخى از بندگان خدا انبياء نيستند و شهدا نمى باشند، ولى پيامبران و شهدا، در روز قيامت به خاطر مكانت و منزلت آنها در نزد خداى ، غبطه مى خورند.

34- بركت ترجمه قرآن

مرحوم ميرزا مهدى الهى قمشه اى حالات بسيار خوبى داشت ، با اينكه استاد دانشگاه بود ولى خيلى ساده زندگى مى كرد، در خصوص ترجمه و تفسير قرآن چنين گفته بود:
يكى از كتابفروشى هاى تهران از من خواست كه قرآن را ترجمه و تفسير كنم ، قرارى هم گذاشت كه در مقابل هر چند صفحه مقدارى پول بدهد. من هم قبول كردم و شروع به ترجمه كردم ، چون در هر صفحه بيش از آن مقدار كه در نظر آقاى كتابفروش بود ترجمه مى كردم و طبعا بايد هر هفته پول زيادى مى پرداخت بهانه در آورد، به او گفتم : آقا من اين را بهانه قرار داده ام تا چنين توفيقى نصيبم شود. شما هر مقدارى كه دوست داريد بپردازيد.
خلاصه با اين وضع ترجمه را به پايان رساندم و به بركت قرآن ، با پول ترجمه آن توانستم به حج مشرف شوم
.

35- دورى محب فاطمه از آتش

رسول خدا صلى اله عليه و آله فرمود: او را فاطمه ناميدم ؛ زيرا خداى ، او را و آن كس را كه دوستش داشته باشد از آتش دور كرده است . (31)

36- ريشه تمام مصايب در اسلام

محمد بن اسماعيل بخارى به اسنادش از عبد الله بن عباس روايت كرده است كه : عبدالله بن عباس گفت : هنگامى كه بيمارى پيامبر صلى اله عليه و آله (همان بيمارى كه منجر به رحلت آن حضرت شد) شدت گرفت ، حضرت فرمود: كاغذ و دوات بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد.
عمر گفت : تب بر پيامبر غلبه كرده ؛ ما را كتاب خدا بس است !
پس پيامبر صلى اله عليه و آله فرمود: برخيزيد كه تنازع و اختلاف نزد من شايسته نباشد.
ابن عباس مى گويد: تمام بلايا و مصايب ، از همان بود كه بين ما و نوشته پيامبر صلى اله عليه و آله حايل و مانع شد.
تا جايى كه شهرستانى مى گويد: بزرگ ترين اختلاف امت ، اختلاف در امات بود؛ چون آن مقدار كه در اسلام براى امامت شمشير كشيده شد، براى هيچ مساله اى كشيده نشد.(32) ***

37- ناعلاجى سام

فرموده پيغمبر اكرم نبى مكرم صلى اله عليه و آله كه : خداوند هيچ دردى نيافريده مگر براى او دوايى خلق نموده مگر سام . (33)

38- توبه گرگ مرگ است

استاد ما علامه بزرگوار شعرانى نقل فرمودند:
روزى يكى از ثروتمندان ميگسار، تصميم گرفت شرب خمر را كنار بگذارد و به درگاه خداوند توبه كند و از كارهاى زشت خود دست بكشد.
چند روزى گذشت و اما آن ميگسار نتوانست كه طاقت بياورد. راه چاره اى انديشيد، تا خود را از اين گرفتارى نجات دهد. روزى به غلام خود يك قبضه تفنگ داد و به او گفت :
وقتى كه من بر سر سفره شراب نشستم ، جام شراب را نزديك دهان من بياور و در حالى كه انگشت بر ماشه تفنگ است و آماده شليك هستى بگو مى بنوش !
من مى گويم : من توبه كرده ام و ديگر مى نخواهم نوشيد .
تو اصرار كن و بگو: اگر ننوشى با اين تفنگ تو را مى كشم .
من مى گويم : عهد كردم توبه ام را نشكنم .
تو بگو: اگر ننوشى ماشه تفنگ را خواهم كشيد و گلوله هاى سربى در سرت خالى خواهد شد .
به از اصرار تو مى گويم : خدايا! به زور اسلحه و ترس مرگ خواهم نوشيد.

39- تفاوت دو نوع رفتار

ناصر خسرو در سفرنامه خود نوشته كه :
وارد يكى از بلاد عرب شدم بى چيز و گرسنه ، وارد مسجد آنجا شدم و خواستم همانجا بيتوته كنم و در فكر روزى بودم ، به وسيله اى بالاى محراب مسجد قدرى نقش كردم ، اهل آنجا به من تكليف كردند كه تمام محراب را نقش كنم و از اين راه مبلغى عايد من گرديد.
و مى گويد: گرسنه و برهنه وارد شهر شدم و كودكان به گمان اين كه ديوانه ام دنبال من افتاده سنگ بر من مى زدند، به حمام رفتم و خورجين را نزد حمامى گذاشتم و اهل حمام به من مى خنديدند.
چند روز آنجا ماندم ، اهل شهر مرا شناختند و از طرف والى و اكابر شهر از من پذيرايى كردند. دفعه ديگر كه حمام رفتم نوكرها همراه من كرده بودند، و اهل حمام موقعى كه من لباس مى پوشيدم به جهت احترام من ايستاده بودند. حمامى با ديگرى مى گفت : اينها همان ها هستند كه آن روز مسخره مى كرديم .
به زبان عربى مى گفت به گمان اين كه من عربى نمى فهمم و من به عربى جوابش گفتم كه ما همان هستيم . (34)

40- معجزه طعام پيامبر

رسول خدا صلى اله عليه و آله هر شب ، سه بار به مسجد مى رفت . و شبى آخر وقت به مسجد رفت ، كنار منبر او فقرا خوابيده بودند.
حضرت كنيزى را كه به زنانش خدمت مى كرد، طلبيد و فرمود:
هر چه غذا هست بياور!
كنيز رفت ديگى آورد كه ته آن كمى غذا مانده بود. بعد حضرت ده نفر از فقرا را بيدار كرد و فرمود بگوييد: بسم الله و بخوريد.
بعد از ده نفر همين طور ده نفر- ده نفر، همه خوردند و سير شدند. باز هم مقدارى غذا در ديگ ماند. به كنيز دستور داد آن را پيش زن ها ببرد. (35) (36)

41- با همه اعضايم بيايم !

عوف بن مالك كه از بزرگان صحابه و مردى عظيم الجثه بود، روزى به خدمت حضرت رسول صلى اله عليه و آله رفته ، وقتى كه حضرت در خيمه نشسته بود سلام كرد حضرت فرمود: در آى !
گفت : به همه اعضاى خود درآيم ، يا چيزى را بيرون بگذارم ! حضرت بخنديد. (37)

42- هر روز، روز كتب علم

يكى از خاطرات خوشى كه از محضر شريف ايشان دارم ، اين است كه : يك روز زمستان كه برق خيلى سنگينى آمده بود (تازه آمده بودم به مدرسه مروى . راه دور بود مى خواستم نزديك تر بشود. به اين جهت بود و گرنه مدرسه حاج ابوالفتح براى ما، روحانيت و معنويت و بركت داشت . مدرسه مروى هم روحانيت و بركت داشت . ما به سفارش جناب آقاى شعرانى به حضرت آقاى ميرزا محمد باقر آشتيانى آمديم مدرسه مروى ، و ايشان ما را امتحان فرمودند و پذيرفتند. در مدرسه به ما حجره دادند. حالا از مدرسه مروى به درس آقايان مى رفتم .) زمستان برف سنگينى آمده بود. من از حجره بيرون آمدم ، برف را نگاه كردم و مردد بودم كه به درس بروم يا نروم . اگر نمى رفتم ، دليل بر تنبلى من و عدم عشق و شوق من بود، به هر حال تصميم گرفتم بروم .
رفتم تا در خانه ايشان در سه راه سيروس ، خواستم در بزنم ، با آن برف سنگين كه آمده بود خجالت كشيدم . مدتى استادم كه كسى بيرون بيايد، اما كسى نيامد. ديدم وقت درس هم دارد مى گذرد. در هر صورت در زدم . آقا زاده هاشان در را باز كردند، وارد شدم و رفتم ديدم ايشان مشغول نوشتن هستند. با انفعال وارد شدم . سلام كردم و به محض نشستن عذر خواهى كردم .
گفتم : آقا!در اين برف مزاحم شدم ، مى خواستم نيايم .
گفتند: چرا؟
گفتم : در اين برف نمى خواستم مزاحم بشوم .
گفتند: مگر شما كه از مدرسه مروى تا اين جا مى آمديد، گداها در راه ننشسته بودند و گدايى نمى كردند؟
گفتم : چرا بودند، امروز كه روز كسب و كار آنهاست .
ايشان گفتند: خوب آنها تعطيل نكردند، ما چرا تعطيل كنيم ؟

43- بوسيدن دست كودكان

روزى حضرت استاد حسن زاده آملى از خيابان ارم عبور مى كردند كه فردى بچه به بغل به ايشان رسيده ، سلام كردند.
استاد جواب سلام را داد، آن مرد خم شد كه دست مبارك آقا را ببوسد و بوسيد، استاد ناراحت شدند و فرمودند: اين چه كارى است كه مى كنيد، بايد دست اين بچه معصوم و بى گناه را بوسيد.
سپس استاد خم شدند و دست بچه را بوسيدند.

44- امدادهاى غيبى يار پيامبر

فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم و ما رميت از رميت ، ولكن الله رمى (38)
اين آيه كريمه راجع به غزوه بدر است . خداوند سبحان مى فرمايد: اى مومنان شما، كافران را نكشته ايد بلكه خدا آنان را كشت ، و اى پيغمبر!آنچه را كه تو انداختى ، تو نينداختى ، ولكن خدا انداخت .
در روز بدر، جبرئيل عليه السلام به رسول الله عليه السلام گفت : يك مشت خاك برگير و آن را بر كافران بينداز!
وقتى دو فرقه با هم برابر شدند، رسول الله صلى الله عليه و آله به امير المومنين عليه السلام فرمود: يك مشت از سنگريزه هاى وادى به من ده ! .
امير عليه السلام يك كف از سنگريزه هاى وادى به رسول الله داد
رسول الله آن را بر روى كافران بينداخت و گفت : شاهت الوجوه .
و به نقل ديگر سه عدد سنگريزه گرفت ، يكى بر سوى راست كافران انداخت و يكى بر سوى چپ آنان و يكى بر پشت سر آنان ، و گفت : شاهت الوجوه . پس آن قوم شكست خوردند.
در اين آيه با اين كه مومنان ، كافران را كشته اند، خداوند مى فرمايد: خدا آنان را كشته است . و با اين كه رسول الله حصباء را انداخت ، خداوند فرمود: آنچه را كه تو انداختى ، تو نينداختى ، خدا انداخت . (39)

45- تعبير خوابى هولناك

درس اشارات ما در محضر استادم در علوم عقلى و نقلى و رياضيات و غير آن ، علامه ذوالفنون معلم عصر العلوم آية الله حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى - روحى له الفداء و جزاء الله عنا خير جزاء المعلمين به ابتداى امر سوم در بحث از اطلاع انسان بر غيب در حالت خواب رسيد و تاريخ اين درس و گفتگو عصر روز يك شنبه هشتم ذى الحجه سال هزار و سيصد و هفتاد و سه از هجرت حضرت خاتم عليه السلام مطابق با هفدهم ماه خرداد سال هزار و سيصد و سى و سوم هجرى شمسى در تهران بود و مدرس بلند و محضر اعلايش نيز بيت شريف ايشان در تهران بود، خانه اى كه به منزله بيت المعمور را قم بود، شگفت اين كه هم اكنون نيز اين واقعه را در شب يك شنبه نهم ذى الحجه هزار و چهار صد و هشت مطابق با ماه مرداد سال هزار و سيصد و شصت و هفتم هجرى شمسى بعد از گذشت سى و پنج سال قمرى مى نويسم .
خلاصه اين كه جناب شعرانى قدس سره الشريف فرمود: در سالى كه دست هاى ستم به جسارت و اهانت مرقد ثامن الحجج امام على بن موسى الرضا عليه السلام را به توپ بست ، من قبل از آن واقعه هائله به چند شب در خواب ديدم : دودى غليظ سياه مسموم از جانب مشرق متصاعد شد، آنگاه همانند غبارى مسموم در هوا منتشر شد تا اين كه به مه دنيا رسيد و تمام فضا را احاطه كرد و همه مردم را در برگرفت ، پس هر صالح و مومنى از آن مسموم گرديد و هلاك شد، اما دود به ديگران ضررى نمى رساند و به آنها نمى رسيد، چند روز گذشت كه اين واقعه هائله اتفاق و ما به تعبير آن روياى عجيب دهشت آور منتقل شديم .(40)

46- انعام به حضرت على عليه السلام

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله با حضرت امير عليه السلام خرما مى خوردند، هر خرما كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى خورد، پنهان دانه اش را نزد امير عليه السلام مى نهاد تا تمام شد پيش ‍ حضرت رسول صلى الله عليه و آله هيچ دانه خرما نبود و همه نزد حضرت امير بود، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: من كثر نواه فهو اكول ؛ هر كه دانه او بيشتر بود، بسيار خورنده است .
حضرت امير فرمودند: من اكل نواه فهو اكل ؛ هر كه خرما را با دانه خورده است ، آن خورنده تر است
حضرت امير چون اين كلام را فرمود، حضرت رسول صلى الله عليه و آله تبسم نموده فرمان داد تا هزار درهم به آن حضرت انعام دادند. (41)

47- يك قرآن و اين همه تفسير

جناب ناصر خسرو كه تقريبا زمان شيخ الرئيس مى زيسته ، (البته شيخ را نديده و شاگردانش را ديده و عالم هزار سال پيش است ) در شرح حالش ‍ مى فرمايد:
من هفتصد تفسير قرآن كريم ديده ام . آن زمانى كه هنوز صنعت چاپ نبود، ديدن هفتصد نسخه تفسير خيلى زياد است . و الان جناب حاج آقا بزرگ تهرانى رضوان الله عليه در كتاب الذريعه و آقايان ديگر كه فهرست نوشته اند، چند برابر فرموده ناصر خسرو، تفسير نقل كرده اند.
هزار سال پيش ، هفتصد تفسير، الان كه هزار سال گذشته ، اين همه تفسير نوشته شده است . (42)

48- آخرين مرحله سير و سلوك

مقامات شامخ حضرت استاد علامه طباطبايى صاحب الميزان را خداوند، متعالى بفرمايد، مى فرمود: آقا! آخرين مرحله سير و سلوك عارف اين است كه مى رسد به جايى كه مى بيند آنچه را كه از بيرون يافته است ، همه درونى بوده است و حالا خودش شده است . به هر حال هر كس هر حرفى مى زند، اما همه حرف ها بايد برگردد به قرآن و روايت ، اين خلاصه عرايض ماست . اين فرمايش اساتيد ماست . آنها با قرآن و استدلال حرف حق را به ما آموختند، جز اين هم كه كتاب ديگرى نداريم . ما معيار و ميزان داريم ، ترازوى انسان سنج ، و آن قرآن است و روايات ، كه مرتبه نازله قرآنند.

49- توجه استاد به كودكان

اينجانب روزى به همراه فرزندم خدمت حضرت آقاى حسن زاده آملى رسيديم ، هنگامى كه چشم آقا به فرزند نه ساله من افتاد، فرمودند: اجازه دهيد كه اين بچه پاك و معصوم وارد منزل من شود! استاد (عزه ) نسبت به بچه ها عنايت خاصى داشته و احترامى شديد براى كودكان قائل است و مى فرمايند كه آنها پاك اند و اين ماييم كه آلوده شده ايم !
ايشان نام فرزندم را پرسيد، و در حقش دعاى خير نمودند.

50- هر آن كو غافله ، غافل خوره تير!

رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود: اكثر صياح اهل النار من سوف ؛ بيشتر فرياد دوزخيان از پس از اين گفتن و فردا فردا كردن است .
به بيمار بيدارى گفتند: ما را اندرزى ده !
گفت : شما را از سوف بيم مى دهم .
حافظا!تكيه بر ايام چو سهو است و خطا من چرا عشرت امروز به فردا فكنم (43)
مبادا خواجه غافل بخورد و غافل بخوابد كه به قول عارف همدان بابا طاهر عريان هر آن كو غافله ، غافل خوره تير.

 

next page

fehrest page