داستانهائى از بازگشت ائمه عليهم السلام به اين دنيا

سيد عبدالله حسينى

- ۲ -


در رجعت راه توبه بسته مى شود
((سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُوم )).
((به زودى بر روى بينى اش مهر خواهيم زد)).(90)
در تفسير قمّى روايت كرده كه اين آيه مربوط به رجعت است ، هنگامى كه شاه ولايت حضرت اميرمؤمنان عليه السلام رجعت كند و دشمنان آن حضرت نيز برگردند، بر پيشانى آنها مهر مى زند و نشاندار مى كند، چنانكه چارپايان را داغ مى زنند تا نشاندار شوند.(91)
امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند:
هنگامى كه روى بينى كافران مهر زده شد، ديگر كار از كار گذشته است .(92)
در احاديث ديگر نيز آمده است كه :
در رجعت راه توبه بسته مى شود و كسى كه تا آن روز با ديدن حقايق ايمان نياورده باشد ديگر ايمان آوردن او را سودى نمى بخشد.
عصاى حضرت موسى عليه السلام در دست اميرمؤمنان عليه السلام
در احاديث فراوانى از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:
((من صاحب عصا هستم ، من صاحب ميسم هستم )).(93)
در اين حديث منظور از ((عصا)) عصاى حضرت موسى است كه در دست آن حضرت خواهد بود، و ((ميسم )) به معناى چيزى است كه به وسيله آن بر پيشانى چارپايان داغ مى زنند و نشاندار مى كنند. چنانكه در آخرت اميرمؤمنان قسيم الجنّة و النّار هستند، در رجعت نيز دوست و دشمن را از يكديگر جدا مى سازند و بر روى بينى دشمنان به وسيله عصاى موسى مهر باطله مى زنند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پنجاه هزار سال حكومت مى كند
((تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ فى يَومٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ اَلْفَ سَنَةٍ)).
((فرشتگان و روح [يعنى فرشته مقرّب خداوند] به سوى او عروج مى كنند در آن روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است )).(94)
در روايات بسيارى آمده است كه منظور از آن روز، مدّت سلطنت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در رجعت است .
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:
((روزيكه پنجاه هزار سالست ، روزگار رجعت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه در رجعت مدّت فرمانروائى آن حضرت پنجاه هزار سالست . و مدّت فرمانروائى امير مؤمنان عليه السلام چهل و چهار هزار سال است )).(95)
از هر امّتى گروهى برانگيخته مى شوند؟
((يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ فَوْجا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا))
يعنى : (( (به خاطر بياور) روزى را كه ما از هر امّتى ، گروهى را از كسانى كه آيات ما را تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ؛ و...))
امام صادق عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد:
((وَ اِنَّ الرَّجْعَةَ لَيْسَتْ بِعامَّةٍ، وَ هِىَ خاصَّةٌ، لايَرْجِعُ اِلاّ مَنْ مَحَضَ الاْيم انَ مَحْضاً، اَوْ مَحَضَ الشِّرْكَ مَحْضاً)).
يعنى : ((رجعت همگانى نيست ، بلكه اختصاصى است ، تنها كسانى رجعت مى كنند كه مؤمن خالص باشند يا مشرك خالص )).(96)
قاتل محسن فاطمه عليها السلام محاكمه مى شود
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((اَوَّلُ مَنْ يُحْكَمُ فيهِمْ مُحْسِنُ بْنُ عَلِي عليه السلام وَ فى قاتِلِهِ، ثُمَّ فى قُنْفُذَ، فِيُؤْتَيانِ هُوَ وَ صاحِبُهُ، فَيُضْرَبانِ بِسياطٍ مِنْ نارٍ، لَوْ وَقَعَ سَوْطٌ مِنها عَلَى الْبِحارِ لَغَلَتْ مِنْ مَشْرِقِها اِلى مَغْرِبِها، وَ لَوْ وُضِعَتْ عَلى جِبالِ الدُّنْيا لَذابَتْ حَتّى تَصيرَ رَماداً، فَيُضْرَبانِ بِها)).
((نخستين كسى كه درباره او محكمه عدل در حكومت حقّه تشكيل مى شود، محسن فاطمه است ، بين او و قاتلش محكمه برگزار مى شود. قُنفُذ و اربابش (دوّمى ) آورده مى شوند و با تازيانه هائى از آتش شلاّق مى خورند. اگر يكى از آن شلاّقها بر دريا زده شود همه اقيانوسهاى جهان از مشرق تا مغرب به جوش مى آيد. و اگر يكى از آنها به يكى از كوههاى دنيا بخورد ذوب شود و تبديل به خاكستر مى گردد. آن دو دشمن خدا با اين تازيانه شلاّق مى خورند)).(97)
شلاّق خوردن زنى كه حضرت زهرا عليها السلام را اذيّت مى كرد
و در حديثى ديگر پرده از نام زنى برداشته شده كه حضرت زهرا عليها السلام را خيلى رنج مى داد ... آن زن (حميراء) در رجعت برگردانده مى شود و به دست مبارك حضرت مهدى عليه السلام به مجازات مى رسد.(98)
و همچنين ، همه كسانى كه به اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام ستم كرده اند به دنيا برگردانده مى شوند و انتقام از آنها گرفته مى شود.
چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((هنگامى كه قائم ما قيام كند، همه كسانى كه مؤمنان را آزار كرده اند در زمان آن حضرت بر مى گردند و مؤمنان از آنها انتقام مى گيرند)).(99)
آيا برگشتن به دنيا اختيارى است ؟
افرادى كه براى انتقام و تنبيه به دنيا برگردانده مى شوند، هرگز به ميل و اراده خود بر نمى گردند، بلكه به مصداق ((كافر به جهنّم نمى رود، كشان كشان مى برند))، آنها نيز ناگزير تن به رجعت مى دهند، كه رجعت براى آنها بسيار ذلّت بار و سخت است .
ولى در مورد مؤمنين به نظر مى رسد كه اختيارى خواهد بود نه اجبارى ، اگر چه هرگز ممكن نيست براى مؤمنى رجعت پيشنهاد شود و او سر بتابد. از يك حديث نيز اين معنى استفاده مى شود:
مفضّل بن عمر مى گويد:
در خدمت امام صادق عليه السلام صحبت از حضرت ولىّ عصر عليه السلام شد و از افرادى كه عاشقانه انتظار ظهور او را مى كشند و پيش از نيل به چنين سعادتى از دنيا مى روند، گفتگو شد، فرمود:
((اِذا قامَ اُتِىَ الْمُؤْمِنُ فى قَبْرِهِ، فَيُقالُ لَهُ:
يا هذا اِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صاحِبُكَ، فَاِنْ تَشَأْ اَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ، وَ اِنْ تَشَأْ اَنْ تُقيمَ فى كَرامَةِ رَبِّكَ فَاَقِمْ)).
يعنى : ((هنگامى كه حضرت ولىّ عصر (عج ) قيام كند، مأ مورين الهى در قبر با اشخاص مؤمن تماس مى گيرند و به آنها مى گويند:
اى بنده خدا مولايت ظهور كرده است ، اگر مى خواهى كه به او بپيوندى آزاد هستى ، و اگر بخواهى در نعمتهاى الهى متنعّم بمانى باز هم آزاد هستى )).(100)
چه كنيم كه ما نيز زنده شويم
در روايات باب رجعت تصريح شده است كسانى به اين دنيا باز مى گردند كه ايمانشان خالص باشد، پس اگر ما تلاش كنيم ايمانمان را خالص كنيم طبق روايات اهل بيت عليهم السلام زنده خواهيم شد و چشممان به جمال دل آراى حضرت مهدى عليه السلام و همچنين امام حسين عليه السلام و ديگر معصومين عليهم السلام منوّر خواهد شد.
امام صادق عليه السلام دعائى به نام دعاى عهد تعليم فرموده ، كه هر كس آن را در زمان غيبت چهل روز صبح بخواند از ياران حضرت بقيّة اللّه روحى فداه مى شود، و اگر پيش از ظهور از دنيا برود خداوند او را به هنگام ظهور زنده مى كند و باز مى گرداند.(101)
كسانى كه در روايات به صراحت از آنان نام برده شده است كه به دنيا باز مى گردند
تمام پيامبران به دنيا بر مى گردند
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((... به خدا سوگند از زمان حضرت آدم تا رسول اكرم صلى الله عليه و آله پيامبرى مبعوث نشده جز اينكه خداوند آنها را باز مى گرداند، تا در ركاب علىّ بن ابى طالب عليه السلام شمشير بزنند)).(102)
در آن هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را به دست مبارك على عليه السلام مى دهد، پس از آن اميرمؤمنان عليه السلام امير خلايق خواهد شد و همه خلايق زير پرچم آن حضرت قرار مى گيرد.(103)
اسماعيل پسر حِزْقيل به دنيا بر مى گردد
((وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ اِسْماعيلَ، اِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيّاً)).
((و در اين كتاب (آسمانى ) از اسماعيل (نيز) ياد كن كه او در وعده هايش ‍ صادق ، و رسول و پيامبرى (بزرگ ) بود)).(104)
در روايات تصريح شده كه او غير از اسماعيل پسر حضرت ابراهيم است .
او پسر ((حِزْقيل )) بوده كه به سوى قوم خود مبعوث شد و قومش او را تكذيب كردند و او را گرفتند و پوست سر و صورتش را كَنْدند.
فرشته عذاب (به نام سطاطائيل ) آمد كه قوم اسماعيل را عذاب كند، از او پرسيد كه آنها را چگونه عذاب كند؟
اسماعيل گفت : من نيازى به عذاب آنها ندارم .
خداى تبارك و تعالى به او وحى كرد:
اى اسماعيل چه حاجتى دارى ؟
عرض كرد: ((خداوندا! تو پيمان گرفته اى براى خودت به ربوبيّت و براى محمّد صلى الله عليه و آله به نبوّت و براى اوصياء حضرت محمّد صلى الله عليه و آله به ولايت و برگزيدگان بندگانت را آگاه ساخته اى كه امّت او با امام حسين عليه السلام چه رفتار خواهند كرد.
خداوندا! تو امام حسين را وعده كرده اى كه به دنيا بازگردانى ، تا شخصاً از قاتلينش انتقام بگيرد، حاجت من اين است كه مرا نيز در رجعت باز گردانى ، تا شخصاً از كسانى كه با من چنين رفتار كرده اند انتقام بگيرم .
خداوند اسماعيل بن حزقيل را وعده داد كه همراه امام حسين عليه السلام به اين جهان بازگرداند)).(105)
چرا حضرت خضر زنده است ؟
يكى از پيامبران عظيم الشأ ن كه بدون ترديد زنده است و هم اكنون بيش ‍ از ششهزار سال از عمر شريفش مى گذرد(106) حضرت خضر عليه السلام است .
مطابق روايات بسيارى كه از امامان اهلبيت عليهم السلام رسيده است ، طول عمر حضرت خضر فقط براى اين بود كه گواهى بر طول عمر حضرت بقية اللّه - روحى فداه - باشد، چنانكه امام صادق عليه السلام در ضمن يك حديث طولانى مى فرمايد:
((در علم خدا گذشته بود كه عمر حضرت قائم (عج ) را در زمان غيبت طولانى گرداند، و مى دانست كه بندگانش از اين عمر طولانى دچار شگفت خواهند شد، از اين رهگذر به بنده صالح (حضرت خضر عليه السلام ) عمر طولانى داد، فقط براى اينكه سند زنده اى بر طول عمر حضرت قائم (عج ) باشد و با طول عمر او بر امكان طول عمر آن حضرت استدلال شود و بدين طريق راه بر دشمنان بسته شود و حجّت بر مردم تمام شود)).(107)
زندگى حضرت خضر و رفتنش به بحر ظلمات و خوردنش از آب حيات خود داستان مفصّلى است كه در كتب تاريخى و حديثى به تفصيل از آن بحث شده ، علاقمندان به كتب مبسوط حديثى مراجعه فرمايند.(108)
امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
حضرت خضر عليه السلام از آب حيات خورد، او زنده است و تا دميده شدن صور از دنيا نمى رود، او پيش ما مى آيد و بر ما سلام مى كند، ما صدايش را مى شنويم و خودش را نمى بينيم ، او در مراسم حج شركت مى كند و همه مناسك را انجام مى دهد، در روز عرفه در سرزمين عرفات مى ايستد و براى دعاى مؤمنان آمين مى گويد. خداوند به وسيله او در زمان غيبت ، از قائم ما رفع غربت مى كند و به وسيله او وحشتش را تبديل به انس ‍ مى كند)).(109)
از اين حديث استفاده مى شود كه حضرت خضر عليه السلام جزء سى نفريست كه همواره در محضر حضرت بقية اللّه (عج ) هستند و رتق و فتق امور به فرمان آن حضرت در دست آنهاست .(110)
همه امامان عليهم السلام به دنيا بر مى گردند
رجعت مخصوص اميرمؤمنان و امام حسين عليهما السلام نيست ، بلكه همه امامان معصوم عليهم السلام در رجعت بر مى گردند. دليل ما در اين گفتار، سه دسته از روايات است :
1 - رواياتى كه از رجعت فرد فرد امامان ، سخن گفته است ، مانند رواياتى كه از رجعت امام حسن مجتبى عليه السلام (111) و از رجعت امام صادق عليه السلام (112) و از رجعت حضرت بقية اللّه روحى فداه (113) سخن گفته اند.
2 - رواياتى كه تصريح مى كنند كه همه امامان رجعت مى كنند و همه مؤمنين خالص و كفّار خالص زمان هر امامى با او رجعت مى كنند.(114)
3 - روايات ، ادعيه و زياراتى كه از دوازده فرمانرواى دادگر و هدايتگر بعد از حضرت ولىّ عصر (عج ) گفتگو كرده اند.(115)
از بررسى مجموع اين سه دسته روايات معلوم مى شود كه همه امامان معصوم عليهم السلام رجعت مى كنند، به خصوص كه تصريح شده كه حضرت ولىّ عصر (عج ) نيز بعد از رحلتش رجعت خواهد نمود.
و آنچه در روايات آمده است كه قيام قيامت چهل روز پس از رحلت حضرت ولىّ عصر (عج ) مى باشد، مربوط به رحلت آن حضرت در رجعت است (116) وگرنه طبق دلادت و بيان صدها حديث ، بعد از رحلت اوّلى حضرت بقية اللّه روحى فداه هزاران سال اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمانروائى خواهند داشت .
دو گروه از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا بر مى گردند
از بررسى اخبار رجعت استفاده مى شود كه دو گروه از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله رجعت مى كنند:
1 - گروهى كه بر آل محمّد صلى الله عليه و آله ستم كردند و حقّ را از مجراى خود بيرون كردند و هزاران سال آثار ستم آنها جهان را براى مؤمنين تيره و تار و ناخوشايند ساخت ، آنها بر مى گردند تا حساب پس بدهند و در محكمه عادلانه دولت حقّه به سزاى اعمال خود برسند. از كسانى كه در اين رابطه در روايات نام برده شده ، (همانگونه كه قبلا متذكّر شديم ) قنفذ و اربابش مى باشد، كه هر دو آورده مى شوند و به عنوان قاتلان محسنِ فاطمه عليها السلام محاكمه و به دار آويخته مى شوند.(117)
2 - گروهى از اصحاب باوفاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ياران و شيعيان باصفاى امير مؤمنان عليه السلام كه در طريق ولايت ثابت قدم ماندند و هرگز منحرف نشدند كه اسامى تعدادى از آنها در احاديث آمده است و به برخى از آنها در اينجا اشاره مى كنيم :
بازگشتِ جناب سلمان
در ضمن يك حديث جناب سلمان از وجود مقدّس رسول اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه از دوازده وصىّ خود از حضرت على تا حضرت مهدى (سلام اللّه عليهم اجمعين ) با نام و لقب و اوصاف كريمه شان صحبت مى كند و آنگاه جناب سلمان گريه مى كند و عرض ‍ مى كند: چگونه مى شود كه سلمان آنها را درك كند؟ مى فرمايد:
- ((اى سلمان تو آنها را درك مى كنى ، و هر كس مانند تو، آنها را از روى معرفت كامل دوست بدارد و از آنها پيروى كند آنها را درك مى كند)).
جناب سلمان مى گويد: خدا را بسيار سپاس گفتم و سپس عرض كردم : يا رسول اللّه صلى الله عليه و آله آيا عمر من تا زمان آنها ادامه خواهد داشت ؟
فرمود: اى سلمان ! بخوان اين آيه را: ((فَاِذا جاءَ وَعْدُ اُوليهُما)).(118)
[اين آيه از آيات رجعت است و تلاوت اين آيه اشاره به اين است كه جناب سلمان پيش از ظهور از دنيا مى رود ولى بعد از ظهور امام زمان عليه السلام رجعت مى كند].
جناب سلمان مى گويد:
بسيار گريستم و بر اشتياقم افزده شد و گفتم : اى رسول گرامى آيا اين پيمانى است از طرف شما؟
فرمود: - ((آرى ، سوگند به خدائى كه محمّد را به رسالت برانگيخت ، اين پيمانى است از سوى من و على و فاطمه و حسن و حسين و نُه تن امام و از سوى همه كسانى كه از ما هست و در راه ما مورد ستم قرار گرفته است )).
- ((اى سلمان ! به خدا سوگند، ابليس و سپاهيانش حاضر مى شوند و همه مؤمنان خالص و كافران خالص حاضر مى شوند، قصاصها و انتقامها گرفته مى شود و پروردگارت به كسى ستم روا نمى دارد)).
اين است تأ ويل آيه كه مى فرمايد:
((ما اراده كرده ايم كه بر كسانى كه روى زمين به ضعف كشيده شده اند، منّت نهيم و آنها را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم ...)).(119)
جناب سلمان مى گويد:
((از محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بلند شدم و ديگر پروائى نداشتم كه مرگ سراغ من بيايد يا من به سراغ مرگ بروم )).(120)
امام صادق عليه السلام نيز به هنگام بحث از اصحاب حضرت ولىّ عصر - روحى فداه - از جناب سلمان نام مى برد.(121)
بازگشتِ جناب مقداد
اميرمؤمنان در ضمن يك خطبه بسيار طولانى از ظهور حضرت بقية اللّه - ارواحنا فداه - و ياران باوفاى آن حضرت بحث كرده مى فرمايد:
((20 تن از ياران قائم (عج ) از اهل يمن هستند كه يكى از آنها مقداد پسر اسود است )).(122)
امام صادق عليه السلام نيز او را در ميان ياران حضرت بقية اللّه - روحى فداه - نام برده است .(123)
بازگشتِ جابر عبداللّه انصارى
در حديثى از امام صادق عليه السلام نام جابر نيز در ميان اصحاب حضرت بقية اللّه عليه السلام ياد شده است .(124)
بازگشتِ ابودجانه انصارى
امام صادق عليه السلام ابودجانه را از كسانى شمرده است كه به هنگام ظهور حضرت بقية اللّه از ياران آن حضرت خواهد بود.(125)
ابودجانه مرد ارزنده و غيورى است كه روز اُحد در نصرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله پايدار ماند. چون همه گريختند و جز على و ابودجانه نماند، پيامبر فرمود: اى ابودجانه ، من بيعتم را از تو برداشتم تو نيز برگرد، امّا على ، او از منست و من از اويم .
ابودجانه گفت : نه هرگز، به خدا قسم ، من هرگز خودم را از بيعت شما خارج نمى كنم ، من با شما بيعت كرده ام ، آيا شما را تنها بگذارم به كجا روم ؟ به سوى زن و فرزندى كه خواهند مرد؟ يا به سوى خانه اى كه ويران خواهد شد؟ يا به سوى ثروتى كه فانى خواهد شد؟ و يا به سوى اجلى كه فرا خواهد رسيد؟!. آنقدر از رسول اكرم صلى الله عليه و آله دفاع كرد تا در اثر زخمهاى بى شمار توان خود را از دست داد.(126)
بازگشتِ مالك اشتر يار با وفاى اميرمؤمنان عليه السلام
مالك اشتر آن يار باوفاى اميرمؤمنان كه به هنگام رحلتش اميرمؤمنان مى فرمود:
((اى كاش در زير آسمان مالك ديگرى نيز بود)).
مالك اشتر جزء ياران حضرت بقية اللّه است كه در رجعت زنده مى شود و از طرف آن حضرت در گوشه اى از جهان پهناور حكومت مى كند.(127)
بازگشتِ مفضّل بن عمر
مفضّل بن عمر يكى از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام است او را مژده داده اند كه از ياران حضرت بقية اللّه روحى فداه مى باشد و فرمودند كه :
((تو اى مفضّل ! در طرف راست حضرت قائم (عج ) مى ايستى ، امر و نهى مى كنى . در آن روز بيش از امروز از تو فرمان مى برند)).(128)
بازگشتِ حمران بن اعين
حمران بن اءعين برادر زرارة بن اعين نيز در ميان ياران حضرت ولىّ عصر (عج ) ياد شده است .(129)
بازگشتِ مؤمن آل فرعون
در جلسه مشورتى فرعون ، هنگامى كه به كشتن حضرت موسى و همه مردانى كه به او ايمان آورده اند، رأ ى داده شد، مردى از آل فرعون كه ايمان محكم و پابرجائى به حضرت موسى عليه السلام داشت و ايمان خود را مكتوم نگه مى داشت مطالب بسيار حكيمانه اى گفت كه به كلّى رأ ى حاضرين در مجلس را دگرگون ساخت . مطالب حكيمانه او را خداوند متعال در سوره مؤمن آيه هاى 28 - 44 آورده است .
قرآن كريم از اين شخص به عنوان ((مؤمن آل فرعون )) نام برده و در لسان احاديث به همين عنوان معروف شده است .
امام صادق عليه السلام نام او را در ليست اصحاب خاص حضرت بقيّة اللّه - روحى فداه - آورده است .(130)
بازگشتِ يوشع بن نون
يوشع بن نون وصىّ حضرت موسى عليه السلام بود و تاريخ زندگى او شباهت زيادى به حوادث زندگى مولاى متّقيان داشت .
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه جناب يوشع بن نون بعد از حضرت موسى عليه السلام مصيبتهاى بسيار ديد، به خصوص از سه تن از طاغوتيان بنى اسرائيل ، چون آن سه تن به هلاكت رسيدند كار او قوّت گرفت . آنگاه دو تن از منافقان ، همسر حضرت موسى عليه السلام را با خودشان همفكر كردند و با صد هزار سپاه به جنگ يوشع بن نون برخاستند. جنگ سختى در گرفت و سرانجام سپاه صد هزار نفرى شكست خورد و بقيّه سپاه پا به فرار نهاد و يوشع بن نون بر آنها پيروز شد.
دختر شعيب كه همسر حضرت موسى بود اسير شد. او را به خدمت حضرت يوشع آوردند. جناب يوشع به او فرمود:
((من تو را در دنيا عفو كردم ، تا در آخرت حضرت موسى عليه السلام را ملاقات كنم و از تو به او شكايت كنم و به او بگويم كه تو و قوم تو با من چه كرديد)).
همسر حضرت موسى گفت : ((اى واى بر من ، به خدا سوگند اگر به من اجازه ورود به بهشت بدهند، من شرم مى كنم كه وارد بهشت شوم كه پيامبر خدا حضرت موسى در آنست و من حريم او را شكستم و از سراپرده او بيرون آمدم و با وصىّ او جنگيدم )).(131)
از همين حديث تشابه كامل حوادث عصر يوشع با عصر حضرت امير عليه السلام آشكار مى شود، با اين تفاوت كه طاغيه عصر حضرت على عليه السلام هنوز تصوّر مى كرد كه در سراپرده عصمت نشسته و با آيه ((وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ)) مخالفت نكرده است .
جالب توجّه است كه رحلت يوشع نيز در شب 21 ماه مبارك رمضان اتّفاق افتاده بود، چنانكه امام حسن مجتبى عليه السلام در روز شهادت امير مؤمنان در خطبه اش بيان فرمود.(132)
امام صادق عليه السلام او را نيز جزء ياران حضرت بقية اللّه - روحى فداه - نام برده كه پس از ظهور آن حضرت ، زنده مى شود و در محضر حضرت حجّت - عجّل اللّه تعالى فرجه - در نخستين روز بيعت از مكّه معظّمه ظاهر مى شود.(133)
اصحاب كهف جزء ياران حضرت مهدى عليه السلام
اين كاروان توحيد كه براى حفظ ايمان و اعتقاد خود، از شهر گريختند و به غارى پناهنده شدند و در آنجا آن حادثه تاريخى براى اينها پيش آمد، جزء ياران حضرت بقية اللّه روحى فداه و جزء مسئولان عالى رتبه عصر ظهور هستند، در نخستين روز ظهور به دنيا باز مى گردند و در اوّلين روز اعلام ظهور با آن حضرت بيعت مى كنند.(134)
از احاديث استفاده مى شود كه اين عدّه جزء 313 نفرى هستند كه در روز اوّل با آن حضرت بيعت مى كنند و در دولت حقّه فرمانروايان روى زمين به امر آن حضرت خواهند بود. در مورد اصحاب كهف به اين موضوع تصريح شده و در ميان 313 تن از آنها نام برده شده است .(135)
نمونه هايى از بازگشت به دنيا كه در زمانهاى گذشته واقع شده است
على عليه السلام به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله مرده اى را زنده كرد
((وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً اِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدّونَ)).
((و هنگامى كه در باره فرزند مريم مَثَلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد و فرياد راه انداختند)).(136)
در تفسير اين آيه از ابن عبّاس روايت شده كه گروهى به خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و عرضه داشتند:
اى محمّد صلى الله عليه و آله ! عيسى بن مريم مرده ها را زنده مى كرد، شما نيز براى ما مرده هائى را زنده كنيد.
فرمود: چه كسى را مى خواهيد؟
گفتند: فلانى را كه تازه از دنيا رفته است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله علىّ بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و چيزى در گوش او فرمود كه ما نفهميديم .
سپس به على عليه السلام فرمود: همراه اين جمعيّت به كنار قبر آن شخص برو، و او را با نام و نام پدرش صدا كن .
اميرمؤمنان عليه السلام همراه با آن جمعيّت بر سر قبر آن شخص ‍ تشريف بردند و او را با نام و نام پدرش صدا كردند، آن شخص از قبر بيرون آمد و آن گروه پرسشهائى از او كردند. آنگاه او در قبر خود آرميد و مردم بازگشتند، در حاليكه مى گفتند: اين نيز از شگفتيهاى فرزندان عبدالمطلب است . پس خداوند اين آيه را نازل كرد: ((هنگامى كه به پسر مريم مثل زده شود ناگهان قوم تو از آن امتناع مى ورزند)).(137)
زنده شدن هفتاد نفر از قوم حضرت موسى عليه السلام
((ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)).
((پس برانگيختيم شما را بعد از مرگ شايد خدا را شكر گزاريد)).(138)
اين آيه در مورد هفتاد نفر از برگزيدگان قوم حضرت موسى عليه السلام است كه حضرت موسى عليه السلام آنها را از ميان قوم خود برگزيد و با خود به طور سينا برد تا بر جريان گفتگوى او با خدا و گرفتن الواح از جانب خدا شاهد باشند، و در نتيجه بنى اسرائيل صدور الواح را از جانب خدا تكذيب نكنند.
چون به ((طور)) رسيدند و گفتگوى حضرت موسى را با خدا مشاهده كردند گفتند: ((اى موسى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه خداوند را آشكارا به ما بنمايانى ))، هر چه حضرت موسى آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنها بر خواهش خود اصرار ورزيدند تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد.
حضرت موسى عرضه داشت : بارپروردگارا اگر اين هفتاد نفر زنده نشوند من چگونه به سوى قوم بروم ؟ آنها مرا به قتل اينها متّهم خواهند كرد.
خداوند بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و كاشانه خود بازگشتند.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:
((... اين هفتاد نفر پس از مرگ زنده شدند و به خانه هاى خود بازگشتند، آنگاه مدّتى زندگى كردند، غذا خوردند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرا رسيدن اجلشان از دنيا رفتند)).(139)
مقتول زنده شد تا شهادت دهد قاتل كيست
در ميان بنى اسرائيل پيرمردى بود كه ثروتى سرشار و نعمتى بيشمار و پسرى يگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مى شد، ولى عموزادگانش كه تهى دست بودند بر او حسد كردند و او را به قتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكار به محضر حضرت موسى عليه السلام كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند.
حضرت موسى به وحى خدا فرمود تا ماده گاوى ذبح كنند و زبان آن گاو را بر تن مقتول بزنند تا زنده گردد و قاتِل خود را معرّفى كند.
هر گاو ماده اى را كه ذبح مى كردند كفايت مى كرد ولى با پرسشهاى بيجا كار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانه هائى گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيق نمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. به ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافى خريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت : اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم به قتل رسانيده است نه آنها كه به قتل متّهم شده اند و حضرت موسى امر فرمود پسر عمويش را قصاص كردند.(140)
از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه :
شخص مقتول 60 سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد خداى تبارك و تعالى 70 سال ديگر به او عمر داد و 130 سال عمر كرد. و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ بر خوردار بود.(141)
دو نكته قابل توجّه
نكته اوّل : اثرات نيكى به پدر
از امام رضا عليه السلام در مورد صاحب گاو(142) روايت شده كه شديداً به پدرش خدمتگزار و نيكوكار بود و روزى معامله بسيار سودمندى انجام داد، آمد كه پول متاع را بپردازد ديد كه پدرش خوابيده است و كليد صندوق زير سر پدر است ، حاضر نشد كه پدر را بيدار كند و از معامله صرف نظر كرد. چون پدر بيدار شد و از داستان آگاه شد بسيار خوشحال شد و اين گاو را به پسرش بخشيد. خداوند خواست از اين طريق ثروت كلانى به دست او برسد و پاداش نيكى به والدين بودنش را پيش از آخرت در همين دنيا ببيند.(143)
نكته دوّم : مداومت بر صلوات در قوم بنى اسرائيل
چون آن ثروت گزاف به دست كودك يتيم رسيد، عرضه داشت : اى پيامبر خدا، من اين همه ثروت را چگونه نگهدارم و چه كنم تا شرّ حسودان به من نرسد؟
فرمود: بر صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت كن چنانكه از پدر خود آموخته اى و در گذشته مداومت داشته اى . خداوندى كه به بركت توسّل به محمّد و آل محمّد عليهم السلام اين نعمت را بر تو ارزانى داشته براى تو نگه مى دارد.(144)
قومى كه حضرت حِزْقيل دعا كرد زنده شدند
((اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا، ثُمَّ اَحْياهُمْ، اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ)).
((آيا نديدى جمعيّتى را كه از ترس مرگ ، از خانه هاى خود فرار كردند و آنان هزارها نفر بودند؟! (كه به بهانه بيمارى طاعون ، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند). خداوند به آنها گفت : ((بميريد))، و به همان بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند) سپس خدا آنها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگان قرار داد) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم ، شكر (او را) به جا نمى آورند)).(145)
اين آيه در مورد قومى است كه از ترس طاعون از وطن خود گريختند و خداوند آنها را مدّتى طولانى بميراند و به سبب دعاى يكى از پيامبران به نام ((حزقيل )) همه آنها را زنده كرد و روزگارى زندگى كردند و به اجل طبيعى از دنيا رفتند.
مشروح سرگذشت آنها را امام باقر و امام صادق عليهما السلام چنين بيان فرموده اند:
اينها مردم يكى از شهرهاى شام بودند كه هفتاد هزار خانوار بودند، چون آثار طاعون مشاهده مى شد ثروتمندان از شهر خارج مى شدند و بينوايان در شهر مى ماندند.
از اين رهگذر آنها كه بيرون مى رفتند كمتر تلفات مى دادند ولى آنانكه در شهر مى ماندند خيلى تلفات مى دادند، يكبار تصميم گرفتند كه هر وقت آثار طاعون ظاهر شود همگى از شهر خارج شوند. چون نشانه هاى آن را مشاهده كردند همگى از شهر خارج شدند و براى فرار از مرگ از وطن خود دور شدند تا به شهر ويرانه اى رسيدند كه ساكنانش به وسيله طاعون از بين رفته بودند و شهر خالى شده بود.
در آنجا فرود آمدند و مستقرّ شدند. چون رحل اقامت افكندند خداوند به آنها فرمود: بميريد. و در يك ساعت همگى مردند. رهگذران جنازه هاى آنها را در گودالى افكندند تا از مسير رهگذرها دور باشند.
روزى يكى از پيامبران بنى اسرائيل به نام ((حزقيل )) از آنجا عبور كرد، چون استخوانهاى آنان را مشاهده كرد كه تلّى را تشكيل داده بود، بسيار اندوهگين شد و اشك ريخت . عرضه داشت : پروردگارا! اى كاش مشيّت تو تعلّق مى يافت و اينها را زنده مى كردى ، و اينها شهرها را آباد مى كردند و اولاد از خود مى گذاشتند و همراه ديگر عبادتگران ، تو را مى پرستيدند.
خداوند به او وحى كرد: آيا دوست دارى كه آنها زنده شوند؟
گفت : آرى .
خداوند اسم اعظم را به او ياد داد، حزقيل اسم اعظم به زبان جارى كرد و يك مرتبه متوجّه شد كه استخوانها از جاى خود مى پرند و به يكديگر متّصل مى شوند پس همه آنها زنده شدند و زبان به تسبيح و تهليل و تكبير گشودند.
حزقيل گفت : خدايا گواهى مى دهم كه تو بر هر چيزى توانائى .
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: آيه ((الم تر الى الذين ...)) در حقّ اين مردم نازل شده است .(146)
از امام باقر عليه السلام پرسيدند: آيا اين عدّه پس از زنده شدن و مورد عبرت قرار گرفتن مردند، يا مدّتى زنده ماندند و در خانه هاى خود سكونت كردند و با همسران خود زندگى كردند؟
امام عليه السلام فرمود: خداوند آنها را به زندگى بازگردانيد، آنها در خانه هاى خود مسكن گزيدند و طعام خوردند و با همسران خود زندگى كردند و تا خدا خواست عمر كردند و با اجل طبيعى از دنيا رفتند.
از امام رضا عليه السلام روايت شده كه تعداد آنها 35 هزار نفر بوده ، و به هنگام زنده شدن 60 سال از مرگ آنها گذشته بود.(147)
قصّه حضرت عزير، نمونه ديگر از بازگشت به دنيا
((اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ، وَ هِى خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِه ا، قالَ اَنّى يُحيى هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتها، فَاَماتَهُ اللّهُ مِاءَئَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ. قالَ كَمْ لَبِثْتَ ...)).
((يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده ) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن ، به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن ، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت : ((چگونه خدا اينها را پس از مرگ ، زنده مى كند؟!)) (در اين هنگام ،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس ‍ زنده كرد؛ و به او گفت : ((چه قدر درنگ كردى ؟)) گفت : ((يك روز؛ يا بخشى از يك روز)) فرمود: ((نه ، بلكه يكصد سال درنگ كردى ...))(148)
اين آيه در مورد ((عُزير)) است كه روزى در مسير خود به دهكده ويرانى رسيد كه ديوارهاى خراب و سقفهاى واژگون و استخوانهاى پوسيده و بدنهاى از هم گسيخته سكوت مرگبارى را به وجود آورده بود.
عزير از الاغ پياده شد و زنبيلهاى انجير و انگور را پهلوى خود گذاشت و افسار الاغ را بست و به ديوار باغ تكيه داد و درباره آن مردگان به انديشه پرداخت ، كه اين مردگان چگونه زنده مى شوند و اين پيكرهاى پراكنده شده چگونه گرد مى آيند و به صورت پيشين بر مى گردند.
خداوند در اين حال او را قبض روح كرد و صد سال تمام در آنجا بود و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد. چون عزير زنده شد تصوّر كرد كه از خوابى گران برخاسته است . پس به جستجوى الاغ و زنبيلها و كوزه آب پرداخت .
فرشته اى به سوى او آمد و پرسيد: اى عزير! چه مدّت در اينجا درنگ كرده اى ؟
گفت : يك روز و يا قسمتى از يك روز.
فرشته گفت : بلكه تو صد سال در اينجا درنگ كرده اى . در اين صد سال طعام و نوشابه ات تغيير نكرده است ولى الاغت را ببين كه چگونه استخوانهايش از هم پاشيده است . اكنون ببين از خداوند چگونه آن را زنده مى سازد.
عزير تماشا مى كرد و مى ديد كه استخوانهاى الاغ به يكديگر متّصل شده و گوشت آنها را پوشانيد و به حالت اوليّه برگشت .
هنگامى كه عزير به شهر باز آمد و به كسان خود گفت من عزير هستم باور نكردند، پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باور كردند. زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت .(149)
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
هنگامى كه عزير از خانه بيرون رفت همسرش حامله بود و عزير 50 ساله بود، چون به خانه اش بازگشت او با همان طراوت 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(150)
قصّه حضرت ابراهيم و چهار مرغ ، نمونه اى ديگر
((وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى ، قالَ: اَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟ قال : بلى ، وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى ....)).
((و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت : ((خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟))
فرمود: ((مگر ايمان نياورده اى ؟!))
عرض كرد: ((چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد))
فرمود: ((در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ؛ و آنها را (پس ‍ از ذبح كردن ) قطعه قطعه كن (و درهم بياميز)؛ سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان ، بسرعت به سوى تو مى آيند و بدان خداوند قادر و حكيم است ، (هم از ذرّاتِ بدن مردگان آگاه است ، و هم توانائى بر جمع آنها دارد) )).(151)
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:
هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمانها و زمين را ديد متوجّه لاشه اى شد كه در كنار دريا افتاده است ، نصف آن در دريا قرار گرفته و نصف ديگرش در خشكى ، لاشخواران دريا مى آيند و از آن قسمت كه در دريا قرار گرفته مى خورند و مى روند و در ميان خود اختلاف مى كنند و آنكه قويتر است ضعيفتر را مى خورد.
از آن طرف درندگان صحرا مى آيند و از آن لاشه مى خورند و بعداً اختلاف مى كنند و قويترها مى پرند و ضعيفترها را مى خورند.
حضرت ابراهيم عليه السلام از ديدن اين مناظر دچار شگفت شد و گفت : پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ و چگونه آنچه را كه طعمه درندگان شده بر مى گردانى ؟
خطاب شد: مگر ايمان نياورده اى ؟
گفت : چرا، ولكن تا دلم آرام بگيرد.
خداوند فرمود: چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و مخلوط كن آنچنانكه اين لاشه در شكم اين درندگان مخلوط شده است . پس بر فراز هر كوهى پاره اى از آنها را قرار بده و سپس آنها را فرا خوان تا شتابان به سوى تو آيند. چون انجام داد شتابان به سويش آمدند.(152)
امام صادق عليه السلام فرمود:
حضرت ابراهيم عليه السلام مرغها را در هاون كوبيد و به هم آميخت ، سپس آنها را به ده جز تقسيم كرد و بر فراز هر كوهى يك جزء از آن را قرار داد، و سرها را در دست خود نگاه داشت ، آنگاه مرغها را يك يك صدا كرد، هر مرغى را كه صدا مى كرد اجزاء آن از گوشت و پوست و استخوان و پَرْ و رگ و غيره از بقيّه جدا مى شد و به صورت كامل در مى آمد و به سوى حضرت ابراهيم مى آمد تا سرش را نيز از او بگيرد.
گاهى حضرت ابراهيم سر ديگرى را به طرف آن مى گرفت ولى آن به طرف سر خود مى رفت و سرش به بدنش ملحق مى شد.(153)
حضرت عيسى عليه السلام و زنده كردن مردگان
((... أَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ...)).
((... من از گل ، چيزى به شكل پرنده مى سازم ؛ سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرنده اى مى گردد و به اذن خدا، كورِ مادر زاد و مبتلايان به برص ‍ [يعنى پيسى ] را بهبودى مى بخشم ؛ و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم ؛ ...)).(154)
يكى از روشنترين معجزات حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود كه در چندين مورد از قرآن كريم از جمله آيه فوق به آن تصريح شده است . هر فردى كه به اعجاز حضرت عيسى عليه السلام زنده شده يك نمونه از رجعت اقوام گذشته و يك سند زنده بر امكان رجعت در آينده است . چه آنانكه زنده شده و مدّتى در اين جهان زنده مانده اند و چه آنانكه به اعجاز آن حضرت زنده شده و پس از دقايقى به حالت قبلى باز گشته اند كه هر دو نوع آن از اقسام رجعت است و اينك دو مورد از آنها را در اينجا مى آوريم :
زنده شدن ((سالم بن روح )) بوسيله حضرت عيسى عليه السلام
روزى اصحاب حضرت عيسى از او درخواست كردند كه مرده اى را زنده كند، حضرت عيسى عليه السلام به قبرستان آمد و بر كنار قبر ((سام بن نوح )) ايستاد و فرمود: ((اى سام بن نوح ! به اذن خدا برخيز)). قبر شكافته شد. همان جمله را تكرار كرد، سام حركتى كرد. يكبار ديگر تكرار كرد و سام از قبر بيرون آمد.
حضرت عيسى عليه السلام به او فرمود:
آيا دوست دارى كه به قبر بازگردى و يا دوست دارى كه در ميان ما بمانى و زندگى كنى ؟
سام گفت : من به قبر بر مى گردم ، زيرا هنوز هم حرارت مرگ را در درون خود احساس مى كنم .(155)
اين يك نمونه كه پس از زنده شدن به قبر بازگشته ، و اينك نمونه ديگرى كه پس از زنده شدن به اين جهان بازگشته و بيست سال زندگى نموده ، ازدواج كرده و صاحب فرزند شده است :
زنده شد و بيست سال زندگى كرد
از خدمت امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا در ميان كسانى كه حضرت عيسى عليه السلام زنده كرده ، افرادى بوده اند كه مدّتى بمانند و غذا بخورند و ازدواج كنند و صاحب فرزند شوند؟
فرمود: آرى . حضرت عيسى دوستى داشت كه گاه و بيگاه به او سر مى زد و بر او وارد مى شد، مدّتى او را نديده بود، يك روز طبق مرسوم به سراغ او رفت ، مادرش بيرون آمد، حضرت عيسى از او در مورد پسرش ‍ جويا شد، مادر گفت پسرم مرده است .
فرمود: آيا دوست دارى پسرت را ببينى ؟
گفت : آرى .
فرمود: فردا مى آيم و او را به اذن خدا زنده مى كنم .
روز بعد حضرت عيسى آمد و به همراه مادر دوستش به كنار قبر او رفتند. حضرت عيسى در كنار قبر ايستاد و دست بر دعا برافراشت و قبر شكافته شد و آن مرد از قبر بيرون آمد.
چون مادر پسرش را ديد او را در آغوش كشيد و مدّتى گريه سر دادند.
حضرت عيسى عليه السلام چون اين حال ديد بر آنها رحم آورد و فرمود: آيا دوست دارى كه زنده بمانى و با مادرت زندگى كنى ؟
گفت : آيا با مهلت و روزى و زندگى يا بدون آنها؟
فرمود: آرى ، با روزى و زندگى و مهلت . مدّت بيست سال زنده مى مانى ، ازدواج مى كنى و صاحب فرزند مى شوى .
گفت : بلى مى مانم .
حضرت عيسى عليه السلام او را به مادرش تحويل داد، او مدّت بيست سال زنده ماند و ازدواج كرد و صاحب فرزند شد.(156)