193)) آزادى اسيران ايرانى به كوشش
امام على (ع )
پس از فتح مدائن و ايرانى بدست مسلمين در عصر خلافت عمر، جمعى از ايرانيان را كه
اسير شده بودند به مدينه آوردند، عمر تصميم گرفت زنهاى آنها را به عنوان كنيز
بفروشد، و مردان ايرانى را به عنوان بنده (غلام ) در اختيار عربها قرار دهد، و
هنگام طواف كعبه ، آنها افراد ضعيف و پيرمرد را به دوش بگيرند و طواف دهند.
اميرمؤمنان على (ع ) اين تصميم را نقض كرد و از سهم خود و سهم بنى هاشم و ديگران ،
اسيران ايرانى را آزاد نمود به اين ترتيب كه فرمود:
بزرگان هر قوم را احترام كنيد، اين ايرانيان اسير شده
از افراد بزرگوار و دانا هستند و تسليم حكومت اسلامى شده و به اسلام گرايش نموده
اند، من از سهميه خود و فرزندانم و سهميه بنى هاشم ، آنها را در راه خدا آزاد ساختم
.
مهاجران و انصار نيز به آن حضرت اقتداكرده و گفتند: ما سهميه خود را به شما بخشيديم
اى برادر رسول خدا!
على (ع ) گفت : خدايا شاهد باش كه ايشان حق خود را به
من بخشيدند و من پذيرفتم و اسيران ايرانى را آزاد ساختم .
عمر وقتى كه خود را در چنين تنگنائى ديد، به حاضران گفت : على
بن ابيطالب (ع ) به آزاد سازى اسيران فارس ، پيشى گرفت و تصميم مرا نقض نمود، بر
خيزيد تا به حضور على (ع ) برويم و با او گفتگو كنيم .
عمر و همراهان به حضور على (ع ) آمدند، عمر عرض كرد:
ياابا الحسن ما الذى ارغبك عن راءينا فى الاعاجم .
:اى ابوالحسن ! چه عاملى موجب شد كه از راءى و تصميم
ما در مورد عجم ها سرباز زدى ؟
امام على (ع ) مطالبى فرمود كه مضمونش اين است : به
خاطر اينكه : ايرانيان افراد بزرگوار و دانا هستند و گرايش به اسلام دارند و پيامبر
(ص ) در شاءن آنها مطالبى فرموده كه اگر دين در ستاره ثريا قرار گيرد، سلمان و قوم
او (يعنى ايرانيان ) به آن دست يازند و آن را در اختيار خود گيرند...بر اساس صلاح
اسلام آن است كه آنها آزاد گردند و آزادانه به تقويت و گسترش اسلام بپردازند كه نفع
بسيار براى اسلام خواهد داشت ، ولى اگر تحقير و سركوب گردند نتيجه معكوس دارد...
194))سحرخيزى
بوذرجمهر، حكيم پر تجربه ، و معلم و وزير انوشيران (شاه معروف ساسانى ) بود، او به
انوشيروان بسيار سفارش مى كرد كه :سحرخيز باش و صبح
زود از خواب بيدار شو كه فوائد بسيار دارد.
انوشيروان بر اثر شب نشينى و عيش ونوش شبها دير مى خوابيد و طبعا صبح دير از خواب
بيدار مى شد، به بوذر جمهر گفت : براى اينكه به فوائد سحرخيزى برسم ، تو هر صبح نزد
من بيا و مرا بيدار كن .
بوذرجمهر قبول كرد و هر روز صبح زود به بالين انوشيروان مى آمد و او را بيدار مى
كرد.
انوشيروان ديد بيدار شدن از خواب سنگين صبحگاهان ، بسيار سخت است ، (با توجه به
اينكه شب دير مى خوابيد) نقشه مخفيانه اى طرح كرد تا از آمدن بوذرجمهر به بالين
خود، جلوگيرى كند، به چند نفر گفت : صورتهاى خود را بپوشانيد و به صورت ناشناس صبح
زود كه بوذرجمهر به طرف من مى آيد به او حمله كنيد و لباسهايش را از بدنش خارج
كنيد. آنان به اجراى اين طرح پرداختند، صبح زود به صورت ناشناس در كمين بوذرجمهر
قرار گرفتند و همين كه بوذرجمهر آمد، به او حمله كرده و لباسهاى او را بيرون آورند
و رهايش ساختند، و تنها زيرجامه را براى او باقى گذاشتند.
او در حالى كه برهنه شده بود به خانه خود بازگشت تا لباسهاى ديگرى بپوشد و نزد
انوشيروان برود، لباسهايش را پوشيد و نزد انوشيروان رفت .
انوشيروان پرسيد: اى بوذرجمهر! چرا امروز دير آمدى ؟
بوذرجمهر گفت : قربان امروز صبح زود كه به سوى تو مى آمدم ، چند نفر دزد به من حمله
كردند و لباسهاى مرا را ربودند، به خانه باز گشتم و لباسهاى ديگرى پوشيدم و آمدم و
همين حادثه موجب دير آمدن من شد.
انوشيروان در حالى كه قاه قاه مى خنديد، گفت : اين
نتيجه سحرخيزى است ، اگر آن وقت نيامده بودى ، تو را برهنه نمى كردند!
بوذرجمهر گفت : قربان ! زودتر بيدار شده بودند كه به
فيض خودشان رسيدند!
195))ترسيم در سپاه ياران حسين (ع )
از زبان دشمن
شخصى در سپاه عمر سعد در كربلا بود و در كشتن شهداى كربلا، شركت داشت و مردى از او
پرسيد: واى بر تو چگونه راضى شديد تا فرزندان رسول
خدا(ص ) را در كربلا بكشيد؟!
او در پاسخ گفت : سنگ در دندان تو باد، اگر تو هم در
كربلا بودى همان كار را كه ما مى كرديم ، تو هم انجام مى دادى ، گروهى (از ياران
امام حسين عليه السلام ) بر سر ما ريختند، دستهايشان بر قبضه شمشير بود، مانند شير
درنده ، سواران ما را از چپ و راست بهم مى ماليدند، و خود را به مرگ مى انداختند،
به آنها امان مى داديم نمى پذيرند، و به ثروت دنيا ميل نداشتند، مى خواستند يا از
آبشور مرگ بنوشند و يا بر مرگ چيره گردند، و اگر ما دست از آنها مى كشيديم جان همه
افراد سپاه را گرفته بودند.
سپس گفت : فماكنّافاعلين لا ام لك : اى مادر مرده !
اگر جلو آنها را نمى گرفتيم ، چه مى شد و چه مى كرديم جز اينكه همه ما نابود شويم ؟
از شگفتيها اينكه : در جريان جنگ تحميلى عراق بر ايران ، وقتى كه از وزير خارجه
عراق پرسيدند: چراشما دست به بمباران شيميائى زديد؟، در پاسخ گفت :
سپاهان ايران آنچنان هجوم مى آوردند كه سر از پا نمى شناختند، اگر ما
اين كار نمى كرديم ، چگونه مى توانستيم جلو يورشهاى آنها را بگيريم ؟!
آرى تاريخ تكرار مى شود، سپاهان سلحشور ايران ، از مكتب شهداى كربلا، درس سلحشورى و
شهادت آموخته بودند، كه همچون آنها بر دشمن يورش مى بردند كه گوئى مرگ را به دوش
مى كشند و از هيچ چيز باكى ندارند، دشمن زبودن در برابر آن مردان دلير چه مى توانست
كند جز اينكه با شيميائى به جنگ آنها آيد!
196))تفرقه بينداز و حكومت كن
از امام على (ع ) نقل شده فرمود: سه گاو نر بزرگ كه يكى سياه و ديگرى سفيد و سومى
سرخ رنگ بود، در علفزارى با هم با كمال اتحاد مى چريدند، در آن علفزار شيرى وجود
داشت كه هرگز قادر نبود به آن سه گاو آسيبى برساند، تا اينكه شير نقشه ايجاد تفرقه
بين آنها را كشيد، نخست به گاو سياه و سرخ گفت : كسى نمى تواند از حال ما در اين
علفزار خرم مطلع شود مگر از ناحيه گاو سفيد، زيرا سفيدى رنگ او از دور پيدا است ،
ولى رنگ من مانند رنگ شما تيره و پنهان است ، و اگر بگذاريد به او حمله كنم و او را
بخورم ، پس از او اين علفزار براى ما سه موجود باقى مى ماند.
گاو سياه و سرخ ، نصيحت شير را پذيرفتند، و شير به گاو سفيد حمله كرد و او را دريد
و خورد.
چند روز ديگر كه شير گرسنه شده بود، محرمانه به گاوسرخ گفت : رنگ من و تو همسان است
، بگذارگاو سياه را بخورم و اين سرزمين پر علف براى من و تو همرنگ هستيم باقى
بماند.
گاو سرخ اغفال شد و اجازه داد، شير در فرصت مناسبى به گاو سياه حمله كرد و او را
دريد و خورد.
پس از چند روزى با كمال صراحت به گاو سرخ گفت : تو را نيز خواهم خورد، روز موعود
فرا رسيد، شير به گاو سرخ گفت : حتما تو را مى درم و مى خورم ، گاو سرخ گفت : به من
مهلت بده تا سخنى ر سه بار بلند بگويم بعد مرا بخور، شير به او مهلت داد.
گاو سرخ فرياد زد: آهاى چرندگان ! از خواب غفلت بيدار
شويد من در همان روز كه گاو سفيد خورده شد، خورده شدم .
يعنى همان هنگام كه بر اثر هواپرستى و غفلت ، بين ما ايجاد تفرقه شد، سنگ زيرين
سقوط ما پايه گذارى گرديد، و امروز دشمن از آن استفاده كرد و ضربه نهائى خود را بر
من وارد ساخت .
بر نتابم يك تنه با سه نفر ***
پس ببرمشان نخست از يكديگر
هر يكى را زان دگر تنها كنم ***
چونكه تنها شد زبانش بر كنم
197))يادى از شهادت قاضى نورالله
شوشترى
يكى از علماى بر جسته و فقها و محدثين عاليقدر اواخر قرن دهم و اوئل قرن يازدهم ،
شهيد عاليمقام آيت الله سيد نورالله بن شريف الدين حسينى مرعشى ، معروف به
قاضى نورالله شوشترى ، بود كه بسال
1019هجرى قمرى در اكبرآباد آگره هند در سن حدود هفتاد سالگى به شهادت رسيد و قبر
شريفش در آنجا مزار شيعيان است .
او از علماى شيعه بود، و در هندوستان زندگى مى كرد، ولى كاملا مذهب خود را مخفى مى
نمود و مردم خيال مى كردند او از علماى اهل تسنن است ، سلطان وقت
اكبر شاه او را به عنوان قاضى القضاة
هند منصوب كرد و او اين منصب را مشروط بر اينكه طبق مذاهب چهارگانه اهل تسنن بر
اساس اجتهاد خود قضاوت كند پذيرفت .
او طبق مذهب شيعه اماميه قضاوت مى كرد، و اگر در موردى ، به او اعتراض مى شد، به
معترضين مى گفت مطابق يكى از مذاهب چهارگانه است .
مدتى از اين ماجرا گذشت تا اينكه اكبر شاه از دنيا رفت و پسرش جهانگيرشاه بجاى او
نشست ، و قاضى نورالله همچنان در منصب قضاوت بود، تا اينكه يكى از علماى اهل تسنن
متوجه شد كه قاضى نورالله شيعه اماميه است و جريان را فاش كرد و به جهانگيرشاه
گزارش دادند، جهانگير نخست ادعاى مخالفين را رد كرد، سرانجام يكى از طلاب اهل تسنن
ظاهرا به عنوان شيعه شاگرد او گرديد، او مدتى به شاگردى خود ادامه داد و در اين مدت
دريافت كه قاضى نورالله كتابى بنام مجالس الؤ منين نوشته است ، با اصرار و التماس ، اين كتاب را به عنوان عاريه موقت از
او گرفت ، و به شاه و اطرافيانش رسانيد، آنها بر اساس آن كتاب يفين كردند كه او
شيعه اماميه است ، جو سازان مردم را بر ضد آن سيد بزرگوار شوراندند، و سرانجام
جهانگيرشاه نادان حكم رفض و كفر او را از علماى اهل تسنن گرفت و طبق فتواى آنها
دستور داد آنقدر با تازيانه بر بدنش زدند كه اعضاى بدنش بريده بريده شد و به شهادت
رسيد، و به نقل بعضى سرش را بريدند.
يكى از آثار او كتاب احقاق الق
است ، يكى از علماى متعصب اهل تسنن بنام فضل بن روزبهان اصفهانى كتابى در رد كتاب
نهج الحق علامه حلى
نوشت ، و نام آن را ابطال الباطل
گذاشت .
قاضى نورالله (قدس سره ) كتاب احقاق الحق را در رد كتاب ابطال الباطل ، تاءليف كرد.
اين كتاب ارزشمند در سالهاى اخير با پاراقيهاى مفصل توسط مرحوم آيت الله العظمى
نجفى مرعشى (قدس سره ) تكميل و تهذيب شده و بنا است در 30جلد به قطع وزيرى منتشر
گردد كه 24جلد آن چاپ و منتشر شده است .
در سنگ قبر شهيد قاضى نورالله شوشترى اين ماده تاريخ شهادت او كه به حساب ابجد
مطابق با سال 1019 است نوشته شده است :
ظالمى اطفاء نورالله كرد ***
قرة العين نبى را سر بريد
از كتابهاى معروف او كتاب مجالس الؤ منين در دو جلد به فارسى است كه چندين بار چاپ شده و در دسترس است .
كتاب احقاق الحق (به آن شكلى كه خود قاضى نورالله شوشترى تاءليف كرده ) توسط عالم
بزرگوار ميرزا محمد نائينى (متوفى 1305) به فارسى ترجمه شده است .
198))نتيجه عجله و شتابزدگى
دريائى بود، حيوانات بسيار و مختلف داشت ، بعضى از آنها هم آبزى بودند و هم خاكزى ،
به اصطلاح ذوحياتين بودند يعنى هم مى توانستند در درون دريا زندگى كنند و هم در
بيرون دريا .
يكى از اين حيوانات درنده به يكى از حيوانات درنده صحرائى صدمه اى زد، حيوان صحرائى
او را دنبال كرد تا قصاص كند، او فرار كرد و خود را به دريا افكند، حيوان صحرائى
نتوانست وارد دريا كرد.
شير گفت : چاره اى نيست جز اينكه آب دريا را خارج كنند و آن حيوان ظالم را دستگير و
مجازات نمايند.
شير به همه حيوانات فرمان داد تا كنار دريا بروند و آب دريا را خالى كنند، آنها
كنار دريا آمدند، هر كدام با وسيله اى مخصوص به خود، آب دريا را مى كشيدند، فيل با
خرطومش ، حاجى لك لك با منقارش و...
با عجله مشغول كشيدن آب بودند به طورى كه طولى نكشيد آب دريا به تلاطم افتاد و
حيوانات دريائى احساس خطر كردند و جريان را به رهبر خود گفتند، رهبر آنها گفت برويد
از نزديك ببينيد آيا آنها با عجله و شبابزدگى آب را بيرون مى كشند و يا با آرامش .
آنها براى گزارش اين خبر خود را به لب دريا رسانيدند و ديدند حيوانات صحرائى با
شتاب سرسام آور، آب را مى كشند، بازگشتند و جريان را به رهبر خود گزارش دادند.
رهبر گفت : ناراحت نباشيد، چون آنها در كارشان عجله و شتاب دارند بزودى كوفته و
خسته شده و از كارشان دست مى كشند و ما نجات مى يابيم .
همانطور كه او گفت :آنها خسته شدند، و دست از كار كشيدند اين است كه بزرگان گفته
اند:
العجلة من الشيطان و التّاءنّى من الرّحمان .
:شتابزدگى از شيطان است و آرامش در كارهااز خداى
رحمان است .
199))عفو و بزرگوارى امام على (ع )
پس از جنگ جمل كه در سال 36 در بصره در عصر خلافت امام على (ع ) بين سپاه آن حضرت
با سپاه طلحه و زبير انجام گرفت و به شكست دشمن پايان يافت ، جمعى از قريش كه مروان
نيز در ميان آنها بود، و همه آنها جزء سپاه دشمن بودند، به گرد هم نشستند، يكى از
آنها گفت :سوگند به خدا ما به اين مرد (على عليه
السلام ) ظلم كرديم ، و بيعت با او را بدون عذر موجهى شكستيم ، به خدا سوگند براى
ما آشكار شد كه بعد از رسول خدا(ص ) روش هيچكسى مانند روش نيك آن حضرت نبود، عفوا و
نيز بعد از رسول خدا(ص ) بى نظير بوده است ، برخيزيد به حضورش برويم و از اعمال
بدخود عذر خواهى كنيم تا او ما را ببخشد.
آن كروه بر خاستند و به در خانه على (ع ) آمدند و اجازه ورود خواستند، على (ع ) به
آنها اجازه ورود داد.
هنگامى كه آنها در محضر على (ع ) نشستند، امام على (ع ) به آنها رو كرد و فرمود:
خوب توجه كنيد! من بشرى مانند شما هستم ، اكنون با شما سخنى دارم ، از
من بشنويد اگر حق بودم مرا تصديق كنيد و گرنه آن را رد كنيد، شما را سوگند به خدا
آيا مى دانيد كه رسول خدا (ص ) هنگامى كه رحلت كرد من نزديكترين و بهترين شخص به او
بودم و بعد از او بهترين شخص نسبت به مردم بودم ؟
حاضران گفتند: آرى تصديق مى كنيم .
امام على (ع ) فرمود: شما از من روى گردانيد و با ابوبكر بيعت نموديد، من به خاطر
حفظ وحدت و يكپارچگى مسلمين تحمل كردم ، سپس ابوبكر، مقام خلافت را براى عمر قرار
داد، باز تحمل كردم ، با اينكه مى دانيد من نزديكترين و بهترين مردم به رسولش بودم
، صبر كردم تا او كشته شد، و در بستر وفات ، مرا يكى از شش نفر قرار داد، باز تحمل
كردم و به تفرقه و اختلاف مسلمين دامن نزدم ، سپس با عثمان بيعت كرديد و سرانجام به
او يورش برديد و او را كشتيد، در صورتى كه من در خانه ام نشسته بودم ، نزد من آمديد
و با من بيعت كرديد چنانچه با ابوبكر و عمر بيعت كرديد شما نسبت به بيعت آنها وفا
كرديد، ولى بيعت مرا شكستيد چه باعث شد كه بيعت آنها را نشكستيد و بيعت مرا شكستيد؟
حاضران (كه سخت شرمنده شده بودند) عرض كردند: شما مانند بنده صالح حضرت يوسف باش كه
به برادرانش فرمود:
لا تثريب عليكم اليوم ، يغفرالله لكم و هوارحم الرّاحمين .
:امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست ، خداوند شما را
مى بخشد و ارحم الراحمين است .
(يوسف -92)
امام (ع ) با كمال بزرگوارى به آنها رو كرد و فرمود:
لاتثريب عليكم اليوم .
سپس فرمود: ولى در ميان شما مردى هست (اشاره به مردان
) كه گربا دستش با من بيعت كند، با پايش آن را مى شكند.
200))جوانمردى امام على (ع )
در جريان جنگ جمل ، با اينكه عاشيه سوار بر شتر، مردم را بر ضد على (ع ) مى
شورانيد، دو نفر از سپاهيان ناآگاه على (ع ) در صدد آن بودند تا نسبت ناروائى به
عايشه بدهند.
امام على (ع ) پس از اطلاع ، دستور داد به هر كدام از آنها صد تازيانه زدند.
هنگامى كه عايشه را روانه مدينه كرد، احترام شايانى به او نمود و او را با بهترين
روش تا چند كيلومتر بدرقه كرد، بيست نفر زن را ماءمور كرد، آنها لباس و عمامه مردان
را پوشيدند، و شمشير به خود حمايل نمودند و به عنوان بيست پاسدار مرد، عايشه را با
كمال راعيت عفت به سوى مدينه بردند.
وقتى كه عايشه به يكى از نقاط مسير راه رسيد، با گفتار نامناسب از على (ع ) ياد
كرد، از جمله گفت : على با سپاهيان مرد خود كه بر من
ماءمور كرده ، حرمت عفت مرا هتك كرد.
هنگامى كه به مدينه رسيدند، زنها عمامه و لباس مردانه خود را در آورند و به عايشه
گفتند: ما زن بوديم كه على (ع ) ما را پاسدار تو
نموده بود.
آنكس كه عقل و تقوى ندارد و نفر مرد در حضور على (ع ) بودند و پدران و اجداد خود را
مى شمردند و توصيف مى كردند و به وجود آنها افتخار مى نمودند.
امام على (ع ) به آنها فرمود: آيا شما به جسدهاى پوسيده شده و روحهائى كه در دوزخ
هستند، افتخار مى كنيد؟!
اگر شما داراى عقل باشيد صاحب نيرو هستيد و اگر با تقوى و پرهيزكار هستيد داراى
كمال هستيد و الا فالحمار خير منكما: و اگر داراى عقل
و تقوى نيستيد، الاغ از شما برتر است . (بحارج 70ص
91)الحمدللّه اوّلاو آخرا.