داستان باستان

آية الله حسين نورى

- ۴ -


چگونگى مبارزات ابوذر

ابوذر غفارى را در مورد مبارزه با خلافهاى عثمان مى توان قهرمان مبارزه ناميد، او كه از مردان بزرگ تاريخ اسلام بود و موقعيت بس عظيمى از نظر مسلمين داشت ، در برابر تهديدهاى عثمان نهراسيد و در اين شرائط سخت ، دو وظيفه مقدس امر به معروف و نهى از منكر را بطور كامل ايفا كرد.

او كسى است كه پيامبر اكرم (ص ) او را راستگو معرفى كرد آنجا كه با اين تعبير جالب فرمود: زمين بپشت نگرفت و آسمان سايه نيفكند بر كسى كه راستگوتر از ابوذر باشد. (103)

و على (ع ) درباره او مى فرمايد: امروز احدى باقى نمانده كه در راه خدا از ستيزه سرزنش كنندگان نهراسد جز ابوذر. (104)

او با آگاهى كامل به اوضاع مسلمين در عصر خلافت عثمان ، نظارت مى كرد، و از راههاى گوناگون با مفاسد و خيانتها مبارزه مى نمود گاهى اين آيه الگوى تبليغاتش بود بشر الذين كفروا بعذاب اليم : كافران را بعذاب دردناكى بشاره بده . (105)

و زمانى در كوچه و بازار، مكررا اين آيه را كه مستقيما انتقاد به عثمان و كسانى كه در سايه خلافت او صاحب گنجهاى فراوان شده بودند مى خواند والذين يكنزون الذهب والفضة ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم : آنانكه طلا و نقره را گنج (و احتكار) مى كنند و آن را در راه خدا انفاق نمى كنند، به عذاب سخت بشارت بده . (106)

مبارزات صريح ابوذر به عثمان مى رسيد، ولى عثمان در ابتدا در برابر موقعيت ابوذر و استقامت و عدم هراس او جز سكوت چاره اى نمى ديد، اما طولى نكشيد كه كاسه صبرش لبريز شد و نخست توسط افرادى براى ابوذر پيغام فرستاد كه از اعتراض دست بردارد، اما ابوذر فرياد مى زد: عثمان مرا از خواندن آيات قرآن منع مى كند، بخدا سوگند بخاطر خوشنودى عثمان خشم خدا را نخواهم خريد .

عثمان از راههاى مختلفى براى نرم كردن ابوذر وارد مى شد، يكى از آن راهها راه تطميع بود، نقل مى كنند توسط يكى از غلامانش پولى براى ابوذر فرستاد و به آن غلام گفت : اگر ابوذر اين پول را بپذيرد، به يمن مژده اين پذيرش ، تو را آزاد خواهم ساخت .

غلام عثمان با خوشحالى ، كيسه پول را نزد ابوذر آورد، اما برخلاف انتظار هر چه اصرار كرد، ابوذر قبول نكرد، غلام اظهار داشت كه اين كيسه را بپذير، زيرا اگر بپذيرى ، عثمان مرا آزاد خواهد كرد، ابوذر با كمال صداقت و صراحت گفت : ان كان فيها عتقك فان فيها رقى : اگر پذيرفتن آن مساوى با آزادى تو است ، ولى پذيرفتن آن مساوى با بندگى من است بالاخره قبول نكرد.

در كتاب الدرجات الرفيعه نقل شده : وقتى كه عبدالرحمان بن عوف از دنيا رفت و اموال بى حسابى را به ارث گذارد، گروهى از مسلمين گفتند ما درباره عبدالرحمان كه آن همه اموال به ارث گذارد، هراس داريم ، چگونه در بازخواست الهى جواب خدا را مى دهد.

كعب الاحبار(107) كه در آنجا حضور داشت ، گفت : چرا درباره او هراسناك هستيد او اين اموال را از راه پاك بدست آورد و در راه پاك صرف مى كرد.

و در واقع اين تبليغ براى اغفال مردم بود كه كعب الاحبار براى خشنودى عثمان مى كرد: وگرنه اموال عبدالرحمان از راه بخشش بى حساب عثمان بدست آمده بود.

ابوذر از گفتار كعب ، آگاه شد، خشم سراسر وجودش را گرفت ، از خانه بيرون جهيد، در بدر دنبال كعب مى گشت ، در راه استخوان شترى را ديد، آن را برداشت ، به كعب خبر دادند كه ابوذر با چنين شرائطى در تعقيب تو است ، كعب از ترس خود به عثمان پناهنده شد.

ابوذر دست از تعقيب برنداشت ، پس از اطلاع از مكان كعب به خانه عثمان آمده ، تا كعب ابوذر را ديد برخاست و پشت سر عثمان نشست ابوذر فرياد زد: اى يهودى زاده گمان مى كنى در ميراث عبدالرحمان اشكالى نيست .

گوش فرا بده تا بيان پيامبر اسلام (ص ) را بازگو كنم : روزى آنحضرت عازم احد (نزديك مدينه ) بود من ملازم ركابش بودم ، فرمود: اى ابوذر! آنانكه از راههاى نامشروع ، ثروتهاى كلان مى اندوزند در روز قيامت تهيدستند...

اى يهودى زاده منطق رسولخدا (ص ) چنين بود، ولى تو عبدالرحمان را مى خواهى تبرئه كنى ؟ با اينكه آن همه اموال را به ارث گذارده است در اين وقت كسى با ابوذر سخنى نگفت و ابوذر از خانه عثمان همچنان خشمناك بيرون آمد. (108)

ابوذر به شام تبعيد مى شود!

مبارزات و تبليغات ابوذر به همين منوال ادامه داشت ، تا آنكه عثمان براى حفظ موجوديت خود، ابوذر را به شام تبعيد كرد، تا در آنجا تحت نظارت و تهديدهاى معاويه ، بلكه سكوت كند و صدايش به جائى نرسد، ولى وقتى كه ابوذر به شام رفت ، طولى نكشيد كه چهره شام را دگرگون كرد، صريحا در ملا عام به معاويه اعتراض مى كرد و مكرر در مورد قصر سبزى كه معاويه ساخته بود، مى گفت : اى معاويه اگر اين قصر را از مال خدا ساخته اى خيانت است و اگر از مال خود ساخته اى اسراف مى باشد. (109)

جلام بن جندل مى گويد: در زمان خلافت عثمان ، از طرف معاويه حاكم ايالت قنسر و عواصم بودم ، روزى به شام نزد معاويه آمدم ، ديدم كنار در خانه معاويه شخصى فرياد مى زند: اين قطارها (ثروتهائى كه از راه نامشروع انباشته شده ) براى شما آتش مى آورند، خداوندا امر كنندگان به معروف را كه ترك كننده معروف هستند، لعنت نما و نهى كنندگان از منكر را كه انجام دهنده آن هستند لعنت كن !

ديدم معاويه لرزه بر اندام شد و رنگش را باخت و به من گفت : آيا اين فرياد زننده را شناختى ؟ گفتم نه ، گفت اين جندب بن جناده ، ابوذر است كه هر روز نزد ما مى آيد و آنچه را شنيدى اعلام مى كند.(110)

معاويه كه از بودن ابوذر در شام ، سخت هراسناك بود مكرر براى عثمان در مورد تبليغات ابوذر در شام پيام مى فرستاد، و در يكى از نامه ها نوشت : مردم بسيارى صبح و شام دور ابوذر را مى گيرند و به سخن او گوش ‍ مى دهند، اگر به اين سامان نياز دارى او را نزد خود بخوان ، مى ترسم مردم را بر ضد تو بشوراند.

عثمان با شنيدن اين اخبار، دستور اكيد داد كه ابوذر را بر شتر بد راه و برهنه سوار كن و آن شتر را به مردى خشن بسپار، تا شب و روز آن را براند كه خواب بر ابوذر غالب گردد و ذكر من و ترا فراموش كند.

معاويه طبق دستور عثمان ، ابوذر را از شام به مدينه فرستاد ولى بقدرى بيانات گرم ابوذر در اعماق دل مردم شام اثر گذاشته بود، با اينكه اخطارهاى مكرر معاويه را شنيده بودند، دسته دسته ابوذر را بدرقه كردند و عده زيادى تا دير مروان (111) همراه ابوذر بودند و در آنجا با ابوذر نماز جماعت خواندند و پاى سخنرانى ابوذر نشستند و سپس جمعى مى خواستند تا مدينه ابوذر را همراهى كنند، ولى ابوذر به آنها گفت برگرديد، و از محبت آنها سپاسگزارى كرد.(112)

برنامه تبليغى ابوذر همچنان ادامه دارد!

خستگى و آزار بسيار در اين راه به ابوذر رسيد، گوشت رانهايش ريخت و وقتى كه به مدينه رسيد چند روزى بسترى بود، ولى پس از آنكه از بستر برخاست ، همان برنامه سابق را با لحنى جدى تر ادامه داد.

در اينجا براى ترسيم تبليغات ابوذر در اين وقت كه منجر به تبعيد او به ربذه گرديد به طور فشرده به ذكر آنچه كه در تفسير على بن ابراهيم آمده مى پردازيم :

ابوذر كه بر اثر بيمارى و ضعف به عصائى تكيه داده بود، بر عثمان وارد شد، متوجه شد كه صد هزار درهم از بعضى نواحى اسلام نزد عثمان آورده اند، ولى اطرافيان و بستگانش ، گردن كشيده و به طمع اينكه آن درهم ها بينشان تقسيم گردد به انتظار نشسته اند.

ابوذر قفل سكوت را شكست و به عثمان گفت : اين پولها چيست ؟

عثمان : اين پولها مبلغ صد هزار درهم است كه انتظار دارم همين مقدار هم بياورند تا در آنچه صلاح دانستم مصرف نمايم .

ابوذر: صد هزار درهم زيادتر است يا چهار دينار؟

عثمان : صد هزار درهم بيشتر است .

ابوذر: آيا به خاطر دارى كه شبى خدمت رسول اكرم (ص ) وارد شديم ، او را محزون و گرفته خاطر يافتيم ، فرداى آن شب وقتى كه به حضورش رفتيم ، حضرتش را خوشحال يافتيم ، از علت حزن شب و خوشحالى صبح پرسيديم ، فرمود: از اموال مسلمين (بر اثر نرسيدن مستحق ) به مقدار چهار دينار مانده بود، شب كه فرا رسيد مى ترسيدم كه مرگ سراغم بيايد و اين چهار دينار نزدم بماند، ولى امروز آن چهار دينار را به صاحبانش رساندم و راحت شدم ؟!

عثمان به كعب الاحبار رو كرد و گفت : كسى كه زكات واجب خود را بدهد، آيا بعد از اين ديگر حقى در آن هست ؟

كعب : هيچ حقى باقى نمى ماند، اگر چه يك خشت از طلا و يك خشت از نقره بروى هم بگذارد.

ابوذر با شنيدن اين جمله ، عصاى خود را بلند كرد و بر فرق كعب كوبيد و گفت : اى يهودى زاده ! ترا چه حقى هست كه در دين مسلمين فتوا مى دهى ؟...

عثمان رو به ابوذر كرده و گفت :

تو پير و خرفت شده اى و عقلت رفته است ، اگر مصابحت تو با پيامبر (ص ) نبود دستور مى دادم ترا به قبل رسانند - در ميان ابوذر و عثمان ، گفتار ديگرى نيز رد و بدل شد - تا وقتى كه عثمان تصميم گرفت ، ابوذر را از مدينه به ربذه تبعيد كند.

و به او گفت :

بايد به سوى ربذه (113) بروى ، و ديگر حق ندارى در مدينه بمانى ابوذر به ياد سخن پيامبر (ص ) افتاد كه فرموده بود: ترا به ربذه تبعيد مى كنند از اين رو گفت : صدق رسول الله رسولخدا (ص ) راست گفت . (114)

بدرقه كنندگان ابوذر

در حقيقت ابوذر براى دفاع از حريم اسلام و انجام وظيفه مقدس امر به معروف و نهى از منكر، اين صدمات را متحمل مى شد و لذا براى بزرگداشت او لازم بود كه از طرف حق پرستان تاءييدى بعمل بيايد، از اينرو با اينكه عثمان اخطار كرده بود كه كسى ابوذر را بدرقه نكند. و ماءمور جلادش ‍ مروان را براى ممانعت از بدرقه گماشته بود، اما شخصيت هاى بزرگى چون على (ع )، حسن و حسين (ع ) و عقيل و عمار وعده اى از بنى هاشم ، ابوذر را بدرقه كردند و هر يك با گفتارى ابوذر را ستودند و تبليغات او را بجا و شايسته معرفى كردند.

در اينجا به فرازى از گفتار على (ع ) مى پردازيم ، آنجا كه به ابوذر رو كرد و گفت :

اى ابوذر! تو براى خدا خشم كردى ، به او اميدوار باش ، مردم به حساب دنياى خود از تو ترسيدند و تو هم به خاطر دينت از آنان ترسيدى از اينرو ترا به بيابانها راندند.

بخدا سوگند اگر آسمان و زمين بر بنده اى تنگ گيرند ولى او پرهيزكار باشد، خداوند راه آسايش او را فراهم مى كند، جز از باطل مترس و جز با حق ، دوستى را انتخاب مكن . (115)

سرانجام ابوذر در بيابان ربذه ، در آستانه مرگ قرار گرفت و با وضع رقت بارى از جهان چشم پوشيد، اما شهادت او آنچنان موج و انقلابى در دلهاى مسلمين بوجود آورد كه طولى نكشيد جمع شدند و بزندگى عثمان خاتمه دادند.

اتخاذ تدابير در مقابل حيله دشمن

ارابه زمان مى گشت ، سال 14 هجرى فرا رسيد مسلمين براى جنگ با سپاه فارس به قادسيه (116) روانه شدند، سپاه بيكران فارس با تجهيزات لازم آماده جنگ با مسلمين بودند.

مى نويسند:

در ميان سپاه فارس 33 فيل وجود داشت و مخصوصا فيل سفيد رنگ در قلب لشكر قرار گرفته بود، اسبهاى مسلمين از آن فيلها رم مى كردند و همين موضوع باعث شده بود كه اسبهاى مسلمين بجلو نمى رفتند.

مسلمانان كه دست پرورده مكتب اسلام بودند، از پاى ننشستند، در اين باره انديشيدند و به مشاوره پرداختند و چنين تدبير نمودند كه شتر بزرگى انتخاب كرده ، پارچه هاى رنگارنگ بروى آن افكندند و اطراف آن شتر را عده اى فرا گرفتند و با همان وضع شتر را به ميدان جنگ آوردند.

در اين وقت اسبهاى عجم بيش از اندازه اى كه اسبهاى مسلمين از فيلهاى عجم رم مى كردند، مى رميدند و با اين تدبير توانستند در برابر سپاهيان فارس كه با اسلام مى جنگيدند مقاومت كنند و سرانجام اسلام را پيشرفت دهند.(117)

بررسى بزرگترين امپراطورى اسلامى و انگيزه هاى پيروزى وشكست آن

1 - حكومت عثمانى چگونه بوجود آمد؟

در طول تاريخ اسلام ، مسلمين بارها پيروز شدند و حكومتى بزرگ و دولتى مقتدر تشكيل دادند و بارها شكست خوردند، هر يك از اين پيروزيها و شكست ها علل و اسبابى داشت كه آگاهى از آنها مايه بيدارى و عبرت مسلمين و درس بزرگى براى آنها است .

در اينجا شايسته است به طور فشرده به بررسى يكى از عظيم ترين امپراطورى اسلامى در تاريخ اسلام يعنى حكومت عثمانى بپردازيم و از اين رهگذر درسها و پندهائى سازنده و بيدار كننده كه جدا مى توان به آن بزرگترين درس عبرت لقب داد، بياموزيم .

در اين بررسى ناگزيريم به ترتيب عناوين ذيل را تجزيه و تجليل نمائيم :

پس از آنكه حكومت سلجوقيان با كشته شدن طغرل سوم آخرين پادشاه سلجوقى در سال 590 هجرى بپايان رسيد، آثار ضعف و شكست در اركان حكومت اسلامى پديدار شد، از سوى ديگر مسيحيان جنگهاى صليبى را بر ضد مسلمين براى تسلط بر اماكن مقدسه چون بيت اللحم و بيت المقدس و... بوجود آوردند.(118)

رهبرانى چند از مسلمين بوجود آمدند ولى هر يك پس از ديگرى به هدف نرسيده و عمرشان پايان يافت تا هنگامى كه صلاح الدين ايوبى (119) رهبرى را بدست گرفت او با اراده آهنين و شجاعت بى نظير در برابر مسيحيان و جنگهاى صليبى مقاومت كرد، اما طولى نكشيد كه عمر او نيز به پايان رسيد و از دنيا رفت .

پس از وى هرج و مرج و ضعف و انحطاط، اركان حكومت مسلمين را فرا گرفت بخصوص در قرن هفتم هجرى هنگام حمله تاتار مغول به حكومت خوارزمشاه ، عظمت حكومت و مملكت اسلامى از دست رفت .

وضع مسلمين در اين گونه شرائط بود كه مردى بنام عثمان بن ارطغرل دلاورانه قيام كرد او از قبيله اى از نژاد ترك بود افراد آن قبيله با او همدست شدند و درصدد تشكيل حكومت اسلامى برآمدند و بالاخره كم كم تركها برهبرى آل عثمان (120) كه مورد اعتماد مسلمين ، بودند رهبرى مسلمانان را در دست گرفتند و طولى نكشيد كه قسطنطنيه شهر افسانه اى و بزرگ مسيحيان كه پايتخت يونان آن روز بود، بسال 753 هجرى بفرماندهى سلطان محمد دوم پسر مراد كه در اين وقت 24 سال داشت فتح گرديد و در پرتو اين پيروزى بار ديگر در قلوب مسلمين اميد به پيروزيهاى ديگر تجديد يافت و عظمت از دست رفته بدست آمد.

تركان عثمانى پس از فتح قسطنطنيه ، بزرگترين امپراطورى اسلامى را در تاريخ بوجود آوردند و آن شهر را پايتخت عظيم امپراطورى خود ساختند.

اين امپراطورى از سال 453 ميلادى (كه قسطنطنيه در اين سال فتح شد) تا سال 918 (يعنى 465 سال ) همچنان استوار و پابرجا بود.

فتح قسطنطنيه كه هشت قرن نسبت به مسلمين ياغى بود (چنانكه ذكر خواهيم كرد) كار ساده اى نبود، ولى امورى مانند حفظ اركان مذهبى و آگاهى به تاكتيكهاى جنگى و اخذ تدابير عاقلانه و... باعث اين پيروزى گرديد، و خود اين فتح بهترين گواه بر تهيه وسائل لازم و تدبير كافى آنها است .

محمد دوم مؤ سس امپراطورى عظيم عثمانى بنابه گفته درابر به علوم رياضى آگاهى كافى داشت و آنها را با تاكتيكهاى جنگى موازنه و تطبيق مى كرد و از همه مدرن ترين وسائل جنگى عصر خود براى فتح قسطنطنيه (و تشكيل امپراطورى عثمانى ) استفاده كرد.

بارون كارادو وكس در جلد اول كتاب خود مفكرواالاسلام در قسمت بيوگرافى محمد فاتح مى نويسد:

اين فتح ، تصادفى و اتفاقى نبود، و تنها بر اثر ضعف دولت يونان نيز نبود، بلكه محمد، تدابير لازم را بكار برد و نيروهاى علم و دانش را در اين راه استخدام كرد، از منجنيقها و توپهاى جديد استفاده نمود، و يك مهندس ‍ باتجربه اى را به كار گماشت ، او توپ خاصى را درست كرده بود كه وزن گلوله آن 300 كيلوگرم بود، كه بيش از دو كيلومتر برد داشت ، و نقل و انتقال آن 700 نفر مرد لازم بود، و حدود دو ساعت براى پر كردن و آماده ساختن آن زحمت مى كشيدند.

وقتى كه عازم قسطنطنيه شد 300 هزار مرد جنگجو تحت فرماندهى او بودند و علاوه بر توپهاى سنگين و وحشت آور، داراى 120 كشتى جنگى بود كه به ابتكار خود از آنها براى حمله دريائى استفاده نمود. (121)

با بررسى اين فرازها، نتيجه مى گيريم كه علل پيروزى و فتح محمد ثانى ، تدبير و آگاهى و علم و درايت او در به كار بردن مدرنترين وسائل و سلاحهاى روز و انضباط و نظم او در كارها بوده است .

2 - تاريخچه فتح قسطنطنيه

قسطنطنيه كه با برقرارى حكومت سلاطين عثمانى به نام اسلامبول مبدل شد، شهر با سابقه و پرخاطره و عظيمى است كه شش بار نام آن عوض شده و تاريخ پر ماجرا و كهن دارد.

اين شهر افسانه اى از جهت داشتن مناظر طبيعى دل انگيز و آثار هنرى تاريخى ، مورد توجه خاص ملتها بوده و شهرت جهانى پيدا كرده است و يكى از خصوصيات آن اين است كه بر روى هفت تپه بنا شده است . يكى از زيبائيهاى اين شهر بغاز بسفر است كه شهر را به دو قسمت آسيائى و اروپائى تقسيم مى نمايد، در دو طرف اين بغاز كه درياى مرمره را به درياى سياه متصل مى سازد، حصار معروف اسلامبول قرار دارد كه يادگارى بس ‍ درخشان از دورانهاى گذشته مى باشد. (122)

از بناهاى تاريخى اين شهر، مسجد سلطان احمد، مسجد اياصوفيا (كه سابقا كليسا بوده ) و كاخ و موزه توپ قاپو مى باشد، كه بسيار باشكوه و ديدنى هستند.

مسجد سلطان احمد كه اروپائيان بيشتر آن را به نام مسجد آبى مى شناسند از معروفترين مساجد اسلامبول است و تعداد 6 مناره دارد و يكى از آخرين نمونه هاى معمارى تركيه فعلى است ، اين مسجد كه بنابه امر سلطان احمد اول (123) در سال 1609 تا 1616 ميلادى بنا شده و امروز از معروفترين و پر رفت و آمدترين امكنه اى است كه توريستها از آن ديدن مى كنند.

موزه و مسجد اياصوفيا نيز از آثار باستانى و بناهاى تاريخى شكوهمند و ديدنى است ، مسجد اياصوفيا همان كليساى كهن و بزرگ تاريخ است كه در سال 347 ميلادى به دست كنستانتين ساخته شده است .

قسطنطنيه يكى از شهرهاى قديمى يونان بود كه بيزانتوم نام داشت ، و آنرا يونانيان قديم در قرن هفتم قبل از ميلاد بنا كرده بودند، تا آنكه در سال 330 ميلادى كنستانتين امپراطور روم آن را پايتخت و مركز امپراطورى رومانى شرقى قرار داد و اين شهر از آن تاريخ كنستانتين ناميده شد، از آن پس رفته رفته ، كنستانتين به قسطنطنيه (124) مبدل گرديد(125)

قسطنطنيه پايگاهى محكم و كانونى گرم و استوار براى مسيحيان و دژ و پناهگاه آنان بود.

اين شهر دروازه اى داشت ، معروف به دروازه كركوپورت كه از قرن 11 ميلادى ، مسدود شده بود، زيرا نصرانيها چنين پيش بينى مى كردند كه از اين دروازه ، مهاجمين در حصار شهر رخنه خواهند كرد.

مسلمين از همان روزگار نخستين اسلام به منظور از ميان بردن نصرانيت در كانون خود، فتح قسطنطنيه را جزو برنامه خود مى دانستند.

يكبار در اواخر سال 32 هجرى قواى اسلام از ناحيه خشكى به سوى قسطنطنيه پيش رفت و آسياى صغير را پيمود تا به كرانه بسفر رسيد ولى بر اثر رسيدن زيانهائى نتوانست به قسطنطنيه برسد و از همانجا برگشت . (126)

و در سال 44 هجرى (664 ميلادى ) كشتيهاى جنگى عرب به رهبرى بسر بن ارطاة با قسطنطنيه جنگيد و در سال 52 هجرى يزيد بن معاويه آن را محاصره كرد و پس از آن حداقل چهار بار، قسطنطنيه توسط سربازان اسلامى محاصره شد ولى فتح نگرديد. (127)

مسلمانان چندين بار با حمله هاى مردانه تا پشت ديوار محكم قسطنطنيه رفتند اما نتوانستند از ديوار محكم و برج و باروى مستحكم آن بگذرند ولى مسلمانان آگاه ، باين نكته پى برده بودند كه تا قسطنطنيه را فتح نكنند به نصرانيت تسلط كامل پيدا نخواهند كرد لذا در كمين قسطنطنيه بودند تا آنكه در سال 857 هجرى تركان عثمانى اين شهر را فتح كردند و آنرا مركز امپراطورى عظيم خود نمودند. (128)

3 - وسعت قلمرو حكومت سلاطين عثمانى

پس از فتح قسطنطنيه ، كم كم حكومت آل عثمان توسعه پيدا كرد تا آنكه در زمان حكومت سلطان سليمان خان (دهمين سلطان عثمانى ) به اوج اقتدار رسيد، به گونه اى كه در آن عصر در همه پهنه زمين امپراطورى و حكومتى ، مقتدر و وسيعتر از امپراطورى عثمانيان نبود.

كشور اسلامى عثمانى در عهد سليمان خان از بوداپست و ساحل دانوب تا شلاله آسوان مصر و از ساحل فرات تا باب جبل طارق وسعت داشت .

مصر، الجزائر، طرابلس ، تونس ، آناطولى ، رومانى ، بلغارستان ، عربستان ، تركيه ، سوريه ، لبنان ، فلسطين ، آلبانى ، مجارستان ، عراق ، ارمنستان ، يمن ، عدن ، سودان ، قفقاز، گرجستان ، آذربايجان و... همه در قلمرو حكومت عظيم و مقتدر دولت عثمانى قرار گرفتند. (129)

كوتاه سخن آنكه : عثمانيها از نظر نيروى دفاعى برى و بحرى آنچنان قوى و نيرومند بودند و در علوم جنگى اطلاع داشتند كه در عالم نمونه كامل و رهبر اروپا گرديده بودند و بر همه كشورها از اين نظر تفوق داشتند.

آنها بر سه قاره اروپا، آسيا و آفريقا و بر شرق اسلامى از ايران تا مراكش و آسياى صغير حكومت داشتند و بر درياى مديترانه رياست مى كردند، به طورى كه نماينده قيصر روم پطرس بزرگ كه در حضور پاپ اعظم بود براى قيصر نوشت : سلطان عثمانى ، درياى سياه را مانند منزل اختصاصى خود مى داند و هيچگاه بيگانه اى حق دخالت در آن را ندارد.

اروپا از اين تشكيلات و اقتدار عثمانيها، احساس ناراحتى مى كرد و نقشه هائى براى تضعيف اين دولت مقتدر اسلامى مى كشيد، تا اينكه بر ضد عثمانى ها قيام كرد، ولى يورش آنها به نتيجه نرسيد، در اين مبارزه ، پاپ ، ايتاليا، اسپانيا، پرتقال و مالطه در سال 945 هجرى بر ضد عثمانيها به پا خاستند، ولى با آنهمه جمعيت نتوانستند كارى را از پيش ببرند. خلاصه توسعه قلمرو حكومت عثمانيها بجائى رسيد كه مساحت آن از چهار هزار ميل (130) مربع تجاوز كرد، و آنچنان اروپا از حكومت عثمانى حساب مى برد كه مى نويسند:

وقتى كه محمد ثانى فاتح قسطنطنيه از دنيا رفت و خبر مرگ او به پاپ اعظم رسيد، پاپ دستور داد كه مسيحيان جشن بگيرند و تا سه روز نماز شكر بخوانند.(131)

براستى اگر مسلمين ، اين موقعيت استراتژيكى جهانى و سياسى را نگه مى داشتند، و با آگاهى و تدابير عاقلانه و شيوه هاى اصولى و علمى استعمارگران را از خود مى راندند و هر گونه راه رخنه آنها را مسدود مى نمودند حكومت اسلامى در جهان با آن محتواى علمى و جهانى اى كه داشت ، همه دنيا را مى گرفت و پرچم اسلام در همه جا به اهتزاز در مى آمد.

ولى خواهيم دانست كه بى خبرى ها، غفلت ها، و عدم اطلاع به موازين عصر و غرق شدن در عياشى و انحطاط اخلاقى ، چگونه آنها را به قهقرا برگرداند تا اينكه عظمت و اقتدار خود را از دست دادند!

4 - سقوط امپراطورى عثمانى و انگيزه هاى آن

با كمال تاءسف حكومت عثمانى و ملتش از اين موقعيت بزرگى كه نصيبش ‍ شده بود و مى توانست در پرتو آن جهان را از هر نظر تحت تسخير خود قرار دهد، استفاده نكرد، و پس از مرگ سلطان سليمان (دهمين سلطان عثمانى ) روز به روز كشور و اقتدار عثمانى رو به زوال و سقوط گذاشت ، تا آنكه با بروز جنگ جهانى دوم ، دولت عثمانى از اقتدار افتاد و اروپا با پيشرفتهاى علمى و تكنيكى خود به پيش آمد و بر جهان تسلط يافت .

براى استعمارگران هيچ عاملى خطرناكتر از اتحاد و همبستگى مسلمين و تبديل حكومتهاى اسلامى به يك حكومت قوى جهانى نبوده از اينرو آنها از ضعف و هواپرستى و اختلاف و غفلت مسلمين استفاده كرده و امپراطورى عظيم عثمانى را به ممالك متعدد به نامهاى ، لبنان ، اردن ، عراق ، سوريه ، حجاز، يمن ، عدن ، سودان ، مصر، فلسطين و كشورهاى كوچك خليج فارس ‍ و... تجزيه و قسمت كردند.

و با اين كار در حقيقت قواى خلل ناپذير و بى نظير حكومت اسلامى را متلاشى و تقسيم نمودند.

داستان تاءسف انگيز امپراطورى عظيم عثمانى اسلامى از چند نظر مايه عبرت است ، كه با تشريح انگيزه هاى اين شكست و انحطاط مى توان بر آن دست يافت .

بطور كلى انگيزه هاى اين شكست و زوال را مى توان در موضوعات ذيل خلاصه كرد:

1 - انحطاط مذهبى و اخلاقى

شكى نيست كه مذهب و اخلاق نقش مؤ ثر و سازنده و بنيادى در حفظ كيان و شخصيت سياسى و اقتصادى و اجتماعى دارد و دين اسلام روحى است كه كالبد ملت را جان مى دهد و تكامل مى بخشد.

ولى با كمال تاءسف ، حكومت عثمانى بنام حكومت اسلامى بود اما بر اثر غفلت و بى اعتنائى به موازين مذهب و اخلاق مبتلا به امراضى چون حسد، دشمنى ، كينه ، و فساد اخلاق زمامداران و خيانت فرماندهان به بيت المال و ملت شد و ملت نيز در خوشگذرانى و غفلت بسر مى بردند، در نتيجه به امور جارى توجه نكردند و طبعا بسوى شكست و زوال سوق داده شدند.

2 - عدم استفاده از علوم گوناگون و غفلت از وضع زمان

بدنبال انحطاط مذهبى و اخلاقى ، آنچه را كه مذهب اسلام از آنها در مورد استفاده از علوم مختلف و بكار بردن آن خواسته بود، ناديده گرفتند، آنها مخصوصا به مضمون اين آيه توجه نداشتند كه :

براى سركوبى دشمن آنچه مى توانيد نيرو و اسبان بسته آماده سازيد تا دشمن خدا و دشمن خود و كسان ديگر جز آنها را كه نمى شناسيد بترسانيد. (132)

و همچنين گفته پيامبر عظيم الشاءن اسلام (ص ) را فراموش كرده بود كه : علم و دانش گمشده شخص با ايمان است ، در هر جا كه آن را يافت (آن را بايد بدست آورد) او به دانش سزاوارتر از ديگران است . (133)

حكومت عثمانى و ملتش سزاوار بود كه از علوم مختلف براى دفع دشمن استفاده كنند، اما به عكس بر اثر غفلت و خوشگذرانى خود را در حصار همان علوم محدود خود زندانى كردند و بيرون حصار را نديدند.

چنانكه بانوى دانشمند اديب خالده در فرازى از سخنرانى خود(134) گويد: آن زمان كه علم فلسفه بر دنيا حكومت مى كرد، علماى اسلام در مدرسه سليمانيه و مدرسه فاتح در اين خصوص كوتاهى نكردند و در ترويج آن كوشيدند، ولى هنگامى كه غرب از اسارت فلسفه بيرون مى آمد و دست به انقلاب صنعتى مى زد، علماى اسلام ، همدوش پيشرفتهاى زمان به پيش نرفتند و علوم جديد را ناديده گرفتند و چنين مى انديشيدند كه اوضاع نبايد تغيير كند، و اين فكر استعمارى و بى اساس تا قرن 19 ميلادى ادامه يافت . (135)

اين جمود و توقف و عدم استفاده از علوم گوناگون ، منحصر به تركيه و مدارس آن نبود. بلكه شرق و غرب جهان اسلام به اين بلاى خانمان سوز مبتلا بودند، سستى و بى توجهى و سرگرم شدن به داستان سرائى و غيره آنها را از علوم لازم جدا كرد.

مقارن اين زمان ، اروپا از خواب غفلت بيدار شد و با سرعتى سرسام آور براى استخدام علوم مختلف و تسخير قواى طبيعت به پيش رفت ، اكتشافات جديدى به جهان عرضه كرد، قاره ها و نقاط مجهول زمين را كشف نمود.

دانشمندانى همچون كپرنيك ، گاليله ، كپلر و نيوتن (136) را در دل خود پروراند طولى نكشيد مسلمين كه آنان بنيانگذاران تمدن بودند، از زير چتر تمدن علمى بيرون افتادند و در نتيجه كارشان رو به زوال و انحطاط كشيد.

خواب مسلمانان تنها يك ساعت و دو ساعت و چند روز نبود، بلكه سالها و بلكه قرنها بيدار نشدند، نتيجه آن شد كه اروپا در قرن 16 و 17 ميلادى ميدان را گرفت و انقلاب رنسانس ، و نابودى مخالفان علم را به وجود آورد و بر همه شئون ملتهاى جهان تسلط يافت .

3 - عدم اتحاد ممالك اسلامى

در قرن 13 ميلادى كه قرن ترقى و عظمت تاريخ اروپا است دولت عثمانى معاصر دو حكومت شرقى يكى مغول در افغانستان و ديگرى حكومت صفويه در ايران بود.

دولت مغول هيچ توجهى به نهضت علمى و ترقى صنعتى اروپا نداشت بگونه اى كه گاهى تجار و پزشكان و سفراى كشورهاى اروپائى را بچشم حقارت و تمسخر مى نگريست .

دولت صفويه هم گرچه بسوى تمدن قدم برمى داشت ، ولى پيمان برادرى و اتحاد با دولت عثمانى نداشت و بلكه بعكس مكرر به دولت عثمانى حمله كرده و آتش جنگ و اختلاف در ميان آنها، زبانه مى كشيد.

اين دو دولت بزرگ ، هيچ توجهى به شرق ادنى (مقر حكومت عثمانى ها) نداشتند.

كوتاه سخن اينكه : گويا پدران به فرزندان وصيت كرده بودند كه با هم پيمان برادرى و دوستى منعقد نسازيد.

آرى اينها دو مطلب را كه از اركان اساسى پيشرفت بود فراموش كردند يكى اينكه با هم طرح دوستى و برادرى نريختند و ديگر اينكه به فكر تعليم و تربيت در مورد علوم و صنايع اروپا نيفتادند.(137)

اينها و عوامل ديگر، انگيزه هاى سقوط امپراطورى عظيم اسلامى و بطور كلى انحطاط و زوال كشورهاى اسلامى شد.

مثل اينها چون آن مسافر مسلحى است كه در راه مسافرت در زمين دراز كشيد و خوابيد، دشمن او را غافلگير كرد و اسلحه او را از او گرفت ، وقتى كه بيدار شد، خلع سلاح شده بود و چاره اى جز تسليم شدن را نداشت :

آرى در اين شرائط بود كه در جنگ جهانى دوم ، حكومت عثمانى غافلگير شد و از هم پاشيد و به چندين قسمت تجزيه گرديد و در نتيجه در مارس ‍ 1925 ميلادى اسلام به معناى يك قدرت آشكار سياسى و اجتماعى و كانونى مشتعل از انديشه ها و احساسهاى نو و نيرومند و زاينده از صحنه حوادث جهان رخت بر بست و از ميدانهاى گرم كار و پيكار به گوشه سرد و آرامى مى خزيد و رفته رفته راه اضمحلال و تفرق را پيش گرفت .

آرى شكست عثمانى يك شكست نظامى و سياسى نبود، بلكه انحطاط فرهنگ اسلامى ، فرسودگى روحى و فكرى مسلمانان و تبديل اسلام جوشان و خروشان و حركت زا و جنبش آفرين به اسلامى افسرده و بى روح بود.

حريف ديرينه اسلام ، مسيحيت از كمين برخاست و با رنسانس و انقلاب صنعتى و شكست پاپ و آشتى كردن علم با زندگى ، تا مى توانست تلافى كرد و بر قله تسلط بر جهان تكيه زد.

سرباز 93 ساله

مردم و شخصيتهاى كوفه در حقيقت آماده آن بودند كه حسين (ع ) را با آغوشى باز بپذيرند و زير پرچم او، با هر گونه بيعدالتى و تباهى مبارزه نمايند و خود را از حكومت سياه بنى اميه نجات بخشند.

و روى همين آمادگى نامه هاى فراوان به عنوان دعوت از امام حسين (ع ) براى آن بزرگوار فرستادند.

از آنسو ابن زياد غلام حلقه بگوش بنى اميه ، خود را براى هر نوع جنايتى كه اركان حكومت يزيد را استوار سازد آماده كرده بود، وقتى كه از تصميم مردم آگاه شد، 4500 نفر از بزرگان و متنفذين شيعيان و ياران على (ع ) را كه بارها در ركاب آن حضرت به نبرد پرداخته بودند و تجربه كافى در پيكار داشتند، دستگير كرده و زندانى نمود.(138)

اين راد مردان در زندان تحت شكنجه هاى سخت بودند و حتى يكروز به آنها غذا مى رساندند و يكروز نمى رساندند.

از اينرو نتوانستند امام حسين (ع ) را در كربلا يارى كنند(139) و پس از شهادت امام حسين (ع ) نيز همچنان در زندان زير غل و زنجير بسر مى بردند تا آن هنگام كه يزيد با روئى سياه و پشتى خميده از سنگين ترين جنايتها، به جهنم سرازير شد و در خونابگاه و سپيان سقوط كرد(140).

خبر مرگ يزيد در كوفه پخش شد، ابن زياد آن والى خون آشام و پليد در اين وقت در بصره بود، شيعيان كه در خفقان بودند، زنجيرهاى استعمار را پاره كردند و بخانه ابن زياد هجوم برده و اموال او را كه اموال مظلومان و محرومان بود، غارت كردند، و سپس درهاى زندانها را شكستند و 4500 نفر مرد را آزاد ساختند.

مردانى را كه خونشان در زير شكنجه زندان بجوش آمده بود، و خبر شهادت حسين (ع ) آنها را سخت ناراحت كرده بود.

آنان پس از آزاد شدن از زندان ، با تصميم آهنين آماده شدند كه به خونخواهى رهبر آزادگان حسين (ع ) نهضت كنند.

ابن زياد كه از خشم ملت سخت وحشتزده شده بود، راه فرار را بر قرار اختيار كرد و به شام گريخت .

آنها از اين جريان خيل تاءسف خوردند زيرا تصميم آنها اين بود كه نخست ابن زياد را به كيفر سخت برسانند اما معلوم شد كه او در خفاى شكم شترى از ميان در رفته است .

ابن زياد، مروان حكم را همراه سيصد هزار سرباز مجهز به طرف كوفه فرستاد و او را حاكم كوفه كرد.

اين مردان آزاد شده از زندان روز و شب نمى شناختند و در ريشه كن ساختن درخت پليد بنى اميه و بنى زياد، سخت مى كوشيدند، و آنها را كه در نهضت كربلا، در جبهه يزيد بودند و بر ضد فرزند پيامبر (ص ) خدمت مى كردند، به سزاى عملشان مى رساندند.

پيش مرگهاى لشگر شام كه صد هزار نفر بودند به سر رسيدند، آزادشدگان از زندان با بانگ الله اكبر و فرياد يا لثارات الحسين (141) به استقبال سپاه ابن زياد شتافتند، نبرد سختى درگرفت ، همانطور كه خداوند وعده داده است كه اگر مسلمانان 20 نفر صابر و بردبار باشند بر 200 نفر پيروز خواهند بود(142) در اين نبرد نيز شيعيان 12 هزار نفر از سپاه شام را به دوزخ فرستادند.

سياهى شب صحنه جنگ را خاموش كرد، روز بعد نبرد سخت ترى شروع شد، شمشيرهاى براق و بران ياران اميرمؤ منان على (ع ) و دودمان پيامبر (ص ) چهل هزار نفر شامى طرفدار يزيد را به خاك و خون كشاند. و بقيه نيز فرار كردند.

ولى ابن زياد دوباره نيز آنها را برگرداند، سپاه شيعه در مرحله سوم نيز همچنان سپاه ابن زياد را بخاك هلاكت مى انداخت ، در اين هنگام كه سپاه شيعه تحت رهبرى سليمان بن صرد خزاعى (143) مى جنگيدند به سختى مجروح و خسته شده بودند، از فرمانده خود (سليمان ) خواستند كه از صحنه جنگ خارج شوند، ولى سليمان به آنها گفت : قبل از شهادت آسايش نيست ، تا خدا و پيامبر را ملاقات كنيم و رضايت آنها را ببينيم .

با اينكه هفت روز از شروع جنگ مى گذشت ، اين راد مردان همچنان جنگيدند تا اينكه روز هشتم شربت شهادت نوشيدند و به جاودانگى پيوستند.

از عمر سليمان بن صرد خزاعى رئيس اين راد مردان در اين موقع 93 سال مى گذشت . (144)

عمرو بن حمق خزاعى ، مردى بسان كوه عظيم

چند نمونه از عظمت معنوى او

از مردان بزرگ و با شهامتى كه حقيقت اسلام چون روحى در كالبدش قرار داشت و خون پيامبر (ص ) و على (ع ) در رگهايش جارى بود و در راه هدف هيچگاه از پاى ننشست عمرو بن حمق خزاعى است (145) درباره شخصيت عمرو بسيار سخن گفته شده است ، ما در اينجا نخست به ذكر چند نمونه كه نمودار عظمت معنوى او است مى پردازيم و سپس ‍ فداكاريهاى او را در راه امر بمعروف و نهى از منكر خاطرنشان مى نمائيم :

1 - او در زمان رسول اكرم (ص ) در اطراف مكه زندگى مى كرد وقتى كه دعوت پيامبر (ص ) را شنيد و پيامبر را شناخت ، يكدل و يك جهت به او دل بست و دست از يارى و حمايتش نكشيد و پس از پيامبر، به على پيوست ، تا حدى كه جانش را در راه حمايت از على (ع ) تقديم كرد. مورخين مى نويسند: روزى پيامبر (ص ) عده اى را براى جهاد با دشمن بناحيه اى فرستاد به آنها فرمود: فلان ساعت شبانه بفلان محل در حاليكه راه را گم كرده باشيد مى رسيد وقتى كه بآنجا رسيديد بطرف دست چپ برويد كه ضمنا با مردى دانا و خيرخواه برخورد مى كنيد راه را از او بپرسيد، ولى او راه را نشان نمى دهد تا از غذايش بخوريد آنگاه براى شما گوسفندى را مى كشد، و پس از صرف غذا راه را نشان مى دهد، سلام مرا باو برسانيد و بگوئيد كه پيامبر اسلام (ص ) در مدينه ظهور كرده و مردم را باسلام دعوت مى كند.

سربازان حركت كردند همانطور كه حضرت فرموده بود راه را گم كردند و همان شخص را كه عمرو بن حمق بود ديدند، سلام پيامبر (ص ) را به او رساندند، او پس از اينكه با كشتن گوسفند و تهيه غذا از آنها پذيرائى كرد راه را به آنها نشان داد.

عمرو بن حمق ، پس از اين جريان آرام نگرفت ، كارهايش را به ديگران واگذار كرد و به سوى پيامبر (ص ) شتافت ، مدتى در حضور پيامبر (ص ) ماند: پيامبر (ص ) به او فرمود به محلت بازگرد و آنگاه كه على بن ابيطالب (ع ) به كوفه آمد آنجا را اقامتگاه خود قرار بده .

عمرو به محل خود بازگشت ، تا در زمان خلافت على (ع ) به كوفه مهاجرت نمود، روزى على (ع ) به او فرمود: خانه دارى ؟ گفت : آرى ، امام فرمود: خانه ات را بفروش و در ميان طايفه ازد خانه اى تهيه كرده و در آن سكونت كن زيرا در آينده كه من ناپديد شوم (از دنيا بروم ) دشمنان در جستجوى تو خواهند برآمد و طايفه ازد از تو دفاع مى كنند و ترا يارى مى دهند. (146)

2 - مورخين نقل مى كنند، روزى عمرو بن حمق به رسول اكرم (ص ) آب داد، رسول اكرم (ص ) درباره او اين دعا را كرد: اللهم امتعه بشبابه خدايا او را از جوانيش بهره مند گردان بر اثر بركت اين دعا هشتاد سال از عمر او گذشت كه يك موى سفيد در او ظاهر نشد.(147)

3 - او آنچنان در خدمت على (ع ) فداكارى و جان نثارى داشت كه درباره اش چنين گفتند: همانگونه كه سلمان براى پيامبر (ص ) بود، عمرو بن حمق براى على (ع ) بود، او در همه جنگهاى على (ع ) يعنى جنگ جمل و صفين و نهروان در ركاب على (ع ) با دشمن مى جنگيد.

عمرو بن حمق در برابر معاويه

پس از آنكه على (ع ) شهيد شد، و معاويه بر همه جا تسلط يافت عمرو بن حمق همچنان شيفته و شيداى على و مرام على (ع ) بود و در پشتيبانى و حمايت از آل محمد (ص ) و امر به معروف و نهى از منكر، از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نمى هراسيد و چون كوهى عظيم ، استوار بود و در برابر منكرات و بدعتها ايستادگى مى كرد.

معاويه ، زياد بن ابيه را حاكم كوفه كرد و به او دستور داد كه ياران و شيعيان على (ع ) را سخت تحت فشار قرار دهد.

زياد بن ابيه ، كاسه از آتش داغتر، تا آنجا كه مى توانست نسبت به على (ع ) و ياران او هتاكى كرد، و علنا در مسجد بالاى منبر، سب على (ع ) مى نمود و شيعيان و طرفداران على (ع ) را به قتل و شكنجه تهديد مى نمود.

حجر بن عدى و عمرو بن حمق از آن مردانى بودند كه از اين بادها نمى لرزيدند و با كمال شهامت ، زياد را به باد انتقاد مى گرفتند و سرسختانه از حريم مقدس سرورشان على (ع ) حمايت مى كردند.

فعاليتها و تلاشهاى حجر و عمرو و افراد ديگر از شيعيان را به زياد گزارش ‍ مى دادند، تا يكبار، درباره عمرو بن حمق گزارش دادند كه : او شيعيان ابوتراب را به دور خود گرد آورده و بر ضد حكومت بنى اميه به فعاليت پرداخته است .

زياد پس از سكوت طولانى ، نماينده خود را نزد عمرو فرستاد كه به او بگويد همين الان بايد به مسجد بيايد و در حضور ماءموران قرار گيرد.

ابوالوليد ماءمور زياد، نزد عمرو آمد و با زبان دوستى و خيرخواهى گفت : اى عمرو! اگر با امير كنار بيائى و جانت را از غضب و قدرت او حفظ كنى بهتر است زيرا او مرد ستمگرى است ، تازه گمان نكن كه قتل تو او را از كارش بازدارد.

عمرو گفت : سوگند به آن خدائى كه جانم در دست قدرت اوست ، در راه حمايت از حق سكوت نخواهم كرد و هيچگاه كمك كار باطل نخواهم شد.

سينه زياد از اين رشادت و صراحت لهجه ، به تنگ آمد و در اين مورد از معاويه نظر خواست ، معاويه چه مى توانست بگويد، غير از اينكه فرمان قتل همه جوانمردان و يكتاپرستان را صادر كند.

زياد به دستور اربابش معاويه ، عده اى از ماءمورين را براى دستگيرى عمرو و همدستانش فرستاد، درگيرى مختصرى واقع شد، بالاخره عمرو از دست ماءمورين گريخت و به خارج كوفه فرار كرد.

زياد كه سخت خشمگين شده بود، به ماءمورين خود فرياد زد، كه اين مرد خزاعى را به هر طريقى هست ، گرچه به خراب كردن تمام خانه هاى كوفه بستگى داشته باشد، دستگير كنيد و بياوريد، ولى عليرغم همه اين دستورات خشن ، نتوانستند، عمرو را دستگير كنند، با دست خالى نزد زياد برگشتند.

تصميم ناجوانمردانه

زياد كه بر اثر ناراحتى شديد، به خود مى پيچيد راه چاره اى مى جست ، در اين ميان عمارة بن عقبه يكى از چاپلوسان آن دستگاه بود گفت من درباره دستگيرى عمرو نظرى دارم كه اگر آن را بكار برى ، مى توان بر عمرو دست يابى ، و آن اينكه :

دستور بده همسر او را بگيرند و زندانى كنند و او را به شدت زير شكنجه قرار دهند، و اين خبر را منتشر كن تا عمرو بشنود و مجبور شود خودش را تسليم نمايد!

زياد از اين پيشنهاد بسيار خوشحال شد، فرمان حبس همسر عمرو آمنه را صادر كرد، ماءمورين به خانه عمرو رفتند تا همسر او آمنه را نزد زياد بياورند.

حاضران در مجلس زياد، از ترس ، بسان جماد بى حركت شده بودند آن مردم زبون و سفله كه ظلم و جنايت را مى ديدند و جراءت و مردانگى اعتراض را نداشتند، از اين جنايت جديد سخت ، تكان خورده بودند آخر زنها تا آن روز به چنين بى احترامى ها كشانده نشده بودند.

زياد وقتى كه چهره حاضران را چنين گرفته ديد، فرياد زد: چرا دهشت زده و گرفته ايد، خاك برسرتان ! آيا به خاطر اين زن آنقدر ناراحتيد؟ اين زنى كه شوهرش بر ضد معاويه ، انقلاب و شورش كرده است .

طولى نكشيد كه ماءمورين زياد وارد شدند و خانمى را كه لباسهاى بلند، احترام و عظمت او را بيشتر و بهتر نشان مى داد، وارد شد.

آمنه در پيش زياد ايستاد و نگاهش را در حالى كه يكدنيا وقار از آن ظاهر بود به زمين دوخته بود.