حد
شرابخوار
شخصى به نام ((قدامه بن مظعون
)) شراب خورد، عمر خواست او را حد شرعى (در اين
مورد هشتاد تازيانه ) بزند، قدامه گفت : زدن حد بر من واجب نيست زيرا
خداوند مى فرمايد: ((بر آنان كه ايمان آورده و
كردار نيكو كرده اند، چيزهايى كه مى خورند تا آنگاه كه تقوى و عمل صالح
داشته باشند، باكى نيست
(78))). عمر او را حد نزد. خبر
به حضرت على (عليه السلام) رسيد، لذا آن حضرت نزد عمر آمد و بازخواست
فرمود كه چرا قانون خداوند را اجرا نكردى ؟!
عمر همان آيه را خواند، امام فرمود: قدامه مشمول اين آيه نيست ، زيرا
آنها كه ايمان به خدا آورده اند و كار نيكو انجام مى دهند، حرام خدا را
حلال نمى كنند، قدامه را بازگردان و از او توبه بخواه ، اگر توبه كرد
بر او حد خدا را جارى كن و گرنه بايد به قتل برسد زيرا با انكار حرمت
شرابخوارى از اسلام خارج شده است .
قدامه سخنان حضرت را شنيد و توبه كرد و از گناه دست كشيد اما عمر نمى
دانست حد او چقدر است . سپس از امام على (عليه السلام) پرسيد: آن حضرت
فرمود: هشتاد تازيانه
(79).
عامل هلاكت زودرس
روزى امير مؤمنان على (عليه السلام) خطبه مى خواند و در ضمن آن
فرمود:
اعوذ بالله من الذنوب التى تعجل الفناء پناه مى برم به خداوند
از گناهانى كه موجب زودرسى هلاكت خواهند شد.
عبدالله كواء (منافق سرشناس عهد اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه بعدها
رئيس گروه گمراه خوارج شد) بلند شد و گفت : اى امير مؤمنان آيا گناهانى
كه موجب مكافات زودرس است وجود دارد؟
امام على (عليه السلام) فرمود: آرى ، واى بر تو، و آن گناه قطع رحم
(بريدن پيوند از خويشاوندان ) است ، بسا خاندانى هستند با اين كه از حق
دورند ولى بر اثر همكارى و خدمت به يكديگر به گرد هم آيند و همين كار
موجب مى شود كه خداوند به آنها روزى مى رساند و چه بسا افراد پرهيزكارى
كه تفرقه و درگيرى افراد خاندانشان و قطع رحم بينشان موجب مى شود كه
خداوند آنها را از روزى و رحمتش محروم سازد(80).
كيفر لواط شده
مرد لواط شده اى را نزد عمر آوردند، عمر تصميم گرفت او را
تازيانه زند و از گواهان پرسيد: آيا شما ديديد كه با او لواط شده ؟
گفتند: آرى .
عمر در كم آن درمانده گرديد، از اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسش نمود
آن حضرت لواط كننده را خواست ولى او را نديد، آنگاه فرمود: بايد گردنش
زده شود، گردنش را زدند.
عمر گفت : او را برداريد.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: يك عقوبت ديگر او مانده .
عمر گفت : آن چيست ؟
امام (عليه السلام) فرمود: يك بسته هيزم بخواه و او را در وسط آن قرار
ده و به آتش بسوزان !.
و در روايتى ديگر آن حضرت (عليه السلام) مى فرمود: اگر مجرمى استحقاق
دو بار سنگسارى را داشت هر آينه لواط كار دو بار سنگسار مى شد(81).
مجازات كفن دزد
كفن دزدى را نزد معاويه آوردند، معاويه به ياران خود گفت : به
نظر شما كيفر اين مرد چيست ؟
گفتند: او را عبوبت ده و آزادش كن .
از آن ميان مردى گفت : على (عليه السلام) چنين حكم نكرده است .
معاويه پرسيد: پس چگونه حكم نموده ؟
گفت : آن حضرت فرمود: دست كفن دزد بايد قطع شود؛ زيرا او هم دزد است و
هم نسبت به مردگان هتاك
(82).
مجازات منكرين نبوت
روزى اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در مسجد كوفه نشسته بود،
در اين هنگام چند نفر را كه در روز ماه رمضان افطار كرده بودند نزد آن
حضرت آوردند.
امام (عليه السلام) از آنان پرسيد: آيا شما در روز ماه رمضان غذا خورده
ايد؟ گفتند: بله .
حضرت فرمود: آيا يهودى هستيد؟ گفتند: خير. باز حضرت فرمود: آيا نصرانى
هستيد، گفتند: خير.
حضرت فرمود: پس چه دينى داريد كه مخالف دين اسلام است ؟
گفتند: مسلمان هستيم !
حضرت فرمود: آيا مسافر هستيد؟
گفتند: خير!
حضرت فرمود: آيا بيمارى داريد كه موجب افطار شما شده و ما از آن اطلاع
نداريم .
گفتند: هيچ بيمارى نداريم .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) تبسم نمود و به آنان فرمود: به يگانگى
خداوند و رسالت محمد (صلى الله عليه و آله ) گواهى مى دهيد؟
گفتند: يگانگى خداوند را قبول داريم اما پيامبرى محمد را قبول نداريم .
حضرت فرمود: اگر بر پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله ) گواهى ندهيد
شما را به قتل خواهم رساند.
آنها گفتند: هر چه مى خواهى بكن !.
در اين هنگام اميرالمؤمنين (عليه السلام) به ماءموران انتظامى دستور
داد آنان را به خارج كوفه برده و دو گودال نزديك به هم حفر نموده و با
روزنه اى آنها را به هم ارتباط دهند، و آنگاه به آن گروه فرمود: شما را
به وسيله دود خواهم كشت .
گفتند: هر چه مى خواهى بكن همانا حكم تو تنها در اين دنياست .
در اين هنگام امام (عليه السلام) آنان را به آرامى در ميان گودال
انداخت و آنگاه دستور داد در گودال ديگر آتش افروختند و پيوسته بر
ايشان بانگ مى زد كه چه مى گوييد: آيا از عقيده خود برگشته ايد يا نه ؟
آنها مى گفتند: هر چه مى خواهى انجام ده ، تا اينكه به وسيله دود كشته
شدند(83).
كيفر غلات
هفتاد نفر از اهل ((زط))
(نژادى از اهل سودان و هند) پس از جنگ صفين نزد اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) آمده و پس از سلام ، سخنانى به زبان خودشان به آن حضرت گفته و
آن حضرت نيز به همان لغت و زبان به آنان پاسخ داد و در ضمن گفتارشان به
آن حضرت نسبت خداى دادند.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) به آنان فرمود: من خدا نيستم بلكه بنده
اى از بندگان خدا هستم ، ولى آنان نپذيرفته ، و همچنان بر مطلب خويش
اصرار مى ورزيدند تا اينكه حضرت على (عليه السلام) به آنان فرمود: اگر
از اين عقيده تان دست برنداريد و به درگاه خدا توبه نكنيد شما را خواهم
كشت ولى آن همه اندرز و موعظه در آنان اثر ننموده و توبه نكردند.
پس آن حضرت دستور داد گودال هايى حفر نموده و بين گودال ها روزنه قرار
دادند و آنان را ميان گودال ها انداخت و سر آنها را پوشاند و ميان يكى
از گودال ها كه كسى در آن نبود آتشى افروخت و با دود همه آنها را از
بين برد(84).
مجازات ذلت بار چهار گروه
امام صادق (عليه السلام) از پدرانش از اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) نقل مى نمايد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمودند:
چهار نفر هستند كه اهل جهنم را علاوه بر آزارهايى كه خود دارند، آزار
مى دهند، در جهنم آب جوش خورده و داد و فريادشان بلند است ، اهل جهنم
به يكديگر مى گويند: اينان چه كرده اند كه علاوه بر شكنجه هايى كه خود
داريم ، از شكنجه آنان ما نيز در عذاب هستيم ؟!
يكى از آنان در تابوتى از آتش آويزان ، يكى ديگر روده هايش را مى كشد،
ديگرى از دهانش چرك و خون جارى است و آن يكى گوشت خود را مى خورد به
كسى كه در تابوت است مى گويند: اى دورترين از رحمت خدا! چه كرده اى كه
ما علاوه بر شكنجه هايى كه خود داريم ، از شكنجه تو نيز در عذاب هستيم
؟
مى گويد: بدانيد كه من دورترين از رحمت خدا، در حالى مرگم فرا رسيد كه
اموال مردم به گردنم بود و نمى توانستم ديون خود را بپردازم . سپس به
كسى كه روده هايش را مى كشد، مى گويند: اى دورترين از رحمت خدا! چه
كرده اى كه ما علاوه بر شكنجه هايى كه خود داريم ، از شكنجه تو نيز در
آزار هستيم ؟
مى گويد: بدانيد كه من دورترين از رحمت خدا، اگر بدنم با بول نجس مى
شد، به آن بى اعتنا بودم آنگاه به كسى كه چرك و خون از دهانش جارى است
مى گويند: اى دورترين از رحمت خدا! چه كرده اى كه ما با وجود عذاب هايى
كه خود داريم ، از عذاب تو نيز معذبيم ؟
مى گويد: بدانيد كه من دورترين از رحمت خدا، هر سخن بدى را نقل كرده و
با آن فساد ايجاد مى كردم .
آنگاه به كسى كه گوشت خود را مى خورد مى گويند: اى دورترين از رحمت حق
! چه كرده اى كه ما با وجود شكنجه هايى كه گرفتار آن هستيم ، از شكنجه
تو نيز در آزاريم ؟
مى گويد: بدانيد كه من گوشت مردم را با غيبت خورده و سخن چينى مى كردم
(85).
مجازات سخت هفت نفر
راوى گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمودند: در
روز قيامت عذاب هفت نفر از همه سخت تر است : فرزند آدم كه برادرش را
كشت ، نمرود كه با حضرت ابراهيم (عليه السلام) در مورد خداوند بحث و
خدا را انكار كرد، دو نفر از بنى اسرائيل كه قوم خود را يهودى و مسيحى
نمودند و فرعون كه گفت : من بالاترين خداى شما هستم و دو نفر از اين
امت كه يكى از آنها بدتر از ديگرى است و در تابوتى شيشه اى در زير جهنم
در درياهايى از آتش قرار دارد.
اسحاق بن عمار صيرفى مى گويد به امام كاظم (عليه السلام) عرض كردم :
درباره آن دو نفر برايم چيزى بگوييد و من درباره آن دو مطلب زيادى از
پدر بزرگوارتان شنيده ام .
حضرت فرمودند: اى اسحاق ! اولى همانند آن گوساله و دومى همانند
((سامرى )) است . عرض
كردم بيشتر بفرماييد، فرمودند: به خدا سوگند آنها عده اى را مسيحى ،
يهودى و مجوسى كردند. خداوند كار آنها را نمى بخشد.
عرض كردم بيشتر بفرماييد: فرمودند: سه نفر هستند كه خداوند به آنها نظر
رحمت نمى افكند، آنها را پاك نمى مانى و عذاب دردناكى براى آنها مهيا
است .
عرض كردم : فدايت گردم اينان كيستند؟
فرمودند: كسى كه از جانب غير خدا ادعاى امامت كند يا امام از طرف خدا
را بدنام كند و يا گمان كند آن دو نفر بهره اى از اسلام داشته اند.
عرض كردم : بيشتر بفرماييد فرمود: اى اسحاق ! همانا در جهنم دره اى است
به نام ((سقر)) از زمانى
كه خداوند آن را آفريده ، نفس نكشيده است اگر خداوند به اندازه سر
سوزنى به او اجازه تنفس بدهد بدون شك همه زمينيان را آتش مى زند و
همانا جهنمى ها از گرما، بدبويى ، كثيفى و عذاب هايى كه خداوند براى
اهل اين دره آماده نموده است ، گريزانند.
و همانا بدون شك در اين دره كوهى است كه همه كسانى كه در اين دره هستند
از گرما، بدبويى ، كثيفى و عذابهايى كه خداوند براى ساكنان اين كوه
مهيا نموده است ، گريزان هستند.
و همانا بدون شك در اين دره چاهى است كه همه ساكنان اين دره از گرما،
بدبويى ، كثيفى و عذابهايى كه خداوند براى ساكنان اين چاه مهيا نموده
است ، گريزانند.
و همانا بدون شك در اين چاه افعى اى است كه همه اهل اين چاه از پليدى ،
بدبويى ، كثيفى و سم هايى كه خداوند عزوجل در نيش آن براى اهلش مهيا
نموده است ، گريزان هستند.
و همانا بدون ترديد در شكم اين افعى هفت صندوق است كه پنج نفر از امت
هاى گذشته و دو نفر از اين امت در آن هستند.
عرض كردم : فدايت شوم آنها چه كسانى هستند؟
فرمود: آن پنج نفر عبارتند از: ((قابيل
)) كه ((هابيل
)) را كشت : نمرود كه با حضرت ابراهيم (عليه
السلام) درباره وجود خدا بحث كرد و منكر خدا شد و گفت : من زنده مى كنم
و مى ميرانم ، فرعون كه گفت : من بالاترين خداى شما هستم ، يهودا كه
گروهى را يهودى نمود، بولس كه عده اى را مسيحى نمود و دو تن بيابانى از
اين امت
(86).
مجازات گناهان
امام باقر (عليه السلام) فرمودند: بدانيد كه هيچ سالى پر باران
تر از سال ديگر نيست تنها چيزى كه هست اين است كه نزول باران در هر
منطقه اى بستگى به خواست خداوند دارد.
بدون ترديد هنگامى كه جامعه اى مرتكب گناهان گردند، خداوند عزوجل
بارانى را كه براى آنها قرار داده بود، در آنجا نبارانيده و در بيابان
هاى وسيع ، درياها وكوه هاى ديگرى نازل مى گرداند و بدون شك خداوند
((جعل )) را در لانه اش
به خاطر گناهان مردى كه در كنار آن هستند، با نبارانيدن باران عذاب مى
نمايد زيرا كه او مى تواند به مكانى كه در آنجا معصيت نمى شود، برود.
آنگاه امام باقر (عليه السلام) فرمودند:
اى آگاهان ! پند گيريد: سپس فرمودند: در كتاب اميرالمؤمنين على (عليه
السلام) آمده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمودند: هنگامى
كه زنا آشكار شود، مرگ ناگهانى زياد مى شود زمانى كه كم فروشى كنند:
خداوند آنها را قحطى و كمبود محصولات عذاب مى نمايد و هنگامى كه زكات
نپردازند، زمين نيز آنها را از زراعت ، ميوه ها و معادن خود محروم مى
نمايد و هنگامى كه در قضاوت ظلم كنند، در ظلم و تجاوز به يارى يكديگر
خواهند پرداخت و زمانى كه پيمان شكنى كنند، خدا دشمنشان را بر آنها
مسلط مى كند و هنگامى كه قطع رحم نمايند، اموال در دست اشرار قرار مى
گيرد و زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر نكرده و از نيكان اهل بيتم
پيروى نكنند، خداوند بدانشان را بر آنها مسلط مى نمايد و در اين حال
نيكان آنها دعا مى كنند، ولى مستجاب نمى شود.
و نيز امام باقر (عليه السلام) نقل مى نمايد كه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) فرمودند: پنج چيز است كه اگر به آنها رسيديد، از آنها به
خداوند عزوجل پناه بريد.
گناهان به صورت آشكار در جامعه اى رواج پيدا نكرده است مگر اين كه
طاعون و امراضى كه در ميان پيشينيان آنها كه از دنيا رفته اند وجود
نداشته است ، در ميان آنها رواج پيدا مى كند؛ و كم فروشى نكرده اند مگر
اينكه با قحطى و تنگدستى و ستم سلطان مجازات شده اند؛ زكات پرداخت
نكرده اند مگر اينكه از باران محروم شده اند و اگر چهارپايان نبودند
باران بر آنها نمى باريد؛ پيمان خداوند عزوجل و پيمان رسولش را نشكسته
اند مگر اينكه خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط نموده و آنان مقدارى
از مالشان را گرفته اند و به غير احكام الهى قضاوت ننموده اند مگر
اينكه خداوند عذابشان را در ميان خودشان قرار داده است
(87).
دستور امام زمان (عج ) به قتل توهين كنندگان به
آيت الله بروجردى (قدس سره )
مرحوم حاج آقا حسين نظام كه از منبريهاى با اخلاص قم بودند
فرمودند:
بنده با گوش خودم از دو نفر بازارى شنيدم كه در زمان آيت الله العظمى
بروجردى به ايشان ناسزا مى گفتند و جسارت مى كردند، مدت ها گذشت تا
اينكه زمانى آقاى سيد على بهبهانى - كه ظاهرا در قم سكونت داشتند، اما
فعلا در تهران ساكن هستند - نزد حقير آمدند و گفتند نظام ! من خوابى
ديده ام . گفتم : بفرماييد.
گفتند: در خواب ديدم كه امام زمان (عج ) ظهور فرمودند و در آن طرف
رودخانه (كه باغ مهندسيه معروف بود و فعلا اداره آب است ) منزل كردند.
من رفتم ، ديدم خيمه هاى زياد زده شده و از يك خيمه بزرگ كه در وسط است
نور از آن بالا مى رود. داخل خيمه رفتم و سلام عرض كردم .
امام (عليه السلام) يك شمشير به من دادند و فرمودند: برو فلانى و فلان
كس را گردن بزن و بيا.
آقاى نظام مى گويد: من وقتى اين را شنيدم ، گفتم : آيا بهبهانى ! اين
دو نفر فلان و فلان نبودند؟ آقاى بهبهانى از جا بلند شد و لبهاى بنده
را بوسيد و گفت : چرا! شما از كجا خبر داشتيد؟ گفتم : اين دو نفر به
آقاى بروجردى ناسزا مى گويند و جسارت مى كنند.
گفت : بله همين افراد بودند(88).
مجازات تارك حج
اين داستان توسط حضرت آيت الله العظمى ميلانى (ره ) نقل شده است
.
دو برادر سيد تبريزى بودند كه يكى از آن دو، روحانى و ديگرى بازارى
بود. هر دو مستطيع شدند و امكان تشرف به مكه برايشان فراهم شد. برادر
بازارى گفت : ((به خواست خدا امسال بايد برويم
خانه خدا را زيارت كنيم )) اما ديگرى گفت :
((من امسال آمادگى و فرصت ندارم ، از سوى ديگر
محرم نزديك است و من به مجالس متعددى دعوت شده ام ، شما برو ان شاءالله
من هم سال آينده مى روم )).
برادر كاسب اصرار كرد، آيه و حديث خواند اما اثرى نبخشيد، به همين جهت
خودش رفت و برادر روحانى او پس از چند ماه از دنيا رفت و حج به گردنش
ماند. برادر كاسب نسبت به او بسيار تاءسف خورد و همواره در اين انديشه
بود كه آيا او گرفتار عذاب است يا اينكه مورد بخشايش قرار گرفته است ؟
يك شب او را در خواب ديد كه در باغ زيبايى با وضعيت مطلوب و پسنديده اى
زندگى مى كند و به برادرش گفت : ((نگران من نباش
، زيرا من از نجات يافتگان هستم )).
پرسيد: چطور مورد لطف قرار گرفتى ؟
پاسخ داد: پس از مرگ ، مرا پاى حساب بردند و به جرم ترك فريضه حج در يك
نقطه تاريك و وحشتناك و بدبو زندانى ساختند و دچار كيفر كردار شدم .
زير فشار عذاب طاقت فرسا، دست توسل به سوى مادرم حضرت فاطمه (عليها
السلام ) گشودم و گفتم : مادر جان ! درست است كه من فريضه اى را ترك
نموده ام ، اما من عمرى از حسين عزيزت سخن گفته ام ، شما مرا نجات
بدهيد. و پس از اين توسل خالصانه در زندان گشوده شده و گفتند: مادرت
فاطمه (عليها السلام ) تو را خواسته است . مرا نزد مادرم بردند و او از
امير مؤمنان (عليه السلام ) درخواست كرد كه مرا ببخشايد و نجاتم را از
خدا بخواهد. اما اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: دختر گرامى پيامبر!
ايشان بارها روى منبر به مردم گفته است كه اگر كسى فريضه حج را در صورت
امكان و توان ترك كند، به هنگام مرگ به او گفته مى شود: يهودى يا
نصرانى يا مجوسى بمير! اكنون او خودش ترك كرده است ! من چه كنم ؟!
مادرم فرمود: راهى براى نجات او بيابيد.
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمود: تنها يك راه به نظر مى رسد كه
خدا او را ببخشايد و آن اين است كه از فرزندت مهدى (عليه السلام)
بخواهى امسال به نيابت از او حج كند و مادرم چنين كرد و فرزندش مهدى
(عليه السلام) پذيرفت و من نجات يافتم ، و آن گاه مرا به اين باغ زيبا
و پر طراوت آوردند(89).
عاقبت تعجيل در قضاوت
گوشى را با خشم در جايش گذاشتم و به سرعت به اتاق خواب رفتم ،
در خواب عميقى بود، از شدت عصبانيت كنترل خود را از دست داده بودم ،
لحظه اى ايستادم و به صورتش نگاه كردم ، گويى خواب مى ديد لبخند مليحى
زد، به طرفش رفتم موهايش را در مشت گرفتم ، سرش را بلند كردم ، از خواب
پريد و متحير و مضطرب پرسيد: على چيزى شده ؟
سيلى محكمى به صورتش نواختم ، نيش خندى زدم و گفتم : نه ، مگر چيزى مى
خواستى بشود؟ به شدت موهايش را كشيدم . سارا، مجيد كيه ؟ با او چه
قرارى دارى ؟ و باز هم با سيلى گونه اش را سرخ كردم : مى كشمت و چند
بار تكرار كردم ، مى كشمت ... .
سارا با التماس و شيون مى گفت : على بگذار بگويم ، بگذار توضيح دهم ،
تو اشتباه مى كنى ، على اشتباه مى كنى ، خواهش مى كنم ...
مجال سخن ندادم ، زير گلويش را چنان فشردم كه رنگش سياه شد، سياه تر از
بخت من ، خر خر مى كرد، چشم هايش گويى مى خواست از حلقه درآيد. دستانم
سست شد، تن بى جانش روى زمين افتاد، چه صحنه دردناكى ، جسد بى جان سارا
همسرم ، همانى كه پنج سال در تب عشقش سوختم تا به دستش آوردم ، روى
زمين جلوى ديدگان من بود، ديوانه وار فرياد مى زدم : چرا؟ چرا؟
دو هفته قبل از اين ماجرا، سارا براى ديدن مادرش رفته بود. تنها بودم ،
روزنامه اى مى خواندم و صداى تلويزيون را تا آخر بلند كرده بودم ، از
تنهايى حوصله ام سر رفته بود، كه صداى تلفن در سكوت خانه طنين افكند،
گوشى را برداشتم ، ولى حرفى نزدم . صدايى از آن سوى خط به گوشم رسيد.
سارا خانم خودتان هستيد؟ الو سارا خانم .
سكوت را شكستم : بفرماييد! با شنيدن صدايم ارتباط را قطع كرد. چندين
بار تلفن به صدا درآمد ولى بدون هيچ حرفى ارتباط قطع مى شد.
تا اين كه يك روز صبح صداى صحبت كردن با تلفن سارا را بدون اين كه او
متوجه شود، ضبط كردم .
هنگامى كه تنها در خانه بودم ، تلفن زنگ زد و من بلافاصله صداى ضبط شده
سارا را پخش كردم و صداى آن طرف گوشى گفت : سلام سارا خانم ، من مجيد
هستم ، امروز عصر منتظرتان هستم .
باورش برايم غير ممكن بود. نه ، او خيانت نمى كند، اما انگار حوادث پشت
سر هم طراحى شده بود. آن روز و روز بعدش سارا از منزل بيرون رفت و اين
موضوع بود كه شك مرا به يقين مبدل كرد و سبب شد تا عزيزترين كس زندگى
ام را با دستان خود خفه كنم .
گوشى را برداشتم ، شماره پليس را گرفتم : الو من همسرم را كشته ام ...
گوشه اى نشستم و صورت معصوم او را به نظاره نشستم . بعد از دقايقى پليس
آمد، سنگينى دستبند پشتم را خمود. با خوارى تمام راهى زندان شدم . از
قاضى و وكيلم خواستم تا مجيد سايه سنگينى مرگ را بيابند، بعد از مدت ها
تحقيق و بررسى وى را يافتند. وقتى با او روبرو شدم ، او گفت : سلام !
من پسر برادر شما هستم .
باورم نمى شد، پرسيدم كى هستى ، او هم شروع به توضيح دادن كرد كه او
پسر حميد است و براى اينكه روابط من و ((حميد))
را كه چهارده سال قبل با هم دعوا كرده بوديم و در شهر ديگرى زندگى مى
كرد، بهبود بخشد، از طريق همسرم سارا اقدام كرده بود.
تازه فهميدم كه حقيقت چيست و همسر بى گناهم را فقط به دليل شك خودم ،
با دست هاى خودم نابود كردم و تا روز قيامت گناهى را خريدم كه هرگز نمى
توانم جبرانش كنم .
اكنون در زندان نشسته ام و منتظر فرجام و حكم دادگاه هستم تا مرا به
پاى چوبه دار بفرستند(90).
نتيجه تفرقه و اختلاف
امام على (عليه السلام) فرمود: سه گاو نر بزرگ به رنگ هاى سياه
و سفيد و سرخ در ميان علف زارى بودند، در آن علفزار شيرى هم بود ولى آن
شير هرگز قادر نبود به آنها گزندى برساند؛ چون آن سه گاو با هم بودند.
شير به گاو سياه و سرخ گفت : كسى نمى تواند از ما در ميان اين سرزمين
خرم و پرعلف ، مطلع شود مگر از ناحيه گاو سفيد زيرا رنگ او از دور پيدا
است ، ولى رنگ من مانند رنگ شما تيره و پنهان است ؛ اگر بگذاريد تا او
را بخورم و بدرم ، اين مكان پرعلف براى ما مى ماند!
آن دو گاو اجازه دادند و شير، گاو سفيد را دريد و خورد، پس از چند روز،
شير به گاو سرخ گفت : رنگ من بسان رنگ تو است ، بگذار گاو سياه را
بخورم تا اين زمين پرعلف مال ما باشد و به اين ترتيب نيز، شير، گاو
سياه را دريد و خورد و پس از خوردن به گاو سرخ حمله كرد و گفت : حتما
تو را هم مى خورم .
گاو سرخ گفت : به من مهلت بده تا سه بار سخنى را بلند بگويم ، بعد مرا
بخور، شير او را مهلت داد و او سه بار فرياد زد:
((بيدار باشيد من همان روز كه گاو سفيد خورده
شد، خورده شدم !))يعنى وقتى كه بر اثر غفلت و
نادانى به اتحاد ما ضربه وارد شد، سقوط ما حتمى گرديد(91).
نتيجه طمع
مردى طنابى به گردن قوچى بسته بود و از عقب مى كشيد. دزدى به او
رسيد و طناب را پاره كرد و قوچ را همراه خود برد. مرد كه قسمتى از طناب
در دستش بود، پس از مدتى آگاه شد كه قوچش نيست به اين طرف و آن طرف رفت
تا دزد را با قوچ ، سر چاهى ايستاده ديد كه زار زار گريه مى كند، نزديك
آمد و گفت : براى چه گريه مى كنى ؟
دزد، حيله اى به كار برد و گفت : كيسه اى پر از زر (طلا) داشتم ، به
داخل چاه افتاد، اگر كسى آن كيسه را كه محتوى پانصد درهم است از چاه
درآورد، يك پنجم (صد درهم ) آن را به او خواهم داد.
مرد طمعكار حساب كرد كه صد درهم ، قيمت ده قوچ است و بدون اينكه درباره
قوچ خود سؤ ال كند، طمع ورزيد و برهنه شد، لباس هاى خود را كنار چاه
گذارد و در داخل چاه رفت ، دزد لباس هايش را هم برداشت و برد.
آن مرد در ميان چاه هر چه جستجو كرد چيزى نيافت ، بيرون آمد، ديد كه
دزد لباسش را نيز دزديده است
(92).
عاقبت همنشينى با افراد ناباب (1)
پيرمرد و پيرزنى كه گوشه سالن (دادگاه ) نشسته بودند، توجهم را
جلب كردند، پيرزن نگاه سنگين و غمبارى به انتهاى سالن داشت ، گويى
منتظر بود. چين و چروك هاى صورتش حكايت از گذران عمرى سخت و بلند مى
كرد.
پيرمرد زير لب مى گفت : حقش است ، هر بلايى سرش بيايد حقش است !
ناگهان هر دو از جايشان بلند شدند و به سوى پسر جوانى كه 20 ساله به
نظر مى رسيد، رفتند. پسر سبزه بود و لاغر، چهره اى در هم داشت و چشم
هايش به گودى نشسته بود او از انتهاى سالن كه دستش با دستبند به دست
ماءمور چفت شده بود، به طرف من آمد. جلوتر رفتم و با معرفى خود از
ماءمور اجازه خواستم سؤ الاتى از جوان بپرسم . سپس خطاب به جوان پرسيدم
:
به چه جرمى دستگير شده اى ؟
گفت : به جرم سرقت ! كيف پول خانمى را كه تازه از بانك خارج شده بود،
سرقت كردم .
پرسيدم : چطور شد كه دست به اين كار زدى ؟