نيست همدردى كه بردارد ز دل بار كسى |
|
در جهان هرگز نيفتد با كسى كار كسى |
هيچكس هرگز نمى سوزد چراغش تا به صبح |
|
خوش مخند اى صبح صادق بر شب تار كسى |
با توكل هر چه مى خواهى ز حق بنما طلب |
|
گردن خود كج مكن اى گل مشو خار كسى |
از براى حق هر آنكارى كه كردى بى ريا |
|
هست مقبول خدا و نيست لازم به گفتار كسى
|
مكه رفتن دل به دست آوردن خلقست و بس |
|
سودمند آنكس كه مى گردد خريدار كسى |
بالاخره از زاهد پرسيدند كه
: چگونه شما اطلاع از آمدن اين جنازه پيدا كرديد؟ گفت در خواب ديدم به
من گفتند برو در فلان محل بايست جنازه اى مى آورند كه فقط يك زن همراه
اوست بر او نماز بخوان كه آمرزيده شده .
زاهد از زن پرسيد شوهر تو چه عملى مى كرد كه سبب آمرزش او شد؟ زن گفت
شبانه روز او به آلودگى و شرب خمر مى گذشت . پرسيد آيا عمل خوبى هم
داشت ؟ زن جواب داد آرى سه كار خوب نيز انجام مى داد: 1. هر وقت شب كه
از مستى به خود مى آمد گريه مى كرد و مى گفت خدايا كدام گوشه جهنم مرا
جاى خواهى داد؟ 2. صبح كه مى شد لباس خود را تجديد مى نمود و غسل مى
كرد و وضو مى گرفت نماز مى خواند. 3. هيچگاه خانه او خالى از دو يا سه
يتيم نبود آنقدر كه به يتيمان مهربانى و شفقت مى كرد به اطفال خود نمى
كرد.(10)
((آرى توجه به زيردستان آثار بخصوصى دارد. يكى
از آنها فريادرسى خداوند و آمرزش اوست در هنگام بيچارگى ما)).
حسين بن على (عليه السلام ) و يتيمان مسلم
هنگامى كه خبر شهادت مسلم بن عقيل به حضرت ابا عبدالله (عليه
السلام ) رسيد به خيمه مخصوص خود وارد شد و دختر مسلم را پيش خواند.
او دخترى سيزده ساله بود كه هميشه با دختران سيدالشهداء (عليه السلام )
مصاحبت مى كرد و با آنها مى زيست .
وقتى آن دختر خدمت حضرت رسيد او را نوازش فرمود و نسبت به او مهربانى
اضافه بر آنچه معمولا مى كرد نمود. دختر مسلم به فراست دريافت كه ممكن
است پيش آمدى شده باشد. از اينرو گفت يابن رسول الله (صلى الله عليه و
آله و سلم ) با من ملاطفت يتيمان و كسانى كه پدر ندارند مى كنى مگر
پدرم را شهيد كرده اند؟ ابا عبدالله (عليه السلام ) نيروى مقاومت از
دست داد و شروع به گريه كرد. فرمود اى دخترك من اندوهگين مباش اگر مسلم
نباشد من پدروار از تو پذيرائى مى كنم . خواهرم مادر تو است و دختران و
پسرانم برادر و خواهر تواند.
دختر مسلم از ته دل شروع به گريه كرد وهاى هاى گريست . پسران مسلم سر
را برهنه كردند و به زارى پرداختند. اهل بيت (عليهم السلام ) در اين
مصيبت با آنها موافقت نموده و به سوگوارى مشغول شدند. سيدالشهداء (عليه
السلام ) از شهادت مسلم بسيار اندوهگين شد.(11)
اين را هم بخوانيد
مى گويند مردى مقدارى نان در دست داشت و از كوچه اى مى گذشت .
فقيرى را ديد سر به زانو گذارده و گريه مى كند. پيش رفت تا از او
دلجوئى كند. سبب گريه اش را پرسيد فقير گفت چند شبانه روز است غذائى
بدست نياورده ام و اكنون از گرسنگى بى تاب شده گريه مى كنم .
مرد رهگذر كنار او نشست و شروع به گريه كرد. فقير پرسيد برادر تو چرا
گريه مى كنى ؟ گفت براى گرفتارى و بدبختى تو! فقير گفت مقدارى از همان
نانهاى دست تو بدبختى مرا برطرف مى كند و درد مرا دوا مى نمايد دانه اى
نان بده و گريه نكن . رهگذر گفت هر چه بخواهى گريه مى كنم اما نان خبرى
نيست !
راستى مردم از يكديگر فراموش كرده و به ياد گرفتاريهاى ديگران نيستند و
كاملا عده اى در اين زمان مصداق عكس شعر سعدى شده اند:
دخت پيمبر خديو كشور لولاك |
|
زوجه حيدر على عالى اعلا |
ميوه قلب نبى بتول مطهر |
|
مام شبير و شبر حبيبه و حورا |
هر كه بدل كشت بذر مهر تو امروز |
|
حاصلش او بدرود به نشاه فردا |
هر كه ندارد درون ز مهر مزين |
|
روز جزا سرشكسته گردد و رسوا |
فكرت دانا كجا رسد به مديحت |
|
ذره نه بتوان به وصف مهر توانا |
نيست عجب گر بحشر فخر نمايد |
|
جاريه كاخ تو به مريم كبرى |
قدر تو مجهول بود و قبر تو مخفى |
|
حق تو مغضوب گشت و چشم تو حمرا |
روز قيامت بس است بهر شفاعت |
|
محسن تنها بنزد خالق يكتا(14)
|