كارگشايى
در روابط اجتماعى، كسانى بر دلها حكومت مى كنند كه دلشان راخانه مهر و محبت مردم
كرده باشند. برعكس، آنان كه «خود» را بيش ازهمه مى پسندند و «خود» را بيش از ديگران
دوست دارند و آسايش وراحتى خود را بر ديگران ترجيح مى دهند، نه نزد خدا و رسول
اعتبارى دارند، نه در دل و جان مردم، جايى و موقعيتى! ...
گوهر «خدمتگزارى به مردم »، تنها در دلهاى وارسته از منيت وخودخواهى يافت مى
شود. خداى مهربان، بندگانش را دوست دارد.كسانى را هم كه به بندگان خدا خدمت و
مهربانى كنند، دوست مى داردو اين مقتضاى محبت و علاقه است.
تا توانى به جهان، خدمت محتاجان كن.
به دمى يا درمى، يا قلمى يا قدمى!
خدمت، سرمايه سرورى
خيلى ها به سيادت و سرورى و عزت و محبوبيت علاقه مندند،ولى راه به دست آوردن آن
را نمى دانند. اصلا سخن را اين گونه عنوان كنيم كه:
در دلهايمان چه اندازه «جا» براى ديگران باز كرده ايم؟
در زندگيمان چه ميزان وقت، به مردم اختصاص داده ايم؟
و ... اساسا تا چه حد به فكر مردم و مشكلات، رنجها و اندوههاى آنانيم؟
شايد كسانى بگويند: ما خود، گرفتاريهاى فراوان داريم. اگرگريستن است، بايد به
حال خود بگرييم و اگر كمك است، خود محتاج به كمكيم ...
ولى ... ايثار و فتوت و جوانمردى چه مى شود؟
اگر مسائل و مشكلات مسلمانان برايمان اهميتى نداشته باشد كه اصلا مسلمان نيستيم!
چون كه مسلمانى تنها به اسم و شناسنامه و نمازنيست. بخش عظيمى از محتواى اسلام را
نوعدوستى، ايثار، خدمت به ديگران، كمك به درماندگان، كارگشايى براى مشكلات مردم و
قضاى حاجت گرفتاران تشكيل مى دهد.
باز هم براى چندمين بار، گوش جان را با اين حديث نبوى بنوازيم كه فرمود:
«من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس من الاسلام فى شئ، و من شهدرجلا ينادى «يا
للمسلمين!» فلم يجبه فليس من المسلمين »; (1) . كسى كه در حالى صبح كند
كه به امر مسلمانان بى فكر و اهتمام باشد، بهره اى از اسلام نبرده است و هر كس شاهد
فريادخواهى وكمك طلبيدن مردى باشد كه مسلمانان را به يارى مى طلبد، اما پاسخى به او
ندهد، از مسلمانان نيست!
پس بايد بخشى از دل، محبت، فكر، زندگى، تلاش، اهتمام، عشق ورزيدن و دلسوزى كردن
ما نسبت به ديگران باشد كه بندگان خدايند وآفريدگار، از اين راه، بندگان ديگرش را
مى آزمايد.
نتيجه اين مردم دوستى و هميارى نيز، محبوبيت و سيادت است.
هر كه براى مردم كار كند، مردم نيز او را دوست خواهند داشت.
هر كه خدمتگزار جامعه باشد، از حق شناسى مردم بهره مندمى شود و هر كه به مردم
نيكى كند، در دلها جاى مى گيرد.
فريدون فرخ، فرشته نبود ز مشك و عنبر سرشته نبود.
به داد و دهش يافت آن نيكويى تو داد و دهش كن، فريدون تويى.
اين حقيقت را، پيش از هر چيز، در حديث مى خوانيم كه:
«سيد القوم خادمهم »; (2) .
سرور هر گروهى، خدمتگزار آنان است.
طنين كلام معطر حضرت امام راحل (قدس سره) در گوشمان است كه فرمود: «به من رهبر
نگوييد، به من خدمتگزار بگوييد». خدمتگزارى به بندگان خدا، غير از آنكه رسالت
دولتمردان ومسؤولان اجرايى و متصديان امور در ادارات و نهادهاست، وظيفه هريك از ما
در معاشرت با همنوعان خودمان است.
كارگشايى
از توفيقات مهم يك انسان، آن است كه گشايش معضلات مردم به دست او باشد. نعمتى
است كه هزاران شكر و سپاس مى طلبد.كارگشايى، از مقدسترين خدماتى است كه مورد قبول و
امضاى آيين خدا و شرع محمدى(ص) است.
با عنوان «قضاء حاجت مؤمن »، انبوهى عظيم از روايات نقل شده كه اهميت و فضيلت و
قداست كارراه اندازى و رفع نياز مردم و برطرف كردن مشكلات آنان و ... خلاصه در خدمت
مردم و جامعه بودن را بيان مى كند. اين كار را بايد به حساب خدا گذاشت و چشم تشكر و
اجر هم از او داشت، نه از مردم.
تو نيكى مى كن و در دجله انداز كه ايزد در بيابانت دهد باز. «قصد قربت »، مايه
ثمربخشى و ثواب الهى و ارزشمندى نيكوكاريهاست، و ريا آفت آن به شما مى رود. آنان كه
خالصانه و بى توقع و چشمداشت، گره از كار بسته مردم مى گشايند، بندگان خاص خدا و
ماموران ويژه الهى اند. توفيق و امدادالهى را همراه دارند، فيض دنيوى و اجر اخروى
نيز، دستاورد اين خدمت است. به اين حديث زيبا از حضرت رضا(ع) توجه كنيد:
«ان لله عبادا فى الارض يسعون فى حوائج الناس، هم الآمنون يوم القيامة »;
(3) . خداوند را در روى زمين، بندگانى است كه كارشان تلاش براى رفع نياز و
حاجت مردم است. آنان روز قيامت، ايمن و آسوده اند.
آرى ... رنج دنيا و راحت آخرت!
شنيده ايد كه امام معصوم، طواف حج را رها كرد و به كار ديگران رسيد، يا كسى را
كه ديگرى صدايش مى كرد و او به طواف مشغول بود،توبيخ كرد كه: مگر نمى دانى انجام
كار ديگران، از خيلى طوافها برتر وثوابش بيشتر است؟ نبى مكرم اسلام(ص) هم فرموده
است:
«خير الناس من انتفع به الناس »; (4) .
بهترين مردم كسى است كه مردم از او سود و بهره ببرند.
درسى از امام سجاد(ع)
شايد از درخشان ترين فصلهاى زندگانى هر يك از پيشوايان دين،رسيدگى به محرومان و
زدودن نياز نيازمندان بوده است، درسى كه ازپيامبر خدا آموخته و رهنمودى كه از دين
به ارث برده اند. راستى ...ملاك در «خير» بودن آدمى به چيست؟ هر چه بيشتر سودرسانى
به خلايق! و گره گشايى از كار مردم، به قدر توان.
روايت است كه امام زين العابدين(ع) از راهى كه مى گذشت، هرگاه در ميان جاده به
كلوخى برمى خورد، از مركب خويش پياده مى شد وآن را با دست خود از وسط راه برمى
داشت، آنگاه سوار شده، به راه خود ادامه مى داد:
«لقد كان على بن الحسين يمر على المدرة فى وسط الطريق فينزل عن دابته حتى ينحيها
بيده عن الطريق ... .» (5) .
سيره نورانى و سازنده يعنى اين!
زدودن موانع راه، پركردن چاله هاى خيابانها، رفع سد معبرها ودهها كار خدماتى
ديگر، كارهاى شايسته اى است كه زيبنده رفتاراجتماعى يك مسلمان است. چه خوش سروده
است «ابن يمين »:
سود دنيا و دين اگر خواهى مايه هر دوشان نكوكارى است
راحت بندگان حق جستن عين تقوا و زهد و ديندارى است
گر در خلد را كليدى هست بيش بخشيدن و كم آزارى است. گر در خلد را كليدى هست بيش
بخشيدن و كم آزارى است. و به گفته حافظ شيرازى:
دايم گل اين بستان، شاداب نمى ماند درياب ضعيفان را در وقت توانايى.
خرج مال و آبرو
سرمايه و دارايى، تنها پول و اندوخته مالى نيست، گاهى نفوذ واعتبار، بيش از ثروت
و پول مى ارزد. كمك به ديگران هم تنها خرج پول و مصرف مال نيست. كسى هم كه تهيدست،
اما آبرومند است، مى تواند از وجهه و آبرويش سرمايه بگذارد و آن را در راه ديگران
به كار اندازد. اگر خودتان هم كاره اى نيستيد، ولى مى توانيد نيازى را به كارگشايان
منتقل كنيد، خود اين كار هم عبادت است و خدمت. نقش راهنما و واسطه داشتن براى حل
مشكلات، مشاركت در پاداش آن خدمت است.
اگر خودتان «مقصد» نيستيد، مى توانيد فلش و راهنما به سوى مقصد باشيد. نگذاريد
وجودتان «بن بست » باشد، يا سراب، كه ديگران به فريب يااميد، نزد شما آيند، يا وقتى
به شما برسند، به وجود عايقى برخوردكنند. وجودتان را «هادى » كنيد، به سوى خدمتها و
خدمتگزاران.
در حديثى از پيشواى ششم حضرت صادق(ع) چنين آمده است:
«به خدا و محمد و على ايمان نياورده است كسى كه هر گاه برادر دينى اش براى رفع
نيازى به او مراجعه مى كند، با چهره اى خندان با او برخورد نكند. اگر رفع حاجتش به
دست او است، بايد به انجام آن بشتابد و اگر كار از دست او بيرون است،سراغ ديگرى رود
و از طريق ديگران، مشكل او را حل كند.» اما متن اين حديث شريف:
«ما آمن بالله و لا بعلى من اذا اتاه اخوه المؤمن فى حاجة لم يضحك فى وجهه، فان
كانت حاجته عنده سارع الى قضاءها و ان لم يكن عنده تكلف من عندغيره حتى يقضيها له.»
(6) . مى بينيد كه اين كوشش براى رفع مشكل برادر ايمانى، هم شرط اسلام است و
هم ولايت! ايمان به خدا و رسول و ولايت، با اين روحيه و خصلت شناخته مى شود.
برخى «دلال » و «كارچاق كن » فساد و گناه و نيرنگ و حقه بازى اند.آنان فرزندان
شيطان و شاگردان ابليس به حساب مى آيند. بعضى هم «واسطه خير» و «شفيع حسنات »اند.
دلالى و كارچاق كنى در امور خير و كارهاى صالح و خداپسند، از بزرگترين توفيقات الهى
است كه شامل بندگان ويژه اش مى شود. اگر نيازمندى براى كارى سراغ ما آمد، فورى رد
نكنيم، اگر از خودمان كارى ساخته نيست، به كسى،جايى، مؤسسه اى، اداره اى و ...
معرفى و راهنمايى كنيم كه چاره كارش با آنجا است.
صدقه، اما بى پول
با شنيدن كلمه «صدقه »، ذهنها فورى سراغ كمك مالى به تهيدستان يا انداختن سكه و
اسكناسى در صندوق صدقات و امثال آن مى رود.ولى ... اين، تنها شكلهاى عملى صدقه
نيست. مى توان اهل صدقه بود، بى آنكه پول خرج كرد. البته كمكهاى مالى، جاى خاصى
دارد كه در هر حال و هر جا خوب است. اما مهم،توجه به وسعت دايره «نيكى » است. باز
هم از گفتار پيشوايان الهام بگيريم. از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمود: هرمسلمان هر
روز بايدصدقه اى بدهد (ان على كل مسلم فى كل يوم صدقة).
وقتى پيامبر چنين فرمود، برخى از اصحاب، با شگفتى پرسيدند:
- يا رسول الله! چه كسى طاقت و توان اين كار را دارد؟
حضرت براى رفع ابهام و توضيح بيشتر، و براى اينكه صدقه راتنها در انفاق مالى
خلاصه نكنند، فرمود:
«برطرف كردن عوامل اذيت از راه مردم، صدقه است،
راهنمايى كردن جاهل به «راه »، صدقه است،
عيادت كردن بيمار، صدقه است،
امر به معروف كردن تو، صدقه است،
نهى از منكر كردنت صدقه است.
و ... پاسخ سلام دادن نيز صدقه است!» ...
شگفتا كه چه وسعتى دارد نيكى و احسان! و چه آسان است ذخيره سازى عملى صالح براى
آن روز نياز و احتياج! كلام رسول،چنين بود:
«اماطتك الاذى عن الطريق صدقة، و ارشادك الجاهل الى الطريق صدقة، وعيادتك المريض
صدقة، و امرك بالمعروف صدقة و نهيك عن المنكر صدقة وردك السلام صدقة.» (7)
.
ايثار
كلمه اى زيباست، فضيلتى بزرگ است، اما عملى است بسياردشوار!
گذشتن از «خود» و مقدم داشتن «ديگران »، شجاعتى بزرگ مى طلبدو اين عمل
قهرمانانه، جز از روحهاى بزرگ و پاك، سر نمى زند، چه ايثار مالى، چه جانى!
«خودمحورى »، سد راه ايثار است.
«تعلقات » و «وابستگى » هم، آفتى خطرناك براى رشد خصلتهاى كمال گراست.
برادرى در سايه ايثار معنى مى يابد. ايثارگر، كسى است كه در عين نياز، ديگرى را
بر خود مقدم مى دارد و در عين خستگى، كارهاى دشوار را بر عهده مى گيرد و فداكارانه
به خاطر خدا، به نفع مردم از «حق شخصى » خويش مى گذرد. ايثارگرى، وارستگى از
وابستگيهاست. دررابطه هاى مالى با ديگران نيز چنين است. كسى كه شادى خود را به قيمت
اندوه ديگران بدست مى آورد، مسلمان نيست و آنكه «راحت »خود را با «رنج » ديگران مى
طلبد، انسان نيست.
اگر در جمع مؤمنان، روحيه ايثارگرى برادرانه باشد، تا آنجا كه جيبها و منافع يكى
باشد، نه تنها اصطكاك منافع پيش نمى آيد و نه تنهاكلاه گذارى بر سر ديگران در
انديشه ها نمى گذرد، بلكه روحيه سختى پذيرى براى رفاه ديگران رواج مى يابد، كارى كه
«خداپسندانه »است. ايثارگر، چون «رضاى خدا» را به دست مى آورد، از عمق جان خشنود مى
شود.
اوج صفا وگذشت، در آن است كه برادرى را به مرز يگانگى برسانند; وحدت در خواسته،
وحدت در محبت، وحدت در منفعت.
امام سجاد(ع) به مردى فرمود:
آيا به اين مرحله رسيده ايد كه يكى از شما دست در جيب ديگرى كند و آنچه را نياز
دارد بردارد، بى آنكه اجازه بگيرد؟
گفت: نه.
فرمود: پس هنوز «برادر» نيستيد!
«هل يدخل احدكم يده فى كم اخيه و كيسه فياخذ ما يريد من غير اذن؟ قال: لا.قال:
فلستم باخوان.» (8) .
و براستى كه چه مرز دشوارى! ولى برادرى، اين دشواريها را آسان مى سازد.
البته بى اجازه دست در جيب و كيف كسى كردن، هم حرام است،هم خلاف ادب، ليكن در
حديث ياد شده، منظور آن است كه صفا وبرادرى و يكرنگى و اخوت دو برادر دينى به حدى
برسد كه جيب من و تو با هم نداشته باشند و حتى در استفاده از اموال يكديگر، محتاج
به اجازه گرفتن نباشند، يعنى اوج برادرى و ايثار!
روحيه هاى سرشار از «ايثار»، «خدمتگزارى »، «كارگشايى »، مايه گذاشتن از «مال »
و «آبرو»، ارزشى فوق تصور دارد و اگر بر زندگيها ومعاشرتها سايه گستر شود، بهشت را
در همين دنيا هم مى توان ديد.
رازدارى
حرمت راز
«راز»، به اقتضاى حرمتش بايد پنهان و پوشيده بماند و گرنه رازنمى شد. در اين هيچ
ترديدى نيست. گفته اند: غلامى طبق سرپوشيده اى بر سر داشت و خاموش وبى صدا در راهى
مى رفت. يكى از افراد، در راه به او برخورد و پرسيد:در اين طبق چيست؟ غلام چيزى
نگفت. آن شخص به اصرار پرسيد تابداند زير آن سرپوش كه روى طبق كشيده اند چيست؟ غلام
گفت:فلانى! اگر قرار بود كه همه افراد بدانند در طبق چيست، ديگر سرپوش روى آن نمى
كشيدند!
رازهاى درونى افراد نيز همين گونه است. اگر آن را به اين و آن بگوييد، از «راز»
بودن، مى افتد.
با مردم بيگانه مگو راز دل خويش.
بيگانه، دل راز نگهدار ندارد.
راز فاش شده، مثل يك زندانى گريخته از محبس است كه بازگرداندنش به بازداشتگاه
بسيار دشوار است. تيرى كه از كمان رها گشت و گلوله اى كه از سلاح شليك شد،ديگر به
كمان و سلاح برنمى گردد. «راز»، همان زندانى است، همان تيرو گلوله است و دهان، و
سينه تو، همچون زندان. مانند چله كمان و مانندخشاب اسلحه، تا وقتى كه رها نشده،
مصون و پنهان است. همين كه ازچنگت گريخت و از تفنگت شليك گشت، ديگر از اختيار تو
بيرون رفته است. اگر تا آن لحظه، راز در گروگان تو بود، اينك تو در گرو آنى.
به تعبير زيباى اميرالمؤمنين(ع):
«سرك اسيرك، فان افشيته صرت اسيره »; (9) .
راز تو اسير توست، اگر آشكارش ساختى، تو اسير آن شده اى.
به قول سعدى:
خامشى به كه ضمير دل خويش.
به كسى گويى و گويى كه: مگوى.
اى سليم!
آب ز سرچشمه ببند.
كه چو
پر شد، نتوان بستن جوى (10) .
پس آنچه زمينه برخى كدورتها و گله ها ميان افراد مى شود، گاهى زمينه اش دست خود
«صاحب سر» است كه نمى تواند رازدار خويش باشد. راز را حتى به دوستان هم نبايد گفت،
اگر واقعا «راز» است و پنهان بودنش حتمى! چرا كه همان دوستان صميمى تو هم دوستان
صميمى ديگرى دارند. همان افراد مورد اعتماد هم به كسان ديگرى «اعتماد»دارند، آنان
هم به «همه كس » نمى گويند، ولى به «بعضى » چطور؟ شايد!
باز هم به قول شاعر شيراز، سعدى حكيم:
«رازى كه پنهان خواهى، با كسى در ميان منه، اگر چه دوست مخلص باشد، كه مر آن
دوست را دوستان مخلص باشد!» (11) . نگهبانان راز، هر چه كمتر باشند،
محفوظتر است. برخلاف نگهدارى از چيزهاى ديگر كه زيادى نگهبانان، آن را سالمتر نگاه
مى دارد. اسرار، هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشد، ناامن تر و درمعرض فاش شدن
است. «كل سر جاوز الاثنين شاع »; هر رازى كه از دو نفر فراتر رفت پخش خواهد شد.
كدام راز؟
علاوه بر رازهاى خودتان، اسرار مردم نيز همان حكم را دارد.همان طور كه بايد
ظرفيت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن را پيش ديگران نگويى، رازى را هم كه
كسى با تو در ميان گذاشته، يا ازاسرارى به نحوى آگاه شده اى، بايد نگهبان و امين
باشى. قدرت رازدارى و ظرفيت حفظ اسرار را هم بايد نسبت به آنچه به خود وزندگيت
مربوط است داشته باشى، هم نسبت به ديگران و اسرارشان.
افشاى اسرار، نشانه ضعف نفس و سستى اراده است. به عكس،«كتمان راز» دليل قوت روح
و كرامت نفس است و ظرفيت شايسته وبايسته يك انسان را مى رساند. نگهبانى از «راز
مردم » و «راز نظام » هم ازتكاليف اجتماعى است.
«حفظ لسان » و «كنترل زبان » در مباحث اخلاقى و روايات، جايگاه مهمى دارد و به
موضوعاتى چون: دروغ، غيبت، افتراء، لغو و بهتان ودر بخشى هم به «رازدارى » مربوط مى
شود. كسى كه نتواند رازدار مردم باشد، گرفتار يك رذيله اخلاقى و معاشرتى است و بايد
در رفع آن بكوشد. تقوا و تمرين مى تواند راهى مناسب به شمار آيد.
اسرار مردم
چه بسا انسان از بعضى اسرار ديگران آگاه شود، اما بايد امين مردم بود و آبرويشان
را نريخت و برايشان مشكل پديد نياورد. حفظ اسرار را بايد از خدا آموخت. خداوند بيش
و پيش از هركس، از اعمال و حالات و رفتار و عيوب و گناهان بندگانش باخبراست، اما
... حلم و بردبارى و پرده پوشى و رازدارى او بيش از همه است.
اگر خداوند، كارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا كند،آيا كسى با كسى دوست
مى شود؟ اگر خداوند، «آن كارهاى ديگر» مردم رارو كند، براى چه كسى آبرو و حيثيتى
باقى مى ماند؟ خداوند، كريم است و آبرودارى و خطاپوشى مى كند و زشتكاريهاى پنهانى
مردم رافاش نمى سازد، و گرنه كيست كه در برابر افشاگريهايش بتواند تاب آورد؟ اين
همان است كه در دعاى كميل مى خوانيم: «و لا تفضحنى بخفى ما اطلعت عليه من سرى ...
.».
بارى ... «امانت »، تنها در باز پس دادن فرش همسايه يا مراقبت ازگلدانهاى او
نيست. «آبرو» از هر سرمايه اى بالاتر است و با رازدارى مى توان «آبرودارى » كرد.
كسى كه از عيب پنهان و راز مخفى كسى مطلع مى شود و آن را در بوق و كرنا مى كند،
گناهكار است و مديون حق مردم.تعجب است كه گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده ها زبان
به زبان نقل مى شود و صغير و كبير از آن آگاهند!
حضرت رضا(ع) در حديثى فرموده است: مؤمن، هرگز مؤمن راستين نخواهد بود مگر آنكه
سه خصلت داشته باشد: سنتى ازپروردگار، سنتى از پيامبر و سنتى از ولى خدا. آنگاه سنت
و روشى را كه مؤمن بايد از خدا آموخته و به كار بندد، «رازدارى » معرفى مى كند: «و
اماالسنة من ربه كتمان سره.» (12) .
اگر حرفى را از كسى شنيدى كه راضى به نقل آن براى ديگرى نبود، نقل آن گناه است.
اگر بيان يك راز، آبروى خانواده اى را به خطراندازد، فرداى قيامت مسؤوليت دارد و
پاسخ گفتن به آن بسيار دشواراست. چرا غيبت حرام است و زشت ترين معصيت؟ چون خميرمايه
اش همان افشاى اسرار و بديها و معايب ديگران است. مگر آبروى رفته رامى توان دوباره
بازگرداند و مگر آب ريخته را مى توان جمع كرد؟
اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى، چه نيازى ولزومى به طرح و افشاى
آن؟
اگر در كسى نقطه ضعفى سراغ دارى، با كدام حجت شرعى ومستمسك دينى آن را فاش و پخش
و بازگو مى كنى؟
مگر مى توان هر چه را دانست، گفت؟
مگر گفتن هر راستى واجب است؟
اسرار نظام
برخى از اسرار، به يك نظام و حكومت يا تشكيلات مربوطمى شود كه بايد محفوظ و
مكتوم بماند. اسرارى كه مهمتر و حياتى تر ازرازهاى شخصى يك فرد است و فاش شدنش براى
دشمن، ضررهاى جبران ناپذيرى براى خودى در پى دارد.
همان طور كه خراب بودن قفل در خانه تان را نبايد ديگران بدانند،و همان سان كه
نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما، نبايد به ملا عام وبر سر زبان مردم كشيده شود،
اوضاع درونى يك نظام نيز جنبه «رازمحرمانه » پيدا مى كند و برخى اطلاعات مربوط به
امور نظامى و سياسى و اقتصادى و حتى فرهنگى، جزء اسرارى مى شود كه از چشم و گوش
دشمنان بايد پوشيده بماند.
عمليات موفق در جبهه، مديون رازدارى در حد اعلاست. رسول خدا(ص) در جنگها از اين
شيوه بهره مى گرفت و نقشه جنگ و برنامه عمليات و گاهى هدف حركت نظامى و اعزام نيرو
و نفرات را پنهان مى داشت. در تاريخ اسلام، چه ضربه هايى كه به «جناح حق »، از طريق
سهل انگارى حق پرستان خورده است! در نهضت مسلم بن عقيل دركوفه، مگر جاسوس ابن زياد
به نام «معقل » نبود كه با شيوه اى مزورانه اعتماد «مسلم بن عوسجه » را جلب كرد
و از مخفيگاه مسلم آگاه شد و كاربه دستگيرى و شهادت «هانى » و سپس «مسلم »
انجاميد؟ مگر مى توان به هر كس كه چهره اى انقلابى و خودى از خود ارايه داد، به اين
زودى اعتماد كرد و سفره دل را پيش او گسترد؟ يا مگر از پشت تلفن رواست كه انسان هر
چه را بگويد؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى شود؟ وخويشتن دارى و «كف نفس » و حفظ زبان
به كجا مى رود؟
چه حكيمانه است اين سخن امام صادق(ع):
«لا تطلع صديقك من سرك الا على ما لو اطلعت عليه عدوك لم يضرك فان الصديق قد
يكون عدوا يوما ما»; (13) . دوست خود را از اسرار خود، به اندازه و حدى
مطلع ساز كه اگرآن اندازه را به دشمن بگويى نتواند به تو زيان برساند، چرا كه گاهى
دوست، ممكن است روزى دشمن شود!
اين كلام امام معصوم، چه زيبا در كلام سعدى انعكاس يافته است كه:
«... هر آن سرى كه دارى، با دوست در ميان منه، چه دانى؟ كه وقتى دشمن گردد!»
(14) .
انگيزه فاش ساختن راز
در حكمتهاى بلند بزرگان آمده است: «صدور الاحرار، قبور الاسرار».سينه هاى
آزادمردان، گور رازهاست. بايد دلى پاك و ايمانى محكم واراده اى استوار داشت، تا به
افشاى راز اين و آن نپرداخت. اگر انسان بتواند هر چه كمتر از اسرار مردم مطلع باشد،
بهتر است و احتمال فاش كردن آن هم كمتر.
راهها و مسيرهايى كه انسان را در جريان «اطلاعات » و «اسرار» قرارمى دهد،
اينهاست:
1- «پرحرفى ». از لابه لاى پرحرفيهاى انسان، بسيارى از «اسرار مگو»از زبان مى
پرد. درمانش نيز كم حرفى است.
2- «خودنمايى ». اين خصيصه، بيشترين ضربه ها را مى زند. يعنى وانمود كردن اينكه
انسان در جريان است و با «بالا»ها ارتباط دارد واخبار دست اول را مى داند يا آدم
مهمى است، سبب مى شود خيلى ازاسرار را (چه شخصى و چه مربوط به نظام) باز بگويد.
3- «دوستى ». آنان كه روى رفاقت و صميميت، اسرار محرمانه رامى گويند و به عواقب
آن بى توجهند، گاهى دوستانه دشمنى مى كنند!
4- «وسايل ارتباط جمعى ». گاهى آنچه از طريق رسانه ها، بى سيم،تلفن، جرايد، عكس
و فيلم، نامه، حرفهاى عادى مردم كوچه و بازار ودر مجالس و محافل مطرح مى شود، رازها
را فاش مى سازد. و ... برخى علتها و راههاى ديگر.
ولى بايد توجه داشت كه راز، همچون شريان حياتى تو و جامعه وانقلاب تو است.
پاسدارى از آن هم بر عهده تو است. چه ژرف وزيباست اين كلام حضرت صادق(ع):
«سرك من دمك فلا يجرين من غير اوداجك »; (15) .
راز تو از خون تو است، پس نبايد جز در رگهاى خودت جارى شود!
و مگر «خون »، عامل بقاى انسان نيست؟ و اگر خون از بدن برود،جان هم پر مى كشد.
اسرار هم همين حكم را دارد.
گفتن هر سخنى در هر جا.
نبود شيوه مردان خدا.
هر سخن، جا و
مقامى دارد.
مرد حق، حفظ
كلامى دارد.
حاصل كار دهد باد فنا.
گفتن هر سخنى در هر جا.
بارى ... بايد زبان را در حفظ راز، يارى كرد. راز، امانت است. درحفظ آن بايد
كوشيد. چه بسا اختلافها و كدورتهايى كه ريشه در افشاى اسرار اين و آن دارد.
پىنوشتها:
1) بحارالانوار، ج 72، ص 21.
2) كنزالعمال، ج 6، ص 710.
3) الكافى، ج 2، ص 197.
4) بحارالانوار، ج 72، ص 23.
5) همان، ص 50.
6) همان، ص 177.
7) همان، ص 50.
8) الاخلاق، شبر، ص 94.
9) غررالحكم، آمدى، ج 1، ص 437.
10) گلستان سعدى، باب هشتم، آداب صحبت.
11) همان.
12) ميزان الحكمه، ج 4، ص 426.
13) همان، ص 428 به نقل از بحارالانوار.
14) گلستان سعدى، باب هشتم.
15) بحارالانوار، ج 72، ص 71.