راهيان كوى دوست
شرح حديث معراج

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۱ -


درس نوزدهم

مقام عابدان و رسولان الهى و نقش عقل مندى، ياد خدا و گريز از غفلت

«يا اَحْمَدُ؛ اِجْعَلْ هَمَّكَ هَمّاً واحِداً. فَاجْعَلْ لِسانَكَ لِساناً واحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَكَ حَيّاً لاتَغْفُلْ اَبَداً؛ مَنْ غَفَلَ لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَكَ. يا اَحْمَدُ؛ اِسْتَعْمِلْ عَقْلَكَ قَبْلَ اَنْ يَذْهَبَ. فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لايُخْطِئُ وَ لايَطْغى.

يا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى لاَِىِّ شَىء فَضَّلْتُكَ عَلى سايِرِ الاَْنْبياءِ؟ قالَ اللّهُمَّ لا. قالَ: بِالْيَقينِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ وَ سَخاوَةِ النَّفْسِ وَ رَحْمَة بِالْخَلْقِ وَ كَذلِكَ اَوْتادُ الاَْرْضِ لَمْ يَكُونُوا اَوتاداً اِلاّ بِهذا.

يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعَبْدَ اِذّا جاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالا. وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً. فَيَعْلَمُ ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَمْ وَ يَبْصُرُ ما لَم يَكُنْ يَبْصُرْ. فَاَوَّلُ ما اُبْصِرُهُ عُيُوبُ نَفْسِهِ حَتّى يَشْتَغِلَ بِها عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ وَ اُبْصِرُهُ دَقايِقَ الْعِلْمِ حَتّى لايَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ.

يا اَحْمَدُ؛ لَيْسَ شَىءٌ مِنَ الْعِبادَةِ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الصَّمْتِ وَ الصَّوْمِ، فَمَنْ صامَ وَ لَمْ يَحْفَظْ لِسانَهُ كَمَنْ كانَ قامَ وَ لَمْ يَقْرَأْ فى صَلاتِهِ، فَاُعْطيهِ اَجْرَ الْقِيامِ وَ لَمْ اُعْطِهِ اَجْرَ الْعابِدينَ. يا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى مَتى يَكُونُ [لِىَ] الْعَبْدُ عابِداً؟

قالَ لا يا رَبِّ. قالَ اِذا اجْتَمَعَ فيه سَبْعُ خِصال وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنِ الْمحارِمِ وَ صَمْتٌ يَكُفُّهُ عَمّا لايَعْنيهِ، وَ خَوْفٌ يَزْدادُ كُلَّ يَوْم مِنْ بُكائِهِ وَ حَياءٌ يَسْتَحْيي مِنّى فىِ الْخَلاءِ وَ اَكْلُ ما لابُدَّ مِنْهُ وَ يُبْغِضُ الدُّنْيا لِبُغْضى لَها وَ يُحِبُّ الاَْخْيارَ لِحُبّى لَهُمْ.»

اهميت به كارگيرى عقل؛ ياد خدا و دورى از غفلت

در گفتگوهايى كه در «حديث معراج» بين خداوند و پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) انجام گرفته است اسلوبهاى گوناگونى به كار رفته كه اين خود نوعى بلاغت در سخن است، زيرا اگر اسلوب كلام، از آغاز تا پايان، يكنواخت باشد ملال انگيز و خستگى آور است، اما وقتى در گفتگو اسلوبهاى گوناگونى به كار رود، نشاط انگيز بوده و طراوت بحث حفظ مى گردد.

در دو بحث اخير فرازهايى از سخنان خداوند متعال خطاب به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) بيان شد، حاصل آن اين بود كه دسته اى از صفات باعث مى گردد، انسان زندگى گوارا و حيات خوش و پايدارى داشته باشد و آن ويژگى ها و صفات كسانى است كه به مقام رضا رسيده اند. علاوه بر آن مقام محبان و دوستان خدا و برخى از اوصاف آنان بررسى شد. در اين بخش اسلوب سخن تغيير مى يابد و خداوند پيامبر را به مطالبى چند توصيه و سفارش مى كند و مى فرمايد:

«يا اَحْمَدُ؛ اِجْعَلْ هَمَّكَ هَمّاً واحِداً فَاجْعَلْ لِسانَكَ لِساناً واحِداً وَاجْعَلْ بَدَنَكَ حَيّاً لاتَغْفُلْ اَبَداً. مَنْ غَفَلَ لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَكَ»

اى محمد؛ همت خود را به يك چيز متوجه ساز و زبانت را يكسان قرار بده. بدنت را زنده بدار و هرگز غافل مباش، كسى كه از من غافل گردد، برايم مهم نيست كه به كدام وادى هلاكت در افتد.

اينكه فرمود همتت را به يك چيز متوجه گردان، بدين معنا نيست كه انسان در دنيا فقط يك چيز را هدف قرار دهد و غير آنرا رها كند، بلكه منظور اين است كه وقتى در اهداف انسان تزاحم رخ مى دهد، چنان نباشد كه گاهى اين هدف را ترجيح دهد و گاهى هدف ديگر را، گاهى خدا و گاهى خلق را، بلكه همواره همت او به يك چيز متوجه گردد و فقط خدا را طلب كند. گرچه خدا خواهى و طلب رضاى او، در جهات گوناگون مطرح مى گردد: گاهى در مسائل فردى و گاهى در مسائل اجتماعى، گاهى در مسائل مادى و گاهى در مسائل معنوى. بالاخره در همه فعاليتها، انسان بايد يك همّ داشته باشد و آن طلب رضاى خداست. پس «اِجْعَلْ هَمَّكَ همَّاً واحِداً» يعنى تزلزل نداشته باش كه گاهى دنيا را بخواهى و گاهى آخرت را، گاهى خدا و گاهى خلق را؛ بلكه نهايت سعى و همتّت براى خدا باشد.

شركى كه باعث مى گردد انسان هم خدا را بخواهد و هم غير او را، هم در عمل اثر مى گذارد و هم در گفتار انسان، چرا كه انسان طالب دل خواه خود است و سخن او تابع شرايط و منافعش مى باشد، در واقع نان به نرخ روز مى خورد. به گونه اى سخن مى گويد كه مخاطبش را به خود جلب كند و يا او را فريب دهد ـ چنين افرادى دو زبان دارند اما كسى كه هدفش خداست و طالب رضاى اوست، زبانش نيز يكى است و يك جور سخن مى گويد؛ لذا خداوند مى گويد: «وَ اجْعَلْ لِسانَكَ لِساناً واحِداً»

توصيه ديگر خداوند به پيامبر اين است كه اگر ياد خدا در دلت نباشد، بدنت مرده است. حيات انسانى تو، به ياد خدا بستگى دارد و اگر به ياد خدا نباشى از حيات انسانى محروم خواهى بود و بدنت مرده است، گرچه داراى حيات حيوانى است. وقتى بدن انسان زنده مى ماند كه لحظه اى از خدا غافل نگردد. سپس خداوند آفت اصلى غفلت را چنين ذكر مى كند كه اگر كسى غفلت ورزد «لا اُبالى بِأَىِّ واد هَلَكَ» باك ندارم كه در كدامين وادى هلاك شود، يعنى غفلت عامل اصلى هلاكت است. اگر كسى خدا را فراموش كند و از او روى برگرداند، ممكن است به هر نوع هلاكتى گرفتار شود. سنّت خدا در اين عالم بر اين است كه انسان مختار باشد و اين سخن خدا تهديدى است براى انسان كه متوجه باشد غفلت از خدا او را به انواع هلاكتها دچار مى كند، چنانكه خداوند مى فرمايد:

«وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَلَهُ قَرينٌ» (136)

كسى كه از ياد خدا اعراض كند شيطان را بر او مى گماريم تا هم نشين او گردد.

يعنى مقارنت شيطان در اثر غفلت از ياد خداست والا اگر انسان هميشه ذاكر باشد شيطان بر او مسلط نمى شود.

«وَ اِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبيلِ وَ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ مُّهْتَدُونَ» (137)

آن شياطين مردم را از راه خدا باز مى دارند و خود پندارند كه هدايت يافته اند.

او فكر مى كند به خود و خلق خدمت مى كند، در صورتى كه گمراه است و پيوسته به نابودى و هلاك نزديكتر مى شود.

«يا اَحْمَدُ؛ اِسْتَعْمِلْ عَقْلَكَ قَبْلَ اَنْ يَذْهَبَ. فَمَنِ اسْتَعْمَلَ عَقْلَهُ لايُخْطِئُ وَ لايَطْغى»

اى محمد؛ عقل خود را به كار انداز قبل از اينكه از دستت برود. پس كسى كه از عقل خود استفاده برد، خطا و طغيان نمى كند.

يعنى انسان تا از عقل بهره مى برد، حدود را مى شناسد و رعايت مى كند و در نتيجه در تشخيص خطا نكرده، در عمل نيز طغيان نمى كند، اما وقتى عقلش كنار رفت، شهوت يا غضب غالب مى شود و از حدود تجاوز مى كند.

ملاك برترى پيامبر بر ساير پيامبران

«يا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى لاَِىِّ شَىء فَضَّلْتُكَ عَلى سايِرِ الاَْنْبياءِ؟ قالَ اللّهُمَّ لا»

اى پيامبر، آيا ميدانى چراتو رابرساير انبياء برترى دادم؟ جواب داد: نمى دانم، اى پروردگارم.

البته پيامبر چون انسان است از پيش خود چيزى نمى داند و علم او از طريق تعليم و افاضه خداوند حاصل مى گردد، لذا پيامبر در جواب مى گويد نمى دانم؛ يعنى از پيش خود نمى دانم.

«قالَ: بِالْيَقينِ وَ حُسْنِ الْخُلْقِ وَ سَخاوَةِ النَّفْسِ وَ رَحْمَة بِالْخَلْقِ»

خداوند فرمود: به واسطه يقين و خوش خلقى و سخاوت نفس و مدارا كردن و رحمت با مردم ترا برترى بخشيدم.

(اين سخن خدا باعث مى شود ديگران به اهميت اين صفات پى برده سعى كنند آنها را در خود تقويت كنند).

اولين ويژگى كه پيامبر بدان متصف گرديد، يقين است كه همه انبيا بدان متصف بودند و البته يقين داراى مراتبى است و ممكن است برخى از آن مراتب در مردم نيز وجود داشته باشد، ولى عالى ترين مراتب آن در انبيا و به خصوص پيامبرانى كه داراى مقام امامت نيز بودند وجود داشت و در وجود مقدس پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) كه كامل ترين انبياست، بهترين و والاترين مرتبه يقين وجود داشت كه اين خود موجب برترى پيامبر بر ساير انبيا گشت.

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ» (138)

برخى از بنى اسرائيل را امام و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما خلق را هدايت كنند، چون در راه حق صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند.

(ملاك امامت و رهبرى دو چيز است، يكى صبر در مقام عمل و ديگرى يقين از نظر درك و معرفت).

ديگر ويژگى هايى كه موجب برترى پيامبر گشته: خوش خلقى، سخاوت در مقام بخشش مال، رحمت، دلسوزى و مهربانى با مردم است. خداوند در قرآن مى فرمايد:

«...حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَئُوفٌ رَّحيمٌ» (139)

پيامبر بر (هدايت و نجات) شما حريص و به مؤمنان رئوف و مهربانست.

خداوند بعد از بيان دليل برترى پيامبر مى فرمايد:

«وَ كَذلِكَ اَوْتادُ الاَْرْضِ لَمْ يَكُونُوا اَوتاداً اِلاّ بِهذا»

همچنين اوتاد و بزرگان روى زمين اگر چنين نباشند، به آن مقام رفيع دست نمى يابند.

استعمال كلمه «اوتاد» در اين روايت و ساير روايات، نشانه اين است كه در بين انسانها، غير از انبيا كسان ديگرى نيز هستند كه حكم ميخ در و پنجره و ساختمان را دارند: چنانكه اگر در پنجره و در ميخ به كار نرود، اجزاى آن از هم مى پاشد، اين بزرگواران نيز اوتاد و ميخ هاى زمينند و خدا به واسطه وجود آنها زمين را حفظ مى كند و بلاها را دفع مى سازد ـ پس اوتاد زمين به واسطه همين صفات به اين مقام رسيده اند.

تأثير كم گويى و كم خورى در شناخت و ادراك انسان

«يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الْعَبْدَ اِذّا جاعَ بَطْنُهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً تَكُونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالا. وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَكُونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نُوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً»

اى محمد؛ هر گاه بنده من شكمش گرسنه باشد و زبانش را حفظ كند، به او حكمت مى آموزم، اگر چه كافر باشد كه در اين صورت آن حكمت دليلى و حجتى عليه او خواهد بود و اگر مؤمن باشد، حكمت او نور و برهان و شفا و رحمت است.

پيش از اين درباره اهميت «صوم و صَمت» بحث گرديد، در اينجا باز خداوند به آن دو سفارش مى كند و مى فرمايد: كسى كه اين دو را داشته باشد به او حكمت مى دهم، منتها اگر ايمان داشته باشد حكمت راهگشا و موجب تكامل او خواهد شد. حتى اگر كافر نيز اين دو چيز (كم خوردن و كم گفتن) را رعايت كند خدا به او حكمت مى دهد، ولى آن حكمت تنها حجت را بر او تمام مى كند و موجب سعادت او نمى گردد، بلكه چون از آن استفاده نمى كند، بر شقاوت و بدبختى او افزوده مى گردد، چرا كه او آگاهانه با امر خداوند مخالفت مى ورزد. اما حكمت در مؤمن نور، برهان و شفاى معنوى دردهاى اوست (به هر جهت در اين فراز تأكيد بر نقش حكمت در درك و شناخت انسان است).

در ادامه خدا مى فرمايد:

«فَيَعْلَمُ ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَمْ وَ يَبْصُرُ ما لَم يَكُنْ يَبْصُرْ. فَاَوَّلُ ما اُبْصِرُهُ عُيُوبُ نَفْسِهِ حَتّى يَشْتَغِلَ بِها عَنْ عُيُوبِ غَيْرِهِ»

پس مؤمن (با حكمت) مى داند آنچه را نمى دانست و مى بيند چيزى را كه نمى ديد. پس اولين چيزى كه به او مى نمايانم عيبهاى خود اوست تا به عيبهاى ديگران نپردازد.

آدم پرخور و پرگو، به عيوب خود توجهى ندارد، زيرا يا توجه او به شكم است و يا به حرف زدن. او مى خواهد حرفى بزند كه مردم خوششان بيايد. پس قبل از اينكه ديگران را به سخنان خود جلب كند، دلش مشغول و متوجه ديگران است و چنين كسى به خود توجهى ندارد، تا عيوب خود را باز شناسد. اما وقتى انسان كم خور و اهل روزه و سكوت بود، مى تواند به خود توجه داشته باشد و عيبهاى خود را ببيند و ديگر به عيبهاى ديگران نمى پردازد. البته بصيرت و آگاهى به عيوب خويش، از جمله آثار حكمت است و حكمت آثار ديگرى نيز دارد، از جمله موجب روشنايى قلب و بصيرت باطنى مى گردد، كه در نتيجه آن، انسان علاوه بر مفاهيم، حقايق را نيز مى يابد:

«وَ اُبْصِرُهُ دَقايِقَ الْعِلْمِ حَتّى لايَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ»

و به او دقايق و حقايق علم را نشان مى دهم تا شيطان بر او مسلط نشود.

اين جمله اشاره دارد به اينكه بزرگترين راه نفوذ شيطان در انسان، ايجاد وسوسه و شك و شبهه است و اگر كسى علم قوى و متقن پيدا كند، شيطان نمى تواند او را وسوسه كند، يا شك و شبهه اى در او پديد آورد، در مقابل هر قدر از علم و آگاهى انسان كاسته شود، بيشتر به انحرافات و وسوسه هاى شيطانى مبتلا مى شود. اولين روزنه اى كه فراروى شيطان باز مى شود، روزنه فكر و انديشه و شناخت است، اگر از اين راه نفوذ كرد و توانست شك و شبهه اى ايجاد كند، راه هاى ديگر نيز برايش باز مى گردد، اما كسى كه دقايق و حقايق علم را مى داند راه وسوسه و شك را به روى شيطان مى بندد و در نتيجه براى او راه نفوذى باقى نمى ماند. پس به «يقين» اهميت فراوانى داده شده، تا آنجا كه خداوند مى فرمايد: اولين برترى پيامبر بر ديگران يقين اوست. در مقابل پست ترين چيزى كه موجب شقاوت و سقوط انسان مى گردد، شك و شبهه و نبود يقين است.

«يا اَحْمَدُ؛ لَيْسَ شَىءٌ مِنَ الْعِبادَةِ اَحَبَّ اِلَىَّ مِنَ الصَّمْتِ وَ الصَّوْمِ، فَمَنْ صامَ وَ لَمْ يَحْفَظْ لِسانَهُ كانَ كَمَنْ قامَ وَ لَمْ يَقْرَأْ فى صَلاتِهِ، فَاُعْطيهِ اَجْرَ الْقِيامِ وَ لَمْ اُعْطِهِ اَجْرَ الْعابِدينَ»

اى محمد؛ هيچ عبادتى نزد من محبوبتر از روزه و سكوت نيست. كسى كه روزه بگيرد، ولى زبان خود را حفظ نكند، به مانند كسى است كه به نماز بايستد و حمد و سوره و ذكرهاى نماز را نخواند كه در اين صورت من فقط به او پاداش قيام مى دهم، نه پاداش عبادت كنندگان را.

پيش از اين خداوند در فراز ديگرى فرمود: «اَوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ والصَّوْمُ»

ولى اين بار مى فرمايد: هيچ عبادتى نزد من محبوبتر از اين دو نيست و روزه دارى كه زبانش را حفظ نكند و هرچه به زبانش آمد بگويد، مانند كسى است كه نمازش بدون قرائت باشد. چنانكه فايده نماز بدون قرائت اندك است، فايده روزه بدون پاسدارى زبان نيز اندك است و نفع كامل به حال انسان ندارد. اين روزه خيلى فرق دارد با روزه كاملى كه دركنار آن،زبان نيز كنترل مى گردد وانسان بر دل،رفتاروافكارش سيطره دارد.

ويژگى هاى عابدان

پيش از اين خداوند مقام «رضايت پيشه گان» و محبان خود و ويژگى هاى آنها را بيان كرد و در اين بخش مى پردازد به بيان مقام عابدان و صفات و ويژگى هاى آنها و مى فرمايد:

«يا اَحْمَدُ؛ هَلْ تَدْرى مَتى يَكُونُ [لِىَ] الْعَبْدُ عابِداً؟ قالَ لا يا رَبِّ. قالَ اِذا اجْتَمَعَ فيه سَبْعُ خِصال وَرَعٌ يَحْجُزُهُ عَنِ الْمحارِمِ»

اى محمد؛ آيا مى دانى كه چه وقت بنده من عابد مى شود؟ پيامبر عرض كرد: خير، مولاى من.

خداوند فرمود: هرگاه هفت ويژگى و خصلت در او جمع شود، تقوايى كه او را از حرام حفظ كند...

اگر سفارشها و دستورهاى عملى كه در اين روايت ذكر شده، جمع آورى و دسته بندى شود، يك سلسله دستورات كامل براى «سير و سلوك عارفانه»، به دست مى آيد و همين طور اگر اوصافى را كه در اين روايت، براى انسانهاى رو به كمال و يا به كمال رسيده بيان شده، دسته بندى شود، اوصاف «سالكان» و بالاتر از آن اوصاف «واصلين الى اللّه» مشخص مى شود، منتها شيوه تعليم انبيا و ائمه اطهار، سلام الله عليهم اجمعين، همانند شيوه خداى متعال چنين نبوده كه تعاليم را دسته بندى كرده، در ضمن ابواب و فصول بيان كنند. اتفاقاً شيوه انبيا و خداوند دل نشين تر و مؤثرتر است، چرا كه در شيوه دسته بندى و فصل بندى، جنبه صورى و ظاهرى و قالب بندى رعايت مى گردد، اما چون در شيوه اول روح انسان مخاطب قرار مى گيرد و سعى بر اين است كه مطالب گوناگون به او ارائه شده، در دل او نفوذ كند، بيان آن مطالب با اسلوب و شيوه هاى گوناگون مؤثرتر و دل نشين تر است. به هر جهت اولين ويژگى عابد، ورع و تقوايى است كه او را از محرمات و گناهان باز دارد.

«وَ صَمْتٌ يَكُفُّهُ عَمّا لايَعْنيهِ» دومين ويژگى سكوتى است كه او را از لغو باز دارد.

سخن گفتن زمانى رواست كه انسان روى آن فكر كند و با در نظر گرفتن فايده آن سخن گويد و الا آنجا كه سخن فايده اى نمى بخشد و موجب كمال و قرب به خدا نمى شود، بايسته است كه انسان سكوت پيشه سازد.

«وَ خَوْفٌ يَزْدادُ كُلَّ يَوْم مِنْ بُكائِهِ» سومين ويژگى ترسى است كه روز به روز بر گريه او مى افزايد.

به طور فطرى اگر كسى خوف و ترسى داشته باشد، موقعى كه به عبادت مى ايستد و يا موقعى كه قرآن مى خواند و به انذارهاى الهى توجه پيدا مى كند، دلش مى لرزد و اشكش جارى مى شود؛ چون در آن هنگام به ياد گناهان خود افتاده، از ابتلا به عذاب الهى بيمناك مى شود.

«اِنَّما الْمُؤْمِنُونَ الَّذيِنَ اِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتُ قُلُوبُهُمْ...» (140)

مؤمنان كسانى هستند كه چون ذكرى از خدا به ميان آيد، دل هايشان ترسان و لرزان گردد.

«وَ حَياءٌ يَسْتَحْيي مِنّى فىِ الْخَلاءِ» چهارمين ويژگى حيايى است كه موجب مى گردد در خلوت نيز از من شرم و حيا كند.

اگر كسى خجالت مى كشد در حضور ديگران گناه كند، علت آن حيا از مردم است نه حيا از خدا. البته اين نيز به نوبه خود خوب است و چنين شخصى بهتر است از انسان بى شرمى كه در حضور ديگران نيز از گناه باكى ندارد؛ ولى حياى از خدا مطلوب تر و با ارزش تر است. از آنجا كه خدا خلوت و جلوت ندارد و همه جا حضور دارد، پس اگر در خلوت از خدا حيا كرد، حياى او حقيقى خواهد بود. در روايتى وارد شده كه حضرت سلمان آن قدر با حيا بود كه، در طول عمرش، خجالت مى كشيد به عورتش نگاه كند!

«وَ اَكْلُ ما لابُدَّ مِنْهُ وَ يُبْغِضُ الدُّنْيا لِبُغْضى لَها وَ يُحِبُّ الاَْخْيارَ لِحُبّى لَهُمْ»

پنجمين ويژگى عابد اين است كه به اندازه نياز و ضرورت غذا تناول كند.

(يعنى به اندازه اى كه براى عبادت و انجام وظيفه توان داشته باشد، نه اينكه هرچه ميل داشت تناول كند).

ششمين ويژگى اين است كه با دنيا بغض و دشمنى ورزد، چون من با آن بغض و دشمنى مى ورزم و هفتمين ويژگى اينكه اخيار و نيكان را دوست بدارد، چون من آنان را دوست دارم.

اگر بخواهد مرا عبادت كند بايد خواسته هايش را با خواسته هاى من موافق سازد؛ يعنى بگويد: خدايا من بنده توام هر چه تو بگويى و اراده كنى انجام خواهم داد، پس وقتى پى برد، من با دنيا دشمنم او نيز با آن دشمنى مى ورزد. البته چنانكه پيش از اين بيان شد. دشمنى خدا و اولياى او با دنيا به معناى دشمنى با مظاهر و نعمتهاى دنيوى نيست، بلكه دشمنى آنان با هدف قرار گرفتن دنياست و الا با نعمتهاى دنيا و زندگى دنيوى كه نعمت خداست، كسى دشمنى ندارد: اگر حيات و زندگى دنيا نبود، آخرتى نيز در كار نبود؛ يعنى بهشت تحقق نمى يافت. پس چنان نيست كه زندگى و نعمتهاى دنيا بد باشد، بلكه دنياطلبى بد است و دنياطلبى به اين است كه انسان براى دنيا اصالت قائل شود و آن را مطلوب بالذات بداند. اما اگر دنيا را وسيله آخرت قرار دهد، او در واقع آخرت طلب است.

عابد در كنار دشمنى با دنيا نيكان را دوست مى دارد، به افرادى محبت و علاقه مى ورزد كه در راه خدا گام برمى دارند و رو به كمالند. اين مطلب بيانگر اين حقيقت است كه انسان يا در راه بندگى گام برمى دارد و يا خودپرستى! اگر كسى همه اين صفات در او جمع گشت، واقعاً عابد است و الا هر قدر از اين صفات كاسته شود، خود پرستى جايش را مى گيرد.

درس بيستم

چگونگى محبت به خدا

«يا اَحْمَدُ؛ لَيْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى يَأْخُذَ قُوتاً وَ يَلْبِسَ دُوناً وَ يَنامَ سُجُوداً وَ يُطيلَ قِياماً وَ يَلْزَمَ صَمْتاً وَ يَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ يَبْكِىَ كَثيراً وَ يُقِلَّ ضِحْكاً وَ يُخالِفَ هَواهُ وَ يَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَيْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَ الزُّهْدَ جَليساً وَالْعُلَماءَ اَحِبّاءً والْفُقراءَ رُفَقاءً وَ يَطْلُبَ رِضاىَ وَ يَفِرَّ مِنَ الْعاصينَ فِراراً وَ يَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ يُكْثِرَ التَّسْبيحَ دائِماً وَ يَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالوَعْدِ وافِياً وَ يَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فى الصَّلوةِ ذاكِياً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجْتَهِداً وَ فيما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَريباً وَ جَليساً.

يا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِياسَتِها اَوْ حُلِيِّها اَوْ زينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى وَ عَلَيْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

در يك جمع بندى مى توان مطالبى را كه در حديث معراج ذكر شده، به دو بخش كلى تقسيم كرد: بخش اول مربوط به حركت انسان به سوى خداست كه اين حركت از آغاز با جديت، تلاش و كوشش انسان شروع مى گردد و به جايى مى انجامد كه قلب انسان را لايق دريافت محبت الهى مى سازد. و در صدد بيان اين است كه انسان چه كند تا موانع را كنار زده، به مقام محبت الهى دست يابد. اما بخش دوم مربوط به اين است كه بعد از رسيدن به محبت خدا و رسوخ آن در دل، چگونه خداوند انسان را به پيش مى برد و بالاخره سرانجام و عاقبت انسان چه خواهد شد؟ به تعبير ديگر مى توان گفت محور گفتگوها در اين حديث، محبت خداست: بخشى درباره مقدمات تحصيل محبت و بخش ديگر مربوط به آثار و نتايج محبت خداوند. نيز مطرح گرديد كه محبت خدا با محبت دنيا جمع نمى شود. در بخش پايانى حديث در مورد چگونگى محبت به خدا و رفتارى كه شايسته محب خداست، بحث مى گردد.

رابطه زهد و عبادت با محبت خدا

«يا اَحْمَدُ؛ لَيْسَ كُلُّ مَنْ قالَ اُحِبُّ اللّهَ اَحَبَّنى، حَتّى يَأْخُذَ قُوتاً وَ يَلْبِسَ دُوناً وَ يَنامَ سُجُوداً وَ يُطيلَ قِياماً وَ يَلْزَمَ صَمْتاً»

اى محمد؛ چنان نيست كه هر كس گفت خدا را دوست مى دارم، دوستدار من است، مگر اينكه به اندكى غذا اكتفا كند و به مختصر لباسى قناعت جويد و خوابش به سجده باشد و قيام نماز را طول دهد و به سكوت روى آورد.

مدعيان محبت خدا فراوانند، چرا كه هر كالاى نفيسى مدعى فراوان دارد و چه كالايى نفيس تر از محبت خداست؟ همه پيروان اديان و مكتبهاى الهى دم از محبت خدا مى زنند، اما چنان نيست كه همه به واقع، دوستدار خدا باشند. محبت خدا آثار و فرايندهاى خاص خود را دارد و ظهور آنها در رفتار، اعمال و حالات افراد نشانه محبت به خداست. از جمله آن آثار كه در اين حديث ذكر شده، اكتفا به غذاى اندك است. خداوند مى فرمايد: كسى مرا دوست مى دارد كه در دنيا به غذا و قوتى كه براى ادامه حيات و زندگى او ضرورى است، بسنده كند و توجهى به لذايذ و عيش و نوش دنيا نداشته، تنها در انديشه انجام وظايف خود باشد و نيز براى خود لباس ارزان قيمت برگزيند، نه لباس فاخر و گران قيمت. نيز آن قدر در سجده بماند كه خوابش ببرد و نمازش را طولانى گرداند و پيوسته با سكوت ملازم گردد.

ارتباط برخى از آن رفتارها با محبت خدا روشن است، ولى برخى ديگر نياز به توضيح دارد: اينكه سفارش شده، زندگى محب خدا ساده باشد و به اندازه اى غذا تناول كند كه براى سلامتى و توان مندى او ضرورى است و در گزينش لباس مقتصدانه رفتار كند و به دنبال لباسهاى فاخر و گران قيمت نباشد، بدين جهت است كه براى تحصيل و به دست آوردن آنها بايد وقت و سرمايه و نيرو صرف گردد. براى تهيه غذا و لباس بهتر بايد پول بيشترى به دست آورد و شكى نيست كه زياده طلبى در اين امور بدين معناست كه گوشه دلش به دنيا بند است و غير از خدا به امور ديگر نيز علاقه دارد. از اينكه دوست دارد ظاهرش آراسته باشد و غذاى لذيذى تناول كند، معلوم مى گردد دلش متوجه لذايذ دنيا، خوراك و پوشاك است و مسلماً چنين دلى جايگاه محبت خدا نيست.

رابطه سجده و قيام طولانى با محبت خدا خيلى روشن است، وقتى انسان محبوبى دارد، دوست مى دارد هر چه بيشتر با او انس گيرد و انس گرفتن با خدا به عبادت و نماز است. هر چه انسان خدا را بيشتر دوست داشته باشد، سعى مى كند بيشتر در حضور او باشد و از نماز و مناجات خسته نمى گردد. اگر انسان از طولانى گشتن نماز خسته مى شود و مى خواهد هر چه زودتر نمازش تمام شود، معلوم مى شود محبت خدا در دلش رسوخ نكرده است و با خدا انس ندارد والا از نماز خسته نمى شد؛ مگر عاشق از مجالست و گفتگو و انس با معشوق خود خسته مى شود؟!

در حالات پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آمده است كه آن قدر قيام نماز را طول مى دادند كه پاهاى مباركشان ورم مى كرد و آن قدر سجده ايشان طول مى كشيد كه از حال مى رفتند! در احوال اويس قرنى، صحابى پاكباخته رسول اللّه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نيز آمده است كه گاهى شبها را تا صبح به سجده مى گذراند و مى گفت: «هذِهِ لَيْلَةُ السُّجُودِ» و گاهى شب را تا صبح به ركوع مى گذراند و مى فرمود: «هذِهِ لَيْلَةُ الرُّكُوعِ» و نيز گاهى شبها را به قيام مى گذراند. قبل از اين، در درس سيزدهم، داستان مرحوم شيخ حسنعلى اصفهانى (رحمه الله) را ذكر كرديم كه چگونه شبها كنار بارگاه رضوى، به مناجات مى پرداخت و از خود بى خود مى گشت.

برخى از بزرگان، علما و مراجع در حرم امام حسين (عليه السلام) و مشهد رضوى و در ساير مزار شريف بزرگان دين، از شب تا صبح قرآن را ختم مى كردند. پس وقتى عشق و محبت زياد باشد، خستگى معنا ندارد و هر چه انسان بيشتر با خدا انس گيرد بيشتر لذت مى برد.

از جمله سفارش هاى خداوند، در اين بخش پايانى حديث، رعايت سكوت است: طبيعى است وقتى انسان كسى را دوست مى دارد، پيوسته مى خواهد دلش متوجه او باشد و سعى مى كند در حضور او توجه اش بدو متمركز گردد، در غياب او نيز ياد او بر دلش حاكم است. بديهى است براى رسيدن به اين منظور بايد سكوت پيشه سازد، چون حرف زدن برجسته ترين عاملى است كه موجب پراكندگى خاطر و حواس مى گردد. پيشتر نقل شد كه يكى از فضلا از مرحوم علامه طباطبايى (رضي الله عنه) سؤال كرد: چه كنم تا در نماز حضور قلب داشته باشم؟ مرحوم علامه در جواب فرمودند: كم حرف بزن. پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز يابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، بايد كم حرف بزند، وقتى زياد حرف مى زند توجه اش به اين سو و آن سو جلب مى گردد و پراكنده خاطر گشته، نمى تواند توجه اش را متمركز سازد. پس دوستان خدا با سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پيوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراكنده مى گردد.

«وَ يَتَوَكَّلَ عَلَىَّ وَ يَبْكِىَ كَثيراً وَ يُقِلَّ ضِحْكاً وَ يُخالِفَ هواهُ»

(دوستدار من كسى است كه) بر من توكل نمايد و زياد بگريد و كم بخندد و با هواى خود مخالفت كند.

رابطه گريه با محبت خدا

كسى كه در آغاز راه است و مى خواهد در مسير خدا قرار گيرد و محبت او را به سوى خود جلب كند، بايد از خوف خدا گريه كند، چون هنوز پاك نگرديده است و به گناه آلوده است. تا از خوف خدا نگريد و توبه كامل نكند، دلش از آلودگى ها و گناه پاك نمى گردد ـ گريه از خوف خدا چونان آب زلال گناهان را مى شويد ـ و پس از پاك گشتن ازگناهان ورسيدن به محبوب،از شوق وصول ورسيدن به محبوب زيادمى گريد.

درباره حضرت شعيب، على نبينا و آله و عليه السلام، آمده است كه ايشان صد سال گريست تا چشمانش نابينا گشت، خداى متعال به او وحى كرد: اى شعيب؛ چرا اينقدر گريه مى كنى؟ اگر از ترس عذاب من مى گريى، من جهنم را بر تو حرام كردم و اگر از شوق بهشت مى گريى، من بهشت را در اختيار تو گذاشتم. حضرت شعيب عرض كرد: خدايا؛ تو مى دانى كه گريه من، نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، بلكه به جهت شوق لقاى توست (شكى نيست كه خدا از نهان شعيب آگاه بود و نيازى به پاسخ شعيب نبود، بلكه اين گفتگو از جمله گفتگوهاى عاشق و معشوق است). خدا فرمود: راست گفتى، از اين پس كليم خود را خادم تو قرار مى دهم!

از سوئى حضرت موسى از مصر فرار كرد و به مَدين نزد شعيب رفت و در مقابل ازدواج با يكى از دختران شعيب، قرار داد بست كه ده سال در آنجا بماند و به شعيب خدمت كند و چوپانى گوسفندانش را به عهده گيرد.

پس از نابينا گشتن شعيب و ناتوانى از انجام كارها، خداى متعال كليم خود، حضرت موسى بن عمران را ـ كه گرچه در آن زمان پيامبر نبود، ولى پس از آن از جمله پيامبران اولى العزم گشت ـ براى خدمت او گماشت. شعيب به پاس عشق و محبت به خدا چنين لياقتى يافت كه پيامبرى چون موسى، ده سال به او خدمت كند، شايد همين خدمتهاى موسى به شعيب باعث گرديد به مقام رسالت نايل گردد.

پس كسى كه زياد گريه مى كند، مجال خنديدن ندارد، لذا خنده دوستان خدا اندك است، آن هم براى خوشحال كردن ديگران. چنان شوق ديدار خدا بر دلشان مستولى است كه در اين دنيا به هيچ چيز دل خوش نمى شوند و روى گشاده و خنده آنان براى شادمان ساختن اطرافيان و براى اين است كه ديگران را اندوهگين نسازند والا در دلشان چنان حزن و اندوهى است كه با شادى هاى دنيا محو نمى گردد و تنها آن حزن با رسيدن به لقاى خداوند، برطرف مى شود.

همچنين كسى كه خدا را دوست دارد با خواهش دل مخالفت مى كند، چون محبت خدا با خودخواهى و خودپرستى جمع نمى شود. پس براى رسيدن به خدا بايد پا روى هواى نفس و خواست او نهاد و تا انسان تابع هواى نفس و مطيع اوست، نمى تواند دوستدار خدا گردد.

نقش رفاقت و دوستى با علما و فقرا

«وَ يَتَّخِذَ الْمَسْجِدَ بَيْتاً وَ الْعِلْمَ صاحِباً وَالزُّهْدَ جَليساً وَ الْعُلَماءَ اَحِبّاءً وَالْفُقَراءَ رُفَقاءً»

مسجد را چون خانه خود برگزيند و علم را همراه خود و زهد را همنشين و علما را محبوب و فقرا را رفيق خود قرار دهد.

مسلّماً كسى كه خدا را دوست مى دارد، مسجد را خانه خود قرار مى دهد و هر وقت فراغتى پيدا مى كند، به مسجد رفته، با خداى خود به مناجات مى پردازد. همچنين دوست خدا، دنبال اين است كه هر چه بيشتر محبوب خود را بشناسد و هر چه معرفت او به خدا بالا رود، سير نمى شود. او دنبال افزايش علم خود به صفات و آثار و افعال الهى است و هر چه را فرا روى خود مى نگرد، جلوه اسماء و صفات خدا مى شناسد و توجه او به هستى از آن جهت است كه مظهر محبوب اوست، از اين جهت در صدد است علمش به آثار خدا و محبوبش افزايش يابد.

كسى كه خدا را دوست مى دارد، دوستان او را نيز دوست مى دارد و از برجسته ترين دوستان خدا علما هستند و با كسانى كه با خدا بيگانه اند پيوندى ندارد. البته منظور از علما، علماى الهى و آشنايان به معارف الهى اند. همچنين كسى كه دوست خداست و زندگى ساده و فقيرانه دارد و دل به امور دنيا خوش نمى كند، با كسانى پيمان دوستى مى بندد كه زندگى فقيرانه داشته، دل به دنيا نمى بندند، نه با كسانى كه شيفته دنيا و طالب زخارف دنيا هستند. با كسى دوست مى گردد كه با اختيار خود و آگاهانه از زخارف دنيا كناره مى گيرد. البته ممكن است انسان مال فراوانى داشته باشد و همه را در راه خدا صرف كند، نه براى هواهاى نفسانى و در جهت لذت جويى. بسيارى از انبيا و برخى از ائمه اطهار، اموال فراوانى داشتند، ولى اموالشان را بين فقرا تقسيم مى كردند. چنان نبود كه كاخ بسازند و به تزئين آن و زر و زيور دنيا بپردازند.

«وَ يَطْلُبَ رِضاىَ وَ يَفِرَّ مِنَ العاصينَ فِراراً»

(دوستدار من كسى است كه) رضاى مرا طلب كند و از گنه كاران فرار كند.

دوستدار خدا دنبال جلب خشنودى خداست و در اين راه نهايت تلاش و سعى خويش را بكار مى بندد. چنين كسى به دشمنان خدا نزديك نمى شود، بلكه از آنان فرار مى كند، البته گاهى براى اصلاح و هدايت گناهكار با او دوست مى گردد، چرا كه وظيفه اولياى خدا و دوستان خدا اين است كه به تربيت و هدايت گناهكاران بپردازند و چه بسا اين مهم با ايجاد دوستى با آنها ميسر مى گردد، گرچه آنان طبعاً خواهان چنين رفاقتى نيستند.

«وَ يَشْتَغِلَ بِذِكْرى اِشْتِغالا وَ يُكْثِرَ التَّسْبيحَ دائماً وَ يَكُونَ بِالْعَهْدِ صادِقاً وَ بِالْوَعْدِ وافِياً»

(دوستدار من) همواره به ذكر من مشغول است و فراوان تسبيح مى گويد و به عهد خود صادق است و به وعده خود وفا مى كند.

محب خدا زياد به ياد خداست و تسبيح او را مى گويد، چرا كه براى عاشق چيزى بهتر از ياد معشوق نيست. دوستدار خدا اهل حقه و نيرنگ نيست و در عهد و پيمان خود صادق است. كسانى كه در محبت به خدا صادقند، با ديگران نيز صادقانه برخورد مى كنند و كسى كه در ابراز محبت صادق نيست، با مسائل منافقانه روبرو مى شود.

«وَ يَكُونَ قَلْبُهُ طاهِراً وَ فىِ الصَّلوةِ ذاكِياً وَ فىِ الْفَرائِضِ مُجتَهِداً»

(دوستدار من) قلبش پاك و در نماز بر افروخته است و در انجام واجبات سخت كوشاست.

دلى كه از آن خدا شد، از آلودگى ها پاك مى گردد و تعلقى به غير خدا ندارد، چون محبت خدا جايگزين گشته است و با وجود آلودگى دل، محبت خدا در آن رسوخ نمى يابد. پس وجود محبت خدا، نشانگر پاكى دل از آلودگى هاست.

«وَ فيما عِنْدى مِنَ الثَّوابِ راغِباً وَ مِنْ عَذابى راهِباً وَ لاَِحِبّائى قَريباً وَ جَليساً»

و به ثوابهايى كه نزد من است، چشم دوخته باشد و از عذاب من ترسان و همواره همنشين و همراه دوستان من باشد.

به طور كلى محب و دوستدار خدا بايد از دنيا دورى گزيند، زيرا محبت به خدا با علاقه به دنيا جمع نمى شود، البته محبت خدا ابعاد گوناگونى دارد و در كل مى توان گفت هر چه مانع تقرب به خدا و مبغوض خداست دنيا به شمار مى آيد. كسى كه به خدا محبت خالصانه دارد، جز به خدا و آنچه به او تعلق دارد دل نمى بندد و اگر با كسى دوست است، از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارد. چنانكه قبلا گفته شد، محبت به خدا مراتب دارد، ممكن است انسان در ابتدا به چيزهايى كه حلال است و مبغوض خدا نيست، علاقه داشته باشد و اين با محبت خدا منافات ندارد؛ ولى سخن در اين است كه وقتى محبت خالص شد فقط به خدا تعلق مى گيرد، حتى محبوبيت انبيا، اولياى خدا و ائمه اطهار از آن جهت است كه با خدا ارتباط دارند.

«يا اَحْمَدُ؛ لَوْ صَلّى الْعَبْدُ صَلوةَ اَهْلِ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ وَ صامَ صِيامَ اَهْلِ السَّماءِ وَاالاَْرْضِ وَ طَوى مِنَ الطَّعامِ مِثْلَ الْمَلائِكَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ الْعارى، ثُمَ اَرى فى قَلْبِهِ مِنْ حُبِّ الدُّنْيا ذَرَّةً اَوْ سُمْعَتِها اَوْ رِياسَتِها اَوْ حُلِيِّها اَوْ زينَتِها لا يُجاوِرُنى فى دارى وَ لاََنْزِعَنَّ مِنْ قَلْبِهِ مَحَبَّتى»

اى محمد؛ اگر بنده اى به اندازه اهل آسمان و زمين نماز بخواند و روزه بگيرد و همانند فرشتگان از خوردن غذا دورى گزيند و لباس برهنگان را بپوشد؛ ولى در قلب او ذره اى از حب دنيا يا ريا و سمعه و يا رياست و زينت دنيوى باشد، او را به جوار خويش راه نمى دهم و محبت خود را از دلش خارج مى كنم.

اين قسمت پايانى حديث خيلى تكان دهنده است، جا دارد پند گيريم و سعى كنيم در زندگى خود اين توصيه ها را مد نظر قرار دهيم. خدا مى فرمايد: اگر كسى به اندازه اهل آسمان و زمين عبادت كند ـ گرچه چنين چيزى ممكن نيست، ولى فرض كنيم بنده اى چنين كند ـ و به مانند ملائكه غذا نخورد و مثل برهنگان، در حد ستر عورت لباس بپوشد، ولى در دلش ذره اى از محبت به دنيا و مهر آن وجود داشته باشد، مثلا دوست بدارد پر آوازه گردد و مردم او را بستايند و ذره اى محبت رياست و مقام و محبت زر و زيور دنيا در دلش وجود داشته باشد، چنين بنده اى به جوار من نايل نمى گردد.

«وَ عَلَيْكَ سَلامى وَ رَحْمَتى وَالْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

اى محمد؛ بر تو باد سلام، محبت و رحمت من؛ و ستايش، خداى جهانيان را سزد.