راهيان كوى دوست
شرح حديث معراج

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۵ -


درس هشتم

لزوم دوستى و محبت به فقرا و مستمندان

«يا اَحْمَدُ؛ اِنَّ الَْمحَبَّةَ لِلّهِ هِىَ الَْمحَبَّةُ لِلْفُقَراءِ وَ التَّقَرُّبُ اِلَيْهِم. قالَ وَ مَنِ الْفُقَراءُ؟ قالَ اَلَذّينَ رَضُوا بِالْقَليلِ وَ صَبَرُوا عَلى الجُوعِ وَشَكَرُوا عَلَى الرَّخاءِ وَ لَمْ يَشْكوُا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ وَ لَمْ يَكْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ وَ لَمْ يَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ وَ لَمْ يَغْتَمُّوا عَلى ما فاتَهُمْ وَ لَمْ يَفْرَحُوا بِما آتاهُمْ.

يا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الفُقَراءِ فَأَدْنِ الْفُقَراءَ وَ قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ وَاَبْعِدِ الاَْغْنِياءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنكَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»

اى محمد؛ محبت خدايى، همان محبت به فقرا و همنشينى با آنان است.

پيامبر سؤال كرد: فقرا كيانند؟ فرمود: آنان كه به كم و اندك راضى و قانعند و بر گرسنگى صابر و شكيبا و برخوشى شاكرند. از گرسنگى و تشنگى شكايت نمى كنند و هرگز دروغ نمى گويند و بر خداى خويش خشم نمى گيرند و بر از دست داده ها اندوهگين و بر آنچه به دست مى آورند شادمان نمى شوند.

اى محمد؛ محبت به من، محبت به فقراست. پس همنشين و هم مجلس فقرا باش و از ثروتمندان و اغنيا و همنشينى با آنان دورى كن كه فقرا دوستان من هستند.

در جمله: «انّ المحبّة للّه» دو احتمال وجود دارد، احتمال اول: «لام» در اللّه براى تزيين است، بنابراين جمله به اين معناست كه محبت به خدا، همان محبت به فقراست. احتمال دوم «لام» براى تزيين و زايد نيست، بلكه در معناى اصلى خود به كار رفته، بنابراين جمله چنين معنا مى شود: محبتى كه براى خداست، همان محبت به فقراست.

ويژگى هاى مستمندان مؤمن و خدادوست

مشخصّه هاى فقرايى كه محبت به آنها محبت به خداست:

1ـ «اَلَذّينَ رَضُوا بِالْقَليلِ» كسانى كه به كم و اندك راضى اند.

برخى حتى اگر تهى دست نيز باشند طماع و آزمندند، دلشان مى خواهد ثروتمند باشند و بهره شايان از دنيا ببرند و اگر دستشان مى رسيد، فراوان از نعمت هاى دنيا بهره مى بردند و به كم و اندك راضى نمى شدند؛ ولى دستشان نمى رسد ـ دوستى اين قسم فقيران مطلوب نيست، بلكه دوستى فقيرانى مطلوب و محبت به آنها محبت به خداست كه به كمِ دنيا راضى و قانع شده اند و چشم به نعمت هاى دنيا و مال مردم، ندوخته اند.

2ـ «وَ صَبَرُوا عَلَى الْجُوعِ» ويژگى دوم: تحمل و صبر بر نادارى و بى تابى نكردن بر گرسنگى است.

برخى از فقرا دايم آه و ناله سر مى دهند و از خدا گلايه مى كنند كه ما چه گناهى داشتيم كه به فقر و تنگدستى مبتلا شديم؛ ولى برخى وقتى به فقر مبتلا مى گردند ـ البته ابتلاى آنها به فقر، از روى كوتاهى و تقصير نيست، چون در آن صورت، مرتكب گناه شده اند؛ بلكه عوامل خارجى و حوادث طبيعى موجب فقر آنها گرديده است؛ سيل و زلزله اى رخ داده و هستى و زندگى آنها را نابود ساخته است ـ گر چه بر اثر فقر غذاى كافى و امكانات زندگى كافى به آنها نمى رسد، ولى آه و ناله سر نمى دهند و شكوه و گلايه نمى كنند و بر آن فقر صبر مى كنند؛ حتى سعى دارند فقر خود را پوشيده دارند و نمى گذارند ديگران از وضع آنها با خبر شوند:

«يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ اَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ...» (63)

از فرط عفاف چنانند كه هر كس از حال آنها بى خبر است، پندارد غنى و بى نيازند.

اينان در عين صبر و بردبارى، تلاش مى كنند احتياجى به مردم نداشته باشند و در حد ضرورت رزقى به دست آورند.

3ـ «وَ شَكَرُوا عَلَى الرَّخاءِ» و بر خوشى و نعمتى كه بدان ها رسد شاكرند.

وقتى خداوند به آنها نعمتى مى دهد و در گشايش زندگى و رفاه قرار مى گيرند، خداى را فراموش نمى كنند و به شكر او مى پردازند.

4ـ «وَ لَمْ يَشْكُوا جُوعَهُمْ وَ لا ظَمَائَهُمْ» و از گرسنگى و تشنگى شكوه نمى كنند.

اين ويژگى لازمه و نتيجه صبر است؛ وقتى انسان صبر و تحمل پيشه سازد، پيش مردم از گرسنگى و تشنگى خويش شكايت نمى كند.

5ـ «وَ لَمْ يَكْذِبُوا بِاَلْسِنَتِهِمْ» و هرگز زبان خويش را به دروغ نمى آلايند.

برخى از فقرا براى كمك گرفتن از ديگران دروغ نيز مى گويند، خُرد را كلان مى نمايانند، نياز و مشكل خويش را چند برابر جلوه مى دهند، تا رأفت و ترحم و دلسوزى ديگران را به خود جلب كنند. بالطبع فقرا بيشتر در معرض اين خطرند كه در هنگام كمك خواستن از سايرين دروغ بگويند؛ ولى فقرايى كه محبوب خداوندند، هيچ گاه دروغ نمى گويند.

6ـ «وَ لَمْ يَغْضِبُوا عَلى رَبِّهِمْ» و بر خداى خويش خشم نمى گيرند.

وقتى بر فقر صبور و بردبارند و از آن شكوه نمى كنند، بر خدا نيز خشم نمى گيرند. نه تنها نزد مردم، آه و ناله سر نمى دهند و زبان به شكوه نمى گشايند، در دل نيز از خدا گله اى ندارند، حال يا معرفت و شناخت آنها به توحيد، به حدى رسيده كه مى دانند مصلحت مؤمن در چيزى است كه خدا بر او پيش آورده، يا اگر معرفت آنها به اين حد نرسيده باشد، لااقل مى دانند شكايت از خدا شايسته مؤمن نيست.

7ـ «وَ لَمْ يَفْرَحُوا بِما اتاهُمْ» و بر آنچه به دست آورده اند شادمان نمى شوند.

شرح و توضيح

دو ويژگى اخير، از ساير ويژگى ها مهم تر است و به معناى فرموده خداوند است كه:

«لِكَيْلا تَأْسَؤا عَلى ما فاتَكُمْ وَلاتَفَرَحُوا بِما اتاكُمْ» (64)

هرگز بر آنچه از دست شما رود دل تنگ نشويد و بر آنچه به شما رسد، خوشحال نگرديد.

براى آنها داشتن و نداشتن مال يكسان است، چنان دل بستگى به دنيا ندارند كه اگر چيزى به آنها برسد، خوشحال و مغرور شوند و اگر چيزى از دست دادند، چنان ناراحت شوند كه نتوانند خود را كنترل كرده و بر اعصابشان مسلط شوند. اينها نشانه كم ظرفيتى و ضعف ايمان است.

دارايى و فقر، وسائل امتحان و آزمايش

مؤمن بايد بى اعتناى به دنيا باشد، چرا كه اگر دنيا در اختيار انسان قرار گرفت، نعمت خداست و وسيله آزمايش انسان است و اگر از او باز گرفته شد، آزمايش ديگرى براى او پيش آمده و بلايى است كه بايد بر آن صبر كرد. البته صبر و بردبارى بر فقر، به اين معنا نيست كه انسان براى رفع فقر تلاش نكند، بلكه بدين معناست كه تا فقر برطرف نشده بر آن شكوه و بى تابى نكند.

در شرح فرازهاى اول حديث گفته شد: خداوند براساس حكمت و مصلحت، تقديراتى را بر بندگان خود قرار داده است و آن تقديرات، با انتخاب و اختيار افراد منافات ندارد؛ يعنى چنان نيست كه افراد مجبور باشند و اختيار از آنها سلب گردد. شرايطى فراهم مى آيد كه به هر كس قسمى و سهمى از نعمتها تعلق مى گيرد و خدا هر چه را براى هر كس صلاح بداند، دراختيارش مى گذارد و شكى نيست كه همه اينها وسيله آزمايش انسان است.

مؤمن، به اينكه مصلحت و خير او در چيزى است كه خدا بر او مقدر ساخته اطمينان دارد: اگر همه دنيا را دراختيار او بگذارد، براى او خير است و اگر او را به گرفتارى و شكنجه و ظلم ستمگران مبتلا كند؛ آنچنان به خدا حسن ظن دارد كه آن را خير مى بيند و احساس مى كند گرفتاريها و بلاها موجب نابود گشتن گناهان و بالا رفتن درجات او مى گردد. برخلاف تصور انسان كوته نظر. اگر خدا كسى را به فقر مبتلا مى كند، با او دشمنى ندارد و يا اگر ثروت انبوهى دراختيار كسى مى گذارد، از روى علاقه به او نيست.

انسان جاهلى كه از معارف دينى و تعاليم انبيا بى بهره است، وقتى به فقر مبتلا مى گردد، مى گويد خدا مرا تحقير كرده است و من نزد خدا بهايى نداشتم كه نگون بختم كرد.

«وَ اَمّا اِذا مَاابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزَقَهُ فَيَقُولُ رَبّى اَهانَنِ» (65)

و چون (خداوند) براى آزمودن، او را تنگ روزى و فقير كرد، گويد خدا مرا خوار گردانيد.

در مقابل خدا مى فرمايد:

«فَاَمّا الاِْنْسانُ اِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَاَكْرَمَهُ وَنَعَّمهُ فَيَقُولُ رَبّى اَكْرَمَنِ» (66)

و اما انسان، چون خدا او را به رنج و غمى گرفتار سازد، سپس به كرم خود او را نعمتى جهت آزمايش و امتحان بخشد، گويد؛ خدا مرا عزيز و گرامى داشته است.

قرآن علاوه براينكه فقر و دارايى را وسيله آزمايش معرفى مى كند، آنها را فرايند و برخاسته از علل و عواملى مى داند. چه بسا كسانى كه به فقر مبتلا مى شوند، فقر آنها بازتاب و مكافات اعمال زشت آنهاست و جزاى دنيايى رفتار آنهاست كه به فقرا رحم نمى كردند و به دنبال انباشت ثروت بودند و به ثروت خود مى باليدند.

هر رخدادى روى حساب و حكمت و مصلحت است؛ چنان نيست كه از اختيار خدا خارج باشد، يا خدا غافل گردد و در آن حال اوضاع به هم خورد و ناگاه آتش فشانى از كوهى فواره كشد و شهرى را نابود سازد! يا باران فراوانى ببارد و بر اثر سيل، خانه هاى مردم نابود گردد (و اينها در حال غفلت خداوند رُخ دهد)! مؤمن مى داند خداوند بر هر كارى قادر است و چيزى از دايره اراده، علم و اذن او خارج نيست و تدبير موجودات جهان، از كوچك و بزرگ، در دست اوست:

«يُدَّبِرُ الاَْمْرَ مِنَ السَّماءِ اِلَى الاَْرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ اِلَيْهِ...» (67)

اوامر عالم را از آسمان تا زمين تدبير مى كند.

پس همه رخدادهاى خوشايند و ناخوشايند روى حساب است، ولى ما به آن آگاهى نداريم و نبايد هم بدان آگاه شويم، چون آنچه رخ مى دهد براى آزمايش ماست و اگر به علّت آن پى ببريم، آزمايش نتيجه اى نمى بخشد. آزمايش افراد ضعيف بايد با ابهام توأم باشد. ممكن است افراد قوى، از قبل مورد و مواد امتحان و آزمون را بدانند، ولى به حال آنها تفاوت نمى كند، چون آنها از پس امتحان برمى آيند و نيز اگر از قبل بدانند چه مصيبتهايى بر آنها پيش مى آيد، ضررى به حال آنها نمى بخشد.

خداوند به انبيا و اولياى خود علومى تعليم داده است كه براساس آن، از قبل مى دانند، چه رخدادهايى براى آنها و يا ديگران رُخ خواهد داد و اين آگاهى بدانها زيان نمى رساند؛ البته آنها آنچه را مى دانند براى ديگران بازگو نمى كنند، ممكن است يك هزارم آن را براى برخى از اصحابشان بگويند، با توجه به اينكه گفتن آن مطالب برخلاف حكمت و مصلحت نيست و آگاهى به آنها، به مخاطبان زيان نمى رساند.

به عنوان مثال؛ وقتى استادى مى خواهد از شاگردان خود امتحان بگيرد، شاگردى كه در درس هايش موفق است و به خوبى همه مطالب را مى داند؛ دانستن يا ندانستن سؤالات امتحانى براى او يكسان است. انبيا و اولياى الهى چنانند كه از قبل مى دانند آزمون و امتحانشان چيست و در عمل، اين آگاهى تفاوتى به حال آنها نمى بخشد، چون آنها به آنچه وظيفه است و رضاى خدا در آن است عمل مى كنند؛ اما ديگران چنين نيستند: اگر از قبل مورد و مواد آزمون و امتحانشان را بدانند، تنها به آن مى پردازند و از مسائل ديگر چشم مى پوشند، بدين جهت مصلحت در اين است كه امتحان عموم مردم با ابهام توأم باشد.

گرچه ما نمى دانيم، چرا خداوند براى برخى فقر و براى برخى غنا و دارايى را مقدر ساخته، براى برخى بيمارى و گرفتارى هايى را پيش مى آورد ـ و هنوز يكى را پشت سرنگذاشته ديگرى رخ مى دهد ـ و براى ديگرى رفاه و آسايش را؛ ولى بالاجمال مى دانيم نه آن كس كه در اين دنيا، نعمت بيشترى بدو مى دهند محبوب تر است و نه اينكه هر كس به گرفتارى، فقر و ناراحتى ها مبتلا مى گردد، نزد خدا قرب و منزلتى ندارد و خدا به او اعتنا نمى كند؛ بلكه برعكس هر كه را خدا بيشتر دوست بدارد، بيشتر به بلا گرفتارش مى كند. در روايتى از على (عليه السلام) وارد شده:

«اَلْبَلاءُ لِلظّالِمْ اَدبٌ وَلِلْمُؤْمِنِ اِمْتِحانٌ وَلِلاَْنبياءِ دَرَجَّةٌ وَلِلاُْولياءِ كَرامَةٌ» (68)

بلا و گرفتارى فرجام و مجازات ظالم است و امتحان براى مؤمن و براى انبيا رتبه و مقام است و براى اوليا كرامت است.

و نيز شاعر مى گويد:

هر كه در اين بزم مقرب تر است *** جام بلا بيشترش مى دهند

پس ملاك عزيز بودن و يا ذليل بودن نزد خدا، دارا بودن و نادارى نيست، بلكه ملاك عزيز بودن اين است كه انسان به وظيفه اش عمل كند: اگر پول دار است، در رابطه با مالش به وظيفه اش عمل كند و اگر تهى دست است، وظيفه اش در تحمل و صبر و شكرگزارى است.

خداوند متعال مى فرمايد: «ما اَصابَ مِنْ مُّصيبَة فِى الاَْرْضِ وَلا فِى اَنْفُسِكُمْ اِلاّ فِى كِتاب مِنْ قَبْلِ اَنْ نَّبْرَأَها اِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسيرٌ» (69)

هر رنج و مصيبتى كه در زمين (از قحطى و آفت و فقر و ستم) يا از نفس خويش به شما رسد، همه در كتاب (لوح محفوظ) پيش از آنكه در دنيا ايجاد كنيم ثبت است و اين كار بر خدا آسان است.

تمام حوادث در «لوح محفوظ» خداوند ثبت گرديده و براساس نظم و تدبير عالمانه و حكيمانه الهى رُخ مى دهد. بديهى است براى خداوند كار دشوارى نيست كه از هزاران سال قبل، حوادث را تنظيم و تدبير كند؛ گذشته از آن براساس آنچه از معارف دينى دريافته ايم، زمان در حيطه فعل، اراده و علم الهى مطرح نيست و در محدوده وجود او زمان را راهى نمى باشد (زمان در گستره حركت موجودات مادى و براى تعيين مقدار حركت آنها كاربرد دارد و در محدوده وجود مجردات، زمان مطرح نمى گردد).

براى خداوند ديروز و امروز و فردا يكسان است، فرقى نمى كند امرى را از پيش مقدر سازد يا در هنگام خودش تقدير كند. اين ما هستيم كه نمى توانيم برنامه يقينى و قطعى براى آينده خود ترسيم كنيم، مطمئن نيستيم كه فردا چه مى شود و نيز نمى دانيم، تا فردا زنده ايم يا نه، يا سالم مى مانيم تا بتوانيم به برنامه خود عمل كنيم يا نه و نيز نمى دانيم شرايط كارى كه مى خواهيم انجام دهيم فراهم مى گردد يا نه. ولى براى خداوند متعال هيچ كارى دشوار نيست و همه عالم هستى براى او حضور دارد. تمام موجودات و حوادث جهان آفرينش، از ميليون ها سال قبل تا ميليون ها سال بعد همه يكسان در نزد خدا حاضرند.

با توجه به مطالب فوق، وقتى نعمتى به انسان مى رسد، نبايد به خود مغرور شود، چرا كه همه چيز روى حساب و برنامه دقيقى تنظيم شده و براى آزمايش انسان است و نيز اگر گرفتارى و مصيبتى بر او پيش مى آيد، نبايد بى تابى كند چرا كه آنچه رخ داده به مصلحت اوست.

خداوند مى خواهد انسان به كمال معنوى و روحى برسد و از علايم اين كمال و نيز انسان كامل اين است كه در برابر بود و نبود نعمتها حساس نيست. البته كار آسانى نيست كه داشتن و از دست دادن نعمت براى انسان يكسان باشد؛ ولى حداقل سعى كنيم در ابراز و اظهار حالت درونى خود افراط نكنيم. فكر نمى كنم اگر تمام دنيا را دراختيار ما بگذارند، با وقتى كه همه دنيا را از ما بگيرند يكسان باشد و تفاوتى در حال ما ايجاد نكند: ما اگر مقدار اندكى از مالمان از دست برود حواسمان پرت مى شود و حال خود را نمى فهميم، چه رسد كه يكباره هستى مان نابود گردد. لااقل سعى كنيم زياد ناراحت نشويم و مصيبتها را تحمل كنيم و خود را نبازيم.

ما هر چه به دريافت اين روحيه نزديك شويم كه در برابر گرفتارى ها بردبار باشيم و در برابر نعمتها مغرورنگرديم، نزد خدا مقربتر و عزيزتر نيز مى گرديم و روحمان كمال بيشترى مى يابد و اگر چنين نباشيم، در واقع به نعمتهاى دنيا پايبنديم و بنده آن هستيم و تعلقمان به امور زود گذر و فانى دنياست و اين دليل ضعف ماست.

خدا مى خواهد ما را كامل گرداند و از وابستگى به امور پست دنيا نجات دهد، تا وارسته شويم و از جمله راههاى اين وارستگى، اين است كه توجه داشته باشيم كه گرفتارى هاى دنيا، همه براساس حساب و قضا و قدر الهى است و چيزى بى دليل و بى حساب رخ نمى دهد.

هم نشينى با فقيران

«يا اَحْمَدُ؛ مَحَبَّتى مَحَبَّةُ الْفُقَراءِ فَادْنِ الْفُقَراءَ و قَرِّبْ مَجْلِسَهُمْ مِنْكَ»

اى محمد؛ دوستى من دوستى فقراست،پس هم نشين و هم مجلس فقرا باش.

فقراى وارسته و آزاده و بى اعتناى به جلوه ها و مظاهر دنيا، محبوب خدايند و محبت به آنها محبت به خداست و آنها، كسانى هستند كه به آن ويژگى هاى ارزشمندى كه ذكر شد، زينت يافته اند. خداوند به رسولش فرمان مى دهد: با اين فقرا معاشرت داشته باش و به مجلس و جمع آنها در آى و آنها را به خود نزديك ساز. اگر فقير و ثروتمندى در مجلسى بر تو وارد شدند، فقير را نزد خود بنشان و هيچ گاه فقيران را از خود مران و تا مى توانى به آنها محبت بورز، تا تو را مقرب خود سازم و بيشتر به من نزديك شوى.

«وَ اَبْعِدِ الاَْغْنِياءَ وَ اَبْعِدْ مَجْلِسَهُمْ عَنْكَ فَاِنَّ الْفُقَراءَ اَحِبّائى»

از ثروتمندان و اغنيا و هم نشينى با آنان دورى گزين كه فقرا دوستان من هستند.

در اينجا اين سؤال مطرح مى گردد كه چرا خداوند اين قدر روى محبت به فقرا تكيه دارد با اينكه مسلّم در بين فقرا انسانهاى ناشايست و بد يافت مى شوند و نيز در بين ثروتمندان انسانهاى پاك و شايسته يافت مى شوند؟ در جواب بايد گفت: محبت به هر فقيرى چنين امتياز و مزيتى ندارد و چنانكه در پاسخ خداوند به پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) گذشت، محبت به فقيرانى محبت به خداست كه آن ويژگى ها را داشته باشند و بديهى است اگر غنى و ثروتمندى بدانها متصف گردد، محبت به او نيز محبت به خداست: اگر در رفاه و وفور نعمت قرار گرفت، خداى را شكرگزارد و سرمست نعمتها نشود و نيز اگر نعمتى از دست داد بى تابى نكند. در بين انبيا و اولياى الهى بودند افرادى كه توانمند و ثروتمند بودند، ولى به ثروت خود دلبستگى نداشتند. بود و نبود ثروت برايشان يكسان بود و آن را در راه صحيح خرج مى كردند. پس چنان نيست كه محبت هر فقيرى مطلوب باشد و هر ثروتمندى را از خود برانيم؛ بلكه ملاك خوبى و بدى و نزديك و دوربودن از خدا، داشتن يا نداشتن آن ويژگى هاست كه براى فقيران خداجو ذكر گرديد. اينكه چرا خداوند روى فقرا تكيه دارد و فرمود محبت من، محبت فقراست و نفرمود محبت به من محبت به صالحان و صابران و كسانى است كه به قضاى الهى راضيند و بر او توكل دارند؛ بدين جهت است كه اغنيا و ثروتمندان، بيشتر در معرض فساد و انحراف و طغيان قرار مى گيرند و عوامل دور شدن از خدا، در آنها بيشتر است، چنانكه خداوند فرمود:

«كَلاَّ اِنَّ الاِْنْسانَ لَيَطْغى. اَنْ رّاهُ اسْتَغْنى» (70)

هر آينه انسان به كفر و طغيان مى گرايد، وقتى كه به غنا و دارايى مى رسد.

كسى كه ثروتش فراوان است، ممكن است به آن متكى گردد و به خود ببالد؛ ولى فقير ثروتى ندارد كه به جهت آن تكبر كند. و بالاترين فسادها و ريشه كفر و عناد و شرك، كبر و خود بزرگ بينى است كه ثروتمند مبتلاى به آن است. از آنجا كه اغنيا و ثروتمندان بيشتر به فساد و انحراف اخلاقى، بخصوص كبر و غرور، مبتلا مى گردند، خداوند در ذيل آيه 23 از سوره الحديد، فرمود: «وَ اللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتال فَخُور» خداوند دوستدار هيچ متكبر خودستايى نيست.

از آنجا كه خداوند آدمهاى افتاده و متواضع را دوست مى دارد و اكثر اغنيا به كبر و خودپسندى مبتلايند، مى توان گفت اكثر انسانهاى خوب و شايسته در بين فقرا هستند، لذا خداوند فرمود فقرا را دوست بدار، جز كسانى كه به كفر و عصيان و لجاجت مبتلايند و اگر مى فرمود: اغنيا را دوست بداريد جز بَدان آنها را، تخصيص اكثر لازم مى آمد؛ چون اكثر آنها بدند و به صفات ناشايست مبتلايند. از طرف ديگر گرچه ممكن است غنى مؤمن و شايسته باشد، ولى محبت ما به او، فقط براى خدا و به جهت صفات شايسته او نيست و جهات ديگر نيز در دوستى و محبت دخالت دارد. پس محبت تنها براى خدا نيست، لااقل در معرض اين است كه به جهات ديگر نيز آلوده گردد، چرا كه ثروتمندان جاذبه هاى ديگرى نيز دارند كه در زمره جاذبه هاى مادى و دنيايى است.

انسان به حسب طبيعت و ديدگاه پست و ابتدايى اش، مال و ثروت را يك ارزش مى داند و طبيعى است وقتى با ثروتمندى روبرو مى شود، به جهت مالش به او ارج مى نهد و او را بزرگ مى شمارد، چون در ژرفاى نهانش ثروت را دوست دارد و او را مهم و با ارزش مى شمارد. پس به طور طبيعى براى او عظمت و شخصيت قائل است و در برابرش خضوع مى كند و خود را خوار مى شمارد.

انسان بايد خيلى حسابگر و خود ساخته باشد كه اگر به مؤمن ثروتمندى برخورد، حساب ثروتمنديش را از ايمانش جدا كند و تنها به جهت ايمانش او را دوست بدارد، نه به جهت مال و دارايى اش. اگر چنين باشد كه انسان او را به جهت ارتباطش با خدا دوست بدارد، بايد فقيرى كه ايمانش بيشتر است و سر و وضع مناسبى ندارد، بيشتر دوست بدارد!

پس تكيه روى دوستى فقرا بدين جهت است كه آنها بيشتر با خدا ارتباط دارند و از طرف ديگر اگر در بين اغنيا مؤمنى نيز وجود داشته باشد، غالباً دوستى و محبت به او خالص نيست و با شائبه ها و انگيزه هاى مادى همراه است و خداوند محبتى كه خالصانه نباشد نمى پسندد؛ چون هر كس هر چه دارد از خداست و ديگران چيزى ندارند كه محبت به آنها در عرض محبت به خدا قرار گيرد.

درس نهم

عدم تبعيت از خواهش هاى نفسانى

«يا اَحْمَدُ؛ لاتَتَزَيَّنْ بِلينِ الِلّباسِ وَ طيبِ الطَّعامِ وَ لينِ الْوَطاءِ. فَاِنَّ النَّفْسَ مَأْوى كُلِّ شَرِّ وَ رَفيقُ كُلِّ سُوء تَجُرُّها اِلى طاعَةِ اللّهِ وَتَجُرُّكَ اِلى مَعْصِيَتِهِ وَ تُخالِفُكَ فى طاعَتِهِ وَ تُطيعُكَ فى مايَكْرَهُ و تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَتَشْكُوا اِذا جاعَتْ وَ تَغْضَبُ اِذا افْتَقَرَتْ و تَتَكَبَّرُ اِذا اسْتَغْنَتْ وَ تَنْسى اِذا كَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا اَمِنَتْ وَ هِىَ قَرينَةُ الشَّيْطانِ. وَ مَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثيرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَيهْا لاتَطيرُ وَ كَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَ طَعْمُهُ مُرٌّ.»

خداى سبحان خطاب به پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مى فرمايد: زينت خود را در لباس زيبا و غذاى خوب و بستر نرم قرار نده، زيرا نفس جايگاه هرگونه شرّى است و دوست همه بدى هاست.تو او را به اطاعت خدا مى خوانى و او تو را به معصيت خدا مى كشاند و در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مى كند و در آنچه خدا را ناخوشايند است، اطاعت مى كند و هنگام سيرى طغيان و هنگام گرسنگى شكايت مى كند، هنگام فقر غضبناك است و هنگام بى نيازى فخر مى فروشد. در هنگام پيرى و بزرگسالى فراموش كار مى شود و هنگام امنيت و خاطر آسودگى غفلت مى ورزد. نفس رفيق و قرين شيطان است، مَثل او مَثل شترمرغ است كه زياد مى خورد؛ ولى اگر بارى بر او نهند پرواز نمى كند و نيز همانند خرزهره است كه رنگش زيباست و مزه اش تلخ است. در اين بخش از روايت، خداى متعال پيامبر اكرم را از اطاعت نفس و انقياد او برحذر مى دارد. البتّه بر همگان روشن است كه پيامبر اكرم معصوم است و در معرض لغزش و اطاعت نفس قرار نمى گيرد. عصمت انبيا با هدايت الهى همراه است و الهامات و وحى الهى و علومى كه خدا به آنها مى دهد، موجب عصمت آنها مى گردد و اگر خدا علم و عصمت به انبيا نمى داد، از خود چيزى نمى داشتند.

اين بيانات بيشتر براى تعليم ديگران است، گويى مخاطب اصلى آن، همه مردمند كه بايد در همه اعصار، در مسير تكاملى خود، از آن بهره گيرند. محور اين بخش از حديث عدم تبعيّت از نفس است. منظور از نفس چيست كه در اخلاق و مواعظ تأكيد شده است كه انسان با آن مخالفت كند و نگذارد بر او مسلط شود و يا در حديث آمده است «اَعْدى عَدُوِكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْك» (71) نفس مشترك لفظى است: در حكمت و فلسفه مساوى با روح آدمى است و مسلّم در اخلاق بدين معنا نيست؛ چون روح گرايشهاى گوناگونى دارد و عقل، تمايلات متعالى انسان، فطرت الهى از شئون او است و اساساً روح بسيار شريف است و به خداى متعال انتساب دارد: «وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى» (72) و دميدم در آن از روحم. پس اين نفس كه از آن مذمّت شده عيناً روح نيست، بلكه چيزى است كه در برابر عقل بكار مى رود و لذا معمولا در كتابهاى اخلاقى و كلمات دانشمندان مشاهده مى شود كه مسئله جنگ و مبارزه بين نفس و عقل مطرح مى شود و اينكه انسان در اين ميدان مبارزه، گاهى جانب نفس را گرفته و زمانى طرف عقل را مى گيرد و هر دو از شئون روح هستند: هنگامى كه روح انسان به منش حيوانى و طبيعت و ماديات گرايش دارد، از آن نظر كه داراى اين گرايشهاست، نفس ناميده مى شود و زمانى كه ميل به تعالى و اوج گرفتن از اين جهان مادّى دارد و ميل به تقّرب به خداى متعال و كمالات عالى انسانى دارد، اصطلاحاً به آن عقل گفته مى شود و البته اين عقل غير از آن عقلى است كه در فلسفه مطرح است. به هر حال منظور از نفسى كه دشمن انسان است، آن دسته از گرايشهايى است كه مانع ترقى روح انسان و تقرّب به سوى خداست.

خداوند روح انسان را در جايگاهى قرار داده كه مى تواند از آن تنزل كند و نيز مى تواند ترقى كرده و به عالم بالا صعود و عروج كند. نفس در علم اخلاق و روايات عاملى است كه انسان را تنزل مى دهد و ويژگى هاى پست و ضد ارزشها را در او جاى مى دهد. و در مقابل گرايشهايى كه موجب تعالى انسان مى شود، برخاسته از عاملى است به نام عقل كه روح را پرواز مى دهد و به خدا نزديك مى كند. طبق اين تعريف، انسان بايد تلاش كند از نفس، يعنى از عاملى كه او را به سقوط و انحطاط مى كشاند برحذر باشد و با آن به شدّت مبارزه كند و بر آن مسلط گردد.

انسانى كه فطرتاً كمال طلب است و به حكم عقل مى بايد به مراتب عالى كمال برسد، شرعاً موظّف است به سوى خدا حركت كرده و به او تقرّب يابد و بالطبع بايد با چنين عاملى كه موجب سقوط و تنزّل او مى گردد مبارزه كند، اگر انسان به اين گرايشها ميدان دهد: گرايش به لباس، خوراك، تجمّل و زينت دنيا و... روز به روز اين گرايشها قوى تر مى شوند. هر قدر انسان بيشتر به تمايلاتش پاسخ مثبت دهد، بيشتر با آنها انس مى گيرد و رفته رفته بر شدّت ميل او افزوده مى گردد. البتّه اين معنا به تجربه نيز ثابت گرديده است، چنانكه در ماه رمضان كه انسان روزه مى گيرد، پس از گذشت چند روز به گرسنگى عادت كرده و به تدريج تمايل به غذا در او فروكش مى كند و پس از ماه رمضان، شب و روز به دنبال خوردن و آشاميدن مى رود و ميل او به غذاهاى گوناگون بيشتر مى شود.

اين معنا درباره شهوات نفسانى و تمايل به ارضاى غرايز جنسى نيز صادق است. چنانكه جوان مؤمنى كه هنوز همسر اختيار نكرده و مصمّم است جلوى طغيان شهوت را بگيرد، اين كار برايش آسان است، چون به آن عادت كرده است، ولى وقتى كه ازدواج كرد، بيشتر در معرض معصيت قرار مى گيرد. بنابراين جوانان مؤمنى كه تازه ازدواج كرده اند، بايد بيشتر حواس شان را جمع كنند و نبايد چنين وانمود كنند كه ما راه حلال را يافته ايم و هرگز به معصيت دچار نمى گرديم، برعكس در آن هنگام شيطان بيشتر وسوسه مى كند، چون راه استفاده از حلال براى آنها باز شده و لذّت را چشيده اند و روز به روز تمايلشان شديدتر مى شود. و نيز در ساير خواسته هاى نفسانى، با تجربه براى انسان روشن مى گردد كه هر چه بيشتر به نفس خود ميدان دهد و بيشتر به خواسته هاى آن پاسخ گويد، تمايلش شديدتر مى گردد. اين معنا در مسائل معنوى نيز صادق است: در ابتدا براى انسان، خواندن نماز شب دشوار است، اگر با زنگ ساعت از خواب بلند شود، باز مى خوابد و حتى اگر از خواب برخاسته، مشغول نماز شب شود، باز كسل است و با بى حالى و بى رمقى نماز مى خواند. رفته رفته، با تمرين و تداوم يافتن اين كار، آنقدر خواندن نماز شب برايش راحت و عادى مى شود كه اگر شبى براى نماز برنخيزد، ناراحت است و گويا گمشده اى دارد.

بنابراين راه تقويت اراده انسان و كنار زدن هواى نفس، تمرين در پاسخ ندادن به خواسته هاى نامشروع نفس است، البته تمرين بايد به گونه اى باشد كه انسان بتواند آنرا ادامه دهد، نه اينكه كار سخت و دشوارى را شروع كند و نتواند آنرا ادامه دهد. آرام آرام، با نفس خود به مخالفت برخيزد و در آغاز به خواسته هاى محدودى از نفس پاسخ ندهد. بعد از مدتى، چنان بر نفس خود مسلط مى گردد كه هرگز در برابر تمايلات حيوانى و طبيعى زود گذر رام نمى گردد.

بنابراين خداى متعال به حبيب خود توصيه مى فرمايد كه به همه خواسته هاى نفس پاسخ مثبت ندهد و از غذاى خوشمزه استفاده نكند و در بستر نرم نخوابد و همچنين لباس زيبا نپوشد، چرا كه عادت به اينها، به تدريج سبب ارتكاب حرام خواهد شد.

انسان اگر زياد به دنبال لذّت هاى حلال برود، در ابتدا به مكروهات و پس از آن به حرام كشانده مى شود؛ چنانكه گفته شده: «مَنْ حامَ حُولَ الْحِمى يُوشَكُ اَنْ يَقَعَ فيهِ» (73)

كسى كه بر لب پرتگاه حركت كند، ممكن است بلغزد و به درون آن سقوط كند، پس بايد از قرق گاه فاصله گرفت.

در روايات فراوانى وارد شده كه مستحبات، قرق گاه واجبات هستند، يعنى اگر انسان بخواهد واجباتش ترك نشود بايد در كنار آن برخى مستحبات را انجام دهد، تا مبادا واجبات ترك گردد و نيز مكروهات، قرق گاه محرمات است؛ يعنى انسان بايد از مكروهات دورى گزيند تا به محرمات مبتلا نگردد و در واقع مكروهات، مرز بين انسان و محرمات است و خداوند اين مرز را قرار داده تا بندگانش به گناه مبتلا نگردند. چرا كه اگر انسان مقيد شود از چيزى كه شبيه محرمات است، دورى گزيند به حرام مبتلا نمى شود. از طرف ديگر سفارش شده است كه انسان به مستحبات عمل كند تا مبادا واجبات ترك گردد بعلاوه، نافله نمازهاى واجب براى اين است كه اگر آن نمازها كم و كاستى دارد، به وسيله نافله ها جبران گردد.

مردم و خواسته هاى نفسانى

مردم در برابر خواسته هاى نفسانى به چند دسته تقسيم مى شوند:

دسته اول: مردمى كه به دلخواه خود عمل مى كنند و چيزى مانعشان نمى شود. همواره به دنبال لذايذ مادّى اند و زندگى دنيا را بر آخرت برترى مى دهند. قرآن كريم درباره اين دسته از مردم مى فرمايد:

«... وَوَيْلٌ لِّلْكافِرينَ مِنْ عَذاب شَديد اَلَّذيِنَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيوةَ الدُّنْيا عَلىَ الاْخِرَةِ...» (74) واى بر كافران از مجازات شديد، كسانى كه زندگى دنيوى را بر آخرت ترجيح مى دهند.

اينكه انسان به دنبال مادّيات و تمايلات نفسانى است و نمى خواهد از آنها دست بردارد، خود منشاء كفر است. دين مى گويد: از اين خواسته هايت دست بردار، و چون انسان نمى خواهد از آنها كناره گيرى كند، لذا دين را نمى پذيرد تا به راحتى هر عملى را مرتكب گردد. پس اين دسته از انسانها براى تمايلات نفسانى، حدّ و مرزى نمى شناسند. خداوند در قرآن مى فرمايد: «بَلْ يُريدُ الاِْنْسانُ لِيَفْجُرَ اَمامَهُ» (75) بلكه انسان مى خواهد عمرى را كه در پيش دارد، به فجور و پيروى هواى نفس بگذراند.

دسته دوم: كسانى كه براى خواسته هايشان حدّ و مرزى مى شناسند، سعى مى كنند از محرّمات اجتناب كنند، ولى از برآورده ساختن ساير خواسته هاى نفس: نظير مكروهات، مشتبهات و مُحلّلات خوددارى نمى كنند. خود اين دسته نيز به چند شاخه تقسيم مى گردند: برخى از كبائر اجتناب مى كنند و گاهى مرتكب صغائر مى شوند و گروهى، گاهى كبائر را نيز مرتكب مى شوند. برخى از اين افراد بلافاصله پس از گناه توبه مى كنند و برخى ديگر توبه نمى كنند و بر گناه خود اصرار مى ورزند؛ ولى به هر حال همه اين افراد سعى و اهتمام دارند كه تا حدودى محرّمات را ترك كنند.

دسته سوم: كسانى كه اصل را بر مخالفت هواى نفس قرار مى دهند، مگر در مواردى كه رضاى خداوند در موافقت نفس است، آن هم به جهت رضاى خداوند نه به جهت پيروى هواى نفس. اصل در زندگى آنها اين است كه هر چه دلشان مى خواهد انجام ندهند و در هر كار معيار را رضايت خدا قرار مى دهند. البته اين دسته نيز داراى مراتبند و شايد اختلاف در مراتب به بى نهايت ميل كند.

هدف انبيا، در درجه اوّل، اين بود كه بشر را از آن حد فروتر، يعنى بى بند و بارى و اسارت نفس رهايى بخشند. (اگر افراد از اين مرتبه نگذرند، به هيچ وجه با انبيا و دستگاه آنان ارتباط نخواهند داشت، اگر كسى حاضر نشد براى خواسته هايش محدوديّتى قايل شود، چگونه مى تواند پيرو انبيا باشد؟) پس اجمالا انسان بايد حدّى را بپذيرد و خواسته هايش را كنترل كند، چنين نباشد كه هر چه دلش خواست انجام دهد، البته از اين مرحله تا مرحله اى كه هيچ خواسته اى را بدون اذن و رضايت خداوند اجابت نكند، خيلى فاصله است. مؤمنان به حسب مراتب ايمانشان، بين اين دو مرحله حركت مى كنند و بين اين دو مرحله، مراتبى است كه از رقم و شماره بيرون است. حتّى انبيا نيز داراى مراتب مختلفى هستند: در رأس انبيا و اولياى الهى، وجود مقدّس خاتم الانبياء (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و فاطمه زهرا (عليها السلام) و ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) قرار دارند. و ساير انبيا در مرتبه پايين تر قرار دارند. اين چهارده نور پاك كه از يك نظر نور واحدى هستند، در رأس اين هرم قرار دارند و بالاترين ارزشهاى مثبت را دارا مى باشند.

مؤمن بايد سعى كند خود را از مرتبه فروتر به مرتبه عالى نزديك كند و البتّه اين بستگى دارد به ميزان همّت انسان و توفيق الهى. براى هيچ كس قابل پيش بينى نيست كه عاقبتش چه خواهد شد: افرادى هستند كه از حد صفر گذشته و ترقى مى كنند و به مراحل عالى دست مى يابند و در مقابل برخى كه به مراتب عالى انسانى و به اوج رسيده اند، سقوط كرده و به مراتب پست انسانى مى رسند (البته براى كسى كه در مراتب بالا قرار دارد خطرات، بزرگتر و شكننده ترند، چون اگر كسى كه در مرتبه پايين قرار دارد، سقوط كند، تفاوت چندانى در حال او پديد نمى آيد و مثل انسانى است كه پايش زخم مى شود؛ ولى كسى كه در اوج و قله قرار دارد، اگر سقوط كند نابود مى گردد).

دستورات اخلاقى از جانب معصومين (عليهم السلام) بيشتر براى اين است كه انسان را متوجّه كنند، در چه موقعيّت حسّاسى قرار دارد و اينكه پاسخ دادن به خواسته هاى نفسانى و به ميل دل عمل كردن، موجب لغزش او مى گردد و او را از خدا دور مى كند؛ چه آنكه يا بايد از دل تبعيت كند و يا از خدا، و اين دو با هم جمع نمى شوند. انسان هر اندازه به دلخواه خود عمل كند، از خدا دورتر مى شود و هر چه به جهت خدا، با خواسته هاى دل مخالفت كند، به خدا نزديكتر مى شود. البتّه هستند افرادى كه با بسيارى از خواسته هايشان مخالفت مى كنند، براى اينكه به دلخواه بالاترى كه آن نيز ارزش ندارد، دست يابند: برخى زهد مى فروشند، كم غذا مى خورند، ژنده پوشند، خانه پست و محقّر برمى گزينند و از جاه و مقام دنيا اعراض مى كنند، تا به عنوان زاهد شناخته شوند. ممكن است از حيله و نيرنگ نفسشان بى خبر باشند و به خيال خود آدمهاى خوب و شايسته اى شده اند: اهل عبادت و تقوا و ذكرند، بيشتر اوقات روزه اند، و مسكن خوب انتخاب نمى كنند و به گمان خود خيلى ترقّى كرده اند؛ امّا همين گمان موجب هلاكت آنها مى شود. همين غرور و خودپسندى كه خود را از ديگران بهتر مى پندارند، موجب هلاكت آنها مى گردد. اينها بيش از ديگران خسارت و زيان ديده اند، چون كسانى كه دنبال لذّتهاى دنيا رفتند، دست كم در اين دنيا چند صباحى لذّت بردند؛ امّا اين سيه بختان، هم لذّتهاى دنيا را از دست داده اند و هم آخرت را! چنانكه در قرآن كريم مى خوانيم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرينَ اَعْمالا، اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً» (76) آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين مردم كيانند. زيان كارترين مردم كسانى هستند كه عمرشان را در راه حيات دنياى فانى تباه ساخته و گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند!

پناه بر خدا، از اينكه انسان فريب نفس خود را بخورد و خيال كند آدم خوبى شده است، چرا كه از همان لحظه پيروى شيطان شروع شده است و انسان در دام او گرفتار مى شود؛ به اين جهت هر كسى صالحتر است خود را پست تر مى داند. وقتى امام معصوم عرض مى كند «فَمَنْ يَكُونُ اَسْوَءُ حالا مِنّى» (77) ديگران چه بگويند؟ اگر ما به اين مكتب، و به اين سيره و منش شباهت پيدا كرديم، حالمان چنان دگرگون مى گردد كه اين سخن از ما نيز صادر مى گردد؛ ولى گاهى انسان آن قدر خودبين است كه نمى تواند خود را پست تر از ديگران بشمارد. پيش خود مى گويد من كار بدى نكردم! نه سرقتى كردم، نه آدم كشى، نه زنا و... به جهت همين غرور، از همه پست تر است. اين گونه افراد، در اجتماع، غالباً موجب انحراف، تفرقه و گروه گرايى مى شوند، چون خود را انسان خوبى مى دانند و ديگران را به دنبال خود مى كشانند، غافل از اينكه انگيزه او از اين كارها، حبّ رياست و شهرت است و حبّ شهرت و رياست نزد او از ساير گناهان بيشتر ارزش دارد و همين موجب سقوط وى مى شود.

انسان هر چه عالمتر شود، نفسش نيز قوى تر مى گردد و قدرت حيله گرى او بيشتر مى شود و حيله هاى نفس قابل شمارش نيست و نمى توان دامها و حيله هاى آن را شناخت. قدرت حيله گرى نفس در انسانهاى عادى بسيار كمتر از قدرت حيله گرى آن در علما و دانشمندان است، و حيله هاى نفس اين افراد بسيار ساده است، به همين دليل ممكن است زود پشيمان شوند و از شر نفس نجات يابند. امّا اگر نفس عالم بر او مسلّط شد، چنان او را فريب مى دهد كه به راحتى از شرّ آن نجات نمى يايد. بايد كاملا حواس خود را جمع كنيم. البتّه بايد توجه داشت، معناى اين سخن اين نيست كه سراغ رشد و كمال نرويم، چون اگر كامل شديم و سپس سقوط كرديم خطرش بيشتر است از وقتى كه علم نيندوزيم، چون اگر عالم شديم و سپس نفسمان بر ما مسلّط گشت، خطر نفس و شيطان جهان گير مى شود. اين پندار درست نيست، بلكه اين خود يكى از حيله هاى شيطان است، براى اينكه انسان را از كمال باز دارد و اين خواسته نهايى اوست. لذا بايد به كورى چشم شيطان حركت كرد و از خدا كمك خواست و خداوند به كسانى كه به طرف او حركت مى كنند، بيش از ديگران كمك مى كند. در حديث قدسى آمده است: «مَنْ تَقَرَّبَ اِلَىَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ اِلَيْهِ ذَرْعاً» (78) وقتى خدا به انسان كمك كند، مخالفت و مبارزه با نفس، با تمام مشكلاتش، براى او آسان مى شود، البته اين كار در آغاز دشوار است:

عشق ز اوّل سركش و خونى بود تا گريزد هر كه بيرونى بود اگر انسان به مبارزه با هواى نفس ادامه دهد و از خدا نيز توفيق استقامت بخواهد، به تدريج مخالفت با نفس آسان مى شود، به طورى كه اگر كارهاى خير را ترك كند، احساس مى كند گمشده اى دارد و يا اگر عبادتش ترك گردد، ناراحت مى شود، از اينكه اين توفيق از او سلب شده است. به هر ترتيب، آثارى از خطرات و حيله هاى نفس را ذكر كرديم تا انسان بيشتر به خطرات نفس پى ببرد، اما اين بدان معنا نيست كه نفس غول شكست ناپذيرى است كه در برابر ما قرار گرفته است؛ بلكه نفس همين خواسته هايى است كه در درون ماست. (به روح از آن جهت كه منشاء اين خواسته هاست نفس مى گويند).

«وَ تُخالِفُكَ فى طاعَتِهِ و تُطيعُكَ فى ما يَكْرَهُ» در اطاعت پروردگار با تو مخالفت مى كند و در آنچه خدا را ناخوشايند است اطاعت مى كند. اگر خواستى به كارى دست يازى كه خدا از آن خوشش نمى آيد، نفس با تمام قوا در اختيار تو قرار مى گيرد و رام تو مى گردد. اما وقتى مى خواهى به عبادت خدا بپردازى، نفس نمى گذارد فكرت متوجه نماز گردد و در نتيجه در نماز حضور قلب ندارى، هر چه سعى مى كنى حواست جمع گردد و نفست رام شود؛ او مقاومت مى كند و دلت به اين سو و آن سو كشانده مى شود.

«وَ تَطْغى اِذا شَبِعَتْ وَ تَشْكُوا اِذا جاعَتْ» هنگام سيرى طغيان مى كند و هنگام گرسنگى شكايت. خاصيت نفس اين است كه اگر گرسنه شود شكوه و گلايه مى كند و پيوسته مى نالد و اگر سير شود طغيان مى كند. اگر به هر چه دلت خواست و نفست خواستار آن بود تن دادى، نفس به مانند اسب سركشى تو را به دنبال خود مى كشد و ديگر نمى توانى او را كنترل كنى. پس اگر مى خواهى اين اسب را رام كنى، لازم است قدرى او را گرسنه نگهدارى و به همه خواسته هايش پاسخ ندهى و او را كنترل كنى، تا بتوانى در مواقع لزوم از آن در راه عبادت و نيايش و اطاعت خدا بهره ببرى و همواره او مغلوب عقل و شرع باشد.

«وَتَغْضَبُ اِذا اِفْتَقَرتْ و تَتَكَبَّرُ اِذا اِسْتَغْنَتْ» هنگام فقر غضبناك است و هنگام بى نيازى فخر مى فروشد. وقتى پول دار مى شود، به همه بزرگى و فخر مى فروشد؛ ولى وقتى فقير گشت، اوقاتش تلخ مى گردد، به همه بدبين مى شود، از نظام، دوستان، رفقا و همسايگان خشمگين است، گويا از آنها طلب كار است. صبر و تحمل و بردبارى در قاموس زندگى او راه ندارد و همه عالم در نظر او تنگ مى گردد.

«وَ تَنْسى اِذا كَبُرَتْ وَ تَغْفَلُ اِذا أمِنَتْ» در هنگام پيرى و بزرگسالى فراموش كار مى شود و هنگام امنيت و خاطر آسودگى غفلت مى ورزد. وقتى كه نفس با بيم و ترس مواجه باشد، حواسش را جمع مى كند و سعى مى كند از خطر برهد، اما وقتى امنيت يابد، غافل مى گردد: وقتى بلايى فرود مى آيد، شهرها بمباران و موشك باران مى شود، حواسش را جمع مى كند و به توبه و انابه و راز و نياز مى پردازد. به توسل و زيارت عاشورا روى مى آورد؛ ولى وقتى صلح برقرار گرديد و خيالها راحت شد، ديگر خبرى از آن ناله ها و توسلات نيست. مجالس توسل و زيارت عاشورا كم رنگ مى گردد. اين خاصيت نفس است كه وقتى امنيت مى يابد، غافل مى گردد و يادش مى رود كه خدايى وجود دارد، عذاب و گرفتارى هايى نيز وجود دارد.

«وَهِىَ قَرينَةُ الشَّيْطانِ» نفس قرين و رفيق شيطان است. اين نفس همزاد و رفيق شيطانى است كه قسم ياد كرده انسانها را به انحراف بكشاند: «قالَ فَبِعِزَّتِكَ لاَُغْوِيَنَّهُّمْ اَجْمَعينَ. اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ» (79) شيطان گفت: به عزت و جلال تو سوگند كه همه خلق را گمراه مى كنم. مگر خاصان از بندگانت كه دل از غير تو بريدند. شيطان از راه نفس، انسان را فريب مى دهد و به جهنم مى كشاند و اين نفس است كه راه را بر شيطان باز مى كند و انسان را دنباله رو او مى كند. پس بايد توجه داشت كه آيا با اين نفس مدارا شود و يا انسان به مخالفت با او برخيزد.

«وَ مَثَلُ النَّفْسِ كَمَثَلِ النَّعامَةِ تَأْكُلُ الْكَثيرَ وَ اِذا حُمِلَ عَلَيْها لا تَطيرُ» مثل نفس، مثل شتر مرغ است كه زياد مى خورد و اگر بارى بر او نهند پرواز نمى كند. وقتى به او گفته مى شود به مطالعه و عبادت بپرداز و در عبادت حضور قلب داشته باش، توجه اى ندارد و مى گويد: اعصابم ناراحت است و نمى توانم حواسم را جمع كنم؛ ولى وقتى فيلمى خنده آور از تلويزيون پخش مى شود، حواسش جمع فيلم مى گردد و هيچ صحنه اى از صحنه هاى فيلم از نظرش پنهان نمى ماند، ولى هنگام نماز مى گويد نمى توانم حواسم را جمع كنم!

«وَ كَمَثَلِ الدِّفْلى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَطَعْمُهُ مُرٌّ» و نيز نفس، همانند خرزهره است كه رنگش زيباست و مزه اش تلخ است. ظاهر نفس و كارهاى او فريبنده است و خوب مى نمايد، ولى در باطنش زهر كشنده پنهان دارد. در ظاهر به لباس تقوا، علم و زهد در آمده است؛ ولى در باطن خدا مى داند چه انگيزه هاى شيطانى و افكار غلطى دارد. لحن كلام، جذاب و گيراست؛ ولى محتوا گمراه كننده است. معلوم نيست پيروان آنها كارشان به كجا بيانجامد. در ابتدا سخن از عبادت و اطاعت از خدا و عرفان است؛ ولى در عمل بعد از مدتى، به نماز و عبادت بى اعتنا مى شوند، اگر نمازشان قضا شد ناراحت نمى شوند. وقتى همه چيز را اعتبارى دانستند و معرفت را نسبى قلمداد كردند، اعتقادات آنها سست مى گردد و بديهى است كه ديگر در برابر نماز و توجه به خدا و معنويات، احساس مسؤوليت و وظيفه نمى كنند.