مقدمه
بى شك آئينه جان آدمى
جز در پرتو انوار الهى فروغ نمى يابد و زنگار دل جز با اكسير كلام ربوبى زدوده نمى
شود و عطش سوزان فطرتش جز با شراب طَهور معنوى سيراب نمى گردد و عنقاى بى قرار او
جز در بزم وصال يار آرام نمى گيرد، آرى: «فى مقعدِ صدق عند مليك مقتدر» و رسولان
الهى هر يك مشعلى بوده اند فراراه بشريت تا راه آدميت را فراروى انسان بگشايند و او
را از خاك تا خدا و از مُلك تا ملكوت پرواز دهند. آنان جوهرِ حكمت و حقيقت معرفت را
در صدف وحى يافتند و اوج عروج انسان زمينى را در سطر سطر كتب آسمانى خويش رقم زدند.
معراج حقيقى آدمى را در عبوديت و بندگى او در آستان بارى ديدند و از سر اخلاص و صفا
انسان را به كوى دوست فراخواندند كه:
«يا ايتها النفسُ المطمئنةُ ارجعى إلى ربكِ راضيةً مرضيةً فادخُلى فى عبادى و ادخلى
جنَّتى» و بى ترديد لذّتى كه در پرتو ايمان به خدا حاصل مى شود، برتر و بالاتر از
همه لذائذ ديگر است. اولياء خدا را بنگر كه هرگز مقام توكل و رضا، مرتبه زهد و تقوى
و نعمت بريدگى از دنيا را با هيچ چيز معاوضه نمى كنند. «فلا تعلم نفسٌ ما اُخفي لهم
من قُرّةِ أَعيُنِ»
* * *
مكتوب حاضر ويراسته
سلسله درسهاى اخلاقى استاد وارسته و مربى شايسته حضرت آية اللّه حاج شيخ محمدتقى
مصباح يزدى (دام ظله) در حوزه علميه قم است. موضوع اصلى اين درسها، متن حديث معروف
«معراج» است كه با بيانى شيوا و زبانى گويا همراه با آيات قرآنى شرح و تبيين شده
است. متن اين حديث شريف در كتبى همچون ارشادالقلوب ديلمى و بحارالانوار مجلسى و...
آمده است و الحق محتواى اين حديث قدسى يك دوره درس عرفان و حكمت و دستورالعملى بى
بديل در اخلاق و معنويت است. اميد كه مطالعه اين اثر، خوانندگان اهل دقت و بصيرت را
مفيد افتد و نشر آن مرضى خداوند و مقبول درگاه حضرت ولى عصر (عجل
اللّه تعالى فرجه الشريف) قرار گيرد. انشاء اللّه.
واحد
انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (قدس سره)
حوزه
علميه قم
درس اول
مقام رضا و توكّل
«رُوِىَ عَنْ اَميرِالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام)
إِنَّ النّبىَّ (صلّى الله عليه وآله) سَأَلَ
رَبَّهُ في لَيْلَةِ الْمِعراجِ، فَقالَ: يا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟
فَقالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَيْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ
عَلَىَّ وَ الرِّضى بِما قَسَمْتُ»(1)
حديث معراج، از جمله
احاديث قدسى است كه پيامبر گرامى اسلام، در اين حديث، پرسش هايى را به پيشگاه ذات
اقدس حق مطرح مى كند و خداوند نيز به او پاسخ مى دهد.
نخست حضرت از خداوند
سؤال مى كند:
«يا رَبِّ اَىُّ الأَْعْمالِ اَفْضَلُ؟» خداوندا؛ كدامين عمل، از ساير اعمال برتر
است.
خداوند متعال در پاسخ
مى فرمايد:
«لَيْسَ شَئٌ عِنْدى اَفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ والرِّضى بِما قَسَمْتُ»
هيچ چيز نزد من از توكل
بر من و رضايت به آنچه من قسمت كرده ام برتر نيست.
گرچه بسيارى از رواياتى
كه درباره برترى و فضيلت برخى اعمال وارد شده، ناظر به اعمالى است كه از جوارح و
اعضاى انسان سر مى زند و جنبه عينى و عملى دارد، مثل اعمال مربوط به چشم، گوش و
دست، ولى در اين دو فراز از حديث معراج، اعمال، توسعه داده شده وامور قلبى را نيز
در برگرفته است. زيرا در امور و كنشهاى قلبى نيز نفس به نحوى فعاليت دارد و گرچه آن
رفتار و كنشها كاملا قلبى است و در اعماق دل رخ مى دهد، ولى به مثابه عمل است.
حقيقت توكل در نگرش قرآن
توكّل از مادّه «وكالة»
است و در فرهنگ اسلامى، يعنى انسان خداوند را تكيه گاه مطمئنى براى خويش قرار داده،
تمام امورش را به او واگذارد.(2) در قرآن مجيد آيات فراوانى درباره توكّل وجود دارد
و ما به منظور توضيح و تبيين معنا و حقيقت توكّل، به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم و
كندوكاو فزون تر در اين زمينه را ـ چونان ديگر زمينه ها ـ به فرصتى ديگر وامى نهيم:
خداى سبحان توكّل را
لازمه جدا ناشدنى ايمان دانسته است و مى فرمايد:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(3) افراد با ايمان تنها بايد
بر خدا توكّل كنند.
در جاى ديگر مى فرمايد:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»(4) بر خدا توكّل
كنيد اگر ايمان داريد.
در آيه ديگر، توكّل و
اعتماد به خداوند را يكى از صفات بارز مؤمنين ياد كرده، مى فرمايد:
«اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ
اذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ اياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانَاً وَ عَلى رَبِّهِمْ
يَتَوَكَّلُونَ»(5)
مؤمنان كسانى هستند كه
هر وقت نام خدا برده شود دلهايشان ترسان مى گردد و آنگاه كه آيات او بر ايشان
خوانده مى شود، ايمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توكّل دارند.
در جاى ديگر اتّكا و
اعتماد به خداوند را با شدّت و حِدّت بيشترى بيان داشته است:
«رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا اِلهَ اِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلا»(6)
پروردگار شرق و غرب را
كه معبودى جز او نيست، نگاهبان و وكيل خود برگزين.
جمله «ربّ المشرق و
المغرب» اشاره به حاكميّت و ربوبيّت خداوند بر تمام جهان هستى دارد. مقصود آيه، اين
است كه خداوندى كه مجموعه جهان هستى، زير سلطه و قدرت اوست و تنها او شايسته پرستش
است، چگونه انسان به او توكّل نكند و او را در همه امور زندگى براى خود تكيه گاه
انتخاب نكند. به يقين اگر به ياد خدا باشيم و به او متّكى گرديم و روح و روان خود
را به نيروى ذكر قوى داريم، باغهاى درونمان، پيوسته خرّم خواهد بود.
در دل ما لاله زار و گلشنى است
*** پيرى و فرسودگى را راه نيست
آن گاه است كه انسان
هيچ فضيلتى را براى خود طلب نمى كند و به هر دو عالم پشت پا مى زند؛ چنانكه حافظ مى
گويد:
در ضمير ما نمى گنجد بغير از دوست كس
*** هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست
بس
و هم اوست كه مى گويد:
نيست در لوح دلم جز الف قامت يار
*** چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
همان طور كه انسان
معمولا در كارهاى دنيوى براى خود وكيل برمى گزيند و بسيارى از كارهاى خود را به او
واگذار مى كند تا آثار و نتايج درخشان و سودمندترى را در پى داشته باشد، شايسته است
بنده خدا، نيز در همه امور زندگى به خداوند تكيه كند و او را وكيل خود قرار دهد، تا
خواسته هايش بدون هيچ اضطراب و تشويش خاطر، تأمين گردد.
به ديگر سخن: كسى كه در
صدد است تا نيازمنديهاى خويش را بر طرف سازد، سه راه در پيش دارد:
الف ـ به نيروى خويشتن
اعتماد كند.
ب ـ به ديگران اعتماد
كند و به كمك آنان چشم بدوزد.
ج ـ نقطه اتّكاى خويش
را خداوند قرار دهد و از غير چشم بپوشد.
در بين راههاى مزبور،
بدترين راه آن است كه انسان ديگران را براى خود به عنوان تكيه گاهى مطمئن برگزيند:
چنين روشى نه تنها از ديدگاه دين مذموم و نامشروع است، بلكه از ديد روان شناختى نيز
يك طريقه ناپسند و غيرمعقول است، چه آنكه انسان را سربار و انگل جامعه بار مى آورد
واگر اين روش ادامه يابد، به تدريج حسّ مقدس بى نيازى از ديگران و استقلال از او
سلب مى گردد.
اما راه نخست ـ كه از
نظر روان شناسى به آن «اعتماد به نفس» مى گويند ـ از دو بعد قابل بررسى است:
1ـ بُعد ايجابى
2ـ بُعد سلبى
بُعد ايجابى بدان
معناست كه انسان از هر نظر به خود متّكى باشد. اين حالت گرچه از ديدگاه روان شناسى
پسنديده و بدان سفارش شده است، ليكن در فرهنگ توحيدى صحيح و قابل قبول نيست، چون هر
چه بر ميزان شناخت و معرفت انسان به خويش و خداوند، افزون گردد، متوجه مى شود كه
بيش از آنچه قبلا مى پنداشته، ضعيف و عاجز است؛ به تعبير ديگر بر عجز و ناتوانى
خود، بيش از پيش، واقف مى شود.
بديهى است هرگونه نيرو
و انرژى كه انسان در اختيار دارد از خداست و از ناحيه ذات اقدس حق به وى واگذار شده
است، با اين وجود چگونه انسان به نيروى متزلزل و ناپايدار خويش تكيه زند، در حالى
كه به يقين مى داند كه هستى او و آنچه در اختيارش هست به خدا
تعلّق دارد و او هيچ گاه مالك حقيقى نبوده و نخواهد بود.
توكّل و اعتماد انسان
به خدا، ناشى از معرفت به ربوبيّت الهى است. اگر انسان خدا را به عنوان مالك و صاحب
اختيار و كسى كه هستى اش در دست اوست بشناسد؛ ديگر نيازى نمى بيند سراغ ديگرى برود
و دست نياز به سوى او دراز كند.
بُعد سلبى:
امّا بُعد سلبى «اعتماد
به نفس» يعنى عدم اعتماد به ديگران كه هم از ديدگاه روان شناسى و هم از نظر توحيدى
مورد قبول و فاعل آن لايق تحسين و ستايش است. در قرآن كريم و روايات ائمّه معصومين
(عليهم السلام) در ارتباط با اين موضوع مطالب
فوق العاده ارزشمندى وارد شده است، مبنى بر اينكه دل بستن و تكيه نمودن به غير خدا،
موجب يأس و نااميدى خواهد شد. در واقع آن آيات به نوعى از «توحيد در توكّل» اشاره
دارد كه در اين نوشتار به ذكر چند نمونه از آن بسنده مى كنيم.
از آنجا كه انسان با
داشتن تكيه گاه و پناهگاهى مطمئن چون خدا كه هميشه زنده است و هرگز نمى ميرد، نياز
ندارد كه به ديگران اعتماد كند، خداى سبحان مى فرمايد:
«وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذي لايَموُتُ»(7)
توكّل بر خداوندى كن كه
زنده است و هرگز نمى ميرد.
در جاى ديگر خداوند مى
فرمايد:
«فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ المُبِينِ»(8)
پس بر خدا توكّل كن كه
البتّه بر حقى و حقانيّتت بر همه آشكار است.
اساساً انسان با وجود
خداوند چه دليلى دارد رو به سوى غير خدا آورد، آيا
عنايات ذات احديّت او
را كفايت نمى كند؟ لذا خداوند مى فرمايد:
«اَلَيْسَ اللّهُ بِكاف عَبْدَهُ...»(9) آيا خداوند براى بنده اش كافى نيست؟!
در جاى ديگر مى فرمايد:
«قُلْ اَغَيْرَ اللّهِ اَتَّخِذُ وَلِيّاً فاطِرِ السَّمواتِ وَ الأرْضِ...»(10)
بگو آيا غير از خدا را
ولىّ خود انتخاب كنم در حالى كه او آفريننده آسمانها و زمين است؟
اگر زيان و خسارتى
متوجه انسان باشد، تنها اوست كه برطرف مى سازد و خيرات نيز قطعاً از جانب او نصيب
بنده اش مى گردد:
«وَاِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بَضُرٍّ فَلاكاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يَمْسَسْكَ
بِخَيْر فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىء قَديرٌ»(11)
اگر خداوند زيانى به تو
برساند كسى جز او نمى تواند آن را برطرف سازد و اگر خيرى به تو برساند، او بر همه
چيز تواناست.
به هر ترتيب هركس به
خدا تكيه كند و او را براى خود پناهگاهى امن برگزيند، خداوند او را كفايت مى كند؛
خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
«... وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللَّهَ بالِغُ
أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىء قَدْراً»(12)
هر كس بر خداوند توكّل
كند امرش را كفايت مى كند، خداوند فرمان خود را به انجام مى رساند و خدا براى هر
چيز اندازه اى قرار داده است.
در جاى ديگر خطاب به
پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) چنين مى
فرمايد:
«قُلْ حَسْبِىَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ»(13)
بگو خداوند مرا كافى
است و اهل توكّل تنها بر او اعتماد مى كنند.
توكّل در روايات
معصومين (عليهم السلام)
امام باقر (عليه
السلام) مى فرمايند:
«مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّهِ لايُغْلَبْ وَ مَنِ اعْتَصَم بِاللّهِ لا
يُهْزَمْ»(14)
كسى كه بر خدا توكّل
كند مغلوب نمى گردد و هر كه به خدا پناه آورد، شكست نمى خورد.
انسان هنگام درخواست
چيزى، بايد اتّكاء و دلبستگى اش به خدا باشد، زيرا اسباب عادى كه در اختيار ماست جز
به همان اندازه اى كه خدا براى آنها مقرّر فرموده، اثرى ندارند و چنانكه گمان مى
شود، در تأثير مستقل نمى باشند و حقيقت امر و تأثير در دست خداست؛ از امام صادق (عليه
السلام) نقل شده است:
«اِذا اَرادَ اَحَدُكُمْ اَنْ لايَسْأَلَ رَبَّهُ اِلاّ اَعْطاهُ فَلْيَيْأَسْ مِنَ
النّاسِ كُلِّهِمْ وَ لا يَكُنْ اِلاّ مِنْ عِنْدِاللّهِ عَزَّ وَجَلَّ»(15)
وقتى يكى از شما بخواهد
كه خواسته اش برآورده گردد، بايد از تمام مردم مأيوس گردد و بداند رفع حاجت فقط به
دست خداى عزيز است.
همچنين در «عدة
الدّاعى» از حضرت صادق (عليه السلام) (از طريق
پدرانش و ايشان نيز از پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه
وآله)) روايت شده است كه فرمود:
«أوحَى اللّهُ اِلى بَعْضِ اَنْبِيائِهِ فى بَعْضِ وَحْيِهِ: وَ عِزَّتى وَ جَلالى
لأََقْطَعَنَّ أمَلَ كُلِّ آمِل، أَمَلَ غَيْرى بِالْيَأْسِ وَ لأََكْسُوَنَّهُ
ثَوْبَ الْمَذِلَّةِ فى النّاسِ وَ لأَُبْعِدَنَّهُ مِنْ فَرَجى وَ فَضْلى،
أَيُأَمِّلُ عَبْدى فى الشَّدائِدَ غَيْرى، وَالشَّدائِدُ بِيَدى وَ يَرْجُو سِوايَ
وَ أَنَا الْغَنىُّ الْجَوادُ بِيَدِى مَفاتيحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقَةٌ وَ
بابِى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانِى؟»(16)
خداوند به يكى از
پيامبرانش اين چنين وحى فرمود:
به عزّت و جلالم سوگند،
هر كس به غير من اميد داشته باشد نااميدش خواهم كرد و در ميان مردم جامه ذلّت و
خوارى بر او خواهم پوشاند و او را از فضل و گشايش خود دور خواهم داشت. آيا در حالى كه گرفتاريها به
دست من گشوده مى شود، بنده من به ديگرى اميد بسته است و وقتى من، بى نياز و
بخشاينده ام و كليد درهاى بسته تنها در دست من است و آن را در برابر درخواست كننده
مى گشايم، چگونه بنده ام دست نياز به سوى غير من دراز مى كند و به او اميدوار است؟
بحث مزبور را با حديث
ديگرى از امام صادق (عليه السلام) تعقيب مى
كنيم:
حسين بن عُلوان مى
گويد: براى كسب علم و دانش در مجلسى نشسته بودم و هزينه سفر من تمام شده بود، يكى
از دوستان به من گفت: براى اين گرفتارى به چه كسى اميدوارى؟
گفتم: به فلانى.
گفت: به خدا سوگند،
حاجتت برآورده نمى شود و به آرزوى خود نخواهى رسيد و خواسته تو تحقّق نمى يابد.
اينكه او كلامش را با
سوگند به خدا بيان كرد، مايه تعجّب و شگفتى حسين بن عُلوان گرديد، لذا به او گفت:
«وَ ما عَلَّمَكَ رَحِمَكَ اللّهُ؟»
تو از كجا مى دانى؟ خدا
تو را بيامرزد.
وى در جواب گفت: از
امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه فرمود:
در يكى از كتابها
خوانده ام كه خداى متعال فرموده است: به عزّت و جلالم و به بزرگوارى و رفعت و
استيلايى كه بر عرش دارم سوگند، هر كس كه به غير من اميد بندد نااميدش خواهم كرد و
نزد مردم به او جامه خوارى مى پوشانم و او را از تقرّب به خود مى رانم و پيوندش را
از خود مى برم.
در ادامه اين روايت
خداى سبحان اين نكته را يادآور مى شود: سختى و گرفتارى را من براى بنده ام پيش مى
آورم و ايجاد و رفع آن فقط به دست من است، آن وقت چگونه او دست نياز به سوى ديگرى
دراز كرده، به غير من دل مى بندد، در صورتى كه آنها در به وجود آوردن سختيها نقشى
نداشته و قطعاً در برطرف ساختن آن نيز قدرت و توانايى نخواهند داشت:
«اَيُأَمِّلُ غَيْرى فى الشَّدائِدِ؟ وَالشَّدائِدُ بِيَدى وَ يَرْجوُ غَيْرى وَ
يَقْرَعُ بالْفِكْرِ بابَ غَيْرى؟ وَ بِيَدى مَفاتيحُ الأبْوابِ وَ هِىَ مُغْلَقةٌ
وَ بابى مَفْتوُحٌ لِمَنْ دَعانى»
آيا در سختى و
گرفتاريها غير مرا مى طلبد، در حالى كه گرفتارى ها به دست من است و آيا به غير من
اميدوار است و در انديشه خود درِ خانه جز مرا مى كوبد؟! با آنكه كليد همه درهاى
بسته نزد من است و درِ خانه من به روى كسى كه مرا بخواند، باز است.
«فَمَنْ ذَالَّذى اَمَّلَنى لِنَوائِبِهِ فَقَطَعْتُهُ دوُنَها؟»
كيست كه در گرفتاريهايش
به من اميد بسته است و من او را با گرفتارى هايش رها كرده ام.
«وَ مَنْ ذَالَّذى رَجانى لِعَظيمَة فَقَطَعْتُ رَجائَهُ مِنّى؟»
و كيست كه در كار
بزرگى، به من اميد بسته است و من اميدش را از خود بريده باشم؟
«جَعَلْتُ آمالَ عِبادى عِنْدى مَحْفوُظَةً فَلَمْ يَرْضوُا بِحِفْظى وَ مَلأَْتُ
سَماواتى مِمَّنْ لايَمَلُّ مِنْ تَسْبيحى وَ أَمَرْتُهُمْ اَنْ لا يُغْلِقوُا
الأَْبْوابَ بَيْنى وَ بَيْنَ عِبادى، فَلَمْ يَثِقُوا بِقَوْلى»
من آرزوهاى بندگانم را
نزد خود محفوظ داشتم، ولى آنها راضى نشدند كه آرزوهايشان نزد من محفوظ باشد (بلكه
مى خواهند به دست خودشان و يا ديگران نگهدارى شود، چون اگر راضى بودند آرزوهايشان
نزد من باشد سراغ ديگران نمى رفتند؛ و از اينجا معلوم مى شود مرا به خدايى
نپسنديدند و يا به من اعتماد نكردند) و آسمان هايم را از كسانى كه از تسبيح من خسته
نمى شوند (فرشتگان) پر كردم و به آنها دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را
نبندند، ولى آنان (بندگان) به قول من اعتماد نكردند.
«أَلَمْ يَعْلَمْ [أَنَّ] مَنْ طَرَقَتْهُ نائِبَةٌ مِنْ نَوائِبى أَنَّهُ لا
يَمْلِكُ كَشْفَها اَحَدٌ غَيْرى اِلاّ مِنْ بَعْدِ اِذْنى»
آيا (كسى كه به غير من
اميدوار است) نمى داند كه اگر براى او حادثه اى پيش آيد، جز به اذن من كسى نمى
تواند آنرا برطرف سازد؟
خداوند متعال در قرآن
مى فرمايد:
«وَ اِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يُرِدْكَ
بِخَيْر فَلا رادَّ لِفَضْلِهِ...»(17)
اگر خداوند بر تو ضررى
پيش آورد، هيچ كس جز او نمى تواند آن را دفع سازد و اگر خير و رحمتى بر تو بخواهد،
باز احدى نمى تواند آن را ردّ كند.
«فَمالِىَ أراهُ لا هِياً عَنّى، اَعْطَيْتُهُ بِجُودى مالَمْ يَسْأَلْنى ثُمَّ
انْتَزَعْتُهُ عَنْهُ فَلَمْ يَسْأَلْنى رَدَّهُ وَ سَأَلَ غَيْرى»
پس چرا از من غافل و
روى گردان است، من با جود و بخشش خود، آنچه را از من نخواست به او دادم، سپس آن را
از او گرفتم و او برگشتش را از من نخواست و از غير من طلب كرد.
بدون درخواست انسان،
خداوند نعمتهاى بى شمارى را به او ارزانى داشت، از قبيل: بدن سالم، چشم و گوش سالم،
پدر، مادر، رفيق و استاد. حتى قبل از تولّد، خداوند از پيش نعمتها را براى انسان
فراهم كرد، غذايش را در سينه مادر قرار داد؛ ولى وقتى جهت آزمايش برخى نعمتها را از
او باز مى ستاند، سراغ ديگران مى رود و سراغ كسى كه نعمت بدو ارزانى داشته، نمى
رود!
«أَفَيَرانى أَبْدَأُ بالْعَطاءِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ اُسْأَلُ فَلا اُجيبُ
سائِلى؟»
من كه در ابتدا و پيش
از درخواست او عطا مى كنم، مى پندارد هنگامى كه از من تقاضا كند به او جواب نمى
دهم؟!
«اَبَخيلٌ أَنَا فَيُبَخِّلُنى عَبْدى؟» آيا من بخيلم كه بنده ام مرا بخيل مى
پندارد؟!
«أَوَلَيْسَ الْجُودُ وَالْكَرَمُ لى؟» آيا هر جود و كرمى از من نيست؟!
«أَوَلَيْسَ الْعَفْوُ وَالرَّحمَةُ بِيَدى» آيا عفو و رحمت در دست من نيست؟!
«أَوَلَيْسَ أَنَا مَحَلَّ الامالِ؟» مگر من محلّ آرزوها نيستم؟!
«فَمَنْ يَقْطَعُها دُونى؟» بنابراين چه كسى جز من مى تواند آرزوها را قطع كند؟!
«أفَلا يَخْشى الْمُؤَمِّلُونَ أَنْ يُؤَمِّلُوا غَيْرى، فَلَو أَنَّ اَهْلَ
سَماواتى وَ اَهْلَ أَرْضى أَمَّلوُا جَميعاً ثُمَّ أَعْطَيْتُ كُلَّ واحِد
مِنْهُمْ مِثْلَ ما أَمَّلَ الْجَميعُ ما انْتَقَصَ مِنْ مُلْكى مِثْلَ عُضْوِ
ذَرَّة وَ كَيْفَ يَنْقُصُ مُلْكٌ أَنَا قَيِّمُهُ»
آيا آنان كه به غير من
اميد دارند، نمى ترسند (از عذاب يا قطع كردن آرزوهايشان يا از مقام قرب و يا از اينكه نعمتهاى
خود را از آنان قطع كنم؟) اگر همه اهل آسمانها و زمينم به من اميد بندند و به هر يك
از آنها به اندازه اميدوارى همه آنان بدهم، به قدر عضو مورچه اى از ملك و
فرمانروايى من كاسته نمى شود و چگونه كاسته شود از ملكى كه من قيّم آن هستم؟
خداوند مى فرمايد: اگر
آنچه را همه انسانها مى خواهند و به عقلشان راه يافته است، به يك نفر عطا كنم سر
سوزنى از مُلك و دارايى من كاسته نمى شود و مسلّماً اين همه عطا و بخشش براى خداوند
دشوار نيست و او همه آنها را با يك اراده به وجود مى آورد:
«اِنَّما أَمْرُهُ اذا اَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»(18)
امر و فرمان خدا چنان
است كه اگر خلقت چيزى را اراده كند، به محض اينكه به او بگويد موجود باش بلافاصله
موجود مى گردد.
«فَيابُؤْساً لِلْقانِطينَ مِنْ رَحْمَتى وَ يابُؤْساً لِمَنْ عَصانى وَ لَمْ
يُراقِبْنى»(19)
بدا به حال آنان كه از
رحمتم نااميدند و بدا به حال كسانى كه نافرمانى كردند و از من پروا نداشتند.
(خدايى كه داراى چنين ملك و عظمتى است، چطور بندگان او به خود جرأت مى دهند
نافرمانى كنند). اين روايت از جمله رواياتى است كه در مقام نكوهش از تكيه كردن و
اميد بستن به ديگران وارد شده و اينكه اين خصيصه با «روح توحيد» سازگار نيست.
از طرف ديگر، امروزه
«اعتماد به نفس» مورد توجه قرار گرفته است و در روان شناسى به عنوان يك ويژگى مثبت
شناخته شده است و بدان اهميت فراوانى داده مى شود؛ كتابها درباره آن نوشته اند و
ديگران را تشويق مى كنند كه اين ويژگى را در خود پديد آورند و در مقابل، زيانها و
مضرّات اعتماد به ديگران را برمى شمارند.
گرچه اميد بستن به قدرت
خويش از جنبه عقلانى ستوده شده، ولى از ديدگاه توحيدى مذموم است، چون آنچه ما داريم
عاريه است و مالك آن خداست. حال وقتى چيزى از ديگرى است و به عنوان امانت نزد ما
نهاده شده است، چگونه به آن اعتماد كنيم، با اينكه نمى دانيم صاحب آن امانت، آن را
نزد ما باقى مى گذارد يا نمى گذارد؛ پس تنها بايد به خدا اعتماد كنيم.
اين معنى (اعتماد و
توكل بر خدا) در آيات فراوانى مورد ستايش ذات حق قرار گرفته، تا آنجا كه وعده داده
شده، كسانى كه بر خدا توكل كنند، خدا آنها را كفايت مى كند.
«وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّه فَهُوَ حَسْبُهُ»(20)
«اَلَيْسَ اللَّهُ بِكاف عَبْدَهُ»(21)
آيا خدا براى بنده اش
كافى نيست، كه او سراغ ديگران برود. پس اگر ما به «ربوبيت الهى» معتقد باشيم و خدا
را به عنوان «ربّ»، مالك و صاحب اختيار و كسى كه هستى مملكوش در اختيار اوست،
بشناسيم، جا ندارد سراغ ديگران برويم.
يكى از استادان ما
داستانى به اين مضمون نقل مى فرمود:
در همسايگى ما كودكى
كنار خانه خودشان نشسته بود، ناگهان گدايى در خانه آمد و به آن بچه گفت: برو از
مادرت قدرى نان براى من بگير و بياور، بچه به او گفت: برو از مادر خودت بگير (گويا
بچه مى دانست، كسى كه مادر دارد بايد نيازهايش را از او بخواهد).
ايشان مى فرمود: اگر
معرفت و شناخت ما به خدا، به اندازه معرفت و شناخت اين بچه به مادرش باشد كه هر كس
چيزى ندارد، بايد از مادرش بگيرد و اين مادر است كه نيازهاى بچه اش
را تأمين مى كند؛ ديگر سراغ ديگران نمى رويم. وقتى خداوند از همه مهربان تر و
قدرتمندتر است، چرا سراغ ديگرى برويم.
توكّل، لازمه ايمان به خدا
در سرلوحه دعوت بسيارى
از پيامبران اين مسأله مطرح بوده كه به خدا ايمان آوريد و بر او توكل كنيد. يكى از
ويژگى ها و علايم ايمان به خدا اين است كه انسان بر او توكّل كند؛ انسان اگر به
ربوبيّت او اذعان دارد و معتقد است كه مجموعه جهان هستى زير سيطره حكومت و ربوبيّت
او قرار دارد و تنها معبود شايسته پرستش، اوست، هرگز به خود اجازه نمى دهد به دنبال
ديگرى برود و از او استمداد جويد، بلكه همواره به درگاه ذات اقدس حقّ اعتماد كرده،
فقط از او درخواست كمك مى كند: اگر بيمار است از او درمان مى خواهد و اگر گرفتارى و
مشكلى دارد، صرفاً از آستان ربوبى او اميد به رفع آن دارد.
قرآن كريم در موارد
گوناگونى، توكل بر خدا را از ويژگى هاى افراد با ايمان دانسته و مى فرمايد:
«... وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(22)
افراد با ايمان تنها بر
خدا بايد توكل كنند.
افراد با ايمان به
واسطه توكل و اعتماد به خداوند، به سمت تقويت ارتباط خود با او و در نهايت كمال
نهايى در حركت اند، زيرا كمال روحى و معنوى فقط در سايه عشق و محبت و توكل به ذات
اقدس حقّ، حاصل شدنى است. ذره ناچيز در پرتو تكيه بر خداوند و عشق و محبت به او، به
خورشيد كمال ازلى مى رسد و قطره حقير چون به درياىِ بيكران پيوست، دولت بى كران
يافت.
به قول حافظ:
كمتر از ذرّه نه اى پست مشو مهر بورز
*** تا بخلوتگه خورشيد رسى چرخ زنان
چو ذره گرچه حقيرم ببين به دولت عشق
*** كه در هواى رخت چون به مهر پيوستم
توكّل و لزوم كار و فعّاليت
معناى توكل مسلماً اين
نيست كه انسان در مسجد معتكف شود و مشغول به عبادت و راز و نياز با خدا گردد و
اوقات شبانه روز را بدين گونه سپرى كند و دست از كسب و كار بردارد، به آن اميد كه
خدا خود رزق و روزى او را تأمين كند؛ بى ترديد اين گونه اشخاص، بيراهه رفته اند و
به معنا و مفهوم حقيقى توكل دست نيافته اند. چنانكه در روايتى آمده است:
«رَاى رَسُولُ اللّهِ (صلّى الله عليه وآله)
قَوْماً لايَزْرَعُونَ قالَ مَنْ اَنْتُم؟ قالُوا: نَحْنُ الْمُتَوَكِّلُونَ قالَ:
لا بَلْ اَنْتُمْ الْمُتَّكِلُونَ»(23)
پيامبر گرامى اسلام،
گروهى را مشاهده كرد كه به دنبال كشت و كار نمى روند، فرمود: چه مى كنيد؟ گفتند: ما
متوكلين هستيم. آنگاه پيامبر فرمود: شما متوكل نيستيد، بلكه سربار جامعه هستيد.
اساساً كسى كه به خدا
معرفت دارد، مى داند كه به مقتضاى حكمت الهى، امور به واسطه اسباب تحقق مى يابد.
گاهى اسباب، مادى و طبيعى است و گاه معنوى است و بسا اسبابى غيرعادى و خارق العاده
است. به هر ترتيب حكمت الهى ايجاب مى كند هر پديده اى از طريق اسباب خودش محقق گردد
از اين رو علم و شناخت به خداوند و حكمت او موجب معرفت به مقتضاى حكمتش ـ كه
برقرارى نظام اسباب و علل است ـ مى گردد و در نهايت، تكامل انسان بستگى به همين
نظام داشته و به واسطه آن بشر در بوته امتحان و آزمايش قرار مى گيرد وگرنه انسان
تكامل نمى يابد، زيرا تكامل
انسان در گرو انجام وظايف بندگى است و آن نيز در ارتباطات انسانى مطرح مى گردد و
اين ارتباطات نيز در نظام اسباب و مسبّبات مندرج مى باشد و اگر انسان انزوا گزيند و
فقط به عبادت مشغول گردد و در زندگى روزمرّه به كار و تلاش نپردازد، برخلاف حكمت
الهى عمل كرده است و در اين صورت، انتظار رسيدن رزق و روزى از جانب خداوند، قطعاً
بى مورد خواهد بود، به قول مولوى:
گر توكل مى كنى در كار كن
***
كشت كن پس تكيه بر جبار كن
بنابراين حكمت الهى
ايجاب مى كند كه انسان در مسير راهيابى به نيازها و خواسته هايش، از اسباب بهره
جويد. اگر بنا بود با درخواست روزى از خدا و گفتن يك «يا الله» روزى انسان فراهم
شود، ديگر كسى به دنبال روزى نمى رفت و انسانها آزمايش نمى شدند. اين مشكلات است كه
انسان در جريان آن آزموده مى شود و در نتيجه به تكامل و يا انحطاط و سقوط دست مى
يابد. اگر در هر مرحله، براى انسان وظيفه اى مشخص شده، بدان جهت است كه بايد به
دنبال اسباب برود، وقتى گرسنه است بايد كار كند و در نتيجه كار، رابطه بين كارگر و
كارفرما، تصرف در اموال ديگران، ظلم، ظالم و مظلوم، محروم و مستضعف و جبّار و
مستكبر مطرح مى شود.
اگر بنا بود هر كس دو
ركعت نماز بخواند و بعد از نماز غذاى بهشتى در برابر او نهاده شود، ديگر امتحانى در
كار نبود و همه انسانها صالح مى بودند و اهل طاعت از اهل معصيت، شناخته نمى شدند و
معلوم نبود كه چه كسى براى اطاعت خدا، حاضر است رنج بكشد و چه كسى از دستاورد تلاش
ديگران بهره مى جويد.
البته گاهى وراى «نظام
اسباب و مسبّبات عادى» حكمت الهى اقتضاء مى كند كه امر خارق العاده اى رخ دهد،
چنانكه درمورد حضرت مريم (عليها السلام) چنين امرى رخ مى داد.
«... كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرْيا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً...»(24)
هرگاه زكريا به صومعه
نزد مريم مى آمد، نزد او روزى مى يافت.
اين امر بر اساس حكمت
الهى رخ مى دهد و نيز براى اينكه خداوند لطفش را به بندگان شايسته اش نشان دهد و
ديگران نيز پند گيرند، كسى كه چنين لطفى به او شده، آزمايش مى شود كه از اين نعمت
بزرگ قدردانى مى كند يا نه.
گذشته از موارد نادر و
اندك، در بيشتر موارد حكمت الهى اقتضاء مى كند جريان امور بر اساس اسباب عادى
برقرار باشد. حال اگر كسى بگويد: من نمى خواهم از راه اسباب به مقصود و هدفم برسم؛
خواست او با خواست خدا هماهنگ نيست و برخلاف خواست خدا حركت مى كند. اگر او بنده
صالحى است، بايد كار و عبادت او مرضى خدا باشد. وقتى خدا اين نظام را مى پسندد،
چطور او از خدا مى خواهد، در حق او برخلاف اين نظام رفتار كند، گويا مى پندارد علمش
بيش از علم خداست. وقتى خداوند مى خواهد از فلان طريق به تو روزى دهد، تو مى گويى
نه از راه ديگرى واز پيش خود به من روزى بده؟ اين نيست جز تنبلى و خواستى مخالف
حكمت الهى.
اگر گفته مى شود: بايد
از اسباب براى رسيدن به اهداف، بهره جست، اين بدان معنا نيست كه روزى تو توسط زمين،
نانوا و كار تأمين مى گردد، بلكه همه اينها از خدايند و تدبيرشان به دست اوست و
روزى نيز از اوست، اما تو وظيفه دارى به دنبال اسباب بروى، تا هدفهاى الهى در نظام
عالم تحقق يابد و آن هدفها در مسير تكامل انسانهاست.
پس توكل كننده بايد از
كار و تلاش غفلت نكند، چنانكه كسانى كه اهل توكل نيستند، اين گونه اند. منتها فرق
اين دو، در رابطه قلبى آنهاست: توكل كننده به انگيزه اطاعت امر خدا و با تكيه و
اميد داشتن به خدا تلاش مى كند؛ ولى انسان غير موحّد و غير متوكل، روزى خود را در
كارش مى جويد و يا در دست ديگران كه مزدى به او بدهند. توكل كننده به كسى جز خدا
اميد ندارد و حتى اگر دستش از همه اسباب كوتاه گردد، رخنه اى در اميد او پديد نمى
آيد. مضمون برخى روايات چنين است كه مؤمن به آنچه نزد خداست
اميدوارتر است؛ چون ممكن است مال او از بين برود و يا ربوده شود؛ ولى آنچه در خزانه
خداست از بين نمى رود.
حضرت ابراهيم، خليل الرحمن، و اعتماد بر خدا
يكى از بندگان صالح خدا
كه لحظه اى از اعتماد و توكل به خدا غافل نشد و به يقين مى تواند بهترين الگو براى
همه بندگان خدا باشد، حضرت ابراهيم خليل الرحمن (عليه
السلام) است. آن هنگام كه بت پرستان قصد سوزاندن و از بين بردن او را
داشتند، او تنها به خداى خود اعتماد كرد و تنها از او يارى خواست، چنانكه قرآن كريم
مى فرمايد:
«قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا اِلهَتَكُمْ اِنْ كَنْتُمْ فاعِلينَ»(25)
گفتند: او را بسوزانيد
و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است.
مرحوم طبرسى مى نويسد:
مردم به جمع آورى هيزم پرداختند، اگر كسى بيمار مى شد به بازماندگانش وصيت مى كرد
كه در كار جمع آورى هيزم كوتاهى نكنند و نيز سفارش مى كردند كه مقدارى از مال آنان
را براى خريد هيزم، جهت سوزاندن ابراهيم صرف كنند؛ حتى برخى از زنهايى كه كارشان
پشم ريسى بود از اجرت آن براى سوزاندن ابراهيم و رضاى خدايان، هيزم مى خريدند.
سرانجام هيزم فراوانى فراهم شد و آتش شعلهور گرديد. از آنجا كه نزديك شدن به چنين
آتشى كه آن مقدار هيزم براى او فراهم شده بود، تقريباً غير ممكن بود، ناگزير از
منجنيق استفاده كردند و ابراهيم را بر بالاى آن نهاده و به درون آتش افكندند.
امام صادق (عليه
السلام) فرمود:
«لَمّا اُجْلِسَ اِبْراهيمُ فِى الْمَنْجِنيقِ وَ اَرادُوا اَنْ يَرْمُوا بِهِ فِي
النّارِ اَتاهُ جَبْرئيلُ (عليه السلام)
فَقالَ: السَّلامُ عَلَيْكَ يا اِبْراهيمُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ»
هنگامى كه ابراهيم بر
روى منجنيق قرار گرفت و خواستند او را به آتش افكنند، جبرئيل نزد او آمد و به او
سلام كرد و گفت:
«اَلَكَ حاجَةٌ؟» آيا حاجتى دارى؟
ابراهيم در جواب گفت:
«اَمّا اِلَيْكَ فَلا»(26) اما به تو نه!
«فَقالَ جِبْرِئيلُ: فَاسْئَلْ رَبَّكَ» جبرئيل به او گفت: پس از خدا نيازت را
بخواه.
«فَقالَ حَسْبى مِنْ سُؤالى عِلْمُهُ بِحالى»(27) سپس ابراهيم گفت: همين قدر كه او
از حال من آگاه است كافى است.
وقتى او را در آتش
افكندند گفت:
«يا اللّهُ يا واحِدُ يا اَحَدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَد وَ
لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً اَحَدٌ»(28)
ديرى نپاييد كه ابراهيم
در ميان آتش قرار گرفت، اما از آنجا كه همه چيز سر به فرمان خدا دارد، حرارت آتش در
او بى اثر ماند:
«قُلْنا يا نارُ كُونى بَرْداً وَ سَلاماً عَلى اِبْراهيمَ»(29)
گفتيم: اى آتش؛ بر
ابراهيم سرد و سالم باش.
بنابراين كسى كه خدا را
تكيه گاه خود برگزيند، خداوند نيز او را از شدايد و گرفتارى ها نجات بخشيده، على
رغم ناباورى بيگانگان، رفاه و آسايش را نصيب او مى گرداند.