راه روشن ، جلد هشتم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : سيد محمّد صادق عارف

- ۱۰ -


كتاب مراقبه و محاسبه 
بسم الله الرحمن الرحيم
اين كتاب هشتم از بخشش منجيات از المحجة البضاء فى تهذيب الاحياء است
ستايش ويژه خداوندى است كه قائم بر حس نفس و اعمال او، و نگهبان هر عضو و افعال اوست بر آنچه به ضمير دلها در مى آيد آگاه ، و بر هر چه از خاطر بندگانش مى گذرد حسابگر و داناست آن كه هيچ چيزى هر چند به اندازه سنگينى ذره اى در آسمانها و زمين چه متحرك باشد چه ساكن از علم او دور نمى ماند، و بر كم و زياد و اندك و بسيار اعمال هر چند در نهان صورت گيرد حسابرس ، و به قبول طاعات بندگان اگر چه خرد و ناچيز باشد بخشايشگر، و به عفو از گناهان آنان هر چند بسيار باشد آمرزشگر است به حساب آنها رسيدگى مى كند تا هر كسى بداند چه چيزى براى خود آماده كرده و در آنچه مقدم و مؤ خر داشته است بينديشد؛ و نيز بداند كه اگر در دنيا مراقب و محاسب اعمال خود نباشد در عرصه قيامت بدبخت و هلاك خواهد شد، و پس از مجاهده و مراقبه و محاسب اعمال خود نباشد در عرصه قيامت بدبخت و هلاك خواهد شد، و پس از مجاهده و مراقبه و محاسبه نيز چنانچه خداوند با قبول بضاعت مزجات او تفضل نفرمايد نوميد و زيانكار خواهد بود پس پاك و منزه است خداوندى كه نعمتهايش ‍ همه بندگان را فرا گرفته ، و رحمتش همه خلايق را در دنيا و آخرت شامل گشته است به نفحات فضلش دلها براى ايمان گسترش و انشراح مى يابد، و به يمن توفيقاتش اندام به عبادات مقيد به آداب آراسته مى شود، و در پرتو حسن هدايتش تاريكيهاى جهل از دلها زدوده مى گردد، و به تاءييد و نصرتش ‍ مكرهاى شيطان قطع و بر طرف مى شود، و به لطف عنايتش كفه حسنات سنگينى و زيادتى مى يابد، و به تسهيل و توفيق او طاعات ميسر مى گردد بنابراين عطا و پاداش از او و قرب و بعد و سعادت و شقاوت همه به فرمان اوست .
و درود فراوان و سلام بى پايان بر محمد سرور پيامبران و بر خاندانش باد كه سران برگزيدگان و پيشوايان پرهيزكارانند.
اما بعد خداوند فرموده است : و نضع الموازين القسط ليوم القيامة فلا تظلم نفس شيئا و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين (336) ؛ و نيز: و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا (337) ؛ و نيز: يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصاه الله و نسوه و الله على كل شى شهيد (338) و نيز: يومئذ يصدرالناس اشتاتا ليروا اعمالهم ، فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعمل مثقال ذرة شرا يره (339) ؛ و نيز: ثم توفى كل نفس ما كسبتت و هم لا يظلمون (340) ؛ و نيز: يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلو ان بينها و بينه امدا بعيدا و يخذر كم الله نفسه (341) ؛ ونيز: و اعملوان الله يعلم ما فى انفسكم فاحذروه و اعلموا ان الله غفور رحيم (342) .
بنابر اين بندگان داراى بينش دانسته اند كه خداوند در كمين آنهاست و ديرى نمى گذرد كه آنها را مورد حسابرسى قرار خواهد داد، و جزئى ترين خطورات قلبى و كمترين لحظه ها و نگاههاى آنها را بازپرسى خواهد كرد همچنين براى آنان محقق شده است كه رهايى از اين خطرها جز به دوام محاسبه و صدق مراقبه و مواخذه نفس در انفاس و حركات و خطورات قلبى و لحظه ها و نگاههايش ميسر نيست كسى كه نفس خويش را پيش از آن كه حسابرسى شود مورد محاسبه قرار مى دهد بى شك در روز قيامت حسابش سبك و آسان خواهد بود، و به هنگام سؤ ال جوابى آماده دارد و عاقبت كارش نيكوست ؛ و آن كه به حساب نفس خويش نمى رسد دريغ و افسوس او دايمى و بازداشت او در عرصه قيامت طولانى است و گناهانش ‍ او را به خوارى و خشم الهى خواهد كشانيد.
آرى هنگامى كه اين حقيقت بر آنان مشكوف شد و دانستند كه از عذاب خدا جز به طاعتش نمى توان رهايى يافت و او آنان را به شكيبايى و مرابطه (مواظبت و مرزدارى ) دستور داده و فرموده است : يا ايهاالذين امنوا اصبروا و رابطوا (343) لذا نفس خويش را نخست از طريق مشارطه (شرط كردن ) سپس با مراقبه (نگهبانى كردن ) و پس از آن با محاسبه و بعد با معاقبه (مجازات كردن ) و سپس با مجاهده و پس از اينها با معاتبه (سرزش ‍ كردن ) مواظبت و پاسدارى كردند از اين رو آنان را در مرابطه شش مقام است و ما نگزيريم آنها را شرح دهيم ، و حقيقت و فضيلت و تفصيل اعمال هر يك را بيان كنيم اصل همه آنها محاسبه است ليكن هر حسابى پس از مشارطه و مراقبه صورت مى گيرد و پس از محاسبه معاتبه و معاقبه واقع مى شود و اينك به شرح اين مقامات مى پردازيم .
مرابطه اول مشارطه است  
بدان هدف معامله گران در تجارتها و شريكان در كالاهاى خود به هنگام محاسبه حفظ سود است ، و همان گونه كه بازرگان شريكى را به كمك خود مى طلبد و به او مال مى دهد تا بازرگانى كند و سپس او را به محاسبه مى كشد، در طريق آخرت نيز عقل به منزله بازرگان است و مقصد او به دست آوردن سود مى باشد كه عبارت از تزكيه نس است چه مايه رستگارى آن است خداوند فرموده است : قد افلح من زكاها و قد خاب من دساها (344) ، اما رستگارى آن تنها به اعمال شايسته وابسته است عقل در اين تجارت از نفس كمك مى طلبد، و او را به كار وا مى دارد، و در آنچه مايه تزكيه آن است او را مسخر خود مى كند، چنان كه بازرگان از شريك و غلام خود كه با مال او بازرگانى مى كنند كمك مى گيرد و همان گونه كه ممكن است شريك خصم او شود و در سود با وى منازعه كند لذا نيازمند آن است كه در آغاز كار شرطهايى با او بر قرار و در مرحله دوم نسبت به كار او مراقبت و در مرحله سوم عملكرد او را محاسبه كند، و در مرحله چهارم او را مورد عتاب يا عقاب قرار دهد به همين گونه عقل نيازمند است كه نخست با نفس شرطهايى بر قرار و وظايفى براى او معين كند و وى را به راههاى رستگارى ارشاد و به سلوك در اين راهها ملزم گرداند سپس از مراقبت در كار آن لحظه اى غفلت نورزد، و اگر آن را به حال خود رها كند جز خيانت و تباه كردن سرمايه چيزى از او مشاهده نخواهد كرد، چه آن همچون بنده اى خيانتكار است كه اگر محيط را مناسب ببيند مال را مى ربايد آنگاه پس از فراغت از از بايد عملكرد او را رسيدگى و حسابرسى كند و از وى بخواهد كه به آنچه با او شرط كرده وفا كند، زيرا سود اين تجارت فردوس اعلا و رسيدن به سدرة المنتهى و همنشينى با پيامبران و شهيدان است لذا دقت و خرده گيرى در محاسبه نفس بسيار مهمتر و لازمتر از تدقيق در حساب سودهاى دنياست چه سودهاى دنيا نسبت به نعيم آخرت بسيار حقير و ناچيز است بعلاوه منفعتهاى دنيوى هر چه و هر اندازه باشد سرانجام آن سپرى شدن و نيست گشتن است ، و در خيرى كه دوام ندارد خيرى نيست ، بله شربى دوام بهتر از خيرى است كه دوام ندارد، زيرا شربى دوام هنگامى كه بر طرف مى شود شادى انقطاع آن به سبب بر طرف شدن آن دايمى است ، و خير بى دوام تاءسف از انقطاع آن به سبب از دست رفتن آن پيوسته ادامه دارد، به همين سبب گفته اند:

اشد الغم عندى فى سرور
تيقن عند صاحبه انتقالا (345)
بنابر اين بر هر هوشمندى كه به خداوند و روز بازپسين ايمان دارد حتم و لازم است كه از محاسبه نفس خويش و سختگيرى بر آن در همه حركات و سكنات و خطورات اقدامات خود غفلت نورزد، چه هر نفسى از انفاس ‍ عمر آدمى گوهرى نفيس است كه براى آن عوضى نيست و مى توان با آن گنجى خريد كه تا ابد نعمتهاى آن به پايان نرسد لذا بيهوده از دست دادن آن و يا صرف كردن آن در چيزى هلاكت بار زيانى هنگفت و بزرگ است كه هيچ عاقلى آن را روا نمى شمارد.
از اين رو هنگامى كه بنده روز را آغاز مى كند و از فريضه بامداد فارغ مى شود بايد ساعتى دلش را براى مشارطه با نفس فارغ گرداند، چنان كه بازرگان به هنگام تسليم كالا به شريكى كه عامل اوست مجلس خويش را براى مشارطه با وى خالى مى كند و به نفس خود بگويد: من بضاعتى جز عمر خود ندارم و اگر آن از ميان رود همه سرمايه ام از دست رفته است و از تجارت و كسب منفعت نوميد مى شوم اين روز نو را خداوند به من مهلت داده و مرگم را به تاءخير انداخته و بدان به من انعام فرموده است به طورى كه اگر مرا بميراند آرزو مى كنم كه براى يك روز مرا به دنيا باز گرداند تا در آن عمل صالحى انجام دهم اكنون فرض كن مرده اى و تو را به دنيا برگردانيده اند بپرهيز از آن كه اين روز را ضايع كنى چه هر نفسى از نفسهاى آن گوهرى است كه بهاى آن را نمى توان تعيين كرد.
بدان شبانه روز بيست و چهار ساعت مى باشد و در خبر آمده است كه : ((در هر شبانه روز بيست و چهار خزانه صف كشيده شده در كنار هم به بنده عرضه مى شود يكى از آن خزانه ها براى او باز مى شود آن را پر از نور حسناتى مى بيند كه در اين ساعت انجام داده است و او در نتيجه مشاهده اين انوار كه وسيله اى براى وى نزد خداوند جبار است چنان شاد و خوشحال مى شود كه اگر شادى او را بر دوزخيان تقسيم كنند از خوشحالى مدهوش مى شوند و سوز آتش را احساس نمى كنند سپس خزانه ديگرى برايش باز مى شود كه سياره و تاريك است و بوى گندى از آن بر مى خيزد و تاريكى آن او را مى پوشاند، و اين همان ساعتى است كه وى در آن خدا را نافرمانى كرده است پس چنان ترس و وحشتى او را فرا مى گيرد كه اگر آن را ميان بهشتيان توزيع كنند نعمتهاى بهشت بر آنان منغص مى شود سپس ‍ خزانه ديگرى برايش باز مى كنند كه خالى است و در آن چيزى نمى بيند كه او را شاد يا بد حال كند(346) و اين همان ساعتى است كه او به خواب رفته و يا آن را به غفلت گذارنده و يا در آن به چيزى از امور مباح دنيا مشغول بوده است لذا به سبب خالى بودن اين خزانه سخت دچار حسرت و اندوه مى شود و از اين غبنى كه دامنگير او شده به كسى مى ماند به در به دست آوردن سود بسيار و قلمرو وسيع قدرت داشته باشد ليكن سستى ورزد و سهل انگارى كند تا آنها را از دست بدهد؛ و اين حسرت و زيان تو را بس ‍ خواهد بد به همين گونه خزاين سرتاسر اوقات عمرش را به وى عرضه مى كنند؛ بنابراين او بايد به نفس خود بگويد: امروز بكوش تا خزاين خود را آباد كنى و آنها را از گنجهايى كه اسباب پادشاهى تو است تهى نگذارى به تنبلى و تن آسايى رو نياورى مبادا درجاتى از عليين را از دست دهى و ديگران بدانها برسند و دريغ و افسوس آنها براى تو باقى بماند به طورى كه از تو جدا نشود اگر چه به بهشت روى ، چه درد غبن و حسرت هر چند كمتر از سوز آتش است ، ليكن تحمل پذير نيست .
يكى از پيشينيان گفته است : فرض كن گنهكار بخشوده شود آيا اين نيست كه ثواب نيكوكار از او فوت شده است ؟ و اين سخن به غبن و حسرت انسان اشاره دارد، خداوند فرموده است : يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن (347) .
آنچه گفته شد وصيتى است كه او در اوقات خويش به نفس خود مى كند، پس از آن بايد وصيتش را به اعضاى هفتگانه خويش از سرگيرد، و عبارتند از: چشم ، گوش ، زبان ، شكم ، فرج ، دست و پا، و آنها را به دست نفس ‍ بسپارد چه آنها در اين تجارت رعايا و خدمتگزار اويند و اعمال اين سودا گرى به وسيله آنها به انجام و اتمام مى رسد، جهنم داراى هفت در است و براى هر درى گروه معينى از مردم تقسيم شده اند، و اين درها براى كسانى تعيين گرديده اند كه با اعضاى مذكور خدا را نافرمانى كرده اند لذا، به نفس ‍ خود بايد سفارش كند كه آنها را از معصيت خدا نگهدارد.
اما چشم را از نگاه به عورت مسلمانان ، و صورت نامحرم باز دارد، و به ديده حقارت به مسلمانى ننگرد بلكه از نگاه به هر چيز زايدى كه از نظر كردن به آن بى نياز است خوددارى كند؛ چه خداوند از نگاههاى زايد بنده بازخواست مى كند چنان كه از سخنان زايد بازخواست خواهد كرد سپس ‍ هنگامى كه چشم را از اين نگاهها بازداشت بدان بسنده نكند بلكه آن را در چيزهايى به كار گيرد كه تجارت و سود او در آنهاست و براى آن آفريده شده است و آنها عبارتند از نظر كردن به شگفتيهاى صنع خداوند با ديده عبرت ، نگاه كردن به كارهاى خوب تا به آنها تاسى كند، نگريستن به كتاب خدا و سنت پيامبرش صلى الله عليه وآله و مطالعه كتابهاى حكت براى استفاده و پند گرفتن همچنين بايد امور مربوطه به يكايك اعضا بويژه زبان و شكم را به تفصيل به نفس خود سفارش كند.
اما زبان به سبب آن كه بر حسب طبع روان و آسان است ، و در حركت دادن آن زحمتى نيست بر اثر غيبت ، دروغ ، سخن چينى ، خودستايى ، بدگويى از مردم از خوراكها، طعن لعن ، نفرين بر دشمنان ، مجادله و جز اينها كه در بخش آفات زبان ذكر كرده ايم جنايت آن بزرگ است چه آن آماده و در صدر همه اينهاست با آن كه براى ذكر و پند دادن و تكرار علم و تعليم و ارشاد بندگان به راه خدا و اصلاح ميان مردم و ديگر امور خير آفريده شده است از اين رو بايد با نفس خود شرط كند كه در تمام روز زبانش را جز به ذكر خدا به حركت در نياورد چه گفتار مؤ من ذكر خدا و نگاهش عبرت و خاموشيش ‍ تفكر است زيرا: ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد (348) .
اما شكم را به ترك حرص در خوراك و كم خوردن از حلال و دورى كردن از شبهات و منع او از شهوت و اكتفاء بر مقدار ضرورت وادار و با آن شرط كند كه اگر در چيزى از اين امور مخالفت ورزد با خوددارى از خواستهايش او را مجازات كند تا بيش از آنچه به شهواتش برسد خواستهايش را از دست دهد همچنين درباره همه اعضا با نفس خود شرط برقرار كند ما از بخواهيم اين مطالب را به تفصيل بيان كنيم سخن به درازا مى كشد، و گناهانى كه از هر يك از اعضا سر مى زند و طاعتهايى كه ممكن است به وسيله هر كدام به جا آورده شود بر كسى پوشيده نيست .
سپس بايد وصيت خود را به نفس درباره وظايف او نسبت به طاعاتى كه در شبانه روز تكرار مى شود و نوافلى كه بر اداى آنها توانايى دارد و قادر است آنها را زياد به آورد بازگو كند و شرح و چگونگى آنها و نحوه آمادگى براى آنها را روشن و اسباب آنها را فراهم سازد اينها شراطهايى است كه هر روز بدانها نياز دارد، ليكن هرگاه انسان به شرط كردن اين امور با نفس در طول مدتى عادت كند و نفس او در وفا كردن به اين شرطها فرمانبردار شود از مشارطه در اينها بى نياز خواهد شد، و هرگاه تنها در بعضى از اين امور اطاعت كند به مشارطه با او در بقيه امور نيازمند مى باشد اما هر روزى از رويدادى تازه خالى نيست و هر حادثه تازه اى حكمى نو دارد و خدا را در آن حقى است و كسانى كه به چيزى از امور دنيا مانند حكومت يا تجارت و يا تدريس اشتغال دارند حوادث زياد براى آنها اتفاق مى افتد، زيرا كم است روزى كه از حادثه اى نو كه بايد در آن حق خدا را ادا كرد خالى باشد از اين رو بايد با نفس خود شرط كند كه بر اين امور استقامت ورزد و در برابر اجراى حق فرمانبردار و تسليم باشد و آن را از عواقب سستى و اهمال بترساند و مانند بنده اى متمرد و فرارى به او پند و اندرز دهد چه نفس بر حسب طبع از طاعت سرپيچى مى كند و از بندگى سرباز مى زند ليكن وعظ و اندرز در او مؤ ثر است خداوند فرموده است : و ذكر فان الذ كرى تنفع المومنين (349) .
بنابر اين شرطها و تذكرات مذكور و آنچه به منزله آنهاست نخستين مقام مرابطه با نفس و عبارت از محاسبه پيش از عمل است محاسبه گاهى به منظور ترسانيدن و پرهيز دادن پيش از عمل صورت مى گيرد خداوند فرموده است : و اعلموا ان الله يعلم ما فى انفسكم فاحذروه (350) ؛ و گاهى براى آينده است و هر نظرى كه بر كميت و مقدار به منظور شناخت زياده و نقصان مبتنى باشد آن را محاسبه مى گويند پس در آنچه ميان بنده و پروردگار در طول روز مى گذرد بينديش تا زياده و نقصان را در اين محاسبه بدانى خداوند فرموده است : يا ايها الذين امنوا اذا ضربتم فى سبيل الله فتبينوا(351) و نيز: يا ايها الذين امنوا ان جاء كم فاسق بنباء فتبينوا(352) و نيز و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه (353) ، خداوند اينها را بر سبيل هشدار و پرهيز فرموده است تا در آينده از آنها دورى كنند.
عبادة بن صامت روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله در پاسخ مردى كه از آن حضرت خواست او را توصيه و موعظه كند فرمود: ((هرگاه اراده كارى كنى عاقبت آن را بينديش اگر درست است اجرا كن و اگر گمراهى است از آن باز ايست (354) ))
يكى از حكيمان گفته است : اگر مى خواهى خردت بر هواى نفست غالب باشد شهوت را بر آورده مكن مگر آنگاه كه در عاقبت آن انديشيده باشى ، چه درنگ پشيمانى در دل بيشتر از درنگ سبكى شهوت است لقمان گفته است : مؤ من اگر در عاقبت بينديشد از پشيمانى ايمن خواهد بود شدادبن اوس روايت كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((زيرك كسى است كه نفس خود را خوار و براى پس از مرگ كار كند، و احمق كسى است كه نفس خويش را پيرو هوايش گرداند و از خدا آرزوها داشته باشد (355) ))
منظور از عبارت : دان نفسه (نفس خود را خوار كند) كه در كلام آن حضرت آمده آن است كه نفس خود را حساب كند چه يوم الدين همان روز حساب است ، و قول خداوند كه فرموده است : انالمدينون (356) به معناى لمحاسبون است (هر آينه محاسبه خواهيم شد) يكى از صحابه گفته است : خود را حساب كنيد پيش از آن كه محاسبه شويد، و نفس را بسنجيد پيش از آن كه سنجيده شويد و به راى عرصه محشر خود را آماده كنيد همه اين سخنان به محاسبه در آينده اشاره دارد، چه گفته است : كسى كه نفس ‍ خود را خوار و براى پس از مرگ كار كند به معناى اين است كه نخست امور را بسنجد و اندازه گيرى كند و در آنها بينديشد سپس اقدام كند و بر عهده گيرد.
مرابطه دوم مراقبه است  
هرگاه انسان نفس خويش را وصيت و بر آنچه ذكر شد با او شرط كند چيزى باقى نمى ماند جز اين كه بايد در حال اشتغال به كارها به طور دقيق مراقب آن باشد و با ديده اى تيزبين آن را زير نظر گيرد چه اگر آن را به حال خود رها سازد سركشى مى كند و تباهى به بار مى آورد، و اكنون بر ماست كه فضيلت مراقبه و پس از آن درجات آن را بيان كنيم :
فضيلت مراقبه 
جبرئيل (عليه السلام ) از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله درباره احسان پرسيد، فرمود: ((اين كه خدا را چنان بپرستى كه گويا او را مى بينى (357) )) و نيز فرموده است : ((خدا را به گونه اى عبادت كن كه گويا او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند(358) )) خداوند فرموده است : افمن هو قائم على كل نفس بما كسبت (359) و نيز: الم يعلم بان الله يرى (360) و نيز: ان الله كان عليكم رقيبا(361) و نيز: والذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون ، والذين هم بشهاداتهم قائمون (362)
نقل شده است زليخا به هنگامى كه با يوسف خلوت كرد برخاست و روى بت خود را پوشانيد، يوسف گفت : چگونه تو از مراقبت بى جانى شرم مى كنى و مناز مراقبت خداوند جبار شرم نكنم ؟
و نيز حكايت كرده اند جوانى كنيزكى را در شب به مباشرت دعوت كرد كنيزك گفت : آيا شرم نمى كنى ؟پاسخ داد: از چه كسى شرم كنم جز ستارگان كسى ما را نمى بيند، گفت : پس آفريننده ستارگان كجا شد؟
مردى به جنيد گفت : به چه چيز براى فروبستن چشم كمك گيرم ، پاسخ داد: به اين كه مى دانى نگاه ناظر بر تو بر نگاه تو به كسى كه نگاهش مى كنى سبقت دارد؛ و نيز جنيد گفته است : با مراقبت محقق مى شود كه چه كسى از فوت بهره خود از پردرگارش بيم دارد گفته اند: در حديث قدسى آمده است : در جنات عدن كسانى سكنا مى يابند كه چون قصد گناه مى كنند عظمت مرا به ياد مى آوردند و مراقب من هستند و نيز آنانى كه پشت آنها از بيم من كوژ شده است به عزت و جلالم سوگند هنگامى كه قصد عذاب اهل زمين مى كنم چون به آنهايى كه گرسنگى و تشنگى را از بيم من تحمل مى كنند مى نگرم عذاب را از آنها دور مى گردانم ، روايت شده است كه خداوند به فرشتگان فرموده است : شما بر ظواهر گماشته شده ايد و من مراقب بواطنم .
حقيقت مراقبه و درجات آن 
بدان حقيقت مراقبت در نظر گرفتن مراقب و توجه دادن فكر به سوى اوست ، و هر كس از كارى به سبب رعايت ديگرى دورى جويد گفته مى شود: فلانى را در نظر گرفت و جانب او را رعايت كرد مراد از اين مراقبت حالتى است در دل كه آن را نوعى معرفت به بار مى آورد، و ثمره آن پديد آمدن اعمالى در دل و جوارح است .
اما حالت مذكور عبارت از آن است كه دل پيوسته مراقب را رعايت مى كند و به او اشتغال و توجه دارد، و او را ملاحظه و به او بازگشت مى كند.
اما معرفتى كه حالت مذكور ثمره آن است دانستن اين است كه خداوند بر ضماير آگاه و بر اسرار دانا و بر اعمال بندگان ناظر و بر هر كس ؛ هر چه به دست مى آورد قائم و نگهبانان است راز دلها مانند ظاهر پوست بدن كه در نزد مردم مكشوف است بلكه خيلى قويتر از آن در نزد او آشكار است اين معرفت هرگاه به صورت يقين در آيد، يعنى از شك پيراسته شود و پس از آن بر دل چيره گردد و آن را مقهور خود كند زيرا بسا يقينى كه از شك تهى است ، ليكن بر دل غلبه ندارد مانند يقين به مرگ آرى هرگاه اين يقين بر دل استيلا يابد آن را به سوى مراعات رقيب مكشان و همت وى را متوجه او مى گرداند دارندگان اين معرفت و يقين همان مقربانند و آنها به دو دسته تقسيم مى شوند: صديقان و اصحاب يمين و مراقبت آنان بر دو درجه است :
درجه اول مراقبت صديقان مقرب است و آن عبارت از تعظيم و اجلال آلهى است ، بدين گونه كه دل در ملاحظه لال خداوند مستغرق و بر اثر توجه به هيبت و عظمت او خاضع و شكسته مى شود، و به هيچ وجه در آن جايى باقى نمى ماند كه به ديگرى توجه كند ما سخن را در شرح اعمال اين مراقبت طولانى نمى كنيم چه آن منحصر به دل است اما جوارح از توجه به مباحات باز مى ايستند چه رسد به محرمات و چون براى اداى طاعات به حركت در آيند مانند كسى هستند كه اين اعمال عادت او شده و نيازى ندارد كه در حفظ اداب صحيح آن تاءمل و تفكر كند، بلكه به سبب صلاح رعايت كننده رغبت اعضا و جوارح به اداى طاعات شدت دارد و رعايت كننده دل است كه هرگاه در مقام اداى حق معبود بر آيد جوارح نيز بدون هيچ تكلف و زحمت به طريق صواب و استقامت عمل خواهند كرد، و اين همان كسى است كه توانسته است مقصد خود را يكى كند و خداوند مقاصد ديگر او را كفايت كرده است آن كه به اين درجه برسد از خلق غافل مى شود به طورى كه كسى را كه در نزد او حاضر است نمى بيند با آن كه چشمانش باز است و آنچه را به او مى گويند نمى شنود با آن كه گوشش ‍ شنواست فى المثل گاهى از كنار فرزند خود مى گذرد، ليكن با او سخن نمى گويد تا آن جا كه يكى از آنان كه اين حالت از او ديده شده بود به كسى كه او را مورد سرزنش قرار داد گفت : هنگامى كه از كنار من مى گذرى مرا تكان ده اين امور را نبايد مستبعد بشمارى ، زيرا اينها را در دلهايى كه پادشاهان روى زمين را بزرگ مى شمارند مى يابى به طورى كه گاهى خدمتكاران پادشاهان آنچه را در مجالس شاهان بر آنها مى گذرد به سبب استغراق فكرشان در آنها حس نمى كنند بلكه گاهى دل به يكى از امور ساده دنيا چنان مشغول مى شود و فكرش در آن غوطه ور مى گردد كه از مقصدى كه به سوى آن در حركت است بكلى به دور مى افتد، و يا كارى را كه براى آن قيام كرده است فراموش مى كند.
از يكى از پيشينيان حكايت كرده اند كه گفت است : به جماعتى گذشتم كه در حال حراقبه بودند، و يكى از آنان دور از ديگران و در كنارى نشسته بود، به سوى او رفتم و خواستم با او سخن گويم گفت : ذكر خدا دلنشين تر است ، گفتم : تو تنهايى ، گفت : من تنها نيستم پروردگار و دو فرشته ام با من است ، گفتم : از اينان كدام سبقت دارد؟ پاسخ داد: كسى كه خداوند او را آمرزيده است ، گفتم : راه كجاست ؟ به سوى آسمان اشاره كرد و برخاست و رفت و گفت : بيشتر خلق تو را از خدا باز مى دارند.
براستى اين گفتار كسى است كه در مشاهده حق تعالى مستغرق شده است ، جزا با او سخن نمى گويد، و جز از او نمى شنود چنين كسى نياز ندارد كه از زبان و اعضايش مراقبت كند، چه آنها جز به چيزى كه او در آن مشغول سست به حركت در نمى آيند گفته اند: بر تو باد كه با كسى همنشين شوى كه لقاى خدا را به ياد تو آورد، و هيبت او را در دل تو جاى دهد، و به عمل نه به زبان تو را پند گويد آرى اين درجه مراقبانى است كه جلال و عظمت حق تعالى بر دل آنها چيره شده و در آنها جايى براى چيزى غير از آن باقى نيست .
درجه دوم مراقبه پرهيزگاران از اصحاب يمين است اينان گروهى هستند كه يقين به اين كه خداوند بر ظواهر و بواطن و قلوبشان ناظر و آگاه است بر دلهايشان چيره شده ليكن توجه به جلال و عظمت ربوبى آنان را مبهوت نكرده و دلهايشان در حد اعتدال باقى مانده و امكان آن را دارند كه به احوال و اعمال توجه كنند ليكن در همين حال كه بر اعمال مواظبت دارند از مراقبت خالى نيستند آرى شرم از خداوند بر آنها غلبه دارد، و به كارى اقدام و يا از آن امتناع نمى كنند جز پس از درنگ و تاءمل در آن و از ارتكاب هر چه در قيامت آنها را رسوا مى كند خوددارى مى كنند زيرا آنها خداوند را در دنيا بر خودشان آگاه مى دانند و نياز به انتظار قيامت را ندارند.
اختلاف دو درجه مراقبه از طريق مشاهده دانسته مى شود چه تو در خلوتهاى خود كارهايى انجام مى دهى و اگر در آن ميان كودكى يا زنى بر تو وارد شود و بدانى او به تو مى نگرد از او شرم مى كنى و نيكو مى نشينى و احوال خود را مواظبت مى شوى ، اين حالت برخاسته از اجلال و تعظيم نيست بلكه از شرم است ، چه مشاهده او اگر چه تو را بهت زده نكرده و به خود مشغول نساخته ليكن شرم تو را برانگيخته است ؛ و نيز ممكن است پادشاهى يا بزرگى بر تو وارد شود و احترام و تعظيم او چنان تو را در خود مستغرق گرداند كه همه آنچه را به آن مشغولى فروگذارى ، ليكن اين ناشى از شرم نيست .
به همين گونه مراتب بندگان در مراقبه و پاس از حق تعالى مختلف است كسى كه در اين درجه از مراقبه باشد بايد از همه حركات و سكنات و خطورات قلبى و نظره ها و نگاههاى خود و به طور خلاصه از همه اختياراتش مراقبت و دو نظر را همواره دنبال كند، يكى پيش از اعمال و ديگرى در حين عمل :
اما نظر اول آن است كه پيش از عمل بنگرد آنچه را عزم كرده و براى انجام دادن آن به حركت در آمده به خاطر خداوند و خاص اوست يا براى خواهش نفس و پيروى از شيطان است ، و بايد در اينجا درنگ و تاءمل كند تا به مدد انوار حق مطلب بر او روشن گردد اگر عمل براى خداست آن را انجام دهد و اگر براى غير اوست از خدا شرم كند و از آن دست باز دارد، سپس نفس خويش را از اين كه به آن كار رغبت كرده و بر آن عمل بد تصميم گرفت و در رسوايى خود كوشيده است سرزنش كند، چه نفس دشمن خويش است مرگ آن كه خداوند با حفظ و حراست خود او را مصون بدارد.
اين تاءمل در آغاز هر كارى تا حدى كه روشن شود واجب قطعى است و گريزى از آن نيست ، چه در خبر آمده است كه : ((براى بنده در هر حركتى از حركاتش هر چند اندك باشد سه دفتر باز مى شود، دفتر اول : چرا؟ دوم : چگونه ؟ سوم : براى چه كسى ؟)) معناى چرا آن است كه به چه سبب اين كار را كردى ؟ آيا بر تو واجب بود كه براى مولايت آن را انجام دهى يا به ميل و هواى خود بدان مايل شدى اگر از اين پرسش مصون بماند از دفتر دوم مى پرسند كه چگونه آن عمل را انجام دادى چه در هر عملى از سوى خدا شرط و حكمى است كه مقدار و وقت و چگونگى آن جز از طريق علم دانسته نمى شود، لذا از او مى پرسند ايا از روى علم و يقين آن را به جا آوردى يا از روى جهل و گمان اگر از اين پرسش مصون بماند دفتر سوم باز و در آن از اخلاص مطالبه مى شود مى گويند: آيا آن را خالص براى خدا انجام دادى تا به قول لااله الا الله وفا كرده باشى و پاداش تو بر خدا لازم باشد، يا براى ريا و خودنمايى به مخلوقى همچون خودت كه در اين صورت بايد پاداش خود را از او بگيرى ، يا آن را انجام دادى تا به بهره خود از دنيا دست يابى و ما بهره ات را از دنيا به تمامى داده ايم ، و يا آن را از روى سهو و غفلت به جا آورده اى كه در اين صورت اجر تو ساقط و عمل باطل و سعى تو ضايع است و اگر عمل را براى غير من انجام داده اى مستوجب خشم و عذاب من هستى ، چه تو بنده من بودى و روزى مرا مى خوردى و با نعمت من مى آسودى آنگاه براى غير من عمل مى كردى آيا گفتار مرا نشنيدى كه مى گويم : ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم (363) و نيز: ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه (364) واى بر تو آيا نشنيدى كه مى گويم : الا الله الدين الخالص (365) ))
هرگاه بنده بداند در معرض اين بازخواستها و سرزنشها خواهد بود، نفس ‍ خود را مواخذه خواهد كرد پيش از آن كه مورد مواخذه قرار گيرد، و براى اين سؤ الها پاسخ تهيه مى كند، و بايد پاسخهايش درست باشد و تنها پس از تاءمل آن را اظهار و بازگو كند و حتى پلك چشم و سرانگشتش را پس از درنگ و دقت بجنباند.
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به معاذ فرمود: ((بنده از سرمه چشمانش ، و از خرد كردن گل با انگشتانش و از دست كشيدن بر جامه برادرش پرسيده مى شود(366) )) گفته اند: هرگاه يكى از پيشينيان مى خواست صدقه بدهد درنگ و انديشه مى كرد چنانچه براى خدا بود انجام مى داد در حديث سعد آمده است به هنگامى كه سلمان او را وصيت كرد گفت : موقعى كه قصد مى كنى نسبت به عزم خود از خدا بترس محمد بن على گفته است : مومن به هنگام تصميم گرفتن درنگ كننده و با تاءنى است و مانند كسى نيست كه در شب هيزم گرد مى آورد اينها كه گفته شد نظر اول در اين مراقبه است ، و رهايى از آن جز به مدد دانش استوار و شناخت حقيقى اسرار اعمال و اعماق نفس و مكايد شيطان ميسر نيست و انسان چنانچه خود و پروردگار و دشمن خويش شيطان را نشناسد، و آنچه را بر وفق هواى نفس ‍ اوست نداند، و ميان آن و آنچه محبوب خداوند است و در نيت و عزم و فكر و سكون و حركت خود او را خشنود مى كند تميز ندهد در اين مراقبه سالم نخواهد ماند، بلكه بيشتر مردم مرتكب نادانيهايى مى شوند كه خداوند را مكروه مى دارد و آنان مى پندارند كه كارهاى خوبى انجام مى دهند گمان مبر كه نادان در آنچه مى تواند آن را بياموزد به بهانه ندانستن معذور مى باشد، هيهات ! بلكه طلب علم بر هر مسلمانى واجب است ، به همين سبب دو ركعت نماز عالم از هزار ركعت جاهل افضل است چه عالم آفات نفس و مكرهاى شيطان و موارد فريب او را مى داند و از آنها پرهيز مى كند، و جاهل كه اينها را نمى شناسد چگونه مى تواند از آنها دورى جويد از اين رو او پيوسته در رنج و تعب و شيطان از او در شادى و فرح است ما از نادانى و غفلت به خدا پناه مى بريم چه اين دو اساس هر بدبختى و ريشه هر زيانكارى است لذا حكم خداوند بر هر بنده اى اين است كه به هنگام عزم بر كار و اقدام به عمل نفس خويش را مراقب باشد و در اجراى قصد و دست زدن به كار درنگا كند تاآنگاه كه در پرتو نور علم بر او مشكوف شود كه قصد او براى خداست تا آن را اجرا كند يا به خواهش نفس است تا از آن دروى جويد و دل را از انديشه آن و اتخاذ تصميم باز دارد، چه اگر خطورات باطل نخستين دفع نشود رغبت پديد مى آيد، و رغبت موجب پديد آمدن قصد، و قصد سبب قطعيت عزم ، و عزم باعث فعل و فعل موجب عقاب و خشم الهى است .
بنابر اين بايد ماده شر و فساد رااز منشا نخست آن كه خطورات دل است قطع و ريشه كن كرد، زيرا آنچه پس از خطورات مى آيد تابع و دنباله آن است و هرگاه اين امر براى بنده اى دشوار و قضيه غامض شود و نتواند آن را بر طر كند بايد در پرتو نور علم در آن بينديشد و و از مكرهاى شيطان به واسطه هواهاى نفس به خداوند پناه برد، و اگر با تلاش و كوشش و فكر خويش ‍ نتواند رفع مشكل كند از انوار عالمان دين كسب فيض و روشنى كند و از عالمان گمراه كننده اى كه به دنيا رو آورده اند بگريزد همان گونه كه از شير مى گريزند بلكه شديدتر از آن خداوند به داوود (عليه السلام ) وحى فرمود: ((اى داوود! درباره عالمى كه دوستى دنيا او را مست كرده از من مپرس ، چه تو را از من و از دوستى من مى برد، آنها رهزنان بندگان منند)) آرى دلهايى كه به سبب محبت دنيا و شدت حرص به آن از نور حق محروم و محجوبند - چه دلها محل تجلى انوار حضرت ربوبيت است چگونه مى توانند از آن نور بهره گيرند در حالى كه آنان به آن پشت كرده و به دشمن آن رو آورده و با ضد آن عشق مى ورزند، و دشمن و ضد آن شهوتهاى دنياست .
از اين رو بايد مريد نخست همت خود را در اين به كار برد كه علم را در خود استوار سازد و سپسس به عالمى كه از دنيا روگردان و در صوت عدم وجود او به عالمى كه رغبت او به دنيا اندك باشد دست يابد پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((خداوند صاحب بصيرتى را كه به هنگام ورود شبهات و عقل كاملى را كه در موقع هجوم شهوات آنها را نقد و بررسى كنند دوست مى دارد(367) .))
پيامبر صلى الله عليه وآله شبهات و شهوات را با هم جمع فرموده است ، و به راستى آنها ملازم هم اند و در كنار يكديگر قرار دارند كسى كه داراى خردى باز دارنده از شهوتها نيست داراى ديده اى كه بتواند شبهات رانقد و بررسى كند نخواهد بود از اين رو پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است : ((كسى كه گناهى مى كند عقلى از او جدا مى شود كه هرگز بدو باز نمى گردد(368) )) اينك عقل ضعيفى كه آدمى از آن برخوردار است چقدر است تا آدمى با ارتكاب گناه نسبت به محو و نابودى آن اقدام كند شناخت آفات اعمال نى در اين روزگاران متروك شده است ، چه همه مردم از اين دانشها دورى جسته و به واساطت در مخاصماتى كه ميان خلق بر اثر متابعت از شهوات بر مى خيزد مشغول شده و آن را ((فقه )) ناميده اند، و علمى را كه مبتنى بر فقه و فهم دين است از جرگه علوم خارج كرده و آن را به فقه دنيا منحصر ساخته اند، در حالى كه مقصود از فقه دنيا دفع مشغله هاى دل است تا براى فقه دين فارغ و آماده گردد، و از همين راه است كه اين فقه به فقه دين مربوط مى شود.
در خبر آمده است : ((شما امروز در زمانى هستيد كه شتاب كننده در آن بهترين شماست ، و بزودى روزگارى فرا مى رسد كه درنگ كننده در آن بهترين شما باشد(369) .)) پس كسى كه در برابر شبهات توقف نمى كند پيرو هواى نفس و فريفته راى خويش است و از جمله كسانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله درباره آنها فرموده است : ((هرگاه بخلى ديدى كه فرمانبردارى مى شود، و هوسى كه پيروى مى گردد و هر صاحب رايى راى خود را مى پسندد بر تو است كه ملازم خاص خويش ‍ باشى ))(370) و هر كس بدون تحقيق و بررسى مرتكب عملى شبهه ناك شود با گفتار خداوند مخالفت كرده كه فرموده است : ولا تقف ما ليس ‍ لك به علم (371) و همچنين خلاف قول پيامبر خدا صلى الله عليه وآله كه : ((از گمان بپرهيزيد كه گمان دروغتيرين گفتار است (372) ))، و مقصود آن حضرت گمان فاقد دليل است ، چنان كه برخى عوام در مشكلى كه براى آنها پيش مى آيد از دل خود نظر خواهى كرده و از گمان خويش ‍ پيروى مى كنند به سبب دشوارى اين امر و اهميت آن دعاى بعضى از صحابه اين بود كه : بار خدايا! حق را حق به من بنماى ، و پيروى آن را روزيم گردان و باطل را باطل به من نشان ده و دورى از آن را روزيم فرما و آن را بر من مشتبه قرار مده تا از هواى خود پيروى كنم عيسى (عليه السلام ) فرموده است : ((امور سه گانه است : امرى كه درستى آن برايت روشن است آن را دنبال كن و امرى كه گمراهى آن آشكار است از آن دورى كن و امرى كه بر تو مشتبه است آن را به داناى آن واگذار(373) .)) از دعاى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله اين بود كه : ((بار خدايا! به تو پناه مى برم از اين كه در دين نادانسته سخن گويم (374) .))بزرگترين نعمت خداوند بر بندگانش علم و آشكارى حق است ، و ايمان نوعى كشف و علم است از اين رو خداوند بر بنده اش منت مى گذارد و مى فرمايد: و كان فضل الله عليك عظيما(375) و مراد از آن علم است و نيز: فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (376) و نيز ثم ان علينا بيانه (377) و نيز: و على الله قصد السبيل . (378)
على (عليه السلام ) فرموده است : ((هواى (نفس ) شريك كورى است ، و توقيف به هنگام سرگشتگى از توفيق است (379) .))
بنابر اين نظر اول در مراقبه نگريستن در قصد و حركت است كه آيا به خاطر خداست يا براى هواى نفس و پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((سه چيز است كه اگر در كسى گرد آمده باشد ايمانش را كامل كرده است : در راه خدا از سرزنش سرزنش كننده نترسد، و به چيزى از عمل خود ريا نكند و اگر دو امر بر او عرضه شد كه يكى ببراى دنيا و ديگرى براى آخرت بود آخرت را بر دنيا ترجيح دهد(380) )) و كمترين چيزى (381) كه در حركات او آشكار باشد مباح بودن آنهاست ، ليكن آنچه را مربوط به او نيست رها كند چه پيامبر صلى الله عليه وآله فرموده است : ((از حسن اسلام آدمى آن است كه آنچه را به او مربوط نيست ترك كند(382) .))

 

next page

fehrest page

back page