نشانه هاى محبت بنده نسبت
به خداوند
بدان هر كسى مدعى اين محبت است و ادعا
چقدر آسان و معناى آن چقدر دشوار است از اين رو انسان نبايد به
نيرنگهاى شيطان فريفته شود، و به هنگامى كه نفس مدعى محبت خداوند مى
شود پيش از آن كه با نشانه هاى آن او را بيازمايد و ادله و براهين آن
را از او بخواهد خدعه او را باور كند محبت درخت پاكيزه اى است كه ريشه
اش در زمين استوار و شاخه هايش در آسمان است ؛ ميوه هاى آن بر دل و
زبان و جوارح ظاهر مى شود، و اين آثارى كه از آن بر دل و جوارح جارى مى
گردد، دال بر محبت است ، همان گونه كه دود بر آتش و ميوه بر درخت دلالت
مى كند، و اينها بسيارند يكى از آنها دوستى لقاى حق تعالى از طريق كشف
و شهود در دارالسلام است ترديدى نيست كه هرگاه دل محبوبى را دوست بدارد
مشاهده و ديدار او را نيز دوست مى دارد و اگر بداند كه جز با مرگ و كوچ
كردن از دينا بدين مقصود نمى رسد بايد دوستدار مرگ بوده و از آن گريزان
نباشد چه بر دوست گردان نمى آيد كه از وطن به سوى جايگاه محبوبش سفر
كند تا از ديدار او بهره مند گردد. و مرگ كليد ديدار و درگاه دخول براى
مشاهده است پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است :
((هر كس ديدار خداوند را دوست بدارد خداوند ديدار او را
دوست مى دارد))(108)
اگر بگويى : كس كه مرگ را دوست نمى دارد آيا قابل تصور است كه خداوند
را دوست بدارد؟
پاسخ اين است كه بدانى كراهت از مرگ گاهى به خاطر دوستى دنيا و جدايى
از مال وزن و فرزند است و اين با دوستى كامل خداوند منافات دارد، چه
محبت كامل آن است كه همه دل را فرا گيرد ليكن دور نيست كه علاوه بر
مبحت زن و فرزند رشحه اندكى از محبت خداوند نيز در دلش وجود داشته
باشد زيرا مردم در دوستى با يكديگر تفاوت دارند؛ برخى با تمام قلب خدا
را دوست نمى دارند بلكه او و غير او را نيز دوست مى دارند،لذا خوشحالى
او به لقاى خداوند به هنگام ورود بر او به اندازه محبت او و رنج و
اندوه اواز فراق دنيا به هنگام مرگ نيز به اندازه محبت او به دنياست .
سبب دوم كراهت از مرگ آن است كه بنده در آغاز مقام محبت باشد و از مرگ
كراهت نداشه باشد، ليكن از اين كه پيش از آماده شدن براى لقاى پروردگار
فرا رسد آن را ناخوشى مى دارد اين كراهت دليل ضعف دوستى نيست ، چه او
در اين موقع مانند دوستى است كه ورود محبوبش را به او خبر دهند و او
دوست بدارد كه ورود او ساعتى به تاءخير افتد كه خانه خود را مرتب و
وسايل لازم را آماده كند تا بتواند به همان گونه كه مى خواهد با دلى
سبكبار از مشغله ها و آسوده از موانع دوست خود را ديدار كند كراهت
اگربدين سبب باشد با محبت كامل به هيچ وجه منافات ندارد و نشانه آن
جديت در عمل وبه كار بردن همه فكر در ايجاد آمادگى است .
از نشانه هاى ديگر آن كه چيزى را كه خداوند دوست مى دارد بر آنچه او در
ظاهر و باطن دوست مى دارد ترجيح دهد، و از پيروى شهوتها دورى كند، و از
سستى و تن آسائى روى بگرداند، و پيوسته بر طاعت خداوند مواظبت داشته
باشد و با به جا آوردن نافله ها به او تقرب جويد و درجات بيشتر را از
او بخواهد، همان گونه كه دوست همواره مزيد قرب خود را در دل محبوب
خواهان است خداوند محبان را به ايثار توصيف كرده و فرموده است :
((يحبون من هاجر الهيم و لا يجدون فى
صدورهم حاجة مما او توا و يوثرون على انفسهم
(109) . و هر كس به پيروى از هواى نفس ادامه دهد محبوب
او هواى نفس اوست ، چه محب كسى است كه خواست خود را به خاطر خواست
محبوبش رها كند چنان كه گفته اند:
فاترك ما اريد لما يريد(110)
|
بلكه محبت هنگامى كه غلبه يابد خواهشهاى نفس را ريشه كن مى كند و تنعم
به غير محبوب را در دل او باقى نمى گذارد، در اين صورت كسى كه خدا را
دوست بدارد مرتكب گناه نمى شود از اين رو ابن مبارك در اين باره گفته
است :
تعصى الاله و انت تظهر حبه
|
هذا لعمرى فى الفعال بديع
(111)
|
ان المحب لمن يحب مطيع
(112)
|
و اترك ما اهوى لما قد هويته
|
و ارضى بما ترضى و ان سخطت نفسى
(113)
|
سهل شوشترى گفته است : نشانه دوست آن است كه محبوبش را بر نفس خود بر
گزيند؛ و چنين نيست كه هر كس طاعت خدا كند محبوب او مى شود بلكه دوست
آن است كه از نافرمانى بپرهيزد. همچنين گفته است : زيرا دوستى او نسبت
به خدا سبب دوستى خداوند نسبت به اوست ، چنان كه خداوند فرموده است :
يحبهم و يحبونه
(114) . هنگامى كه خداوند كسى را دوست بدارد با او
دوستى مى كند و او را بر دشمنانش يارى مى دهد ودشمن او نفس و شهوتهاى
اوست ، لذا خداوند او را خوار نمى كند و او را به نفس و هواها و
شهوتهايش وا نمى گذارد. از اين رو فرموده است :
والله اعلم باعدائكم و كفى بالله وليا و كفى بالله نصيرا
(115) .
اگر بگويى : آيا گناه ضد اصل محبت است ؟
پاسخ اين است كه نه ! چه گناه ضد كمال آن است نه اصل آن بسيارى از
مردمان در حالى كه خود را دوست مى دارند به هنگامى كه بيمار مى شوند و
آرزوى تندرستى دارند چيزهايى را با علم به اين كه براى آنها زيان دارد
مى خورند، و اين امر دليل بر آن نيست كه خود را دوست نمى دارند؛ ليكن
گاهى معرفت ضعيف و شهوت غالب مى شود و نمى تواند حق محبت را پاس بدارد
دليل بر اين آن است كه نقل كرده اند: نعيمان انصارى ار در هر مدت
كوتاهى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه واله مى آوردند و به سبب گناهى كه
مرتكب مى شود حد بر او جارى مى فرمود، تا آن كه روزى او را آوردند و به
سبب گناهى كه مرتكب مى شد حد بر او جارى مى فرمود، تا آن كه روزى او را
آوردند و پيامبر صلى الله عليه واله بر او حد زد، مردى او را لعنت كرد
و گفت : چقدر او را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه واله مى آوريد، آن
حضرت فرمود:
((او را لعن مكن چه او خدا و
پيامبرش را دوست مى دارد.
))(116)
بنابراين گناه او را از محبت بيرون نبرده است ليكن از كمال محبت بيرون
مى آورد يكى از دانشمندان گفته است : هرگاه ايمان شخص در ظاهر دل باشد
نسبت به خداوند محبتى متوسط دارد، و اگر در عمق دل نشيند محبتش كامل
است و گناه را ترك مى كند خلاصه آن كه در ادعاى محبت خطر است و به همين
سبب فضيل گفته است : هرگاه به تو گفته شود: آيا خدا را دوست مى دارى ؟
در پاسخ سكوت كن ، چه اگر بگويى : نه ، كافر شده اى ، و اگر بگويى :
آرى ، چون صفات محبان در تو نيست از خشم خداوند بپرهيز، يكى از
دانشمندان گفته است : در بهشت نعمتى برتر از نعمت اهل معرفت و محبت
نيست ، و در جهنم عذابى سخت تر از عذاب كسى كه ادعاى معرفت و محبت كند
و آن را تحقق ندهد وجود ندارد.
از نشانه هاى ديگر آن كه به ذكر خداوند حريص باشد و زبانش از آن سست و
دلش از آن خالى نشود، زيرا هر كس چيزى را دوست بدارد ناگزير آن و هر چه
را بدان تعلق دارد زيادياد مى كند لذا نشانه محبت خداوند دوستى ذكر او
و دوستى قرآن است كه گفتار اوست و دوستى پيامبر اوست و دوستى هر چه به
او منسوب است چه هرگاه كسى انسانى را دوست بدارد سگ كوى او را نيز دوست
مى دارد، و محبت هرگاه قوى و سرشار شود از محبوب تجاوز مى كند و به هر
چه گردا گرد او را گرفته و او را احاطه كرده و يا به اسباب او تعلق
دارد نيز مى رسد؛ و اين شركت در محبت نيست ، زيرا كسى كه فرستاده محبوب
را به خاطر آن كه رسول اوست ، و كلام محبوب را به سبب آن كه گفتار اوست
دوست مى دارد محبت او از محبوب به غير او تجاوز نكرده بلكه اين امر
دليل كمال محبت اوست . كسى كه محبت خداوند بر دلش غلبه يافته است همه
خلق خدا را دوست مى دارد چه آفريدگان اويند در اين صورت چگونه ممكن است
قرآن و پيامبر و بندگان شايسته او را دوست نداشته باشد، و ما تحقيق اين
مطلب را در كتاب آداب اخوت و صحبت ذكر كرده ايم از اين رو خداوند
فرموده است :
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى
يحببكم الله
(117) ، و پيامبر صلى الله عليه واله فرموده است :
((خداوند را به خاطر آن كه از نعمتهاى
خود به شما مى خوراند و مرا به خاطر او دوست بداريد
))(118)
؛ و گفته اند: كسى كه دوست خدا را دوست بدارد خدا را دوست داشته ، و آن
كه گرامى بدارد كسى را كه خدا را گرامى داشته خداوند را گرايم داشته
است .
از نشانه هاى ديگر آن كه با خلوت و مناجات با خداوند و تلاوت كتاب او
انس داشت و بر بيدارى شب مواظبت داشته باشد، آرامش شب و صفاى وقت و رفع
موانع را مغتنم شمارد.
كمترين درجات محبت خلوت كردن با دوست و لذت بدن از راز و نياز گفتن با
اوست ، و كسى كه خواب و افسانه گويى براى او لذيذتر و گواراتر از
مناجات با حق تعالى باشد چگونه ممكن است دوستى او درست باشد هرگاه به
غير خدا انس گيرد به اندازه اين انس از خدا دور و از محبت او ساقط مى
شود در داستان برخ كه برده اى سياه بود و موسى (عليه السلام ) به وسيله
او استسقاء و طلب باران كرد آمده است كه خداوند به موسى عليه السلام
فرمود: برخ بنده اى نيكو براى من است جز اين كه در او عيبى است ، عرض
كرد: پروردگارا عيب او چيست ؟ فرمود: از نسيم سحر خوشش مى آيد و با آن
آرامش مى يابد، و كسى كه مرا دوست بدارد به چيزى آرام نمى گيرد.
نقل شده است عابدى در بيشه زارى روزگارى دراز خدا را عبادت كرد.روزى
نگاهش به پرنده اى افتاد كه در درختى آشيانه ساخته و در آن سكنا گزيده
و نغمه سر مى دهد، گفت : اى كاش نماز گاه خود رادر زير اين درخت قرار
دهم و با آواز اين مرغ انس گيرم و همين كار را انجام داد خداوند به
پيامبر زمان او وحى فرمود كه به فلان عابد بگو: چون به مخلوقى انس
گرفتى تو را از درجه اى ساقط كردم كه هرگز به هيچ عمل خود نمى توانى به
آن برسى ، بنابراين نشانه محبت كمال انس به مناجات با محبوب و كمال
تنعم به خولت با او و كمال بيزارى از هر چيزى است كه خلوت را بر او
منغض كند و مانع لذت راز و نياز او با محبوب گردد؛ و نشانه كمال انس با
خدا آن است كه همه عقل و فهم آدمى در لذت مناجات با او مستغرق شود، و
مانند كسى باشد كه با معشوق خود در خطاب است و با او راز و نياز مى
گويد.
اين لذت در برخى بدان پايه رسيده كه هنگامى كه در نماز بوده اند حريق
در خانه شان روى داده و آنان متوجه آن نشده اند و يا پاى آنها را به
سبب علتى كه به آن دچار شده در موقعى كه مشغول نماز بوده اند بريده اند
و احساس نكرده اند، و هرگاه محبت و انس غلبه يابد خلوت با خدا و
مناجات با او مايه روشنى چشم انسان مى شود، و به سبب آن همه غمهايش بر
طرف مى گردد بلكه دلش چنان در محبت و انس مستغرق مى شود كه امور دنيا
را تا چند بار در گوش او باز گو نكنند نمى فهمد، و او همچون عاشقى
شيداست كه به زبانش با مردم سخن مى گويد و در باطن با ياد دوست خود
همنشين است . آرى دوست آن است كه جز به محبوب خود آرام نگيرد.
خداوند به داوود (عليه السلام ) وحى فرمود: كسى كه مدعى محبت من باشد و
به هنگامى كه شب فرارسد از من غافل شود و بخوابد دروغ گفته است : آيا
نه اين است كه هر محبوبى ديدار دوستش را طالب است ؟ و اينك من براى كسى
كه جوياى من است موجودم . موسى (عليه السلام ) عرض كرد: پروردگارا!
كجايى تا من قصد تو كنم ، فرمود: هرگاه قصد من كنى به من رسيده اى .
از نشانه هاى ديگر آن كه بر آنچه جز خدا از او فوت مى شود اندوه نخورد،
بلكه در برابر هر ساعتى كه بر او بگذرد و در آن از ذكر خدا و طاعت او
فارغ باشد متاسف شود و در اين هنگام است كه با التماس و پوزش و طلب
آمرزش و توبه به خدا بازگشت مى كند يكى از عارفان گفته است : خداوند را
بندگانى است كه او را دوست مى دارند و به او آرامش مى يابند و بر آنچه
از دنيا كه از آنها فوت شده تاءسف نمى خوردند و به لذتهاى نفسانى نمى
پردازند، دلهاى آنها شاكر و راضى است ، چه سلطنت پادشاه آنها كامل است
، آنچه را بخواهد واقع مى شود و هر چه نصيب آنهاست به آنان مى رسد و
آنچه از ايشان فوت شده به مقتضاى حسن تدبير او نسبت به بوده است وظيفه
دوست آن است كه چون از غفلت باز گردد بى درنگ رو به سوى محبوب خود آورد
و به پوزش و پرسش بپردازد و بگويد: پروردگارا! به سبب چه گناهى احسانت
را از من دريغ داشته اى و مرا از پيشگاه خود رانده اى ، و به نفس خود
مشغول و به پيروى از شيطان واداشته اى ؟ او بدين طريق صفاى ذكر و رقت
دل پيدا مى كند و همين حالت كفاره و سبب محو غفلتى است كه در سابق از
او سر زده است ، و اين لغزش زبانى موجب تجدد و تازگى ذكر و صفاى دل او
مى شود هرگاه محب جز محبوب را نبيند و همه چيز را از او بداند هرگز
دچار اندوه نمى شود و شكايت نمى كند و همه چيز را با رضا تلقى مى كند و
مى داند كه محبوب جز آنچه را كه خير او در آن است براى او تقدير نكرده
است ، و قول خداوند را به ياد مى آورد كه فرموده است :
عسى ان تكرهوا شيا و هو خير لكم
(119) .
از نشانه هاى ديگر آن كه به طاعت آسايش يابد و بر او سنگينى نكند و
بدان وسيله رنج از او دور شود؛ براى اينها نمونه ها و مثالهايى موجود و
مشهود است ؛ چه عاشق سعى در راه معشوق را گران نمى شمارد و دلش به خدمت
او لذت مى برد هر چند بر بدنش مشقت بار باشد؛ و هرگاه تنش از اداى خدمت
ناتوان شود بزرگترين آرزويش آن است كه دوباره قدرت يابد و عجز و
ناتوانى از او بر طرف گردد تا به خدمت او مشغول شود آرى محبت خدا چنين
است ، زيرا هر محبتى بر دل چيرگى يابد ناچار محبتهاى پايين تر از خود
را مقهور و از صحنه دل بيرون مى كند لذا كسى كه چيزى در نزد او محبوبتر
از تن آسانى باشد براى خدمت به آن تن آسانى را رها مى كند، و اگر چيزى
در نزد او محبوبتر از مال باشد در راه محبت آن از مال چشم مى پوشد. به
يكى از محبان كه توان و مال خود را بذل كرده بود، تا به حدى كه چيزى
برايش باقى نمانده بود گفته شد: سبب اين حال تو در طريق دوستى چه بوده
است ؟ پاسخ داد: شنيدم روزى محبى بر محبوبش دست يافته بود و به او مى
گفت : به خدا سوگند من با تمام قلبم تو را دوست مى دارم و تو با تمام
رخسار از من روى مى گردانى . محبوب به او گفت : اگر تو مرا دوست مى
دارى چه چيزى را برايم خرج مى كنى ، پاسخ داد: اى مولاى من هر چه دارم
ملك تو مى كنم سپس روحم را برايت خرج مى كنم تا هلاك شود، من گفتم :
اين محبت مخلوقى نسبت به مخلوقى و بنده اى درباره بنده اى است پس محبت
بنده نسبت به معبود بايد چگونه باشد و حال آن كه همه اينها به سبب اوست
.
از نشانه هاى ديگر آن كه نسبت به همه بندگان خدا دلسوز و مهربان و بر
همه دشمنان خدا و همه آنهايى كه خلاف دستور او را به جا مى آورند سرسخت
و ناسازگار باشد چنان كه خداوند متعال فرموده است :
اشداء على الكفار رحماء بينهم
(120) در راه رضاى خدا نكوهش هيچ نكوهشگرى در او تاثير
نكند، و هيچ او را از خشم براى خداباز ندارد. خداوند دوستانش رابه همين
اوصاف معرفى كرده و در يكى از كتب آسمانى فرموده است : آنها كسانى
هستند كه مانند كودك كه به چيزى حريص باشد به محبت من حرص مى ورزند است
: آنها و به ياد من باز مى گردند چنان كه كركس به آشيانه خود باز مى
گردد، در برابر محرمات من مانند پلنگ خشمگين مى شوند و باك ندارند كه
مردم كم باشند يا زياد.
اينك به اين مثال توجه كن ، چه كودك هرگاه به چيزى حريص گردد به هيچ
وجه از آن جدا نمى شود، و اگر آن چيز از او گرفته شود گريه و فرياد سر
مى دهد تا آنگاه كه آن را به او برگدانند هنگامى كه مى خوابد آن را در
جامه اش با خود نگه مى دارد و چون از خواب بيدار مى گردد دوباره با آن
مشغول و سرگرم مى شود؛ و كسى كه با او درباره آن نزاع كند با او دشمن
مى شود و كسى كه آن را به او باز دهد دوست او مى گردد. اما پلنگ به
هنگام خشم نمى تواند خود را نگه دارد حتى ممكن است از شدت خشم خود را
هلاك كند.
اينها كه ذكر شد نشانه هاى محبت است و كسى كه همه اين نشانه ها در او
كامل است محبت او كامل و عشق او خالص است و شراب او در آخرت صافى و
آبشخور او شيرين و گوارا مى باشد اما كسى كه با محبت او محبت غير او را
بياميزد در آخرت به اندازه محبتش متنعم مى شود، چه شراب او به مقدارى
با شراب مقربان آميخته مى شود چنان كه خداوند درباره ابرار (نيكان )
فرموده است :
ان الابرار لفى نعيم ، على الارائك ينظرون ،
تعرف فى وجوههم نصرة النعيم ، يسقون من رحيق مختوم ، ختامه مسك و فى
ذلك فليتنافس المتنافسون ، و مزاجه من تسنيم ، عينا يشربها المقربون
(121) . گوارايى شراب ابرار به سبب اندكى آميختگى آن با
شراب خالصى است كه ويژه مقربان است ؛ و شراب عبارت از همه نعمتهاى بهشت
است چنان كه كتاب عبارت از همه اعمال است خداوند فرموده است : آن كتاب
الابرار لفى عليين
(122) . سپس فرموده است :
يشهده
المقربون
(123) ، نشانه علو كتاب آنها اين است كه بالا برده مى
شود تا جاى كه مقربان آن را مى بينند، و همچنان كه ابرار با تقرب و
مشاهده در حال و معرفت خود رشد و فزونى مى يابند در آخرت نيز حال آنها
به همين گونه خواهد بود؛ چه خداوند فرموده است :
ما خلقكم و لا بعثكم الا كنفس واحدة
(124) ، و نيز:
كمابدانااول خلق
نعيده
(125) ، و نيز فرموده است :
جزاء
وفاقا
(126) ، يعنى پادش بر وفق اعمال آنهاست ، اعمال خالص
با شراب ناب و عمل مشوب با شراب مشوب پاداش داده مى شود، و شايبه هر
شرابى به اندازه شايبه اى است كه در محبت و عمل او در گذشته وجود داشته
است .
فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعمل
مثقال ذرة شرا يره .
(127) ؛ و نيز:
ان الله لا يغير
ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ؛
(128) ؛ و نيز:
ان الله لا يظلم
مثقال ذرة و ان تك حسنة يضاعفها؛
(129) و نيز:
ان كان مثقال حبة
من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين .
(130)
بنابر اين كسى كه خدا دوستى او به اميد نعمتهاى بهشت و حور و قصو آن
باشد بهشت براى او ميسر مى شود تا در هر جاى آن بخواهد سكنا كند و با
ولدان بسر برد، و از زنان بهره گيرد؛ و كسى كه مقصدش رب الارباب و مالك
الملك بوده و تنها محبت خداوند بر او چيره باشد صدق و اخلاص او وى را
در مقعد صدق عند مليك مقتدر
(131)
جاى مى دهد.
از اين رو ابرار (نيكان ) در باغهاى بهشت مى چرند، و در آن با حور و
ولدان متنعمند، و مقربان مقيم و ملازم حضرت احديتند، و به ديده حقارت
به نعمتهاى بهشت مى نگرند و آنها را ذره اى بيش نمى دانند لذا دسته اى
به ارضاى شهوت و شكم و فرج مشغول و گروههاى ديگر براى مجالست آماده اند
لذا پيامبر صلى الله عليه واله فرموده است :
((بيشتر
اهل بهشت نادانها مى باشند
(132)
)) و عليون براى خردمندان و صاحبدلان است
و چون فهمها از درك معناى عليون ناتوان است خداوند آن را به بزرگى ياد
كرده كه : و ما ادريك ما عليون
(133) ، چنان كه فرموده است :
القارعة ما القارعة و ما ادريك ما القارعة
(134) .
از نشانه هاى ديگر آن كه در محبت خود نسبت به خداوند ترسانم از هيبت و
عظمت او حقير و نزار باشد شايد گمان رود كه ترس ضد محبت است ولى چنين
نيست ، چه ادراك عظمت باعث هيبت است چنان كه ادراك جمال موجب محبت مى
باشد در حالى كه در مقام محبت بخصوص براى محبان ترسهايى است كه براى
ديگران نيست و برخى از ترسهاى شديدتر از برخى ديگر است . نخستين آنها
ترس از اعراض است و شديدتر از آن خوف حجاب و سخت تر از آنها بيم طرد و
ابعاد است اين معنا در سوره هود عليه السلام آمده است همان سوره اى كه
سرور محبان را پير گردانيد زيرا نداى حق تعالى را شنيد كه فرمود:
الا بعدا لعاد قوم هود
(135) ،
الا بعدا لثمود
(136) ،
الا بعدا لمدين كما بعدت
ثمود
(137) .
هيبت بعد و ترس از آن در دل كسى بزرگ است كه به محبت و قرب الهى
خوگرفته و آن را چشيده و بدان متنعم بوده است ، چه شنيدن سخن بعد و دور
باد دور شدگان . اهل قرب را بزودى پير مى كند، ليكن كسى كه به دورى از
حق خود گرفته هرگز مشتاق آن نمى شود. و كس كه توانايى حضور بر بساط را
نيافته از خوف دورى گريه نمى كند. پس از اينها خوف وقفه و سلب مزيد در
قرب است ، چه گفتيم كه : در جات قرب نهايت ندارد و شايسته است بنده در
هر نفسى كه بر مى آورد بكوشد تا در آن تقربش به حق تعالى افزون گردد.
به همين سبب پيامبر خدا صلى الله عليه واله فرموده است :
((هر كس دو روزش يكسان باشد مغبون است و
آن كه امروزش بدتر از ديروزش باشد ملعون است
(138) ؛ و نيز فرموده است :
((دلم
را حجابى فرا مى گيرد از اين رو در شبانه روز هفتاد بار استغفار مى كنم
))(139)
استغفار بنده از گام نخستين است چه آن نسبت به گام دوم دورى از حق و
عقوبت سستى در راه و توجه به غير محبوب است چنان كه در يكى از كتابهاى
آسمانى آمده است كه خداوند مى فرمايد:
((عالم
هنگامى كه شهوتهاى دنيا را بر طاعت من برگزيند كمترين كارى كه با او مى
كنم لذت مناجاتم را از او مى گيرم
))(140)
. بنابراين سلب مزيد لطف به سبب شهوات ، عقوبتى است كه دامنگير همه است
اما خواص به مجرد ادعا و خود بينى و اعتماد بر آنچه از مبادى لطف بر
آنها ظاهر مى شود از مزيد الطاف محجوب و محروم مى شوند و ظهور مبادى
لطف مكرى است خفى كه جز راسخان در علم نمى توانند خود را از تكيه بدان
دور نگه بدارند.
پس از اين ترس از فوت چيزى است كه اگر از دست رود ديگر به دست نمى آيد.
سپس ترس از اين كه به چيزى سرگرم شودد و آتش شوق او تسكين يابد چه دوست
بايد همواره مشتاق و در طلب كوشا باشد و از تحصيل مزيد لطف سست نگردد و
جز به لطف تازه پروردگار تسلى نيابد، چه اگر به غير آن تسلى يابد همين
امر سبب وقوف يا بازگشت او خواهد شد، و فراموشى و بى غمى از جايى كه
نمى داند به او دست خواهد يافت چنان كه گاهى محبت از راهى كه نمى داند
بر او عارض مى شود اين دگرگونيهاى دل اسبابى پوشيده و آسمانى دارد كه
آگاهى بر آنها از توان بشر خارج است ؛ و هرگاه خداوند نسبتبه بنده اى
اراده مكر كند و بتدريج هلاكت او را بخواهد آنچه را كه مايه سكون و
توقف او مى شود بر او پوشيده مى دارد تا در حال رجاء باقى بماند و به
حسن ظن خود فريفته شود و غفلت و هواى نفس و فراموشى بر او غلبه يابد، و
همه اينها از سپاه شيطانند كه بر لشكريان فرشتگان كه عبارت از علم و
عقل و ذكر و ثبات است چيره مى شوند؛ و همان گونه كه از صفات بارى تعالى
كه لطف و رحمت و حكمت است چيزهايى آشكار مى شود كه موجب هيجان و بر
انگيختن محبت است همچنين از صفات جبروت و عزت و استغناى او امورى ظاهر
مى گردد كه باعث فراموشى و سكون است و اين از مقدمات مكروشقاوت و حرمان
مى باشد.
سپس خوف استبدال است و آن انتقال دال از محبت او به محبت غير اوست و
اين امر
((مقت
))
و دشمنى با خداست ، و فراموشى و بى غمى مقدمه آن است اعراض و حجاب
سرآغاز اين فراموشى و انصراف از امور خير و دلتنگى از مداومت در ذكر و
سستى در اداى وظايف او را در اسباب و مقدمات اين امور مى باشند از اين
رو ظهور اين اسباب دليل بر انتقال آدمى از مقام محبت به مقام مقتداست
كه ما از آن به خداوند پناه مى بريم ؛ و بيم مداوم از اين امور و شدت
پرهيز از آنها به كمك مراقبتى دقيق نشانه صدق محبت است چه كسى كه چيزى
را دوست بدارد ناگزير از فقدان آن ترسان است از اين رو هرگاه از دست
رفتن محبت ممكن باشد محب آن هرگز از بيم خالى نيست يكى از عارفان گفته
است : هرگاه كسى خدا را به صرف محبت و بى ترس و بيم پرستش كند به سبب
خوشحالى و تجرى هلاك مى شود، و آن كه خدا را از طريق خوف بدون داشتن
محبت مى پرستد به علت بعد و وحشت از او بريده مى شود، و كسى كه او را
از طريق خوف و محبت پرستش مى كند خداوند او را دوست مى دارد و مقرب
ميگرداند و به او قدرت و دانايى مى دهد بنابراين محب بايد از ترس تهى
نبوده و ترسان از محبت خالى نباشد كسى كه محبت بر او غالب است و در اين
راه گامهاى بلند برداشته است ليكن جز اندكى از خوف در او نيست گفته مى
شود كه او در مقام حبت است و او را از محبان مى شمارند رشحه اى خفو، سر
مستى محبت راتسكين مى دهد، چه اگر محبت غلبه كند و معرفت استيلا يابد
توان بشرى ياراى آن را نخواهد داشت و خوف آن را تعديل مى كند و سنگينى
آن را بر دل تخفيف مى دهد.
روا نيست در امثال اين معارف كه بدانها اشاره شد همه مردم مشاركت داشته
باشند و براى كسى كه اين معارف بر او مكشوف شده جايز نيست آنها رابراى
كسى كه چيزى از آنها بر او كشف نشده است اظهار كند، چه اگر در اين
مسائل همه مردم مشاركت داشته باشند دنيا ويران مى شود و حكمت اقتضا مى
كند كه به منظور آبادانى دنيا غفلت شمول و تعميم داشته باشد بلكه اگر
همه مردم چهل روز حلال بخورند به سبب زهد آنها دنيا خراب و بازارها و
زندگى تعطيل مى گردد حتى اگر عالمان حلال خورند ناچار به اصلاح نفس
خويش مشغول مى شوند و زبانها و قلمها از انتشار بسيارى از علوم باز مى
ايستد ليكن خداوند در چيزى كه در ظاهر بد به نظر مى رسد اسرار و
حكمتهايى قرار داده چنان كه در چيزى كه خوب است نيز او را رمزها و
حكمتهاست ، و حكمتهاى او پايان ندارد همان گونه كه قدرتش بى پايان
است .
از نشانه هاى ديگرآن كه محبت خود را نسبت به خداوند پوشيده بدارد و از
ادعا دروى كند، و براى تعظيم محبوب و جلال و هيبت او و غيرت داشتن بر
اسرار او از اظهار و جد و محبت خوددارى كند، چه دوستى سرى از اسرار
دوست است ، ديگر آن كه ممكن است در ادعاى خود از حد معنا و مقصود بگذرد
و چيزى بر آن بيفزايد و افترا و تجرى به حساب آيد و مجازات آن در آخرت
بزرگ و در دنيا موجب تعجيل در بلا گردد. بلى گاهى محب دچار مستى محبت
مى شود به طورى كه هوش خود را از دست مى دهد و احوالش مضطرب مى شود و
در نتيجه محبت او آشكار مى گردد.
اگر اين دگرگونى احوال از روى حيله گرى و به منظور كسب فايده اى نباشد
او معذور خواهد بود زيرا بى اختيار و مقهور است ؛ و بسا آتش محبت او بر
افروخته شود و توان تحمل آن را نداشته باشد و از دل چنان لبريز شود كه
نتواند از آن جلوگيرى كند.
اگر بگويى : محبت كه بالاترين مقامات است و اظهار آن ظاهر كردن خير است
چرا زشت شمرده مى شود؟
پاسخ اين است كه بدانى محبت پسنديده است و اظهار آن نيز پسنديده مى
باشد و آنچه مذموم و ناپسند است تظاهر كردن به آن است ، چه متضمن ادعا
و استكبار است ؛ و سزاوار محبت آن است كه محبت پنهان او از احوال وى
دانسته شود نا از گفتار و كردار او بلكه بايد محبت خود را بدون آن كه
قصد اظهار آن را داشته باشد يا مرتكب عملى شود كه دلالت بر محبت او كند
ظاهر سازد و قصد او تنها آن باشد كه محبوب را از محبت خودآگاه كند اما
آگاه كردن غير او شرك در محبت و نقص آن است چنان كه در انجيل آمده است
: هرگاه صدقه دهى به گونه اى ده كه دست چپت از آنچه دست راستت كرده است
آگاه نشود چه آن كه پوشيده ها را مى بيند پاداش تو را آشكارا خواهد داد
و هرگاه روزه گرفتى دستهايت را بشوى و سرت را چرپ كن تا جز خداوند كسى
بدان آگاه نشود چه اظهار آن به قول و فعل همگى ناپسند است جز آنگاه كه
مستى محبت بر دل غلبه كند و زبان رها و اعضا آشفته گردد، در اين هنگام
انسان نكوهش نمى شود.
از جمله مواردى كه تظاهر به محبت كراهت دارد آن است كه محب عارف باشد و
احوال فرشتگان را بداند كه آنان داراى محبتى دايمى و شوقى زايل نشدنى
هستند و به همين سبب خداوند درباره آنها فرموده است :
((يسبحون الليل و النهار لا يفترون لا يعصون الله ما
امرهم و يفعلون ما يؤ مرون
(141) ، در اين صورت از اظهار وجود و محبت خويش سرباز
مى زند و به يقين مى داند كه او در مملكت خداوند پست ترين محبان بوده و
محبت او از محبت هر محب خدا ناقصتر و ناچيزتر است اينها مجموعه اى از
نشانه هاى دوستى و ثمرات آن است و از جمله آنها انس و رضاست چنان كه پس
از اين ذكر خواهد شد.
كوتاه سخن آن كه همه محاسن دين و مكارم اخلاق ثمره محبت است و آنچه
ثمره محبت نيست نتيجه پيروى هواى نفس و از اخلاق نكوهيده است آرى برخى
انسانها خدا را به سبب احسانى كه به آنها مى كند دوست مى دارند، و بعضى
به سبب جلال و جمال وى دوستدار اويند هر چند به آنها احسانى نكرده
باشد؛ و محبان از اين دو قسم بيرون نيستند از اين رو جنيد گفته است :
مردم در دوستى خداوند يا عوامند و يا خواص . عوام بدين سبب به دوستى
خدا دست يافته اند كه دوام احسان و كثرت نعمتهاى او را شناخته اند
وناگزير او را دوست مى دارند جز اينكه كمى و بسيارى محبت آنها بستگى به
مقدار نعمت و احسانى دارد كه شامل آنها شده است اما خواص خداوند رابه
سبب عظمت مقام و قدرت و علم حكمت و بى همتايى و تفرد او در ملك و ملكوت
دوست مى دارند، و چون صفات والا و اسماى حسناى او را شناخته اند نمى
توانند او را دوست نداشته باشند، چه از نظر آنها او مستحق محبت و
سزاوار آن است هر چند همه نمعمتها را از آنان سلب كند آرى برخى از مردم
هواى نفس و دشمن خدا ابليس را دوست مى دارند و با اين حال به حكم غرور
و نادانى امر را بر خود مشتبه كرده گمان مى كنند كه دوستان خدا مى
باشند اينان همان كسانى هستند كه اين نشانه ها در آنها نيست و يا به
منظور نفاق و ريا و شهرت طلبى آنها را به خود بسته اند، و چون غرض آنها
بهره بردن از متاع عاجل دنياست چيزى را از خود ظاهر مى كنند كه خلاف
باطن آنهاست همچون عالمان و قاريان بد اينان دشمنان خدا در روى زميند.
ابو تراب نخشبى در نشانه هاى محبت ابيات زيرا را سروده است .
ولديه من تحف الحبيب وسائل
(142)
|
و سروره فى كل ما هو فاعل
(143)
|
و الفقرا اكرام و بر عاجل
(144)
|
و من الدلائل ان يرى من عزمه
|
طوع الحبيب و ان الح العاذل
(145)
|
و من الدلائل ان يرى متبسما
|
والقلب فيه منالحبيب بلابل
(146)
|
و من الدلائل ان يرى متقشفا
|
متحفظا من كل ما هو قائل
(147)
|
مى گويم : از جمله چيزهايى كه درست است
دليل اين گفتار قرار داده شود سخنانى كه غزالى ضمن آنچه در اواخر اين
كتاب در معناى محبت گفته و ما آنها را حذف كرده ايم از بعضى از آنها
نقل كرده است كه : محبت عبارت از محو ارادات و احتراق صفات و حاجات است
؛ و از ديگرى كه نقل كرده است كه : محبت معنايى است كه محبوب كه قولب
را مقهور مى كند دلها از ادراك آن ناتوان و زبانها از بيان آن ممنوعند،
كسى كه آن را در دل خود براى خدا بيابد او محب خداوند است .
بيان معناى انس با خدا
گفتيم كه انس و خوف و شوق از آثار محبت
است جز اين كه آنها بر حسب نظر محب و آنچه در وقت بر اوغلبه دارد مختلف
مى شود. هرگاه نگريستن از پس پرده غيب به منتهاى جمال حق بر او غالب
باشد و قصور خود را از آگاهى بر كنه جلال او احساس كند دل به طلب
برانگيخته مى شود و در او نا آرامى و هيچان پديد مى آيد اين حالت نا
آرامى و بيقرارى را شوق مى نامند، و آن نسبت به امرى است كه از او غايب
است هرگاه شادى قرب و مشاهده حضور كه از كشف حاصل مى شود بر او غلبه
يابد و نظرش بر مطالعه جمال حاصل از كشف مقصور بوده و به آنچه هنوز درك
نكرده توجه نداشته باشد دل به آنچه ملاحظه مى كند شاد مى شود، و اين
شادى از انس مى نامند اگر نظرش به صفات عز و بى نيازى حق و عدم مبالات
و خطر امكان زوال و بعد از او معطوف باشد به سبب اين احساس دلش دردناك
مى شود و اين در دناكى را خوف مى گويند اين حالات تابع همين نظرات و
اين نظرات نيز تابع سببهايى است كه مقتضى آنهاست و قابل شمارش نيستند.
بنابر اين انس عبارت از خوشحالى و شادى دل به سبب مشاهده جمال محبوب
است به طورى كه هرگاه غلبه يابد ودل از آنچه از او غايب است فارغ بوده
وبه اين كه ممكن است خطر زوال به او راه يابد توجه نداشته باشد، در اين
صورت نعمت و لذت اوبس بزرگ خواهد بود. از اين رو هنگامى كه به يكى از
آنان گفته شد: آيا تو مشتاقى ؟ پاسخ داد: نه ! شوق جز به غايب نيست و
هرگاه غايب حاضر باشد به چه كسى مشتاق باشم ؟ اين گفتار كسى است كه به
سبب آنچه يافته مستغرق در شادى است و به اين كه امكان مزيد الطاف باقى
است توجه ندارد؛ و كسى كه حالت انس بر او غلبه يافته تمايلش به تنهايى
و خلوت است و بس ؛ زيرا انس با خدا مستلزم وحشت داشتن از غير خداست
بلكه هر چيزى كه مانع خلوت شود آن گرانتر چيزى بر دل اوست چنان كه
روايت شده است در هنگامى كه پروردگار با موسى (عليه السلام ) سخن گفت
تا مدت درازى موسى سخن كسى را نمى شنيد جز اين كه حالت بيهوشى به او
دست مى داد، چه محبت محبوب و ياد او را در دل شيرين مى كند و شيرينى
آنچه را غير از آن است از دل بيرون مى سازد به همين سبب يكى از حكيمان
در دعاى خود گفته است : اى كسى كه مرا به ذكر خود انس داده اى و از خلق
خود بيزارى بخشيده اى خداوند به داوود (عليه السلام ) فرمود: با من انس
بدار و از غير من بيزار باش عبدالواحدبن زيد گفته است : از كنار راهبى
گذشتم به او گفتم : اى راهب ! تو را تنهايى خوش آمده است ، پاسخ داد:
اگر شيرينى تنهايى را بچشى از نفس خود نيز به آن پناه مى برى تنهايى
سرمايه عبادت است گفتم : اى راهب ! كمترين چيزى كه در تنهايى مى يابى
چيست ؟ گفت : آسودگى از سازش با مردم و سلامتى از شر آنهاست گفتم : اى
راهب ! كى بنده شيرينى انس با خدا را مى چشد؟ گفت : زمانى كه انديشه ها
در راه طاعت خدا يكى شود يكى از حكيمان گفته است : شگفت از خلايق كه
چگونه براى تو بدلى خواستند، شگفت ازدلها كه چگونه با غير تو انس
گرفتند.
اگر بگويى : ناشنه انس با خدا چيست ؟
پاسخ اين است بدانى نشانه خاص آن دلتنگ بودن از آميزش بامردم و به ستوه
آمدن از آنان و شيفتگى او به ذكر خداست و اگر با مردم معاشرت كند مانند
منفردى در جماعت ، و مجتمعى در خلوت ، و غريبى در حضر، و حاضرى در سفر،
و شاهدى در غيبت ، و غايبى در حضور خواهد بود. بدن او با مردم معاشرت
مى كند ليكن دل او تنها و مستغرق در شيرينى ذكر خداست على (عليه السلام
) در توصيف اينان فرموده است : ((آنان
گروهى هستند كه علم و دانايى بر حقيقت امر به ايشان رو آورده ، و با
آسودگى يقين دمساز گشته اند، آنچه را متنعمان سخت و دشوار دانستند آنان
سهل و آسان يافتند، و به آنچه نادانها از آن دروى مى كنند انس گرفتند،
و در دنيا با بدنهايى كه ارواحشان به محل اعلا آويخته و پيوسته بود
زندگى كردند، آنان جانشينان خداوند در زمين و دعوت كنندگان به سوى دين
اويند))(148)
آرى معناى انس با خدا و نشانه و دلايل آن همين است .
برخى از متكلمان انس و محبت و شوق را انكار و گمان گرده اند اين امور
گوياى تشبيه است و ندانسته اند كه جمال مدركات باطنى لذتبخش تر از جمال
ديدنيهاى با چشم سر است و لذت شناخت آنها بر ارباب قلوب غالبتر مى
باشد. حتى بعضى از اينان مقام رضا را نيز منكر شده گفته اند: رضا جز
صبر چيز وجود ندارد. چه محسوسات و آنچه در عالم خيال مى آيد همه در
طريق دين قشر و ظاهرند و مغز مطلوب و راى آنهاست كسى كه از گردو جز به
پوست آن نرسيده گمان مى كند همه گردو چوب است و خروج روغن را از آن
محال مى داند.
او معذور است ليكن عذرش پذيرفته نيست . در اين باره گفته اند:
الانس بالله لا يحويه بطال
|
و ليس يدركه بالحول محتال
(149)
|
و كلهم صفوة لله عمال
(150)
|