راه روشن ، جلد ششم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۸ -


شرح نكوهش غرور و حقيقت آن و مثال هايش
بايد دانست كه گفتار خداى متعال در نكوهش غرور كافى است : فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم باللّه الغرور؛ (542) و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتّى جاء امر اللّه و غركم باللّه الغرور. (543)
پيامبر (ص ) فرمود: ((خوشا به خواب زيركان و افطار كردنشان چگونه شب زنده دارى و تلاش احمقان را ناچيز و بى ارج مى سازند، البته به اندازه سنگينى ذرّه اى (عمل ) از صاحب تقوا و يقين ، بهتر است از علم فريب خوردگان كه زمين را پر سازد)).(544)
پيامبر (ص ) فرمود: ((زيرك كسى است كه نفس خود را به خدمت گيرد و براى پس از مرگ عمل كند، و نادان كسى است كه نفسش را خواهش هاى آن پيروى كند و آرزوهاى (بدون عمل ) از خدا داشته باشد)).(545)
تمام مطالبى كه در برترى علم و نكوهش جهل وارد شده دليل بر نكوهش ‍ غرور است ، چرا كه غرور نوعى نادانى است ، نادانى آن است كه انسان به چيزى معتقد باشد و آن را بر خلاف حقيقت ببيند، و غرور همان جهل است با اين تفاوت كه هر جهلى غرور نيست ، بلكه در غرور وجود شخصى كه فريب خورده و چيزى كه مى فريبد لازم است . پس هرگاه شئى مجهول مورد اعتقاد چيزى مطابق با هواى نفس باشد و عامل جهل شبهه و خيال فاسدى باشد كه گمان مى رود دليل است ولى دليل نيست ، چنين جهلى غرور نام دارد. بنابراين غرور اطمينان نفس به چيزى است كه با خواهش ‍ نفسانى مطابق است و طبيعت انسان به نيرنگ و شيطان به آن مايل مى شود پس هر كس بر اساس شبهه فاسدى معتقد شود كه در دنيا يا آخرت به خير و سعادت رسيده مغرور است ، و بيشتر مردم به خودشان گمان خير دارند در حالى كه در آن اشتباه مى كنند. در اين صورت بيشتر مردم مغرورند، اگر چه انواع غرور و درجات غرورشان گوناگون است تا آنجا كه غرور بعضى از آنها بيشتر و آشكارتر از بعضى است و آشكارترين و سخت ترين غرورها غرور كافران و گنهكاران و فاسقان است . ما در اينجا مثال هايى براى حقيقت غرور مى آوريم .
مثال اوّل :
غرور كافران . بعضى از كافران را زندگى دنيا فريفته است و بعضى را شيطان . امّا آنها كه به زندگى دنيا فريفته شده اند كسانى هستند كه مى گويند: نقد به از نسيه است . دنيا نقد و آخرت نسيه است ، در اين صورت دنيا بهتر است و بايد آن را انتخاب كرد؛ و مى گويند: يقين بهتر از شك است و لذت هاى دنيا يقينى است و آخرت مشكوك . پس نبايد يقين را رها كرد. اين استدلال ها قياس هاى فاسد و شبيه به قياس ابليس است آنجا كه گفت : انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين . خداوند در قرآن به اين گروه اشاره فرموده است : اولئك الذين اشتروا الحيوة الدنيا بالاخرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون . (546) درمان اين غرور يا به تصديق ايمان يا به وسيله برهان است امّا تصديق به ايمان خالص اين است كه اين سخن خدا را تصديق كند كه : ما عندكم ينفد و ما عنداللّه باق ، (547) و اين گفته : و ما عنداللّه خير و ابقى ؛ (548) و اين گفتار: و الاخرة خير و ابقى ؛ (549) و نيز آيه : و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور. (550) فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم باللّه الغرور. (551)
پيامبر (ص ) گروه هايى از كافران را به اين امور خبر داد پس از او تقليد و او را تصديق كردند و به او ايمان آوردند و دليل هم نخواستند. (552) بعضى ها مى گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهيم آيا خدا تو را به رسالت برانگيخته است ؟ پيامبر مى فرمود: آرى ، در نتيجه او تصديق مى كرد (553) اين ايمان ، ايمان توده مردم است و آن از غرور بيرون است و همانند تصديق كودك است . كودك گفته پدرش را كه حضور در مكتب را بهتر از حضور در مكان بازى است تصديق مى كند با اين كه دليل بهتر بودن مكتب را نيم داند. امّا شناخت با برهان و دليل اين است كه دليل فاسد بودن اين قياسى را كه شيطان در قلبش ترتيب داده است بداند، زيرا فريفتگى هر مغرورى علتى دارد و آن علت دليل است و هر دليلى خود نوعى قياس است كه در نفس ‍ جاى گرفته و موجب مى شود آدمى به آن آرامش يابد، اگر چه صاحب آن نفهمد و نتواند با الفاظ عالمان آن قياس را ترتيب دهد. پس در قياسى كه شيطان ترتيب مى دهد دو اصل موجود است : 1 - دنيا نقد و آخرت نسيه است اين اصل صحيح است . 2 - نقد بهتر از نسيه است ، اين اصل انسان را به اشتباه مى اندازد و حقيقت مطلب اين نيست ، بله اگر نقد در اندازه و هدف همانند نسيه باشد نقد به از نسيه است و اگر كمتر از نسيه باشد، نسيه بهتر است ؛ زيرا كافر مغرور در تجارت خود درهمى خرج مى كند تا ده درهم نسيه بگيرد و نمى گويد نقد به از نسيه است ، پس نقد را رها نمى كنم ، هرگاه پزشك او را از ميوه جات و غذاهاى لذيذ پرهيز دهد از ترس درد بيمارى آينده بى درنگ آن را ترك مى كند در حالى كه نقد را ترك و به نسيه راضى شده است ، تمام بازرگانان سفر دريا مى روند و رنج نقد را به خاطر آسايش و بهره نسيه تحمل مى كنند و اگر ده درهم در آينده به از يك درهم در حال حاضر است پس لذت دنيا را از نظر مدتش با مدت آخرت مقايسه كند چرا كه طولانى ترين عمر انسان (معمولا) صد سال است و آن از نظر زمانى يكدهم از ده يك ، يك ميليونيم جزء آخرت نيست ، و گويى يك نعمت را ترك كرده تا يك ميليون بلكه نعمت هاى بى نهايت را به دست آورد، و اگر از نوع بنگرد لذت هاى دنيا را تيره و آميخته به انواع كدورت ها مى بيند و لذت هاى آخرت را خالص و بدون كدورت مى يابد، در اين صورت جمله نقد بهتر از نسيه است ، اشتباه مى باشد و آن غرورى است كه منشاء آن قبول لفظ عام و مشهورى است كه گفته شده و از آن چيز خاصى قصد شده است و مغرور از معناى خاص آن غافل شده است ، زيرا قصد كسى كه گفته است ((نقد به از نسيه است )) اين است كه نقد بهتر از نسيه اى است كه همانند خودش باشد اگر چه آن را بصراحت نگفته است ، در اين موقع شيطان به قياس ديگرى پناه مى برد و آن اين كه : يقين به از شك است ، دنيا يقينى است و آخرت مشكوك ، و فساد اين قياس بيش از اول است ، زيرا هر دو اصل آن باطل است وقتى يقين به از شك است كه مانند هم باشند وگرنه تاجر به زحمت خود (در تجارت ) يقين دارد و در سود بردن شك دارد، و فقيه مستنبط در اجتهاد خود يقين دارد ولى در رسيدن به درجه علم مشكوك است ، شكارچى در رفتنش به شكارگاه يقين دارد امّا در شكار كردن مشكوك است . همچنين دورانديشى عادت تمام خردمندان است و تمام آن موارد ترك كردن يقين به واسطه امور مشكوك است ، ولى تاجر مى گويد: اگر تجارت نكنم گرسنه مانده و زياد ضرر مى كنم و اگر تجارت كنم رنجم اندك و ربحم بسيار مى شود. همچنين بيمارى داروى ناگوار، تلخ و ناخوشآيند را مى آشامد در حالى كه به تلخى دارو نسبت به بيمارى و مرگى كه از آن بيم دارد اندك است . همچنين كسى كه در آخرت ترديد دارد به موجب دورانديشى بر او لازم است بگويد: ايام صبر (در دنيا) كه آخر عمر است نسبت به آنچه درباره آخرت مى گويند، اندك است ، و اگر آنچه درباره آخرت مى گويند دروغ باشد جز بهره مندى از نعمت هاى دنيا در دوران حياتم چيزى را از دست نمى دهم در حالى كه از ازل تاكنون معدوم بوده و از نعمت هاى دنيا برخوردار نبوده ام و فرض مى كنم همچنان در عدم مانده ام ، و اگر آنچه را به آخرت گفته شده راست باشد تا ابد در دوزخ خواهم ماند و اين غير قابل تحمل است ، از اين رو على (ع ) به يكى از بى دينان فرمود: ((اگر آنچه (درباره دروغ بودن آخرت ) مى گويى درست باشد ما و تو رهايى يافته ايم و اگر آنچه ما (راجع به آخرت مى گوييم ) راست باشد ما رها شده و تو هلاك مى شوى )). (554) حضرت اين سخن را به خاطر شك داشتن در آخرت نفرمود، بلكه با شخص ملحد و بى دين به اندازه خردش سخن گفت و برايش بيان كرد اگر چه به آخرت هم يقين نداشته باشد مغرور است . امّا اصل دوم سخن شخص بى دين كه آخرت مشكوك است ، اين نيز اشتباه است بلكه آخرت در نزد مؤ منان يقينى است و يقين آنان به آخرت دو مدرك دارد: يكى ايمان و تصديق به تقليد از پيامبران و عالمان و آن نيز غرور را مى زدايد و آن دريافت يقين عوام و بيشتر خواص است و مثلشان مثل بيمارى است كه درمان مرضش را نمى داند و تمام پزشكان و اهل صناعت اتفاق نظر دارند كه درمان او فلان گياه است پس نفس بيمار به تصديق آنها مطمئن مى شود و از آنها دليل نمى طلبد، بلكه به گفته ايشان مطمئن شده به آنان عمل مى كند و اگر شخص روستايى عامى يا فرد سرگشته اى در اين مورد پزشكان را تكذيب كند در حالى كه بيمار به تواتر و قراين احوال مى داند كه تعداد پزشكان زيادتر و فضل آنها بيشتر است و از او به پزشكى داناترند، بلكه تكذيب كننده از طب آگاهى ندارند، از گفتار پزشكان به دروغگويى تكذيب كننده معتقد مى شود و به گفته وى به دروغگويى پزشكان معتقد نمى شود و در علم خود به گفته او فريفته نمى شود و اگر به گفته تكذيب كننده اعتماد كند و گفته پزشكان را رها سازد سرگشته و مغرور خواهد بود. همچنين كسى كه بينديشد كسانى را كه به آخرت يقين دارند، و از آخرت خبر مى دهند و مى گويند تقوا داروى سودمندى در رسيدن به سعادت اخروى است ، بهترين آفريدگان خدا و والاترين مردم از نظر درجه بينش و عقل و معرفت خواهد شناخت ، آنان انبياء و اولياء و حكيمان و عالمانند و در آن اعتقاد اصناف مردم از آنها پيروى مى كند و بندرت چند باطل گرا در ميانشان يافت مى شود كه شهوت بر آنها غالب شده و نفوسشان به بهره ورى از دنيا مايل شود، و ترك شهوت ها بر ايشان و اقرار به اين كه دوزخى هستند سخت مى آيد. از اين رو آخرت را انكار و انبياء را تكذيب مى كنند، و چنان كه گفته كودك و شخص ‍ روستايى عامى اطمينانى را كه در دل از سخن مورد اتفاق پزشكان به وجود آمده برطرف نمى سازد، گفتار نادانى كه برده شهوت ها شده و نيز در درستى گفته هاى انبياء و علماء ترديد ايجاد نمى كند و اين اندازه ايمان براى تمام مردم كافى است و آن يقين قطعى است كه شخص را ناگزير به عمل وا مى دارد و غرور به وسيله آن برطرف مى شود.
امّا مدرك دوم براى شناخت آخرت وحى و الهام است ، وحى ويژه انبياء و الهام مخصوص اولياست و چنين نپنداريد كه شناخت پيامبر نسبت به امر آخرت و امور دين به تقليد جبرئيل و با شنيدن از اوست ، چنان كه شناخت شما تقليد از پيامبر است . تا شناخت شما مانند شناخت پيامبر باشد و اختلاف فقط در شخص مقلد است ، بعيد است كه چنين باشد، زيرا تقليد معرفت و شناخت نيست بلكه اعتقادى صحيح است در حالى كه پيامبران عارف به حقايق اند، يعنى حقيقت اشياء آن چنان كه هست برايشان كشف شده و با چشم باطن آنها را مشاهده كرده اند. چنان كه شما محسوسات را با چشم ظاهر مشاهده مى كنيد. بنابراين انبياء از آنچه مشاهده كرده اند خبر مى دهند نه از شنيدن و تقليد، به اين صورت كه حقيقت روح براى آنها كشف شده و اين كه روح از امر خداست (عالم امر) و مقصود از امر خدا امر در مقابل نهى نيست ، چرا كه امر در مقابل نهى سخن است و روح سخن نيست و مقصود از امر ((شاءن )) هم نيست تا مقصود از آن فقط مخلوق خدا باشد، چون امر به معناى شاءن شامل تمام مخلوقات مى شود بلكه دو عالم داريم : عالم امر و عالم خلق و امر هر دو از آن خداست . پس اجسامى كه مقدار دارند از عالم خلق است ، زيرا خلق همان تقدير است ، و هر موجودى از داشتن مقدار منزه باشد از عالم امر است ، و شرح آن پرده برداشتن از سرّ روح را مى طلبد و چون به بيشتر مردم از شنيدن آن ضرر مى رسد مجاز به بيان آن نيستيم ، مانند سرّ ((قدر)) كه افشا كردن آن ممنوع است . پس هر كس سرّ روح را بشناسد نفس خويش را خواهد شناخت و چون نفس خود را بشناسد پرودگار خويش را نيز خواهد شناخت و هرگاه نفس خود و پروردگارش را شناخت بداد كه روح طبيعةً و فطرةً امرى ربانى است و بداند كه روح در جهان ماده غريب (دور از وطن ) است و به مقتضاى طبيعت ذاتى خود به زمين فرود نيامده بلكه به وسيله امرى فرود آمده كه بر او عارض شده و با ذات او بيگانه است و آن امر عارضى بيگانه بر آدم (ع ) وارد شد كه از آن به معصيت تعبير شده است و آدم را از بهشتى كه با مقتضاى ذات او مناسب تر بود فرود آورد، چرا كه ذات آدم در جوار پروردگار متعال و امرى و ربانى بود و علاقه اش به جوار الهى ذاتى است ، مگر اين كه عوارض عالم بيگانه با ذاتش او را از مقتضاى طبيعت خود منصرف سازد و در اين صورت نفس و پروردگار خود را فراموش كند و هرگاه چنين كارى بكند به خودش ستم كرده است زيرا به او گفته شده است : و لا تكونوا كالذين نسواللّه فاءنسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون . ((فاسقون يعنى كسانى كه از مقتضاى طبيعت و آنچه براى آنها شايسته و سزاوار بود خارج شده اند؛ گفته مى شود: فسقت الرطبة عن كمامها هرگاه شاخه و ساقه گياه از مجراى طبيعى خود بيرون بيايد، و اين اشاره به اسرارى است كه عارفان از استنشاق بوى آن به وجد مى آيند و كوته نظران از شنيدن الفاظ آن ناراحت مى شوند، زيرا آن كلمات و رايحه آنها به اين كوته نظران ضرر مى رساند، چنان كه بوى گل به جعل و سوسك ضرر مى زند، و چشمان ضعيف آنها را خيره مى كند، چنان كه خورشيد چشم شب پرگان را خيره مى سازد، گشوده شدن اين در از اسرار دل به عالم ملكوت معرفت و ولايت نام دارد و صاحب آن ولى و عارف ناميده مى شود و اين سرآغاز مقامات انبياست و آخرين مقامات اولياء اول مقامات انبياست و اينك بايد به مقصود خود برگرديم .
بنابراين فريب شيطان كه آخرت مشكوك است ، يا به يقين تقليدى دفع مى شود يا به بينش و شهود باطنى ، مؤ منان هرگاه با زبان و اعتقادشان اوامر الهى را ضايع سازند و اعمال شايسته را ترك كنند و به شهوت ها و گناهان بپردازند در اين غرور شريك كافرانند؛ چرا كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده اند. آرى كار آنها سبك تر از كافران است چون اصل ايمان آنان را از كيفر دائمى حفظ مى كند و از دوزخ خارج مى شوند، اگر چه پس از مدتى باشد ولى آنها نيز مغرورند، زيرا به برترى آخرت بر دنيا اعتراف كرده اند ولى به دنيا مايل شده و آن را (بر آخرت ) ترجيح داده اند و ايمان تنها براى رستگار شدن كافى نيست خداى متعال مى فرمايد: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى ؛ (555) و فرمود: ان رحمة اللّه قريب من المحسنين (556) پيامبر (ص ) به عربى باديه نشين فرمود: ((احسان اين است كه خدا را چنان بپرستى كه گويى او را مى بينى ))؛ (557) و خداى متعال فرمود: والعصر ان الانسان لفى خسر، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات . (558) بنابراين در تمام قرآن وعده آمرزش به ايمان و عمل صالح وابسته است نه ايمان تنها. پس اينان نيز مغرورند، يعنى آنها كه به دنيا مطمئن شده اند و به آن شادمانند و از نعمت هاى دنيا در رفاهند و آنرا دوست مى دارند و از ترس از دست دادن لذت هاى دنيا از مرگ كراهت دارند نه به خاطر ترس پس از مرگ ، اين است مثال مؤ منان و كافرانى كه به دنيا فريفته شده اند.
براى فريفته شدن به خدا دو مثال از فريفته شدن كافران و گنهكاران را مى آوريم . امّا مثال غرور كافران به خدا گفته بعضى از آنها به دل و زبانشان است كه اگر خدا آخرتى داشته باشد ما از ديگران به آن سزاوارتريم و بهره مان بيش از آنهاست و حالمان بهتر، چنان كه خداوند متعال از قول دو مردى كه با هم گفتگو مى كردند خبر داده است . آنگاه كه گفت : و ما اظن الساعة قائمة و لئن رددت الى ربى لاجدن منها منقلبا. (559) و خلاصه جريان آنها چنان كه در تفسير نقل شده اين است كه يكى از آن دو كه كافر بود قصرى به هزار دينار ساخت و باغى به هزار دينار، و خادمانى به هزار دينار خريد و زنى به هزار دينار كابين كرد و در تمام اين موارد مؤ من به او پند مى داد و مى گفت : قصرى خريدى كه ويران مى شود چه خوب بود قصرى در بهشت مى خريدى ، و باغى خريدى كه خراب مى شود، خوب بود باغى ماندنى در بهشت مى خريدى و خادمانى كه نميرند و نيز زنى از حوريان كه مرگ ندارند و در تمام اين نصايح كافر سخن مؤ من را ردّ مى كرد و مى گفت : آنجا خبرى نيست و هر چه گفته اند دروغ است و اگر راست باشد در آخرت براى من بهتر از اين خواهد بود. خداى متعال گفته عاص بن وائل (560) را نيز چنين وصف كرده است ، زيرا مى فرمايد: لا وتين مالا و ولدا، پس خداى متعال در ردّ او فرمود: اطلع الغيب ام اءتخذ عند الرحمن عهدا كلا.
از خباب بن ارت (561) روايت شده كه گفت : من وامى بر عاص بن وائل داشتم او مطالبه كردم و او ادا نكرد، گفتم : من آن را در آخرت خواهم گرفت . پس گفت : هرگاه آخرت شد در آنجا مال و فرزندانى دارم و قرضت را ادا خواهم كرد. پس خداى متعال اين آيه را نازل فرمود: اءفراءيت الذى كفر بآياتنا و قال لاوتين مالا و ولدا (562) تا آخر آيات ؛ و خداى متعال فرمود: و لئن اذقناه رحمة منا من بعد ضراء مسته ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربى تا آخر آيه . (563) تمام اين موارد فريفته شدن به خداست و علتش قياسى از قياس هاى ابليس است . دليل فريفتگى اين است كه مترفين يك بار به نعمت هايى كه خدا در دنيا به آنها داده مى نگرند و نعمت هاى آخرت را با آنها قياس مى كنند و نيز خدا در دنيا عذابشان را به تاءخير مى اندازد و آنها عذاب آخرت را با عذاب دنيا قياس مى كنند، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: و يقولون فى انفسهم لولا يعذبنا اللّه بما نقول حسبهم جهنم يصلونها فبئس المصير (564) بار ديگر به مؤ منان مى نگرند كه درويش و ژوليده و غبار آلوده اند، پس آنها را كوچك شمرده و تحقير مى كنند و مى گويند: اهؤ لاء من اللّه من بيننا؛ (565) و مى گويند: لو كان خيرا ما سبقونا اليه ؛ (566) و ترتيب قياسى كه آنها در دل تنظيم كرده اند اين است كه مى گويند: خدا در دادن نعمت هاى دنيا به ما احسان كرده و هر احسان كننده اى (شخص احسان شده را) دوست دارد و هر دوستدارى در آينده نيز احسان مى كند چنان كه شاعر مى گويد:
 

كما احسن اللّه فيما مضى
 
كذلك يحسن فيما بقى (567)
 
شخص مترف آينده را با گذشته قياس مى كند به اين خاطر كه محبت و بخشش گذشته الهى را به آينده مرتبط مى سازد. و مى گويد: اگر من در پيشگاه خدا محبوب و گرامى نبودم به من احسان نمى كرد. اشتباه در اين نيست كه هر احسان كننده اى دوست است بلكه اشتباه در گمان اوست كه نعمت دادن خدا به او در دنيا احسان است . پس به خدا فريفته شده زيرا مى پندارد كه وى در پيشگاه خدا گرامى است به دليلى كه در نزد صاحبان بينش بزرگوارى او را ثابت نمى كند، بلكه خوارى او را مى رساند، مثال آن اين است كه دو بنده كوچك در نزد مردى باشند كه يكى را دشمن و ديگرى را دوست مى دارد. پس از آن بنده اى را كه دوست دارد از بازى كردن منع مى كند و به مكتب مى فرستد و براى آموختن ادب در مكتب حبس مى كند، و از ميوه جات و غذاهاى لذيذ كه برايش مضر است منع كرده داروهايى را كه مفيد است به او مى خوراند؛ و آن غلامى را كه دشمن مى دارد به حال خود رها مى سازد تا هر طور مى خواهد زندگى و بازى كند و به مكتب نمى رود و هر چه مى خواهد مى خورد. پس اين بنده رها شده مى پندارد كه در نزد آقاى خود دوست داشتنى و بزرگوار است ، چرا كه به او توان بهره مندى از خواسته ها و لذت هايش را داده و در تمام غرض هايش او را كمك كرده و او را ممنوع نساخته است و اين عين غرور است . همچنين است نعمت ها و لذت هاى دنيا، زيرا آنها هلاك كننده است و انسان را از خداى متعال دور مى كند و او بنده اش را از پرداختن به دنيا باز مى دارد، در حالى كه دنيا را دوست دارد چنان كه بعضى از شما مريض خود را از غذا و نوشيدنى پرهيز مى دهيد، در حالى كه آن را دوست دارد، در حديث چنين آمده است (568) و هرگاه دنيا به صاحبان بينش روى آورد غمگين شده مى گفتند: گناهى است كه زود كيفر شده است و اقبال دنيا را نشانه خشم خدا و اهميت ندادن او به خودشان مى دانستند و هرگاه فقير به آنها روى مى آورد مى گفتند: خوشا به شعار صالحان . ولى هرگاه دينا به فريب خوردگان روى مى آورد مى پنداشتند كه كرامتى از طرف خداست و هرگاه دنيا روى بر مى گرداند مى پنداشتند كه خوار شده اند؛ چنان كه خداوند از اين حال خبر داده ، و فرموده است : فاءما الانسان إ ذا ما ابتليه ربه فاءكرمه و نعمه ؛ فيقول ربى اكرمن و امّا اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقة ؛ فيقول ربى اهانن . پس خدا به اين گمان جواب داده است كلا (569) خداوند بيان فرموده كه اين گمان غرور است . بعضى گفته اند: خداوند با كلمه كلا هر دو (كرامت و هوان ) را تكذيب كرده و مى فرمايد: ((اين انعام من به كافران نه كرامت است نه هوان و خوارى بلكه بزرگوار كسى است كه او را به بندگى خود بزرگوارى داده ام خواه ثروتمند باشد خواه فقير، خوار كسى است كه او را به سبب معصيتش خوارى داده ام چه مالدار باشد چه تهيدست .)) درمان اين غرور شناخت نشانه هاى بزرگوارى و خوارى است يا به وسيله بينش با تقليد، بينش به اين حاصل مى شود كه بفهمد توجه به تمايلات دنيوى انسان را از خدا دور، و دورى از شهوت هاى دنيوى آدمى را به خدا نزديك مى كند و درك اين حقيقت به وسيله الهامى است كه در درجات عارفان و اولياء حاصل مى شود، و شرح آن جزء علوم و مكاشفه است و بحث آن در علوم معامله نمى گنجد، امّا شناخت نكته ياد شده از راه تقليد و تصديق اين است كه به قرآن ايمان بياورد و پيامبر خدا (ص ) را تصديق كند. خداى متعال مى فرمايد: ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون (570) خداوند فرموده : سنستدرجهم من حيث لا يعقلون (571) و فرموده : فتحنا عليهم ابواب كل شى ء حتّى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم غتة فاذاهم مبلسون . (572)
در تفسير آيه : سنستدرجهم من حيث لا يعلمون ، گفته شده كه هرگاه مترفين گناهى كنند نعمت تازه اى برايشان پديد مى آوريم تا بر غرور آنها افزوده شود.
خداوند متعال مى فرمايد: انما نملى لهم ليزدادوا إ ثما (573) و فرمود: و لا تحسبن اللّه غافلا عما يعمل الظالمون . انما تؤ خرهم ليوم تشخص ‍ فيه الا بصار. مهطعين مقنعى رؤ سهم لا يرتد اليهم طرفهم و اءفئدتهم هواء (574) و ديگر آيات و رواياتى كه در قرآن و حديث آمده است ، پس هر كس به آن ايمان بياورد از غرور رها مى شود زيرا منشاء غرور نشناختن خدا و صفات اوست . چون كسى كه خدا را شناخت از مكر او (خود را) در امان نمى داند و به اين خيال هاى باطل فريفته نمى شود و به فرعون و قارون و شاهان زمين مى نگرد كه چگونه خدا در اول به آنها نيكى كرد سپس آنان را واژگون ساخت ، در حالى كه خدا (بندگان را) از مكر و استدراج خويش ‍ برحذر داشته و فرموده است : فلا يامن مكر اللّه الا القوم الخاسرون (575) و فرمود: و مكروا و مكرا و مكرنا مكرا و هم لا يشعرون (576) و فرمود: و مكروا و مكر اللّه و اللّه خير الماكرين ؛ (577) و فرمود: انهم يكيدون كيدا و اءكيد و كيدا فمهل الكافرون اءمهلهم رويدا (578)
چنان كه براى بنده خود رها شده (در مثال گذشته ) روا نيست استدلال كند كه چون مولا او را به حال خود رها كرده و نعمت در اختيارش قرار داده پس ‍ او را دوست دارد بلكه شايسته است بپرهيزد از اين كه كار مولا مكرى باشد، با اين كه مولا او را از مكر خود بر حذر نداشته است . پس اگر درباره خدا چنين پرهيزى را دوست بدارد سزاوارتر است ، با توجه به اين كه خداوند با دادن نعمت پس از هر گنانه او را (از مكر خويش ) بر حذر داشته است . بنابراين هر كس از مكر خدا ايمن باشد مغرور و فريفته است ، و منشاء اين غرور استدلال شخص مغرور به برخوردارى از نعمت هاى دنياست كه آن را دليل بر محترم بودن خود در پيشگاه صاحب نعمت مى داند، و احتمال مى رود كه محترم دانستن خود در پيشگاه خدا دليل خوارى باشد، ولى اين احتمال با هواى نفسانى سازگار نيست ، چرا كه شيطان به وسيله هواى نفس ‍ به آنچه با دل سازگار است به آن متمايل مى شود، مثلا تصديق به اين كه نعمت ، دليل بر محترم بودن صاحب نعمت در پيشگاه منعم است و اين همان حدّ غرور است .
مثال دوم :
مغرور شدن مؤ منان گنهكار به اين گفته است كه : خدا بخشنده است و ما به عفو او اميدواريم ، آنان به اين اميد تكيه كنند و در اعمال سهل انگار شوند، و آرزو و فريفتگى خود را نيكو شمرده آن را اميد بنامند؛ و گمان كنند كه اميدوارى مقام ستوده اى در دين است ، چرا كه نعمت خدا گسترده و رحمتش عام و بخشش او همگانى است ؛ و گناهان بندگان در برابر درياهاى رحمتش ناچيز است ؛ در حالى كه ما يكتاپرست و مؤ منيم پس به وسيله ايمان به خدا اميدواريم ؛ و بسا كه دليل اميدوارى آنان توسل جستن به صالح بودن پدران و بلندى درجات آنها باشد، مانند فريفته شدن علويان به تبارشان كه در خوف از خدا و تقوا و ديندارى با پدرانشان مخالف مى ورزند، و مى پندارند كه آنان در پيشگاه خدا از پدرانشان گرامى ترند، زيرا پدرانشان با داشتن كمال دين و تقوا از خدا ترسان بودند و اينان با اين كه سخت فاسق و گنهكارند خود را در امان (579) مى دانند و آن كمال غرور و فريفتگى به خداى متعال است ، بنابراين قياس شيطان براى علويان اين است كه هر كس انسانى را دوست بدارد اولادش را نيز دوست دارد و چون خدا پدرانتان را دوست دارد شما را هم دوست دارد. پس شما احتياجى به عبادت نداريد. شخص مغرور از ياد مى برد كه نوح (ع ) خواست كه فرزندش را با خود به كشتى ببرد و عرض كرد: ان ابنى من اهلى . پس خداوند فرمود: انه ليس من اءهلك انه عمل غير صالح ؛ و ابراهيم (ع ) براى (580) پدرش طلب آمرزش كرد و به حالش نفعى نداشت ، اين مورد نيز فريفته شدن به خداست ، زيرا خداى متعال فرمانبردار را دوست و گنهكار را دشمن دارد و همانطور كه خدا پدر فرمانبردار را به خاطر دشمن داشتن فرزند گنهكارش دشمن نمى دارد فرزند گنهكار را به خاطر پدر فرمانبردارش دوست نمى دارد، و اگر دوستى از پدر به پسر سرايت مى كرد محتمل بود كه دشمنى نيز سرايت كند، بلكه حق اين است كه لا تزر وازرة اخرى ؛ و هر كه گمان كند كه به تقواى پدرش نجات مى يابد مانند كسى است كه پندارد با غذا خوردن پدرش سير مى شود و با آب نوشيدن او سيرآب و با درس خواندن پدرش عالم و با رفتن پدرش به زيارت خانه خدا، خود به كعبه مى رسد و آن را مى بيند. بنابراين تقوا واجب عينى است و هيچ پدرى به تقواى فرزندش پاداش داده نمى شود و بالعكس . پاداش تقوا در پيشگاه خداست : يوم يفر المرء من اخيه و اءمه و اءبيه و صاحبته و بنيه . مگر از راه شفاعت براى كسى كه خدا سخت بر او خشم گرفته باشد در نتيجه ، براى او اذن شفاعت داده شود، چنان كه در كتاب كبر و عجب گذشت .
اگر بگوييد: پس چه اشتباهى در گفته گنهكاران و فاجران است كه : خدا كريم است و ما به آمرزش و رحمت او اميدواريم و خدا فرموده است : ((من مورد گمان هستم پس بايد به من گمان خير داشته باشد)) (581) پس اين سخن درستى است كه در دل ها به ظاهر مقبول است .
بايد بدانيد كه شيطان آدمى را با سختى مى فريبد كه ظاهرش مقبول و باطنش مردود است ، و اگر خوبى ظاهرش نبود دل ها به آنها فريب نمى خورد، ولى پيامبر (ص ) پرده از روى آن برداشت و فرمود: ((شخص ‍ هوشيار كسى است كه نفس خود را به خدمت گيرد و براى پس از مرگ كار كند، و احمق كسى كه از هواى نفسانى پيروى كند و به خدا آرزومند باشد (582) و نام اين آرزوى (نابجا) به خدا را شيطان تغيير داده و اميدوارى ناميده است تا نادانان را گول بزند؛ در حالى كه خداى متعال اميدوارى را شرح داده و فرموده است : ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه اولئك يرجون رحمة اللّه (583) يعنى اميدوارى لايق افراد نامبرده در آيه است ، چرا كه خداوند ثواب آخرت را پاداش و جزاى اعمال ذكر كرده و فرموده است : جزاء بما كانوا يعملون (584) و فرموده است : انما توفون اجوركم يوم القيامة (585) آيا چه عقيده دارى درباره كسى كه براى تعمير ظروفى اجير شده و شرط كرده كه در برابر تعمير آنها اجرت دهد و شرط كننده بزرگوارى است كه اگر اجير به وعده وفا كند او نيز به وعده اش وفا خواهد كرد، بلكه بيش از آنچه شرط كرده به اجير مى دهد، پس اجير تمام ظرف ها را بشكند آنگاه به انتظار اجرت بنشيند و گمان كند كه مستاءجر بزرگوار است ، آيا خردمندان اجير را كه در انتظار مرد است مغرور مى دانند يا اميدوار؟ اين خطا به خاطر عدم آگاهى از تفاوت ميان اميدوارى و مغرور شدن است ، زيرا كسى كه به چيزى اميد دارد آن را مى طلبد و هر كه از چيزى بترسد از آن مى گريزد (586) و كسى كه در دنيا آرزوى فرزندى دارد ولى ازدواج نمى كند يا ازدواج مى كند ولى (با زنش ) همبستر نمى شود يا آميزش مى كند ولى نطفه اش را در داخل رحم نمى ريزد فريب خورده است . همچنين كسى كه به رحمت خدا اميدوار است و ايمان نياورده يا ايمان آورده ولى عمل صالح انجام نداده يا عمل صالح كرده ولى ترك گناهان نكرده است مغرور است ؛ همان طور كه اگر دشمنى ازدواج و آميزش كند و نطفه را در رحم بريزد و در پيدايش فرزند ميان خوف و رجا (بيم اميد) باقى بماند و در آفريده شدن فرزند و دفع بلاها از رحم مادر (كودك ) به لطف خدا اميدوار باشد تا طفل به كمال برسد چنين شخصى زيرك است . و نيز هرگاه كسى ايمان بياورد و كارهاى نيك انجام دهد و گناهان را ترك كند و همچنان ميان خوف و رجا باشد، بترسد كه مبادا اعمالش قبول نشود و ثوابى به او ندهند و فرجامش به بدى ختم شود، و به لطف خدا اميد داشته باشد كه در دنيا و آخرت خدا او را به دين حق ثابت بدارد و دينش را از خطرهاى حالت جان دادن حفظ كند تا بر دين توحيد بميرد و قلبش را از تمايل به شهوت ها در بقيه عمر حفظ كند تا به گناهان مايل نشود در اين صورت شخص زيرك و باهوشى است . و جز اين گروه افراد ديگرى هستند كه به خدا فريفته شده اند و هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند بزودى بدانند كه چه كسى گمراه تر است و پس از زمانى اندك از خبر آن آگاه شوند، در آن وقت است كه خواهند گفت ، چنان كه خدا از قول آنها خبر داده است : ربنا ابصرنا و سمعنا فاءرجعنا نعمل صالحا انا مؤ قنون (587) يعنى دانستيم همان طور كه فرزند جز با آميزش و ازدواج متولد نمى شود و محصول جز با شخم زدن زمين و افشاندن بذر در آن نمى رويد و در آخرت نيز جز با عمل صالح پاداشى و مردى به دست نمى آيد؛ پس ما را برگردان تا عمل صالح انجام دهيم ، زيرا اكنون صدق گفتارت را دانستيم كه : و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى (588) و كلما اءلقى فيها فوج ساءلتهم خزنتها اءلم ياءتكم قالوا بلى قد جاءنا نذير، يعنى آيا سنت خدا را در ميان بندگان را به گوش شما نرسانديم و اين كه خدا: توفى كل نفس ما كسبت ؛ و اين كه كل نفس ‍ بما كسبت رهينة ؛ پس چه چيز شما را به خدا مغرور ساخت ، پس از اين كه شنيديد و تعقل كرديد؟ و قالوا كنا نسمع اءو نعقل ما كنا فى اصحاب السعير. فاعترفوا بذنبهم فسحقا لا صحاب السعير (589)
اگر كسى بگويد: پس مظنّه اميدوارى و جايگاه ستوده آن چه مى شود؟ بايد بدانيد كه اميدوارى در دو جا ستوده است :
1 - درباره گنهكارى است كه در گناه فرو رفته است هرگاه توبه به دلش ‍ خطور كند، شيطان به او بگويد: كجا توبه ات قبول مى شود، بدين ترتيب شيطان شخص گنهكار را از آمرزش خدا ماءيوس مى كند. در اين مورد واجب است كه بنده نااميدى را با اميد ريشه كن سازد و يادآور شود كه خدا كريم است و توبه را از بندگانش مى پذيرد و توبه عبادتى است كه گناهان را از بين مى برد. خداى متعال مى فرمايد: قل يا عبادى الذين اسرفوا على اءنفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم ، و انيبوا الى ربكم و اءسلموا له ؛ (590) خدا بندگانش را به توبه و بازگشت امر كرده و فرموده است : و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (591) پس هرگاه بنده يا توبه انتظار آمرزش داشته باشد اميدوار است و اگر در عين پافشارى بر گناه انتظار آمرزش داشته باشد مغرور است ؛ چنان كه اگر كسى در بازار است و وقت نماز جمعه بر او تنگ شده و به قلبش خطور كند كه به نماز جمعه بشتابد و شيطان به او بگويد: به نماز جمعه نمى رسى همين جا نماز بخوان ، پس شيطان را تكذيب كند و با سرعت به اميد رسيدن به نماز عازم نماز جمعه شود، او شخص اميدوارى است ؛ و اگر به تجارت ادامه دهد و اميدوار باشد كه امام نماز نماز را به خاطر او يا ديگر عوامل تا وسط وقت به تاءخير بيندازد ناگزير شخص مغرور خواهد بود.
2 - دومين مورد ستوده بودن اميدوارى اين است كه نفس خود را از انجام اعمال نيك و مستحبات باز دارد و به واجبات اكتفا كند و به نعمت هاى خداى متعال و وعده هايى كه به صالحان داده اميدوار باشد تا بر اثر آن نشاط عبادت در او برانگيخته شود و به اعمال نيك روى بياورد و گفتار خداوند متعال را به ياد آورد: قد اءفلح المؤ منون الذين هم فى صلوتهم خاشعون تا آيه اولئك هم الوارثون ، الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون ، (592) بنابراين نوع اول اميد، آن نااميدى را كه مانع توبه است ريشه كن مى سازد و نوع دوم اميد، ضعفى را كه مانع از نشاط و آمادگى مى شود از بين بر مى كند. پس هر انتظارى كه آدمى را به توبه و مهيا شدن براى عبادت برانگيزد اميدوارى است و هر انتظارى كه موجب سستى در عبادت و ميل به بيكارى شود فريفتگى است ؛ چنان كه هرگاه ترك گناه به قلبش خطور كند و مشغول عمل عبادى شود و شيطان به او بگويد: چرا خودت را به رنج و زحمت مى افكنى در حالى كه پروردگارى كريم و آمرزنده دارى و انسان به حرف شيطان از توبه و عبادت بازداشته شود اين عين فريفتگى است . در اين جا بر بنده واجب است كه بيم را به كار بگيرد و خود را از خشم خدا و كيفر سخت او بترساند و بگويد: خدا با اين كه توبه را مى پذيرد و گناه را مى آمرزد شديدالعقاب هم هست ؛ و با اين كه كريم است كافران را براى هميشه در دوزخ مى اندازد؛ با اين كه كفرشان ضررى به ذات او ندارد، بلكه رنج و زحمت بيمارى ها و فقر و گرسنگى را بر گروهى از بندگانش در دنيا مسلط ساخته در حالى كه مى تواند آنها را برطرف سازد، پس كسى كه سنتش اين است و مرا هم از كيفر خود ترسانده است چگونه از او نترسم و به او فريفته شوم ؟ بنابراين بيم و اميد دو انگيزه اند كه آدمى را به عمل وادار مى كنند، و هرچه انسان را به عمل برنينگيزد آرزو و غرور است ، و اميد در تمام مردم عامل سستى آنها (در عمل ) روى آوردن آنها به دنياست و نيز عامل روى گرداندن آنها از خدا و سعى نكردن براى آخرت است و نتيجه اين اميد غرور است . پيامبر (ص ) خبر داده كه غرور بزودى بر امت آخرالزمان (593) غالب مى شود و آنچه حضرت وعده داده تحقق يافته است .
مردم در دوره هاى نخستين از عبادات غافل نمى شدند و تكاليف خود را انجام مى دادند در حالى كه دل هايشان بيم داشت كه به سوى پروردگارشان باز مى گردند؛ و با وجود اين كه در طول شب و روز عبادت خدا مى كردند بر خويشتن خائف بودند و در تقوا و پرهيز از شهوت ها و شبهه ها مبالغه مى ورزيدند و در خلوت ها بر خود مى گريستند. امّا اكنون مردم را مطمئن و شادمان مى بينى كه از خدا بيم ندارند، با آن كه به گناهان در افتاده و در دنيا فرو رفته و از خداى متعال روى گردانده اند و به اعتقاد خود به كرم خدا و لطف خدا مطمئن و به عفو و آمرزش او اميدوارند و به پندار آنها گويى شناخت از كرم و لطف خدا دارند كه انبياء و صالحان پيشين آن را نداشته اند. پس اگر با آرزو بتوان به كرم و لطف خدا رسيد، گريه هاى آنان و بيم و اندوهشان براى چه بوده است ؟ و ما اين مطالب را در كتاب خوف و رجا تحقيق و نقل كرده ايم ، رسول خدا (ص ) در روايتى كه معقل بن يسار نقل كرده و فرموده است : ((بر مردم زمانى بيايد كه قرآن در دل هاى مردان چنان كهنه شود كه لباس ها بر بدن ها، كار آنها طمع است كه بيمى به همراه ندارد؛ اگر يكى از آنها نيكى كند مى گويد: خدا از من قبول مى كند و اگر بدى كند مى گويد: خدا مرا مى آمرزد)). (594) پس رسول خدا خبر داده كه آنان طمع را به جاى ترس نهاده اند، چون از هشدارهاى قرآن و محتواى آن بى خبرند و نظير آن را از نصرانيان خبر داده ، چرا كه فرموده است : فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب (يعنى دانشمندان ) ياءخذون عرض هذا الا دنى (يعنى خواسته هاى دنيوى خودشان را مى گيرند چه حلال باشد چه حرام ) و مى گويند: سيغفرلنا (595) خداى متعال فرمود: ذلك لمن خاف مقامى و خاف و عبد؛ (596) و قرآن از اول تا آخرش بيم و ترس است كه هيچ كس در آن نينديشد جز اين كه اندوهش طولانى و بيمش زياد شود اگر به محتواى قرآن مؤ من باشد؛ در حالى كه مردم را مى بينى كه آن (قرآن ) را با شتاب قرائت مى كنند حروف را از مخارجش بيرون مى آورند و درباره رفع و جرّ و نصب حروف با هم مجادله مى كنند و گويى شعرى از اشعار عرب را مى خوانند به طورى كه توجه به معانى قرآن ندارند و به عمل كردن به آن اهميت نمى دهند. آيا در عالم غرورى بيش از اين تصور مى شود؟ اين بود مثال هاى غرور و فريفتگى به خدا و توضيح تفاوت ميان اميد و غرور، و نزديك به همين غرور است ، غرور گروه هايى كه عبادت ها و معصيت هايى دارند، جز اين كه گناهانشان بيشتر است در حالى كه انتظار آمرزش دارند و مى پندارند كه كفّه (ترازوى ) حسناتشان برترى دارد با اين كه كفّه گناهنشان بيشتر است ، و اين كمال نادانى است . پس يكى را مى بينى كه چند درهمى را از حلال و حرام صدقه مى دهد ولى آنچه از اموال مسلمانان و اموال شبهه مى گيرد چند برابر آنهاست و شايد صدقه اى كه از اموال مسلمانان مى دهد و بر آن متكى است ، مى پندارد كه صدقه دادن به ده درهم حلال يا حرام با خوردن هزار درهم حرام برابرى مى كند؛ مثل او مثل كسى است كه ده درهم در كفه ترازويى مى نهد و در كفه ديگر هزار درهم و مى خواهد كه كفه سنگين با كفه سبك برابر باشد و اين كمال نادانى است . آرى آن كه در اين گروه جاى دارد مى پندارد كه عباداتش بيش از گناهانش است ، چون خود را محاسبه نمى كند و به جستجوى گناهانش نمى پردازد و هرگاه عبادتى مى كند آن را حفظ مى كند و مورد توجه قرار مى دهد مانند كسى كه خدا را به زبان استغفار مى كند يا صد بار در روز تسبيح خدا مى گويد، سپس غيبت مسلمان ها مى كند و آبروى آنها را مى برد و در طول روز بر خلاف رضاى خدا سخن مى گويد و توجهش به شماره تسبيحاتش است كه صد بار يا هزار بار استغفار كرده است . در حالى كه تمام حرف هاى او را نويسندگان مكرّم الهى نوشته اند و خدا بر هر كلمه اى وعده كيفر داده و فرموده است : ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد (597) و او همچنان به فضيلت تسبيح ها و تهليل هاى خود مى انديشد و به آنچه در كيفر غيبت كنندگان و كذابان و نمامان وارد شده نمى انديشد، در حالى كه منافقان سخنانى را اظهار مى كنند كه در دل باور ندارند و ديگر آفت هاى زبان و آن غرور محض ‍ است . بجانم سوگند كه اگر نويسندگان گرامى اجرت نوشتن ياوه هاى مكتوب او را مطالبه كنند بيش از تسبيح اوست ؛ البته در آن وقت حتّى زبانش را از بسيارى از مهمات خود نگاه مى دارد و سخنانى را كه در فواصل زمان ها گفته است به اندازه تسبيحات خود مى شمارد تا آنجا كه از اجرت نوشتن (ماءموران الهى ) بيشتر نمى شود، و شگفتا از كسى كه خود را محاسبه مى كند و از بيم از دست دادن يك قيراط در مزد نوشتن احتياط مى كند ولى از بيم از دست دادن بهشت اعلى و نعمت هاى آن بيم ندارد. اين مصيبتى است بزرگ براى كسى كه در آن بينديشد و ما به امرى گرفتار شده ايم كه اگر در آن شك كنيم از كافران منكر خواهيم بود و اگر آن را تصديق كنيم از احمقان مغرور خواهيم بود، و اين اعمال كسى نيست كه به احكام قرآن معتقد باشد؛ و ما به خدا پناه مى بريم كه از كافران نباشيم . پس پاك و منزه است خدايى كه با اين بيان ما را در معرض هشيار و يقين قرار داد و چه شايسته است كه انسان از خدايى كه قادر است چنين غفلت و غرورى بر دل ها مسلط كند بترسد و از او بپرهيزد و با اعتماد بر آرزوهاى باطل و سرگرمى هاى شيطانى و هواى نفس ، فريفته نشود.